آیه 94 سوره یوسف

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ ۖ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ

مشاهده آیه در سوره


<<93 آیه 94 سوره یوسف 95>>
سوره : سوره یوسف (12)
جزء : 13
نزول : مکه

ترجمه های فارسی

و چون کاروان از مصر بیرون آمد یعقوب گفت: اگر مرا تخطئه نکنید من بوی یوسف را می‌شنوم.

و زمانی که کاروان [از مصر] رهسپار [کنعان] شد، پدرشان گفت: بی تردید، بوی یوسف را می یابم اگر مرا سبک عقل ندانید.

و چون كاروان رهسپار شد، پدرشان گفت: «اگر مرا به كم‌خردى نسبت ندهيد، بوى يوسف را مى‌شنوم.»

چون كاروان به راه افتاد، پدرشان گفت: اگر مرا ديوانه نخوانيد بوى يوسف مى‌شنوم.

هنگامی که کاروان (از سرزمین مصر) جدا شد، پدرشان [= یعقوب‌] گفت: «من بوی یوسف را احساس می‌کنم، اگر مرا به نادانی و کم عقلی نسبت ندهید!»

ترجمه های انگلیسی(English translations)

As the caravan set off, their father said, ‘I sense the scent of Joseph, if you will not consider me a dotard.’

And when the caravan had departed, their father said: Most surely I perceive the greatness of Yusuf, unless you pronounce me to be weak in judgment.

When the caravan departed their father had said: Truly I am conscious of the breath of Joseph, though ye call me dotard.

When the caravan left (Egypt), their father said: "I do indeed scent the presence of Joseph: Nay, think me not a dotard."

معانی کلمات آیه

تفندون: فند (بر وزن شرف): كم عقلى و ضعف رأى. تفند: كم عقل شمردن‏ . لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ :‏ اگر سفيهم نشماريد..[۱]

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ «94»

و چون كاروان (از مصر به سوى كنعان محل زندگى يعقوب) رهسپار شد، پدرشان گفت: همانا من بوى يوسف را مى‌يابم، البتّه اگر مرا كم‌خرد ندانيد.

نکته ها

«فَصَلَتِ» يعنى فاصله گرفت. «فَصَلَتِ الْعِيرُ» يعنى كاروان از مصر فاصله گرفت. «تُفَنِّدُونِ»

جلد 4 - صفحه 280

از ريشه «فند» به معنى ناتوانى فكر و سفاهت است.

يعقوب نگران بود كه اطرافيانش نسبت بى‌خردى به او دهند و فرمود: «لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ»، ولى با كمال تأسّف اطرافيان و بعضى اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين نسبت را به آن حضرت دادند، آنجا كه در آستانه رحلت فرمود: قلم و كاغذ بياوريد تا چيزى بگويم و ثبت شود كه اگر به آن عمل كنيد، هرگز گمراه نشويد! يكى گفت: «ان الرجل ليهجر» «1» پيامبر هذيان مى‌گويد و نگذاشتند چيزى نوشته شود.

سؤال: چگونه است كه تنها يعقوب بوى يوسف را درك مى‌كند؟ «إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ»

پاسخ: هيچ مانعى ندارد، همان گونه كه انبيا، وحى را درك مى‌كنند و ما آن را درك نمى‌كنيم، در بقيه امور نيز آنان چيزى را بيابند كه ما نمى‌يابيم. مگر در آستانه‌ى جنگ خندق، به هنگام كندن خندق، رسول اكرم صلى الله عليه و آله از جهش برقى كه از اصابت كلنگ به سنگى نمايان شد، نفرمود: در اين برق سقوط امپراطورى‌ها را ديدم؟ امّا بعضى از افراد ضعيف الايمان گفتند:

پيامبر از ترس خود، دور شهر خندق مى‌كند، ولى با هر ضربه و جرقّه‌اى، از سقوط يك رژيم و حكومتى و پيروزى خود وعده مى‌دهد!

در شرح نهج‌البلاغه مرحوم خويى آمده است: براى امام معصوم، عمود نورى است كه چون خدا اراده كند، امام با نگاه به آن، آينده را مى‌بيند وگاهى نيز مثل مردم عادى است.

زمصرش بوى پيراهن شنيدى‌

چرا در چاه كنعانش نديدى‌

بگفت: احوال ما برق جهان است‌

گهى پيدا و ديگر دم، نهان است‌

گهى بر طارم اعلى نشينيم‌

گهى تا پشت پاى خود، نبينيم‌

شايد مراد از «بوى يوسف» خبر تازه‌اى از يوسف باشد. اين مسئله امروزه در دنياى علم، به «تله پاتى» يعنى انتقال فكر از نقاط دور دست، مشهور شده وبه عنوان يك مسئله مسلّم علمى درآمده است. يعنى كسانى كه پيوند نزديكى با هم دارند و يا داراى قدرت روحى خاص هستند، همين كه مسئله‌اى در گوشه‌اى از جهان براى شخصى پيش آيد او نيز در گوشه‌اى‌


«1». صوارم‌المهرقه، ص 224.

جلد 4 - صفحه 281

ديگر از جهان آن را درمى‌يابد.

شخصى از امام باقر عليه السلام سؤال كرد: گاهى بدون جهت قلبم را غم فرا مى‌گيرد، به نوعى كه اطرافيان مى‌فهمند. امام فرمود: مسلمانان در آفرينش از يك حقيقت و طينت هستند، همين كه حادثه‌ى تلخى براى يكى از آنان اتفاق بيافتد، ديگرى در سرزمين و منطقه‌اى ديگر غمناك مى‌شود. «1»

اگر استشمام بوى يوسف را مربوط به قواى شامّه بدانيم، بايد به عنوان يك امر خارق‌العاده و معجزه پذيرفت كه يعقوب بويى را از دور استشمام مى‌كند.

در ايّام تجاوز عراق به جمهورى اسلامى ايران كه مردم به فرمان امام خمينى قدس سره در جبهه‌هاى غرب و جنوب حاضر بودند، بنده نيز در خدمت شهيد آيةاللَّه اشرفى اصفهانى كه حدود نود سال داشت، در عمليات «مسلم‌بن‌عقيل» بودم. ايشان بارها در شب حمله به من فرمود: من بوى بهشت را مى‌يابم، ولى من هرچه بو كشيدم چيزى نيافتم!.

آرى، كسى كه نود سال در علم و تقوا و زهد و تهجّد بوده، مى‌تواند احساسى داشته باشد كه ديگران نداشته باشند. همانگونه كه پيشگويى ايشان كه گفتند: من چهارمين شهيد محراب خواهم بود، عملى شد!. «2»

به هر حال ممكن است مراد از بوى بهشت، يك بوى عرفانى باشد. نظير شيرينى مناجات كه يك مزه معنوى است. و ممكن است بوى طبيعى باشد، ليكن هر شامه‌اى لايق استشمام آن نيست. نظير امواج راديويى كه در فضاست، ليكن هر راديويى تمام آنها را نمى‌گيرد.

پیام ها

1- انسان، با صفاى باطن مى‌تواند حقايق معنوى را درك كند. «إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ‌ يُوسُفَ»


«1». تفسير نمونه.

«2». منافقان در فاصله‌ى يكى دو سال، آية اللَّه مدنى، صدوقى، دستغيب و ايشان را در نماز جمعه يا مسير رفتن به نماز جمعه، با نارنجك قطعه قطعه نمودند.

جلد 4 - صفحه 282

ولى درك حقايق محدود است، اينگونه نيست كه آنان در هر مكان و زمان بتوانند هرچه را دريابند و لذا بوى پيراهن را بعد از فاصله كاروان دريافت نمود. «فَصَلَتِ الْعِيرُ»

2- اگر حقايقى را درك نمى‌كنيم، مقام ديگران را انكار نكنيم. «لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ»

3- همه‌ى مردم ظرفيّت شنيدن حقايق را ندارند و نسبت بى‌خردى به گوينده مى‌دهند. «لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ»*

4- زندگانى عالمان در ميان نادانان، رنج‌آور ومشكل است. «لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (94)

و بروايت حضرت صادق عليه السّلام‌ «2» ده روز راه بود، يهودا از غايت شعف و شادى نصفى از يك نان خورده به سرعت تمام خود را به حوالى كنعان رسانيد.

«1» تفسير مجمع البيان ج 3 ص 262.

«2» تفسير منهج الصادقين ج 5 ص 76.

جلد 6 - صفحه 291

وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ: و زمانى كه كاروان از مصر جدا و خارج شد و متوجه كنعان گرديد، باد صبا از حق تعالى اجازه خواست بوى پيراهن يوسف به مشام يعقوب عليه السّلام رسانيد، و لذا نسيم صبا باعث دلگشائى مهمومين است، و شعرا مژده بشارت را به باد صبا اسناد داده.

چون بوى يوسف به مشام يعقوب رسيد: قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ‌:

گفت پدرشان يعقوب جمعى را كه حاضر بودند از اولادان، بدرستى كه من مى‌يابم بوى يوسف را. يعقوب چون بوى يوسف را يافت، مضطرب شده گفت:

بوى آشنا مى‌شنوم. گفتند: چه بوئى مى‌شنوى؟ گفت: بوئى كه اگر بگويم مرا ملامت مى‌كنيد. اصرار كردند، گفت: بوى يوسف را مى‌يابم و استشمام كنم.

لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ‌: اگر مرا به سفاهت و نقصان عقل نسبت ندهيد و نگوئيد كه پير شده و به سن خرافت رسيده. حاصل آنكه اگر مرا به سستى رأى ملامت نكنيد، هر آينه تصديق من نمائيد در آنچه مى‌گويم.

تنبيه: وصول رائحه از مسافت بعيده هشتاد فرسخ، هر آينه خارق عادت و معجزه باشد براى يعقوب يا يوسف كه ذات احديت الهى به قدرت كامله ظاهر گرداند. يا آنكه چون پيراهن جامه بهشتى بود، به محض خروج از بدن يوسفى، رائحه طيبه آن فضاى عالم را معطر و به مشام يعقوب رسيد، دانست بوى بهشتى در دنيا نباشد مگر از جامه كه او تعويذ يوسف نموده بود. و چون مدت محنت منقضى و وقت فرح و روح باز آمد، خداى تعالى بوى يوسف را از مسافت بعيده به مشام يوسف رسانيد، لكن نظر به حكمت و مصلحت الهيه منع فرمود رسيدن خبر يوسف را به او با نزديكى دو شهر در مدت هشتاد سال، و هيچ استبعادى نخواهد بود.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (94) قالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ (95) فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى‌ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (96) قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ (97) قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (98)

ترجمه‌

- و چون بيرون شد قافله گفت پدرشان همانا من هر آينه مى‌يابم بوى يوسف را اگر نخوانيد كم خردم‌

گفتند بخدا همانا تو هر آينه باشى در اشتباهت از پيش‌

پس چون آمد مژده دهنده انداخت آنرا بر رويش پس گشت بينا گفت آيا نگفتم بشما كه من ميدانم از خدا آنچه را نميدانيد

گفتند اى پدر ما آمرزش خواه براى ما گناهان ما را همانا ما بوديم خطا كاران‌

گفت زود باشد كه آمرزش خواهم براى شما از پروردگارم همانا او است آمرزنده مهربان.

تفسير

- چون برادران از مصر حركت كردند و از آبادى خارج شدند حضرت يعقوب بكسانيكه در محضرش بودند فرمود من بوى يوسف را ميشنوم و شما تصديق خواهيد نمود مرا اگر نسبت ندهيد مرا بخرفتى و كم عقلى ناشى از پيرى آنها جواب دادند و سوگند ياد نمودند كه همان خطا و اشتباه سابق كه زياد ياد يوسف مينمودى و انتظار وصل او را داشتى در وجود تو باقى است و چون بشير كه در اكمال از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه يهودا بود آمد انداخت پيراهن يوسف عليه السّلام را بروى پدر خود و بينا شد چون قوّت گرفت اعصابش و فرمود نگفتم بشما من ميدانم از كرم و لطف خداوند يا الهام او آنچه را نميدانيد شما از امكان فرج و حيات يوسف عليه السّلام و در اين حال بر حسب نقل قمى و عياشى از امام صادق عليه السّلام حضرت يعقوب عليه السّلام در فلسطين بود و چون برادران همگى خدمت پدر رسيدند استدعا كردند

جلد 3 صفحه 176

كه از خداوند براى آنها طلب مغفرت كند و اقرار بگناه و خطاء سابق خود نمودند و آنحضرت بآنها وعده فرمود كه در مظنّه اجابت دعا براى آنها استغفار فرمايد در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود بهترين اوقات از براى دعا سحرها است و اين آيه را تلاوت فرمود و فرمود دعاى آنها را تأخير انداخت تا سحر و در فقيه و مجمع و عياشى ره از آنحضرت نقل نموده كه تأخير انداخت دعا را تا سحر شب جمعه و عياشى از آنحضرت نقل نموده كه در سحر عرض كرد خدايا گناه آنها بين من و خودشان بوده پس وحى شد كه آمرزيدم ايشانرا و در علل از آنحضرت نقل شده كه معلل فرمود تأخير حضرت يعقوب را در دعا و طلب مغفرت براى فرزندان و مبادرت حضرت يوسف را در عفو از آنها و طلب مغفرت بعد از اقرارشان بفضيلت او و گناه خودشان بآنكه قلب جوان رقيق‌تر از قلب پير است و جنايت آنها مستقلا وارد بر يوسف بود و بر يعقوب به تبع وارد شد لذا يوسف مبادرت نمود بگذشت از حق خود و يعقوب تأخير انداخت براى مراعات حق غير تا سحر شب جمعه و در كافى از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه اولاد يعقوب انبيا نبودند ولى اسباط و پيغمبر زاده بودند و توبه كردند و سعيد از دنيا رفتند و متذكر كار بدشان شدند اما آن دو شيخ توبه نكردند و متذكر ظلمشان بامير المؤمنين نشدند پس بر آندو باد لعنت خدا و ملائكه و مردم تمامى ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


وَ لَمّا فَصَلَت‌ِ العِيرُ قال‌َ أَبُوهُم‌ إِنِّي‌ لَأَجِدُ رِيح‌َ يُوسُف‌َ لَو لا أَن‌ تُفَنِّدُون‌ِ (94)

و چون‌ قافله‌ ‌از‌ مصر خارج‌ شد حضرت‌ يعقوب‌ ‌که‌ ‌در‌ فلسطين‌ ‌بود‌ فرمود ‌من‌ مي‌يابم‌ بوي‌ يوسف‌ ‌را‌ ‌اگر‌ ‌شما‌ (‌يعني‌ اولاد اولاد يعقوب‌) مرا رمي‌ بكم‌ عقلي‌ و سفاهت‌ نمي‌كنيد.

وَ لَمّا فَصَلَت‌ِ العِيرُ فصل‌ مقابل‌ وصل‌ ‌است‌ بمعناي‌ جدايي‌ و ‌از‌ ‌اينکه‌ جهت‌ ‌در‌ كتب‌ فقهيه‌ فصولي‌ معين‌ ميكنند اشاره‌ ‌به‌ اينكه‌ مطالبي‌ ‌که‌ ‌در‌ ‌اينکه‌ فصل‌ گفته‌ ميشود مربوط بمطالب‌ قبل‌ نيست‌ و ‌از‌ ‌آنها‌ جداست‌ و ‌در‌ سال‌ شمسي‌: ربيع‌،

جلد 11 - صفحه 269

صيف‌، خريف‌، شتاء ‌را‌ فصول‌ اربعه‌ ميگويند ‌که‌ آثار هوي‌ و حرارت‌ و برودت‌ و حالات‌ اشجار و نباتات‌ و حيوانات‌ و انسان‌ مختلف‌ ميشود و نزول‌ امطار و ثلج‌ و زيادتي‌ و نقصان‌ مياه‌ تفاوت‌ پيدا ميكند. و قاضي‌ و حاكم‌ و رافع‌ اختلافات‌ ‌را‌ فصيل‌ ميگويند و بالجمله‌ تفرقه‌ ‌بين‌ دو شيئي‌ فصل‌ ‌است‌ و جمع‌ ‌بين‌ ‌آن‌ دو وصل‌ ‌است‌ و ‌در‌ مفهوم‌ ‌هر‌ دو مأخوذ ‌است‌ سبق‌ ضدّ مثلا وصل‌ ‌بعد‌ ‌از‌ آنكه‌ جدا بودند اجتماع‌ پيدا ميكنند و فصل‌ ‌پس‌ ‌از‌ آنكه‌ مجتمع‌ بودند جدا ميشوند، و عير ‌که‌ برادران‌ يوسف‌ باشند و كسان‌ ديگر ‌که‌ ‌در‌ خدمت‌ ‌او‌ بودند جدا شدند و حركت‌ كردند و ‌از‌ مصر خارج‌ شدند.

قال‌َ أَبُوهُم‌ ‌که‌ حضرت‌ يعقوب‌ ‌باشد‌ بكسان‌ ‌آنها‌ ‌از‌ اولاد و احفاد و اهل‌ و عيال‌ ‌آنها‌ ‌که‌ ‌در‌ نزد يعقوب‌ بودند إِنِّي‌ لَأَجِدُ رِيح‌َ يُوسُف‌َ ‌که‌ همان‌ بوي‌ پيراهن‌ ‌که‌ نزد يوسف‌ ‌بود‌ و شرحش‌ گذشت‌ ‌که‌ ‌از‌ بهشت‌ بوده‌ و ‌در‌ اخبار دارد ‌که‌ بوي‌ بهشت‌ پانصد سال‌ راه‌ ميرود و بعضي‌ ‌از‌ عصات‌ و كفار ‌آن‌ قدر دورند ‌که‌ بمشام‌ ‌آنها‌ نميرسد. و ‌از‌ ‌إبن‌ عباس‌ مرويست‌ ‌که‌ ‌گفت‌ باد صبا ‌از‌ خداوند استجازه‌ كرد ‌که‌ قبل‌ ‌از‌ آمدن‌ عير و بشير خبر يوسف‌ ‌را‌ بيعقوب‌ بشارت‌ دهد و بوي‌ ‌او‌ ‌را‌ بمشام‌ يعقوب‌ برساند و ‌از‌ ‌اينکه‌ جهت‌ باد صبا فرحناك‌ و لطيف‌ شد و ‌در‌ لسان‌ شعراء و ‌در‌ خطب‌ ضرب‌ المثل‌ ‌شده‌ لكن‌ كسان‌ يعقوب‌ ‌که‌ سالهاي‌ دراز خبري‌ ‌از‌ يوسف‌ نداشتند و يوسف‌ ‌را‌ تلف‌ ‌شده‌ و هلاك‌ ‌شده‌ ميپنداشتند ابدا ‌اينکه‌ كلام‌ ‌را‌ باور نكردند و حمل‌ ‌بر‌ پيري‌ و سفاهت‌ و خرافت‌ كردند لذا ميفرمايد لَو لا أَن‌ تُفَنِّدُون‌ِ ‌از‌ ‌براي‌ فند ‌در‌ لغت‌ معاني‌ ذكر كرده‌اند. حماقت‌‌-‌ سفاهت‌‌-‌ ضعف‌ رأي‌‌-‌ پيري‌‌-‌ كذب‌ و ‌غير‌ اينها لكن‌ مناسب‌ ‌در‌ ‌اينکه‌ مقام‌ اينست‌ ‌که‌ كلمه‌ لاجد دلالت‌ دارد ‌بر‌ قطع‌ و يقين‌ زيرا و جدان‌ بدون‌ قطع‌ صدق‌ نميكند مراد حمل‌ ‌بر‌ اشتباه‌ و مجرد خيال‌ فاسدي‌ ‌است‌ نظر ‌به‌ اينكه‌ هميشه‌ يوسف‌ ‌در‌ نظر يعقوب‌ ‌بود‌

جلد 11 - صفحه 270

همچه‌ توهمي‌ ‌در‌ حق‌ ‌او‌ كردند و لكن‌ ‌اينکه‌ ‌از‌ باب‌ عدم‌ معرفت‌ بمقام‌ مقدس‌ انبياء ‌است‌ زيرا معصومين‌ ‌از‌ خطاء و اشتباه‌ و ضعف‌ رأي‌ و سفاهت‌ منزه‌ هستند و بعين‌ ‌اينکه‌ نسبت‌ مشابه‌ ‌با‌ ‌آن‌ نسبت‌ ‌است‌ ‌که‌ ثاني‌ برسول‌ اكرم‌ صلّي‌ اللّه‌ ‌عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ داد موقعي‌ ‌که‌ فرمود قلم‌ و دوات‌ بياوريد ‌تا‌ چيزي‌ بنويسم‌ ‌که‌ هرگز گمراه‌ نشويد ‌گفت‌ (دعوه‌ ‌ان‌ الرجل‌ ليهجر) لعنه‌ اللّه‌.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 94)- سر انجام لطف خدا کار خود را کرد! فرزندان یعقوب در حالی که از خوشحالی در پوست نمی‌گنجیدند، پیراهن یوسف را با خود برداشته، همراه قافله از مصر حرکت کردند «هنگامی که کاروان (از سرزمین مصر) جدا شد، پدرشان (یعقوب) گفت: من بوی یوسف را احساس می‌کنم، اگر مرا به نادانی و کم عقلی نسبت ندهید» اما گمان نمی‌کنم شما این سخنان را باور کنید (وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ).

ج2، ص449

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی

منابع