این (نفاق و بدکاریشان) برای آن است که آنها (به زبان) ایمان آوردند و سپس (به دل) کافر شدند، پس مُهر (قهر و ظلمت) بر دلهاشان نهاده شد تا هیچ (از حقایق ایمان) درک نکنند.
این [صفت زشت نفاق و بدی اعمال] به سبب آن است که آنان [نخست] ایمان آوردند، سپس کافر شدند در نتیجه بر دل هایشان مهر [تیره بختی] زده شد، به این علّت [حقایق را] نمی فهمند.
اين بدان سبب است كه آنان ايمان آورده، سپس به انكار پرداختهاند و در نتيجه بر دلهايشان مُهر زده شده و [ديگر] نمىفهمند.
اين بدان سبب است كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند. خدا نيز بر دلهاشان مُهر نهاد و آنان درنمىيابند.
این بخاطر آن است که نخست ایمان آوردند سپس کافر شدند؛ از این رو بر دلهای آنان مهر نهاده شده، و حقیقت را درک نمیکنند!
سوگندهاى خود را سپر ساخته و (مردم را) از راه خدا باز داشتند، به راستى آنچه انجام مىدهند ناپسند است. آن (نفاق) براى آن است كه آنان ايمان آورده سپس كفر ورزيدند، پس بر دلهايشان مهر (شقاوت) زده شد و از اين رو نمىفهمند.
نكتهها:
«جُنَّةً» به معناى سپر است كه بدن را از تير دشمن مىپوشاند؛ «مجنون» به كسى گويند كه عقلش پوشيده شده باشد؛ «جن» به موجود پوشيده از چشم مردم و «جنين» به بچه پوشيده در رحم مادر گويند و «جُنَّةً» باغى كه سايه و شاخه درختانش، زمين آن را پوشانده باشد.
تفسير نور، ج10، ص: 53
قرآن، بارها از سوگندهاى دروغ منافقان سخن به ميان آورده است: آنان سوگند ياد مىكنند تا شما را راضى كنند. «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ» «1»؛ سوگند ياد مىكنند كه ما جز خيرخواهى هدفى ديگر براى ساختن مسجد ضرار نداشتيم. «لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى» «2»؛ آنان براى شما سوگند مىخورند كه ما توان شركت در جنگ (تبوك) را نداشتيم وگرنه شركت مىكرديم. «وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ» «3»
در سراسر قرآن، هر كجا نام منافقان مطرح شده، تعابير تندى وارد شده است از جمله:
«طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ»* خداوند بر دلهاى آنان مهر زده است؛ «4» «لا يَفْقَهُونَ» آنان شناخت ندارند: «5» «لا يَعْلَمُونَ» آنان نمىدانند؛ «6» «لَكاذِبُونَ» آنان دروغ مىگويند؛ «7» «ما يَشْعُرُونَ» آنان درك ندارند؛ «8» «الْمُفْسِدُونَ» فسادگرند؛ «9» «فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ» «10» در سركشى خود سر درگمند؛ «ما كانُوا مُهْتَدِينَ» «11» آنان هدايت يافته نيستند؛ «لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ» «12» خداوند هرگز آنان را نمىبخشد.
بستن راه خدا گاهى به دست منافقان است كه از طريق سوگند انجام مىگيرد. أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا ... و گاهى به دست كفار است كه از طريق بودجهها انجام مىشود. «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ» «13» همانا كسانىكه كفر ورزيدند اموال خود را براى باز داشتن مردم از راه خدا هزينه مىكنند.
منافقان، از هر طريقى كه بتوانند راه خدا را مىبندند، نظير: شكستن وحدت مسلمانان با ساختن مسجد ضرار، ضربه نظامى به بهانه هواى گرم، ضربه اقتصادى با نهى از كمك به اطرافيان پيامبر، ضربه جانى با توطئه شهادت امام حسن و امام جواد عليهما السلام از طريق همسر.
رهبر جامعه اسلامى، بيش از همه بايد مراقب توطئههاى منافقان باشد. در اين سوره
__________________________________________________
شخص پيامبر مخاطب قرار گرفته است، گرچه همه مسلمانان مسئولند: «إِذا جاءَكَ، نَشْهَدُ إِنَّكَ، رَأَيْتَهُمْ، تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ، تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ، فَاحْذَرْهُمْ، أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ»
پيامها:
1- سوء استفاده از مقدّسات و استفاده ابزارى از ارزشها، شيوه منافقان است.
«اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً»
2- كار فرهنگىِ منافقان، استفاده از دين عليه دين است. اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً ... فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ
3- منافقان در تلاشند تا ديگران را از هدايت الهى محروم سازند. «فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ» (هدف منافقان، بستن راه خداست، امّا اينكه مردم به چه راه ديگرى بروند، مهم نيست.)
4- عملكرد منافقان، سراسر زشت و ناپسند است. «ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»
5- سرانجام نفاق، كفر است. «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا»
6- انسان با نفاق، بر قلب خود مهر مىزند و آن را از درك حقايق محروم مىسازد. «فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ»
ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا: اين قول ايشان يا اين حال آنها از نفاق و دروغ، به سبب آنست كه ايشان ايمان آوردند به زبان، يعنى به كلمه شهادتين ناطق شدند و خود را در زىّ اهل اسلام به مسلمانان نمودند، ثُمَّ كَفَرُوا: پس نگرويدند به دل، يعنى ظاهر شد كفر ايشان و مبين گشت نفاق آنها از گفتار
جلد 13 - صفحه 178
آنان، يا ايمان آوردند وقتى آيتى مشاهده كردند، و كافر شدند وقتى كه استماع شبهات باطله از رؤساى خود نمودند. فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ: پس مهر نهاده شده بر دلهاى ايشان تا به سبب آن، ملائكه آنها را از مؤمنين امتياز كنند يا حق سبحانه الطاف هاديه از آنها باز گرفت و تخليه ايشان نمود و واگذاشت ايشان را در باديه ضلالت به سبب تمرد آنان و سوء اختيار آنان كفر را بر ايمان با وجود مشاهده آيات هاديه و براهين ساطعه بر حقانيت اسلام و قرآن. فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ:
پس ايشان نمىدانند حقيقت ايمان را و نمىشناسند صحت آن را به جهت عناد و انكار، و تدبر نمىكنند در آيات واضحه تا باطل را از حق امتياز دهند.
هنگاميكه بيايند نزد تو منافقان گويند گواهى ميدهم كه همانا تو پيغمبر خدائى و خدا ميداند كه همانا تو پيغمبر اوئى و خدا گواهى ميدهد كه همانا منافقان دروغگويانند
گرفتند سوگندهاشان را سپرى پس برگشتند از راه خدا همانا آنها بد بود آنچه را بودند كه بجا مىآوردند
اين بسبب آنستكه آنها ايمان آوردند پس كافر شدند پس مهر نهاده شد بر دلهاشان پس آنها نميفهمند
و چون ببينى آنها را بشگفت مىآورد تو را بدنهاشان و اگر سخن گويند گوش ميدهى بسخنشان گوئى آنها چوبهائى تكيه داده شده بديوارند گمان ميكنند هر فريادى را بر ضررشان آنها دشمنند پس حذر كن از آنها بكشد آنها را خدا چگونه برگردانده ميشوند
و چون گفته شود بآنها بيائيد تا طلب آمرزش كند براى شما پيغمبر خدا برگردانند سرهاشان را و ميبينى آنها را كه روى ميگردانند با آنكه آنها تكبّر كنندگانند.
تفسير
در مدينه منوّره جماعتى بودند معروف بنفاق و دو روئى كه ظاهرا
جلد 5 صفحه 207
مسلمان و باطنا كافر بلكه معاند بودند و رئيس آنها عبد اللّه بن ابى بود كه قبل از تشريف فرمائى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بمدينه طمع بسلطنت در آن ديار داشت و بعد از ورود آنحضرت مأيوس شد و ظاهرا قبول اسلام نمود ولى هر وقت فرصتى پيدا ميشد كارشكنى در پيشرفت اسلام مينمود تا در سال پنجم هجرت كه غزوه بنى المصطلق پيشآمد كرد و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از مدينه خارج شد براى جهاد اين ملعون و اتباعش هم در ركاب مبارك حاضر بودند و ميان يكى از اتباع او و يكنفر از بستگان مهاجرين تشاجر در سر آب چاهى روى داد كه منجرّ باستمداد آن از جمعى از انصار و اين از مهاجرين گرديد و نزديك بود دامنه نزاع بالا گيرد كه عبد اللّه بن ابّى بانصار خطاب نمود كه اين چه كارى بود كرديد اين مردم را در مدينه آورديد و منزل داديد و اموالتان را با آنها قسمت نموديد و جان آنها را بجان خودتان حفظ نموديد و اطفالتانرا يتيم كرديد و اللّه اگر پس مانده خوراك خودتان را بآنها نميداديد بگردن شما سوار نميشدند و از شهر شما ميرفتند حال هم چيزى بآنها ندهيد تا از دور محمّد پراكنده شوند اگر بمدينه برگشتيم عزيزترين خلق ذليلترين آنها را از شهر بيرون خواهند كرد و مقصودش بيرون كردن او و اتباعش بود پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و پيروانش را و زيد بن ارقم كه طفلى نزديك ببلوغ بود اين سخنان را شنيد و خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد و عرضه داشت و حضرت چند مرتبه او را استنطاق فرمود و او خبر خود را تأكيد نمود و پيغمبر متأثر شد و چون بقيّه انصار از اين واقعه باخبر شدند عبد اللّه را ملامت نمودند و او منكر شد و قسم خورد كه من نگفتم آنها باو گفتند پس بيا نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و عذرخواهى كن او روى خود را برگرداند ولى بعدا كه كدورت خاطر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را احراز نمود ترسيد و خدمت رسيد و سوگند ياد نمود كه چنين سخنى نگفته و شهادتين را بر زبان جارى نمود و گفت زيد بمن افترا بسته و پيغمبر قبول فرمود و قبيله خزرج از انصار زيد بن ارقم را ملامت نمودند و دشنام دادند كه چرا چنين افترائى بسيّد آنها بسته و او نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شكايت نمود و گفت خدايا تو ميدانى كه من راست گفتم پس آثار نزول وحى بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ظاهر گرديد و حضرت بعد از آن بزيد بن ارقم فرمود خداوند تو را
جلد 5 صفحه 208
تصديق فرمود و آنها رسوا شدند و اين سوره را براى اصحاب قرائت فرمود و آنها بعبد اللّه و اتباعش گفتند بيائيد نزد پيغمبر و بخواهيد از او براى شما استغفار كند آنان رويهاى خودشان را برگرداندند و پسر عبد اللّه از حضرت اجازه خواست كه پدرش را بكشد اجازه نداد و آن ملعون بعد از چند روز از ورود بمدينه بدار الجزاء رخت كشيد آنچه ذكر شد خلاصه مستفاد از نقل قمّى ره و بعضى از روايات ديگر در ذيل اين آيات و آيات آتيه است و خداوند در اين آيات پيغمبر خود را مخاطب فرموده ميفرمايد وقتى كه بيايند نزد تو اهل نفاق و دوروئى گويند گواهى ميدهيم كه تو پيغمبر خدائى و خدا ميداند كه تو پيغمبر اوئى ولى شهادت ميدهد كه آنها دروغگويانند چون معتقد به نبوّت تو نيستند و باين اداء شهادت ميخواهند بگويند ما معتقد به نبوّت توايم چون شهادت بامرى بايد باعلم بآن امر باشد يا دروغ گويانند در انكار آنچه زيد عرضه داشته و نسبت افتراء باو چنانچه ذكر شد و اين جماعت سوگندهائى را كه ياد نمودند بر برائت خودشان از اقوال كفر آميز براى آنستكه جان و مال خودشان را حفظ نمايند و آنرا سپر بلا براى خود قرار دادند پس باقى ماندند باعراض از راه خدا و دين اسلام يا بازداشتند مردم را از قبول اسلام و دين حق چون آنها اين كاره هم بودند و صدّ بهر دو معنى استعمال ميشود در هر حال اعمال آنها بسيار بد و ناپسند بوده چون نفاق بدترين صفات است و اعمال ناشى از آن بدترين اعمال و اولين نفاق آنها و عمل بدشان كه موجب آنشد كه خداوند آنها را دروغگو خواند اين بود كه اوّلا اظهار ايمان نمودند بزبان و بعدا كافر شدند بقلب و كلمات كفرآميز از آنها بروز نمود و روز نه قلب آنها را بعالم معنى مسدود كرد مانند آنكه مهر شده باشد ديگر چيزى از حقائق را درك نميكنند و حقيقت ايمانرا نميفهمند و عجب در آنستكه هيكل و اندام آنها بنظر خوب و نطق و بيانشان جالب و جاذب است كه شنونده گوش ميدهد بگفتارشان ولى در بىاستقامتى و بىشعورى مانند تيرهاى خشكى هستند كه بديوار تكيه داده شده و در جبن و بزدلى چنانند كه هر صدائى از هر جا بلند شود گمان ميكنند براى اضرار بآنها است اينها كه ظاهرا اظهار دوستى مينمايند باطنا دشمنند بايد از آنها حذر نمود و مستحق لعن
جلد 5 صفحه 209
و نفرين ميباشند بايد در باره آنها گفت بكشد خدا آنها را چگونه منصرف از حق بباطل و وارونه از ادراك حقايق ميگردند و چون اصحاب براى خيرخواهى بآنها گويند بيائيد توبه و استغفار نمائيد و از پيغمبر بخواهيد براى شما طلب مغفرت نمايد از خدا سرهاشان را تكان ميدهند و رو گردان ميشوند از شدّت نخوت و تكبّر چنانچه ذيلا نگاشته شد چون ممكن است خداوند از كردار آنها قبلا خبر داده باشد و محتمل است اشاره برو گرداندن عبد اللّه باشد از پيشنهاد اصحاب كه گفتند بيا نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و عذرخواهى كن قبل از نزول سوره چنانچه ذكر شد كه او روى گرداند ولى بعد ترسيد و آمد قسم خورد در هر حال سياق آيات ظاهر در آنستكه اختصاص بعبد اللّه ندارد و مقصود بيان احوال جماعت منافقين اعمّ از او و اتباعش و سايرين است كه با خاندان نبوّت عداوت داشتند ولى اظهار ايمان مينمودند و لذا در كافى از امام كاظم عليه السّلام نقل نموده كه خداوند كسانيرا كه منكر ولايت امير المؤمنين شدند منافقين خوانده و انكار امامت وصى را مانند انكار رسالت رسول قرار داده آنجا كه فرموده وقتى آمدند نزد تو منافقون بولايت وصى تو و شهادت برسالت تو دادند با آنكه خداوند علم دارد بآنكه تو پيغمبر اوئى خدا شهادت ميدهد كه آن منافقين در قبول ولايت دروغگويانند و مراد از سبيل اللّه وصى است و ايمان آنها برسالت و كفرشان بولايت موجب آنشده كه خداوند تكذيب فرموده آنها را و دلهاشان مهر شده و تعقّل مقام نبوّت را نمينمايند و از استغفار و رجوع بولايت روى گردانند و تكبّر مينمايند و استغفار پيغمبر بموجب آيات آتيه مفيد نيست بحالشان چون خدا ستمكاران بوصى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را هدايت بخير نميفرمايد اين خلاصه روايت است كه حقير نقل بمعنى نمودهام و اللّه اعلم بحقيقة الحال.
صُمٌّ بُكمٌ عُميٌ فَهُم لا يَرجِعُونَ بقره آيه 18، و نيز ميفرمايد: صُمٌّ بُكمٌ عُميٌ فَهُم لا يَعقِلُونَ بقره آيه 171. و در اينجا ميفرمايد: فَطُبِعَ عَلي قُلُوبِهِم که مهر زده شده بر قلب آنها و مهر قلب حب شهوات و عناد و عصبيت و كبر و نخوت و هزار عيب ديگر است.
فَهُم لا يَفقَهُونَ فهم و ادراك و شعور و عقل بكلي رخت بر بسته و از قلب خارج شده بعينه مثل ديوانه و كر و كور و لال شدهاند نه ميشنوند و نه ميبينند و نه درك ميكنند و نه ميگويند:
(آیه 3)- این آیه به علت اصلی این گونه اعمال ناروا پرداخته، میافزاید:
ج5، ص190
«این به خاطر آن است که آنها نخست ایمان آوردند، سپس کافر شدند، و لذا بر دلهای آنها مهر نهاده شده و حقیقت را درک نمیکنند» (ذلک بانهم آمنوا ثم کفروا فطبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون).
منافقان دو گروهند، گروهی از اول ایمانشان صوری و ظاهری بوده، و گروه دیگر در آغاز ایمان حقیقی داشتهاند سپس راه ارتداد و نفاق را پیش گرفتهاند، ظاهر آیه مورد بحث گروه دوم را میگوید.
و این سومین نشانه از نشانههای آنهاست که از درک حقائق روشن غالبا محرومند.
سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید: