آیه 28 سوره آل عمران: تفاوت بین نسخهها
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) (←نزول) |
|||
(۲ نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است) | |||
سطر ۴۱: | سطر ۴۱: | ||
</tabber> | </tabber> | ||
==معانی کلمات آیه== | ==معانی کلمات آیه== | ||
− | + | اولياء: جمع ولى بمعنى دوست و سرپرست، و در اصل بمعنى نزديكى است (بقره/ 107) مراد از آن در اينجا، دوست، حامى و همراز است. | |
+ | |||
+ | تقاة: وقاء، وقايه بمعنى محفوظ داشتن، تقوى و تقاة بمعنى خود نگاهدارى و پرهيز كردنست، تقيّه نيز بهمان معنى است. هر پنج لفظ مصدر هستند. | ||
+ | |||
+ | يحذركم: تحذير: ترساندن، بر حذر كردن است.<ref>تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی</ref> | ||
+ | |||
==نزول== | ==نزول== | ||
سطر ۴۸: | سطر ۵۳: | ||
اين آيه در همچون ديگر آيات سوره آل عمران در [[مدينه]] بر [[پيامبر اسلام]] صلي الله عليه و آله نازل گرديده است. <ref> طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 2، ص 693.</ref> | اين آيه در همچون ديگر آيات سوره آل عمران در [[مدينه]] بر [[پيامبر اسلام]] صلي الله عليه و آله نازل گرديده است. <ref> طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 2، ص 693.</ref> | ||
− | '''شأن نزول:''' | + | '''شأن نزول:''' |
از ابن عباس روايت كنند كه حجاج بن عمرو يا عمرو بن الحجاج كه حليف و همسوگند با كعب بن الاشرف يهودى بوده، به ضميمه سلام بن ابىالحقيق و قيس بن زيد در صدد شدند كه عده اى از انصار را فريب داده و از دين [[اسلام]] خارج سازند در اين ميان رفاعة بن ابى عمرو و عبدالله بن جبير و سعد بن حثمة از جريان امر اطلاع حاصل كردند و آنها را از فتنه و فريب يهوديان آگاه ساختند اينان امتناع ورزيدند و قصد داشتند به حرفهاى فريبآميز آنان توجه نمايند كه اين آيه نازل گرديد.<ref> تفاسير جامع البيان و روض الجنان.</ref> | از ابن عباس روايت كنند كه حجاج بن عمرو يا عمرو بن الحجاج كه حليف و همسوگند با كعب بن الاشرف يهودى بوده، به ضميمه سلام بن ابىالحقيق و قيس بن زيد در صدد شدند كه عده اى از انصار را فريب داده و از دين [[اسلام]] خارج سازند در اين ميان رفاعة بن ابى عمرو و عبدالله بن جبير و سعد بن حثمة از جريان امر اطلاع حاصل كردند و آنها را از فتنه و فريب يهوديان آگاه ساختند اينان امتناع ورزيدند و قصد داشتند به حرفهاى فريبآميز آنان توجه نمايند كه اين آيه نازل گرديد.<ref> تفاسير جامع البيان و روض الجنان.</ref> | ||
سطر ۵۶: | سطر ۶۱: | ||
آن زن نامه را در لابلاى موى سر خود پنهان كرده و روانه شد، [[جبرئيل]] اين موضوع را به پيامبر خبر داد. پيامبر على بن ابىطالب و زبير بن عوام را مأمور دستگيرى آن زن فرمود: اينان در بين راه زن را يافتند و نامه را از او خواستند زن منكر شد و حتى گريه و زارى كرد و اظهار داشت كه نامه اى نزد او نيست، زبير منصرف شد و به على گفت، برگرديم. | آن زن نامه را در لابلاى موى سر خود پنهان كرده و روانه شد، [[جبرئيل]] اين موضوع را به پيامبر خبر داد. پيامبر على بن ابىطالب و زبير بن عوام را مأمور دستگيرى آن زن فرمود: اينان در بين راه زن را يافتند و نامه را از او خواستند زن منكر شد و حتى گريه و زارى كرد و اظهار داشت كه نامه اى نزد او نيست، زبير منصرف شد و به على گفت، برگرديم. | ||
− | على بن ابىطالب گفت: رسول خدا با وحى پروردگار خبردار شده كه نامه نزد اين زن است. چگونه او را رها كنيم لذا على نزد آن زن آمد و گفت: اگر نامه را ندهى تو را برهنه ميكنم و با شمشير گردنت را ميزنم و شمشير خود را كشيد و به طرف وى رفت زن مزبور ديد | + | على بن ابىطالب گفت: رسول خدا با وحى پروردگار خبردار شده كه نامه نزد اين زن است. چگونه او را رها كنيم لذا على نزد آن زن آمد و گفت: اگر نامه را ندهى تو را برهنه ميكنم و با شمشير گردنت را ميزنم و شمشير خود را كشيد و به طرف وى رفت. زن مزبور ديد اگر نامه را ندهد كشته ميشود، ناچار تسليم گرديد و نامه را از لابلاى موى سر خود بيرون آورد و به على بن ابىطالب داد. على نامه را نزد پيامبر آورد [[رسول خدا]] مردم را در مسجد جمع كرد و فرمود: نامه را هر كه داده خود را معرفى كند و در غير اين صورت مجبور خواهم شد او را معرفى كنم. |
كسى جواب نداد به ناچار پيامبر با صداى بلند اسم حاطب را به زبان آورد و فرمود: اى حاطب آيا تو نبودى كه اين نامه را نوشتى؟ حاطب گفت: بلى يا رسول اللّه ولى سوگند ياد ميكنم كه از نوشتن اين نامه قصد سوء و نفاقآميز نداشته ام، چون خويشاوندانى در مكه داشتم خود را مجبور به نوشتن چنين نامه اى ديدم، صحابه كه در مسجد بودند از رسول خدا اجازه خواستند كه او را بكشند پيامبر فرمود: نه، او از اهل بدر است شايد خداوند او را ببخشد و بيامرزد. | كسى جواب نداد به ناچار پيامبر با صداى بلند اسم حاطب را به زبان آورد و فرمود: اى حاطب آيا تو نبودى كه اين نامه را نوشتى؟ حاطب گفت: بلى يا رسول اللّه ولى سوگند ياد ميكنم كه از نوشتن اين نامه قصد سوء و نفاقآميز نداشته ام، چون خويشاوندانى در مكه داشتم خود را مجبور به نوشتن چنين نامه اى ديدم، صحابه كه در مسجد بودند از رسول خدا اجازه خواستند كه او را بكشند پيامبر فرمود: نه، او از اهل بدر است شايد خداوند او را ببخشد و بيامرزد. | ||
سطر ۶۲: | سطر ۶۷: | ||
فقط دستور فرمود او را از مسجد بيرون كنند. مردم ريختند و با زدن دست به پشت او از مسجد بيرونش كردند در حين بيرون كردن از مسجد حاطب گاه و بيگاه از پشت سر متوجه رسول خدا ميشد تا شايد پيامبر او را از اين عمل بد كه بدون سوء نيت انجام داده ببخشد. در همين هنگام پيامبر فرمود: دست نگه داريد. سپس فرمود: او را برگردانيد من او را بخشيدم و خداوند براى نهى از اين گونه اعمال اين آيه را نازل فرمود.<ref> تفسير روض الجنان يا روح الجنان.</ref> | فقط دستور فرمود او را از مسجد بيرون كنند. مردم ريختند و با زدن دست به پشت او از مسجد بيرونش كردند در حين بيرون كردن از مسجد حاطب گاه و بيگاه از پشت سر متوجه رسول خدا ميشد تا شايد پيامبر او را از اين عمل بد كه بدون سوء نيت انجام داده ببخشد. در همين هنگام پيامبر فرمود: دست نگه داريد. سپس فرمود: او را برگردانيد من او را بخشيدم و خداوند براى نهى از اين گونه اعمال اين آيه را نازل فرمود.<ref> تفسير روض الجنان يا روح الجنان.</ref> | ||
− | چنان كه در آيه اول [[سوره ممتحنه]] نيز آمده است، ابوصالح از ابن عباس روايت كند كه اين آيه درباره عبدالله بن ابى و ساير منافقين نازل گرديده كه قصد دوستى با مؤمنين را به خاطر فريب دادن آنان داشتند و نيز بنا به روايت ضحاك از ابن عباس اين آيه درباره عبادة بن الصامت آمد كه مردى مؤمن و پرهيزكار بوده و دوستانى از منافقين و يهوديان داشته است | + | چنان كه در آيه اول [[سوره ممتحنه]] نيز آمده است، ابوصالح از ابن عباس روايت كند كه اين آيه درباره عبدالله بن ابى و ساير منافقين نازل گرديده كه قصد دوستى با مؤمنين را به خاطر فريب دادن آنان داشتند و نيز بنا به روايت ضحاك از ابن عباس اين آيه درباره عبادة بن الصامت آمد كه مردى مؤمن و پرهيزكار بوده و دوستانى از منافقين و يهوديان داشته است<ref> تفسير روض الجنان يا روح الجنان.</ref>.<ref> محمدباقر محقق، [[نمونه بينات در شأن نزول آيات]] از نظر [[شيخ طوسي]] و ساير مفسرين خاصه و عامه، ص 113.</ref> |
+ | |||
== تفسیر آیه == | == تفسیر آیه == | ||
<tabber> | <tabber> |
نسخهٔ کنونی تا ۱۶ ژانویهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۱۲:۰۲
<<27 | آیه 28 سوره آل عمران | 29>> | |||||||||||||
|
محتویات
ترجمه های فارسی
نباید اهل ایمان، مؤمنان را وا گذاشته و از کافران دوست گزینند، و هر که چنین کند رابطه او با خدا مقطوع است مگر برای در حذر بودن از شرّ آنها (تقیه کنند). و خدا شما را از (عقاب) خود میترساند و بازگشت همه به سوی خدا خواهد بود.
مؤمنان نباید کافران را به جای اهل ایمان، سرپرست و دوست بگیرند؛ و هر کس چنین کند در هیچ پیوند و رابطه ای با خدا نیست، مگر آنکه بخواهید به سبب دفع خطری که متوجه شماست از آنان تقیّه کنید؛ خدا شما را از [عذاب] خود بر حذر می دارد، و بازگشت [همه] به سوی خداست.
مؤمنان نبايد كافران را -به جاى مؤمنان- به دوستى بگيرند؛ و هر كه چنين كند، در هيچ چيز [او را] از [دوستى] خدا [بهرهاى] نيست، مگر اينكه از آنان به نوعى تقيّه كند و خداوند، شما را از [عقوبت] خود مىترساند، و بازگشت [همه] به سوى خداست.
نبايد مؤمنان، كافران را به جاى مؤمنان به دوستى برگزينند. پس هر كه چنين كند او را با خدا رابطهاى نيست. مگر اينكه از آنها بيمناك باشيد. و خدا شما را از خودش مىترساند كه بازگشت به سوى اوست.
افراد باایمان نباید به جای مؤمنان، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند؛ و هر کس چنین کند، هیچ رابطهای با خدا ندارد (و پیوند او بکلّی از خدا گسسته میشود)؛ مگر اینکه از آنها بپرهیزید (و به خاطر هدفهای مهمتری تقیّه کنید). خداوند شما را از (نافرمانی) خود، برحذر میدارد؛ و بازگشت (شما) به سوی خداست.
ترجمه های انگلیسی(English translations)
معانی کلمات آیه
اولياء: جمع ولى بمعنى دوست و سرپرست، و در اصل بمعنى نزديكى است (بقره/ 107) مراد از آن در اينجا، دوست، حامى و همراز است.
تقاة: وقاء، وقايه بمعنى محفوظ داشتن، تقوى و تقاة بمعنى خود نگاهدارى و پرهيز كردنست، تقيّه نيز بهمان معنى است. هر پنج لفظ مصدر هستند.
يحذركم: تحذير: ترساندن، بر حذر كردن است.[۱]
نزول
محل نزول:
اين آيه در همچون ديگر آيات سوره آل عمران در مدينه بر پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله نازل گرديده است. [۲]
شأن نزول:
از ابن عباس روايت كنند كه حجاج بن عمرو يا عمرو بن الحجاج كه حليف و همسوگند با كعب بن الاشرف يهودى بوده، به ضميمه سلام بن ابىالحقيق و قيس بن زيد در صدد شدند كه عده اى از انصار را فريب داده و از دين اسلام خارج سازند در اين ميان رفاعة بن ابى عمرو و عبدالله بن جبير و سعد بن حثمة از جريان امر اطلاع حاصل كردند و آنها را از فتنه و فريب يهوديان آگاه ساختند اينان امتناع ورزيدند و قصد داشتند به حرفهاى فريبآميز آنان توجه نمايند كه اين آيه نازل گرديد.[۳]
و گويند كه آيه 29 همين سوره «قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ» نيز به همين منظور نازل شده است، و نيز گويند در شأن حاطب بن ابىبلتعه هم نازل شده بدين توضيح كه پيامبر اسلام قصد فتح مكه را نموده و در عين حال مايل نبود، اهل مكه از جريان اين امر مطلع شوند. حاطب اقوام و خويشاوندانى در مكه داشت به آنها پنهانى نامه نوشت و قصد رسول خدا را به آنها خبر داد و نامه را به زن سياهپوستى داد كه به خويشاوندان وى در مكه برساند.
آن زن نامه را در لابلاى موى سر خود پنهان كرده و روانه شد، جبرئيل اين موضوع را به پيامبر خبر داد. پيامبر على بن ابىطالب و زبير بن عوام را مأمور دستگيرى آن زن فرمود: اينان در بين راه زن را يافتند و نامه را از او خواستند زن منكر شد و حتى گريه و زارى كرد و اظهار داشت كه نامه اى نزد او نيست، زبير منصرف شد و به على گفت، برگرديم.
على بن ابىطالب گفت: رسول خدا با وحى پروردگار خبردار شده كه نامه نزد اين زن است. چگونه او را رها كنيم لذا على نزد آن زن آمد و گفت: اگر نامه را ندهى تو را برهنه ميكنم و با شمشير گردنت را ميزنم و شمشير خود را كشيد و به طرف وى رفت. زن مزبور ديد اگر نامه را ندهد كشته ميشود، ناچار تسليم گرديد و نامه را از لابلاى موى سر خود بيرون آورد و به على بن ابىطالب داد. على نامه را نزد پيامبر آورد رسول خدا مردم را در مسجد جمع كرد و فرمود: نامه را هر كه داده خود را معرفى كند و در غير اين صورت مجبور خواهم شد او را معرفى كنم.
كسى جواب نداد به ناچار پيامبر با صداى بلند اسم حاطب را به زبان آورد و فرمود: اى حاطب آيا تو نبودى كه اين نامه را نوشتى؟ حاطب گفت: بلى يا رسول اللّه ولى سوگند ياد ميكنم كه از نوشتن اين نامه قصد سوء و نفاقآميز نداشته ام، چون خويشاوندانى در مكه داشتم خود را مجبور به نوشتن چنين نامه اى ديدم، صحابه كه در مسجد بودند از رسول خدا اجازه خواستند كه او را بكشند پيامبر فرمود: نه، او از اهل بدر است شايد خداوند او را ببخشد و بيامرزد.
فقط دستور فرمود او را از مسجد بيرون كنند. مردم ريختند و با زدن دست به پشت او از مسجد بيرونش كردند در حين بيرون كردن از مسجد حاطب گاه و بيگاه از پشت سر متوجه رسول خدا ميشد تا شايد پيامبر او را از اين عمل بد كه بدون سوء نيت انجام داده ببخشد. در همين هنگام پيامبر فرمود: دست نگه داريد. سپس فرمود: او را برگردانيد من او را بخشيدم و خداوند براى نهى از اين گونه اعمال اين آيه را نازل فرمود.[۴]
چنان كه در آيه اول سوره ممتحنه نيز آمده است، ابوصالح از ابن عباس روايت كند كه اين آيه درباره عبدالله بن ابى و ساير منافقين نازل گرديده كه قصد دوستى با مؤمنين را به خاطر فريب دادن آنان داشتند و نيز بنا به روايت ضحاك از ابن عباس اين آيه درباره عبادة بن الصامت آمد كه مردى مؤمن و پرهيزكار بوده و دوستانى از منافقين و يهوديان داشته است[۵].[۶]
تفسیر آیه
تفسیر نور (محسن قرائتی)
«28» لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ
نبايد اهل ايمان، بجاى مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود برگزينند و هر كس چنين كند نزد خدا هيچ ارزشى ندارد، مگر آنكه از كفّار پروا و تقيّه كنيد (وبه خاطر هدفهاى مهمتر، موقّتاً با آنها مدارا كنيد) و خداوند شما را از (نافرمانى) خود هشدار مىدهد و بازگشت (همه) به سوى خداوند است.
نکته ها
با توجّه به قدرت بىانتهاى الهى در آيات قبل، جايى براى پذيرفتن سلطه كفّار نيست.
«بِيَدِكَ الْخَيْرُ، تُولِجُ اللَّيْلَ، لا يَتَّخِذِ ...»
در اين آيه سيماى سياست خارجى، شيوهى برخورد با كفّار، شرايط تقيّه و جلوگيرى از سوء استفاده از تقيّه بيان شده است.
تقيّه، به معناى كتمان عقيدهى حقّ از ترس آزار مخالفان و ترك مبارزه با آنان به جهت دورى از ضرر يا خطرِ مهمتر است. تقيّه، گاهى واجب و گاهى حرام است. قرآن در آيه 106 سوره نحل، دربارهى تقيّه سخنى گفته كه شأن نزول آن عمار ياسر است.
جلد 1 - صفحه 495
پیام ها
1- پذيرش ولايت كفّار از سوى مؤمنان، ممنوع است. «لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ» (اگر مسلمانان جهان تنها به اين آيه عمل مىكردند الآن وضع كشورهاى اسلامى اين چنين نبود.)
2- در جامعه اسلامى، ايمان شرط اصلى مديريّت و سرپرستى است. «لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ»
3- ارتباط سياسى نبايد مُنجرّ به سلطه پذيرى يا پيوند قلبى با كفّار شود. «لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ»
4- ارتباط يا قطع رابطه بايد بر اساس فكر و عقيده باشد، نه بر اساس پيوندهاى فاميلى، قومى و نژادى. «الْمُؤْمِنُونَ، الْكافِرِينَ»
5- هركس به سراغ كفّار برود، خداوند او را به حال خود رها واز امدادهاى غيبى خود محروم مىسازد. «وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ»
6- ارتباط ظاهرى با كفّار براى رسيدن به اهداف والاتر، در مواردى جايز است.
«إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً»
7- تقيّه، براى حفظ دين است. مبادا به بهانهى تقيّه، جذب كفّار شويد و از نام تقيّه سوء استفاده كنيد. «يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ»
8- در مواردى كه اصل دين در خطر باشد، بايد همه چيز را فدا كرد و فقط بايد از خدا ترسيد. «يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ»
9- ياد معاد، بهترين عامل تقواست. «يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ»
10- مبادا به خاطر كاميابى و رفاه چند روزهى دنيا، سلطهى كفّار را بپذيريد كه بازگشت همهى شما به سوى اوست. «وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ»
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 496
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ «28»
شأن نزول: «ابن عباس» نقل نموده: جمعى از انصار با گروهى از كفار طرح دوستى افكنده، با آنها عقد موالات و مؤاخات در ميان آوردند؛ و هر چه عبد اللّه بن جبير ايشان را منع نمود فايده نبخشيد؛ آيه شريفه نازل شد: «3» لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ: بايد فرانگيرند كسانى كه ايمان آوردهاند به خدا و پيغمبر و قرآن، كافران را دوستان و متوليان امور خود، مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ: از غير مؤمنان، يعنى دوست مؤمن نبايد غير مؤمن باشد. پس شايسته و سزاوار و جايز نيست كه مؤمنان، مصاحبت و دوستى و
«1» تفسير منهج الصادقين، جلد دوّم، صفحه 200
«2» اصول كافى، كتاب فضل القرآن، جلد 2، صفحه 620، حديث دوم (با اندكى تفاوت)
«3» تفسير الدّر المنثور، جلد 2، صفحه 16
تفسير اثنا عشرى، ج2، ص: 62
موالات با كفار نمايند. وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ: و هر كه بجا آورد اين موالات و دوستى با كفار را، فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ: پس نيست آن كس از ولايت خدا در چيزى، يعنى بهرهاى ندارد از دوستى خدا، و خارج شده از ولايت الهى، به جهت آنكه دوستى خدا و دوستى دشمنان خدا يعنى كفار، با هم جمع نشود، زيرا اجتماع ضدين محال است.
تبصره: چون آيات قرآنى، عبرت به عموم لفظ است نه خصوص سبب، بنابراين شامل باشد تمام مؤمنين را تا انقراض عالم، كه نهى فرمايد ايشان را از موالات و مصاحبت و مصادقت با كفار، زيرا اصل بزرگ در ايمان، دوستى خدا است، و آن لازمه دارد دشمنى با كفار را؛ و حضرت صادق عليه السّلام فرمود:
من احبّ كافرا فقد ابغض اللّه، و من ابغض كافرا فقد احبّ اللّه. ثمّ قال صديق عدوّ اللّه عدوّ اللّه. «1» هر كه دوست دارد كافر را، پس بتحقيق دشمن دارد خدا را؛ و هر كه دشمن دارد كافر را، پس بتحقيق دوست دارد خدا را؛ پس فرمود: دوست دشمن خدا، دشمن خدا باشد.
بنابراين مودت و معاونت و نصرت كفار ممنوع است، چه به دل باشد يا به زبان، و چه به مال باشد يا به ابدان. و آيه شريفه تهديد عظيمى است نسبت به مواليان كفار.
إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً: مگر آنكه بترسيد از ضرر آنها آن چيزى كه واجب باشد اتفاقا پرهيز نمودن از آن، يا بترسيد از ضرر ايشان، ترسيدنى؛ در اين صورت جايز است كه با آنها اظهار دوستى كنيد مشروط بر آنكه نفس تو مطمئن باشد به دشمنى او و ترسان از ضرر جانى و مالى و عرضى بوده باشى كه پس از رفع خوف ضرر، باز همان دشمنى سابقه را با آنها داشته باشى. وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ: و مىترساند شما را خدا به عقاب خود، و تهديد فرمايد نقمت و سخط
«1» سفينة البحار، جلد اوّل، صفحه 198 (بنقل از بحار الانوار، جلد 69، صفحه 280)
تفسير اثنا عشرى، ج2، ص: 63
خود را در ارتكاب مناهى كه از جمله آن موالات با كفار است. اراده فرموده به اين اختصاص، ترسانيدن مؤمنين را از عقابى كه وارد شود از جانب او سبحانه، نه عقابى كه جارى گردد بر دست مخلوقات از اين جهت؛ و البته عقاب صادره از محض قهاريّت الهى، به نهايتى شديدتر و سختتر باشد كه به وصف در نيايد. يا معنى آيه آنكه: مىترساند شما را از سطوت و غضب خود، يا مىترساند شما را از ذات احديت خود. در اين آيه شريفه تهديد عظيمى باشد در ارتكاب معاصى، خصوصا موالات با دشمنان خدا و پيغمبر و دين و قرآن. وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ: و بسوى حكم خدا و جزاى الهى است بازگشت همه خلايق، و تمام بندگان را بر وفق اعمال و به عدل پاداش خواهد داد از خير و شر و طاعت و معصيت.
تنبيه: تقيه در هر موضعى است كه مظنه خوف ضرر نفس يا مال باشد، و در محل خود واجب است.
«شيخ صدوق» رضوان اللّه عليه در اعتقادات خود فرموده: تقيه واجب است، و هر كه آن را ترك كند چنان است كه ترك نماز نموده. و رفع آن جايز نيست تا به ظهور حضرت ولى عصر عجل اللّه فرجه، و تارك آن از طريقه اماميه، بلكه از دين خارج باشد.
احاديث در تقيه بسيار است، از جمله:
1- اكمال الدين صدوق (رحمه الله) از حضرت رضا عليه السّلام: قال:
لا دين لمن لا ورع له و لا ايمان لمن لا تقيّة له، انّ اكرمكم عند اللّه عزّ و جلّ اعملكم بالتّقيّة قبل خروج قائمنا. «1» فرمود: حقيقت دين نيست براى كسى كه پرهيزكار نباشد، و ايمان كامل نيست براى كسى كه تقيه ندارد. بدرستى كه گرامىترين شما نزد خداوند عزّ و جلّ، عاملترين شما باشد به تقيه پيش از خروج
«1» اكمال الدين، جزء دوّم، باب 35، صفحه 370، حديث پنجم- بحار الانوار، جلد 75، باب 87 صفحه 395، حديث 16
تفسير اثنا عشرى، ج2، ص: 64
قائم (عجل اللّه فرجه).
2- قال الصادق عليه السّلام: لو قلت انّ تارك التّقيّة كتارك الصّلوة لكنت صادقا و التّقيّة فى كلّ شىء حتّى يبلغ الدّم، فاذا بلغ الدّم فلا تقيّة. «1» فرمود حضرت صادق عليه السّلام: اگر گويم ترك كننده تقيه مانند تارك نماز است، هر آينه راستگو باشم؛ و تقيه در هر چيزى باشد تا برسد بجائى كه خون شخص ريخته شود، در آن زمان تقيه نباشد.
3- «در منهج»- مروى است شخصى خدمت حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمد، عرض كرد: يا رسول اللّه به فرياد من برس كه به هلاكت و شقاوت گرفتار شدم. فرمود: از تو چه صادر شده؟ گفت: كفار قريش مرا گرفتند و عذاب مىكردند تا نسبت به حضرت تو ناسزا گويم، من بىطاقت شده، آنكه آنها خواستند به زبان من جارى شد. فرمود: تو چگونه بودى؟
گفت: بسيار از آن كاره بودم. فرمود: اگر بار ديگر مثل اين حال بر تو واقع شود، بگو و در دل كاره باش.
4- در «احتجاج»- حضرت امير المؤمنين عليه السّلام به يونانى فرمايد:
امر مىكنم تو را به استعمال تقيه در دين خود، زيرا خدا فرموده:
لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ (الآيه). بر تو باد، پس بر تو باد عمل به تقيه، و بترسى از ترك آن، و حذر كن از آنكه متعرض به هلاك شوى به ترك تقيهاى كه امر نمودم؛ اگر تارك شوى، موجب ريختن خون خود و خون برادران دينى مىگردى. معرض زوال نعمت خود و برادران دينى شوى و ايشان را ذليل دشمنان خدا مىسازى، و حال آنكه خدا تو را به اعزاز آنها امر فرموده. «2» تبصره: احكام تقيّه، به اعتبار اشخاص و ازمنه و امكنه و حالات مختلف شود؛ چنانچه به سفر و حضر، عسر و يسر، و صحت و سقم، احكام يك شخص
«1» سفينة البحار، جلد 2، صفحه 680- بحار الانوار، جلد 75، باب 87، صفحه 421، حديث 79
«2» تفسير صافى، جلد اوّل،
تفسير اثنا عشرى، ج2، ص: 65
تغيير نمايد. بنابراين صلح حضرت امام حسن و اقدام حضرت سيد الشهداء عليهما السلام بر عاقل بصير مخفى نيست، و همچنين رفتار ائمه عليهم السلام.
«علامه مجلسى» (رحمه الله) فرمايد: در ازمنه آباء و اولاد ائمه عليهم السلام، دين باطل نشده بود به خلاف زمان حضرت سيد الشهداء عليه السّلام زيرا به تسلّط بنى اميه از دين و آئين باقى نمانده بود، مگر اسم و رسم؛ و اگر حضرت اقدام نمىنمود، اين رسم و رسم هم زايل و باطل، و بكلى دين محو مىگرديد؛ لهذا واجب گرديد بر آن حضرت كه جان شريف خود را فداى دين نمايد تا اشاعه و آثار آن تا قيامت بالتفصيل باقى بماند.
«سيد مرتضى علم الهدى» در كتاب شافى فرمايد: اهل كوفه، همه اعيان و اركان آن، به سوگند چندين هزار طومار مكرر به آن حضرت فرستادند كه ما هادى نداريم و دين جدّت از دست رفت، دعواى ما و شما روز قيامت نزد خدا باشد اگر نيامدى. پس حضرت براى اتمام حجت با جان و مال و آل خود به كوفه آمد. چون غدر و مكر آنها را ملاحظه فرمود، لا جرم اقدام در دفاع كفار برآمده تا فايز به رضوان الهى گرديد و كفار مستحق لعن ابدى گرديده و حق از باطل مميز شد.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ «28»
جلد 1 صفحه 397
ترجمه
بايد نگيرند اهل ايمان كافران را دوستان جز اهل ايمان و كسيكه بكند اين كار را پس نيست از محبت خدا در هيچ مرتبه مگر آنكه بپرهيزيد از آنها پرهيز كردنى و ميترساند شما را از خدا از خود و بسوى خدا است بازگشت..
تفسير
خداوند نهى فرموده است در آيات قرآنيه مكرر از آنكه مسلمين بواسطه نسبت يا دوستى در زمان كفر يا جهات ديگرى با كفار دوستى كنند تا آنكه نبوده باشد محبت و عداوتشان مگر در راه خدا و اين اصل بزرگى از اصول دين است كه اگر مسلمين مراعات آنرا نموده بودند باين روزها نمىافتادند و كفار بر آنها باين قسم مسلط نميشدند از وقتى اين اصل در اسلام مراعات نشد و مسلمين بناى آميزش با كفار را گذاردند و محبت آنها را شعار خود قرار دادند و تقليد و تشبه بآنها را زينت و كمال خود پنداشتند بتدريج همه چيز آنها رفت آيا قومى كه مستقل در عقل و فكر و عمل نباشند ممكن است مستقل در دين و رأى و مملكت باشند حاشا و كلا كسيكه شبيه شود بقومى بتدريج از آنها ميشود نهايت آنكه پيرو و ريزه خوار و عقب مانده است از آنها نبايد مؤمنين جز با مؤمنين دوستى نمايند و نبايد اختيار كنند دوستى كفار را بر دوستى با مؤمنين آيا دين اسلام و سيره مرضيه ائمه معصومين عليهم السلام نقصى دارد يا اينكه هر روز كمالش در دنيا مكشوفتر و مسلمتر شده است آيا آنكه مؤمنين خيرانديش وجود ندارند كه كسى مجبور باشد دوست كافر اختيار كند پس كسيكه با كفار پيوند كند و از آنها دوست بگيرد معلوم ميشود در وادى محبت الهى قدم نگذارده و از اين خرمن حبه نصيب ندارد كفار دشمنان خدا و دشمنان دوستان خدايند آيا دو دوستى در يك دل ميگنجد آيا ممكن است كسى با كسى دوست باشد و با دشمن او هم دوست با آنكه دوست دشمن دشمن است و دشمن دشمن دوست همينطور كسيكه مدعى دوستى با خانواده نبوت است بايد از دشمنان آنها تبرى نمايد و الا قدم در وادى محبّت آنها نگذارده و مدعى كاذب است
دوستى با دشمن حق ميكنى آنگه ز حق
انتظار دوستى دارى ز فرط ابلهى
اى منافق من نميدانم كزين وادى جهل
كى قدم بيرون نهى و از اين دوروئى كى رهى
مگر آنكه مؤمنين بترسند از آنها ترسيدنى كه مورد اهتمام باشد و ممكن است مصدر بمعنى اسم مفعول باشد يعنى مگر آنكه بترسيد از آنها بر امريكه واجب است
جلد 1 صفحه 398
بر آن ترسيد خلاصه آنكه هيچ وقت نبايد با آنها دوستى كرد مگر در وقت تقيّه و بعضى هم بهمين لفظ قرائت نمودهاند كه در اين صورت جايز است كه با آنها دوستى كنند ولى نه آنكه صميمى باشند بلكه ظاهرا آميزش بنمايند و با آنها مدارا كنند و باطنا عداوت آنها را در دل ثابت داشته باشند و بعضى هم در صورت خوف بر نفس و عرض و مال واجب دانستهاند و از شيخ مفيد عليه الرحمه نقل شده است كه بر حسب موارد مختلف ميشود گاه واجب است و گاه مستحب و گاه جايز و گاه مكروه و از شيخ طوسى قدس سره نقل شده كه ظاهر روايات دلالت بر وجوب دارد ولى روايتى بر جواز اظهار حق در نزد اهلش وارد است چنانچه روايت شده كه مسيلمه كذاب دو نفر از اصحاب پيغمبر (ص) را گرفت بيكى گفت شهادت ميدهى كه محمد پيغمبر خدا است گفت بلى گفت شهادت ميدهى كه من پيغمبرم گفت بلى او را رها كرد و از ديگرى همان سؤال را نمود و شهادت بر نبوت پيغمبر (ص) داد و شهادت بر نبوت مسيلمه نداد او را كشت و چون اين خبر به پيغمبر (ص) رسيد فرمود آنكه كشته شد با صدق و صفا و يقين و فضل از دنيا رفت گوارا باد او را اين موهبت و اما ديگرى هم معصيت كار نيست چون بامر الهى رفتار كرده و قريب باين مضمون روايت شده در باره دو نفر از اهل كوفه كه مأمور بسب يا برائت از امير المؤمنين شده بودند يكى مرتكب و خلاص شد و ديگرى ممتنع و شهيد و پس از وصول اين خبر بمولى الموالى فرمود اما آنكس كه تبرى جست از من مرد فقيهى بود در دين خود و اما آنكس كه تبرى نجست شتافت بسوى بهشت و قريب باين مضمون را نيز در باره عمار ياسر و ابوين او كه آنها هم بهمين بليه مبتلا شده بودند و عمار نجات يافت چون امر كفار را اجابت نموده بود و پدر و مادرش كشته شدند چون اجابت ننمودند نقل فرمودهاند و شيخ مرتضى عليه الرحمه در رساله تقيه فرموده كه تقيه منقسم باحكام خمسه است واجب آنستكه براى دفع ضرر واجب باشد و مستحب در موردى است كه اگر تقيه ننمايد بتدريج موجب ضرر شود و مباح در جائى است كه براى دفع ضرر باشد ولى تقيه ننمودن هم داراى مصلحتى باشد كه مساوى باشد با مفسده آن ضرر مانند موارديكه عرض شد و مكروه در موردى است كه مصلحت ترك تقيه اهم باشد مانند آنكه مرجع تقليدى خداى نكرده مبتلا باظهار كفر شود نه شخص عادى و حرام آنستكه در خون ريزى بيگناهى تقيه نمايد و
جلد 1 صفحه 399
بنظر حقير مواردى كه عرض شد از موارد وجوب بوده نهايت آنكه آنها كه امتناع نمودند چون جاهل مسئله يا عاشق بدين بودند و قادر نبودند كه كلمه سب يا كفر را بر زبان جارى كنند معذور و مثاب بودند چنانچه از روايت ميثم هروانى رضوان اللّه عليه اين معنى استفاده ميشود كه حقا نميتوانسته از امير المؤمنين (ع) برائت بجويد و اين درجه اخلاص اگر در كسى پيدا شود البته از سابقين ببهشت و از مقربين درگاه احديت است و مقامش مربوط بمقام فقيه در دين نيست خداوند بما هم از اين نعمت بهره كرامت فرمايد انشاء اللّه تعالى
ناز پرورده تنعم نبرد راه بدوست
عاشقى شيوه رندان بلاكش باشد
و در احتجاج از امير المؤمنين (ع) روايت شده است كه فرمود امر ميكنم ترا بانكه در دينت تقيه نمائى و اين آيه را تلاوت فرمود و فرمود مبادا كه جان خود را در معرض هلاك درآورى و تقيه را كه مأمور بآنى ترك كنى كه خون خود و برادران دينى خود را بباد دادى و نعم خود و آنها را بمعرض زوال نهادى و آنانرا ذليل ساختى در دست دشمنان دين با آنكه مأمور بودى باعزاز آنها و عياشى از حضرت صادق (ع) نقل نموده كه پيغمبر ميفرمود ايمان ندارد كسيكه تقيه ننمايد و اين آيه را تلاوت ميفرمود و در كافى از آنحضرت نقل نموده است كه تقيه سپر خدا است بين او و خلقش و از حضرت باقر (ع) روايت شده است كه تقيه در هر چيزى است كه انسان مضطر بآن شود و خداوند آنرا حلال كرده است و از حضرت صادق (ع) روايت شده است كه تقيه دين من و دين پدران من است و مراد از اتقى و اكرم مومنان عمل كنندهترين آنها بتقيه است و رياء با مؤمن شرك است و با منافق در خانهاش عبادت و از امير المؤمنين (ع) روايت شده است كه كسى كه با مخالفين نماز بخواند در صف اول مانند آنستكه با پيغمبر (ص) نماز خوانده در صف اول و اخبار تقيه از حد شمار خارج است خلاصه آنكه
آسايش دو گيتى تفسير اين دو حرفست
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
خداوند عقل و تدبير و علم و حلم و صبر بهمه شيعيان كرامت فرمايد انشاء اللّه تعالى و خداوند مردم را از خود ميترساند تا خودشان را در معرض سخط و غضب الهى قرار ندهند بموالاة با اعداء خدا و مخالفت با احكام حق و بدانند كه روزى بخدا بازگشت ميكنند كه جز لطف او ناصر و معينى ندارند
جلد 1 صفحه 400
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
لا يَتَّخِذِ المُؤمِنُونَ الكافِرِينَ أَولِياءَ مِن دُونِ المُؤمِنِينَ وَ مَن يَفعَل ذلِكَ فَلَيسَ مِنَ اللّهِ فِي شَيءٍ إِلاّ أَن تَتَّقُوا مِنهُم تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفسَهُ وَ إِلَي اللّهِ المَصِيرُ «28»
نبايد مؤمنون كفّار را دوست خود بگيرند بدون آنكه با مؤمنين دوستي كنند و هر كس اينکه عمل را نمود (دوستي با كفار) پس براي خدا كاري نكرده مگر آنكه از روي تقيّه با آنها اظهار دوستي ظاهري كند و بايد در حذر باشند که خداوند آنها را گرفتار عذاب نمايد و بسوي او است بازگشت.
كلام در اينکه آيه در چند مقام واقع ميشود:
(مقام اول)
در موضوع ولايت و دوستي و عداوت و دشمني، يكي از موضوعات مهمّه شرع مسئله تولّي و تبرّي است حتّي اينكه از اركان مهمّه ايمان است و آيات شريفه در اينکه باب بسيار است و اخبار وارده زياده از اينکه است که بتوان احصاء نمود و بسط كلام در اينکه موضوع خود يك كتاب مستقل ميشود و از وضع تفسير خارج ميگردد و مرحوم مجلسي رحمة اللّه عليه در پانزدهم بحار طبع امين الضربي صفحه 280 تا 285 متعرض شده بآنجا رجوع فرمائيد. و اينکه موضوع در ابواب متفرّقه در لسان اخبار ذكر شده:
1- در باب حبّ في اللّه و البغض في اللّه از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود
انّ من اوثق عري الايمان ان تحبّ في اللّه و تبغض في اللّه و تؤتي في اللّه و تمنع في اللّه
و نيز فرمود
من احبّ كافرا فقد ابغض اللّه و من ابغض كافرا فقد احبّ اللّه
و نيز فرمود
صديق عدوّ اللّه عدوّ اللّه
و سؤال شد از آن حضرت که آيا حبّ و بغض هم جزء ايمان است فرمود
هل الايمان الّا الحب و البغض
الي غير ذلک من الاخبار
جلد 3 - صفحه 165
2- در باب متحابّين في اللّه ميفرمايد
انّهم في ظلّ عرشه يغبطهم بمنزلتهم کل ملك مقرّب و کل نبي مرسل و انّهم يذهبون الي الجنّة بغير حساب و انّهم يسمّون في القيمة جيران اللّه
و غير اينکه از اخبار.
3- در باب محبّت محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و آله الاطهار عليهم السّلام از حضرت رضا عليه السّلام است
(كن محبّا لآل محمّد و ان كنت فاسقا و كن محبّا لمحبّيهم و ان كانوا فاسقين)
و مرحوم مجلسي (ره) ميفرمايد همين حديث مكتوب الآن بخط حضرت رضا عليه السّلام در كروند اصفهان موجود است. و اينكه محبّت اينها علامت طيب ولادت و عداوت اينها علامت خبث ولادت است و از امير المؤمنين عليه السّلام است
(لا يحبّنا مخنّث و لا ديوث و لا ولد زنا و لا من حملته امّه في حيضها)
و حبّ امير المؤمنين عليه السّلام علامت ايمان و بغض او علامت نفاق است
(و انّه لو اجتمع النّاس علي حبّه ما خلق اللّه النار)
و در كتب عامّه فخر رازي، كشاف، ثعلبي حديث مفصّلي از إبن عباس از پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم نقل كردهاند که خلاصه آن اينست که فرمود
(من مات علي حبّ آل محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم مات شهيدا مغفورا تائبا مؤمنا مستكمل الايمان بشّره ملك الموت بالجنّة ثمّ منكر و نكير تزفّ الي الجنّة کما تزفّ العروس الي بيت زوجها فتح له في قبره بابان الي الجنّة جعل اللّه قبره مزار ملائكة الرحمة الي آخر الحديث).
و نيز روايت ميكند که فرمود
(من مات علي بغض آل محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم جاء يوم القيمة مكتوب بين عينيه آيس من رحمة اللّه و لم يشمّ رائحة الجنّة).
و در سفينه نقل ميفرمايد که مبغض آل محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم كافر و حلال الدم است و مرحوم مجلسي (ره) در ابواب متفرّقه بحار، كفر اعداء آل محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و ثواب لعن بر آنها و لعن كفّار و فسّاق و مرداني که شبيه زنان و زناني که شبيه بمردان ميشوند و غير اينها مخصوصا ابي سفيان و معويه و يزيد و قتله ابي عبد اللّه عليه السّلام و جبت و طاغوت و ظالمين آل محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم را متعرّض شده.
جلد 3 - صفحه 166
(مقام دوم)
در باب تقيّه است، تقيّه امر بسيار مهمّي است و علماء اعلام رسالههاي مستقلّي در اينکه باب نوشتهاند و فروع بسياري بر آن مترتّب فرموده.
اولا حكم تقيّه محكوم باحكام خمسه: واجب، مستحبّ، مباح، مكروه، حرام ثانيا حدّ تقيّه. ثالثا صحّت موافق تقيّه. رابعا بطلان عمل بر خلاف تقيّه خامسا اهميّت تقيّه در دين و مذمّت ترك آن. و چون در مجلّد اول ص 318 تا 322 در ذيل آيه يُخادِعُونَ اللّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الايه في الجمله متعرّض تقيّه شدهايم لذا اينجا تكرار نميكنيم فقط از باب تيمّن و تبرّك بذكر چند حديث قناعت ميكنيم در اهميّت تقيّه در سفينه از حضرت صادق عليه السّلام فرمود
(تسعة اعشار الدين في التقيّة و لا دين لمن لا تقيّه له)
و از حضرت باقر عليه السّلام فرمود
(التقيّة ديني و دين آبائي و لا ايمان لمن لا تقيّة له)
و از حضرت صادق عليه السّلام فرمود
(ما منع ميثم من التقيّة فو اللّه لقد علم انّ هذه الآية نزلت في عمّار و اصحابه «إِلّا مَن أُكرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالإِيمانِ»
).
(مقام سوّم)
محبّت و عداوت، حبّ و بغض، تولّي و تبرّي از امور قلبيّه است و البتّه در خارج آثاري دارد و در اينکه عصر حاضر نوع مسلمين با كفّار و فسّاق و فجار كمال ارتباط را اتّخاذ كردهاند مخصوصا در بيعفّتي و بيحيايي و بيحجابي و بيديني و بينمازي و بيروزهاي و از همه بالاتر بياعتنايي بمقدّسات ديني بقرآن، بعلماء دين، بمقدسين بطلّاب و محصّلين، بمجالس ديني و ساير مقدّسات ديني و توجّه و اهميّت بدشمنان دين از يهود و نصاري، كفّار، مخالفين، ظالمين، فاسقين نميدانم با اينکه آيه چه ميكنند که بفرمايد:
وَ مَن يَفعَل ذلِكَ فَلَيسَ مِنَ اللّهِ فِي شَيءٍ که خداوند از اينکه كساني که با اينکه
جلد 3 - صفحه 167
كسان دوستي ميكنند بيزار است و البته خداوند که بيزار باشد رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و خلفاء خدا عليهم السّلام و ملائكه خدا و بندگان صالح خدا هم از آنها بيزارند.
إِلّا أَن تَتَّقُوا مِنهُم تُقاةً اينکه استثناء منقطع است مراد اظهار دوستي است نه حقيقة و واقعا در مورد تقيّه دوست باشد.
وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفسَهُ بايد از عذاب الهي بترسند که مسلّما حشر اينها در قيامت با آنها است و بر طبق آن اخبار داريم
(من احبّ حجرا حشره اللّه معه)
بعلاوه در اثر دوستي با كفّار موجب هزار گونه جنايات و ارتكاب هزارها معاصي بلكه زوال دين و فساد در روي زمين که هر يك اينها مستوجب چندين عقوبت در دنيا و آخرت ميشود چنانچه فعلا ميبينند ولي هنوز كورند ميسوزند و هنوز خوابند با اينكه ميفرمايد وَ يَعفُوا عَن كَثِيرٍ سوره شوري آيه 29.
وَ إِلَي اللّهِ المَصِيرُ بترسند كساني که با كفّار آميزش دارند که بازگشت آنها بخداوند قهّار قادر متعال شديد العقاب است.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 28)- پیوند با بیگانگان ممنوع! در آیات گذشته سخن از این بود که عزت و ذلت و تمام خیرات به دست خداست و در این آیه به همین مناسبت
ج1، ص276
مؤمنان را از دوستی با کافران شدیدا نهی میکند، میفرماید: «افراد با ایمان نباید غیر از مؤمنان (یعنی) کافران را دوست و ولی و حامی خود انتخاب کنند» (لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ).
«و هر کس چنین کند در هیچ چیز از خداوند نیست» و رابطه خود را بکلی از پروردگارش گسسته است (وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْءٍ).
این آیه در واقع یک درس مهم سیاسی- اجتماعی به مسلمانان میدهد که بیگانگان را به عنوان دوست و حامی و یار و یاور هرگز نپذیرند.
سپس به عنوان یک استثنا از این قانون کلی میفرماید: «مگر این که از آنها بپرهیزید و تقیه کنید» (إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً).
همان تقیهای که برای حفظ نیروها و جلوگیری از هدر رفتن قوا و امکانات و سر انجام پیروزی بر دشمن است.
مسأله تقیه در جای خود یک حکم قاطع عقلی و موافق فطرت انسانی است.
و در پایان آیه، هشداری به همه مسلمانان داده میفرماید: «خداوند شما را از (نافرمانی) خود بر حذر میدارد، و بازگشت (همه شما) به سوی خداست» (وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ).
دو جمله فوق بر مسأله تحریم دوستی با دشمنان خدا تأکید میکند، از یک سو میگوید از مجازات و خشم و غضب خداوند بپرهیزید، و از سوی دیگر میفرماید: «اگر مخالفت کنید بازگشت همه شما به سوی اوست و نتیجه اعمال خود را خواهید گرفت».
سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:
تفسیر های فارسی
ترجمه تفسیر المیزان
تفسیر خسروی
تفسیر عاملی
تفسیر جامع
تفسیر های عربی
تفسیر المیزان
تفسیر مجمع البیان
تفسیر نور الثقلین
تفسیر الصافی
تفسیر الکاشف
پانویس
منابع
- تفسیر نور، محسن قرائتی، تهران:مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، 1383 ش، چاپ يازدهم
- اطیب البیان فی تفسیر القرآن، سید عبدالحسین طیب، تهران:انتشارات اسلام، 1378 ش، چاپ دوم
- تفسیر اثنی عشری، حسین حسینی شاه عبدالعظیمی، تهران:انتشارات ميقات، 1363 ش، چاپ اول
- تفسیر روان جاوید، محمد ثقفی تهرانی، تهران:انتشارات برهان، 1398 ق، چاپ سوم
- برگزیده تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی و جمعي از فضلا، تنظیم احمد علی بابایی، تهران: دارالکتب اسلامیه، ۱۳۸۶ش
- تفسیر راهنما، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، قم:بوستان كتاب(انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، 1386 ش، چاپ پنجم
- محمدباقر محقق، نمونه بینات در شأن نزول آیات از نظر شیخ طوسی و سایر مفسرین خاصه و عامه.