رابطه امام کاظم علیه السلام با خلفای عباسی: تفاوت بین نسخهها
جز |
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) |
||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | دورانى | + | دورانى که [[امام کاظم]] علیه السّلام در آن زندگى مى کرد، مصادف با نخستین مرحله استبداد و ستمگرى [[حکومت بنی عباس|خلفاى عباسى]] بود. آن حضرت در سال ۱۴۸ ق، در زمان [[منصور (خلیفه عباسی)|منصور دوانیقی]]، [[امامت]] را عهده دار شد. جانشین منصور از سال ۱۵۸ تا ۱۶۹ ق. فرزندش [[مهدی (خلیفه عباسی)|مهدى عباسى]] بود. پس از او، یک سال [[هادی (خلیفه عباسی)|هادى عباسى]] خلافت کرد و آنگاه [[هارون الرشید]] به [[خلافت]] رسید. کتب تاریخ و [[حدیث]]، برخوردهاى متقابل موسى بن جعفر علیه السّلام با حکام عباسى را نقل کرده اند. |
− | امام | + | ==مناظره امام کاظم و منصور عباسی در نوروز== |
+ | [[ابن شهر آشوب]] خبرى در برخورد [[منصور (خلیفه عباسی)|منصور دوانقی]] با [[امام کاظم]] علیه السّلام آورده و مى نویسد: «منصور از امام خواست تا در عید نوروز، به جاى او در مجلسى نشسته و هدایایى را که مىآورند از طرف او بگیرد. امام در پاسخ فرمود: «انّى قد فتّشت الأخبار عن جدّى رسول الله صلّى اللّه علیه و آله فلم اجد لهذا العید خبرا؛ انّه سنّة للفرس محاها الإسلام و معاذ الله أن نحیى ما محاه الإسلام.»<ref> المناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲ ص ۳۷۹؛ مسند الامام کاظم علیه السّلام، ج ۱ صص ۵۲- ۵۱</ref> «من اخبارى را که از جدّم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله وارد شده بررسى کردم و خبرى در باره این عید پیدا نکردم. این عید از سنن ایرانیان است که اسلام بر آن خط بطلان کشیده است. به خدا پناه مىبرم از این که چیزى را که اسلام آن را از میان برده دوباره آن را زنده کنم.» | ||
− | + | منصور در پاسخ گفت: این کار را «سیاسة للجند» انجام مى دهد، چرا که بسیارى از لشکریان منصور و حتى دهاقین معروف آن نواحى ایرانى بودند و طبیعى بود که به مناسبت این عید، هدایاى زیادى به منصور اهدا مىکردند. به این ترتیب وجوه زیادى به خزینه او -که به [[بخل]] نیز شهرت داشت- افزوده مىشد. وى امام را مجبور کرد تا آن روز از طرف منصور در آن مجلس نشسته و هدایاى لشکریان را بگیرد. با این حال برخورد امام با این حرکت منصور قابل توجه است.<ref>حیات فکرى و سیاسى ائمه، جعفریان ،ص:۳۸۷ </ref> البته منظور امام در اینجا باطل بودن عید نوروز نیست، بلکه منظور ایشان، گرفتن هدیه توسط خلفا از مردم است. | |
− | + | ==بازداشت امام توسط مهدی عباسی و آزادی ایشان== | |
+ | [[مهدی (خلیفه عباسی)|مهدى عباسى]] که احتمال مى داد، حضرت کاظم علیه السّلام وجوهى جمعآورى کرده و آن را براى سازمان دادن و تقویت [[شیعیان]] مصرف مى کند، دستور بازداشت حضرت را به فرماندار خود در [[مدینه]] صادر نمود. او نیز امام را دستگیر و روانه [[بغداد]] کرد. مهدى او را به زندان انداخت. شب هنگام امیرالمؤمین [[امام علی علیه السلام|على بن ابى طالب]] علیه السّلام را در خواب دید که به او مىفرمود: «فَهَلْ عَسَیتُمْ إِنْ تَوَلَّیتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکمْ».<ref> سوره محمد، ۴۷ </ref> | ||
+ | «آیا اگر به حکومت رسیدید مى خواهید در زمین فساد کنید و پیوند خویشاوندیتان را ببرید؟» | ||
+ | مهدى در همان لحظه از خواب بیدار شد؛ حاجب خود را که ربیع نام داشت صدا کرد و دستور داد امام کاظم را پیش او حاضر کند. وقتى امام آمد، ایشان را در کنار خویش نشاند و گفت: [[امیرالمومنین|امیرالمؤمنین]] را به خواب دیدم که این آیه را مى خواند. سپس از او پرسید: أفتؤمنّی ان لا تخرج علىّ او على احد من ولدى؟ آیا به من اطمینان مىدهى که علیه من و یا یکى از فرزندانم قیام نکنى؟ | ||
− | + | امام فرمود: واللّه ما فعلت ذلک و لا هو من شأنى. به خدا سوگند من چنین کارى نکردهام و این کار اصولا در شأن من نیست. | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | + | خلیفه کوشید تا با دادن سه هزار دینار و تصدیق گفته هاى امام، به گونهاى با او برخورد نماید تا او راضى به مدینه بازگردد و بیدرنگ آن حضرت را به مدینه بازگردانید.<ref> حیاة الامام موسى بن جعفر علیه السّلام ج ۱، ص ۴۵۴ (از نور الابصار، ص ۱۳۶)؛ تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۳۰؛ وفیات الاعیان ج ۵، ص ۳۰۸؛ المناقب، ج ۲، ص ۲۶۴؛ جهاد الشیعة، ص ۲۵۱ (از مقاتل الطالبیین، ص ۵۰۰)؛ مسند الامام الکاظم علیه السّلام، ج ۱، ص ۵۷ (از کشف الغمه، ج ۲، ص ۲۱۳؛ الکامل فى التاریخ، ج ۶، ص ۸۵؛ مرآة الجنان، ج ۱، ص ۳۹۴، تتمة المختصر، ج ۱، ص ۳۱۰؛ شذرات الذهب، ج ۱، ص ۳۰۴)</ref> | |
+ | ==تقاضای بازپسگیری فدک از مهدی عباسی== | ||
− | امام | + | زمانى امام کاظم علیه السّلام بر مهدى عباسى وارد شد و دید که او رد مظالم مى کند. امام که او را در چنین حالى دید پرسید: چرا آنچه را که از راه ستم از ما گرفته شده بر نمى گردانى؟ مهدى پرسید: آن چیست؟ امام ماجراى [[فدک|فدک]] را براى او چنین توصیف کرد: فدک به دلیل این که از جمله «ما لم یوجف علیه خیل و لا رکاب» (بدون جنگ بدست آمده) است، ملک خالص [[پیامبر اسلام|پیامبر]] صلّى اللّه علیه و آله بود که آن را به دخترش [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|فاطمه]] علیها السّلام بخشید، ولی [[عمر بن خطاب|خلیفه دوم]] از این کار جلوگیرى کرد. مهدى گفت: حدود آن را مشخص کن تا برگردانم. امام حدود فدک را مشخص کرد. خلیفه عباسی گفت: هذا کثیر فانظر فیه.<ref> التهذیب ج ۴، ۳۰۴ </ref> (این مقدار زیاد است درباره آن فکر مىکنم). |
+ | طبیعى بود که مهدى چنین کارى را انجام ندهد؛ زیرا افزون بر آنکه او محکومیت کسانى را که مانع از بازگرداندن فدک به [[اهل البیت|اهل بیت]] شده بودند مى پذیرفت -و در میان آنها اجداد خود او نیز بودند- واگذارى آن مى توانست امکانات مالى فراوانى را در اختیار امام قرار دهد که این به مصلحت حکومت نمى توانست باشد.<ref>حیات فکرى و سیاسى ائمه، جعفریان ،ص:۳۸۸ پانوشت </ref> | ||
+ | ==هادی عباسی و تهدید امام کاظم به قتل== | ||
+ | در زمان [[هادی (خلیفه عباسی)|هادى عباسی]] فرزند مهدی بود که حسین بن على شهید [[واقعه فخ|واقعه فخّ]]، قیام کرد و کشته شد. وقتى سر او را براى هادى آوردند، او اشعارى چند بر زبان آورد و در آن طالبى ها را به [[قطع رحم]] متهم کرد. وى سپس نگرانى شدید خود را از [[امام موسی کاظم علیه السلام|موسى بن جعفر]] علیه السّلام اظهار نمود و قسم یاد کرد که او را خواهد کشت: «و الله ما خرج حسین الّا عن امره و لا اتّبع الّا حجّته لأنّه صاحب الوصیة فى هذا البیت قتلنى الله ان ابقیت علیه». | ||
+ | به خدا قسم حسین (شهید فخّ) به دستور او (امام کاظم) قیام کرده و تحت تأثیر او قرار گرفته؛ زیرا صاحب وصیت (پرنفوذ) در این خانواده او است، خدا مرا بکشد اگر او را زنده بگذارم. | ||
− | به خدا | + | قاضى ابو یوسف که در مجلس حاضر بود او را آرام کرد و گفت: «نه موسى بن جعفر و نه هیچ کدام از فرزندان این خانواده اعتقاد به خروج علیه خلفا را ندارند». زمانى که امام از خطر دستگیرى و [[شهادت در راه خدا|شهادت]] خود به دست هادى عباسى آگاه شد و تهدیدهاى او را شنید، در حق وى نفرین کرد و چندى بعد خبر [[مرگ]] او به [[مدینه]] رسید. <ref> مقاتل الطالبیین، ص ۳۰۲ </ref> |
+ | ==مناظره امام کاظم با هارون بر سر دنیا== | ||
+ | موقعى که موسى بن جعفر علیه السّلام را پیش [[هارون الرشید]] آوردند، در قسمتى از سخنانى که بین آنها مطرح شد آمده است: | ||
− | + | - هارون گفت: این [[دنیا]] چیست؟ و براى چه کسانى است؟ | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | - امام فرمودند: آن براى | + | - امام فرمودند: آن براى [[شیعیان]] ما مایه آرامش خاطر و براى دیگران مایه آزمایش است. |
− | - هارون گفت: پس چرا صاحب آن، آن را در | + | - هارون گفت: پس چرا صاحب آن، آن را در اختیار خود نمى گیرد؟ |
− | - امام جواب دادند: در حالى | + | - امام جواب دادند: در حالى که آباد بود از او گرفته شده و وقتى آباد شد، صاحب آن، آن را در اختیار خود مى گیرد. |
− | - هارون گفت: | + | - هارون گفت: شیعیان شما کجایند؟ |
− | - امام در جواب، | + | - امام در جواب، این [[آیه|آیه]] را قرائت کرد: «کفار اهل کتاب و مشرکین از کفر خود دستبردار نبودند تا آن که بر ایشان دلیلى روشن از جانب خدا آمد».<ref> بینه، ۱ </ref> |
− | - هارون گفت: پس | + | - هارون گفت: پس بدین ترتیب ما کافریم؟! |
− | - امام فرمود: نه، ولى | + | - امام فرمود: نه، ولى همچنانید که خدا فرموده: «آیا نمىبینید کسانى را که نعمت خدا را تغییر داده و کفر را پیشه خود ساختند، چگونه مردم خود را به هلاکت انداختند.»<ref> ابراهیم، ۲۸ </ref> |
− | در | + | در این موقع هارون به خشم آمد و نسبت به آن حضرت با تندى رفتار کرد.<ref>الاختصاص، ص ۲۶۲؛ تفسیر عیاشى ج ۲، ص ۲۳۰؛ بحار الانوار ج ۴۸، ص ۱۳۸ </ref> |
− | == فرزندان پیامبر | + | ==مناظره امام با هارون در مورد فرزندان پیامبر== |
− | از | + | از دلایل نفوذ [[علویان]]، آن بود که مردم آنان را به چشم فرزندان [[رسول خدا]] صلّى اللّه علیه و آله مى نگریستند. این چیزى است که خود آن حضرت نیز مکرر بیان مى کردند. در برابر، [[بنی امیه|امویان]] و [[عباسیان]] سخت با این نظر مقابله مى کردند تا از حرمت علویان بکاهند. به هر روى این که [[امام حسن علیه السلام|امام حسن]] و [[امام حسین علیه السلام|امام حسین]] علیهما السّلام فرزندان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شناخته شوند، مى توانست سبب جلب توجه مسلمانان باشد. |
− | هارون | + | [[هارون الرشید]] از [[امام کاظم]] علیه السّلام سؤال کرد: چگونه شما مىگویید ما از ذرّیه رسول خدا هستیم در حالى که پیامبر فرزند ذکور نداشته و شما فرزندان دختر او هستید؟ آن حضرت دو دلیل براى او ذکر کرد: |
− | |||
− | |||
− | + | *آیه «وَ زَکرِیا وَیحْیىٰ وَعِیسَىٰ وَإِلْیاسَ کلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ»<ref> ۸۵ سوره انعام </ref> که [[حضرت عیسى]] را فرزند [[حضرت ابراهیم]] مىشمارد. | |
− | + | *دوم «[[آیه مباهله]]»<ref> آیه ۶۱ سوره آل عمران </ref> که در آن، حسنین علیهما السّلام مصداق «و ابناءنا» دانسته شدهاند.<ref> نور الابصار، صص ۱۴۹- ۱۴۸؛ عیون اخبار الرضا ج ۱، صص ۸۵- ۸۴؛ الصواعق المحرقه، ص ۲۰۳؛ ینابیع الموده، ص ۴۳۵؛ مسند الامام الکاظم ج ۱، ص ۵۰ </ref> | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
+ | همچنین بنا به نقل [[عزالدین ابن اثیر|ابن اثیر]]، هارون الرشید که در [[ماه رمضان]] سال ۱۷۹ به قصد [[عمره]] به [[مکه]] مى رفت در سر راه خود به [[مدینه]] آمد و وارد روضه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شد. وى براى جلب توجّه مردم به منظور این که رابطه نسبى خویش با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را به رخ آنها بکشد، پس از زیارت مرقد مطهر، به پیامبر این چنین سلام داد: السّلام علیک یا رسول الله یا بن عمّ؛ سلام بر تو اى رسول خدا اى پسر عمو. در این هنگام موسى بن جعفر علیه السّلام که در آن مجلس حاضر بود، پیش آمد و خطاب به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گفت: السّلام علیک یا ابة؛ سلام بر تو اى پدر. با شنیدن این سخن، رنگ از رخسار هارون پرید و خطاب به امام کاظم علیه السّلام گفت: هذا الفخر یا ابا الحسن جدّا؛ این مایه افتخار است اى ابو الحسن). پس از آن بود که دستور توقیف و حبس آن حضرت را داد.<ref> الکامل، ج ۶، ص ۱۶۴ و نک: الاحتجاج، ج ۲، ص ۱۶۵؛ روضة الواعظین، ص ۱۸۴؛ الصواعق المحرقه، ص ۲۰۴؛ مرآة الجنان، ج ۱، ص ۳۹۵ </ref> | ||
+ | ==پانویس== | ||
+ | <references /> | ||
+ | ==منابع== | ||
+ | * حیات فکری و سیاسی ائمه، رسول جعفریان، انتشارات انصاریان، ۱۳۸۱. | ||
{{شناختنامه امام کاظم (ع)}} | {{شناختنامه امام کاظم (ع)}} | ||
− | |||
[[رده:امام کاظم علیه السلام]] | [[رده:امام کاظم علیه السلام]] |
نسخهٔ ۲۳ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۲:۳۴
دورانى که امام کاظم علیه السّلام در آن زندگى مى کرد، مصادف با نخستین مرحله استبداد و ستمگرى خلفاى عباسى بود. آن حضرت در سال ۱۴۸ ق، در زمان منصور دوانیقی، امامت را عهده دار شد. جانشین منصور از سال ۱۵۸ تا ۱۶۹ ق. فرزندش مهدى عباسى بود. پس از او، یک سال هادى عباسى خلافت کرد و آنگاه هارون الرشید به خلافت رسید. کتب تاریخ و حدیث، برخوردهاى متقابل موسى بن جعفر علیه السّلام با حکام عباسى را نقل کرده اند.
محتویات
مناظره امام کاظم و منصور عباسی در نوروز
ابن شهر آشوب خبرى در برخورد منصور دوانقی با امام کاظم علیه السّلام آورده و مى نویسد: «منصور از امام خواست تا در عید نوروز، به جاى او در مجلسى نشسته و هدایایى را که مىآورند از طرف او بگیرد. امام در پاسخ فرمود: «انّى قد فتّشت الأخبار عن جدّى رسول الله صلّى اللّه علیه و آله فلم اجد لهذا العید خبرا؛ انّه سنّة للفرس محاها الإسلام و معاذ الله أن نحیى ما محاه الإسلام.»[۱] «من اخبارى را که از جدّم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله وارد شده بررسى کردم و خبرى در باره این عید پیدا نکردم. این عید از سنن ایرانیان است که اسلام بر آن خط بطلان کشیده است. به خدا پناه مىبرم از این که چیزى را که اسلام آن را از میان برده دوباره آن را زنده کنم.»
منصور در پاسخ گفت: این کار را «سیاسة للجند» انجام مى دهد، چرا که بسیارى از لشکریان منصور و حتى دهاقین معروف آن نواحى ایرانى بودند و طبیعى بود که به مناسبت این عید، هدایاى زیادى به منصور اهدا مىکردند. به این ترتیب وجوه زیادى به خزینه او -که به بخل نیز شهرت داشت- افزوده مىشد. وى امام را مجبور کرد تا آن روز از طرف منصور در آن مجلس نشسته و هدایاى لشکریان را بگیرد. با این حال برخورد امام با این حرکت منصور قابل توجه است.[۲] البته منظور امام در اینجا باطل بودن عید نوروز نیست، بلکه منظور ایشان، گرفتن هدیه توسط خلفا از مردم است.
بازداشت امام توسط مهدی عباسی و آزادی ایشان
مهدى عباسى که احتمال مى داد، حضرت کاظم علیه السّلام وجوهى جمعآورى کرده و آن را براى سازمان دادن و تقویت شیعیان مصرف مى کند، دستور بازداشت حضرت را به فرماندار خود در مدینه صادر نمود. او نیز امام را دستگیر و روانه بغداد کرد. مهدى او را به زندان انداخت. شب هنگام امیرالمؤمین على بن ابى طالب علیه السّلام را در خواب دید که به او مىفرمود: «فَهَلْ عَسَیتُمْ إِنْ تَوَلَّیتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکمْ».[۳] «آیا اگر به حکومت رسیدید مى خواهید در زمین فساد کنید و پیوند خویشاوندیتان را ببرید؟» مهدى در همان لحظه از خواب بیدار شد؛ حاجب خود را که ربیع نام داشت صدا کرد و دستور داد امام کاظم را پیش او حاضر کند. وقتى امام آمد، ایشان را در کنار خویش نشاند و گفت: امیرالمؤمنین را به خواب دیدم که این آیه را مى خواند. سپس از او پرسید: أفتؤمنّی ان لا تخرج علىّ او على احد من ولدى؟ آیا به من اطمینان مىدهى که علیه من و یا یکى از فرزندانم قیام نکنى؟
امام فرمود: واللّه ما فعلت ذلک و لا هو من شأنى. به خدا سوگند من چنین کارى نکردهام و این کار اصولا در شأن من نیست.
خلیفه کوشید تا با دادن سه هزار دینار و تصدیق گفته هاى امام، به گونهاى با او برخورد نماید تا او راضى به مدینه بازگردد و بیدرنگ آن حضرت را به مدینه بازگردانید.[۴]
تقاضای بازپسگیری فدک از مهدی عباسی
زمانى امام کاظم علیه السّلام بر مهدى عباسى وارد شد و دید که او رد مظالم مى کند. امام که او را در چنین حالى دید پرسید: چرا آنچه را که از راه ستم از ما گرفته شده بر نمى گردانى؟ مهدى پرسید: آن چیست؟ امام ماجراى فدک را براى او چنین توصیف کرد: فدک به دلیل این که از جمله «ما لم یوجف علیه خیل و لا رکاب» (بدون جنگ بدست آمده) است، ملک خالص پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بود که آن را به دخترش فاطمه علیها السّلام بخشید، ولی خلیفه دوم از این کار جلوگیرى کرد. مهدى گفت: حدود آن را مشخص کن تا برگردانم. امام حدود فدک را مشخص کرد. خلیفه عباسی گفت: هذا کثیر فانظر فیه.[۵] (این مقدار زیاد است درباره آن فکر مىکنم). طبیعى بود که مهدى چنین کارى را انجام ندهد؛ زیرا افزون بر آنکه او محکومیت کسانى را که مانع از بازگرداندن فدک به اهل بیت شده بودند مى پذیرفت -و در میان آنها اجداد خود او نیز بودند- واگذارى آن مى توانست امکانات مالى فراوانى را در اختیار امام قرار دهد که این به مصلحت حکومت نمى توانست باشد.[۶]
هادی عباسی و تهدید امام کاظم به قتل
در زمان هادى عباسی فرزند مهدی بود که حسین بن على شهید واقعه فخّ، قیام کرد و کشته شد. وقتى سر او را براى هادى آوردند، او اشعارى چند بر زبان آورد و در آن طالبى ها را به قطع رحم متهم کرد. وى سپس نگرانى شدید خود را از موسى بن جعفر علیه السّلام اظهار نمود و قسم یاد کرد که او را خواهد کشت: «و الله ما خرج حسین الّا عن امره و لا اتّبع الّا حجّته لأنّه صاحب الوصیة فى هذا البیت قتلنى الله ان ابقیت علیه». به خدا قسم حسین (شهید فخّ) به دستور او (امام کاظم) قیام کرده و تحت تأثیر او قرار گرفته؛ زیرا صاحب وصیت (پرنفوذ) در این خانواده او است، خدا مرا بکشد اگر او را زنده بگذارم.
قاضى ابو یوسف که در مجلس حاضر بود او را آرام کرد و گفت: «نه موسى بن جعفر و نه هیچ کدام از فرزندان این خانواده اعتقاد به خروج علیه خلفا را ندارند». زمانى که امام از خطر دستگیرى و شهادت خود به دست هادى عباسى آگاه شد و تهدیدهاى او را شنید، در حق وى نفرین کرد و چندى بعد خبر مرگ او به مدینه رسید. [۷]
مناظره امام کاظم با هارون بر سر دنیا
موقعى که موسى بن جعفر علیه السّلام را پیش هارون الرشید آوردند، در قسمتى از سخنانى که بین آنها مطرح شد آمده است:
- هارون گفت: این دنیا چیست؟ و براى چه کسانى است؟
- امام فرمودند: آن براى شیعیان ما مایه آرامش خاطر و براى دیگران مایه آزمایش است.
- هارون گفت: پس چرا صاحب آن، آن را در اختیار خود نمى گیرد؟
- امام جواب دادند: در حالى که آباد بود از او گرفته شده و وقتى آباد شد، صاحب آن، آن را در اختیار خود مى گیرد.
- هارون گفت: شیعیان شما کجایند؟
- امام در جواب، این آیه را قرائت کرد: «کفار اهل کتاب و مشرکین از کفر خود دستبردار نبودند تا آن که بر ایشان دلیلى روشن از جانب خدا آمد».[۸]
- هارون گفت: پس بدین ترتیب ما کافریم؟!
- امام فرمود: نه، ولى همچنانید که خدا فرموده: «آیا نمىبینید کسانى را که نعمت خدا را تغییر داده و کفر را پیشه خود ساختند، چگونه مردم خود را به هلاکت انداختند.»[۹]
در این موقع هارون به خشم آمد و نسبت به آن حضرت با تندى رفتار کرد.[۱۰]
مناظره امام با هارون در مورد فرزندان پیامبر
از دلایل نفوذ علویان، آن بود که مردم آنان را به چشم فرزندان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى نگریستند. این چیزى است که خود آن حضرت نیز مکرر بیان مى کردند. در برابر، امویان و عباسیان سخت با این نظر مقابله مى کردند تا از حرمت علویان بکاهند. به هر روى این که امام حسن و امام حسین علیهما السّلام فرزندان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شناخته شوند، مى توانست سبب جلب توجه مسلمانان باشد.
هارون الرشید از امام کاظم علیه السّلام سؤال کرد: چگونه شما مىگویید ما از ذرّیه رسول خدا هستیم در حالى که پیامبر فرزند ذکور نداشته و شما فرزندان دختر او هستید؟ آن حضرت دو دلیل براى او ذکر کرد:
- آیه «وَ زَکرِیا وَیحْیىٰ وَعِیسَىٰ وَإِلْیاسَ کلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ»[۱۱] که حضرت عیسى را فرزند حضرت ابراهیم مىشمارد.
- دوم «آیه مباهله»[۱۲] که در آن، حسنین علیهما السّلام مصداق «و ابناءنا» دانسته شدهاند.[۱۳]
همچنین بنا به نقل ابن اثیر، هارون الرشید که در ماه رمضان سال ۱۷۹ به قصد عمره به مکه مى رفت در سر راه خود به مدینه آمد و وارد روضه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شد. وى براى جلب توجّه مردم به منظور این که رابطه نسبى خویش با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را به رخ آنها بکشد، پس از زیارت مرقد مطهر، به پیامبر این چنین سلام داد: السّلام علیک یا رسول الله یا بن عمّ؛ سلام بر تو اى رسول خدا اى پسر عمو. در این هنگام موسى بن جعفر علیه السّلام که در آن مجلس حاضر بود، پیش آمد و خطاب به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گفت: السّلام علیک یا ابة؛ سلام بر تو اى پدر. با شنیدن این سخن، رنگ از رخسار هارون پرید و خطاب به امام کاظم علیه السّلام گفت: هذا الفخر یا ابا الحسن جدّا؛ این مایه افتخار است اى ابو الحسن). پس از آن بود که دستور توقیف و حبس آن حضرت را داد.[۱۴]
پانویس
- ↑ المناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲ ص ۳۷۹؛ مسند الامام کاظم علیه السّلام، ج ۱ صص ۵۲- ۵۱
- ↑ حیات فکرى و سیاسى ائمه، جعفریان ،ص:۳۸۷
- ↑ سوره محمد، ۴۷
- ↑ حیاة الامام موسى بن جعفر علیه السّلام ج ۱، ص ۴۵۴ (از نور الابصار، ص ۱۳۶)؛ تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۳۰؛ وفیات الاعیان ج ۵، ص ۳۰۸؛ المناقب، ج ۲، ص ۲۶۴؛ جهاد الشیعة، ص ۲۵۱ (از مقاتل الطالبیین، ص ۵۰۰)؛ مسند الامام الکاظم علیه السّلام، ج ۱، ص ۵۷ (از کشف الغمه، ج ۲، ص ۲۱۳؛ الکامل فى التاریخ، ج ۶، ص ۸۵؛ مرآة الجنان، ج ۱، ص ۳۹۴، تتمة المختصر، ج ۱، ص ۳۱۰؛ شذرات الذهب، ج ۱، ص ۳۰۴)
- ↑ التهذیب ج ۴، ۳۰۴
- ↑ حیات فکرى و سیاسى ائمه، جعفریان ،ص:۳۸۸ پانوشت
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص ۳۰۲
- ↑ بینه، ۱
- ↑ ابراهیم، ۲۸
- ↑ الاختصاص، ص ۲۶۲؛ تفسیر عیاشى ج ۲، ص ۲۳۰؛ بحار الانوار ج ۴۸، ص ۱۳۸
- ↑ ۸۵ سوره انعام
- ↑ آیه ۶۱ سوره آل عمران
- ↑ نور الابصار، صص ۱۴۹- ۱۴۸؛ عیون اخبار الرضا ج ۱، صص ۸۵- ۸۴؛ الصواعق المحرقه، ص ۲۰۳؛ ینابیع الموده، ص ۴۳۵؛ مسند الامام الکاظم ج ۱، ص ۵۰
- ↑ الکامل، ج ۶، ص ۱۶۴ و نک: الاحتجاج، ج ۲، ص ۱۶۵؛ روضة الواعظین، ص ۱۸۴؛ الصواعق المحرقه، ص ۲۰۴؛ مرآة الجنان، ج ۱، ص ۳۹۵
منابع
- حیات فکری و سیاسی ائمه، رسول جعفریان، انتشارات انصاریان، ۱۳۸۱.