She said, ‘O [members of the] elite! Give me your opinion concerning my matter. I do not decide any matter until you are present.’
She said: O chiefs! give me advice respecting my affair: I never decide an affair until you are in my presence.
She said: O chieftains! Pronounce for me in my case. I decide no case till ye are present with me.
She said: "Ye chiefs! advise me in (this) my affair: no affair have I decided except in your presence."
معانی کلمات آیه
«أَفْتُونِی»: برای من نظر خود را بیان دارید و رأی دقیق و صحیح خویش را بگوئید. از مصدر إفتاء است. «قاطِعَةً»: تصمیم گیرنده و اقدام کننده. «تَشْهَدُونِ»: در پیش من حاضر میشوید و رأی خود را صادر میکنید.
قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ «32»
(بلقيس) گفت: اى بزرگان! در كارم نظر دهيد كه بى حضور شما (تاكنون) كارى را فيصله ندادهام.
قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ «33»
(اشراف) گفتند: ما سخت نيرومند و دلاوريم (و نبايد در برابر يك نامه از موضع ضعف برخورد كنيم)، ولى اختيار كار با توست، نظر خود را بيان فرما تا ببينيم چه دستور مىدهى؟ (و ما با قدرت انجام دهيم).
نکته ها
كلمهى «فتوى» و «فتى» از يك ريشه است. «شاب» به هر جوانى گفته مىشود، ولى «فَتًى» به جوانى گفته مىشود كه مدبّر، شجاع، عاقل و با صلابت باشد. «فتوى» نيز به معناى حرف عاقلانه، پخته و كامل است.
پیام ها
1- بلقيس، به اطرافيان خود بها مىداد و با آنان مشورت مىكرد. «ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ»
جلد 6 - صفحه 418
2- گاهى قدرت و امكانات، مانع پذيرفتن حقّ مىشود. «نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ» (قدرت ومقام، مشاوران بلقيس را مغرور كرده بود.)
3- در مسايل حكومتى، بايد حرف آخر را يك نفر بزند. «وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ» (ديگران نظر مىدهند ولى حقّ تصميم گيرى با يك نفر است). «فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ»
4- بلقيس، فرمانده نيروهاى مسلّح زمان خود بود. «نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ (32)
چون قوم بر مضمون نامه مطلع شدند و ديدند كه با وجود اختصار لفظ دلالت بر معانى بسيار دارد، پريشان حال و مضطرب شدند و بلقيس با آنها در مقام
«1» مجمع البيان، ج 4، ص 220.
جلد 10 - صفحه 40
استشاره درآمده:
قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي: گفت اى گروه اشراف و بزرگان، فتوى دهيد مرا در امر من، يعنى جواب دهيد در اين حادثه مرا و آنچه صلاح ديد شما باشد در اين باب با من بگوئيد. عده بزرگان او سيصد و سيزده نفر بودند كه با آنها در مقام مشورت برآمد و از آنها صلاح اين امر را خواست.
ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً: نبودهام قطع كننده و فصل نماينده كارى را، يعنى هرگز كارى را انجام ندهم، حَتَّى تَشْهَدُونِ: تا آنكه حاضر شويد و مشورت نمائيم.
گفت زود باشد كه تأمل نمائيم آيا راست گفتى يا بودى از دروغگويان
ببر اين نامه مرا پس بينداز آنرا بسوى ايشان پس روى گردان از آنها پس ببين چه مذاكره ميكنند
گفت اى جماعت همانا من افكنده شده
جلد 4 صفحه 148
بسويم نامهئى سر بمهر
همانا آن از سليمان است و همانا آن بنام خداوند بخشنده مهربان است
كه بلندى نكنيد بر من و بيائيد نزد من منقادان
گفت اى جماعت رأى دهيد مرا در كارم نبودم فيصل دهنده امرى را تا حاضر شويد براى من
گفتند ما صاحبان قوّه و صاحبان كار زار سختيم پس تأمل كن چه ميفرمائى
گفت همانا پادشاهان چون وارد شوند در بلدى تباه ميكنند آنرا و ميگردانند عزيزان اهلش را ذليلان و اين چنين ميكنند
و همانا من فرستندهام بسوى ايشان هديهاى پس نگرندهام بچه چيز بر ميگردند فرستادگان.
تفسير
بعد از تمام شدن كلام هدهد كه در آيات سابقه بيان شد حضرت سليمان فرمود بعد از اين ما تأمل ميكنيم تا معلوم شود كه تو راست گفتى يا آنكه از جمله دروغگويان بودى و تاكنون معلوم نبود و اين تعبير ظاهرا براى اشاره بآنستكه اگر كسى يك دروغ بگويد اعتبار از قولش ميرود و جزو دروغگويان حساب ميشود تا موجب اجتناب از دروغ گردد و بعد از آنكه معلوم شد هدهد راست گفته نامهئى مرقوم فرمود براى دعوت آنمردم آفتابپرست بدين حق كه توحيد و اسلام است و هدهد را مأمور رساندن نامه بآنها فرمود و دستور داد كه بعد از ايصال نامه در كنارى مخفى از انظار آنها زيست نمايد و ببيند چه مذاكرهاى در اطراف جواب نامه مينمايند و هدهد عرضه داشت كه بلقيس در عمارت محكمى است و در دسترس كسى نيست حضرت فرمود نامه را از بالاى قبه عمارت بينداز و هدهد اطاعت نمود و نامه را از روزنهاى انداخت در دامن بلقيس و او ترسيد و رؤساء لشگر خود را جمع نمود و بآنها گفت نامه سر بمهرى براى من انداخته شده كه آن از جانب سليمان است و مضمون آن اولا آنستكه بنام خداوند بخشنده مهربان و ثانيا آنكه برترى منمائيد بر من و بيائيد نزد من با آنكه موحّد و مسلمان باشيد و گفتهاند بناى نامه انبياء بر اختصار و دعوت بطاعت بوده و حضرت سليمان اول كسى بود كه افتتاح ببسمله نمود و بعضى گفتهاند كرامت نامه براى افتتاح آن بنام خدا بوده و بعضى گفتهاند باعتبار فرستنده آن بود كه از هر جهت بزرگوار بود ولى در جوامع از پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم نقل نموده كه كرامت نامه بمهر نمودن آنست و در بعضى از روايات اشاره به اين معنى شده است و بعد از اين اظهار با آنها مشورت كرد
جلد 4 صفحه 149
و دلجوئى از آنها نمود باين بيان كه تا شما حاضر براى امرى نشويد من اقدامى نكرده و نميكنم و خواست كه آنها در اين باب رأى خود را اظهار نمايند و آنها در جواب اظهار داشتند ما داراى قوه و عدّه و عدّه و صاحبان شهامت و شجاعت و شدت در كار زاريم و مطيع و فرمانبردار توئيم آنچه نظر مبارك معطوف بآن شود بفرما اطاعت خواهد شد بلقيس گفت آنچه تاكنون بتجربه رسيده آنستكه پادشاهان وقتى بقهر و غلبه وارد در بلدى شوند فاسد ميكنند آنرا بقتل و غارت و خرابى و اسارت و عزيزان از مردم را خوار و ذليل مينمايند بهتك عرض و اخذ مال و غيره و خداوند تصديق فرمود بيان بلقيس را كه فرمود و اينچنين ميكنند چنانچه قمى ره فرموده و بعضى آنرا جزء كلام بلقيس دانسته و تأكيد پنداشتهاند و گفت من فعلا هديهئى براى او ميفرستم و منتظر ميشوم ببينم كسانيرا كه حامل هديه هستند بچه حال برميگردند و چه خبرى مىآورند از قبول و ردّ هديه و قمى ره فرموده كه گفت اگر اين پيغمبر و از جانب خدا باشد ما طاقت مقاومت با او را نداريم چون خدا مغلوب نميشود و بهتر آنستكه من هديهئى براى او بفرستم اگر پادشاه باشد مايل بدنيا ميشود و قبول مينمايد آنرا و معلوم ميشود كه قدرت بر ما پيدا نمىكند پس حقهاى كه در آن گوهر گرانبهائى بود فرستاد و بحامل آن دستور داد كه از حضرت تقاضا نمايد كه آنرا بدون آهن و آتش سوراخ فرمايد و او باين دستور عمل نمود و حضرت به كرمى امر فرمود كه اين عمل را انجام دهد و داد و نخى در دهان گرفته از آن سوراخ گذراند و هدايا و تحف ديگرى هم نقل كردهاند با تشريفات بسيار مهمّ و مفصّلى و از آن جمله گفتهاند پانصد غلام بلباس زنانه و پانصد كنيز بلباس مردانه بود كه حضرت آنها را بعلائمى شناخت و ممتاز از يكديگر گردانيد و رئيس كسانيكه حامل هدايا بودند از اشراف بود و نامش منذر بن عمرو و همراهانش از مردمان عاقل و متين بودند.
جلد 4 صفحه 150
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
قالَت يا أَيُّهَا المَلَأُ أَفتُونِي فِي أَمرِي ما كُنتُ قاطِعَةً أَمراً حَتّي تَشهَدُونِ (32)
گفت بلقيس پس از آنكه نامه سليمان را بر آنها تلاوت كرد اي سران مملكت و رؤساء كشور و اشراف ملت رأي دهيد و نظر بگيريد در امر من در جواب اينکه نامه بايد چه كرد من هيچ امر مملكتي را انجام نميدهم تا شما حاضر نباشيد و رأي ندهيد.
گذشت شرحش و مثل مشاورت يزيد در قتل زين العابدين و مثل ارجاع عمر امر خلافت را بشوري که شش نفر را معين كرد و نقشه كشيد براي عثمان با اينكه امر خلافت مثل امر نبوت است بايد از جانب خدا تعيين شود مثل اينست که مشورت كنيم كي پيغمبر باشد يا چه نحوه نماز بگذاريم که گفت متكتفا نماز كنيد يا گفتند بعد از حمد آمين بگوئيد و امثال اينها.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 32)- بعد از ذکر محتوای نامه سلیمان، برای سران ملت خود رو به سوی آنها کرده، چنین «گفت: ای اشراف و صاحب نظران! رأی خود را در این کار مهم برای من ابراز دارید که من هیچ کار مهمی را بیحضور شما و بدون نظر شما انجام ندادهام»! (قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی ما کُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّی تَشْهَدُونِ).
سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید: