رعایت سطح مخاطب عام متوسط است
مختصر نویسی متوسط است
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

توحید در احادیث: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (مهدی موسوی صفحهٔ توحید در حدیث را به توحید در احادیث منتقل کرد)
 
(۴ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۲: سطر ۲:
  
 
{{مدخل دائرة المعارف|دانشنامه جهان اسلام}}
 
{{مدخل دائرة المعارف|دانشنامه جهان اسلام}}
احاديث‌ اهل‌ بيت‌ پيامبر در تفسير و تبيين‌ آيات‌ توحيدی قرآن‌ فراوان است. همچنین شماری از احادیث اهل بیت  نكاتی از آموزه‌ توحيد را ارائه‌ می كند و در برخی از آنها برهانهای يكتايی خدا و مراد از اين‌ يكتايی بيان‌ شده‌ است‌.
+
[[حدیث|احادیث‌]] [[اهل بیت]] علیهم‌السلام‌ در [[تفسیر]] و تبیین‌ «آیات‌ توحیدی» [[قرآن‌ کریم]] فراوان است. همچنین شماری از این احادیث نکاتی از آموزه‌ [[توحید|توحید]] را ارائه‌ می کند و در برخی از آنها برهانهای یکتایی [[خداوند]] و مراد از این‌ یکتایی بیان‌ شده‌ است‌. علاوه‌ بر حدیث‌، متون‌ [[دعا|دعایی]] و [[زیارت|زیارتی]] [[شیعه|شیعی]] نیز آکنده‌ از مضامین‌ توحیدی و غالباً معطوف‌ به‌ جنبه‌ های مختلف‌ توحید عملی و عبادی است‌.
  
==توحید در احادیث==
+
==مباحث توحیدی در احادیث==
  
مضامين‌ مرتبط‌ با توحيد در [[احاديث‌]]، به ويژه‌ احاديث‌ امامان‌ اهل‌ بيت‌ پيامبر عليهم‌السلام‌، ادبيات‌ گسترده‌ و پرباری فراهم‌ آورده‌ است‌. در اين‌ ميان‌ خطبه‌های توحيدی اميرمؤمنان‌ عليه‌السلام‌ شهرت‌ بسيار دارد. شماری از اين‌ احاديث‌ در تفسير و تبيين‌ آيات‌ توحيدی قرآن‌ است‌، شماری از آنها نكاتی از آموزه‌ توحيد را ارائه‌ می كند و در برخی از آنها برهانهای يكتايی خدا و مراد از اين‌ يكتايی بيان‌ شده‌ است‌.
+
مضامین‌ مرتبط‌ با [[توحید]] در [[حدیث|احادیث‌]]، به ویژه‌ احادیث‌ [[ائمه اطهار|امامان‌]] علیهم‌السلام‌، ادبیات‌ گسترده‌ و پرباری فراهم‌ آورده‌ است‌. در این‌ میان‌، خطبه‌های توحیدی [[امام علی علیه السلام|امیرمؤمنان‌ علی]] علیه‌السلام‌ شهرت‌ بسیار دارد.  
  
نفی آموزه‌های غيرتوحيدی و رفتارهای غيرموحدانه‌ و شرك‌ آلود نيز موضوعِ شماری از [[احاديث‌]] است‌. جايگاه‌ باور به‌ توحيد در دين‌ نيز در تعدادی از احاديث‌ مطرح‌ شده‌ است‌. بر پايه‌ اين‌ احاديث‌، چند تن‌ از محدّثان‌ آثاری را در موضوع‌ توحيد با همين‌ نام‌ يا نامی مشابه‌، فراهم‌ آورده‌اند.<ref>رجوع كنيد به التوحيد.</ref>
+
تفسیر و تبیین‌ آیات‌ توحیدی قرآن‌، ارائه‌ نکاتی از آموزه‌ توحید و بیان‌ برهانهای یکتایی [[الله|خدا]] و مراد از این‌ یکتایی، از جمله این مباحث است‌. نفی آموزه‌های غیرتوحیدی و رفتارهای غیرموحدانه‌ و [[شرک|شرک‌]] آلود نیز موضوعِ شماری از احادیث‌ است‌. جایگاه‌ باور به‌ توحید در [[دین|دین‌]] نیز در تعدادی از احادیث‌ مطرح‌ شده‌ است‌. بر پایه‌ این‌ احادیث‌، چند تن‌ از محدّثان‌ آثاری را در موضوع‌ توحید با همین‌ نام‌ یا نامی مشابه‌، فراهم‌ آورده‌اند مانند کتاب «[[التوحید (کتاب)|التوحید]]» [[شیخ صدوق]].
  
در بحث‌ جايگاه‌ توحيد در اسلام‌، احاديث‌ فراوانی ذيل‌ عنوان‌ «ثواب‌الموحدين‌» روايت‌ شده‌ است‌. بنابراين‌ احاديث‌، باور به‌ توحيد بی آميختگی به‌ شرك‌ و از سر اخلاص‌، ارزشمندترين‌ عبادت‌ قلبی (جوانحی) است‌. پاداش‌ آن‌ [[بهشت‌]] است‌ و اهل‌ توحيد از عذاب‌ به‌ دورند؛ محبوبترين‌ عبارت‌ نزد خدا «لااله‌الاّ اللّه‌» است‌ و به‌ بيان‌ [[امام‌ رضا]] عليه‌السلام‌ در حديث‌ مشهور سلسله‌الذهب‌، اين‌ عبارت‌ اگر با شروطش‌ ادا شود «حِصن‌ اَمنِ خدا» است‌.<ref>برای تفصيل‌ بيشتر رجوع كنيد به تهليل‌.</ref> اساساً سنگ‌ بنای دين‌، معرفت‌ خدا يعنی يكی دانستن‌ اوست‌ و اين‌، نخستين‌ عبادت‌ خدا نيز هست‌.<ref>ابن‌بابويه‌، ص‌34ـ35، 57.</ref> بنابر يك‌ حديث‌، اعتقاد به‌ توحيد به‌ تنهايی نيمی از دين‌ به‌ شمار می رود.<ref>رجوع كنيد به همان‌، ص‌68.</ref>
+
در بحث‌ جایگاه‌ توحید در [[اسلام‌]]، احادیث‌ فراوانی ذیل‌ عنوان‌ «ثواب‌الموحّدین‌» روایت‌ شده‌ است‌. بنابر این‌ احادیث‌، باور به‌ توحید بدون آمیختگی به‌ شرک‌ و از سر [[اخلاص‌]]، ارزشمندترین‌ عبادت‌ قلبی (جوانحی) است‌. پاداش‌ آن‌ [[بهشت‌]] است‌ و اهل‌ توحید از عذاب‌ [[دوزخ]] به‌ دورند؛ محبوبترین‌ عبارت‌ نزد خدا «لااله‌الاّ اللّه‌» است‌ و به‌ بیان‌ [[امام‌ رضا]] علیه‌السلام‌ در حدیث‌ مشهور [[حدیث سلسلة الذهب|سلسلةالذهب‌]]، این‌ عبارت‌ اگر با شروطش‌ ادا شود «حِصن‌ اَمنِ خدا» است‌. اساساً سنگ‌ بنای دین‌، معرفت‌ خدا یعنی یکی دانستن‌ اوست‌ و این‌، نخستین‌ [[عبادت‌]] خدا نیز هست‌.<ref>التوحید، ابن‌بابویه‌، ص‌۳۴ـ۳۵، ۵۷.</ref> بنابر یک‌ حدیث‌، اعتقاد به‌ توحید به‌ تنهایی نیمی از دین‌ به‌ شمار می رود.<ref>رجوع کنید به همان‌، ص‌۶۸.</ref>
  
==معنای وحدت==
+
==معنای وحدت درباره خدا==
  
سخنان‌ اميرمؤمنان‌ و ديگر امامان‌، بيش‌ از هر چيز ناظر به‌ تبيين‌ و توضيح‌ مراد از وحدت‌ است‌. نفی وحدت‌ عددی و اعتباری و تفسير وحدت‌ به‌ بساطت‌ ذات‌ و بی مانند بودن‌ از يكسو و نيز تأكيد بر فراتر بودن‌ وحدت‌ حق‌ متعال‌ از فهم‌ عقلانی از سوی ديگر، با تعبيرات‌ گوناگون‌ بيان‌ شده‌ است‌.
+
سخنان‌ [[امام علی علیه السلام|امیرمؤمنان‌]] و دیگر [[ائمه اطهار|امامان‌]] علیهم السلام، بیش‌ از هر چیز ناظر به‌ تبیین‌ و توضیح‌ مراد از وحدت‌ درباره [[خدا]] است‌. نفی وحدت‌ عددی و اعتباری و تفسیر وحدت‌ به‌ بساطت‌ ذات‌ و بی مانند بودن‌ از یکسو و نیز تأکید بر فراتر بودن‌ وحدت‌ حق‌ متعال‌ از فهم‌ عقلانی از سوی دیگر، با تعبیرات‌ گوناگون‌ بیان‌ شده‌ است‌.
  
در [[جنگ‌ جمل‌]]، مردی اعرابی (باديه‌ نشين‌)، درباره‌ مراد از واحد بودن‌ خدا از [[امام‌ علی]] علیه السلام سؤال‌ كرد كه‌ اعتراض‌ جمع‌ را برانگيخت‌ از آنرو كه‌ مقام‌ اقتضای اين‌ پرسش‌ را نداشت‌، اما امام‌ واكنش‌ آنان‌ را نپسنديد و با تصريح‌ بر اينكه‌ همين‌ مسئله‌ اساس‌ اقدامات‌ ايشان‌ بوده‌، به‌ وی پاسخ‌ داد.
+
در [[جنگ‌ جمل‌]]، مردی اعرابی (بادیه‌ نشین‌)، درباره‌ مراد از واحد بودن‌ خدا از [[امام‌ علی]] علیه السلام سؤال‌ کرد که‌ اعتراض‌ جمع‌ را برانگیخت‌؛ از آنرو که‌ مقام‌ اقتضای این‌ پرسش‌ را نداشت‌. اما امام‌ واکنش‌ آنان‌ را نپسندید و با تصریح‌ بر اینکه‌ همین‌ مسئله‌ اساس‌ اقدامات‌ ایشان‌ بوده‌، به‌ وی پاسخ‌ داد.
  
پاسخ‌ امام‌ اين‌ بود كه‌ يكی بودن‌ به‌ چهارگونه‌ قابل‌ توضيح‌ است‌، دو گونه‌ آن‌ را نمی توان‌ برای خدا بكار برد و كاربرد دو گونه‌ ديگر درست‌ است‌. دو گونه‌ نخست‌ عبارت‌ است‌ از واحد عددی به‌ معنای يكی در برابر دو تا و بيشتر، واحد نوعی به‌ معنای گونه‌ای از يك‌ جنس‌ (يا صنفی از يك‌ گونه‌).
+
پاسخ‌ امام‌ این‌ بود که‌ یکی بودن‌ به‌ چهارگونه‌ قابل‌ توضیح‌ است‌، دو گونه‌ آن‌ را نمی توان‌ برای خدا بکار برد و کاربرد دو گونه‌ دیگر درست‌ است‌. دو گونه‌ نخست‌ عبارت‌ است‌ از واحد عددی به‌ معنای یکی در برابر دو تا و بیشتر، و واحد نوعی به‌ معنای گونه‌ای از یک‌ جنس‌ (یا صنفی از یک‌ گونه‌).
  
دوگونه‌ ديگر عبارت‌ است‌ از واحد به‌ معنای بی مانند و بی شريك‌، واحد به‌ معنای حقيقتی بسيط‌ كه‌ نه‌ در تحقق‌ خارجی و نه‌ در عقل‌ و وهم‌ تجزيه‌پذير نيست‌. امام‌ قسم‌ اخير را با عنوان‌ «احديُّ المعنی» بيان‌ كرد و افزود: كذلك‌ اللّهُ ربّنا. همچنانكه‌ آيه‌ 73 [[سوره‌ مائده‌]] را كه‌ موضوع‌ آن‌ رد تثليث‌ نصاراست‌، شاهدی بر نفی وحدت‌ عددی خدا معرفی كرد.<ref>همان‌، ص‌83ـ84؛ قاضی سعيد قمی، ج‌2، ص‌15ـ16.</ref>
+
دو گونه‌ دیگر عبارت‌ است‌ از واحد به‌ معنای بی مانند و بی شریک‌، و واحد به‌ معنای حقیقتی بسیط‌ که‌ نه‌ در تحقق‌ خارجی و نه‌ در عقل‌ و وهم‌ تجزیه‌پذیر نیست‌. امام‌ قسم‌ اخیر را با عنوان‌ «احدی المعنی» بیان‌ کرد و افزود: «کذلک‌ اللّهُ ربّنا». همچنانکه‌ [[آیه 73 سوره مائده|آیه‌ ۷۳ سوره‌ مائده‌]] (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ؛ وَمَا مِنْ إِلَٰهٍ إِلَّا إِلَٰهٌ وَاحِدٌ) را که‌ موضوع‌ آن‌ رد تثلیث‌ [[مسیحیت|نصاری]] است‌، شاهدی بر نفی وحدت‌ عددی خدا معرفی کرد.<ref>همان‌، ص‌۸۳ـ۸۴؛ شرح توحید الصدوق، قاضی سعید قمی، ج‌۲، ص‌۱۵ـ۱۶.</ref>
  
نكته‌ در خور توجه‌ در اين‌ بيان‌، معنای سوم‌ (نفی شريك‌ و شبيه‌) است‌ كه‌ نمیتوان‌ آن‌ را گونه‌ای در برابر گونه‌های ديگر دانست‌. به‌ نظر می رسد اين‌ معنا برای رفع‌ يك‌ ابهام‌ بيان‌ شده‌ است‌ و آن‌ اين كه‌ آموزه‌ توحيدی قرآن‌، اگرچه‌ معمولاً در قالب‌ «يك‌ خدا در برابر چند خدا» ارائه‌ شده‌، اما اين‌ قالب‌ ناظر به‌ نفی شريك‌ و شبيه‌ است‌ و فقط‌ جهت‌ سلبی وحدت‌ (=نفی كثرت‌) در آن‌ لحاظ‌ شده‌ است‌.
+
نکته‌ درخور توجه‌ در این‌ بیان‌، معنای سوم‌ (نفی شریک‌ و شبیه‌) است‌ که‌ نمی توان‌ آن‌ را گونه‌ای در برابر گونه‌های دیگر دانست‌. به‌ نظر می رسد این‌ معنا برای رفع‌ یک‌ ابهام‌ بیان‌ شده‌ است‌ و آن‌ این که‌ آموزه‌ توحیدی قرآن‌، اگرچه‌ معمولاً در قالب‌ «یک‌ خدا در برابر چند خدا» ارائه‌ شده‌، اما این‌ قالب‌ ناظر به‌ نفی شریک‌ و شبیه‌ است‌ و فقط‌ جهت‌ سلبی وحدت‌ (=نفی کثرت‌) در آن‌ لحاظ‌ شده‌ است‌.
  
تعبير «واحدٌ لامِنْ عددٍ» در حديثی از [[امام‌ علی]] عليه‌السلام‌ <ref>رجوع كنيد به ابن‌بابويه‌، ص‌70.</ref> و «اَحدٌ لابتأويلِ عددٍ» در بيان‌ [[امام‌ رضا]] عليه‌السلام‌<ref>رجوع كنيد به همان‌، ص‌37.</ref> تصريح‌ ديگری است‌ بر نفی هر گونه‌ تلقی عددی از يكتايی خدا.
+
تعبیر «واحدٌ لا مِنْ عددٍ» در حدیثی از [[امام‌ علی]] علیه‌السلام‌<ref>رجوع کنید به التوحید، ابن‌بابویه‌، ص‌۷۰.</ref> و «اَحدٌ لا بتأویلِ عددٍ» در بیان‌ [[امام‌ رضا]] علیه‌السلام‌<ref>رجوع کنید به همان‌، ص‌۳۷.</ref> تصریح‌ دیگری است‌ بر نفی هر گونه‌ تلقی عددی از یکتایی خدا.
  
حديث‌ [[امام‌ باقر]] عليه‌السلام‌ نيز وحدت‌ عددی را به‌ گونه‌ای ديگر نفی می كند: «خدا واحد است‌، يعنی كمترين‌ سنخيتی با آفريدگان‌ نداشته‌ (متباين‌) و از چيزی برنيامده‌ و با چيزی نپيوسته‌ است‌؛ از اين رو، گفته‌اند عدد از واحد نشئت‌ می گيرد ولی واحد را نمی توان‌ عدد خواند».<ref>رجوع كنيد به همان‌، ص‌90.</ref> اين‌ سخن‌ به صراحت‌ بيان‌ میكند كه‌ واحد حقيقی از هر گونه‌ تعدد به‌ دور است‌، چرا كه‌ واحد و عدد دو امر متقابل‌اند.<ref>رجوع كنيد به مجلسی، ج‌3، ص‌226.</ref>
+
حدیث‌ [[امام‌ باقر]] علیه‌السلام‌ نیز وحدت‌ عددی را به‌ گونه‌ای دیگر نفی می کند: «خدا واحد است‌، یعنی کمترین‌ سنخیتی با آفریدگان‌ نداشته‌ (متباین‌) و از چیزی برنیامده‌ و با چیزی نپیوسته‌ است‌؛ از این رو، گفته‌اند عدد از واحد نشئت‌ می گیرد ولی واحد را نمی توان‌ عدد خواند».<ref>رجوع کنید به همان‌، ص‌۹۰.</ref> این‌ سخن‌ به صراحت‌ بیان‌ می کند که‌ واحد حقیقی از هر گونه‌ تعدد به‌ دور است‌، چرا که‌ واحد و عدد دو امر متقابل‌اند.<ref>رجوع کنید به بحارالانوار، مجلسی، ج‌۳، ص‌۲۲۶.</ref>
  
نفی وحدت‌ اعتباری به‌ معنای يك‌ چيزِ فراهم‌ آمده‌ از چند جزء با يك‌ مقايسه‌ صورت‌ گرفته‌ است‌. [[امام‌ رضا]] علیه السلام در پاسخ‌ به‌ اين‌ پرسش‌ كه‌ چرا واژه‌ واحد هم‌ برای انسان‌ و هم‌ برای خدا بكار میرود، توضيح‌ داده‌اند كه‌ اين‌ كاربرد مشترك‌ صرفاً در لفظ‌ است‌ و جهت‌ كاربرد آن‌ برای انسان‌ غير از جهت‌ كاربرد آن‌ برای حق‌ متعال‌ است‌؛ انسان‌ از اعضا و رنگها و اجزای گوناگون‌ (گوشت‌، استخوان‌، خون‌، رگ‌، عصب‌، پوست‌، مو) فراهم‌آمده‌ و يك‌ مجموعه‌ (جثه‌)، شكل‌ گرفته‌ است‌.
+
نفی وحدت‌ اعتباری به‌ معنای یک‌ چیزِ فراهم‌ آمده‌ از چند جزء با یک‌ مقایسه‌ صورت‌ گرفته‌ است‌. [[امام‌ رضا]] علیه السلام در پاسخ‌ به‌ این‌ پرسش‌ که‌ چرا واژه‌ واحد هم‌ برای انسان‌ و هم‌ برای خدا بکار می رود، توضیح‌ داده‌اند که‌ این‌ کاربرد مشترک‌ صرفاً در لفظ‌ است‌ و جهت‌ کاربرد آن‌ برای انسان‌ غیر از جهت‌ کاربرد آن‌ برای حق‌ متعال‌ است‌؛ انسان‌ از اعضا و رنگها و اجزای گوناگون‌ (گوشت‌، استخوان‌، خون‌، رگ‌، عصب‌، پوست‌، مو) فراهم‌آمده‌ و یک‌ مجموعه‌ (جثه‌)، شکل‌ گرفته‌ است‌.
  
اين‌ بيان‌ در حق‌ همه‌ آفريدگان‌ نيز صادق‌ است‌ و بنابراين‌ يكی خواندن‌ چنين‌ مجموعه‌ای (واحدٌ بالاجتماع‌) صرفاً اسمی (قراردادی، اعتباری) و مراد از آن‌ نفی دو و چند تاست‌ (مثلاً يك‌ انسان‌ در برابر دو يا چند انسان‌) اما درباره‌ حق‌ متعال‌ وضع‌ به‌ گونه‌ای ديگر است‌؛ خدا ذاتاً يكی است‌ (واحدٌفی المعنی) و از اين‌ منظر جز خدا هيچ‌ چيز «واحد» نيست‌.<ref>رجوع كنيد به ابن‌بابويه‌، ص‌62، 185؛ احمد بن‌ علی طبرسی، ج‌2، ص‌79؛ مجلسی، ج‌4، ص‌6.</ref>
+
این‌ بیان‌ در حق‌ همه‌ آفریدگان‌ نیز صادق‌ است‌ و بنابراین‌ یکی خواندن‌ چنین‌ مجموعه‌ای (واحدٌ بالاجتماع‌) صرفاً اسمی (قراردادی، اعتباری) و مراد از آن‌ نفی دو و چند تاست‌ (مثلاً یک‌ انسان‌ در برابر دو یا چند انسان‌)؛ اما درباره‌ خدای متعال‌ وضع‌ به‌ گونه‌ای دیگر است‌؛ خدا ذاتاً یکی است‌ (واحدٌ فی المعنی) و از این‌ منظر جز خدا هیچ‌ چیز «واحد» نیست‌.<ref>رجوع کنید به ابن‌بابویه‌، ص‌۶۲، ۱۸۵؛ الاحتجاج، احمد بن‌ علی طبرسی، ج‌۲، ص‌۷۹؛ مجلسی، ج‌۴، ص‌۶.</ref>
  
در واقع‌ وحدت‌ اعتباری در برابر وحدت‌ ذاتی قرار می گيرد و تعبيراتی چون‌ «احديُّ المعنی»، «احديُّ الذات‌»، «واحدٌ فی ذاته‌» و «ذاتُه‌ حقيقه» به‌ اين‌ نكته‌ اشاره‌ دارد.<ref>رجوع كنيد به ابن‌بابويه‌، ص‌36، 131، 144، 169.</ref> گفتنی است‌ كه‌ مراد از «معنا» در اين‌ احاديث‌ با توجه‌ به‌ سياق‌ و مضمون‌، ذات‌ و حقيقتِ يك‌ چيز است‌.<ref>نيز رجوع كنيد به ولفسون‌، ص‌115.</ref> اين‌ تعبيرات‌ و نيز مقايسه‌ مذكور در حديث‌ امام‌ رضا علیه السلام، آشكارا بر بساطت‌ ذات‌ و بدور بودن‌ آن‌ از اجزا دلالت‌ دارد. به علاوه‌، در برخی احاديث‌ بر تجزيه‌ناپذيری خدا (مثلاً: لَمْ يتبعَّضْ بِتَجزئه العددِ) تأكيد شده‌ است‌.<ref>رجوع كنيد به ابن‌ بابويه‌، ص‌47، 73، 80.</ref>
+
در واقع‌ وحدت‌ اعتباری در برابر وحدت‌ ذاتی قرار می گیرد و تعبیراتی چون‌ «احدی المعنی»، «احدی الذات‌»، «واحدٌ فی ذاته‌» و «ذاتُه‌ حقیقه» به‌ این‌ نکته‌ اشاره‌ دارد.<ref>رجوع کنید به التوحید، ابن‌بابویه‌، ص‌۳۶، ۱۳۱، ۱۴۴، ۱۶۹.</ref> گفتنی است‌ که‌ مراد از «معنا» در این‌ احادیث‌ با توجه‌ به‌ سیاق‌ و مضمون‌، ذات‌ و حقیقتِ یک‌ چیز است‌.<ref>نیز رجوع کنید به فلسفه کلام، ولفسون‌، ص‌۱۱۵.</ref> این‌ تعبیرات‌ و نیز مقایسه‌ مذکور در حدیث‌ امام‌ رضا علیه السلام، آشکارا بر بساطت‌ ذات‌ و بدور بودن‌ آن‌ از اجزا دلالت‌ دارد. به علاوه‌، در برخی احادیث‌ بر تجزیه‌ناپذیری خدا (مثلاً: لَمْ یتبعَّضْ بِتَجزئة العددِ) تأکید شده‌ است‌.<ref>رجوع کنید به ابن‌ بابویه‌، ص‌۴۷، ۷۳، ۸۰.</ref>
  
توضيح‌ حديثيِ واژه‌ صمد در آيه‌ سوم‌ [[سوره‌ اخلاص‌]] نيز غالباً ناظر به‌ همين‌ مضمون‌ است‌. مثلاً، صمد چيزی است‌ كه‌ درون‌ ندارد.<ref>رجوع كنيد به همان‌، ص‌93.</ref> به‌ نظر مجلسی (ج‌3، ص‌227)، اين‌ تعبير احتمالاً بيانی از بساطت‌ ذات‌ (احديّ المعنی) است‌.
+
توضیح‌ حدیثی واژه‌ «[[صمد (اسم الله)|صمد]]» در آیه‌ سوم‌ [[سوره توحید|سوره‌ اخلاص‌]] نیز غالباً ناظر به‌ همین‌ مضمون‌ است‌. مثلاً، صمد چیزی است‌ که‌ درون‌ ندارد.<ref>رجوع کنید به همان‌، ص‌۹۳.</ref> به‌ نظر مجلسی، این‌ تعبیر احتمالاً بیانی از بساطت‌ ذات‌ (احدی المعنی) است‌.<ref>بحارالانوار، ج‌۳، ص‌۲۲۷.</ref>
  
بنابر يك‌ روايت‌ از [[امام‌ حسين‌]] عليه‌السلام‌ تفسير واژه‌ صمد خواسته‌ شد، پاسخ‌ امام‌ اين‌ بود كه‌ آيه‌ سپسين‌ در همين‌ [[سوره‌ اخلاص‌]] در واقع‌ تفسير صمد است‌. در اين‌ آيه‌ گفته‌ شده‌ كه‌ خدا نه‌ كسی را زاده‌ و نه‌ زاده‌ شده‌ است‌ كه‌ موضوع‌ آن‌ تنها نفی نسبت‌ پدری ـ فرزندی نيست‌ بلكه‌ مراد از آن‌ نفی هر امر عارضی (بَدا'وا'ت‌؛ مثلاً اندوه‌، شادی، خواب‌) و دگرگونی و كاستی از ساحت‌ ربوبی است‌ و اين كه‌ خدا نه‌ از چيزی پديدآمده‌ (لا مِن‌ شیءٍ) و نه‌ در چيزی و نه‌ بر روی چيزی است‌.<ref>رجوع كنيد به ابن‌بابويه‌، ص‌91؛ نيز رجوع كنيد به صمد.</ref>
+
بنابر یک‌ روایت‌ از [[امام‌ حسین‌]] علیه‌السلام‌ تفسیر واژه‌ صمد خواسته‌ شد، پاسخ‌ امام‌ این‌ بود که‌ آیه‌ بعدی در همین‌ سوره‌ اخلاص‌، در واقع‌ تفسیر صمد است‌. در این‌ آیه‌ گفته‌ شده‌ که‌ خدا نه‌ کسی را زاده‌ و نه‌ زاده‌ شده‌ است‌، که‌ موضوع‌ آن‌ تنها نفی نسبت‌ پدری ـ فرزندی نیست‌، بلکه‌ مراد از آن‌ نفی هر امر عارضی (بَداوات‌؛ مثلاً اندوه‌، شادی، خواب‌) و دگرگونی و کاستی از ساحت‌ ربوبی است‌ و این که‌ خدا نه‌ از چیزی پدید آمده‌ (لا مِن‌ شیءٍ) و نه‌ در چیزی و نه‌ بر روی چیزی است‌.<ref>رجوع کنید به ابن‌بابویه‌، ص‌۹۱؛ نیز رجوع کنید به صمد.</ref>
  
تفسير توحيد به‌ بساطت‌ ذات‌، در قالب‌ نفی صفات‌ از ذات‌ حق‌ نيز ارائه‌ شده‌ است‌. در خطبه‌ای از [[امام‌ علی]] علیه السلام آمده‌ كه‌ ذات‌ خدا پذيرای صفات‌ نيست‌.<ref>رجوع كنيد به كلينی، ج‌8، ص‌139؛ ابن‌بابويه‌، ص‌56.</ref> در دو حديث‌ از [[امام‌ رضا]] علیه السلام نيز با اندكی تفاوت‌ در تعبير، مبرا بودن‌ خدا از صفات‌ و لزوم‌ اعتقاد به‌ آن‌، همراه‌ با استدلال‌ بيان‌ شده‌ است‌.<ref>رجوع كنيد به ابن‌بابويه‌، ص‌34ـ35، 57؛ نيز رجوع كنيد به كلينی، ج‌1، ص‌140، حديثی از [[امام ‌كاظم]] ‌عليه‌السلام‌.</ref>
+
تفسیر توحید به‌ بساطت‌ ذات‌، در قالب‌ نفی صفات‌ از ذات‌ حق‌ نیز ارائه‌ شده‌ است‌. در خطبه‌ای از [[امام‌ علی]] علیه السلام آمده‌ که‌ ذات‌ خدا پذیرای صفات‌ نیست‌.<ref>رجوع کنید به الکافی، کلینی، ج‌۸، ص‌۱۳۹؛ التوحید، ابن‌بابویه‌، ص‌۵۶.</ref> در دو حدیث‌ از [[امام‌ رضا]] علیه السلام نیز با اندکی تفاوت‌ در تعبیر، مبرا بودن‌ خدا از صفات‌ و لزوم‌ اعتقاد به‌ آن‌، همراه‌ با استدلال‌ بیان‌ شده‌ است‌.<ref>رجوع کنید به ابن‌بابویه‌، ص‌۳۴ـ۳۵، ۵۷؛ نیز رجوع کنید به کلینی، ج‌۱، ص‌۱۴۰.</ref> در یکی از این‌ دو حدیث‌ آمده‌ که‌ اساس‌ توحید نفی صفات‌ است‌ و در دیگری توجه‌ داده‌ شده‌ که‌ کمال‌ باور توحیدی نفی صفات‌ است‌، بدین‌ معنا که‌ آموزه‌ توحید امری ذومراتب‌ و مرتبه‌ نخستین‌ آن‌ اقرار و مرتبه‌ کمالی آن‌ نفی صفات‌ است‌. همین‌ نکته‌ با تفصیل‌ بیشتر در خطبه‌ای از امیرمؤمنان‌ در [[نهج البلاغة|نهج‌البلاغه‌]] دیده‌ می شود: «سنگ‌ بنا و گام‌ اول‌ در دین‌، معرفت‌ خداست‌ و کمال‌ این‌ معرفت‌، باور داشتِ اوست‌. این‌ باور با یکی دانستن‌ (توحید) خداوند به‌ کمال‌ می رسد.»
  
در يكی از اين‌ دو حديث‌ آمده‌ كه‌ اساس‌ توحيد نفی صفات‌ است‌ و در ديگری توجه‌ داده‌ شده‌ كه‌ كمال‌ باور توحيدی نفی صفات‌ است‌، بدين‌ معنا كه‌ آموزه‌ توحيد امری ذومراتب‌ و مرتبه‌ نخستين‌ آن‌ اقرار و مرتبه‌ كمالی آن‌ نفی صفات‌ است‌. همين‌ نكته‌ با تفصيل‌ بيشتر در خطبه‌ای از اميرمؤمنان‌ در نهج‌البلاغه‌ ديده‌ می شود: سنگ‌ بنا و گام‌ اول‌ در دين‌، معرفت‌ خداست‌ و كمال‌ اين‌ معرفت‌، باور داشتِ اوست‌. اين‌ باور با يكی دانستن‌ (توحيد) خداوند به‌ كمال‌ می رسد.
+
توحید نیز در پرتو اخلاص‌ کامل‌ می شود و لازمه‌ اخلاص‌ کامل‌، نفی صفات‌ از ذات‌ باری است‌.<ref>نهج‌البلاغه‌، خطبه‌۱، ص‌۳۹؛ نیز رجوع کنید به نورالبراهین او انیس الوحید فی شرح التوحید، جزایری، ج‌۱، ص‌۹۶ـ۹۷.</ref> بنابراین‌ بیان‌ ـ که‌ شاید بتوان‌ آن‌ را گزارش‌ فرآیند تحقق‌ و رشد معرفت‌اللّه‌ در انسانها و به‌ تعبیر [[ابن میثم بحرانی|ابن میثم‌ بحرانی]] مراتب‌ معرفت‌اللّه‌،<ref>شرح نهج البلاغه، ج‌۱، ص‌۱۱۹.</ref> خواند ـ کمال‌ باور توحیدی، در اخلاص‌ و سپس‌ نفی صفات‌ از خداست‌. [[ابن ابی الحدید|ابن‌ ابی الحدید]]،<ref>شرح نهج البلاغه، ج‌۱، ص‌۷۴ـ۷۵.</ref> مراد از اخلاص‌ را در اینجا بدور دانستن‌ خدا از هر گونه‌ عوارض‌ و تغییرات‌ و از همه‌ مهمتر مبرا بودن‌ ذات‌ باری از صفات‌ و دو عبارت‌ را ناظر به‌ یک‌ مقصود دانسته‌ است‌.<ref>ابن‌میثم‌ که‌ آن‌ را توحید عملی یعنی زهد حقیقی، تفسیر کرده‌ است‌. شرح نهج البلاغه، ج‌۱، ص‌۱۲۲.</ref>
  
توحيد نيز در پرتو اخلاص‌ كامل‌ می شود و لازمه‌ اخلاص‌ كامل‌، نفی صفات‌ از ذات‌ باری است‌.<ref>نهج‌البلاغه‌، خطبه‌1، ص‌39؛ نيز رجوع كنيد به جزايری، ج‌1، ص‌96ـ97.</ref> بنابراين‌ بيان‌ ــ كه‌ شايد بتوان‌ آن‌ را گزارش‌ فرآيند تحقق‌ و رشد معرفت‌اللّه‌ در انسانها و به‌ تعبير ابن‌ميثم‌ (ج‌1، ص‌119) مراتب‌ معرفت‌اللّه‌، خواند ــ كمال‌ باور توحيدی، در اخلاص‌ و سپس‌ نفی صفات‌ از خداست‌.
+
تصریح‌ و تأکید بر نفی صفات‌ به‌ عنوان‌ کاملترین‌ مرتبه‌ توحید - با توجه‌ به‌ وفور گزاره‌های ایجابی حاکی از اوصاف‌ کمالی حق‌ متعال‌ در [[قرآن|قرآن‌]] -، قطعاً برای نفی علم‌ و قدرت‌ و حیات‌ و غیره‌ نیست‌، بلکه‌ [[ائمه اطهار|امامان]] علیهم السلام در مقام‌ زدودن‌ یک‌ ابهام‌ و دور کردن‌ مردم‌ از گرایش های تشبیهی و احتمالاً نقد و نفی نظریه‌ [[تثلیث|تثلیث‌]] و آرای متأثر از آن‌ در عالم‌ اسلام‌، بوده‌اند.<ref>درباره‌ کاربرد واژه‌ «صفت‌» برای خدا در نخستین‌ دهه‌های اسلامی بر اثر آشنایی با آموزه‌های مسیحی و نیز مباحثات‌ موافقان‌ و مخالفان‌ رجوع کنید به ولفسون‌، ص‌۱۱۲ـ۱۳۲.</ref>  
  
ابن‌ ابی الحديد (ج‌1، ص‌74ـ75)، مراد از اخلاص‌ را در اينجا بدور دانستن‌ خدا از هر گونه‌ عوارض‌ و تغييرات‌ و از همه‌ مهمتر مبرابودن‌ ذات‌ باری از صفات‌ و دو عبارت‌ را ناظر به‌ يك‌ مقصود دانسته‌ است‌.<ref>قس‌ ابن‌ميثم‌، ج‌1، ص‌122 كه‌ آن‌ را توحيد عملی يعنی زهد حقيقی، تفسير كرده‌ است‌.</ref>
+
قاعده‌ و تلقی کلی و عمومی در باب‌ صفت‌ و موصوف‌، ترکیب‌ و عُروض‌ است‌ و این‌ با یکتایی حقیقی خدا سازگار نیست‌. پیدایی نظریه‌ قدمای ثمانیه‌ که‌ شماری از متکلمان‌ به‌ آن‌ رو آوردند، در واقع‌ رهیافتی برای بُرونشُد از این‌ ناسازگاری بود با این‌ بیان‌ که‌ حقایقی (علم‌، قدرت‌، حیات‌ و...) از قدیم‌ با خدا بوده‌ است‌. مثلاً، می گفتند خدا به‌ مدد «علم‌ ازلی» عالم‌ است‌ (عالماً بعلمٍ) و به‌ مدد «قدرت‌ ازلی» قادر است‌ (قادراً بقدرة).
  
تصريح‌ و تأكيد بر نفی صفات‌ به‌ عنوان‌ كاملترين‌ مرتبه‌ توحيد با توجه‌ به‌ وفور گزاره‌های ايجابيِ حاكی از اوصاف‌ كمالی حق‌ متعال‌ در قرآن‌، قطعاً برای نفی علم‌ و قدرت‌ و حيات‌ و غيره‌ نيست‌ بلكه‌ امامان‌ اهل‌ بيت‌ در مقام‌ زدودن‌ يك‌ ابهام‌ و دور كردن‌ مردم‌ از گرايش های تشبيهی و احتمالاً نقد و نفی نظريه‌ تثليث‌ و آرای متأثر از آن‌ در عالم‌ اسلام‌، بوده‌اند.<ref>درباره‌ كاربرد واژه‌ «صفت‌» برای خدا در نخستين‌ دهه‌های اسلامی بر اثر آشنايی با آموزه‌های مسيحی و نيز مباحثات‌ موافقان‌ و مخالفان‌ رجوع كنيد به ولفسون‌، ص‌112ـ132.</ref>  
+
در واقع‌ با پذیرش‌ این‌ اصل‌ که‌ صفات‌، اموری جدا از موصوف‌اند و با تأکید بر این‌ اصل‌ که‌ خدا از عوارض‌ و دگرگونی ها بدور است‌ و چیزی بر او افزوده‌ یا از او کاسته‌ نمی شود، راهی جز اعتقاد به‌ حقایق‌ قدیمِ همراه‌ خدا نمی مانَد، اما این‌ دیدگاه‌ خود مستلزم‌ اعتقاد به‌ «آلهه‌» است‌ که‌ تعارضی بنیادی با آموزه‌ توحید دارد.<ref>رجوع کنید به ابن ‌بابویه‌، ص‌۱۴۰، ۱۴۴؛ مجلسی، ج‌۴، ص‌۶۲.</ref> در برابر این‌ رهیافت‌ در احادیث‌ امامان‌، نفی صفات‌ مطرح‌ شده‌ تا هم‌ تلقی عُروض‌ و ترکیب‌ را ــ که‌ از تشبیه‌ خالق‌ به‌ مخلوق‌ نشئت‌ می گیرد ــ از اذهان‌ بزداید و هم‌ تلقی حقایق‌ ازلی همراه‌ با خدا را؛ زیرا نسبت‌ «صفت‌ ـ موصوف‌» حاکی از ترکیب‌ و اقتران‌ و لازمه‌ آن‌ مخلوق‌ و حادث‌ بودن‌ است‌ که‌ دیگر ازلی نیست‌.
  
قاعده‌ و تلقی كلی و عمومی در باب‌ صفت‌ و موصوف‌، تركيب‌ و عُروض‌ است‌ و اين‌ با يكتايی حقيقی خدا سازگار نيست‌. پيدايی نظريه‌ قدمای ثمانيه‌ كه‌ شماری از متكلمان‌ به‌ آن‌ رو آوردند، در واقع‌ رهيافتی برای بُرونشُد از اين‌ ناسازگاری بود با اين‌ بيان‌ كه‌ حقايقی (علم‌، قدرت‌، حيات‌ و...) از قديم‌ با خدا بوده‌ است‌. مثلاً، می گفتند خدا به‌ مدد «علم‌ ازلی» عالم‌ است‌ (عالماً بعلمٍ) و به‌ مدد «قدرت‌ ازلی» قادر است‌.(قادراً بقدره)
+
در حدیث‌ [[امام‌ رضا]] علیه‌السلام‌ توجه‌ داده‌ شده‌ که‌ اگر چه‌ تشبیه‌ با توحید سازگاری ندارد، اما اثبات‌ صفات‌ (به‌ معنای حقایق‌ ازلی) نیز راه‌ برونشد از محذور تشبیه‌ نیست‌.<ref>رجوع کنید به ابن‌بابویه‌، ص‌۴۰.</ref> در عین‌ حال‌ برای پیشگیری از بروز شبهه‌ ابطال‌ و تعطیل‌، در گزاره‌هایی ایجابی چون‌ «العلمُ ذاته‌»، «السمعُ ذاته‌»، «القدرة ذاتُه‌»، «ذاتٌ علاّمه سمیعه بصیره» و «بصیرٌ بغیر آلة»<ref>رجوع کنید به همان‌، ص‌۱۳۵، ۱۳۹، ۱۴۴.</ref>، بر صفات‌ کمالی خدا تأکید شده‌ است‌.
  
در واقع‌ با پذيرش‌ اين‌ اصل‌ كه‌ صفات‌، اموری جدا از موصوف‌اند و با تأكيد بر اين‌ اصل‌ كه‌ خدا از عوارض‌ و دگرگوني ها بدور است‌ و چيزی بر او افزوده‌ يا از او كاسته‌ نمیشود، راهی جز اعتقاد به‌ حقايق‌ قديمِ همراه‌ خدا نمیمانَد، اما اين‌ ديدگاه‌ خود مستلزم‌ اعتقاد به‌ «آلهه‌» است‌ كه‌ تعارضی بنيادی با آموزه‌ توحيد دارد.<ref>رجوع كنيد به ابن ‌بابويه‌، ص‌140، 144؛ مجلسی، ج‌4، ص‌62.</ref> در برابر اين‌ رهيافت‌ در احاديث‌ امامان‌ نفی صفات‌ مطرح‌ شده‌ تا هم‌ تلقی عُروض‌ و تركيب‌ را ــ كه‌ از تشبيه‌ خالق‌ به‌ مخلوق‌ نشئت‌ میگيرد ــ از اذهان‌ بزدايد و هم‌ تلقی حقايق‌ ازليِ همراه‌ با خدا را زيرا نسبت‌ «صفت‌ ـ موصوف‌» حاكی از تركيب‌ و اقتران‌ و لازمه‌ آن‌ مخلوق‌ و حادث‌ بودن‌ است‌ كه‌ ديگر ازلی نيست‌. در حديث‌ [[امام‌ رضا]] عليه‌السلام‌ توجه‌ داده‌ شده‌ كه‌ اگر چه‌ تشبيه‌ با توحيد سازگاری ندارد، اما اثبات‌ صفات‌ (به‌ معنای حقايق‌ ازلی) نيز راه‌ برونشد از محذور تشبيه‌ نيست‌.<ref>رجوع كنيد به ابن‌بابويه‌، ص‌40.</ref>
+
امامان‌ اهل‌بیت‌ در تبیین‌ جوانب‌ گوناگون‌ آموزه‌ توحید، پیوسته‌ این‌ اصل‌ را یادآوری می کردند که‌ باید از تشبیه‌ به‌ دور ماند و به‌ ابطال‌ و تعطیل‌ فرو نیفتاد.<ref>برای نمونه‌ رجوع کنید به عرض‌ عقاید عبدالعظیم‌ حسنی بر امام‌ هادی علیه‌السلام‌ و تأیید آن‌ در التوحید، ابن‌بابویه‌، ص‌۸۱.</ref> از این‌ اصل‌ گاه‌ با عنوان‌ «اثباتٌ بلاتشبیهٍ» تعبیر کرده‌اند.<ref>رجوع کنید به همان‌، ص‌۱۰۱، ۱۰۷.</ref>
  
در عين‌ حال‌ برای پيشگيری از بروز شبهه‌ ابطال‌ و تعطيل‌، در گزاره‌هايی ايجابی چون‌ «العلمُ ذاته‌»، «السمعُ ذاته‌»، «القدره ذاتُه‌»، «ذاتٌ علاّ مه سميعه بصيره» و «بصيرٌ بغير آله»<ref>رجوع كنيد به همان‌، ص‌135، 139، 144.</ref>، بر صفات‌ كمالی خدا تأكيد شده‌ است‌.
+
بر اساس‌ همین‌ رویکرد است‌ که‌ ادعای شناخت‌ ذاتِ (اکتناهِ) خدا، نشانه‌ دور بودن‌ از توحید<ref>رجوع کنید به همان‌، ص‌۳۵.</ref> و احتراز از هر گونه‌ کوشش‌ عقلی برای درک‌ خدا (توهّم‌)،<ref>درباره‌ اینکه‌ مراد از وهم‌ در احادیث‌، عقل‌ یا معنایی مشتمل‌ بر عقل‌ است‌، رجوع کنید به جزایری، ج‌۱، ص‌۸۶؛ مجلسی، ج‌۳، ص‌۳۰، ج‌۶۵، ص‌۲۷۹.</ref> نشانه‌ توحید معرفی شده<ref>رجوع کنید به نهج‌البلاغه‌، حکمت‌ ۴۷۰.</ref> و جدایی محض‌ خالق‌ از مخلوق‌ در هر وصفی (مثلاً: بَینونَه صِفه؛ کنْهُهُ تفریقٌ بینَه‌ و بینَ خلقهِ)<ref>رجوع کنید به ابن‌بابویه‌، ص‌۳۶.</ref> بارها و با تعبیرات‌ گوناگون‌ مورد تأکید قرار گرفته‌ است‌. حتی در یک‌ حدیث‌ به‌ جنبه‌ تنزیهی توحید توجه‌ اکید شده‌ است‌، با این‌ عبارت ‌که‌ توحید یعنی هر چه‌ را بر خود روا میداری بر خدا روا مداری.<ref>رجوع کنید به همان‌، ص‌۹۶.</ref>
  
امامان‌ اهل‌بيت‌ در تبيين‌ جوانب‌ گوناگون‌ آموزه‌ توحيد، پيوسته‌ اين‌ اصل‌ را يادآوری می كردند كه‌ بايد از تشبيه‌ به‌ دور ماند و به‌ ابطال‌ و تعطيل‌ فرو نيفتاد.<ref>برای نمونه‌ رجوع كنيد به عرض‌ عقايد عبدالعظيم‌ حسنی بر [[امام‌ هادی]] عليه‌السلام‌ و تأييد آن‌ در ابن‌بابويه‌، ص‌81.</ref> از اين‌ اصل‌ گاه‌ با عنوان‌ «اثباتٌ بلاتشبيهٍ» تعبير كرده‌اند.<ref>رجوع كنيد به همان‌، ص‌101، 107.</ref>
+
گفتنی است‌ که‌ چند حدیث‌ نیز در بیان‌ معنای «واحد» روایت‌ شده‌<ref>رجوع کنید به ابن‌بابویه‌، ص‌۸۲ـ۸۳.</ref> که‌ مراد آنها معرفی مصداق‌ حقیقی «واحد» است‌.<ref>قاضی سعید قمی، ج‌۲، ص‌۲ـ۷.</ref> دیگر اینکه‌ محمد بن‌ علی بن‌ بابویه‌ در شرح‌ معنای واحد به‌ روش‌ متکلمان‌ روی آورده‌ و با استناد به‌ نظر کسی که‌ او را لغت‌شناس‌ معرفی کرده‌، توضیح‌ داده‌ که‌ اطلاق‌ اسم‌ «واحد» بر خدا به‌ معنای وحدت‌ همه‌ صفات‌ کمالی و بی مانندی اوست‌، توحید الاهی چیزی جز توحید همه‌ صفات‌ کمالی نیست‌ و بنابراین‌ کسی که‌ به‌ خدای واحد معتقد است‌ ولی آفریدگان‌ را در برخی صفات‌ یا همه‌ آنها با او شریک‌ و شبیه‌ می داند، موحد نیست‌.<ref>نیز رجوع کنید به قاضی سعید قمی، ج‌۲، ص‌۱۷ـ۳۲.</ref>
  
بر اساس‌ همين‌ رويكرد است‌ كه‌ ادعای شناخت‌ ذاتِ (اكتناهِ) خدا، نشانه‌ دور بودن‌ از توحيد<ref>رجوع كنيد به همان‌، ص‌35.</ref> و احتراز از هر گونه‌ كوشش‌ عقلی برای درك‌ خدا (توهّم‌؛ درباره‌ اينكه‌ مراد از وهم‌ دراحاديث‌، عقل‌ يا معنايی مشتمل‌ بر عقل‌ است‌.<ref>رجوع كنيد به جزايری، ج‌1، ص‌86؛ مجلسی، ج‌3، ص‌30، ج‌65، ص‌279؛ قس‌ ابن‌ ميثم‌، ج‌5، ص‌464ـ465.</ref> نشانه‌ توحيد<ref>رجوع كنيد به نهج‌البلاغه‌، حكمت‌ 470.</ref> معرفی شده‌ و جدايی محض‌ خالق‌ از مخلوق‌ در هر وصفی (مثلاً: بَيْنونَه صِفه؛ كُنْهُهُ تفريقٌ بينَه‌ و بينَ خلقهِ رجوع كنيد به ابن‌بابويه‌، ص‌36) بارها و با تعبيرات‌ گوناگون‌ مورد تأكيد قرار گرفته‌ است‌. حتی در يك‌ حديث‌ به‌ جنبه‌ تنزيهی توحيد توجه‌ اكيد شده‌ است‌، با اين‌ عبارت ‌كه‌ توحيد يعنی هر چه‌ را بر خود (آفريده‌) روا میداری بر خدا روا مداری.<ref>رجوع كنيد به همان‌، ص‌96؛ نيز رجوع كنيد به صفات‌ خدا.</ref>
+
==دلایل‌ توحید در احادیث‌==
  
گفتنی است‌ كه‌ چند حديث‌ نيز در بيان‌ معنای «واحد» روايت‌ شده‌<ref>رجوع كنيد به ابن‌بابويه‌، ص‌82ـ83.</ref> كه‌ مراد آنها معرفی مصداق‌ حقيقی «واحد» است‌.<ref>قاضی سعيد قمی، ج‌2، ص‌2ـ7.</ref> ديگر اينكه‌ محمد بن‌ علی بن‌ بابويه‌ (ص‌84ـ88) در شرح‌ معنای واحد به‌ روش‌ متكلمان‌ روی آورده‌ (رجوع كنيد به بخش‌ 4) و با استناد به‌ نظر كسی كه‌ او را لغت‌شناس‌ <ref>احتمالاً ابواحمد عسكری، لغت‌ شناس‌ نامی قرن‌ چهارم‌، متوفی 382 و استاد مشايخ‌ آن‌ روزگار از جمله‌ ابن‌بابويه‌ رجوع كنيد به خوئی، 1403، ج‌4، 376.</ref> معرفی كرده‌، توضيح‌ داده‌ كه‌ اطلاق‌ اسم‌ «واحد» بر خدا به‌ معنای وحدت‌ همه‌ صفات‌ كمالی و بی مانندی اوست‌، توحيد الاهی چيزی جز توحيد همه‌ صفات‌ كمالی نيست‌ و بنابراين‌ كسی كه‌ به‌ خدای واحد معتقد است‌ ولی آفريدگان‌ را در برخی صفات‌ يا همه‌ آنها با او شريك‌ و شبيه‌ می داند، موحد نيست‌.<ref>نيز رجوع كنيد به قاضی سعيد قمی، ج‌2، ص‌17ـ32.</ref>
+
برهان‌آوردن‌ برای یکتایی خدا، به ویژه‌ در احتجاج‌ با منکران‌، در احادیث‌ نیز دیده‌ می شود. در این‌ احادیث‌ بیش‌ از هر چیز به‌ توحید ربوبی توجه‌ شده و از انتظام‌ خلق‌ و اتصال‌ تدبیر و هماهنگی امور، وحدت‌ مدبّر استنتاج‌ شده‌ است‌.<ref>برای نمونه‌ رجوع کنید به ابن‌بابویه‌، ص‌۲۴۴، ۲۵۰.</ref> [[آیه 22 سوره انبیاء|آیه‌ ۲۲ سوره‌ انبیاء]] (لَوْ کانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) نیز در همین‌ سیاق‌ محل‌ استشهاد قرار گرفته‌ است‌.<ref>رجوع کنید به همان‌، ص‌۲۵۰.</ref>
  
==دلايل‌ توحيد==
+
در سفارش‌ طولانی [[امام علی علیه السلام|امیرمؤمنان‌]] به‌ فرزندش‌ [[امام حسن علیه السلام|امام‌ مجتبی]] علیهماالسلام نیز از جهتی دیگر و نزدیک‌ به‌ همین‌ دلیل‌ بر یکتایی خدا استدلال‌ شده‌ است‌: «لازمه‌ وجود همتا برای پروردگار بروز نشانه‌های قدرت‌ و سیطره‌ آن‌ همتا و مشاهده‌ کارهای او و از همه‌ مهمتر آمدن‌ پیامبرانی از جانب‌ اوست‌، در حالی که‌ هیچ‌ چیزی در عالم‌ وجود ندارد که‌ بیرون‌ از انتساب‌ به‌ خدای واحد باشد تا نشانه‌ خدای دیگر تلقی شود».<ref>تحف العقول، ابن‌شعبه‌، ص‌۵۵؛ نهج‌البلاغه‌، نامه‌۳۱، ص‌۳۹۶.</ref>
  
برهان‌آوردن‌ برای يكتايی خدا، به ويژه‌ در احتجاج‌ با منكران‌ در احاديث‌ نيز ديده‌ می شود. در اين‌ احاديث‌ بيش‌ از هر چيز به‌ توحيد ربوبی توجه‌ و از انتظام‌ خلق‌ و اتصال‌ تدبير و هماهنگی امور، وحدت‌ مدبّر استنتاج‌ شده‌ است‌.<ref>برای نمونه‌ رجوع كنيد به ابن‌بابويه‌، ص‌244، 250.</ref> آيه‌ 22 [[سوره‌ انبياء]] نيز در همين‌ سياق‌ محل‌ استشهاد قرار گرفته‌ است‌.<ref>رجوع كنيد به همان‌، ص‌250.</ref>
+
در این‌ میان‌ از [[هشام بن حکم|هشام‌ بن‌ حکم‌]]، متکلم‌ بزرگ‌ [[شیعه|شیعی]] و از صحابیان‌ [[امام‌ صادق‌]] علیه السلام‌، گزارشی موجود است‌ که‌ طبق‌ آن‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام در مواجهه‌ با کسی که‌ دلیل‌ نادرستی اعتقاد به‌ بیش‌از یک‌ صانع‌ (ظاهراً مدبّر) را پرسیده‌ بود، بر وحدت‌ مدبّر اقامه‌ برهان‌ کردند. این‌ برهان‌ ـ که‌ [[شیخ کلینی|شیخ کلینی]] آن‌ را در باب‌ «حدوث‌ العالم‌»<ref>کافی، ج‌۱، ص‌۸۰ـ۸۱.</ref> و [[شیخ صدوق|ابن‌بابویه‌]] در «باب‌ الرّد علی الثنویه‌ والزنادقه‌»<ref>التوحید، ص‌۲۴۳ـ۲۴۴.</ref> آورده‌ ـ با توجه‌ به‌ کاربرد وصف‌ «زندیق‌» برای مناظره‌کننده‌، ظاهراً در نقد اعتقادات‌ مجوس‌ و مانویان‌ که‌ به‌ دو مدبّر معتقد بودند، مطرح‌ شده‌ است‌، ولی به‌ دلیل‌ احتوا بر چندین‌ نکته‌، محل‌ توجه‌ شارحان‌ حدیث‌ قرار گرفته‌ است‌.
  
در سفارش‌ طولانی اميرمؤمنان‌ به‌ فرزندش‌<ref>امام‌ مجتبی علیه السلام يا محمد بن‌ حنفيه‌ رجوع كنيد به ابن‌ طاووس‌، ص‌158ـ159 و به‌ نقل‌ از آن‌ مجلسی، ج‌74، ص‌196ـ197.</ref> نيز از جهتی ديگر و نزديك‌ به‌ همين‌ دليل‌ بر يكتايی خدا استدلال‌ شده‌ است‌: لازمه‌ وجود همتا برای پروردگار بروز نشانه‌های قدرت‌ و سيطره‌ آن‌ همتا و مشاهده‌ كارهای او و از همه‌ مهمتر آمدن‌ پيامبرانی از جانب‌ اوست‌، در حالی كه‌ هيچ‌ چيزی در عالم‌ وجود ندارد كه‌ بيرون‌ از انتساب‌ به‌ خدای واحد باشد تا نشانه‌ خدای ديگر تلقی شود.<ref>ابن‌شعبه‌، ص‌55؛ نهج‌البلاغه‌، نامه‌31، ص‌396.</ref>
+
این حدیث‌ در بحث‌ خداشناسی متضمن‌ سه‌ موضوع‌ است‌<ref>شرح اصول الکافی، صدرالدین‌ شیرازی، قسم‌۱، ص‌۳۴.</ref> که‌ موضوع [[توحید|توحید]] در آن‌ در سه‌ فقره‌ بیان‌ شده‌ است‌:  
  
در اين‌ ميان‌ از هشام‌ بن‌ حكم‌، متكلم‌ بزرگ‌ شيعی و از صحابيان‌ [[امام‌ صادق‌]] و [[امام‌ كاظم‌]] عليهماالسلام‌، گزارشی موجود است‌ كه‌ طبق‌ آن‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام در مواجهه‌ با كسی كه‌ دليل‌ نادرستيِ اعتقاد به‌ بيش‌از يك‌ صانع‌ (ظاهراً مدبّر) را پرسيده‌ بود، بر وحدت‌ مدبّر اقامه‌ برهان‌ كردند.
+
فقره‌ اول‌ در نقد فرض‌ دو مدبّر است‌، با این‌ بیان‌ که‌ دو خدای مدبّر که‌ طبعاً باید قدیم‌ و ازلی باشند، یا هر دو توانایند یا هر دو ناتوان‌اند یا یکی از آن‌ دو توانا و دیگری ناتوان‌ است‌، اگر هر دو توانا باشند چرا یکی از آن‌ دو دیگری را کنار نمی زند و خود به‌ تدبیر عالم‌ نمی پردازد؟ و اگر یکی توانا و دیگری ناتوان‌ است‌، لازمه‌ آن‌ پذیرش‌ یک‌ خدا (خدای توانا) است‌ زیرا ناتوانی با خدایی جمع‌ نمی شود.
  
اين‌ برهان‌ ــ كه‌ كلينی آن‌ را در باب‌ «حدوث‌ العالم‌» (ج‌1، ص‌80ـ81) و ابن‌بابويه‌ در «باب‌ الرّد علی الثنويّه‌ والزنادقه‌» (ص‌243ـ244) آورده‌ ــ با توجه‌ به‌ كاربرد وصف‌ «زنديق‌» برای مناظره‌كننده‌، ظاهراً در نقد اعتقادات‌ مجوس‌ و مانويان‌ كه‌ به‌ دو مدبّر معتقد بودند، مطرح‌ شده‌ است‌ ولی به‌ دليل‌ احتوا بر چندين‌ نكته‌، محل‌ توجه‌ شارحان‌ حديث‌ قرار گرفته‌ است‌.
+
در فقره‌ دوم‌، یکدستی عالَم‌ (ائتلاف‌ امر) دلیل‌ بر یگانگی مدبّر دانسته‌ شده‌ است‌.  
  
==حديث‌ در بحث‌ خداشناسی==
+
در فقره‌ سوم‌ امام‌ بیان‌ کرده‌ است‌ که‌ لازمه‌ هر دو تا بودنی، وجود یک‌ عامل‌ جداکننده‌ آن‌ دو از یکدیگر است‌ (به‌ تعبیر حدیث‌: «فُرْجَه‌»). از طرفی این‌ عامل‌ جداکننده‌، غیر از آن‌ دو و با آن‌ دو است‌ که‌ لازمه‌ آن‌ اعتقاد به‌ سه‌ حقیقت‌ خواهد بود. با همین‌ بیان‌، لزوم‌ پنج‌ حقیقت‌ قدیم‌ اثبات‌ می شود و سر از بی نهایت‌ درمی آورد.
  
حديث‌ در بحث‌ خداشناسی متضمن‌ سه‌ موضوع‌ است‌<ref>صدرالدين‌ شيرازی، قسم‌1، ص‌34.</ref> كه‌ موضوع توحيد در آن‌ در سه‌ فقره‌ بيان‌ شده‌ است‌: فقره‌ اول‌ در نقد فرض‌ دو مدبّر است‌ با اين‌ بيان‌ كه‌ دو خدای مدبّر كه‌ طبعاً بايد قديم‌ و ازلی باشند يا هر دو توانايند يا هر دو ناتوان‌اند يا يكی از آن‌ دو توانا و ديگری ناتوان‌ است‌، اگر هر دو توانا باشند چرا يكی از آن‌ دو ديگری را كنار نمیزند و خود به‌ تدبير عالم‌ نمی پردازد؟ و اگر يكی توانا و ديگری ناتوان‌ است‌ لازمه‌ آن‌ پذيرش‌ يك‌ خدا (خدای توانا)ست‌ زيرا ناتوانی با خدايی جمع‌ نمی شود.
+
[[میرداماد]] (متوفی ۱۰۴۱) در شرح‌ خود بر [[الکافی (کتاب)|کافی]]،<ref>کلینی، ص‌۱۸۴ـ۱۸۸.</ref> هر یک‌ از سه‌ فقره‌ حدیث‌ را ناظر به‌ یک‌ [[برهان|برهان‌]] دانسته‌ است‌: برهان‌ اول‌ این که‌ اقتضا و شرط‌ وجوب‌ ذاتی، توانایی مطلق‌ است‌، حال‌ با فرض‌ وجود دو واجب‌ بالذات‌ (به‌ تعبیر حدیث‌: دو خدای قوی) استناد هر موجودی به‌ هر یک‌ از این‌ دو ممکن‌ خواهد بود؛ بنابراین‌ یا باید هر معلولی را به‌ دو علت‌ نسبت‌ داد یا به‌ ترجیح‌ بلامرجّح‌ روی آورد. هر دو فرض‌ محال‌ است‌ (ظاهراً فرض‌ دو خدای ضعیف‌ یا یک‌ خدای قوی و یک‌ خدای ضعیف‌ را بی نیاز از توضیح‌ دانسته‌ است‌).  
  
در فقره‌ دوم‌، يكدستی عالَم‌ (ائتلاف‌ امر) دليل‌ بر يگانگی مدبّر دانسته‌ شده‌ است‌.  
+
برهان‌ دوم‌، تقریری است‌ از آیه‌ ۲۲ [[سوره انبیاء|سوره‌ انبیاء]] که‌ طبق‌ آن‌ پیوند استوار همه‌ اجزای عالم‌ با یکدیگر بنابر آنچه‌ در قوانین‌ حِکمی ثابت‌ شده‌، فقط‌ با انتساب‌ به‌ یک‌ فاعل‌ قابل‌ توضیح‌ است‌ و وجود دو فاعل‌ حاصلی جز اختلال‌ و تباهی ندارد.
  
در فقره‌ سوم‌ امام‌ بيان‌ كرده‌ است‌ كه‌ لازمه‌ هر دو تا بودنی، وجود يك‌ عامل‌ جداكننده‌ آن‌ دو از يكديگر است‌.(به‌ تعبير حديث‌: «فُرْجَه‌») از طرفی اين‌ عامل‌ جداكننده‌، غير از آن‌ دو و با آن‌ دو است‌ كه‌ لازمه‌ آن‌ اعتقاد به‌ سه‌ حقيقت‌ خواهد بود. با همين‌ بيان‌، لزوم‌ پنج‌ حقيقت‌ قديم‌ اثبات‌ میشود و سر از بی نهايت‌ درمی آورد.
+
بیان‌ برهان‌ سوم‌ این‌ است‌ که‌ لازمه‌ وجود دو چیز، وجود وجه‌ تمایز آن‌ دو از یکدیگر است‌ وگرنه‌ دو چیز نخواهد بود. از طرفی با قبول‌ این‌ دو چیز، ناگزیر از پذیرش‌ موجود سومی هستیم‌ مرکب‌ از این‌ دو (تعبیر «فرجه‌» به‌ همین‌ معنا اشاره‌ دارد). این‌ موجود سوم‌ نیز بی نیاز از صانع‌ است‌، چون‌ طبق‌ فرض‌، دو جزء آن‌ وجوب‌ ذاتی دارند و بی نیاز از صانع‌اند. به‌ این‌ ترتیب‌، وجودِ یک‌ حقیقتِ قدیمِ سوم‌ نیز اثبات‌ می شود و حال‌ آنکه‌ مفروض‌ ما دو حقیقت‌ قدیم‌ بود. بر همین‌ قیاس‌، اگر سه‌ حقیقت‌ قدیم‌ فرض‌ کنیم‌ ناگزیر از پذیرش‌ پنج‌ قدیم‌ خواهیم‌ شد و این‌ترتیبِ تسلسلی ادامه‌ می یابد.
  
ميرداماد (متوفی 1041) در شرح‌ خود بر كافی (ص‌184ـ188)، هر يك‌ از سه‌ فقره‌ حديث‌ را ناظر به‌ يك‌ برهان‌ دانسته‌ است‌: برهان‌ اول‌ اين كه‌ اقتضا و شرط‌ وجوب‌ ذاتی توانايی مطلق‌ است‌، حال‌ با فرض‌ وجود دو واجب‌ بالذات‌ (به‌ تعبير حديث‌: دو خدای قوی) استناد هر موجودی به‌ هر يك‌ از اين‌ دو ممكن‌ خواهد بود؛ بنابراين‌ يا بايد هر معلولی را به‌ دو علت‌ نسبت‌ داد يا به‌ ترجّح‌ بلامرجّح‌ روی آورد.
+
[[ملاصدرا|صدرالدین‌ شیرازی]] این‌ حدیث‌ را در موضوع‌ توحید، مشتمل‌ بر دو حجت‌ دانسته‌ است‌: یکی همگانی و مشهور (عامّیه مشهوریه‌) و دیگری برهانی و برای خواص‌. وی فقره‌ نخست‌ را بر حجت‌ اول‌ و دو فقره‌ بعدی را بر حجت‌ دوم‌ تطبیق‌ داده‌ است‌. او بیان‌ کرده‌ که‌ لازمه‌ توانایی، غلبه‌ و سیطره‌ است‌ و وجود دو خدا اقتضا می کند که‌ هر یک‌ بر دیگری سیطره‌ جوید (تدافُع‌) و این‌ به‌ تباهی می انجامد. در واقع‌، نتیجه‌ فرض‌ وجود دو خدا عدم‌ هر دو است‌. ادامه‌ بحث‌ روشن‌ است‌؛ خدای ضعیف‌ خدا نیست‌ و بنابراین‌ فرض‌ وجود دو خدای ضعیف‌ از اساس‌ باطل‌ است‌ و فرض‌ سوم‌ نیز نهایتاً به‌ پذیرش‌ خدای یکتا می انجامد. به‌ نظر صدرالمتألهین‌، نادرستی فرض‌ دوم‌ چنان‌ آشکار است‌ که‌ بی نیاز از بررسی بوده‌ است‌.
  
هر دو فرض‌ محال‌ است‌ (ظاهراً فرض‌ دو خدای ضعيف‌ يا يك‌ خدای قوی و يك‌ خدای ضعيف‌ را بی نياز از توضيح‌ دانسته‌ است‌). برهان‌ دوم‌، تقريری است‌ از آيه‌ 22 [[سوره‌ انبياء]] كه‌ طبق‌ آن‌ پيوند استوار همه‌ اجزای عالم‌ با يكديگر بنابر آنچه‌ در قوانين‌ حِكْمی ثابت‌ شده‌، فقط‌ با انتساب‌ به‌ يك‌ فاعل‌ قابل‌ توضيح‌ است‌ و وجود دو فاعل‌ حاصلی جز اختلال‌ و تباهی ندارد.
+
استدلال‌ دوم‌ بر پایه‌ وحدت‌ عالَم‌ ارائه‌ شده‌ است‌. در بیان‌ [[امام‌ صادق‌]] علیه السلام آمده‌ که‌ فرض‌ وجود دو خدا ــ که‌ در اینجا معطوف‌ به‌ تدبیر عالَم‌ است‌ (انَّ المدبِّرَ واحدٌ) ــ سه‌ صورت‌ دارد: یا دو خدای مفروض‌ از هر جهت‌ اتفاق‌ دارند (و از جمله‌ در افعال‌ و آثار) یا از هر جهت‌ مختلف‌اند یا در برخی جهات‌ اتفاق‌ دارند و از جهاتی مختلف‌اند.
  
بيان‌ برهان‌ سوم‌ اين‌ است‌ كه‌ لازمه‌ وجود دو چيز، وجود وجه‌ تمايز آن‌ دو از يكديگر است‌ وگرنه‌ دو چيز نخواهد بود. از طرفی با قبول‌ اين‌ دو چيز، ناگزير از پذيرش‌ موجود سومی هستيم‌ مركب‌ از اين‌ دو (تعبير «فرجه‌» به‌ همين‌ معنا اشاره‌ دارد).
+
بنابر توضیح‌ صدرالمتألهین‌، یکسانی کامل‌ به‌ منزله‌ نفی دو خداست‌، چرا که‌ «دو چیز» باید دست‌کم‌ در یک‌ جهت‌ با یکدیگر اختلاف‌ داشته‌ باشند و این‌ اختلاف‌ بالضروره‌ در افعال‌ و آثار بروز می کند. این‌ در حالی است‌ که‌ وحدتِ مشهود عالَم‌ به‌ معنای پیوند وثیق‌ اجزای آن‌ از «یک‌ تدبیر» حکایت‌ دارد؛ همه‌ اجزای عالم‌ با نظم‌ و به‌ هم‌ پیوستگی درونی در کارند و شبهه‌ وجود عالمی دیگر که‌ آفریده‌ خدایی دیگر باشد نیز از اساس‌ ناپذیرفتنی است‌.
  
اين‌ موجود سوم‌ نيز بی نياز از صانع‌ است‌، چون‌ طبق‌ فرض‌، دو جزء آن‌ وجوب‌ ذاتی دارند و بی نياز از صانع‌اند. به‌ اين‌ ترتيب‌، وجودِ يك‌ حقيقتِ قديمِ سوم‌ نيز اثبات‌ می شود و حال‌ آنكه‌ مفروض‌ ما دو حقيقت‌ قديم‌ بود. بر همين‌ قياس‌، اگر سه‌ حقيقت‌ قديم‌ فرض‌ كنيم‌ ناگزير از پذيرش‌ پنج‌ قديم‌ خواهيم‌ شد و اين‌ترتيبِ تسلسلی ادامه‌ می يابد.
+
[[ملا صالح مازندرانی|مولی محمدصالح‌ مازندرانی]] (متوفی ۱۰۸۱) در شرحش‌ بر کافی، این‌ حدیث‌ را حاوی سه‌ دلیل‌ دانسته‌ است‌.<ref>رجوع کنید به شرح اصول الکافی، ج‌۳، ص‌۴۳ـ۵۰.</ref> توضیح‌ او درباره‌ فقره‌ اول‌ به‌ شرح‌ صدرالمتألهین‌ نزدیک‌ است‌ و فقط‌ به‌ این‌ نکته‌ اشاره‌ کرده‌ که‌ مراد از «توانا» برخورداری استقلالی از توانایی کامل‌ است‌ که‌ فرد قادر را بی نیاز از شریک‌ می کند و طبعاً آن‌ را کنار می زند تا از نقیصه‌ مشارکت‌ به‌ دور مانَد، اما این‌ «دفع‌» با فرض‌ برابری دو خدا در توانایی، دو سویه‌ است‌ و معنای آن‌ ناتوانی هر یک‌ در برابر دیگری است‌ که‌ خود خلاف‌ مفروض‌ خواهد بود.
  
ميرداماد احتمال‌ داده‌ است‌ كه‌ آخرين‌ جمله‌ حديث‌ يا در تكميل‌ همين‌ دليل‌ يا متضمن‌ استدلال‌ چهارمی باشد.<ref>برای بيان‌ اين‌ دليل‌ رجوع كنيد به ص‌187ـ188.</ref> محمدباقر مجلسی (متوفی 1110) كه‌ در شرح‌ اين‌ حديث‌ پنج‌ وجه‌ را نقل‌ و ارائه‌ كرده‌ (ماقيلَ اَوْ يمكنُ ان‌ يقالَ)، وجه‌ دوم‌ را به‌ همين‌ بيان‌ ميرداماد اختصاص‌ داده‌ ولی توضيح‌ او برای واژه‌ «فرجه‌» را نپذيرفته‌ است‌.<ref>رجوع كنيد به ج‌3، ص‌235ـ236.</ref>
+
به علاوه‌ فرض‌ دو خدای هم‌توان‌ یا به‌ نفی وجود عالم‌ می انجامد یا مستلزم‌ تحقق‌ دو عالَم‌ متضاد و ناهمگون‌ است‌. فقره‌ دوم‌ به‌ همان‌ نظریه‌ وحدت‌ عالَم‌ بازمیگردد که‌ گواه‌ بر وحدت‌ مدبّر است‌. در فقره‌ سوم‌ به‌ اعتقاد مازندرانی، امام‌ بی آنکه‌ به‌ عالم‌ موجود نظر کند، محذور اساسی فرضیه‌ دو خدا را مطرح‌ کرده‌ و احتمالاً واژه‌ «ثُمَّ» را برای افاده‌ این‌ نکته‌ بکار برده‌ است‌ که‌ این‌ دلیل‌ با دو دلیل‌ دیگر، تفاوت‌ اساسی دارد.
  
صدرالدين‌ شيرازی (قسم‌1، ص‌34ـ39) اين‌ حديث‌ را در موضوع‌ توحيد، مشتمل‌ بر دو حجت‌ دانسته‌ است‌: يكی همگانی و مشهور (عامّيه مشهوريّه‌) و ديگری برهانی و برای خواص‌. وی فقره‌ نخست‌ را بر حجت‌ اول‌ و دو فقره‌ بعدی را بر حجت‌ دوم‌ تطبيق‌ داده‌ است‌. او بيان‌ كرده‌ كه‌ لازمه‌ توانايی، غلبه‌ و سيطره‌ است‌ و وجود دو خدا اقتضا میكند كه‌ هر يك‌ بر ديگری سيطره‌ جويد (تدافُع‌) و اين‌ به‌ تباهی می انجامد.
+
[[میرزا رفیعا|میرزا رفیعا نائینی]] (متوفی ۱۰۸۲) نیز حدیث‌ را مشتمل‌ بر سه‌ دلیل‌ دانسته‌ است‌: دلیل‌ اول‌ با توجه‌ به‌ معنای مراد از دو واژه‌ قوی و ضعیف‌ (خدای همه‌ توانِ مستقل‌، خدای غیرمستقل‌ با توانایی محدود) تقریر شده‌ است‌ و آن‌ این که‌ فرض‌ دو خدای قوی مشتمل‌ بر تناقض‌ است‌، یعنی اثبات‌ ضعف‌ هر دو خدا.
  
در واقع‌، نتيجه‌ فرض‌ وجود دو خدا عدم‌ هر دو است‌. ادامه‌ بحث‌ روشن‌ است‌؛ خدای ضعيف‌ خدا نيست‌ و بنابراين‌ فرض‌ وجود دو خدای ضعيف‌ از اساس‌ باطل‌ است‌ و فرض‌ سوم‌ نيز نهايتاً به‌ پذيرش‌ خدای يكتا می انجامد. به‌ نظر صدرالمتألهين‌، نادرستی فرض‌ دوم‌ چنان‌ آشكار است‌ كه‌ بی نياز از بررسی بوده‌ است‌.
+
بطلان‌ فرض‌ خدای قوی و ضعیف‌ نیز آشکار است‌ و به‌ طریق‌ اَوْلی'، نادرستی فرض‌ دو خدای ضعیف‌ نیز دانسته‌ می شود. دلیل‌ دوم‌ مشتمل‌ است‌ بر بررسی چگونگی انتساب‌ پدیده‌ها (معلولات‌) به‌ دو مدبّر و ابطال‌ آن‌؛ بدین‌معنا که‌ نسبت‌ همه‌ پدیده‌ها به‌ دو مدبّر یا از هر جهت‌ یکی است‌ و امکان‌ صدور هر یک‌ از پدیده‌های عالم‌ از هر یک‌ از دو خدا کاملاً یکسان‌ است‌، یا از همه‌ جهت‌ متفاوت‌ است‌.
  
استدلال‌ دوم‌ بر پايه‌ وحدت‌ عالَم‌ ارائه‌ شده‌ است‌. در بيان‌ [[امام‌ صادق‌]] علیه السلام آمده‌ كه‌ فرض‌ وجود دو خدا ــ كه‌ در اينجا معطوف‌ به‌ تدبير عالَم‌ است‌ (انَّالمدبِّرَ واحدٌ) ــ سه‌ صورت‌ دارد: يا دو خدای مفروض‌ از هر جهت‌ اتفاق‌ دارند (و از جمله‌ در افعال‌ و آثار) يا از هر جهت‌ مختلف‌اند يا در برخی جهات‌ اتفاق‌ دارند و از جهاتی مختلف‌اند.
+
در حالت‌ اول‌ محذوراتی چون‌ ترجیح‌ بلامرجّح‌، صدور کار ناروا و خلاف‌ حکمت‌، نقص‌ و عدم‌ رعایت‌ مصالح‌ پیش‌ می آید و حالت‌ دوم‌ مستلزم‌ ناتوانی خداست‌. دلیل‌ سوم‌ به‌ فقره‌ سوم‌ حدیث‌ و واژه‌ «فرجه‌» راجع‌ است‌. در اینجا نیز همان‌ دو حالت‌ مذکور در دلیل‌ دوم‌ اما از منظری دیگر مطرح‌ و بررسی میشود.
  
بنابر توضيح‌ صدرالمتألهين‌، يكسانی كامل‌ به‌ منزله‌ نفی دو خداست‌، چرا كه‌ «دو چيز» بايد دست‌كم‌ در يك‌ جهت‌ با يكديگر اختلاف‌ داشته‌ باشند و اين‌ اختلاف‌ بالضروره‌ در افعال‌ و آثار بروز می كند. اين‌ در حالی است‌ كه‌ وحدتِ مشهود عالَم‌ به‌ معنای پيوند وثيق‌ اجزای آن‌ از «يك‌ تدبير» حكايت‌ دارد؛ همه‌ اجزای عالم‌ با نظم‌ و به‌ هم‌ پيوستگی درونی در كارند و شبهه‌ وجود عالمی ديگر كه‌ آفريده‌ خدايی ديگر باشد نيز از اساس‌ ناپذيرفتنی است‌.
+
در حالت‌ اول‌ که‌ استناد همه‌ پدیده‌ها به‌ هر دو خدا (مدبّر) ممکن‌ است‌، لازم‌ است‌ عاملی وجود داشته‌ باشد که‌ حوزه‌ عمل‌ هر خدا را معین‌ کند (فرجه‌) و این‌ به‌ منزله‌ اعتراف‌ به‌ وجود سه‌ مدبّر است‌ که‌ نهایتاً به‌ تسلسل‌ می انجامد. ابطال‌ حالت‌ دوم‌ نیز بی نیاز از استدلال‌ است‌.<ref>رجوع کنید به جزایری، ج‌۲، ص‌۳۱ـ۳۴.</ref> [[علامه مجلسى|علامه مجلسی]] این‌ بیان‌ را نیز به‌ عنوان‌ وجه‌ چهارم‌ در شرح‌ حدیث‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام نقل‌ کرده‌ و توضیح‌ داده‌ است‌ که‌ این‌ تقریر تا اندازه‌ای دور از ذهن‌ است‌ و به علاوه‌، مبتنی بر مقدمات‌ متعددی در علم‌ کلام‌ است‌.
  
وی در اينجا به‌ ارسطو نيز ارجاع‌ داده‌ كه‌ در پاسخ‌ پرسش‌ از دليل‌ يكتايی خدا، وحدت‌ عالَم‌ را دليل‌ بر اين‌ ادعا آورده‌ است‌.<ref>درباره‌ اين‌ نظر ارسطو رجوع كنيد به <دايره‌المعارف‌ دين‌>، ج‌10، ص‌69.</ref> آنگاه‌ صورت‌ سوم‌ مطرح‌ میشود؛ يعنی دو خدا كه‌ از جهاتی اتفاق‌ دارند و از جهاتی مختلف‌اند. فقره‌ سوم‌ ناظر به‌ همين‌ صورت‌ است‌. لازمه‌ دو چيز بودن‌، وجود وجه‌ افتراق‌ (فُرجه‌) است‌ كه‌ قطعاً بايد امری وجودی باشد و با همان‌ بيان‌ كه‌ در حديث‌ آمده‌، به‌ فرض‌ سه‌ حقيقت‌ قديم‌ می انجامد و از آن‌ به‌ پنج‌ و نُه‌ میرسد و تا بی نهايت‌ يعنی بی نهايت‌ وجود ازلی پيش‌ میرود. اين‌ البته‌ محال‌ است‌. صدرالمتألهين‌ در اينجا نيز شبهه‌ای را در باب‌ تحويل‌ وجه‌ افتراق‌ به‌ يك‌ امر ذهنی پيش‌ كشيده‌ و به تفصيل‌ پاسخ‌ گفته‌ است‌. مجلسی در شرح‌ خود، اين‌ بيان‌ را با اندكی تلخيص‌ و افزودن‌ يك‌ نكته‌ به‌ عنوان‌ وجه‌ سوم‌ آورده‌ است‌.<ref>رجوع كنيد به ج‌3، ص‌236ـ238.</ref>
+
[[فیض کاشانی|مولی محسن‌ فیض‌ کاشانی]] (متوفی ۱۰۹۱)<ref>کتاب الوافی، ج‌۱، ص‌۳۳۰ـ۳۳۱.</ref> فقره‌ اول‌ حدیث‌ را برهانی مبتنی بر سه‌ مقدمه‌ که‌ در کتب‌ حِکمی تبیین‌ شده‌ و کلام‌ امام‌ متضمن‌ آنهاست‌، می داند: یکی این که‌ صانع‌ عالم‌ باید در ایجاد و تدبیر توانا و مستقل‌ باشد، دیگر این که‌ یک‌ پدیده‌ را نمی توان‌ به‌ دو پدیدآورنده‌ مستقل‌ نسبت‌ داد و سوم‌ آنکه‌ ترجّح‌ بلامرجّح‌ محال‌ است‌.
  
مولی محمدصالح‌ مازندرانی (متوفی 1081) در شرحش‌ بر كافی، اين‌ حديث‌ را حاوی سه‌ دليل‌ دانسته‌ است‌.<ref>رجوع كنيد به ج‌3، ص‌43ـ50.</ref> توضيح‌ او درباره‌ فقره‌ اول‌ به‌ شرح‌ صدرالمتألهين‌ نزديك‌ است‌ و فقط‌ به‌ اين‌ نكته‌ اشاره‌ كرده‌ كه‌ مراد از «توانا» برخورداری استقلالی از توانايی كامل‌ است‌ كه‌ فرد قادر را بی نياز از شريك‌ می كند و طبعاً آن‌ را كنار می زند تا از نقيصه‌ مشاركت‌ به‌ دور مانَد، اما اين‌ «دفع‌» با فرض‌ برابری دو خدا در توانايی، دو سويه‌ است‌ و معنای آن‌ ناتوانی هر يك‌ در برابر ديگری است‌ كه‌ خود خلاف‌ مفروض‌ خواهد بود.
+
با این‌ سه‌ مقدمه‌، نادرستی فرض‌ دو خدای مستقلِّ توانا اثبات‌ می شود (ظاهراً نادرستی دو صورت‌ دیگر را بی نیاز از بیان‌ دانسته‌ است‌). در فقره‌ دوم‌ او نیز جهت‌ اصلی بیان‌ امام‌ را یکپارچگی و وحدت‌ عالَم‌، چونان‌ یک‌ شخص‌ می داند که‌ از انضمام‌ دو مقدمه‌ دیگر به‌ آن‌، یک‌ برهان‌ صورت‌ بسته‌ است‌.
  
به علاوه‌ فرض‌ دو خدايِ هم‌توان‌ يا به‌ نفی وجود عالم‌ می انجامد يا مستلزم‌ تحقق‌ دو عالَم‌ متضاد و ناهمگون‌ است‌.<ref>رجوع كنيد به بخش‌2؛ نيز رجوع كنيد به برهان‌ تمانع‌.</ref> فقره‌ دوم‌ به‌ همان‌ نظريه‌ وحدت‌ عالَم‌ بازمیگردد كه‌ گواه‌ بر وحدت‌ مدبّر است‌. در فقره‌ سوم‌ به‌ اعتقاد مازندرانی، امام‌ بی آنكه‌ به‌ عالم‌ موجود نظر كند، محذور اساسی فرضيه‌ دو خدا را مطرح‌ كرده‌ و احتمالاً واژه‌ «ثُمَّ» را برای افاده‌ اين‌ نكته‌ بكار برده‌ است‌ كه‌ اين‌ دليل‌ با دو دليل‌ ديگر، تفاوت‌ اساسی دارد.
+
مقدمه‌ نخست‌ این که‌ دو چیزِ کاملاً یکسان‌ (متفقَینِ مِن‌ کلِّ جهه) وجود ندارد و در واقع‌ یک‌ چیز است‌، دوم‌ این که‌ برای دو چیزِ کاملاً ناهمسان‌ امکان‌ بروز و تدبیر یک‌ امر واحد نیست‌. او نیز مانند میرداماد، این‌ فقره‌ را با استشهاد به‌ حدیثی دیگر به‌ آیه‌ ۲۲ سوره‌ انبیاء پیوند می دهد. به‌ نظر فیض‌، فقره‌ سوم‌ را می توان‌ برهانی مستقل‌ دانست‌ و یا آن‌ را مانند صدرالمتألهین‌، تکمله‌ برهان‌ دوم‌ خواند.
  
ميرزا رفيعا نائينی (متوفی 1082) نيز حديث‌ را مشتمل‌ بر سه‌ دليل‌ دانسته‌ است‌: دليل‌ اول‌ با توجه‌ به‌ معنای مراد از دو واژه‌ قوی و ضعيف‌ (خدای همه‌ توانِ مستقل‌، خدای غيرمستقل‌ با توانايی محدود) تقرير شده‌ است‌ و آن‌ اين كه‌ فرض‌ دو خدای قوی مشتمل‌ بر تناقض‌ است‌، يعنی اثبات‌ ضعف‌ هر دو خدا.
+
[[قاضی سعید قمی|قاضی سعید قمی]] (متوفی ۱۱۰۷) در شرح‌ توحیدالصدوق‌، پس‌ از نقل‌ عبارات‌ فیض‌ کاشانی و نیز مناقشه‌ای اندک‌ درباره‌ آن‌، اظهار داشته‌ که‌ این‌ حدیث‌ از آغاز تا انجام‌، فقط‌ حاوی یک‌ برهان‌ است‌ با این‌ توضیح‌ که‌ فقره‌ اول‌ نادرستی فرض‌ دو خدای توانای مستقل‌ را اثبات‌ می کند، از آن رو که‌ به‌ تمانع‌ می انجامد؛ سپس‌ فرض‌ خدای قوی و ضعیف‌ را پیش‌ می کشد که‌ بازگشت‌ آن‌ به‌ قبول‌ آموزه‌ توحید است‌، آنگاه‌ فرض‌ دو خدای ضعیف‌ مطرح‌ می شود.
  
بطلان‌ فرض‌ خدای قوی و ضعيف‌ نيز آشكار است‌ و به‌ طريق‌ اَوْلی'، نادرستی فرض‌ دو خدای ضعيف‌ نيز دانسته‌ میشود. دليل‌ دوم‌ مشتمل‌ است‌ بر بررسی چگونگی انتساب‌ پديده‌ها (معلولات‌) به‌ دو مدبّر و ابطال‌ آن‌؛ بدين‌معنا كه‌ نسبت‌ همه‌ پديده‌ها به‌ دو مدبّر يا از هر جهت‌ يكی است‌ و امكان‌ صدور هر يك‌ از پديده‌های عالم‌ از هر يك‌ از دو خدا كاملاً يكسان‌ است‌، يا از همه‌ جهت‌ متفاوت‌ است‌.
+
قاضی سعید بیان‌ می کند که‌ مراد از ضعف‌، در این‌ حدیث‌ توانایی محدود است‌ در برابر قدرت‌ که‌ به‌ گستردگی و اطلاق‌ اشعار دارد. بر این‌ اساس‌ به‌ نظر وی، فقره‌ دوم‌ و سوم‌ در مقام‌ بررسی و نقد همین‌ فرض‌ اخیر است‌: دو خدا که‌ هر یک‌ توانایی محدود دارند یا در صفات‌ کمالی کاملاً یکسان‌اند یا کاملاً اختلاف‌ دارند. اما وحدتِ درهم‌ تنیده‌ اجزای عالم‌ که‌ با نظر علمی و سلوک‌ عقلی اثبات‌ می شود، مانع‌ از نسبت‌ دادن‌ آن‌ به‌ دو یا چند خداست‌. در عین‌ حال‌، فقره‌ سوم‌ را ناظر به‌ محذور خاص‌ فرض‌ دو خدای محدودِ ناهمسان‌ می داند. نکته‌ای که‌ قاضی سعید یادآوری کرده‌، مراد از واژه‌ «فُرجه‌» در این‌ حدیث‌ است‌ که‌ به‌ امری معقول‌ (امتناع‌ خلا در امور عقلی) اشاره‌ دارد.
  
در حالت‌ اول‌ محذوراتی چون‌ ترجيح‌ بلامرجّح‌، صدور كار ناروا و خلاف‌ حكمت‌، نقص‌ و عدم‌ رعايت‌ مصالح‌ پيش‌ می آيد و حالت‌ دوم‌ مستلزم‌ ناتوانی خداست‌. دليل‌ سوم‌ به‌ فقره‌ سوم‌ حديث‌ و واژه‌ «فرجه‌» راجع‌ است‌. در اينجا نيز همان‌ دو حالت‌ مذكور در دليل‌ دوم‌ اما از منظری ديگر مطرح‌ و بررسی میشود.
+
چنانکه‌ گفته‌ شد، مجلسی این‌ حدیث‌ را نقل‌ کرده‌ است‌. وی پیش‌ از شرح‌ حدیث‌، گزارشی از مجموعه‌ دلایل‌ توحیدِ باری (هفت‌ دلیل‌) آورده‌ و آنگاه‌ وجوه‌ مختلفی را که‌ در شرح‌ حدیث‌ مطرح‌ شده‌ یا مطرح‌ شدنی است‌، ارائه‌ و اشاره‌ کرده‌ است‌ که‌ درباره‌ هر یک‌ از این‌ وجوه‌ مناقشات‌ و اشکالاتی وجود دارد ولی برای احتراز از درازی سخن‌ به‌ آنها نمی پردازد.<ref>رجوع کنید به بحارالانوار، ج‌۳، ص‌۲۴۰.</ref> وجه‌ نخست‌ تقریباً همان‌ توضیح‌ قاضی سعید است‌، یعنی حدیث‌ مجموعاً متضمن‌ یک‌ برهان‌ است‌.<ref>رجوع کنید به همان‌، ج‌۳، ص‌۲۳۴ـ۲۳۵.</ref> وجه‌ دوم‌ و سوم‌ و چهارم‌ پیشتر معرفی شد، اما وجه‌ پنجم‌ ـ که‌ احتمالاً از خود اوست‌ ـ حدیث‌ را متضمن‌ سه‌ دلیل‌ می داند: فقره‌ اول‌ همان‌ برهان‌ تمانع‌ و فقره‌ دوم‌ برهان‌ تلازم‌ (ظاهراً منظور او توارد است‌ رجوع کنید به برهانِ تمانع‌) است‌ و فقره‌ سوم‌ در مقام‌ ردّ کسانی چون‌ مجوس‌، است‌ که‌ به‌ دو خدای مجسَّمِ جدا از هم‌ قائل‌اند پس‌ باید چیزی فاصله‌ بین‌ این‌ دو را پر کند (به‌ دلیل‌ اصل‌ امتناع‌ خلا) یا سطحی جداکننده‌ آن‌ دو باشد تا دو تا بودن‌ معنادار شود. در این‌ صورت‌ واژه‌ فرجه‌، در همان‌ معنای اصلی خود بکار رفته‌ است‌.<ref>رجوع کنید به همان‌، ج‌۳، ص‌۲۴۰.</ref>
  
در حالت‌ اول‌ كه‌ استناد همه‌ پديده‌ها به‌ هر دو خدا (مدبّر) ممكن‌ است‌، لازم‌ است‌ عاملی وجود داشته‌ باشد كه‌ حوزه‌ عمل‌ هر خدا را معيّن‌ كند (فرجه‌) و اين‌ به‌ منزله‌ اعتراف‌ به‌ وجود سه‌ مدبّر است‌ كه‌ نهايتاً به‌ تسلسل‌ می انجامد. ابطال‌ حالت‌ دوم‌ نيز بی نياز از استدلال‌ است‌.<ref>رجوع كنيد به جزايری، ج‌2، ص‌31ـ34.</ref> مجلسی (ج‌3، ص‌238ـ240) اين‌ بيان‌ را نيز به‌ عنوان‌ وجه‌ چهارم‌ در شرح‌ حديث‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام نقل‌ كرده‌ و توضيح‌ داده‌ است‌ كه‌ اين‌ تقرير تا اندازه‌ای دور از ذهن‌ است‌ و به علاوه‌، مبتنی بر مقدمات‌ متعددی در علم‌ كلام‌ است‌.
+
شارح‌ دیگر این‌ حدیث‌، [[سید نعمت الله جزائری|سید نعمت‌اللّه‌ جزایری]] (متوفی ۱۱۱۲) است‌. وی پس‌ از نقل‌ شرح‌ میرزا رفیعا و میرداماد و صدرالمتألهین‌، بیان‌ میرداماد را پسندیده‌ و آن‌ را به‌ گونه‌ای دیگر تقریر کرده‌ است‌.<ref>رجوع کنید به جزایری، ج‌۲، ص‌۳۱ـ۳۹.</ref> گفتنی است‌ که‌ [[علامه شعرانی|ابوالحسن‌ شعرانی]]، دانشمند ذوفنون‌ معاصر (متوفی ۱۳۵۲ ش‌)، با توجه‌ به‌ این‌ نکته‌ که‌ مخاطب‌ اصلی امام‌ در این‌ احتجاج‌، فردی مانوی بوده‌ برخی شرحهای حدیث‌ را اگرچه‌ به غایت‌ دقیق‌ است‌ بر پایه‌ اعتقاد و انگیزه‌ مخاطب‌ در این‌ پرسش‌، از مقصود اصلی خطاب‌ به‌ دور دانسته‌ است‌ اما به‌ نظر می رسد توضیح‌ او بیشتر به‌ فقره‌ سوم‌ و تعبیر «فُرجه‌» در آن‌ بازمی گردد، نه‌ همه‌ عبارات‌ حدیث‌.
  
مولی محسن‌ فيض‌ كاشانی <ref>متوفی 1091؛ ج‌1، ص‌330ـ331.</ref> فقره‌ اول‌ حديث‌ را برهانی مبتنی بر سه‌ مقدمه‌ كه‌ در كتب‌ حِكْمی تبيين‌ شده‌ و كلام‌ امام‌ متضمن‌ آنهاست‌، می داند: يكی اين كه‌ صانع‌ عالم‌ بايد در ايجاد و تدبير توانا و مستقل‌ باشد، ديگر اين كه‌ يك‌ پديده‌ را نمی توان‌ به‌ دو پديدآورنده‌ مستقل‌ نسبت‌ داد و سوم‌ آنكه‌ ترجّح‌ بلامرجّح‌ محال‌ است‌.
+
او توضیح‌ داده‌ که‌ بنابر عقیده‌ مانویان‌، عالم‌ از دو حقیقت‌ جسمانی، یکی نور محض‌ و دیگری ظلمت‌ محض‌ پدید آمده‌ است‌ و امام‌ بیان‌ کرده‌اند که‌ لازمه‌ این‌ اعتقاد، وجود حقیقتی قدیم‌ است‌ که‌ نه‌ نور محض‌ و نه‌ ظلمت‌ محض‌ است‌ و با همین‌ بیان‌ بی نهایت‌ حقایق‌ قدیم‌ اثبات‌ می شود.<ref>رجوع کنید به مازندرانی، ج‌۳، ص‌۴۸ـ۴۹، تعلیقه‌ شعرانی.</ref>
 
 
با اين‌ سه‌ مقدمه‌، نادرستی فرض‌ دو خدای مستقلِّ توانا اثبات‌ می شود (ظاهراً نادرستی دو صورت‌ ديگر را بی نياز از بيان‌ دانسته‌ است‌). در فقره‌ دوم‌ او نيز جهت‌ اصلی بيان‌ امام‌ را يكپارچگی و وحدت‌ عالَم‌، چونان‌ يك‌ شخص‌ می داند كه‌ از انضمام‌ دو مقدمه‌ ديگر به‌ آن‌، يك‌ برهان‌ صورت‌ بسته‌ است‌.
 
 
 
مقدمه‌ نخست‌ اين كه‌ دو چيزِ كاملاً يكسان‌ (متفقَينِ مِن‌ كلِّ جهه) وجود ندارد و در واقع‌ يك‌ چيز است‌، دوم‌ اين كه‌ برای دو چيزِ كاملاً ناهمسان‌ امكان‌ بروز و تدبير يك‌ امر واحد نيست‌. او نيز مانند ميرداماد، اين‌ فقره‌ را با استشهاد به‌ حديثی ديگر به‌ آيه‌ 22 سوره‌ انبياء پيوند می دهد. به‌ نظر فيض‌، فقره‌ سوم‌ را می توان‌ برهانی مستقل‌ دانست‌ و يا آن‌ را مانند صدرالمتألهين‌، تكمله‌ برهان‌ دوم‌ خواند.
 
 
 
قاضی سعيد قمی (متوفی 1107) در شرح‌ توحيدالصدوق‌ (ج‌3، ص‌402ـ408)، پس‌ از نقل‌ عبارات‌ فيض‌ كاشانی ــ كه‌ بدون‌ ذكر نام‌، آن‌ را با عنوان‌ شرح‌ دو استاد حكيم‌ الاهی معرفی كرده‌ ــ و نيز مناقشه‌ای اندك‌ درباره‌ آن‌، اظهار داشته‌ كه‌ اين‌ حديث‌ از آغاز تا انجام‌، فقط‌ حاوی يك‌ برهان‌ است‌ با اين‌ توضيح‌ كه‌ فقره‌ اول‌ نادرستی فرض‌ دو خدای توانای مستقل‌ را اثبات‌ می كند، از آن رو كه‌ به‌ تمانع‌ می انجامد؛ سپس‌ فرض‌ خدای قوی و ضعيف‌ را پيش‌ می كشد كه‌ بازگشت‌ آن‌ به‌ قبول‌ آموزه‌ توحيد است‌، آنگاه‌ فرض‌ دو خدای ضعيف‌ مطرح‌ میشود.
 
 
 
قاضی سعيد بيان‌ می كند كه‌ مراد از ضعف‌، در اين‌ حديث‌ تواناييِ محدود است‌ در برابر قدرت‌ كه‌ به‌ گستردگی و اطلاق‌ اشعار دارد. بر اين‌ اساس‌ به‌ نظر وی، فقره‌ دوم‌ و سوم‌ در مقام‌ بررسی و نقد همين‌ فرض‌ اخير است‌: دو خدا كه‌ هر يك‌ توانايی محدود دارند يا در صفات‌ كمالی كاملاً يكسان‌اند يا كاملاً اختلاف‌ دارند.
 
 
 
اما وحدتِ درهم‌ تنيده‌ اجزای عالم‌ كه‌ با نظر علمی و سلوك‌ عقلی اثبات‌ می شود، مانع‌ از نسبت‌ دادن‌ آن‌ به‌ دو يا چند خداست‌ (وی بيش‌ از اين‌ توضيح‌ نداده‌ و گويی اين‌ سخن‌ را برای اثبات‌ نادرستی فرضِ دو خدای محدود كه‌ از همه‌ جهات‌ يكسان‌اند، كافی دانسته‌ است‌ چه‌ رسد به‌ دو خدای مختلف‌). در عين‌ حال‌، فقره‌ سوم‌ را ناظر به‌ محذور خاص‌ فرض‌ دو خدايِ محدودِ ناهمسان‌ می داند. نكته‌ای كه‌ قاضی سعيد يادآوری كرده‌، مراد از واژه‌ «فُرجه‌» در اين‌ حديث‌ است‌ كه‌ به‌ امری معقول‌ (امتناع‌ خلا در امور عقلی) اشاره‌ دارد.
 
 
 
چنانكه‌ گفته‌ شد، مجلسی اين‌ حديث‌ را نقل‌ كرده‌ است‌. وی پيش‌ از شرح‌ حديث‌، گزارشی از مجموعه‌ دلايل‌ توحيدِ باری (هفت‌ دليل‌) آورده‌ و آنگاه‌ وجوه‌ مختلفی را كه‌ در شرح‌ حديث‌ مطرح‌ شده‌ يا مطرح‌ شدنی است‌، ارائه‌ و اشاره‌ كرده‌ است‌ كه‌ درباره‌ هر يك‌ از اين‌ وجوه‌ مناقشات‌ و اشكالاتی وجود دارد ولی برای احتراز از درازی سخن‌ به‌ آنها نمی پردازد.<ref>رجوع كنيد به ج‌3، ص‌240.</ref> وجه‌ نخست‌ تقريباً همان‌ توضيح‌ قاضی سعيد است‌، يعنی حديث‌ مجموعاً متضمن‌ يك‌ برهان‌ است‌.<ref>رجوع كنيد به همان‌، ج‌3، ص‌234ـ235.</ref> وجه‌ دوم‌ و سوم‌ و چهارم‌ پيشتر معرفی شد، اما وجه‌ پنجم‌ ــ كه‌ احتمالاً از خود اوست‌ ــ حديث‌ را متضمن‌ سه‌ دليل‌ می داند: فقره‌ اول‌ همان‌ برهان‌ تمانع‌ و فقره‌ دوم‌ برهان‌ تلازم‌ (ظاهراً منظور او توارد است‌ رجوع كنيد به برهانِ تمانع‌) است‌ و فقره‌ سوم‌ در مقام‌ ردّ كسانی چون‌ مجوس‌، است‌ كه‌ به‌ دو خدای مجسَّمِ جدا از هم‌ قائل‌اند پس‌ بايد چيزی فاصله‌ بين‌ اين‌ دو را پر كند (به‌ دليل‌ اصل‌ امتناع‌ خلا) يا سطحی جداكننده‌ آن‌ دو باشد تا دو تا بودن‌ معنادار شود. در اين‌ صورت‌ واژه‌ فرجه‌، در همان‌ معنای اصلی خود بكار رفته‌ است‌.<ref>رجوع كنيد به همان‌، ج‌3، ص‌240.</ref>
 
 
 
شارح‌ ديگر اين‌ حديث‌، سيد نعمت‌اللّه‌ جزايری (متوفی 1112) است‌. وی پس‌ از نقل‌ شرح‌ ميرزا رفيعا و ميرداماد و صدرالمتألهين‌، بيان‌ ميرداماد را پسنديده‌ و آن‌ را به‌ گونه‌ای ديگر تقرير كرده‌ است‌.<ref>رجوع كنيد به ج‌2، ص‌31ـ39.</ref> گفتنی است‌ كه‌ ابوالحسن‌ شعرانی، دانشمند ذوفنون‌ چند دهه‌ اخير (متوفی 1352 ش‌)، با توجه‌ به‌ اين‌ نكته‌ كه‌ مخاطب‌ اصلی امام‌ در اين‌ احتجاج‌، فردی مانوی بوده‌ برخی شرحهای حديث‌ را اگرچه‌ به غايت‌ دقيق‌ است‌ بر پايه‌ اعتقاد و انگيزه‌ مخاطب‌ در اين‌ پرسش‌، از مقصود اصلی خطاب‌ به‌ دور دانسته‌ است‌ اما به‌ نظر می رسد توضيح‌ او بيشتر به‌ فقره‌ سوم‌ و تعبير «فُرجه‌» در آن‌ بازمی گردد، نه‌ همه‌ عبارات‌ حديث‌.
 
 
 
او توضيح‌ داده‌ كه‌ بنابر عقيده‌ مانويان‌، عالم‌ از دو حقيقت‌ جسمانی، يكی نور محض‌ و ديگری ظلمت‌ محض‌ پديد آمده‌ است‌ و امام‌ بيان‌ كرده‌اند كه‌ لازمه‌ اين‌ اعتقاد، وجود حقيقتی قديم‌ است‌ كه‌ نه‌ نور محض‌ و نه‌ ظلمت‌ محض‌ است‌ و با همين‌ بيان‌ بی نهايت‌ حقايق‌ قديم‌ اثبات‌ می شود.<ref>رجوع كنيد به مازندرانی، ج‌3، ص‌48ـ49، تعليقه‌ شعرانی.</ref>
 
 
 
علاوه‌ بر حديث‌، متون‌ دعايی و زياری شيعی نيز آكنده‌ از مضامين‌ توحيدی و غالباً معطوف‌ به‌ جنبه‌ های مختلف‌ توحيد عملی و عبادی است‌.
 
 
==پانویس==
 
==پانویس==
 
{{پانویس}}
 
{{پانویس}}
==منابع مقاله==
+
==منابع==
* علاوه‌برقرآن.
+
*[[دانشنامه جهان اسلام (کتاب)|دانشنامه جهان سلام]]، مدخل "توحید"، از حسن طارمی راد.
* عبدالرحمان بن حسن آل شیخ، فتح المجید: شرح کتاب التوحید، چاپ عبدالعزیزبن عبداللّه بن باقر، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
 
* محمودبن عبداللّه آلوسی، روح المعانی، بیروت: داراحیاء التراث العربی.
 
* محمود شکری آلوسی، بلوغ الارب فی معرفه احوال العرب، چاپ محمد بهجه اثری، بیروت (۱۳۱۴).
 
* ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۵ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۷، چاپ افست بیروت.
 
* ابن اسحاق، سیره ابن اسحاق، چاپ محمد حمیداللّه، قونیه ۱۴۰۱/۱۹۸۱.
 
* ابن بابویه، التوحید، چاپ هاشم حسینی طهرانی، قم (۱۳۵۷ ش).
 
* ابن تیمیّه، التسعینیه، چاپ محمدبن ابراهیم عجلان، ریاض ۱۴۲۰/۱۹۹۹.
 
* ابن تیمیّه، مجموع الفتاوی، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۲۱/۲۰۰۰.
 
* ابن جوزی، زادالمسیر فی علم التفسیر، چاپ محمدبن عبدالرحمان عبداللّه، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷.
 
* ابن حبیب، کتاب المحبـّر، چاپ ایلزه لیشتن شتتر، حیدرآباد دکن ۱۳۶۱/۱۹۴۲، چاپ افست بیروت.
 
* ابن حبیب، کتاب المنمّق فی اخبار قریش، چاپ خورشید احمد فاروق، حیدرآباد دکن ۱۳۸۴/۱۹۶۴.
 
* ابن سعد، الطبقات الکبری.
 
* ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، بیروت ۱۳۹۴/۱۹۷۴.
 
* ابن طاووس، کشف المحجه لثمره المهجه، نجف ۱۳۷۰/۱۹۵۰.
 
* ابن عاشور (محمد طاهر بن محمد)، تفسیر التحریر و التنویر، تونس ۱۹۸۴.
 
* ابن فارس، معجم مقاییس اللغة.
 
* ابن قیّم جوزیّه، اغاثه اللهفان فی مصاید الشیطان، چاپ محمد عفیفی، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۹.
 
* ابن قیّم جوزیّه، توضیح المقاصد و تصحیح القواعد فی شرح قصیده الامام ابن القیم، چاپ زهیر شاویش، بیروت ۱۴۰۶.
 
* ابن کلبی، کتاب الاصنام، چاپ احمد زکی پاشا، قاهره ۱۳۳۲/۱۹۱۴.
 
* ابن منظور، لسان العرب.
 
* ابن میثم، شرح نهج البلاغه، قم ۱۳۶۲ ش.
 
* ابن ندیم، کتاب الفهرست.
 
* ابن هشام، مغنی اللبیب عن کتاب الاعاریب، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، قاهره (۱۹۶۴)، چاپ افست قم ۱۴۰۴.
 
* ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف فی الکلام، چاپ رضا استادی، (قم) ۱۳۶۳ ش.
 
* محمدبن عبداللّه ازرقی، کتاب اخبار مکه شرفهااللّه تعالی و ماجاء فیها من الا´ثار، روایه اسحاق بن احمد خزاعی، در اخبار مکه المشرفه، ج ۱، غتنغه ۱۲۷۵.
 
* علی بن اسماعیل اشعری، کتاب مقالات الاسلامیّین و اختلاف المصلّین، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/۱۹۸۰.
 
* عبدالملک بن عبداللّه امام الحرمین، الشامل فی اصول الدین، بیروت ۱۴۲۰/۱۹۹۹.
 
* محمدبن طیب باقلاّنی، الانصاف فیما یجب اعتقاده و لایجوز الجهل به، چاپ عمادالدین احمد حیدر، بیروت ۱۴۰۷/ ۱۹۸۶.
 
* علیرضا برازش، المعجم المفهرس لالفاظ احادیث بحارالانوار، تهران ۱۳۷۲ـ۱۳۷۳ ش.
 
* مرتضی بروجردی، مستندالعروه الوثقی، تقریرات درس آیه اللّه خوئی، ج ۴، قم ۱۳۶۸ ش.
 
* عبداللّه بن عمر بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، المعروف بتفسیر البیضاوی، مصر ۱۳۳۰، چاپ افست بیروت.
 
* احمدبن علی بیهقی، تاج المصادر، چاپ هادی عالم زاده، تهران ۱۳۶۶ـ ۱۳۷۵ ش.
 
* مسعودبن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، چاپ عبدالرحمان عمیره، قاهره ۱۴۰۹/۱۹۸۹، چاپ افست قم ۱۳۷۰ـ۱۳۷۱ ش.
 
* محمد اعلی بن علی تهانوی، کتاب کشاف اصطلاحات فنون، چاپ محمد وجیه و دیگران، کلکته ۱۸۶۲، چاپ افست تهران ۱۹۶۷.
 
* علی بن محمد جرجانی، شرح المواقف، چاپ محمد بدرالدین نعسانی حلبی، مصر ۱۳۲۵/ ۱۹۰۷، چاپ افست قم ۱۳۷۰ ش.
 
* نعمت اللّه بن عبداللّه جزایری، نورالبراهین، او، انیس الوحید فی شرح التوحید، چاپ مهدی رجائی، قم ۱۴۱۷.
 
* محمودبن علی حمصی رازی، المنقذ من التقلید، قم ۱۴۱۲ـ۱۴۱۴.
 
* ابوالقاسم خوئی، البیان فی تفسیرالقرآن، قم ۱۴۱۸.
 
* ابوالقاسم خوئی، معجم رجال الحدیث، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳، چاپ افست قم.
 
* دائرة المعارف الاسلامیه، قاهره: دارالشعب، (۱۹۶۹ (، ذیل «التوحید، علم» (از محمدیوسف موسی).
 
* حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، چاپ محمد سید کیلانی، تهران (۱۳۳۲ ش).
 
* قاسم بن ابراهیم رسی، «کتاب اصول العدل و التوحید»، در رسائل العدل و التوحید، چاپ محمد عماره، ج ۱، (قاهره) : دارالهلال، ۱۹۷۱.
 
* محمد رشیدرضا، تفسیرالقرآن الحکیم الشهیر بتفسیر المنار، (تقریرات درس) شیخ محمد عبده، ج ۳، مصر ۱۳۶۷.
 
* محمود روحانی، المعجم الاحصائی لالفاظ القرآن الکریم = فرهنگ آماری کلمات قرآن کریم، مشهد ۱۳۶۶ـ ۱۳۶۸ ش.
 
* زمخشری، الکشّاف عن حقیقة التنزیل.
 
* جعفر سبحانی، الالهیات علی هدی الکتاب و السنه و العقل، به قلم حسن محمد مکی عاملی، ج ۲، قم ۱۴۱۳.
 
* جعفر سبحانی، منشور جاوید، ج ۲، قم، ۱۳۷۳ ش.
 
* محمدبن احمد شمس الائمه سرخسی، کتاب المبسوط، قاهره، ۱۳۲۴، چاپ افست استانبول، ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
 
* محمدبن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، چاپ احمد فهمی محمد، قاهره ۱۳۶۷ـ ۱۳۶۸/ ۱۹۴۸ـ۱۹۴۹، چاپ افست بیروت.
 
* محمدبن عبدالکریم شهرستانی، نهایه الاقدام فی علم الکلام، چاپ آلفرد گیوم، قاهره.
 
* لویس شیخو، النصرانیه و آدابها بین عرب الجاهلیه، بیروت ۱۹۸۹.
 
* محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، شرح اصول الکافی: کتاب التوحید، قسم ۱، چاپ محمد خواجوی، تهران ۱۳۷۰ ش.
 
* طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن.
 
* محمدکاظم بن عبدالعظیم طباطبایی یزدی، العروه الوثقی، بیروت ۱۴۰۴.
 
* احمدبن علی طبرسی، الاحتجاج، چاپ محمدباقر موسوی خرسان، نجف ۱۳۸۶/ ۱۹۶۶.
 
* فضل بن حس مراتب معرفت اللّه، خواند ــ کمال باور توحیدی، در اخلاص وسپس نفی صفات از خداست. ابن ابی الحدید، ن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن.
 
* طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن.
 
* محمدبن حسن طوسی، التبیان فی تفسیرالقرآن، چاپ احمد حبیب قصیر عاملی، بیروت.
 
* محمدبن حسن طوسی، کتاب تمهیدالاصول فی علم الکلام، چاپ عبدالمحسن مشکوه الدینی، تهران ۱۳۶۲ ش.
 
* محمدفؤاد عبدالباقی، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، بیروت: داراحیاءالتراث العربی.
 
* محمد عبده، رساله التوحید، بیروت ۱۳۹۶/۱۹۷۶.
 
* حسن بن عبداللّه عسکری، الفروق اللغویّه، چاپ حسام الدین قدسی، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱.
 
* عبدالرحمان بن احمد عضدالدین ایجی، المواقف فی علم الکلام، بیروت: عالم الکتب.
 
* حسن بن یوسف علامه حلّی، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، چاپ محمد نجمی زنجانی، (قم) ۱۳۶۳ ش.
 
* حسن بن یوسف علامه حلّی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، چاپ حسن حسن زاده آملی، قم ۱۴۰۷.
 
* علیبن حسین علم الهدی، شرح جمل العلم و العمل، چاپ یعقوب جعفری مراغی، (تهران) ۱۴۱۴.
 
* جوادعلی، المفصّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت ۱۹۶۷ـ ۱۹۷۸.
 
* علی بن ابی طالب (علیه‌السلام)، امام اول، نهج البلاغه، چاپ صبحی صالح، قاهره ۱۴۱۱/۱۹۹۱.
 
* مقدادبن عبداللّه فاضل مقداد، ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، چاپ مهدی رجائی، قم ۱۴۰۵.
 
* مقدادبن عبداللّه فاضل مقداد، اللوامع الالهیه فی المباحث الکلامیه، چاپ محمدعلی قاضی طباطبائی، قم ۱۳۸۰ ش.
 
* محمدبن عمر فخررازی، الاربعین فی اصول الدین، چاپ احمد حجازی سقا، قاهره ۱۹۸۶.
 
* محمدبن عمر فخررازی، التفسیر الکبیر، او، مفاتیح الغیب، بیروت ۱۴۲۱/۲۰۰۰.
 
* محمدبن عمر فخررازی، کتاب المحصَّل، چاپ حسین اتای، قاهره ۱۴۱۱/۱۹۹۱.
 
* یحیی بن زیاد فرّاء، معانی القرآن، ج ۲، چاپ محمدعلی نجار، مصر ۱۹۵۵، چاپ افست تهران.
 
* علی اصغر فقیهی، وهابیان: بررسی و تحقیق گونه ای در باره عقاید و تاریخ فرقه وهابی، تهران (۱۳۵۷ ش).
 
* محمدبن شاه مرتضی فیض کاشانی، کتاب الوافی، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانی، اصفهان ۱۳۶۵ـ۱۳۷۴ ش.
 
* محمدسعیدبن محمد مفید قاضی سعید قمی، شرح توحید الصدوق، چاپ نجفقلی حبیبی، تهران، ج ۲، ۱۴۱۶، ج ۳، ۱۴۱۹.
 
* قاضی عبدالجباربن احمد، شرح الاصول الخمسه، چاپ سمیر مصطفی رباب، بیروت ۱۴۲۲.
 
* قاضی عبدالجباربن احمد، المختصر فی اصول الدین، در رسائل العدل و التوحید، چاپ محمد عماره، ج ۱، (قاهره) : دارالهلال، ۱۹۷۱.
 
* قاضی عبدالجباربن احمد، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج ۴، چاپ محمدمصطفی حلمی و ابوالوفا غنیمی تفتازانی، قاهره ۱۹۶۵.
 
* محمودبن مسعود قطب الدین شیرازی، دره التاج، بخش ۱، چاپ محمد مشکوه، تهران ۱۳۶۹ ش.
 
* کلینی، الکافی.
 
* عبدالرزاق بن علی لاهیجی، گوهر مراد، چاپ زین العابدین قربانی لاهیجی، تهران ۱۳۷۲ ش.
 
* محمدبن محمد ماتریدی، کتاب التوحید، چاپ فتح اللّه خلیف، استانبول ۱۹۷۹.
 
* محمدصالح بن احمد مازندرانی، شرح اصول الکافی، مع تعالیق ابوالحسن شعرانی، چاپ علی عاشور، بیروت ۱۴۲۱/۲۰۰۰.
 
* علی بن محمد ماوردی، النکت و العیون:تفسیرالماوردی، چاپ عبد المقصود بن عبدالرحیم، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲.
 
* عبدالرحمان بن مأمون متولی شافعی، الغنیه فی اصول الدین، چاپ عمادالدین احمد حیدر، بیروت ۱۴۰۶/ ۱۹۸۷.
 
* مجلسی، بحارالانوار.
 
* احمد مصطفی مراغی، تفسیرالمراغی، بیروت ۱۹۸۵.
 
* المعجم الوسیط، تألیف ابراهیم انیس و دیگران، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۷ش.
 
* محمدبن محمد مفید، اوائل المقالات، چاپ ابراهیم انصاری زنجانی خوئینی، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳.
 
* محمدباقربن محمد میرداماد، التعلیقه علی کتاب الکافی، چاپ مهدی رجائی، قم ۱۴۰۳.
 
* محمدحسن بن باقر نجفی، جواهرالکلام فی شرح شرائع الاسلام، ج ۱۰، چاپ عباس قوچانی، بیروت ۱۹۸۱.
 
* حسن بن محمدنظام الاعرج، تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، چاپ زکریا عمیرات، بیروت ۱۴۱۶/۱۹۹۶.
 
* سعیدبن محمد نیسابوری، فی التوحید، دیوان الاصول لابی رشید سعیدبن محمد النیسابوری قاهره ۱۳۸۵/ ۱۹۶۵.
 
* آرنت یان ونسینک، المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوی، لیدن ۱۹۳۶ـ۱۹۶۹.
 
* یاقوت حموی، معجم البلدان.
 
* یاقوت حموی، معجم الادباء.
 
* یعقوبی، تاریخ الیعقوبی.
 
* دایرةالمعارف جهان اسلام، ذیل "Tawhid"، توسط دی ژیماره.
 
* دایرة المعارف دین، ویرایش میرچا الیاده، نیویورک ۱۹۸۷.
 
* ادوارد ویلیام لین، واژگان عربی انگلیسی، کمبریج ۱۹۸۴.
 
* دایرة المعارف جهان اسلام آکسفورد، ویرایش جان ال اسپوزیتو، نیویورک ۱۹۹۵، ذیل "توحید" (توسط تامارا سوون).
 
* فؤاد سزگین، تاریخ نگارش عرب تا حدود ۴۳۰ ه، لیدن ۱۹۶۷.
 
* هری اوسترین ولفسون، فلسفه کلام، کمبریج، ماساچوست ۱۹۷۶.
 
 
 
==منبع==
 
* [http://www.encyclopaediaislamica.com دانشنامه جهان سلام]، مدخل "توحید در حدیث" از حسن طارمی راد.
 
 
 
 
{{سنجش کیفی
 
{{سنجش کیفی
 
|سنجش=شده
 
|سنجش=شده

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۹ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۰۹:۳۴


Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دانشنامه جهان اسلام است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

احادیث‌ اهل بیت علیهم‌السلام‌ در تفسیر و تبیین‌ «آیات‌ توحیدی» قرآن‌ کریم فراوان است. همچنین شماری از این احادیث نکاتی از آموزه‌ توحید را ارائه‌ می کند و در برخی از آنها برهانهای یکتایی خداوند و مراد از این‌ یکتایی بیان‌ شده‌ است‌. علاوه‌ بر حدیث‌، متون‌ دعایی و زیارتی شیعی نیز آکنده‌ از مضامین‌ توحیدی و غالباً معطوف‌ به‌ جنبه‌ های مختلف‌ توحید عملی و عبادی است‌.

مباحث توحیدی در احادیث

مضامین‌ مرتبط‌ با توحید در احادیث‌، به ویژه‌ احادیث‌ امامان‌ علیهم‌السلام‌، ادبیات‌ گسترده‌ و پرباری فراهم‌ آورده‌ است‌. در این‌ میان‌، خطبه‌های توحیدی امیرمؤمنان‌ علی علیه‌السلام‌ شهرت‌ بسیار دارد.

تفسیر و تبیین‌ آیات‌ توحیدی قرآن‌، ارائه‌ نکاتی از آموزه‌ توحید و بیان‌ برهانهای یکتایی خدا و مراد از این‌ یکتایی، از جمله این مباحث است‌. نفی آموزه‌های غیرتوحیدی و رفتارهای غیرموحدانه‌ و شرک‌ آلود نیز موضوعِ شماری از احادیث‌ است‌. جایگاه‌ باور به‌ توحید در دین‌ نیز در تعدادی از احادیث‌ مطرح‌ شده‌ است‌. بر پایه‌ این‌ احادیث‌، چند تن‌ از محدّثان‌ آثاری را در موضوع‌ توحید با همین‌ نام‌ یا نامی مشابه‌، فراهم‌ آورده‌اند مانند کتاب «التوحید» شیخ صدوق.

در بحث‌ جایگاه‌ توحید در اسلام‌، احادیث‌ فراوانی ذیل‌ عنوان‌ «ثواب‌الموحّدین‌» روایت‌ شده‌ است‌. بنابر این‌ احادیث‌، باور به‌ توحید بدون آمیختگی به‌ شرک‌ و از سر اخلاص‌، ارزشمندترین‌ عبادت‌ قلبی (جوانحی) است‌. پاداش‌ آن‌ بهشت‌ است‌ و اهل‌ توحید از عذاب‌ دوزخ به‌ دورند؛ محبوبترین‌ عبارت‌ نزد خدا «لااله‌الاّ اللّه‌» است‌ و به‌ بیان‌ امام‌ رضا علیه‌السلام‌ در حدیث‌ مشهور سلسلةالذهب‌، این‌ عبارت‌ اگر با شروطش‌ ادا شود «حِصن‌ اَمنِ خدا» است‌. اساساً سنگ‌ بنای دین‌، معرفت‌ خدا یعنی یکی دانستن‌ اوست‌ و این‌، نخستین‌ عبادت‌ خدا نیز هست‌.[۱] بنابر یک‌ حدیث‌، اعتقاد به‌ توحید به‌ تنهایی نیمی از دین‌ به‌ شمار می رود.[۲]

معنای وحدت درباره خدا

سخنان‌ امیرمؤمنان‌ و دیگر امامان‌ علیهم السلام، بیش‌ از هر چیز ناظر به‌ تبیین‌ و توضیح‌ مراد از وحدت‌ درباره خدا است‌. نفی وحدت‌ عددی و اعتباری و تفسیر وحدت‌ به‌ بساطت‌ ذات‌ و بی مانند بودن‌ از یکسو و نیز تأکید بر فراتر بودن‌ وحدت‌ حق‌ متعال‌ از فهم‌ عقلانی از سوی دیگر، با تعبیرات‌ گوناگون‌ بیان‌ شده‌ است‌.

در جنگ‌ جمل‌، مردی اعرابی (بادیه‌ نشین‌)، درباره‌ مراد از واحد بودن‌ خدا از امام‌ علی علیه السلام سؤال‌ کرد که‌ اعتراض‌ جمع‌ را برانگیخت‌؛ از آنرو که‌ مقام‌ اقتضای این‌ پرسش‌ را نداشت‌. اما امام‌ واکنش‌ آنان‌ را نپسندید و با تصریح‌ بر اینکه‌ همین‌ مسئله‌ اساس‌ اقدامات‌ ایشان‌ بوده‌، به‌ وی پاسخ‌ داد.

پاسخ‌ امام‌ این‌ بود که‌ یکی بودن‌ به‌ چهارگونه‌ قابل‌ توضیح‌ است‌، دو گونه‌ آن‌ را نمی توان‌ برای خدا بکار برد و کاربرد دو گونه‌ دیگر درست‌ است‌. دو گونه‌ نخست‌ عبارت‌ است‌ از واحد عددی به‌ معنای یکی در برابر دو تا و بیشتر، و واحد نوعی به‌ معنای گونه‌ای از یک‌ جنس‌ (یا صنفی از یک‌ گونه‌).

دو گونه‌ دیگر عبارت‌ است‌ از واحد به‌ معنای بی مانند و بی شریک‌، و واحد به‌ معنای حقیقتی بسیط‌ که‌ نه‌ در تحقق‌ خارجی و نه‌ در عقل‌ و وهم‌ تجزیه‌پذیر نیست‌. امام‌ قسم‌ اخیر را با عنوان‌ «احدی المعنی» بیان‌ کرد و افزود: «کذلک‌ اللّهُ ربّنا». همچنانکه‌ آیه‌ ۷۳ سوره‌ مائده‌ (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ؛ وَمَا مِنْ إِلَٰهٍ إِلَّا إِلَٰهٌ وَاحِدٌ) را که‌ موضوع‌ آن‌ رد تثلیث‌ نصاری است‌، شاهدی بر نفی وحدت‌ عددی خدا معرفی کرد.[۳]

نکته‌ درخور توجه‌ در این‌ بیان‌، معنای سوم‌ (نفی شریک‌ و شبیه‌) است‌ که‌ نمی توان‌ آن‌ را گونه‌ای در برابر گونه‌های دیگر دانست‌. به‌ نظر می رسد این‌ معنا برای رفع‌ یک‌ ابهام‌ بیان‌ شده‌ است‌ و آن‌ این که‌ آموزه‌ توحیدی قرآن‌، اگرچه‌ معمولاً در قالب‌ «یک‌ خدا در برابر چند خدا» ارائه‌ شده‌، اما این‌ قالب‌ ناظر به‌ نفی شریک‌ و شبیه‌ است‌ و فقط‌ جهت‌ سلبی وحدت‌ (=نفی کثرت‌) در آن‌ لحاظ‌ شده‌ است‌.

تعبیر «واحدٌ لا مِنْ عددٍ» در حدیثی از امام‌ علی علیه‌السلام‌[۴] و «اَحدٌ لا بتأویلِ عددٍ» در بیان‌ امام‌ رضا علیه‌السلام‌[۵] تصریح‌ دیگری است‌ بر نفی هر گونه‌ تلقی عددی از یکتایی خدا.

حدیث‌ امام‌ باقر علیه‌السلام‌ نیز وحدت‌ عددی را به‌ گونه‌ای دیگر نفی می کند: «خدا واحد است‌، یعنی کمترین‌ سنخیتی با آفریدگان‌ نداشته‌ (متباین‌) و از چیزی برنیامده‌ و با چیزی نپیوسته‌ است‌؛ از این رو، گفته‌اند عدد از واحد نشئت‌ می گیرد ولی واحد را نمی توان‌ عدد خواند».[۶] این‌ سخن‌ به صراحت‌ بیان‌ می کند که‌ واحد حقیقی از هر گونه‌ تعدد به‌ دور است‌، چرا که‌ واحد و عدد دو امر متقابل‌اند.[۷]

نفی وحدت‌ اعتباری به‌ معنای یک‌ چیزِ فراهم‌ آمده‌ از چند جزء با یک‌ مقایسه‌ صورت‌ گرفته‌ است‌. امام‌ رضا علیه السلام در پاسخ‌ به‌ این‌ پرسش‌ که‌ چرا واژه‌ واحد هم‌ برای انسان‌ و هم‌ برای خدا بکار می رود، توضیح‌ داده‌اند که‌ این‌ کاربرد مشترک‌ صرفاً در لفظ‌ است‌ و جهت‌ کاربرد آن‌ برای انسان‌ غیر از جهت‌ کاربرد آن‌ برای حق‌ متعال‌ است‌؛ انسان‌ از اعضا و رنگها و اجزای گوناگون‌ (گوشت‌، استخوان‌، خون‌، رگ‌، عصب‌، پوست‌، مو) فراهم‌آمده‌ و یک‌ مجموعه‌ (جثه‌)، شکل‌ گرفته‌ است‌.

این‌ بیان‌ در حق‌ همه‌ آفریدگان‌ نیز صادق‌ است‌ و بنابراین‌ یکی خواندن‌ چنین‌ مجموعه‌ای (واحدٌ بالاجتماع‌) صرفاً اسمی (قراردادی، اعتباری) و مراد از آن‌ نفی دو و چند تاست‌ (مثلاً یک‌ انسان‌ در برابر دو یا چند انسان‌)؛ اما درباره‌ خدای متعال‌ وضع‌ به‌ گونه‌ای دیگر است‌؛ خدا ذاتاً یکی است‌ (واحدٌ فی المعنی) و از این‌ منظر جز خدا هیچ‌ چیز «واحد» نیست‌.[۸]

در واقع‌ وحدت‌ اعتباری در برابر وحدت‌ ذاتی قرار می گیرد و تعبیراتی چون‌ «احدی المعنی»، «احدی الذات‌»، «واحدٌ فی ذاته‌» و «ذاتُه‌ حقیقه» به‌ این‌ نکته‌ اشاره‌ دارد.[۹] گفتنی است‌ که‌ مراد از «معنا» در این‌ احادیث‌ با توجه‌ به‌ سیاق‌ و مضمون‌، ذات‌ و حقیقتِ یک‌ چیز است‌.[۱۰] این‌ تعبیرات‌ و نیز مقایسه‌ مذکور در حدیث‌ امام‌ رضا علیه السلام، آشکارا بر بساطت‌ ذات‌ و بدور بودن‌ آن‌ از اجزا دلالت‌ دارد. به علاوه‌، در برخی احادیث‌ بر تجزیه‌ناپذیری خدا (مثلاً: لَمْ یتبعَّضْ بِتَجزئة العددِ) تأکید شده‌ است‌.[۱۱]

توضیح‌ حدیثی واژه‌ «صمد» در آیه‌ سوم‌ سوره‌ اخلاص‌ نیز غالباً ناظر به‌ همین‌ مضمون‌ است‌. مثلاً، صمد چیزی است‌ که‌ درون‌ ندارد.[۱۲] به‌ نظر مجلسی، این‌ تعبیر احتمالاً بیانی از بساطت‌ ذات‌ (احدی المعنی) است‌.[۱۳]

بنابر یک‌ روایت‌ از امام‌ حسین‌ علیه‌السلام‌ تفسیر واژه‌ صمد خواسته‌ شد، پاسخ‌ امام‌ این‌ بود که‌ آیه‌ بعدی در همین‌ سوره‌ اخلاص‌، در واقع‌ تفسیر صمد است‌. در این‌ آیه‌ گفته‌ شده‌ که‌ خدا نه‌ کسی را زاده‌ و نه‌ زاده‌ شده‌ است‌، که‌ موضوع‌ آن‌ تنها نفی نسبت‌ پدری ـ فرزندی نیست‌، بلکه‌ مراد از آن‌ نفی هر امر عارضی (بَداوات‌؛ مثلاً اندوه‌، شادی، خواب‌) و دگرگونی و کاستی از ساحت‌ ربوبی است‌ و این که‌ خدا نه‌ از چیزی پدید آمده‌ (لا مِن‌ شیءٍ) و نه‌ در چیزی و نه‌ بر روی چیزی است‌.[۱۴]

تفسیر توحید به‌ بساطت‌ ذات‌، در قالب‌ نفی صفات‌ از ذات‌ حق‌ نیز ارائه‌ شده‌ است‌. در خطبه‌ای از امام‌ علی علیه السلام آمده‌ که‌ ذات‌ خدا پذیرای صفات‌ نیست‌.[۱۵] در دو حدیث‌ از امام‌ رضا علیه السلام نیز با اندکی تفاوت‌ در تعبیر، مبرا بودن‌ خدا از صفات‌ و لزوم‌ اعتقاد به‌ آن‌، همراه‌ با استدلال‌ بیان‌ شده‌ است‌.[۱۶] در یکی از این‌ دو حدیث‌ آمده‌ که‌ اساس‌ توحید نفی صفات‌ است‌ و در دیگری توجه‌ داده‌ شده‌ که‌ کمال‌ باور توحیدی نفی صفات‌ است‌، بدین‌ معنا که‌ آموزه‌ توحید امری ذومراتب‌ و مرتبه‌ نخستین‌ آن‌ اقرار و مرتبه‌ کمالی آن‌ نفی صفات‌ است‌. همین‌ نکته‌ با تفصیل‌ بیشتر در خطبه‌ای از امیرمؤمنان‌ در نهج‌البلاغه‌ دیده‌ می شود: «سنگ‌ بنا و گام‌ اول‌ در دین‌، معرفت‌ خداست‌ و کمال‌ این‌ معرفت‌، باور داشتِ اوست‌. این‌ باور با یکی دانستن‌ (توحید) خداوند به‌ کمال‌ می رسد.»

توحید نیز در پرتو اخلاص‌ کامل‌ می شود و لازمه‌ اخلاص‌ کامل‌، نفی صفات‌ از ذات‌ باری است‌.[۱۷] بنابراین‌ بیان‌ ـ که‌ شاید بتوان‌ آن‌ را گزارش‌ فرآیند تحقق‌ و رشد معرفت‌اللّه‌ در انسانها و به‌ تعبیر ابن میثم‌ بحرانی مراتب‌ معرفت‌اللّه‌،[۱۸] خواند ـ کمال‌ باور توحیدی، در اخلاص‌ و سپس‌ نفی صفات‌ از خداست‌. ابن‌ ابی الحدید،[۱۹] مراد از اخلاص‌ را در اینجا بدور دانستن‌ خدا از هر گونه‌ عوارض‌ و تغییرات‌ و از همه‌ مهمتر مبرا بودن‌ ذات‌ باری از صفات‌ و دو عبارت‌ را ناظر به‌ یک‌ مقصود دانسته‌ است‌.[۲۰]

تصریح‌ و تأکید بر نفی صفات‌ به‌ عنوان‌ کاملترین‌ مرتبه‌ توحید - با توجه‌ به‌ وفور گزاره‌های ایجابی حاکی از اوصاف‌ کمالی حق‌ متعال‌ در قرآن‌ -، قطعاً برای نفی علم‌ و قدرت‌ و حیات‌ و غیره‌ نیست‌، بلکه‌ امامان علیهم السلام در مقام‌ زدودن‌ یک‌ ابهام‌ و دور کردن‌ مردم‌ از گرایش های تشبیهی و احتمالاً نقد و نفی نظریه‌ تثلیث‌ و آرای متأثر از آن‌ در عالم‌ اسلام‌، بوده‌اند.[۲۱]

قاعده‌ و تلقی کلی و عمومی در باب‌ صفت‌ و موصوف‌، ترکیب‌ و عُروض‌ است‌ و این‌ با یکتایی حقیقی خدا سازگار نیست‌. پیدایی نظریه‌ قدمای ثمانیه‌ که‌ شماری از متکلمان‌ به‌ آن‌ رو آوردند، در واقع‌ رهیافتی برای بُرونشُد از این‌ ناسازگاری بود با این‌ بیان‌ که‌ حقایقی (علم‌، قدرت‌، حیات‌ و...) از قدیم‌ با خدا بوده‌ است‌. مثلاً، می گفتند خدا به‌ مدد «علم‌ ازلی» عالم‌ است‌ (عالماً بعلمٍ) و به‌ مدد «قدرت‌ ازلی» قادر است‌ (قادراً بقدرة).

در واقع‌ با پذیرش‌ این‌ اصل‌ که‌ صفات‌، اموری جدا از موصوف‌اند و با تأکید بر این‌ اصل‌ که‌ خدا از عوارض‌ و دگرگونی ها بدور است‌ و چیزی بر او افزوده‌ یا از او کاسته‌ نمی شود، راهی جز اعتقاد به‌ حقایق‌ قدیمِ همراه‌ خدا نمی مانَد، اما این‌ دیدگاه‌ خود مستلزم‌ اعتقاد به‌ «آلهه‌» است‌ که‌ تعارضی بنیادی با آموزه‌ توحید دارد.[۲۲] در برابر این‌ رهیافت‌ در احادیث‌ امامان‌، نفی صفات‌ مطرح‌ شده‌ تا هم‌ تلقی عُروض‌ و ترکیب‌ را ــ که‌ از تشبیه‌ خالق‌ به‌ مخلوق‌ نشئت‌ می گیرد ــ از اذهان‌ بزداید و هم‌ تلقی حقایق‌ ازلی همراه‌ با خدا را؛ زیرا نسبت‌ «صفت‌ ـ موصوف‌» حاکی از ترکیب‌ و اقتران‌ و لازمه‌ آن‌ مخلوق‌ و حادث‌ بودن‌ است‌ که‌ دیگر ازلی نیست‌.

در حدیث‌ امام‌ رضا علیه‌السلام‌ توجه‌ داده‌ شده‌ که‌ اگر چه‌ تشبیه‌ با توحید سازگاری ندارد، اما اثبات‌ صفات‌ (به‌ معنای حقایق‌ ازلی) نیز راه‌ برونشد از محذور تشبیه‌ نیست‌.[۲۳] در عین‌ حال‌ برای پیشگیری از بروز شبهه‌ ابطال‌ و تعطیل‌، در گزاره‌هایی ایجابی چون‌ «العلمُ ذاته‌»، «السمعُ ذاته‌»، «القدرة ذاتُه‌»، «ذاتٌ علاّمه سمیعه بصیره» و «بصیرٌ بغیر آلة»[۲۴]، بر صفات‌ کمالی خدا تأکید شده‌ است‌.

امامان‌ اهل‌بیت‌ در تبیین‌ جوانب‌ گوناگون‌ آموزه‌ توحید، پیوسته‌ این‌ اصل‌ را یادآوری می کردند که‌ باید از تشبیه‌ به‌ دور ماند و به‌ ابطال‌ و تعطیل‌ فرو نیفتاد.[۲۵] از این‌ اصل‌ گاه‌ با عنوان‌ «اثباتٌ بلاتشبیهٍ» تعبیر کرده‌اند.[۲۶]

بر اساس‌ همین‌ رویکرد است‌ که‌ ادعای شناخت‌ ذاتِ (اکتناهِ) خدا، نشانه‌ دور بودن‌ از توحید[۲۷] و احتراز از هر گونه‌ کوشش‌ عقلی برای درک‌ خدا (توهّم‌)،[۲۸] نشانه‌ توحید معرفی شده[۲۹] و جدایی محض‌ خالق‌ از مخلوق‌ در هر وصفی (مثلاً: بَینونَه صِفه؛ کنْهُهُ تفریقٌ بینَه‌ و بینَ خلقهِ)[۳۰] بارها و با تعبیرات‌ گوناگون‌ مورد تأکید قرار گرفته‌ است‌. حتی در یک‌ حدیث‌ به‌ جنبه‌ تنزیهی توحید توجه‌ اکید شده‌ است‌، با این‌ عبارت ‌که‌ توحید یعنی هر چه‌ را بر خود روا میداری بر خدا روا مداری.[۳۱]

گفتنی است‌ که‌ چند حدیث‌ نیز در بیان‌ معنای «واحد» روایت‌ شده‌[۳۲] که‌ مراد آنها معرفی مصداق‌ حقیقی «واحد» است‌.[۳۳] دیگر اینکه‌ محمد بن‌ علی بن‌ بابویه‌ در شرح‌ معنای واحد به‌ روش‌ متکلمان‌ روی آورده‌ و با استناد به‌ نظر کسی که‌ او را لغت‌شناس‌ معرفی کرده‌، توضیح‌ داده‌ که‌ اطلاق‌ اسم‌ «واحد» بر خدا به‌ معنای وحدت‌ همه‌ صفات‌ کمالی و بی مانندی اوست‌، توحید الاهی چیزی جز توحید همه‌ صفات‌ کمالی نیست‌ و بنابراین‌ کسی که‌ به‌ خدای واحد معتقد است‌ ولی آفریدگان‌ را در برخی صفات‌ یا همه‌ آنها با او شریک‌ و شبیه‌ می داند، موحد نیست‌.[۳۴]

دلایل‌ توحید در احادیث‌

برهان‌آوردن‌ برای یکتایی خدا، به ویژه‌ در احتجاج‌ با منکران‌، در احادیث‌ نیز دیده‌ می شود. در این‌ احادیث‌ بیش‌ از هر چیز به‌ توحید ربوبی توجه‌ شده و از انتظام‌ خلق‌ و اتصال‌ تدبیر و هماهنگی امور، وحدت‌ مدبّر استنتاج‌ شده‌ است‌.[۳۵] آیه‌ ۲۲ سوره‌ انبیاء (لَوْ کانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) نیز در همین‌ سیاق‌ محل‌ استشهاد قرار گرفته‌ است‌.[۳۶]

در سفارش‌ طولانی امیرمؤمنان‌ به‌ فرزندش‌ امام‌ مجتبی علیهماالسلام نیز از جهتی دیگر و نزدیک‌ به‌ همین‌ دلیل‌ بر یکتایی خدا استدلال‌ شده‌ است‌: «لازمه‌ وجود همتا برای پروردگار بروز نشانه‌های قدرت‌ و سیطره‌ آن‌ همتا و مشاهده‌ کارهای او و از همه‌ مهمتر آمدن‌ پیامبرانی از جانب‌ اوست‌، در حالی که‌ هیچ‌ چیزی در عالم‌ وجود ندارد که‌ بیرون‌ از انتساب‌ به‌ خدای واحد باشد تا نشانه‌ خدای دیگر تلقی شود».[۳۷]

در این‌ میان‌ از هشام‌ بن‌ حکم‌، متکلم‌ بزرگ‌ شیعی و از صحابیان‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام‌، گزارشی موجود است‌ که‌ طبق‌ آن‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام در مواجهه‌ با کسی که‌ دلیل‌ نادرستی اعتقاد به‌ بیش‌از یک‌ صانع‌ (ظاهراً مدبّر) را پرسیده‌ بود، بر وحدت‌ مدبّر اقامه‌ برهان‌ کردند. این‌ برهان‌ ـ که‌ شیخ کلینی آن‌ را در باب‌ «حدوث‌ العالم‌»[۳۸] و ابن‌بابویه‌ در «باب‌ الرّد علی الثنویه‌ والزنادقه‌»[۳۹] آورده‌ ـ با توجه‌ به‌ کاربرد وصف‌ «زندیق‌» برای مناظره‌کننده‌، ظاهراً در نقد اعتقادات‌ مجوس‌ و مانویان‌ که‌ به‌ دو مدبّر معتقد بودند، مطرح‌ شده‌ است‌، ولی به‌ دلیل‌ احتوا بر چندین‌ نکته‌، محل‌ توجه‌ شارحان‌ حدیث‌ قرار گرفته‌ است‌.

این حدیث‌ در بحث‌ خداشناسی متضمن‌ سه‌ موضوع‌ است‌[۴۰] که‌ موضوع توحید در آن‌ در سه‌ فقره‌ بیان‌ شده‌ است‌:

فقره‌ اول‌ در نقد فرض‌ دو مدبّر است‌، با این‌ بیان‌ که‌ دو خدای مدبّر که‌ طبعاً باید قدیم‌ و ازلی باشند، یا هر دو توانایند یا هر دو ناتوان‌اند یا یکی از آن‌ دو توانا و دیگری ناتوان‌ است‌، اگر هر دو توانا باشند چرا یکی از آن‌ دو دیگری را کنار نمی زند و خود به‌ تدبیر عالم‌ نمی پردازد؟ و اگر یکی توانا و دیگری ناتوان‌ است‌، لازمه‌ آن‌ پذیرش‌ یک‌ خدا (خدای توانا) است‌ زیرا ناتوانی با خدایی جمع‌ نمی شود.

در فقره‌ دوم‌، یکدستی عالَم‌ (ائتلاف‌ امر) دلیل‌ بر یگانگی مدبّر دانسته‌ شده‌ است‌.

در فقره‌ سوم‌ امام‌ بیان‌ کرده‌ است‌ که‌ لازمه‌ هر دو تا بودنی، وجود یک‌ عامل‌ جداکننده‌ آن‌ دو از یکدیگر است‌ (به‌ تعبیر حدیث‌: «فُرْجَه‌»). از طرفی این‌ عامل‌ جداکننده‌، غیر از آن‌ دو و با آن‌ دو است‌ که‌ لازمه‌ آن‌ اعتقاد به‌ سه‌ حقیقت‌ خواهد بود. با همین‌ بیان‌، لزوم‌ پنج‌ حقیقت‌ قدیم‌ اثبات‌ می شود و سر از بی نهایت‌ درمی آورد.

میرداماد (متوفی ۱۰۴۱) در شرح‌ خود بر کافی،[۴۱] هر یک‌ از سه‌ فقره‌ حدیث‌ را ناظر به‌ یک‌ برهان‌ دانسته‌ است‌: برهان‌ اول‌ این که‌ اقتضا و شرط‌ وجوب‌ ذاتی، توانایی مطلق‌ است‌، حال‌ با فرض‌ وجود دو واجب‌ بالذات‌ (به‌ تعبیر حدیث‌: دو خدای قوی) استناد هر موجودی به‌ هر یک‌ از این‌ دو ممکن‌ خواهد بود؛ بنابراین‌ یا باید هر معلولی را به‌ دو علت‌ نسبت‌ داد یا به‌ ترجیح‌ بلامرجّح‌ روی آورد. هر دو فرض‌ محال‌ است‌ (ظاهراً فرض‌ دو خدای ضعیف‌ یا یک‌ خدای قوی و یک‌ خدای ضعیف‌ را بی نیاز از توضیح‌ دانسته‌ است‌).

برهان‌ دوم‌، تقریری است‌ از آیه‌ ۲۲ سوره‌ انبیاء که‌ طبق‌ آن‌ پیوند استوار همه‌ اجزای عالم‌ با یکدیگر بنابر آنچه‌ در قوانین‌ حِکمی ثابت‌ شده‌، فقط‌ با انتساب‌ به‌ یک‌ فاعل‌ قابل‌ توضیح‌ است‌ و وجود دو فاعل‌ حاصلی جز اختلال‌ و تباهی ندارد.

بیان‌ برهان‌ سوم‌ این‌ است‌ که‌ لازمه‌ وجود دو چیز، وجود وجه‌ تمایز آن‌ دو از یکدیگر است‌ وگرنه‌ دو چیز نخواهد بود. از طرفی با قبول‌ این‌ دو چیز، ناگزیر از پذیرش‌ موجود سومی هستیم‌ مرکب‌ از این‌ دو (تعبیر «فرجه‌» به‌ همین‌ معنا اشاره‌ دارد). این‌ موجود سوم‌ نیز بی نیاز از صانع‌ است‌، چون‌ طبق‌ فرض‌، دو جزء آن‌ وجوب‌ ذاتی دارند و بی نیاز از صانع‌اند. به‌ این‌ ترتیب‌، وجودِ یک‌ حقیقتِ قدیمِ سوم‌ نیز اثبات‌ می شود و حال‌ آنکه‌ مفروض‌ ما دو حقیقت‌ قدیم‌ بود. بر همین‌ قیاس‌، اگر سه‌ حقیقت‌ قدیم‌ فرض‌ کنیم‌ ناگزیر از پذیرش‌ پنج‌ قدیم‌ خواهیم‌ شد و این‌ترتیبِ تسلسلی ادامه‌ می یابد.

صدرالدین‌ شیرازی این‌ حدیث‌ را در موضوع‌ توحید، مشتمل‌ بر دو حجت‌ دانسته‌ است‌: یکی همگانی و مشهور (عامّیه مشهوریه‌) و دیگری برهانی و برای خواص‌. وی فقره‌ نخست‌ را بر حجت‌ اول‌ و دو فقره‌ بعدی را بر حجت‌ دوم‌ تطبیق‌ داده‌ است‌. او بیان‌ کرده‌ که‌ لازمه‌ توانایی، غلبه‌ و سیطره‌ است‌ و وجود دو خدا اقتضا می کند که‌ هر یک‌ بر دیگری سیطره‌ جوید (تدافُع‌) و این‌ به‌ تباهی می انجامد. در واقع‌، نتیجه‌ فرض‌ وجود دو خدا عدم‌ هر دو است‌. ادامه‌ بحث‌ روشن‌ است‌؛ خدای ضعیف‌ خدا نیست‌ و بنابراین‌ فرض‌ وجود دو خدای ضعیف‌ از اساس‌ باطل‌ است‌ و فرض‌ سوم‌ نیز نهایتاً به‌ پذیرش‌ خدای یکتا می انجامد. به‌ نظر صدرالمتألهین‌، نادرستی فرض‌ دوم‌ چنان‌ آشکار است‌ که‌ بی نیاز از بررسی بوده‌ است‌.

استدلال‌ دوم‌ بر پایه‌ وحدت‌ عالَم‌ ارائه‌ شده‌ است‌. در بیان‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام آمده‌ که‌ فرض‌ وجود دو خدا ــ که‌ در اینجا معطوف‌ به‌ تدبیر عالَم‌ است‌ (انَّ المدبِّرَ واحدٌ) ــ سه‌ صورت‌ دارد: یا دو خدای مفروض‌ از هر جهت‌ اتفاق‌ دارند (و از جمله‌ در افعال‌ و آثار) یا از هر جهت‌ مختلف‌اند یا در برخی جهات‌ اتفاق‌ دارند و از جهاتی مختلف‌اند.

بنابر توضیح‌ صدرالمتألهین‌، یکسانی کامل‌ به‌ منزله‌ نفی دو خداست‌، چرا که‌ «دو چیز» باید دست‌کم‌ در یک‌ جهت‌ با یکدیگر اختلاف‌ داشته‌ باشند و این‌ اختلاف‌ بالضروره‌ در افعال‌ و آثار بروز می کند. این‌ در حالی است‌ که‌ وحدتِ مشهود عالَم‌ به‌ معنای پیوند وثیق‌ اجزای آن‌ از «یک‌ تدبیر» حکایت‌ دارد؛ همه‌ اجزای عالم‌ با نظم‌ و به‌ هم‌ پیوستگی درونی در کارند و شبهه‌ وجود عالمی دیگر که‌ آفریده‌ خدایی دیگر باشد نیز از اساس‌ ناپذیرفتنی است‌.

مولی محمدصالح‌ مازندرانی (متوفی ۱۰۸۱) در شرحش‌ بر کافی، این‌ حدیث‌ را حاوی سه‌ دلیل‌ دانسته‌ است‌.[۴۲] توضیح‌ او درباره‌ فقره‌ اول‌ به‌ شرح‌ صدرالمتألهین‌ نزدیک‌ است‌ و فقط‌ به‌ این‌ نکته‌ اشاره‌ کرده‌ که‌ مراد از «توانا» برخورداری استقلالی از توانایی کامل‌ است‌ که‌ فرد قادر را بی نیاز از شریک‌ می کند و طبعاً آن‌ را کنار می زند تا از نقیصه‌ مشارکت‌ به‌ دور مانَد، اما این‌ «دفع‌» با فرض‌ برابری دو خدا در توانایی، دو سویه‌ است‌ و معنای آن‌ ناتوانی هر یک‌ در برابر دیگری است‌ که‌ خود خلاف‌ مفروض‌ خواهد بود.

به علاوه‌ فرض‌ دو خدای هم‌توان‌ یا به‌ نفی وجود عالم‌ می انجامد یا مستلزم‌ تحقق‌ دو عالَم‌ متضاد و ناهمگون‌ است‌. فقره‌ دوم‌ به‌ همان‌ نظریه‌ وحدت‌ عالَم‌ بازمیگردد که‌ گواه‌ بر وحدت‌ مدبّر است‌. در فقره‌ سوم‌ به‌ اعتقاد مازندرانی، امام‌ بی آنکه‌ به‌ عالم‌ موجود نظر کند، محذور اساسی فرضیه‌ دو خدا را مطرح‌ کرده‌ و احتمالاً واژه‌ «ثُمَّ» را برای افاده‌ این‌ نکته‌ بکار برده‌ است‌ که‌ این‌ دلیل‌ با دو دلیل‌ دیگر، تفاوت‌ اساسی دارد.

میرزا رفیعا نائینی (متوفی ۱۰۸۲) نیز حدیث‌ را مشتمل‌ بر سه‌ دلیل‌ دانسته‌ است‌: دلیل‌ اول‌ با توجه‌ به‌ معنای مراد از دو واژه‌ قوی و ضعیف‌ (خدای همه‌ توانِ مستقل‌، خدای غیرمستقل‌ با توانایی محدود) تقریر شده‌ است‌ و آن‌ این که‌ فرض‌ دو خدای قوی مشتمل‌ بر تناقض‌ است‌، یعنی اثبات‌ ضعف‌ هر دو خدا.

بطلان‌ فرض‌ خدای قوی و ضعیف‌ نیز آشکار است‌ و به‌ طریق‌ اَوْلی'، نادرستی فرض‌ دو خدای ضعیف‌ نیز دانسته‌ می شود. دلیل‌ دوم‌ مشتمل‌ است‌ بر بررسی چگونگی انتساب‌ پدیده‌ها (معلولات‌) به‌ دو مدبّر و ابطال‌ آن‌؛ بدین‌معنا که‌ نسبت‌ همه‌ پدیده‌ها به‌ دو مدبّر یا از هر جهت‌ یکی است‌ و امکان‌ صدور هر یک‌ از پدیده‌های عالم‌ از هر یک‌ از دو خدا کاملاً یکسان‌ است‌، یا از همه‌ جهت‌ متفاوت‌ است‌.

در حالت‌ اول‌ محذوراتی چون‌ ترجیح‌ بلامرجّح‌، صدور کار ناروا و خلاف‌ حکمت‌، نقص‌ و عدم‌ رعایت‌ مصالح‌ پیش‌ می آید و حالت‌ دوم‌ مستلزم‌ ناتوانی خداست‌. دلیل‌ سوم‌ به‌ فقره‌ سوم‌ حدیث‌ و واژه‌ «فرجه‌» راجع‌ است‌. در اینجا نیز همان‌ دو حالت‌ مذکور در دلیل‌ دوم‌ اما از منظری دیگر مطرح‌ و بررسی میشود.

در حالت‌ اول‌ که‌ استناد همه‌ پدیده‌ها به‌ هر دو خدا (مدبّر) ممکن‌ است‌، لازم‌ است‌ عاملی وجود داشته‌ باشد که‌ حوزه‌ عمل‌ هر خدا را معین‌ کند (فرجه‌) و این‌ به‌ منزله‌ اعتراف‌ به‌ وجود سه‌ مدبّر است‌ که‌ نهایتاً به‌ تسلسل‌ می انجامد. ابطال‌ حالت‌ دوم‌ نیز بی نیاز از استدلال‌ است‌.[۴۳] علامه مجلسی این‌ بیان‌ را نیز به‌ عنوان‌ وجه‌ چهارم‌ در شرح‌ حدیث‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام نقل‌ کرده‌ و توضیح‌ داده‌ است‌ که‌ این‌ تقریر تا اندازه‌ای دور از ذهن‌ است‌ و به علاوه‌، مبتنی بر مقدمات‌ متعددی در علم‌ کلام‌ است‌.

مولی محسن‌ فیض‌ کاشانی (متوفی ۱۰۹۱)[۴۴] فقره‌ اول‌ حدیث‌ را برهانی مبتنی بر سه‌ مقدمه‌ که‌ در کتب‌ حِکمی تبیین‌ شده‌ و کلام‌ امام‌ متضمن‌ آنهاست‌، می داند: یکی این که‌ صانع‌ عالم‌ باید در ایجاد و تدبیر توانا و مستقل‌ باشد، دیگر این که‌ یک‌ پدیده‌ را نمی توان‌ به‌ دو پدیدآورنده‌ مستقل‌ نسبت‌ داد و سوم‌ آنکه‌ ترجّح‌ بلامرجّح‌ محال‌ است‌.

با این‌ سه‌ مقدمه‌، نادرستی فرض‌ دو خدای مستقلِّ توانا اثبات‌ می شود (ظاهراً نادرستی دو صورت‌ دیگر را بی نیاز از بیان‌ دانسته‌ است‌). در فقره‌ دوم‌ او نیز جهت‌ اصلی بیان‌ امام‌ را یکپارچگی و وحدت‌ عالَم‌، چونان‌ یک‌ شخص‌ می داند که‌ از انضمام‌ دو مقدمه‌ دیگر به‌ آن‌، یک‌ برهان‌ صورت‌ بسته‌ است‌.

مقدمه‌ نخست‌ این که‌ دو چیزِ کاملاً یکسان‌ (متفقَینِ مِن‌ کلِّ جهه) وجود ندارد و در واقع‌ یک‌ چیز است‌، دوم‌ این که‌ برای دو چیزِ کاملاً ناهمسان‌ امکان‌ بروز و تدبیر یک‌ امر واحد نیست‌. او نیز مانند میرداماد، این‌ فقره‌ را با استشهاد به‌ حدیثی دیگر به‌ آیه‌ ۲۲ سوره‌ انبیاء پیوند می دهد. به‌ نظر فیض‌، فقره‌ سوم‌ را می توان‌ برهانی مستقل‌ دانست‌ و یا آن‌ را مانند صدرالمتألهین‌، تکمله‌ برهان‌ دوم‌ خواند.

قاضی سعید قمی (متوفی ۱۱۰۷) در شرح‌ توحیدالصدوق‌، پس‌ از نقل‌ عبارات‌ فیض‌ کاشانی و نیز مناقشه‌ای اندک‌ درباره‌ آن‌، اظهار داشته‌ که‌ این‌ حدیث‌ از آغاز تا انجام‌، فقط‌ حاوی یک‌ برهان‌ است‌ با این‌ توضیح‌ که‌ فقره‌ اول‌ نادرستی فرض‌ دو خدای توانای مستقل‌ را اثبات‌ می کند، از آن رو که‌ به‌ تمانع‌ می انجامد؛ سپس‌ فرض‌ خدای قوی و ضعیف‌ را پیش‌ می کشد که‌ بازگشت‌ آن‌ به‌ قبول‌ آموزه‌ توحید است‌، آنگاه‌ فرض‌ دو خدای ضعیف‌ مطرح‌ می شود.

قاضی سعید بیان‌ می کند که‌ مراد از ضعف‌، در این‌ حدیث‌ توانایی محدود است‌ در برابر قدرت‌ که‌ به‌ گستردگی و اطلاق‌ اشعار دارد. بر این‌ اساس‌ به‌ نظر وی، فقره‌ دوم‌ و سوم‌ در مقام‌ بررسی و نقد همین‌ فرض‌ اخیر است‌: دو خدا که‌ هر یک‌ توانایی محدود دارند یا در صفات‌ کمالی کاملاً یکسان‌اند یا کاملاً اختلاف‌ دارند. اما وحدتِ درهم‌ تنیده‌ اجزای عالم‌ که‌ با نظر علمی و سلوک‌ عقلی اثبات‌ می شود، مانع‌ از نسبت‌ دادن‌ آن‌ به‌ دو یا چند خداست‌. در عین‌ حال‌، فقره‌ سوم‌ را ناظر به‌ محذور خاص‌ فرض‌ دو خدای محدودِ ناهمسان‌ می داند. نکته‌ای که‌ قاضی سعید یادآوری کرده‌، مراد از واژه‌ «فُرجه‌» در این‌ حدیث‌ است‌ که‌ به‌ امری معقول‌ (امتناع‌ خلا در امور عقلی) اشاره‌ دارد.

چنانکه‌ گفته‌ شد، مجلسی این‌ حدیث‌ را نقل‌ کرده‌ است‌. وی پیش‌ از شرح‌ حدیث‌، گزارشی از مجموعه‌ دلایل‌ توحیدِ باری (هفت‌ دلیل‌) آورده‌ و آنگاه‌ وجوه‌ مختلفی را که‌ در شرح‌ حدیث‌ مطرح‌ شده‌ یا مطرح‌ شدنی است‌، ارائه‌ و اشاره‌ کرده‌ است‌ که‌ درباره‌ هر یک‌ از این‌ وجوه‌ مناقشات‌ و اشکالاتی وجود دارد ولی برای احتراز از درازی سخن‌ به‌ آنها نمی پردازد.[۴۵] وجه‌ نخست‌ تقریباً همان‌ توضیح‌ قاضی سعید است‌، یعنی حدیث‌ مجموعاً متضمن‌ یک‌ برهان‌ است‌.[۴۶] وجه‌ دوم‌ و سوم‌ و چهارم‌ پیشتر معرفی شد، اما وجه‌ پنجم‌ ـ که‌ احتمالاً از خود اوست‌ ـ حدیث‌ را متضمن‌ سه‌ دلیل‌ می داند: فقره‌ اول‌ همان‌ برهان‌ تمانع‌ و فقره‌ دوم‌ برهان‌ تلازم‌ (ظاهراً منظور او توارد است‌ رجوع کنید به برهانِ تمانع‌) است‌ و فقره‌ سوم‌ در مقام‌ ردّ کسانی چون‌ مجوس‌، است‌ که‌ به‌ دو خدای مجسَّمِ جدا از هم‌ قائل‌اند پس‌ باید چیزی فاصله‌ بین‌ این‌ دو را پر کند (به‌ دلیل‌ اصل‌ امتناع‌ خلا) یا سطحی جداکننده‌ آن‌ دو باشد تا دو تا بودن‌ معنادار شود. در این‌ صورت‌ واژه‌ فرجه‌، در همان‌ معنای اصلی خود بکار رفته‌ است‌.[۴۷]

شارح‌ دیگر این‌ حدیث‌، سید نعمت‌اللّه‌ جزایری (متوفی ۱۱۱۲) است‌. وی پس‌ از نقل‌ شرح‌ میرزا رفیعا و میرداماد و صدرالمتألهین‌، بیان‌ میرداماد را پسندیده‌ و آن‌ را به‌ گونه‌ای دیگر تقریر کرده‌ است‌.[۴۸] گفتنی است‌ که‌ ابوالحسن‌ شعرانی، دانشمند ذوفنون‌ معاصر (متوفی ۱۳۵۲ ش‌)، با توجه‌ به‌ این‌ نکته‌ که‌ مخاطب‌ اصلی امام‌ در این‌ احتجاج‌، فردی مانوی بوده‌ برخی شرحهای حدیث‌ را اگرچه‌ به غایت‌ دقیق‌ است‌ بر پایه‌ اعتقاد و انگیزه‌ مخاطب‌ در این‌ پرسش‌، از مقصود اصلی خطاب‌ به‌ دور دانسته‌ است‌ اما به‌ نظر می رسد توضیح‌ او بیشتر به‌ فقره‌ سوم‌ و تعبیر «فُرجه‌» در آن‌ بازمی گردد، نه‌ همه‌ عبارات‌ حدیث‌.

او توضیح‌ داده‌ که‌ بنابر عقیده‌ مانویان‌، عالم‌ از دو حقیقت‌ جسمانی، یکی نور محض‌ و دیگری ظلمت‌ محض‌ پدید آمده‌ است‌ و امام‌ بیان‌ کرده‌اند که‌ لازمه‌ این‌ اعتقاد، وجود حقیقتی قدیم‌ است‌ که‌ نه‌ نور محض‌ و نه‌ ظلمت‌ محض‌ است‌ و با همین‌ بیان‌ بی نهایت‌ حقایق‌ قدیم‌ اثبات‌ می شود.[۴۹]

پانویس

  1. التوحید، ابن‌بابویه‌، ص‌۳۴ـ۳۵، ۵۷.
  2. رجوع کنید به همان‌، ص‌۶۸.
  3. همان‌، ص‌۸۳ـ۸۴؛ شرح توحید الصدوق، قاضی سعید قمی، ج‌۲، ص‌۱۵ـ۱۶.
  4. رجوع کنید به التوحید، ابن‌بابویه‌، ص‌۷۰.
  5. رجوع کنید به همان‌، ص‌۳۷.
  6. رجوع کنید به همان‌، ص‌۹۰.
  7. رجوع کنید به بحارالانوار، مجلسی، ج‌۳، ص‌۲۲۶.
  8. رجوع کنید به ابن‌بابویه‌، ص‌۶۲، ۱۸۵؛ الاحتجاج، احمد بن‌ علی طبرسی، ج‌۲، ص‌۷۹؛ مجلسی، ج‌۴، ص‌۶.
  9. رجوع کنید به التوحید، ابن‌بابویه‌، ص‌۳۶، ۱۳۱، ۱۴۴، ۱۶۹.
  10. نیز رجوع کنید به فلسفه کلام، ولفسون‌، ص‌۱۱۵.
  11. رجوع کنید به ابن‌ بابویه‌، ص‌۴۷، ۷۳، ۸۰.
  12. رجوع کنید به همان‌، ص‌۹۳.
  13. بحارالانوار، ج‌۳، ص‌۲۲۷.
  14. رجوع کنید به ابن‌بابویه‌، ص‌۹۱؛ نیز رجوع کنید به صمد.
  15. رجوع کنید به الکافی، کلینی، ج‌۸، ص‌۱۳۹؛ التوحید، ابن‌بابویه‌، ص‌۵۶.
  16. رجوع کنید به ابن‌بابویه‌، ص‌۳۴ـ۳۵، ۵۷؛ نیز رجوع کنید به کلینی، ج‌۱، ص‌۱۴۰.
  17. نهج‌البلاغه‌، خطبه‌۱، ص‌۳۹؛ نیز رجوع کنید به نورالبراهین او انیس الوحید فی شرح التوحید، جزایری، ج‌۱، ص‌۹۶ـ۹۷.
  18. شرح نهج البلاغه، ج‌۱، ص‌۱۱۹.
  19. شرح نهج البلاغه، ج‌۱، ص‌۷۴ـ۷۵.
  20. ابن‌میثم‌ که‌ آن‌ را توحید عملی یعنی زهد حقیقی، تفسیر کرده‌ است‌. شرح نهج البلاغه، ج‌۱، ص‌۱۲۲.
  21. درباره‌ کاربرد واژه‌ «صفت‌» برای خدا در نخستین‌ دهه‌های اسلامی بر اثر آشنایی با آموزه‌های مسیحی و نیز مباحثات‌ موافقان‌ و مخالفان‌ رجوع کنید به ولفسون‌، ص‌۱۱۲ـ۱۳۲.
  22. رجوع کنید به ابن ‌بابویه‌، ص‌۱۴۰، ۱۴۴؛ مجلسی، ج‌۴، ص‌۶۲.
  23. رجوع کنید به ابن‌بابویه‌، ص‌۴۰.
  24. رجوع کنید به همان‌، ص‌۱۳۵، ۱۳۹، ۱۴۴.
  25. برای نمونه‌ رجوع کنید به عرض‌ عقاید عبدالعظیم‌ حسنی بر امام‌ هادی علیه‌السلام‌ و تأیید آن‌ در التوحید، ابن‌بابویه‌، ص‌۸۱.
  26. رجوع کنید به همان‌، ص‌۱۰۱، ۱۰۷.
  27. رجوع کنید به همان‌، ص‌۳۵.
  28. درباره‌ اینکه‌ مراد از وهم‌ در احادیث‌، عقل‌ یا معنایی مشتمل‌ بر عقل‌ است‌، رجوع کنید به جزایری، ج‌۱، ص‌۸۶؛ مجلسی، ج‌۳، ص‌۳۰، ج‌۶۵، ص‌۲۷۹.
  29. رجوع کنید به نهج‌البلاغه‌، حکمت‌ ۴۷۰.
  30. رجوع کنید به ابن‌بابویه‌، ص‌۳۶.
  31. رجوع کنید به همان‌، ص‌۹۶.
  32. رجوع کنید به ابن‌بابویه‌، ص‌۸۲ـ۸۳.
  33. قاضی سعید قمی، ج‌۲، ص‌۲ـ۷.
  34. نیز رجوع کنید به قاضی سعید قمی، ج‌۲، ص‌۱۷ـ۳۲.
  35. برای نمونه‌ رجوع کنید به ابن‌بابویه‌، ص‌۲۴۴، ۲۵۰.
  36. رجوع کنید به همان‌، ص‌۲۵۰.
  37. تحف العقول، ابن‌شعبه‌، ص‌۵۵؛ نهج‌البلاغه‌، نامه‌۳۱، ص‌۳۹۶.
  38. کافی، ج‌۱، ص‌۸۰ـ۸۱.
  39. التوحید، ص‌۲۴۳ـ۲۴۴.
  40. شرح اصول الکافی، صدرالدین‌ شیرازی، قسم‌۱، ص‌۳۴.
  41. کلینی، ص‌۱۸۴ـ۱۸۸.
  42. رجوع کنید به شرح اصول الکافی، ج‌۳، ص‌۴۳ـ۵۰.
  43. رجوع کنید به جزایری، ج‌۲، ص‌۳۱ـ۳۴.
  44. کتاب الوافی، ج‌۱، ص‌۳۳۰ـ۳۳۱.
  45. رجوع کنید به بحارالانوار، ج‌۳، ص‌۲۴۰.
  46. رجوع کنید به همان‌، ج‌۳، ص‌۲۳۴ـ۲۳۵.
  47. رجوع کنید به همان‌، ج‌۳، ص‌۲۴۰.
  48. رجوع کنید به جزایری، ج‌۲، ص‌۳۱ـ۳۹.
  49. رجوع کنید به مازندرانی، ج‌۳، ص‌۴۸ـ۴۹، تعلیقه‌ شعرانی.

منابع