آیه 41 سوره نمل

از دانشنامه‌ی اسلامی
(تغییرمسیر از آیه 41 نمل)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنْظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يَهْتَدُونَ

مشاهده آیه در سوره


<<40 آیه 41 سوره نمل 42>>
سوره : سوره نمل (27)
جزء : 19
نزول : مکه

ترجمه های فارسی

آن گاه سلیمان گفت: تخت او را (به تغییر شکل و هیأت) بر او ناشناس گردانید تا بنگریم که وی سریر خود را خواهد شناخت یا نه.

گفت: تختش را [با تغییر دادن در زینت و آرایش] برایش ناشناس کنید تا ببینیم آیا [به شناخت آن] راه می یابد، یا از کسانی است که راه نمی یابند؟

گفت: «تخت [ملكه‌] را برايش ناشناس گردانيد تا ببينيم آيا پى مى‌برد يا از كسانى است كه پى نمى‌برند.»

گفت: تختش را ديگرگون كنيد، ببينيم آن را باز مى‌شناسد يا از آنهاست كه باز نتوانند شناخت.

(سلیمان) گفت: «تخت او را برایش ناشناس سازید؛ ببینم آیا متوجّه می‌شود یا از کسانی است که هدایت نخواهند شد؟!

ترجمه های انگلیسی(English translations)

He said, ‘Disguise her throne for her, so that we may see whether she is discerning or if she is one of the undiscerning ones.’

He said: Alter her throne for her, we will see whether she follows the right way or is of those who do not go aright.

He said: Disguise her throne for her that we may see whether she will go aright or be of those not rightly guided.

He said: "Transform her throne out of all recognition by her: let us see whether she is guided (to the truth) or is one of those who receive no guidance."

معانی کلمات آیه

  • نكروا: نكر (بر وزن فرس و قفل) نشناختن‏ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها: تخت ملكه را باو ناشناخته كنيد يعنى نگوئيد اين تخت توست.[۱]

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ «40»

«1». «طىّ الارض»، نوعى معجزه وكرامت است، كه به جاى پيمودن و طى كردن مسافتى طولانى، زمين در زير پاى وى پيچيده گردد و در مدّتى دك به مقصد رسد. (فرهنگ معين)

جلد 6 - صفحه 423

كسى (به نام آصِف‌بن بَرخيا) كه به بخشى از كتاب (الهى) آگاهى داشت (به سليمان) گفت: من آن (تخت) را قبل از آن كه پلكِ چشمت بهم بخورد نزد تو مى‌آورم. (سليمان پذيرفت و او تخت را آورد.) همين كه (سليمان) آن (تخت) را نزد خود مستقرّ ديد، (به جاى غرور وتكبّر) گفت: اين (توانايى وزير من كه مقدارى از علم كتاب و اسم اعظم را مى‌داند،) از لطف پروردگار من است، تا مرا (با اين نعمت‌ها) بيازمايد كه آيا شكرگزارم يا كفران مى‌كنم؟ و هر كس شكر كند، قطعاً به سود خويش شكر ورزيده و هر كس كفران نمايد (به ضرر خويش گام نهاده، زيرا) پروردگار من (از شكر مردم) بى‌نياز و كريم است. (بى‌نيازى و كرامت، براى خداوند ذاتى است و هرگز وابسته به شكر يا كفران كسى نيست).

قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ «41»

(سليمان) گفت: تخت (ملكه) را برايش ناشناس گردانيد، تا ببينم آيا پى‌مى‌برد يا از كسانى است كه پى نمى‌برند؟

نکته ها

كسى كه مقدارى از علم كتاب را مى‌دانست، «آصف‌بن بَرخيا» وزير حضرت سليمان و خواهر زاده‌ى او بود، چنانكه از امام هادى عليه السلام نيز نقل شده است. «1» و امام باقر عليه السلام فرمودند: اسم اعظم الهى هفتاد و سه حرف است كه آصف‌بن‌برخيا تنها با دانستن يك حرف چنين قدرت‌نمايى كرد. «2» در اين كه منظور از علم كتاب چيست؟ گفته‌اند: مراد از آن، يا آگاهى از كتب آسمانى يا لوح محفوظ و يا اسم اعظم است.

سؤال: «آصف‌بن بَرخيا» چگونه تخت را بدون اجازه‌ى صاحبش حركت داد و در آن تصرّف كرد؟

«1». تفسير نورالثقلين.

«2». كافى، ج 1، ص 230.

جلد 6 - صفحه 424

پاسخ: اين كار به خاطر ولايت انبيا بر اموال مردم و اهميّت ارشاد بلقيس و مردم او بوده است.

كفر چند نوع است: يكى انكار خدا و يكى كفران نعمت‌ها.

شكر خداوند، اقسامى دارد: شكر با زبان، با قلب و با عمل.

فضايل امير مؤمنان و اهل‌بيت عليهم السلام‌

  • در آيه‌ى مورد بحث مى‌فرمايد: كسى كه بخشى از علم كتاب را داشت، گفت: اى سليمان! قبل از به هم زدن پلك چشم، من تخت ملكه‌ى سبأ را از كشورش در اين جا حاضر مى‌كنم.

امّا در آيه‌ى آخر سوره‌ى رعد، خداوند به پيامبرش مى‌فرمايد: كفّار، رسالت تورا قبول ندارند، به آنان بگو كافى است كه خداوند و كسى‌كه تمام علم كتاب را دارد، ميان من و شما گواه باشد. در روايات مى‌خوانيم: مراد از كسى‌كه تمام علم كتاب را دارد، على‌بن ابى‌طالب عليهما السلام است. اگر كسى كه بخشى از علم كتاب را مى‌داند تخت بلقيس را در يك آن حاضر مى‌كند، پس كسى كه تمام علم كتاب را مى‌داند، در تمام عمر چه قدرتى دارد؟

  • امام صادق عليه السلام مى‌فرمايد: آگاهى كسى‌كه بخشى از علم را داشت، نسبت به علم على عليه السلام، مثل مقدار آبى است كه بر بال يك مگس باشد نسبت به دريا. «1»
  • در روايات مى‌خوانيم: امام صادق عليه السلام به سينه‌ى مباركش اشاره كرد و فرمود: «و عندنا و الله علم الكتاب كله» به خدا سوگند تمام علم كتاب نزد ما موجود است. «2»
  • در روايات بسيارى مى‌خوانيم كه امامان معصوم عليهم السلام خارج از قيد زمان و مكان در مناطقى حاضر مى‌شدند، مثلًا: امام جواد عليه السلام، در لحظه‌ى شهادت پدرش از مدينه به طوس رفت.

امام كاظم عليه السلام، از زندان بغداد بيرون آمد و در مدينه حاضر شد.

امام سجاد عليه السلام، در زمان اسارت، به كربلا رفت و بدن پدرش امام حسين عليه السلام، را دفن نمود.

امام حسين عليه السلام، قبل از شهادت، قبضه‌ى خاكى از كربلا برداشت و در مدينه به ام‌السّلمه داد. «3» بنابراين طىّ‌الارض و حركت برق‌آسا براى امامان سابقه دارد.

«1». تفسير نورالثقلين.

«2». تفسير نورالثقلين.

«3». تفسير اطيب البيان.

جلد 6 - صفحه 425

پیام ها

1- در كابينه‌ى سليمان، دانشمندترين چهره‌ها وجود داشتند. «عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ»

2- انسان مى‌تواند بر طبيعت وقوانين طبيعى حاكم شود. «أَنَا آتِيكَ»

3- قدرت انسان مى‌تواند از جنّ بيشتر باشد. عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِ‌- الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ‌ ...

4- در مواردى بايد قدرت خود را اظهار كرد. «أَنَا آتِيكَ»

5- علم منشأ قدرت است. با قدرت علمى مى‌توان به جاى شنيدن صدا و ديدن تصوير، خود اشيا و موجودات را جا به جا كرد. (در انسان، استعدادها، توانايى‌ها و اسرارى است كه تاكنون كشف نشده است). «أَنَا آتِيكَ»

توانا بود هر كه دانا بود

ز دانش دل پير بُرنا بود

6- در واگذارى مأموريّت‌ها، مسارعه (سرعت عمل) يك امتياز است. همان‌گونه كه در فروش، مزايده ودر خريد، مناقصه، عامل رقابت و ارزش است. «أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ»

7- مدّعيان علم وقدرت، بايد عملًا حرف خود را اثبات كنند. «فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا»

8- اولياى خدا نعمت را از او مى‌دانند. «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي»

9- نعمت‌هاى الهى را حقّ خود ندانيم. «فَضْلِ رَبِّي»

10- به علم و قدرت خود مغرور نشويم. «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي»

11- نعمت‌هاى الهى را به زبان آوريم. «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي»

12- دادن يا گرفتن نعمت‌ها براى رشد دادن ماست. «رَبِّي»

13- نعمت‌هاى الهى وسيله‌ى بندگى و آزمايشند، نه كاميابى و لذّت‌جويى. «لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ»

14- انبيا نيز آزمايش مى‌شوند. «لِيَبْلُوَنِي»

15- انسان، مختار است، نه مجبور. مَنْ شَكَرَ ... وَ مَنْ كَفَرَ

16- انسان در گرو عمل خويش است. «وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ»

17- خداوند به شكر ما نياز ندارد. مَنْ شَكَرَ ... وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ‌

جلد 6 - صفحه 426

نعمت‌هاى الهى برخاسته از فضل و لطف بى‌پايان اوست وحتى اگر ما ناسپاسى كنيم، او به مقتضاى ربوبيّت خود به ما لطف مى‌كند.

شكر نعمت، نعمتت افزون كند

كفر نعمت از كفت بيرون كند

18- در شيوه‌ى دعوت، تملّق ممنوع است. «وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ»

19- دارايى و سخاوت در كنار هم، ارزش است. «غَنِيٌّ كَرِيمٌ»

20- اولياى خدا بر اموال مردم ولايت دارند. «نَكِّرُوا لَها»

21- گاهى براى آزمايش هوش، تغيير وتحوّل جايز است. نَكِّرُوا لَها ... نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي‌

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ (41)

حضرت سليمان عليه السّلام بعد از اداى شكرگزارى بر اين نعمت و اعتراف به‌

جلد 10 - صفحه 50

فضل و احسان الهى بدون استحقاق و اقتدار بر آن، قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها:

گفت به اعيان و اشراف خود كه: منكّر و ناشناخته گردانيد براى بلقيس تخت او را؛ شكل آن را متغير و متبدل ساخته، اعلى را به اسفل آريد و مقدم را مؤخر سازيد، يا جواهرات آن را تبديل كنيد يعنى سبز را بجاى سرخ و سفيد را بجاى زرد قرار دهيد. يا در آن چيزى را زياد و چيزى را كم كنيد. نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي‌: تا بنگريم بعد از سؤال از آن، آيا راه برد و بشناسد تخت خود را به نظر عقل خود بعد از تغيير و تبديل آن، أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ‌: يا باشد از آنكه راه نمى‌برند و نمى‌شناسند.

نزد بعضى معنى آنكه تا ببينيم كه او استدلال مى‌نمايد به عرش خود به قدرت حق تعالى و صحت نبوّت من و مهتدى مى‌شود به ايمان و توحيد، يعنى چون ببيند نزد من عرش خود را و حال آنكه در خانه مقفّل گذاشته و پاسبانان بر آن موكّل گردانيده، بداند اين امر به اعجاز و خارق عادت و خدا براى صدق نبوت سليمانى ظاهر ساخته، و ايمان به يگانگى الهى و نبوت پيغمبر او مى‌نمايد، يا بر كفر و شرك اصرار نمايد.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


فَلَمَّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (36) ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ (37) قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (38) قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (39) قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (40)

قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ (41) فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ (42) وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ (43) قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (44)

ترجمه‌

پس چون آمد سليمان را گفت آيا مدد ميكنيد مرا بمال پس آنچه داد مرا خدا بهتر است از آنچه داد شما را بلكه شما بهديه خود شاد ميشويد

باز گرد بسوى آنها پس هر آينه ميآورم آنها را بلشكرهائى كه طاقت نباشد آنها را بآن لشگر و هر آينه بيرون خواهم كرد آنها را از سبا ذليلان با آنكه آنها خوار باشند

گفت اى جماعت كدام يك از شما مى‌آورد نزد من تخت او را پيش از آنكه بيايند نزد من با آنكه منقادان باشند

گفت پليد سركشى از جن من ميآورم نزد تو آنرا پيش از آنكه برخيزى از جايت و همانا من بر آن تواناى امينم‌

گفت آنكس كه بود نزدش دانشى از كتاب من ميآورم نزد تو آنرا پيش از آنكه برگردد بسوى تو نظرت پس چون ديد آنرا برقرار نزدش گفت اين از فضل پروردگار من است تا بيازمايد مرا كه آيا شكر ميكنم يا ناشكرى مينمايم و كسيكه شكر كند پس جز اين نيست كه شكر ميكند بر نفع خود و كسيكه ناشكرى كند پس همانا پروردگار من بى‌نياز و داراى كرم است‌

گفت ناشناس كنيد براى او تختش را به بينيم آيا مى‌شناسد يا ميباشد از آنانكه نميشناسند

پس چون آمد گفته شد آيا اينچنين است تخت تو گفت گوئيا آن آنست و داده شديم دانش را پيش از آن و بوديم مسلمانان‌

و بازداشته بود او را آنچه بود كه ميپرستيد غير از خدا همانا او بود از گروه كافران‌

گفته شد مر او را داخل شو در قصر پس چون ديد آنرا پنداشتش گودال آبى و بالا زد دو ساقش را گفت همانا آن قصرى است صاف و درخشان شده از آبگينه‌ها گفت پروردگارا بدرستيكه من ستم كردم بر خودم و تسليم شدم با سليمان براى خداوندى كه پروردگار جهانيان است.

تفسير

پس از وصول هديه بلقيس و حامل آن به پيشگاه حضرت سليمان‌

جلد 4 صفحه 151

بحامل فرمود آيا شما ميخواهيد با من كمك مالى كنيد با آنكه آنچه خدا بمن عطا فرموده از نبوت و سلطنت و علم و حكمت بهتر است از آنچه بشما داده از جاه و مال و جلال پس من حاجتى بشما و مالتان ندارم و موجب خوشنودى من نميشود شما بهديه خودتان كه مال دنيا است خوشحال ميشويد و اعتنا داريد من شما را بدين حق و توحيد دعوت ميكنم شما براى من هديه ميفرستيد بر گرد با هديه خود بسوى بلقيس و قومش پس قسم بخدا بياورم براى سركوبى آنها لشگرهائيكه قدرت مقابله با آنرا نداشته باشند و بتحقيق بيرون كنم آنها را از اراضى سبا در حالتى كه خوار و ذليل باشند بزوال ملك و عزّت و گرفتارى بفقر و اسارت و بعضى أ تمدّونّي بنون واحده مشدّده قرائت نموده‌اند و قمى ره فرموده پس بر گشت بسوى بلقيس فرستاده او و قضايا را عرضه داشت و او را مطلع از قوّت حضرت سليمان نمود و او دانست كه چاره‌ئى ندارد و بجانب آنحضرت كوچ نمود و گفته‌اند از مجموع قضايا يقين به نبوت حضرت پيدا كرد و عازم بزيارت و انقياد و اطاعت گرديد و اشراف قوم هم قبول نمودند كه متابعت كنند و چون حضرت از اقبال آنها بجانب خود مطلع شد خواست قدرت و عظمت خداداد خود را باو ارائه دهد تا موجب مزيد معرفت و اذعان كامل او بمقام نبوت گردد و بأعيان مجلس فرمود كدام يك از شما تخت بلقيس را نزد من حاضر ميكند پيش از آنكه آنها بيايند نزد من در حاليكه مسلمان باشند و گفته‌اند چون اوصاف تخت بلقيس را شنيده بود و تمايل او را باسلام احراز فرموده بود ميخواست قبلا تخت او را تصرّف نمايد چون بعد از رسميّت اسلام او تصرف در مالش حرام بود و بنظر حقير اينمعنى از اخلاق انبياء دور است و ظاهرا مراد از اسلام انقياد و تسليم است و مقصود همان ارائه قدرت و عظمت بوده كه بدوا ذكر شد در هر حال يكى از بنى جان كه بسيار پليد و متمرّد از امر حضرت بود و اخيرا تسليم شده بود و سريع السير و با جربزه بود عرضه داشت كه من پيش از آنكه از مجلس حكومتت برخيزى تخت بلقيس را برايت حاضر ميكنم و گفته‌اند تا نيمه روز معمولا براى حكومت جلوس ميفرمود و اظهار توانائى در انجام امر و امانت در حفظ و ايصال آن نمود و مقصودش اين بود كه مطمئن باشيد در جواهراتش تعدّى و تفريطى روى نخواهد داد و قمى ره فرموده حضرت سليمان بعد از آنكه عفريت اين اظهار را

جلد 4 صفحه 152

نمود فرمود من ميخواهم زودتر از اين حاضر شود پس آصف بن برخيا عرض كرد من حاضر ميكنم آنرا پيش از آنكه بر گردد بسوى تو چشمت و ظاهرا مقصود آن باشد كه الآن بهر چه نظر افكنده‌ئى تا چشم از آن بر دارى و متوجه چيز ديگر شوى من آنرا برايت حاضر ميكنم پس خدا را خواند باسم اعظم و تخت بلقيس از زير كرسى حضرت سليمان بيرون آمد و از پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم روايت شده كه پرسيدند از او كه بود آنكسيكه نزد او علمى از كتاب بود فرمود وصى برادرم سليمان بن داود بود و در بصائر و كافى از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است و نزد آصف از آن يك حرف بود پس تكلم نمود بآن و خسف شد زمين ميان او و ميان تخت بلقيس تا تخت را بدست خود گرفت بعد زمين بحال اول برگشت زودتر از طرفة العين و نزد ما از اسم اعظم هفتاد و دو حرف است و يك حرف آن مخصوص بخدا است كه براى علم غيب خود اختيار فرموده و لا حول و لا قوّة الا باللّه العلى العظيم و در روايت ديگرى از بصائر است كه تكلم نمود بآن پس خسف شد زمينى كه ميان او و ميان تخت بود و آن دو قطعه زمين تلاقى نمودند و نقل شد تخت از آن قطعه باين قطعه و در روايت ديگرى از كافى است كه تكلم نمود بآن پس پاره شد براى او زمينى كه در ميان او و سبا بود پس گرفت تخت بلقيس را و گذارد نزد سليمان عليه السّلام پس منبسط شد زمين در كمتر از طرفة العين و در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه پيچيده شد زمين از براى او و عياشى ره از امام هادى عليه السّلام نقل نموده كه آنكسيكه داراى علم كتاب بود آصف بن برخيا بود و حضرت سليمان عاجز نبود از معرفت بآنچه معرفت پيدا كرد بآن آصف ولى ميخواست وصى خود را بجن و انس بشناساند تا بدانند كه او حجّت است بعد از سليمان عليه السّلام لذا از علمى كه خداوند نزد او وديعه گذارده بود آموخت بآصف بامر خدا تا اختلاف نشود در امامتش چنانچه همين معامله را داود با سليمان فرمود بامر خدا براى اثبات امامت و نبوت آنحضرت و تأكيد حجّت از خدا بر خلق و بعد از نقل اين روايات حاجت بذكر اقوال ديگر در تفسير الّذى عنده علم من الكتاب و كيفيت نقل و انتقال تخت نيست و گفته‌اند آصف وزير و خواهر زاده حضرت سليمان بود كه عالم بكتب سماوى بود و مراد از كتاب جنس كتب منزله بر انبيا است كه معرّف بالف و لام شده و بعضى آنرا لوح محفوظ دانسته‌اند و حضرت‌

جلد 4 صفحه 153

سليمان بعد از آنكه تخت را در مقابل خود ديد براى اداء شكر نعمت و اخلاص حول و قوت بخدا فرمود اين از تفضّل پروردگار است بر من با آنكه من استحقاق چنين موهبتى را ندارم براى آنكه بيازمايد مرا كه آيا شكر گذارى مينمايم و مى‌فهمم كه من از خود قوّه‌ئى ندارم يا ناشكرى ميكنم بتصور آنكه من بقوه و قدرت خودم كار ميكنم و كرده‌ام و كسيكه شكر كند بر نفع خود كار ميكند چون شكر موجب دوام نعمت و مزيد آنست و ناشكرى موجب نقص و زوال آن و براى خدا ضررى ندارد چون او بى‌نياز از شكر است و انعامش بمقتضاى بزرگى است كه در احسان خود غرضى ندارد و عوضى نميخواهد و گفته‌اند چون ميخواست عقل بلقيس را آزمايش فرمايد دستور داد كه هيئت و شكل تخت او را تغيير دادند تا به بيند آنرا مى‌شناسد يا خير و اين شناختن موجب هدايت او بدين حق ميشود يا خير و بعد از آمدن او و ديدن تختش پرسيدند آيا تخت تو اينچنين تختى است براى آنكه امر بر او مشتبه شود و موجب مزيد آزمايش عقل و هوش او گردد و او در جواب گفت گويا اين همان است كه دلالت بر كمال عقل و هوش او داشت چون ظاهرا شناخت آنرا ولى نخواست جزما بگويد همان است باحتمال آنكه شايد مثل آن باشد و بعدا اظهار داشت كه ما قبل از ديدن اين معجزه علم به نبوت حضرت سليمان پيدا كرديم و اسلام آورديم و مقصودش بعد از مراجعت فرستادگانش بود كه حامل هدايا بودند ولى آفتاب‌پرستى بازداشته بود او را از آنكه رسما داخل در دين حق شود چون در بين كفار نشو و نما پيدا كرده بود و سابقه كفر داشت و تا آنزمان اقرار بزبان بر نبوت پيغمبر وقت ننموده بود و بعضى انّها بفتح همزه قرائت نموده‌اند و بعضى گفته‌اند مراد آنستكه حضرت سليمان بازداشت او را از آنكه عبادت غير خدا را بنمايد ولى معناى اول اظهر است و روايت شده كه حضرت سليمان پيش از ورود بلقيس امر فرموده بود براى او قصرى ساخته بودند كه صحن آن از بلور سفيد بود و از زير آن آب جريان داشت و قمى ره فرموده كه در آن آب حيوانات دريائى سير مينمودند و تخت حضرت در صدر عمارت گذارده شده بود و خود بر آن جلوس نموده و بلقيس را احضار فرمود و او چون چشمش بزمين قصر افتاد گمان كرد آب ايستاده است پس لباس خود را از دو ساق پا بالا كشيد و ديده شد موى زيادى كه در پاى او بود و حضرت‌

جلد 4 صفحه 154

فرمود نترس آنچه مى‌بينى آب نيست آن عرصه قصرى است كه از بلور صاف و درخشان ساخته شده و بلقيس اظهار ندامت و اقرار بظلم بر نفس خود نمود از عبادت آفتاب يا از گمان بدى كه بحضرت برده بود كه آن اين بود كه ميخواهد او را غرق كند و اقرار باسلام و توحيد پروردگار جهانيان نمود ببركت معيّت و مصاحبت و حضور در بارگاه سليمانى و حضرت بشياطين امر فرمود كه دوائى بسازند براى بردن مو از بدن و آنها اطاعت نموده نوره را تهيه و تقديم داشتند و بلقيس استعمال نمود و حضرت او را براى خود تزويج فرمود.

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


قال‌َ نَكِّرُوا لَها عَرشَها نَنظُر أَ تَهتَدِي‌ أَم‌ تَكُون‌ُ مِن‌َ الَّذِين‌َ لا يَهتَدُون‌َ (41)

حضرت‌‌-‌ سليمان‌ فرمود نشناسانيد باو عرش‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌تا‌ نظر كنيم‌ ‌که‌ آيا ‌او‌ هدايت‌ ميشود ‌ يا ‌

جلد 14 - صفحه 145

ميباشد ‌از‌ كساني‌ ‌که‌ هدايت‌ نميشوند.

(قال‌َ نَكِّرُوا لَها عَرشَها) مفسرين‌ گفتند ‌يعني‌ تغيير دهيد عرش‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌ يا ‌ ‌از‌ رنگ‌ بعضي‌ گفتند سبز ‌او‌ ‌را‌ قرمز كنيد و قرمز ‌او‌ ‌را‌ سبز بعضي‌ گفتند بعض‌ جواهرات‌ ‌بر‌ ‌او‌ بيفزائيد و بعض‌ جواهرات‌ ‌او‌ ‌را‌ كم‌ كنيد و امثال‌ ‌اينکه‌ اقوال‌ تمام‌ بي‌ مدرك‌ و بي‌ مناسبت‌ ‌است‌ بلكه‌ معناي‌ نكروا اينست‌ ‌که‌ ابتداء باو نگوئيد ‌اينکه‌ عرش‌ تو ‌است‌ ‌تا‌ ببينيم‌ خودش‌ درك‌ ميكند و ميفهمد ‌ يا ‌ درك‌ نميكند.

(نَنظُر أَ تَهتَدِي‌) نظر كنيم‌ آيا هدايت‌ ميشود ‌که‌ تختي‌ ‌که‌ ‌در‌ بيت‌ ‌خود‌ گذارده‌ و مقفل‌ كرده‌ و پاسباناني‌ ‌بر‌ ‌او‌ گماشته‌ باعجاز نزد سليمان‌ حاضر ‌است‌ قبل‌ ‌از‌ آمدن‌ خودش‌ و ايمان‌ بياورد و موحد شود.

(أَم‌ تَكُون‌ُ مِن‌َ الَّذِين‌َ لا يَهتَدُون‌َ) مثل‌ بسياري‌ ‌از‌ كفار و مشركين‌ ‌که‌ معجزات‌ ‌را‌ حمل‌ بسحر ميكردند و انبياء ‌را‌ ساحر و كذاب‌ و جادوگر و مفتري‌ و مجنون‌ ميگفتند.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 41)- نور ایمان در دل ملکه سبا: سلیمان برای این که میزان عقل و درایت ملکه سبا را بیازماید، و نیز زمینه‌ای برای ایمان او به خداوند فراهم سازد، دستور داد تخت او را که حاضر ساخته بودند دگرگون و ناشناس سازند «گفت: تخت او را برایش ناشناس سازید ببینیم آیا هدایت می‌شود یا از کسانی خواهد بود که هدایت نمی‌یابند» و آیا تخت خود را می‌شناسد یا نمی‌شناسد؟ (قالَ نَکِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِی أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لا یَهْتَدُونَ).

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسير احسن الحديث، سید علی اکبر قرشی، ج‏7، ص456

منابع