احقاف: تفاوت بین نسخهها
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) |
|||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | صحراى ناهموار با تپههاى | + | '''«اَحقاف»''' از واژگان [[قرآن|قرآنی]] و به معنای صحراى ناهموار با تپههاى شنى است. احقاف در قرآن کریم به عنوان محل سكونت [[قوم عاد]] و پیامبرى [[حضرت هود]] علیهالسلام معرفی شده است. |
− | == | + | ==واژهشناسی== |
− | واژه | + | واژه «احقاف» از ریشه «حقف» به معناى برآمدگى و انحنا است<ref> ترتیب العین، ص 190، «حقف»؛ غریب القرآن، ص 388.</ref> و تپههاى منحنى شنی،<ref> معانىالقرآن، ج 6، ص 452؛ الصحاح، ج 4، ص 1345ـ1346؛ مجمعالبیان، ج 9، ص 135.</ref> خمیدگى پشت شتر و دیگر حیوانات<ref> الفائق، ج 1، ص 261؛ القاموس المحیط، ج 3، ص 129؛ تنویرالحوالك، ص 329.</ref> و خمیدگى هلال ماه،<ref> مفردات، ص 248؛ لسانالعرب، ج 9، ص 53.</ref> از كاربردهاى مشهور آن به شمار مىرود. |
− | احقاف در نقش صیغه | + | احقاف در نقش صیغه جمع، به مجموعه تپههاى شنى در بیابانهاى كویرى اطلاق شده و براى دیگر گونههاى برآمدگى زمین بكار نمىرود؛<ref> جامعالبیان، مج 13، ج 26، ص 32 و مج 15، ج 30، ص 223.</ref> گرچه از برخى مفسران نخستین، اطلاق آن بر كوهها نیز گزارش شده است.<ref> تفسیر قرطبى، ج 16، ص 135؛ تفسیرابن كثیر، ج 4، ص 173.</ref> |
==احقاف در قرآن== | ==احقاف در قرآن== | ||
− | قرآن فقط یك بار این واژه را در آیه 21 [[سوره احقاف]] | + | [[قرآن کریم]] فقط یك بار این واژه را در آیه 21 [[سوره احقاف]] به عنوان محل سكونت [[قوم عاد]] و پیامبرى [[حضرت هود]] علیهالسلام بكار برده و [[سوره]] مذكور به همین مناسبت به این نام شهرت یافته است؛ البته ماجراى قوم عاد در 17 سوره دیگر نیز بازگو شده كه گاه از خلال آن به برخى نكات درباره محل سكونت این قوم دست مىیابیم. |
− | با این حال، محل دقیق این منطقه در | + | با این حال، محل دقیق این منطقه در قرآن تعیین نشده و وجود بیابانهاى شنى فراوان در مناطق گوناگون [[شبه جزیره عربستان|جزیرةالعرب]] نیز بیشتر بر این ابهام افزوده است. |
==احقاف کجاست؟== | ==احقاف کجاست؟== | ||
− | در [[تورات]] و تواریخ پیش از اسلام نیز به طور صریح از عاد و احقاف، یادى به میان نیامده است جز آن كه در آثار اقلیم نگاران یونانى از قوم Oadite در شمال غربى جزیرةالعرب یاد شده كه احتمال تطبیق آن بر | + | در [[تورات]] و تواریخ پیش از [[اسلام]] نیز به طور صریح از [[قوم عاد]] و احقاف، یادى به میان نیامده است جز آن كه در آثار اقلیم نگاران یونانى از قوم Oadite در شمال غربى [[شبه جزیره عربستان|جزیرةالعرب]] یاد شده كه احتمال تطبیق آن بر عاد از سوى برخى پژوهشگران مطرح شده است.<ref>المفصل، ج 1، ص 301ـ305؛ دراسات تاریخیه، ج 1، ص 246ـ249.</ref> |
− | گویا جرجى زیدان بر همین اساس، عادیان را از عربهاى شمال شمرده؛<ref>مؤلفات جرجى زیدان، ج 10، ص 131.</ref> این در حالى است كه احقاف از نظر عموم مفسران اسلامى در منطقهاى از یمن در جنوب عربستان قرار داشته است؛ البته برخى نیز احقاف را نام كوهى در شام<ref> معجمالبلدان، ج 1، ص 115.</ref> یا منطقهاى اطراف حسمى<ref> تفسیر مجاهد، ص 603؛ معجم ما استعجم، ج 1، ص 110.</ref> در شمال جزیرةالعرب دانستهاند كه آبادانى و سرسبزى این منطقه با برخى گزارشهاى قرآن از محل سكونت عاد، شباهت دارد. | + | گویا جرجى زیدان بر همین اساس، عادیان را از عربهاى شمال شمرده؛<ref>مؤلفات جرجى زیدان، ج 10، ص 131.</ref> این در حالى است كه احقاف از نظر عموم مفسران اسلامى در منطقهاى از [[یمن]] در جنوب [[عربستان]] قرار داشته است؛ البته برخى نیز احقاف را نام كوهى در [[شام]]<ref> معجمالبلدان، ج 1، ص 115.</ref> یا منطقهاى اطراف حسمى<ref> تفسیر مجاهد، ص 603؛ معجم ما استعجم، ج 1، ص 110.</ref> در شمال جزیرةالعرب دانستهاند كه آبادانى و سرسبزى این منطقه با برخى گزارشهاى قرآن از محل سكونت عاد، شباهت دارد. |
− | وجود كوهى به نام | + | وجود كوهى به نام «[[ارم]]» فرضیه وقوع سرزمین احقاف در این منطقه را نزد برخى خاورشناسان تقویت كرده است.<ref> المفصل، ج 1، ص 168.</ref> در تورات نیز از منطقهاى به نام «حویله» یاد شده كه آن واژه از ریشه عبرى «حول» به معناى شن اشتقاق یافته به سرزمین شنزار اطلاق مىشود. |
− | محدوده دقیق این منطقه به روشنى در تورات تعیین نشده و گویا افزون بر یمن و عمان در عربستان جنوبى تا مركز و شمال جزیرةالعرب امتداد داشته است.<ref> قاموس الكتاب المقدس، ص 337.</ref> كنار هم آمدن نام «حویله» و | + | محدوده دقیق این منطقه به روشنى در تورات تعیین نشده و گویا افزون بر یمن و [[عمان]] در عربستان جنوبى تا مركز و شمال جزیرةالعرب امتداد داشته است.<ref> قاموس الكتاب المقدس، ص 337.</ref> كنار هم آمدن نام «حویله» و «[[حضرموت]]» به صورت فرزندان یقطان و همچنین «سبأ» و «حویله» به صورت بنوكوش<ref> كتاب مقدس، تكوین، 10: 7 و 26ـ30 و اخبار اول، 1: 9 و 20ـ23.</ref> (با توجه به تطبیق نام شهرها و قبایل با اسامى فرزندان [[حضرت نوح]] از نگاه عهد عتیق) فرضیه تطابق حویله با احقاف را تقویت مىكند؛ به ویژه آن كه قبایل قحطانى عرب كه گویا نام خود را از ریشه عبرى «یقطان» برگرفتهاند، گاهى در برابر تفاخر عدنانیان به پیامبرى جدشان [[حضرت اسماعیل علیه السلام|حضرت اسماعیل]]، پیامبرى جدشان [[حضرت هود]] را یادآور مىشدند.<ref>المفصل، ج 1، ص 313ـ314؛ تاریخ دمشق، ج 62، ص 414؛ تاریخ ابنخلدون، ج 2، ص 20.</ref> |
− | گزارش تورات از وجود رودى در حویله و كانىها و سنگهاى قیمتى بسیار و عطرهاى گیاهى در آن منطقه، با گزارش قرآن از باغها و آبها و نعمت فراوان در محل سكونت عادیان مطابقت مىكند. ([[سوره شعراء]] | + | گزارش تورات از وجود رودى در حویله و كانىها و سنگهاى قیمتى بسیار و عطرهاى گیاهى در آن منطقه، با گزارش قرآن از باغها و آبها و نعمت فراوان در محل سكونت عادیان مطابقت مىكند. ([[سوره شعراء]]، 132ـ134)<ref> كتاب مقدس، تكوین، 2: 11ـ12.</ref> |
− | تشابه عادیان در ویژگىهاى جسمانى با عمالقه كه در [[تورات]] از حویله به صورت یكى از مناطق حضور آنها یادشده، تأییدى دیگر بر این فرضیه است<ref> كتاب مقدس، اعداد، 13: 28ـ33.</ref> ([[سوره اعراف]] | + | تشابه عادیان در ویژگىهاى جسمانى با عمالقه كه در [[تورات]] از حویله به صورت یكى از مناطق حضور آنها یادشده، تأییدى دیگر بر این فرضیه است<ref> كتاب مقدس، اعداد، 13: 28ـ33.</ref> ([[سوره اعراف]]، 96؛ [[سوره توبه]]، 69ـ70؛ [[سوره احقاف]]، 26). افزون بر این، این دو گروه از یك نژاد و خانواده شمرده شدهاند.<ref> شرح نهجالبلاغه، ج 10، ص 280ـ281؛ مؤلفات جرجى زیدان، ج 10، ص 86ـ87؛ حجةالتفاسیر، ج 6، ص 145.</ref> |
− | كاوشهاى باستانشناسى در مناطق گوناگون جزیرةالعرب نیز اطلاعات بسیارى از اقوام گذشته این سرزمین در اختیار گذاشته كه البته همه آنها بىشباهت با وضعیت قوم عاد نیستند؛ اما تاكنون آثار مشخصى از عادیان ساكن احقاف به گونهاى كه از تطابق گزارش [[قرآن]] بر آن اطمینان حاصل شود، بدست نیامده است.<ref> مؤلفات جرجى زیدان، ج 10، ص 90؛ الجواهر، ج 11، ص 200؛ تفسیر عاملى، ج 7، ص 531.</ref> | + | كاوشهاى [[باستان شناسی|باستانشناسى]] در مناطق گوناگون جزیرةالعرب نیز اطلاعات بسیارى از اقوام گذشته این سرزمین در اختیار گذاشته كه البته همه آنها بىشباهت با وضعیت قوم عاد نیستند؛ اما تاكنون آثار مشخصى از عادیان ساكن احقاف به گونهاى كه از تطابق گزارش [[قرآن]] بر آن اطمینان حاصل شود، بدست نیامده است.<ref> مؤلفات جرجى زیدان، ج 10، ص 90؛ الجواهر، ج 11، ص 200؛ تفسیر عاملى، ج 7، ص 531.</ref> |
− | شاید از همین روى برخى معاصران، عادیان را از اقوام ماقبل تاریخ شمردهاند.<ref> المیزان، ج 10، ص 307؛ میزانالحكمه، ج 4، ص 3048.</ref> برخى ضربالمثلهاى رایج میان عرب جاهلى نیز از قدمت عاد و فاصله بسیار آن مردم از عصر نزول قرآن حكایت دارد.<ref> المفصل، ج 1، ص 299ـ308؛ حجةالتفاسیر، ج 6، ص 145.</ref> | + | شاید از همین روى برخى معاصران، عادیان را از اقوام ماقبل [[تاریخ]] شمردهاند.<ref> المیزان، ج 10، ص 307؛ میزانالحكمه، ج 4، ص 3048.</ref> برخى ضربالمثلهاى رایج میان عرب [[جاهلیت|جاهلى]] نیز از قدمت عاد و فاصله بسیار آن مردم از عصر نزول قرآن حكایت دارد.<ref> المفصل، ج 1، ص 299ـ308؛ حجةالتفاسیر، ج 6، ص 145.</ref> |
− | قرآن در غالب یادكردهاى خویش از عادیان، آنان را پس از [[ | + | قرآن در غالب یادكردهاى خویش از عادیان، آنان را پس از قوم [[حضرت نوح علیه السلام|نوح]] مىشمرد و همچنین گرچه تعبیر «عاداً الاولى: عاد نخستین» از نظر برخى مفسران نشاندهنده وجود عاد دیگرى است، مىتواند بر قدمت بسیار این قوم كهن دلالت كند. |
− | با این همه، دست نخورده ماندن مناطق بسیارى از جزیرةالعرب در اثر وضعیت سخت آب و هوایى، امید به یافتن آثارى از سرزمین عاد را از میان نبرده است. به هر روى، سرزمین این قوم بنا به گزارش قرآن در جزیرةالعرب یا منطقهاى نزدیك به آن قرار داشته است: {{متن قرآن|«ولَقَد اَهلَكنا ما حَولَكُم مِنَ القُرى»}}. ([[سوره احقاف]] | + | با این همه، دست نخورده ماندن مناطق بسیارى از جزیرةالعرب در اثر وضعیت سخت آب و هوایى، امید به یافتن آثارى از سرزمین عاد را از میان نبرده است. به هر روى، سرزمین این قوم بنا به گزارش قرآن در جزیرةالعرب یا منطقهاى نزدیك به آن قرار داشته است: {{متن قرآن|«ولَقَد اَهلَكنا ما حَولَكُم مِنَ القُرى»}}. ([[سوره احقاف]]، 27) |
− | احتمالاً نشان دهنده نزدیكى این منطقه به | + | از برخى آیات قرآن نیز آشنایى عرب با ماجراى قوم عاد برمىآید: {{متن قرآن|«أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ...»}} ([[سوره ابراهیم]]، 9) كه در كنار سفارش خداوند به كافران عرب جهت مسافرت براى عبرتگیرى از عاقبت شوم برخى اقوام گذشته: {{متن قرآن|«وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ... أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ...»}} ([[سوره حج]]، 42ـ46)، احتمالاً نشان دهنده نزدیكى این منطقه به جزیرةالعرب است. پارهاى از گزارشهاى برخى مورخان اسلامى نیز از آن حكایت مىكند كه محل سكونت قوم عاد به طور كامل نزد عرب شناخته شده بود و در مسیر گذرگاههاى آنان قرار داشت.<ref> تفسیر ابنكثیر، ج 3، ص 423؛ المفصل، ج 1، ص 307ـ308؛ EQ,Vol.1,P.21-22.</ref> |
− | در برخى روایات و اخبار تفسیرى نیز از وجود آثارى از این قوم در محل سكونتشان خبر داده شده است.<ref> الاحتجاج، ج 2، ص 333ـ334؛ كنزالعمال، ج 12، ص 479ـ480؛ | + | در برخى روایات و اخبار [[تفسیر قرآن|تفسیرى]] نیز از وجود آثارى از این قوم در محل سكونتشان خبر داده شده است.<ref> الاحتجاج، ج 2، ص 333ـ334؛ كنزالعمال، ج 12، ص 479ـ480؛ بحارالانوار، ج 11، ص 353، 356.</ref> وراى این گزارشها و روایات چه بسا غیرمطمئن، قرآن در دو آیه دیگر به صراحت از ماندن آثار محل سكونت عاد تا برههاى از زمان {{متن قرآن|«فَأَصْبَحُوا لَا يُرَى إِلَّا مَسَاكِنُهُمْ»}} ([[سوره احقاف]]، 25) و شناخته شدن آن مكان نزد عرب {{متن قرآن|«وَعَادًا وَثَمُودَ وَقَد تَّبَيَّنَ لَكُم مِّن مَّسَاكِنِهِمْ»}} ([[سوره عنكبوت]]، 38) یاد كرده است. |
− | از سوى دیگر، اشاره به ماجراى قوم عاد در سخنان مؤمن آل فرعون آشنایى مصریان با آنان و احتمالاً نزدیكى منطقهشان به مصر را نشانمىدهد: {{متن قرآن|«إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُم مِّثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ × مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ...»}}. ([[سوره غافر]] | + | از سوى دیگر، اشاره به ماجراى قوم عاد در سخنان مؤمن آل فرعون آشنایى مصریان با آنان و احتمالاً نزدیكى منطقهشان به مصر را نشانمىدهد: {{متن قرآن|«إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُم مِّثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ × مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ...»}}. ([[سوره غافر]]، 30ـ31) |
− | گرچه از نام احقاف برمىآید كه سرزمین عادیان، منطقهاى بیابانى و خشك بوده است، در آیاتى دیگر از باغها و چشمهسارهاى محل سكونتشان یاد شده است؛ ([[سوره شعراء]] | + | گرچه از نام احقاف برمىآید كه سرزمین عادیان، منطقهاى بیابانى و خشك بوده است، در آیاتى دیگر از باغها و چشمهسارهاى محل سكونتشان یاد شده است؛ ([[سوره شعراء]]، 134)؛ همچنین وعده [[حضرت هود علیه السلام|حضرت هود]] به نزول باران در صورت [[توبه]] و [[استغفار]] ایشان ([[سوره هود]]، 52) و انتظار آنان براى نزول باران ([[سوره احقاف]]، 24) نشان مىدهد كه آنان در سرزمین خشك یا در حال گذراندن دورهاى از خشكسالى بودهاند.<ref>المیزان، ج 10، ص 30؛ EQ,Vol.1,P 21-22.</ref> |
− | برخى روایات تفسیرى و اخبار جاهلى نیز از این حادثه خبر دادهاند.<ref> جامعالبیان، مج 5، ج 8، ص 280ـ284؛ البدایة والنهایه، ج 1، ص 145؛ | + | برخى روایات تفسیرى و اخبار جاهلى نیز از این حادثه خبر دادهاند.<ref> جامعالبیان، مج 5، ج 8، ص 280ـ284؛ البدایة والنهایه، ج 1، ص 145؛ بحارالانوار، ج 11، ص 353.</ref> این دو گزارشِ در ظاهر متناقض،<ref> نمونه، ج 21، ص 351.</ref> به دو گونه قابل جمع است: این دو سرى آیات به دو مرحله گوناگون از تاریخ [[قوم عاد]] و احتمالاً دو منطقه مختلف اشاره دارند؛ همانگونه كه برخى مفسران از تعبیر «عاداً الاولى» این را استفاده كردهاند<ref> قصص الانبیاء، ابنكثیر، ص 113.</ref> و در برخى روایات نیز تأییدى بر آن ذكر شده است.<ref>البدایة والنهایه، ج 1، ص 126؛ فتح البارى، ج 8، ص 444.</ref> |
از سوى دیگر، مطالعات زمینشناسى و باستانشناسى نشان مىدهد كه بیابانهاى جزیرةالعرب در دورههاى پیشین، از سرسبزى و اعتدال آب و هوایى برخوردار بوده و در دورهاى خاص در اثر تغییر وضعیت جوى، این منطقه به شكل بیابان درآمده كه در اثر آن، مهاجرتهاى متعددى از این سرزمین رخ داده است.<ref> المفصل، ج 1، ص 240ـ246.</ref> | از سوى دیگر، مطالعات زمینشناسى و باستانشناسى نشان مىدهد كه بیابانهاى جزیرةالعرب در دورههاى پیشین، از سرسبزى و اعتدال آب و هوایى برخوردار بوده و در دورهاى خاص در اثر تغییر وضعیت جوى، این منطقه به شكل بیابان درآمده كه در اثر آن، مهاجرتهاى متعددى از این سرزمین رخ داده است.<ref> المفصل، ج 1، ص 240ـ246.</ref> | ||
− | در برخى روایات تفسیرى نیز به تغییر و تحول زیست محیطى محل سكونت عادیان در اثر خشم خداوند اشاره شده است؛<ref> فتح البارى، ج 6، ص 267.</ref> بنابراین، شاید آن دو گزارش به دو دوره از پیامبرى هود مربوط بوده یا آن كه نام احقاف نه از آغاز بلكه در دورههاى متأخّر پس از وقوع عذاب بر ساكنانش بر آن نهاده شده باشد. از توضیحات برخى مفسران<ref> التبیان، ج 9، ص 280؛ مجمع البیان، ج 9، ص 135ـ136.</ref> و كاربردهاى گوناگون این كلمه<ref> مستدرك، ج 2، ص 488؛ الاحتجاج، ج 2، ص 334؛ | + | در برخى روایات تفسیرى نیز به تغییر و تحول زیست محیطى محل سكونت عادیان در اثر خشم خداوند اشاره شده است؛<ref> فتح البارى، ج 6، ص 267.</ref> بنابراین، شاید آن دو گزارش به دو دوره از پیامبرى هود علیه السلام مربوط بوده یا آن كه نام احقاف نه از آغاز بلكه در دورههاى متأخّر پس از وقوع عذاب بر ساكنانش بر آن نهاده شده باشد. از توضیحات برخى مفسران<ref> التبیان، ج 9، ص 280؛ مجمع البیان، ج 9، ص 135ـ136.</ref> و كاربردهاى گوناگون این كلمه<ref> مستدرك، ج 2، ص 488؛ الاحتجاج، ج 2، ص 334؛ بحارالانوار، ج 6، ص 292.</ref> نیز برمىآید كه احقاف بیش از آن كه نامى براى سرزمین خاصى باشد، بر عموم بیابانهاى داراى تپههاى شنى اطلاق مىشود. |
− | در | + | تقسیم عاد به دو گروه بادیهنشین و شهرنشین در برخى روایات،<ref> فتح البارى، ج 6، ص 268.</ref> راه حل سومى را پیش روى ما مىنهد. بر این اساس گزارشهاى متفاوت از محل سكونت عاد، در واقع هر یك خطاب به گروه خاصى از آنان بوده است. |
− | {{متن قرآن|«أَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ»}}. ([[سوره شعراء]] | + | در آیاتى دیگر از بناى آثار تمدنى بزرگى در منطقه سكونت عادیان یاد شده است. آنان بر اماكنى مرتفع در سرزمین خویش بناهایى بدون سود مىساختند كه گویا اماكنى براى عیش و نوش و سرگرمى و تفاخر بوده است:<ref> تفسیر ابنكثیر، ج 3، ص 354؛ المیزان، ج 15، ص 300.</ref> {{متن قرآن|«أَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ»}}. ([[سوره شعراء]]، 128) این در حالى است كه تعبیر «اودیه» جمع وادى در آیه 24 [[سوره احقاف]] نشان مىدهد كه آنان در دشتهاى مسطحى مىزیستند. احتمالاً آنان همانند [[قوم ثمود]] (به ویژه با توجه به تقارن یاد آنها در قرآن) در دشتهایى نزدیك كوهستان زندگى مىكرده ([[سوره فجر]]، 6ـ9)، این بناها را بر قله تپهها و كوههاى اطراف مىساختند. |
− | سرزمین یمن در جنوب و منطقه حسمى در شمال عربستان كه تركیبى از دشت و كوه است<ref> تفسیر قرطبى، ج 16، ص 135.</ref> و همچنین منطقه | + | سرزمین [[یمن]] در جنوب و منطقه حسمى در شمال [[عربستان]] كه تركیبى از دشت و كوه است<ref> تفسیر قرطبى، ج 16، ص 135.</ref> و همچنین منطقه «[[وادی القری|وادىالقرى]]» در [[حجاز]] با توجه به اكتشاف آثارى دست نوشته و بقایاى یك معبد بر فراز كوهى در آن،<ref> المفصل، ج 1، ص 169.</ref> با گزارش این آیات مطابقت دارند. همچنین آنان بناهاى بزرگ دیگرى نیز مىساختند: {{متن قرآن|«وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ»}} ([[سوره شعراء]]، 129) كه گویا نوعى قلعه و كاخ بوده است.<ref> تفسیر ابنكثیر، ج 3، ص 354؛ المیزان، ج 15، ص 300.</ref> |
− | همچنین از تهاجم و حملههاى سخت و شدید این قوم به سرزمینهاى اطراف یاد شده: {{متن قرآن|«وَإِذَا بَطَشْتُم بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ»}} ([[سوره شعراء]] | + | همچنین از تهاجم و حملههاى سخت و شدید این قوم به سرزمینهاى اطراف یاد شده: {{متن قرآن|«وَإِذَا بَطَشْتُم بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ»}} ([[سوره شعراء]]، 130) كه نشان دهنده اقتدار آنان در منطقهاى به نسبت گسترده است.<ref> مجمعالبیان، ج 7، ص 310.</ref> |
− | انتشار آنان در چنین منطقهاى كه از یمن تا شام دانسته شده<ref> المنار، ج 8، ص 496.</ref> و در برخى اخبار حكایت شده است.<ref> جامعالبیان، مج 5، ج 8، ص 284؛ تفسیر قرطبى، ج 16، ص 135؛ فتحالقدیر، ج 5، ص 22.</ref> چه بسا گزارش متفاوت از محل سكونت آنها كه گاه خشك و كویرى و گاه آباد و سرسبز یا گاه مسطح و گاه كوهستانى معرفى شده، نشاندهنده تنوع زیست محیطى مناطق تحت نفوذ آنها باشد. | + | انتشار آنان در چنین منطقهاى كه از یمن تا [[شام]] دانسته شده<ref> المنار، ج 8، ص 496.</ref> و در برخى اخبار حكایت شده است.<ref> جامعالبیان، مج 5، ج 8، ص 284؛ تفسیر قرطبى، ج 16، ص 135؛ فتحالقدیر، ج 5، ص 22.</ref> چه بسا گزارش متفاوت از محل سكونت آنها كه گاه خشك و كویرى و گاه آباد و سرسبز یا گاه مسطح و گاه كوهستانى معرفى شده، نشاندهنده تنوع زیست محیطى مناطق تحت نفوذ آنها باشد. |
− | در گزارشى دیگر از شیوه و محل زندگى این قوم، آیات {{متن قرآن|«أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ × إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ × الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلَادِ»}} ([[سوره فجر]] | + | در گزارشى دیگر از شیوه و محل زندگى این قوم، آیات {{متن قرآن|«أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ × إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ × الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلَادِ»}} ([[سوره فجر]]، 6ـ8) از نظر بسیارى مفسران به وجود بناهایى عظیم با ستونهاى بزرگ در شهر [[ارم]] كه مركز تجمع آنان بوده و همانند آن شهر در جهان پدید نیامده است، اشاره دارد<ref> جامعالبیان، مج 15، ج 30، ص 220ـ222؛ تفسیر ثعلبى، ج 10، ص 196؛ معجم البلدان، ج 1، ص 155.</ref> كه البته تعبیر «ارم ذات العماد» در دیدگاهى مخالف از سوى گروهى دیگر از مفسرانِ نخستین و متأخر، به قبیله ارم در نقش تیرهاى از عاد كه در خیمههاى ستوندار مىزیستند، [[تفسیر]] و دلیلى بر كوچنشینى آنها دانسته شده و بىهمتایى مورد اشاره در [[آیه]] مزبور به قدرت بدنى و هیكل بزرگ و نیرومند آنها و نه شهر و تمدنشان ارتباط داده شده است.<ref> جامعالبیان، مج 15، ج 30، ص 220ـ222؛ تفسیر ابنكثیر، ج 3، ص 355؛ البدایةوالنهایه، ج 1، ص 119.</ref> |
− | این تفسیر نیز با توجه به طبیعت زندگى كوچنشینى كه دامنه متنوعى از مناطق داراى ویژگىهاى زیست محیطى گوناگون را دربر مىگیرد، راه حلى براى رفع تناقض ظاهرى گزارشهاى [[قرآن]] از محل سكونت عادیان پیشروى مىگذارد. برخى مفسرانِ نخستین، تحت تأثیر تفسیر اوّل از آیات مزبور، شهر دمشق یا اسكندریه را همان ارم محل سكونت عاد شمردهاند.<ref> جامع البیان، مج 15، ج 30، ص 222.</ref> | + | این تفسیر نیز با توجه به طبیعت زندگى كوچنشینى كه دامنه متنوعى از مناطق داراى ویژگىهاى زیست محیطى گوناگون را دربر مىگیرد، راه حلى براى رفع تناقض ظاهرى گزارشهاى [[قرآن]] از محل سكونت عادیان پیشروى مىگذارد. برخى مفسرانِ نخستین، تحت تأثیر تفسیر اوّل از آیات مزبور، شهر [[دمشق]] یا اسكندریه را همان ارم محل سكونت عاد شمردهاند.<ref> جامع البیان، مج 15، ج 30، ص 222.</ref> |
− | ابنبطوطه نیز از قبرى منسوب به [[حضرت هود]] علیهالسلام در مسجد دمشق یاد كرده<ref> رحلة ابنبطوطه، ج 1، ص 105 و 288.</ref> كه احتمال دارد از آنِ یكى از قدیسان مسیحى بوده یا ناشى از فضیلت سازىهاى دوره بنىامیه باشد.<ref> المفصل، ج 1، ص 313.</ref> برخى معاصران نیز با توجه به وجود قلعهها و ستونهاى سنگى بزرگ در مناطقى از سوریه و لبنان كه ظاهراً بازمانده از تمدن رومى است، این احتمال را مطرح ساختهاند كه عادیان در آن منطقه مىزیستند.<ref>الفرقان، ج 26، ص 50ـ53.</ref> | + | [[ابن بطوطه|ابنبطوطه]] نیز از قبرى منسوب به [[حضرت هود]] علیهالسلام در [[مسجد اموی دمشق|مسجد دمشق]] یاد كرده<ref> رحلة ابنبطوطه، ج 1، ص 105 و 288.</ref> كه احتمال دارد از آنِ یكى از قدیسان [[مسیحیت|مسیحى]] بوده یا ناشى از فضیلت سازىهاى دوره [[بنىامیه]] باشد.<ref> المفصل، ج 1، ص 313.</ref> برخى معاصران نیز با توجه به وجود قلعهها و ستونهاى سنگى بزرگ در مناطقى از [[سوریه]] و [[لبنان]] كه ظاهراً بازمانده از تمدن رومى است، این احتمال را مطرح ساختهاند كه عادیان در آن منطقه مىزیستند.<ref>الفرقان، ج 26، ص 50ـ53.</ref> |
− | به هر روى پژوهشهاى باستانشناسى و تاریخى، تصور روشنترى از ارم در مقایسه با احقاف بدست داده كه صرفنظر از آراى تمایز دهنده ارم و احقاف مىتوانند در روشنتر شدن محل سكونت عاد یارى رسانند. | + | به هر روى پژوهشهاى [[باستان شناسی|باستانشناسى]] و تاریخى، تصور روشنترى از ارم در مقایسه با احقاف بدست داده كه صرفنظر از آراى تمایز دهنده ارم و احقاف مىتوانند در روشنتر شدن محل سكونت عاد یارى رسانند. |
− | اقلیمنگاران مسلمان<ref> احسنالتقاسیم، ج 1، ص 74 و88؛ المسالك، ص 26.</ref> و مفسران [[قرآن]]<ref> جامع البیان، مج 13، ج 26، ص 32؛ التبیان، ج 9، ص 279ـ280؛ مجمع البیان، ج 9، ص 136.</ref> در شناسایى محل سكونت عادیان با تكیه بر مفهوم واژه احقاف و گزارشهاى شبه تاریخى و روایى، بیشتر مناطقى میان عمان و یمن و عربستان در جنوب ربعالخالى را ذكر كردهاند. عمده این اقوال به بخشهاى گوناگون یا تمام منطقه به نسبت گستردهاى از شمال حضرموت تا شهر ساحلى شحر<ref> تفسیر عبدالرزاق، ج 3، ص 199؛ البدایة والنهایه، ج 1، ص 119.</ref> به سمت شرق در امتداد خلیج عدن<ref> تاریخ ابنخلدون، ج 1، ص 57.</ref> تا شهر مهره در ساحل خلیج قمر و در نهایت سرزمین عمان<ref> معجم البلدان، ج 1، ص 115 و ج 5، ص 442؛ معجم ما استعجم، ج 1، ص 110ـ111.</ref> تا شهر ظفار<ref>رحلة ابنبطوطه، ج 1، ص 288؛ صبح الاعشى، ج 5، ص 12.</ref> اشاره دارند. | + | اقلیمنگاران مسلمان<ref> احسنالتقاسیم، ج 1، ص 74 و88؛ المسالك، ص 26.</ref> و مفسران [[قرآن]]<ref> جامع البیان، مج 13، ج 26، ص 32؛ التبیان، ج 9، ص 279ـ280؛ مجمع البیان، ج 9، ص 136.</ref> در شناسایى محل سكونت عادیان با تكیه بر مفهوم واژه احقاف و گزارشهاى شبه تاریخى و روایى، بیشتر مناطقى میان عمان و یمن و عربستان در جنوب ربعالخالى را ذكر كردهاند. عمده این اقوال به بخشهاى گوناگون یا تمام منطقه به نسبت گستردهاى از شمال [[حضرموت]] تا شهر ساحلى شحر<ref> تفسیر عبدالرزاق، ج 3، ص 199؛ البدایة والنهایه، ج 1، ص 119.</ref> به سمت شرق در امتداد خلیج عدن<ref> تاریخ ابنخلدون، ج 1، ص 57.</ref> تا شهر مهره در ساحل خلیج قمر و در نهایت سرزمین عمان<ref> معجم البلدان، ج 1، ص 115 و ج 5، ص 442؛ معجم ما استعجم، ج 1، ص 110ـ111.</ref> تا شهر ظفار<ref>رحلة ابنبطوطه، ج 1، ص 288؛ صبح الاعشى، ج 5، ص 12.</ref> اشاره دارند. |
− | برخى نیز با توسعه بیشتر دامنه این سرزمین تا عمق صحراى مركزى و شمال شرقى عربستان پیش رفته و از «دهناء» نیز در زمره منطقه نفوذ عاد یاد كردهاند<ref> فتح البارى، ج 6، ص 267.</ref> كه در این صورت، وجه جمعى میان فرضیههاى وقوع احقاف در جنوب و شمال جزیرةالعرب برقرار شده و افزون بر این، قولى كه احقاف را نام كوهى در بادیه شام در اطراف تبوك مىداند نیز با توجه به وقوع منطقه مورد نظر در شمال غربى عربستان به موازات دهناء چندان نامعقول و خلاف نظر مشهور نمىنماید یا آن كه منطقه «جبل الشّام» در شمال عمان مورد نظر بوده كه به اشتباه، كوهى در شام قلمداد شده است. | + | برخى نیز با توسعه بیشتر دامنه این سرزمین تا عمق صحراى مركزى و شمال شرقى عربستان پیش رفته و از «دهناء» نیز در زمره منطقه نفوذ عاد یاد كردهاند<ref> فتح البارى، ج 6، ص 267.</ref> كه در این صورت، وجه جمعى میان فرضیههاى وقوع احقاف در جنوب و شمال جزیرةالعرب برقرار شده و افزون بر این، قولى كه احقاف را نام كوهى در بادیه [[شام]] در اطراف [[تبوك]] مىداند نیز با توجه به وقوع منطقه مورد نظر در شمال غربى عربستان به موازات دهناء چندان نامعقول و خلاف نظر مشهور نمىنماید یا آن كه منطقه «جبل الشّام» در شمال عمان مورد نظر بوده كه به اشتباه، كوهى در شام قلمداد شده است. |
− | با این همه احتمالاً عذاب الهى در محدوده خاصى از این منطقه گسترده كه شاید محل اصلى گردهمایى و تمركز آنان بوده، رخ داده است. در این میان، سرزمین یمن با توجه به وجود منطقهاى كوهستانى در شمال آن و منطقهاى سرسبز و آباد در امتداد ساحل دریاى سرخ در غرب آن و بیابانى خشك و كویرى در جنوب آن، ادعاى وجود احقافِ محل عذاب عاد (در مقایسه با كاربرد گسترده واژه احقاف كه بخشهاى بیابانى گوناگونى از جزیرةالعرب را شامل مىشود) در آن، با مجموع گزارشهاى تاریخى و كاوشهاى باستانشناسى و تحقیقات زمینشناسى بیشتر سازگار است. | + | با این همه احتمالاً [[عذاب]] الهى در محدوده خاصى از این منطقه گسترده كه شاید محل اصلى گردهمایى و تمركز آنان بوده، رخ داده است. در این میان، سرزمین یمن با توجه به وجود منطقهاى كوهستانى در شمال آن و منطقهاى سرسبز و آباد در امتداد ساحل دریاى سرخ در غرب آن و بیابانى خشك و كویرى در جنوب آن، ادعاى وجود احقافِ محل عذاب عاد (در مقایسه با كاربرد گسترده واژه احقاف كه بخشهاى بیابانى گوناگونى از جزیرةالعرب را شامل مىشود) در آن، با مجموع گزارشهاى تاریخى و كاوشهاى باستانشناسى و تحقیقات زمینشناسى بیشتر سازگار است. |
− | در این سرزمین، هنوز آثار نه چندان كمى از تمدنهاى پیشین<ref> قصصالانبیاء، نجار، ص 51.</ref> و شهرها و روستاهاى كهن ویران شده، بر جاى مانده است و آثارى از فعالیتهاى آتشفشانى در برههاى نه چندان دور نیز در برخى مناطق آن بدست آمده<ref> المفصل، ج 1، ص 172.</ref> كه با نوع عذاب مردم عاد كه صاعقهوار به هر چه دست مىیافت، خاكستر و نابود مىساخت ([[سوره فصلت]] | + | در این سرزمین، هنوز آثار نه چندان كمى از تمدنهاى پیشین<ref> قصصالانبیاء، نجار، ص 51.</ref> و شهرها و روستاهاى كهن ویران شده، بر جاى مانده است و آثارى از فعالیتهاى آتشفشانى در برههاى نه چندان دور نیز در برخى مناطق آن بدست آمده<ref> المفصل، ج 1، ص 172.</ref> كه با نوع عذاب مردم عاد كه صاعقهوار به هر چه دست مىیافت، خاكستر و نابود مىساخت ([[سوره فصلت]]، 13؛ [[سوره احقاف]]، 25؛ [[سوره ذاریات]]، 42) قابل تطبیق است. |
− | برخى گزارشها نیز از وجود قبرى منسوب به [[حضرت هود]] علیهالسلام در این منطقه حكایت دارند<ref> نزهةالمشتاق، ج 1، ص 56؛ النورالسافر، ج 1، ص 62.</ref> كه ابنبطوطه آن را در سفرنامه خویش وصف كرده<ref> رحلة ابنبطوطه، ج 1، ص 105 و 288.</ref> و گویا از دوره جاهلیت تاكنون، محل [[زیارت]] مردم آن سرزمین بوده است.<ref> المفصل، ج 1، ص 313؛ الاعلام، ج 8، ص 102.</ref> | + | برخى گزارشها نیز از وجود [[قبر|قبرى]] منسوب به [[حضرت هود]] علیهالسلام در این منطقه حكایت دارند<ref> نزهةالمشتاق، ج 1، ص 56؛ النورالسافر، ج 1، ص 62.</ref> كه ابنبطوطه آن را در [[سفرنامه ابن بطوطه (کتاب)|سفرنامه]] خویش وصف كرده<ref> رحلة ابنبطوطه، ج 1، ص 105 و 288.</ref> و گویا از دوره [[جاهلیت]] تاكنون، محل [[زیارت]] مردم آن سرزمین بوده است.<ref> المفصل، ج 1، ص 313؛ الاعلام، ج 8، ص 102.</ref> |
− | در روایات و اخبار اسلامى، همانند بسیارى دیگر از داستانها به رد پاى افسانه پردازانى مانند وهب بن | + | در روایات و اخبار اسلامى، همانند بسیارى دیگر از داستانها به رد پاى افسانه پردازانى مانند وهب بن منبّه برمىخوریم<ref> قصصالانبیاء، راوندى، ص 88ـ89؛ بحارالانوار، ج 11، ص 357 و 361ـ362.</ref> كه اعتماد پژوهشگران را به پارهاى از آنها از میان برده است.<ref> مؤلفات جرجى زیدان، ج 10، ص 17.</ref> |
− | در روایاتى دیگر از احقاف به صورت بدترین وادى<ref> المصنف، ج 5، ص 116؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 448.</ref> و دورترین منطقه جهان<ref> دلائل الامامه، ص 228؛ مدینة المعاجز، ج 5، ص 54ـ55.</ref> یاد شده كه شاید به وضعیت بسیار سخت آب و هوایى و فقدان هر گونه آثار حیات و آبادانى در آن اشاره دارد. همچنین سرزمین مزبور با چاه برهوت كه محل استقرار جانهاى كافران است، در ارتباط دانسته شده<ref> المصنف، ج 5، ص 116؛ بصائرالدرجات، ص 528؛ بحارالانوار، ج 6، ص 291، ج 11، ص | + | در روایاتى دیگر از احقاف به صورت بدترین وادى<ref> المصنف، ج 5، ص 116؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 448.</ref> و دورترین منطقه جهان<ref> دلائل الامامه، ص 228؛ مدینة المعاجز، ج 5، ص 54ـ55.</ref> یاد شده كه شاید به وضعیت بسیار سخت آب و هوایى و فقدان هر گونه آثار حیات و آبادانى در آن اشاره دارد. همچنین سرزمین مزبور با چاه برهوت كه محل استقرار جانهاى كافران است، در ارتباط دانسته شده<ref> المصنف، ج 5، ص 116؛ بصائرالدرجات، ص 528؛ بحارالانوار، ج 6، ص 291، ج 11، ص 232.</ref> كه احتمالاً نوعى [[تأویل]] و تمثیل به شمار مىرود. در همین جهت، برخى نیز احقاف را كوهى از زبرجد سبز با برخى ویژگىهاى غیرطبیعى دانسته<ref> ترتیبالعین، ص 150 «حقف»؛ لسانالعرب، ج 9، ص 53.</ref> و آن را همان كوه قاف شمردهاند.<ref> معجم البلدان، ج 1، ص 115.</ref> |
==پانویس== | ==پانویس== | ||
− | <references/> | + | <references /> |
==منابع== | ==منابع== | ||
− | + | ||
+ | * [[دائرة المعارف قرآن کریم]]، على معموری، جلد 2، صفحه 314-321. | ||
[[رده: اماکن ذکر شده در قرآن]] | [[رده: اماکن ذکر شده در قرآن]] |
نسخهٔ ۲۷ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۰۷:۲۶
«اَحقاف» از واژگان قرآنی و به معنای صحراى ناهموار با تپههاى شنى است. احقاف در قرآن کریم به عنوان محل سكونت قوم عاد و پیامبرى حضرت هود علیهالسلام معرفی شده است.
واژهشناسی
واژه «احقاف» از ریشه «حقف» به معناى برآمدگى و انحنا است[۱] و تپههاى منحنى شنی،[۲] خمیدگى پشت شتر و دیگر حیوانات[۳] و خمیدگى هلال ماه،[۴] از كاربردهاى مشهور آن به شمار مىرود.
احقاف در نقش صیغه جمع، به مجموعه تپههاى شنى در بیابانهاى كویرى اطلاق شده و براى دیگر گونههاى برآمدگى زمین بكار نمىرود؛[۵] گرچه از برخى مفسران نخستین، اطلاق آن بر كوهها نیز گزارش شده است.[۶]
احقاف در قرآن
قرآن کریم فقط یك بار این واژه را در آیه 21 سوره احقاف به عنوان محل سكونت قوم عاد و پیامبرى حضرت هود علیهالسلام بكار برده و سوره مذكور به همین مناسبت به این نام شهرت یافته است؛ البته ماجراى قوم عاد در 17 سوره دیگر نیز بازگو شده كه گاه از خلال آن به برخى نكات درباره محل سكونت این قوم دست مىیابیم.
با این حال، محل دقیق این منطقه در قرآن تعیین نشده و وجود بیابانهاى شنى فراوان در مناطق گوناگون جزیرةالعرب نیز بیشتر بر این ابهام افزوده است.
احقاف کجاست؟
در تورات و تواریخ پیش از اسلام نیز به طور صریح از قوم عاد و احقاف، یادى به میان نیامده است جز آن كه در آثار اقلیم نگاران یونانى از قوم Oadite در شمال غربى جزیرةالعرب یاد شده كه احتمال تطبیق آن بر عاد از سوى برخى پژوهشگران مطرح شده است.[۷] گویا جرجى زیدان بر همین اساس، عادیان را از عربهاى شمال شمرده؛[۸] این در حالى است كه احقاف از نظر عموم مفسران اسلامى در منطقهاى از یمن در جنوب عربستان قرار داشته است؛ البته برخى نیز احقاف را نام كوهى در شام[۹] یا منطقهاى اطراف حسمى[۱۰] در شمال جزیرةالعرب دانستهاند كه آبادانى و سرسبزى این منطقه با برخى گزارشهاى قرآن از محل سكونت عاد، شباهت دارد.
وجود كوهى به نام «ارم» فرضیه وقوع سرزمین احقاف در این منطقه را نزد برخى خاورشناسان تقویت كرده است.[۱۱] در تورات نیز از منطقهاى به نام «حویله» یاد شده كه آن واژه از ریشه عبرى «حول» به معناى شن اشتقاق یافته به سرزمین شنزار اطلاق مىشود.
محدوده دقیق این منطقه به روشنى در تورات تعیین نشده و گویا افزون بر یمن و عمان در عربستان جنوبى تا مركز و شمال جزیرةالعرب امتداد داشته است.[۱۲] كنار هم آمدن نام «حویله» و «حضرموت» به صورت فرزندان یقطان و همچنین «سبأ» و «حویله» به صورت بنوكوش[۱۳] (با توجه به تطبیق نام شهرها و قبایل با اسامى فرزندان حضرت نوح از نگاه عهد عتیق) فرضیه تطابق حویله با احقاف را تقویت مىكند؛ به ویژه آن كه قبایل قحطانى عرب كه گویا نام خود را از ریشه عبرى «یقطان» برگرفتهاند، گاهى در برابر تفاخر عدنانیان به پیامبرى جدشان حضرت اسماعیل، پیامبرى جدشان حضرت هود را یادآور مىشدند.[۱۴]
گزارش تورات از وجود رودى در حویله و كانىها و سنگهاى قیمتى بسیار و عطرهاى گیاهى در آن منطقه، با گزارش قرآن از باغها و آبها و نعمت فراوان در محل سكونت عادیان مطابقت مىكند. (سوره شعراء، 132ـ134)[۱۵]
تشابه عادیان در ویژگىهاى جسمانى با عمالقه كه در تورات از حویله به صورت یكى از مناطق حضور آنها یادشده، تأییدى دیگر بر این فرضیه است[۱۶] (سوره اعراف، 96؛ سوره توبه، 69ـ70؛ سوره احقاف، 26). افزون بر این، این دو گروه از یك نژاد و خانواده شمرده شدهاند.[۱۷]
كاوشهاى باستانشناسى در مناطق گوناگون جزیرةالعرب نیز اطلاعات بسیارى از اقوام گذشته این سرزمین در اختیار گذاشته كه البته همه آنها بىشباهت با وضعیت قوم عاد نیستند؛ اما تاكنون آثار مشخصى از عادیان ساكن احقاف به گونهاى كه از تطابق گزارش قرآن بر آن اطمینان حاصل شود، بدست نیامده است.[۱۸]
شاید از همین روى برخى معاصران، عادیان را از اقوام ماقبل تاریخ شمردهاند.[۱۹] برخى ضربالمثلهاى رایج میان عرب جاهلى نیز از قدمت عاد و فاصله بسیار آن مردم از عصر نزول قرآن حكایت دارد.[۲۰]
قرآن در غالب یادكردهاى خویش از عادیان، آنان را پس از قوم نوح مىشمرد و همچنین گرچه تعبیر «عاداً الاولى: عاد نخستین» از نظر برخى مفسران نشاندهنده وجود عاد دیگرى است، مىتواند بر قدمت بسیار این قوم كهن دلالت كند.
با این همه، دست نخورده ماندن مناطق بسیارى از جزیرةالعرب در اثر وضعیت سخت آب و هوایى، امید به یافتن آثارى از سرزمین عاد را از میان نبرده است. به هر روى، سرزمین این قوم بنا به گزارش قرآن در جزیرةالعرب یا منطقهاى نزدیك به آن قرار داشته است: «ولَقَد اَهلَكنا ما حَولَكُم مِنَ القُرى». (سوره احقاف، 27)
از برخى آیات قرآن نیز آشنایى عرب با ماجراى قوم عاد برمىآید: «أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ...» (سوره ابراهیم، 9) كه در كنار سفارش خداوند به كافران عرب جهت مسافرت براى عبرتگیرى از عاقبت شوم برخى اقوام گذشته: «وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ... أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ...» (سوره حج، 42ـ46)، احتمالاً نشان دهنده نزدیكى این منطقه به جزیرةالعرب است. پارهاى از گزارشهاى برخى مورخان اسلامى نیز از آن حكایت مىكند كه محل سكونت قوم عاد به طور كامل نزد عرب شناخته شده بود و در مسیر گذرگاههاى آنان قرار داشت.[۲۱]
در برخى روایات و اخبار تفسیرى نیز از وجود آثارى از این قوم در محل سكونتشان خبر داده شده است.[۲۲] وراى این گزارشها و روایات چه بسا غیرمطمئن، قرآن در دو آیه دیگر به صراحت از ماندن آثار محل سكونت عاد تا برههاى از زمان «فَأَصْبَحُوا لَا يُرَى إِلَّا مَسَاكِنُهُمْ» (سوره احقاف، 25) و شناخته شدن آن مكان نزد عرب «وَعَادًا وَثَمُودَ وَقَد تَّبَيَّنَ لَكُم مِّن مَّسَاكِنِهِمْ» (سوره عنكبوت، 38) یاد كرده است.
از سوى دیگر، اشاره به ماجراى قوم عاد در سخنان مؤمن آل فرعون آشنایى مصریان با آنان و احتمالاً نزدیكى منطقهشان به مصر را نشانمىدهد: «إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُم مِّثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ × مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ...». (سوره غافر، 30ـ31)
گرچه از نام احقاف برمىآید كه سرزمین عادیان، منطقهاى بیابانى و خشك بوده است، در آیاتى دیگر از باغها و چشمهسارهاى محل سكونتشان یاد شده است؛ (سوره شعراء، 134)؛ همچنین وعده حضرت هود به نزول باران در صورت توبه و استغفار ایشان (سوره هود، 52) و انتظار آنان براى نزول باران (سوره احقاف، 24) نشان مىدهد كه آنان در سرزمین خشك یا در حال گذراندن دورهاى از خشكسالى بودهاند.[۲۳]
برخى روایات تفسیرى و اخبار جاهلى نیز از این حادثه خبر دادهاند.[۲۴] این دو گزارشِ در ظاهر متناقض،[۲۵] به دو گونه قابل جمع است: این دو سرى آیات به دو مرحله گوناگون از تاریخ قوم عاد و احتمالاً دو منطقه مختلف اشاره دارند؛ همانگونه كه برخى مفسران از تعبیر «عاداً الاولى» این را استفاده كردهاند[۲۶] و در برخى روایات نیز تأییدى بر آن ذكر شده است.[۲۷]
از سوى دیگر، مطالعات زمینشناسى و باستانشناسى نشان مىدهد كه بیابانهاى جزیرةالعرب در دورههاى پیشین، از سرسبزى و اعتدال آب و هوایى برخوردار بوده و در دورهاى خاص در اثر تغییر وضعیت جوى، این منطقه به شكل بیابان درآمده كه در اثر آن، مهاجرتهاى متعددى از این سرزمین رخ داده است.[۲۸]
در برخى روایات تفسیرى نیز به تغییر و تحول زیست محیطى محل سكونت عادیان در اثر خشم خداوند اشاره شده است؛[۲۹] بنابراین، شاید آن دو گزارش به دو دوره از پیامبرى هود علیه السلام مربوط بوده یا آن كه نام احقاف نه از آغاز بلكه در دورههاى متأخّر پس از وقوع عذاب بر ساكنانش بر آن نهاده شده باشد. از توضیحات برخى مفسران[۳۰] و كاربردهاى گوناگون این كلمه[۳۱] نیز برمىآید كه احقاف بیش از آن كه نامى براى سرزمین خاصى باشد، بر عموم بیابانهاى داراى تپههاى شنى اطلاق مىشود.
تقسیم عاد به دو گروه بادیهنشین و شهرنشین در برخى روایات،[۳۲] راه حل سومى را پیش روى ما مىنهد. بر این اساس گزارشهاى متفاوت از محل سكونت عاد، در واقع هر یك خطاب به گروه خاصى از آنان بوده است.
در آیاتى دیگر از بناى آثار تمدنى بزرگى در منطقه سكونت عادیان یاد شده است. آنان بر اماكنى مرتفع در سرزمین خویش بناهایى بدون سود مىساختند كه گویا اماكنى براى عیش و نوش و سرگرمى و تفاخر بوده است:[۳۳] «أَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ». (سوره شعراء، 128) این در حالى است كه تعبیر «اودیه» جمع وادى در آیه 24 سوره احقاف نشان مىدهد كه آنان در دشتهاى مسطحى مىزیستند. احتمالاً آنان همانند قوم ثمود (به ویژه با توجه به تقارن یاد آنها در قرآن) در دشتهایى نزدیك كوهستان زندگى مىكرده (سوره فجر، 6ـ9)، این بناها را بر قله تپهها و كوههاى اطراف مىساختند.
سرزمین یمن در جنوب و منطقه حسمى در شمال عربستان كه تركیبى از دشت و كوه است[۳۴] و همچنین منطقه «وادىالقرى» در حجاز با توجه به اكتشاف آثارى دست نوشته و بقایاى یك معبد بر فراز كوهى در آن،[۳۵] با گزارش این آیات مطابقت دارند. همچنین آنان بناهاى بزرگ دیگرى نیز مىساختند: «وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ» (سوره شعراء، 129) كه گویا نوعى قلعه و كاخ بوده است.[۳۶]
همچنین از تهاجم و حملههاى سخت و شدید این قوم به سرزمینهاى اطراف یاد شده: «وَإِذَا بَطَشْتُم بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ» (سوره شعراء، 130) كه نشان دهنده اقتدار آنان در منطقهاى به نسبت گسترده است.[۳۷]
انتشار آنان در چنین منطقهاى كه از یمن تا شام دانسته شده[۳۸] و در برخى اخبار حكایت شده است.[۳۹] چه بسا گزارش متفاوت از محل سكونت آنها كه گاه خشك و كویرى و گاه آباد و سرسبز یا گاه مسطح و گاه كوهستانى معرفى شده، نشاندهنده تنوع زیست محیطى مناطق تحت نفوذ آنها باشد.
در گزارشى دیگر از شیوه و محل زندگى این قوم، آیات «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ × إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ × الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلَادِ» (سوره فجر، 6ـ8) از نظر بسیارى مفسران به وجود بناهایى عظیم با ستونهاى بزرگ در شهر ارم كه مركز تجمع آنان بوده و همانند آن شهر در جهان پدید نیامده است، اشاره دارد[۴۰] كه البته تعبیر «ارم ذات العماد» در دیدگاهى مخالف از سوى گروهى دیگر از مفسرانِ نخستین و متأخر، به قبیله ارم در نقش تیرهاى از عاد كه در خیمههاى ستوندار مىزیستند، تفسیر و دلیلى بر كوچنشینى آنها دانسته شده و بىهمتایى مورد اشاره در آیه مزبور به قدرت بدنى و هیكل بزرگ و نیرومند آنها و نه شهر و تمدنشان ارتباط داده شده است.[۴۱]
این تفسیر نیز با توجه به طبیعت زندگى كوچنشینى كه دامنه متنوعى از مناطق داراى ویژگىهاى زیست محیطى گوناگون را دربر مىگیرد، راه حلى براى رفع تناقض ظاهرى گزارشهاى قرآن از محل سكونت عادیان پیشروى مىگذارد. برخى مفسرانِ نخستین، تحت تأثیر تفسیر اوّل از آیات مزبور، شهر دمشق یا اسكندریه را همان ارم محل سكونت عاد شمردهاند.[۴۲]
ابنبطوطه نیز از قبرى منسوب به حضرت هود علیهالسلام در مسجد دمشق یاد كرده[۴۳] كه احتمال دارد از آنِ یكى از قدیسان مسیحى بوده یا ناشى از فضیلت سازىهاى دوره بنىامیه باشد.[۴۴] برخى معاصران نیز با توجه به وجود قلعهها و ستونهاى سنگى بزرگ در مناطقى از سوریه و لبنان كه ظاهراً بازمانده از تمدن رومى است، این احتمال را مطرح ساختهاند كه عادیان در آن منطقه مىزیستند.[۴۵]
به هر روى پژوهشهاى باستانشناسى و تاریخى، تصور روشنترى از ارم در مقایسه با احقاف بدست داده كه صرفنظر از آراى تمایز دهنده ارم و احقاف مىتوانند در روشنتر شدن محل سكونت عاد یارى رسانند.
اقلیمنگاران مسلمان[۴۶] و مفسران قرآن[۴۷] در شناسایى محل سكونت عادیان با تكیه بر مفهوم واژه احقاف و گزارشهاى شبه تاریخى و روایى، بیشتر مناطقى میان عمان و یمن و عربستان در جنوب ربعالخالى را ذكر كردهاند. عمده این اقوال به بخشهاى گوناگون یا تمام منطقه به نسبت گستردهاى از شمال حضرموت تا شهر ساحلى شحر[۴۸] به سمت شرق در امتداد خلیج عدن[۴۹] تا شهر مهره در ساحل خلیج قمر و در نهایت سرزمین عمان[۵۰] تا شهر ظفار[۵۱] اشاره دارند.
برخى نیز با توسعه بیشتر دامنه این سرزمین تا عمق صحراى مركزى و شمال شرقى عربستان پیش رفته و از «دهناء» نیز در زمره منطقه نفوذ عاد یاد كردهاند[۵۲] كه در این صورت، وجه جمعى میان فرضیههاى وقوع احقاف در جنوب و شمال جزیرةالعرب برقرار شده و افزون بر این، قولى كه احقاف را نام كوهى در بادیه شام در اطراف تبوك مىداند نیز با توجه به وقوع منطقه مورد نظر در شمال غربى عربستان به موازات دهناء چندان نامعقول و خلاف نظر مشهور نمىنماید یا آن كه منطقه «جبل الشّام» در شمال عمان مورد نظر بوده كه به اشتباه، كوهى در شام قلمداد شده است.
با این همه احتمالاً عذاب الهى در محدوده خاصى از این منطقه گسترده كه شاید محل اصلى گردهمایى و تمركز آنان بوده، رخ داده است. در این میان، سرزمین یمن با توجه به وجود منطقهاى كوهستانى در شمال آن و منطقهاى سرسبز و آباد در امتداد ساحل دریاى سرخ در غرب آن و بیابانى خشك و كویرى در جنوب آن، ادعاى وجود احقافِ محل عذاب عاد (در مقایسه با كاربرد گسترده واژه احقاف كه بخشهاى بیابانى گوناگونى از جزیرةالعرب را شامل مىشود) در آن، با مجموع گزارشهاى تاریخى و كاوشهاى باستانشناسى و تحقیقات زمینشناسى بیشتر سازگار است.
در این سرزمین، هنوز آثار نه چندان كمى از تمدنهاى پیشین[۵۳] و شهرها و روستاهاى كهن ویران شده، بر جاى مانده است و آثارى از فعالیتهاى آتشفشانى در برههاى نه چندان دور نیز در برخى مناطق آن بدست آمده[۵۴] كه با نوع عذاب مردم عاد كه صاعقهوار به هر چه دست مىیافت، خاكستر و نابود مىساخت (سوره فصلت، 13؛ سوره احقاف، 25؛ سوره ذاریات، 42) قابل تطبیق است.
برخى گزارشها نیز از وجود قبرى منسوب به حضرت هود علیهالسلام در این منطقه حكایت دارند[۵۵] كه ابنبطوطه آن را در سفرنامه خویش وصف كرده[۵۶] و گویا از دوره جاهلیت تاكنون، محل زیارت مردم آن سرزمین بوده است.[۵۷]
در روایات و اخبار اسلامى، همانند بسیارى دیگر از داستانها به رد پاى افسانه پردازانى مانند وهب بن منبّه برمىخوریم[۵۸] كه اعتماد پژوهشگران را به پارهاى از آنها از میان برده است.[۵۹]
در روایاتى دیگر از احقاف به صورت بدترین وادى[۶۰] و دورترین منطقه جهان[۶۱] یاد شده كه شاید به وضعیت بسیار سخت آب و هوایى و فقدان هر گونه آثار حیات و آبادانى در آن اشاره دارد. همچنین سرزمین مزبور با چاه برهوت كه محل استقرار جانهاى كافران است، در ارتباط دانسته شده[۶۲] كه احتمالاً نوعى تأویل و تمثیل به شمار مىرود. در همین جهت، برخى نیز احقاف را كوهى از زبرجد سبز با برخى ویژگىهاى غیرطبیعى دانسته[۶۳] و آن را همان كوه قاف شمردهاند.[۶۴]
پانویس
- ↑ ترتیب العین، ص 190، «حقف»؛ غریب القرآن، ص 388.
- ↑ معانىالقرآن، ج 6، ص 452؛ الصحاح، ج 4، ص 1345ـ1346؛ مجمعالبیان، ج 9، ص 135.
- ↑ الفائق، ج 1، ص 261؛ القاموس المحیط، ج 3، ص 129؛ تنویرالحوالك، ص 329.
- ↑ مفردات، ص 248؛ لسانالعرب، ج 9، ص 53.
- ↑ جامعالبیان، مج 13، ج 26، ص 32 و مج 15، ج 30، ص 223.
- ↑ تفسیر قرطبى، ج 16، ص 135؛ تفسیرابن كثیر، ج 4، ص 173.
- ↑ المفصل، ج 1، ص 301ـ305؛ دراسات تاریخیه، ج 1، ص 246ـ249.
- ↑ مؤلفات جرجى زیدان، ج 10، ص 131.
- ↑ معجمالبلدان، ج 1، ص 115.
- ↑ تفسیر مجاهد، ص 603؛ معجم ما استعجم، ج 1، ص 110.
- ↑ المفصل، ج 1، ص 168.
- ↑ قاموس الكتاب المقدس، ص 337.
- ↑ كتاب مقدس، تكوین، 10: 7 و 26ـ30 و اخبار اول، 1: 9 و 20ـ23.
- ↑ المفصل، ج 1، ص 313ـ314؛ تاریخ دمشق، ج 62، ص 414؛ تاریخ ابنخلدون، ج 2، ص 20.
- ↑ كتاب مقدس، تكوین، 2: 11ـ12.
- ↑ كتاب مقدس، اعداد، 13: 28ـ33.
- ↑ شرح نهجالبلاغه، ج 10، ص 280ـ281؛ مؤلفات جرجى زیدان، ج 10، ص 86ـ87؛ حجةالتفاسیر، ج 6، ص 145.
- ↑ مؤلفات جرجى زیدان، ج 10، ص 90؛ الجواهر، ج 11، ص 200؛ تفسیر عاملى، ج 7، ص 531.
- ↑ المیزان، ج 10، ص 307؛ میزانالحكمه، ج 4، ص 3048.
- ↑ المفصل، ج 1، ص 299ـ308؛ حجةالتفاسیر، ج 6، ص 145.
- ↑ تفسیر ابنكثیر، ج 3، ص 423؛ المفصل، ج 1، ص 307ـ308؛ EQ,Vol.1,P.21-22.
- ↑ الاحتجاج، ج 2، ص 333ـ334؛ كنزالعمال، ج 12، ص 479ـ480؛ بحارالانوار، ج 11، ص 353، 356.
- ↑ المیزان، ج 10، ص 30؛ EQ,Vol.1,P 21-22.
- ↑ جامعالبیان، مج 5، ج 8، ص 280ـ284؛ البدایة والنهایه، ج 1، ص 145؛ بحارالانوار، ج 11، ص 353.
- ↑ نمونه، ج 21، ص 351.
- ↑ قصص الانبیاء، ابنكثیر، ص 113.
- ↑ البدایة والنهایه، ج 1، ص 126؛ فتح البارى، ج 8، ص 444.
- ↑ المفصل، ج 1، ص 240ـ246.
- ↑ فتح البارى، ج 6، ص 267.
- ↑ التبیان، ج 9، ص 280؛ مجمع البیان، ج 9، ص 135ـ136.
- ↑ مستدرك، ج 2، ص 488؛ الاحتجاج، ج 2، ص 334؛ بحارالانوار، ج 6، ص 292.
- ↑ فتح البارى، ج 6، ص 268.
- ↑ تفسیر ابنكثیر، ج 3، ص 354؛ المیزان، ج 15، ص 300.
- ↑ تفسیر قرطبى، ج 16، ص 135.
- ↑ المفصل، ج 1، ص 169.
- ↑ تفسیر ابنكثیر، ج 3، ص 354؛ المیزان، ج 15، ص 300.
- ↑ مجمعالبیان، ج 7، ص 310.
- ↑ المنار، ج 8، ص 496.
- ↑ جامعالبیان، مج 5، ج 8، ص 284؛ تفسیر قرطبى، ج 16، ص 135؛ فتحالقدیر، ج 5، ص 22.
- ↑ جامعالبیان، مج 15، ج 30، ص 220ـ222؛ تفسیر ثعلبى، ج 10، ص 196؛ معجم البلدان، ج 1، ص 155.
- ↑ جامعالبیان، مج 15، ج 30، ص 220ـ222؛ تفسیر ابنكثیر، ج 3، ص 355؛ البدایةوالنهایه، ج 1، ص 119.
- ↑ جامع البیان، مج 15، ج 30، ص 222.
- ↑ رحلة ابنبطوطه، ج 1، ص 105 و 288.
- ↑ المفصل، ج 1، ص 313.
- ↑ الفرقان، ج 26، ص 50ـ53.
- ↑ احسنالتقاسیم، ج 1، ص 74 و88؛ المسالك، ص 26.
- ↑ جامع البیان، مج 13، ج 26، ص 32؛ التبیان، ج 9، ص 279ـ280؛ مجمع البیان، ج 9، ص 136.
- ↑ تفسیر عبدالرزاق، ج 3، ص 199؛ البدایة والنهایه، ج 1، ص 119.
- ↑ تاریخ ابنخلدون، ج 1، ص 57.
- ↑ معجم البلدان، ج 1، ص 115 و ج 5، ص 442؛ معجم ما استعجم، ج 1، ص 110ـ111.
- ↑ رحلة ابنبطوطه، ج 1، ص 288؛ صبح الاعشى، ج 5، ص 12.
- ↑ فتح البارى، ج 6، ص 267.
- ↑ قصصالانبیاء، نجار، ص 51.
- ↑ المفصل، ج 1، ص 172.
- ↑ نزهةالمشتاق، ج 1، ص 56؛ النورالسافر، ج 1، ص 62.
- ↑ رحلة ابنبطوطه، ج 1، ص 105 و 288.
- ↑ المفصل، ج 1، ص 313؛ الاعلام، ج 8، ص 102.
- ↑ قصصالانبیاء، راوندى، ص 88ـ89؛ بحارالانوار، ج 11، ص 357 و 361ـ362.
- ↑ مؤلفات جرجى زیدان، ج 10، ص 17.
- ↑ المصنف، ج 5، ص 116؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 448.
- ↑ دلائل الامامه، ص 228؛ مدینة المعاجز، ج 5، ص 54ـ55.
- ↑ المصنف، ج 5، ص 116؛ بصائرالدرجات، ص 528؛ بحارالانوار، ج 6، ص 291، ج 11، ص 232.
- ↑ ترتیبالعین، ص 150 «حقف»؛ لسانالعرب، ج 9، ص 53.
- ↑ معجم البلدان، ج 1، ص 115.
منابع
- دائرة المعارف قرآن کریم، على معموری، جلد 2، صفحه 314-321.