آیه 44 سوره نمل

از دانشنامه‌ی اسلامی
(تغییرمسیر از آیه ۴۴ نمل)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ ۖ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَنْ سَاقَيْهَا ۚ قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِيرَ ۗ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ

مشاهده آیه در سوره


<<43 آیه 44 سوره نمل 45>>
سوره : سوره نمل (27)
جزء : 19
نزول : مکه

ترجمه های فارسی

آن‌گاه او را گفتند که در ساحت این قصر داخل شو، وی چون کوشک را مشاهده کرد (از فرط صفا و تلألؤ) پنداشت که لجّه آبی است و جامه از ساقهای پا برگرفت، سلیمان گفت: این قصری است از آبگینه صاف، بلقیس گفت: بار الها، من سخت بر نفس خویش ستم کردم و اینک با (رسول تو) سلیمان تسلیم فرمان یکتا پروردگار عالمیان گردیدم.

به او گفتند: به حیاط قصر درآی. هنگامی که آن را دید، پنداشت آبی فراوان [چون دریاچه] است، پس دامن جامه از دو ساق پایش بالا زد [که به خیال خود وارد آب شود]، سلیمان گفت: این محوطه ای است صاف و هموار از شیشه [نه از آب]. [ملکه سبا] گفت: پروردگارا! قطعاً من به خود ستم کردم، اینک همراه سلیمان، تسلیم [فرمان ها و احکام] خدا، پروردگار جهانیان شدم.

به او گفته شد: «وارد ساحت كاخ [پادشاهى‌] شو.» و چون آن را ديد، بركه‌اى پنداشت و ساقهايش را نمايان كرد. [سليمان‌] گفت: «اين كاخى مفروش از آبگينه است.» [ملكه‌] گفت: «پروردگارا، من به خود ستم كردم و [اينك‌] با سليمان در برابر خدا، پروردگار جهانيان، تسليم شدم.»

گفتندش: به صحن قصر درآى. چون بديدش پنداشت كه آبگيرى ژرف است. دامن از ساقهايش برگرفت. سليمان گفت: اين صحنى است صاف از آبگينه. گفت: اى پروردگار من، من بر خويشتن ستم كرده‌ام و اينك با سليمان در برابر پروردگار جهانيان تسليم شدم.

به او گفته شد: «داخل حیاط (قصر) شو!» هنگامی که نظر به آن افکند، پنداشت نهر آبی است و ساق پاهای خود را برهنه کرد (تا از آب بگذرد؛ امّا سلیمان) گفت: «(این آب نیست،) بلکه قصری است از بلور صاف!» (ملکه سبا) گفت: «پروردگارا! من به خود ستم کردم؛ و (اینک) با سلیمان برای خداوندی که پروردگار عالمیان است اسلام آوردم!»

ترجمه های انگلیسی(English translations)

It was said to her, ‘Enter the palace.’ So when she saw it, she supposed it to be a pool of water, and she bared her shanks. He said, ‘It is a palace paved with crystal.’ She said, ‘My Lord! Indeed I have wronged myself, and I submit with Solomon to Allah, the Lord of all the worlds.’

It was said to her: Enter the palace; but when she saw it she deemed it to be a great expanse of water, and bared her legs. He said: Surely it is a palace made smooth with glass. She said: My Lord! surely I have been unjust to myself, and I submit with Sulaiman to Allah, the Lord of the worlds.

It was said unto her: Enter the hall. And when she saw it she deemed it a pool and bared her legs. (Solomon) said: Lo! it is a hall, made smooth, of glass. She said: My Lord! Lo! I have wronged myself, and I surrender with Solomon unto Allah, the Lord of the Worlds.

She was asked to enter the lofty Palace: but when she saw it, she thought it was a lake of water, and she (tucked up her skirts), uncovering her legs. He said: "This is but a palace paved smooth with slabs of glass." She said: "O my Lord! I have indeed wronged my soul: I do (now) submit (in Islam), with Solomon, to the Lord of the Worlds."

معانی کلمات آیه

  • الصرح: كاخ و هر بناء عالى. اصل صرح به معنى آشكار شدن است گويى. كاخ را به علت آشكار بودن صرح گفته‏‌اند.
  • لجة: آب بزرگ. «بحر لجى»: درياى بزرگ متلاطم.
  • ممرد: (به صيغه مفعول) صاف شده. معناى اولى آن عارى شدن و مستمر بودن است.
  • قوارير: شيشه‏‌ها. مفرد آن قاروره است.[۱]

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ «44»

به او (بلقيس) گفته شد: وارد قصر شو! پس چون آن را ديد، پنداشت بِركه آبى است، (براى عبور) جامه از ساق پايش برگرفت، (تا تر نشود. سليمان به او) گفت: (اين جا آبى نيست،) بلكه قصرى از شيشه و بلور صيقلى است. (ملكه‌ى سبا) گفت: پروردگارا! من به خودم ظلم كردم و (اكنون) همراه سليمان، در برابر پروردگار جهانيان سر تسليم فرود آورده‌ام.

نکته ها

كلمه‌ى‌ «صَرْحٌ»، به معناى فضا يا قصر بزرگ است. «لُجَّةً» يعنى متلاطم و متراكم، و «مُمَرَّدٌ» به معناى صاف است.

جلد 6 - صفحه 428

پیام ها

1- مقام رسالت، با جلال و شكوه و حكومت منافاتى ندارد. «قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ»

2- در ارشاد وتبليغ، هر كس را بايد به شيوه‌اى هدايت كرد. «قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ» با مرفّهان، جورى برخورد نكنيم كه خيال كنند ايمان به معناى فقر است.

3- امكانات مادّى بايد در خدمت تبليغ دين قرار گيرد. «قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ»

با اهداف سليمان‌گونه مى‌توان از صنعت و امكانات مادّى، براى ارشاد و هدايت ديگران كمك گرفت.

4- از مهمانان كافر با حُسن‌خلق پذيرايى كنيد. «قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ»

5- شأن افراد را در پذيرايى‌ها حفظ كنيد. «قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ»

6- گاهى انسان مى‌بيند، امّا اشتباه تشخيص مى‌دهد. (خطاى چشم) «حَسِبَتْهُ لُجَّةً»

7- كاخ نشينان كافر را در برابر صنعت و ابتكار و هنر و زيبايى‌هاى نظام خود، به كرنش واداريد. «صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ»

8- سابقه‌ى آينه‌كارى و استفاده از شيشه در معمارى، به زمان حضرت سليمان بر مى‌گردد. «صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ»

9- پذيرفتن حقّ، نشانه‌ى حريّت است نه ضعف. «رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي»

10- وابستگى و دلبستگى به غير خدا و پرستش غير او- هر كس و هر چه باشد- ظلم است. «ظَلَمْتُ نَفْسِي»

11- توبه‌ى واقعى آن است كه گذشته‌ها را با اقرار جبران كنيم و راه آينده را با چراغ هدايت الهى طى كنيم. «ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ»

12- داشتن نام و نان و عنوان و اطرافيان، شمارا در اقرار به حقّ و تغيير عقيده اسير نكند. «ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ» 13- تكامل، مراحلى دارد:

مرحله‌ى نخست: خروج از ظلمت،

و مرحله‌ى بعد: ورود در نور است. «ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ»

جلد 6 - صفحه 429

14- روح ايمان، همان تسليم است. هم سليمان در دعوتنامه‌ى خود به آن اشاره دارد: «وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ» و هم ملكه‌ى سبا در پايان كار مى‌گويد: «أسلمت»

15- ايمان، تسليم شدن در برابر خالق هستى است، نه در برابر خلق، گرچه سليمان باشد. «أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ»

16- زن در انتخاب عقيده و اظهار آن مستقل است. «أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ»

17- ايمان به تنهايى كافى نيست، با اوليا و انبيا همراه بودن انسان را بيمه مى‌كند.

«أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ»

18- در برابر پيوندهاى سياسى، اقتصادى، نظامى و خانوادگى، پيوندهاى الهى و مقدّس نيز يافت مى‌شود. «مَعَ سُلَيْمانَ»

19- زر و زيور افراد وارسته را سيراب نمى‌كند، گمشده‌ى آنان دستيابى به سرچشمه‌ى هستى است. أَسْلَمْتُ‌ ... لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‌

20- هدف حكومت انبيا، دعوت به سوى خداوند است، نه كشورگشايى. ملكه‌ى سبا نيز اين حقيقت را فهميد، لذا در پايان سخنش گفت: «أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (44)

قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ‌: گفتند مر بلقيس را داخل شو قصر را. مراد عرصه خانه است. فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً: پس چون بديد بلقيس آن عرصه را، پنداشت آن را آب بسيار به مثابه درياچه، وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها: و بركشيد و برداشت دامن جامه را از هر دو ساق خود تا پاى در آب نهد. سليمان ديد كه پاى او موى بسيار دارد، قالَ‌: فرمود سليمان: اى بلقيس جامه را فرو گذار و بنه: إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ: بدرستى كه آنچه مى‌پندارى و خيال كنى عرصه‌اى است ايستاده و هموار از شيشه.

حضرت سليمان عليه السّلام براى علاج ازاله موهاى پاى بلقيس با آدميان و جنيان مشورت نمود، شياطين حمام و نوره را ترتيب دادند، پيش از آن حمام و نوره نبود. پس بلقيس به حمام رفته تنوير نمود موى او زايل گشت، و در شريعت اسلام سنت شده نوره كشيدن. از حضرت صادق عليه السّلام منقول است هر كه پيش از نوره كشيدن اندكى از نوره بردارد و ببويد و بر سر بينى بگذارد و بگويد (صلّى اللّه على سليمان بن داود كما امرنا بالنّورة) او را نوره نسوزاند.

چون بلقيس آيات بينات را مشاهده نمود از حضرت سليمان، قالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي‌: گفت اى پروردگار من بدرستى كه من ستم نمودم بر نفس خود به پرستيدن آفتاب. بنا بقولى چون بلقيس به در قصر آمد و درياچه آب به نظر آورد،

جلد 10 - صفحه 53

گمان كرد سليمان مى‌خواهد او را غرق كند؛ و بعد كه از حقيقت آن مطلع شد گفت: بدرستى كه من ستم نمودم بر نفس خود به گمان باطل. لكن قول اول شهر است و مؤيد آنست كه بعد آن گفت: وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ‌: و اسلام آوردم با سليمان، يعنى به ميامن مصاحبت و موافقت و امداد او بر دست او مسلمان شدم و گردن نهادم، لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‌: مر امر خداى را كه پروردگار عالميان است در هر چيزى كه بندگان خود را به آن امر فرموده از اقسام طاعات.

على بن ابراهيم روايت نموده كه بعد از آن سليمان عليه السّلام بلقيس را به عقد خود درآورد.

حضرت صادق عليه السّلام فرمود: از جمله علومى كه حق تعالى به سليمان عطا فرموده بود دانستن جميع لغات و زبان مرغان و حيوانات و درندگان بود. چون هنگام جنگ مى‌شد به فارسى سخن مى‌گفت، و در مجلس لشگريان و عمال اهل مملكت به لغت رومى، و با زنان به زبان سريانى و نبطى تكلم، و در محراب عبادت به عربى مناجات مى‌نمود، و چون بر مسند حكومت و قضاوت و ملاقات با ايلچيان متمكن مى‌شد به لغت عبرى سخن مى‌فرمود.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


فَلَمَّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (36) ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ (37) قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (38) قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (39) قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (40)

قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ (41) فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ (42) وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ (43) قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (44)

ترجمه‌

پس چون آمد سليمان را گفت آيا مدد ميكنيد مرا بمال پس آنچه داد مرا خدا بهتر است از آنچه داد شما را بلكه شما بهديه خود شاد ميشويد

باز گرد بسوى آنها پس هر آينه ميآورم آنها را بلشكرهائى كه طاقت نباشد آنها را بآن لشگر و هر آينه بيرون خواهم كرد آنها را از سبا ذليلان با آنكه آنها خوار باشند

گفت اى جماعت كدام يك از شما مى‌آورد نزد من تخت او را پيش از آنكه بيايند نزد من با آنكه منقادان باشند

گفت پليد سركشى از جن من ميآورم نزد تو آنرا پيش از آنكه برخيزى از جايت و همانا من بر آن تواناى امينم‌

گفت آنكس كه بود نزدش دانشى از كتاب من ميآورم نزد تو آنرا پيش از آنكه برگردد بسوى تو نظرت پس چون ديد آنرا برقرار نزدش گفت اين از فضل پروردگار من است تا بيازمايد مرا كه آيا شكر ميكنم يا ناشكرى مينمايم و كسيكه شكر كند پس جز اين نيست كه شكر ميكند بر نفع خود و كسيكه ناشكرى كند پس همانا پروردگار من بى‌نياز و داراى كرم است‌

گفت ناشناس كنيد براى او تختش را به بينيم آيا مى‌شناسد يا ميباشد از آنانكه نميشناسند

پس چون آمد گفته شد آيا اينچنين است تخت تو گفت گوئيا آن آنست و داده شديم دانش را پيش از آن و بوديم مسلمانان‌

و بازداشته بود او را آنچه بود كه ميپرستيد غير از خدا همانا او بود از گروه كافران‌

گفته شد مر او را داخل شو در قصر پس چون ديد آنرا پنداشتش گودال آبى و بالا زد دو ساقش را گفت همانا آن قصرى است صاف و درخشان شده از آبگينه‌ها گفت پروردگارا بدرستيكه من ستم كردم بر خودم و تسليم شدم با سليمان براى خداوندى كه پروردگار جهانيان است.

تفسير

پس از وصول هديه بلقيس و حامل آن به پيشگاه حضرت سليمان‌

جلد 4 صفحه 151

بحامل فرمود آيا شما ميخواهيد با من كمك مالى كنيد با آنكه آنچه خدا بمن عطا فرموده از نبوت و سلطنت و علم و حكمت بهتر است از آنچه بشما داده از جاه و مال و جلال پس من حاجتى بشما و مالتان ندارم و موجب خوشنودى من نميشود شما بهديه خودتان كه مال دنيا است خوشحال ميشويد و اعتنا داريد من شما را بدين حق و توحيد دعوت ميكنم شما براى من هديه ميفرستيد بر گرد با هديه خود بسوى بلقيس و قومش پس قسم بخدا بياورم براى سركوبى آنها لشگرهائيكه قدرت مقابله با آنرا نداشته باشند و بتحقيق بيرون كنم آنها را از اراضى سبا در حالتى كه خوار و ذليل باشند بزوال ملك و عزّت و گرفتارى بفقر و اسارت و بعضى أ تمدّونّي بنون واحده مشدّده قرائت نموده‌اند و قمى ره فرموده پس بر گشت بسوى بلقيس فرستاده او و قضايا را عرضه داشت و او را مطلع از قوّت حضرت سليمان نمود و او دانست كه چاره‌ئى ندارد و بجانب آنحضرت كوچ نمود و گفته‌اند از مجموع قضايا يقين به نبوت حضرت پيدا كرد و عازم بزيارت و انقياد و اطاعت گرديد و اشراف قوم هم قبول نمودند كه متابعت كنند و چون حضرت از اقبال آنها بجانب خود مطلع شد خواست قدرت و عظمت خداداد خود را باو ارائه دهد تا موجب مزيد معرفت و اذعان كامل او بمقام نبوت گردد و بأعيان مجلس فرمود كدام يك از شما تخت بلقيس را نزد من حاضر ميكند پيش از آنكه آنها بيايند نزد من در حاليكه مسلمان باشند و گفته‌اند چون اوصاف تخت بلقيس را شنيده بود و تمايل او را باسلام احراز فرموده بود ميخواست قبلا تخت او را تصرّف نمايد چون بعد از رسميّت اسلام او تصرف در مالش حرام بود و بنظر حقير اينمعنى از اخلاق انبياء دور است و ظاهرا مراد از اسلام انقياد و تسليم است و مقصود همان ارائه قدرت و عظمت بوده كه بدوا ذكر شد در هر حال يكى از بنى جان كه بسيار پليد و متمرّد از امر حضرت بود و اخيرا تسليم شده بود و سريع السير و با جربزه بود عرضه داشت كه من پيش از آنكه از مجلس حكومتت برخيزى تخت بلقيس را برايت حاضر ميكنم و گفته‌اند تا نيمه روز معمولا براى حكومت جلوس ميفرمود و اظهار توانائى در انجام امر و امانت در حفظ و ايصال آن نمود و مقصودش اين بود كه مطمئن باشيد در جواهراتش تعدّى و تفريطى روى نخواهد داد و قمى ره فرموده حضرت سليمان بعد از آنكه عفريت اين اظهار را

جلد 4 صفحه 152

نمود فرمود من ميخواهم زودتر از اين حاضر شود پس آصف بن برخيا عرض كرد من حاضر ميكنم آنرا پيش از آنكه بر گردد بسوى تو چشمت و ظاهرا مقصود آن باشد كه الآن بهر چه نظر افكنده‌ئى تا چشم از آن بر دارى و متوجه چيز ديگر شوى من آنرا برايت حاضر ميكنم پس خدا را خواند باسم اعظم و تخت بلقيس از زير كرسى حضرت سليمان بيرون آمد و از پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم روايت شده كه پرسيدند از او كه بود آنكسيكه نزد او علمى از كتاب بود فرمود وصى برادرم سليمان بن داود بود و در بصائر و كافى از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است و نزد آصف از آن يك حرف بود پس تكلم نمود بآن و خسف شد زمين ميان او و ميان تخت بلقيس تا تخت را بدست خود گرفت بعد زمين بحال اول برگشت زودتر از طرفة العين و نزد ما از اسم اعظم هفتاد و دو حرف است و يك حرف آن مخصوص بخدا است كه براى علم غيب خود اختيار فرموده و لا حول و لا قوّة الا باللّه العلى العظيم و در روايت ديگرى از بصائر است كه تكلم نمود بآن پس خسف شد زمينى كه ميان او و ميان تخت بود و آن دو قطعه زمين تلاقى نمودند و نقل شد تخت از آن قطعه باين قطعه و در روايت ديگرى از كافى است كه تكلم نمود بآن پس پاره شد براى او زمينى كه در ميان او و سبا بود پس گرفت تخت بلقيس را و گذارد نزد سليمان عليه السّلام پس منبسط شد زمين در كمتر از طرفة العين و در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه پيچيده شد زمين از براى او و عياشى ره از امام هادى عليه السّلام نقل نموده كه آنكسيكه داراى علم كتاب بود آصف بن برخيا بود و حضرت سليمان عاجز نبود از معرفت بآنچه معرفت پيدا كرد بآن آصف ولى ميخواست وصى خود را بجن و انس بشناساند تا بدانند كه او حجّت است بعد از سليمان عليه السّلام لذا از علمى كه خداوند نزد او وديعه گذارده بود آموخت بآصف بامر خدا تا اختلاف نشود در امامتش چنانچه همين معامله را داود با سليمان فرمود بامر خدا براى اثبات امامت و نبوت آنحضرت و تأكيد حجّت از خدا بر خلق و بعد از نقل اين روايات حاجت بذكر اقوال ديگر در تفسير الّذى عنده علم من الكتاب و كيفيت نقل و انتقال تخت نيست و گفته‌اند آصف وزير و خواهر زاده حضرت سليمان بود كه عالم بكتب سماوى بود و مراد از كتاب جنس كتب منزله بر انبيا است كه معرّف بالف و لام شده و بعضى آنرا لوح محفوظ دانسته‌اند و حضرت‌

جلد 4 صفحه 153

سليمان بعد از آنكه تخت را در مقابل خود ديد براى اداء شكر نعمت و اخلاص حول و قوت بخدا فرمود اين از تفضّل پروردگار است بر من با آنكه من استحقاق چنين موهبتى را ندارم براى آنكه بيازمايد مرا كه آيا شكر گذارى مينمايم و مى‌فهمم كه من از خود قوّه‌ئى ندارم يا ناشكرى ميكنم بتصور آنكه من بقوه و قدرت خودم كار ميكنم و كرده‌ام و كسيكه شكر كند بر نفع خود كار ميكند چون شكر موجب دوام نعمت و مزيد آنست و ناشكرى موجب نقص و زوال آن و براى خدا ضررى ندارد چون او بى‌نياز از شكر است و انعامش بمقتضاى بزرگى است كه در احسان خود غرضى ندارد و عوضى نميخواهد و گفته‌اند چون ميخواست عقل بلقيس را آزمايش فرمايد دستور داد كه هيئت و شكل تخت او را تغيير دادند تا به بيند آنرا مى‌شناسد يا خير و اين شناختن موجب هدايت او بدين حق ميشود يا خير و بعد از آمدن او و ديدن تختش پرسيدند آيا تخت تو اينچنين تختى است براى آنكه امر بر او مشتبه شود و موجب مزيد آزمايش عقل و هوش او گردد و او در جواب گفت گويا اين همان است كه دلالت بر كمال عقل و هوش او داشت چون ظاهرا شناخت آنرا ولى نخواست جزما بگويد همان است باحتمال آنكه شايد مثل آن باشد و بعدا اظهار داشت كه ما قبل از ديدن اين معجزه علم به نبوت حضرت سليمان پيدا كرديم و اسلام آورديم و مقصودش بعد از مراجعت فرستادگانش بود كه حامل هدايا بودند ولى آفتاب‌پرستى بازداشته بود او را از آنكه رسما داخل در دين حق شود چون در بين كفار نشو و نما پيدا كرده بود و سابقه كفر داشت و تا آنزمان اقرار بزبان بر نبوت پيغمبر وقت ننموده بود و بعضى انّها بفتح همزه قرائت نموده‌اند و بعضى گفته‌اند مراد آنستكه حضرت سليمان بازداشت او را از آنكه عبادت غير خدا را بنمايد ولى معناى اول اظهر است و روايت شده كه حضرت سليمان پيش از ورود بلقيس امر فرموده بود براى او قصرى ساخته بودند كه صحن آن از بلور سفيد بود و از زير آن آب جريان داشت و قمى ره فرموده كه در آن آب حيوانات دريائى سير مينمودند و تخت حضرت در صدر عمارت گذارده شده بود و خود بر آن جلوس نموده و بلقيس را احضار فرمود و او چون چشمش بزمين قصر افتاد گمان كرد آب ايستاده است پس لباس خود را از دو ساق پا بالا كشيد و ديده شد موى زيادى كه در پاى او بود و حضرت‌

جلد 4 صفحه 154

فرمود نترس آنچه مى‌بينى آب نيست آن عرصه قصرى است كه از بلور صاف و درخشان ساخته شده و بلقيس اظهار ندامت و اقرار بظلم بر نفس خود نمود از عبادت آفتاب يا از گمان بدى كه بحضرت برده بود كه آن اين بود كه ميخواهد او را غرق كند و اقرار باسلام و توحيد پروردگار جهانيان نمود ببركت معيّت و مصاحبت و حضور در بارگاه سليمانى و حضرت بشياطين امر فرمود كه دوائى بسازند براى بردن مو از بدن و آنها اطاعت نموده نوره را تهيه و تقديم داشتند و بلقيس استعمال نمود و حضرت او را براى خود تزويج فرمود.

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


قِيل‌َ لَهَا ادخُلِي‌ الصَّرح‌َ فَلَمّا رَأَته‌ُ حَسِبَته‌ُ لُجَّةً وَ كَشَفَت‌ عَن‌ ساقَيها قال‌َ إِنَّه‌ُ صَرح‌ٌ مُمَرَّدٌ مِن‌ قَوارِيرَ قالَت‌ رَب‌ِّ إِنِّي‌ ظَلَمت‌ُ نَفسِي‌ وَ أَسلَمت‌ُ مَع‌َ سُلَيمان‌َ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِين‌َ (44)

گفته‌ شد ‌براي‌ بلقيس‌ ‌که‌ داخل‌ شو قصر سليمان‌ ‌را‌ ‌پس‌ چون‌ ‌که‌ نزديك‌ قصر آمد گمان‌ كرد ‌که‌ آب‌ زياديست‌ و كشف‌ كرد ‌از‌ دو ساق‌ پا ‌يعني‌ پوشش‌ پا ‌را‌ بالا زد ‌تا‌ ساق‌ پا حضرت‌ سليمان‌ فرمود بدرستي‌ ‌که‌ ‌اينکه‌ صرح‌ ‌از‌ بلور ‌است‌ ساخته‌ ‌شده‌.

(قِيل‌َ لَهَا ادخُلِي‌ الصَّرح‌َ) صرح‌ سعه‌ مقابل‌ عمارت‌ ‌است‌ بزبان‌ ‌ما صحن‌ تعبير ميكنيم‌ ‌که‌ ‌غير‌ مسقف‌ ‌است‌ گفتند قصر سليمان‌ صحن‌ ‌آن‌ ‌از‌ بلور ساخته‌ ‌شده‌ ‌بود‌ و زير ‌آن‌ آب‌ ‌بود‌ مثل‌ حوضي‌ ‌که‌ روي‌ ‌او‌ ‌را‌ پوشانيده‌ باشند بشيشه‌ و ‌در‌ ‌آن‌ حوض‌ زير ماهيان‌ و حيوانات‌ آبي‌ قرار داده‌ ‌بود‌ و تخت‌ ‌خود‌ ‌را‌ ‌در‌ ‌آن‌ صرح‌ نصب‌ كرده‌ ‌بود‌ موقعي‌ ‌که‌ بلقيس‌ رسيد پاي‌ ‌اينکه‌ صرح‌:

جلد 14 - صفحه 148

(فَلَمّا رَأَته‌ُ) چشمش‌ افتاد.

(حَسِبَته‌ُ لُجَّةً) گمان‌ كرد ‌که‌ آب‌ ‌است‌ پوشش‌ ‌خود‌ ‌را‌ بالا كرد.

(وَ كَشَفَت‌ عَن‌ ساقَيها) ‌تا‌ ساق‌ پاي‌ ‌او‌ ظاهر شد ‌که‌ ‌از‌ آب‌ رد شود حضرت‌ سليمان‌ ‌از‌ بالاي‌ تخت‌‌-‌ فرمود:

(قال‌َ إِنَّه‌ُ صَرح‌ٌ مُمَرَّدٌ مِن‌ قَوارِيرَ) ‌اينکه‌ صرح‌ ‌از‌ بلور صاف‌ ساخته‌ ‌شده‌. ممرد صاف‌ ‌است‌ ‌که‌ هيچ‌ چيز روي‌ ‌او‌ نباشد ‌از‌ گرد و غبار و ‌از‌ همين‌ باب‌ ‌است‌ جوان‌ امرد ‌يعني‌ هنوز مو ‌بر‌ صورتش‌ روئيده‌ نشده‌.

مسئله‌: امروز معمول‌ بسياري‌ شايد صد نود بلكه‌ زيادتر ‌شده‌ حلق‌ لحاء تراشيدن‌ ريش‌ و ‌اينکه‌ ‌در‌ شريعت‌ اسلام‌ حرام‌ ‌است‌ و ‌در‌ اخبار عمل‌ بني‌ مروان‌ و بني‌ عباس‌ شمرده‌ ‌شده‌ و بني‌ مروان‌ يك‌ دسته‌ ‌از‌ بني‌ اميه‌، هستند ‌که‌ ‌بعد‌ ‌از‌ آنكه‌ معاويه‌ پسر يزيد چهل‌ روز خلافت‌ كرد ‌خود‌ ‌را‌ خلع‌ كرد و ‌گفت‌ ‌من‌ لياقت‌ خلافت‌ ندارم‌ مروان‌ حكم‌ مدعي‌ خلافت‌ شد و شش‌ ماه‌ بيشتر نگذشت‌ ‌که‌ بدرك‌ واصل‌ شد و ‌پس‌ ‌از‌ ‌او‌ اولاد مروان‌ خلافت‌ كردند ‌که‌ آخري‌ ‌آنها‌ مروان‌ حمار ‌بود‌ بدست‌ احمد سفاح‌ كشته‌ شد و ‌در‌ دوره‌ ‌آنها‌ حضرت‌ سجاد و حضرت‌ باقر بودند.

قالَت‌ رَب‌ِّ إِنِّي‌ ظَلَمت‌ُ نَفسِي‌ وَ أَسلَمت‌ُ مَع‌َ سُلَيمان‌َ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِين‌َ ‌گفت‌ بلقيس‌ پروردگار ‌من‌ بدرستي‌ ‌که‌ ‌من‌ بخود ظلم‌ كردم‌ و اسلام‌ آوردم‌ ‌با‌ سليمان‌ ‌از‌ ‌براي‌ اللّه‌ ‌که‌ پروردگار عالمين‌ ‌است‌.

(قالَت‌ رَب‌ِّ إِنِّي‌ ظَلَمت‌ُ نَفسِي‌) ‌که‌ اولاد آفتاب‌ پرست‌ بودم‌ و ثانيا بمجرد نامه‌ سليمان‌ تسليم‌ نشدم‌ و ايمان‌ نياوردم‌ و ثالثا ‌با‌ مشاهده‌ ‌اينکه‌ معجزات‌ باز هدايت‌ نشدم‌ ولي‌ فعلا حق‌ ‌براي‌ ‌من‌ كاملا مكشوف‌ شد.

(وَ أَسلَمت‌ُ مَع‌َ سُلَيمان‌َ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِين‌َ) بوحدانيت‌ حضرت‌ پروردگار عالميان‌ و رسالت‌ حضرت‌ سليمان‌. اختلاف‌ شد ‌که‌ بلقيس‌ ‌پس‌ ‌از‌ اسلامش‌ چه‌ شد! بعضي‌ گفتند حضرت‌ سليمان‌ ‌با‌ ‌او‌ ازدواج‌ فرمود و دستور داد تأسيس‌ نوره‌ كنند ‌براي‌ ذهاب‌ شعرهاي‌ ‌او‌ ‌که‌ بسيار ‌بود‌ و دارد اول‌ كسي‌ ‌که‌ اختراع‌ نوره‌ كرد سليمان‌ ‌بود‌ و ملكه‌ تمام‌ دنيا شد ‌که‌ زوجه‌ سليمان‌ ‌که‌ تمام‌ دنيا

جلد 14 - صفحه 149

‌در‌ تحت‌ سلطنت‌ سليمان‌ ‌در‌ آمده‌ ‌بود‌ شد بعضي‌ گفتند تزويج‌ كرد ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ سلطاني‌ ‌که‌ نام‌ ‌او‌ سبع‌ ‌بود‌ بعضي‌ گفتند ‌او‌ ‌را‌ روانه‌ كرد بطرف‌ سبا و ‌او‌ ‌را‌ ‌بر‌ سلطنت‌ اوليه‌ ‌خود‌ مستقر نمود و امير جن‌ ‌که‌ نامش‌ ذوبعه‌ ‌بود‌ امر كرد ‌براي‌ ‌او‌ مصانعي‌ ‌در‌ يمن‌ تأسيس‌ كند لكن‌ ‌ما هيچ‌ مدركي‌ ‌براي‌ ‌اينکه‌ اقوال‌ دست‌ نياورديم‌ ‌از‌ اخبار و ‌غير‌ ‌از‌ آنكه‌ بشرف‌ دين‌ حق‌ مشرف‌ شد و البته‌ مورد عنايات‌ حضرت‌ سليمان‌ واقع‌ شد ولي‌ احتمال‌ اول‌ ‌در‌ نظر اقرب‌ ميآيد چون‌ ‌در‌ تفسير ‌علي‌ ‌بن‌ ابراهيم‌ ‌است‌ ‌که‌ ميگويند بطون‌ اخبار اهل‌ بيت‌ ‌است‌ پايان‌ قصه‌ سليمان‌ و بلقيس‌ و بقاياي‌ قضاياي‌ سليمان‌ يك‌ قسمت‌ ‌در‌ سوره انبياء ‌در‌ ضمن‌ پنج‌ ‌آيه‌ ‌از‌ ‌آيه‌ 78 ‌الي‌ 82 ‌از‌ ‌قوله‌ ‌تعالي‌ وَ داوُدَ وَ سُلَيمان‌َ‌-‌ ‌الي‌ ‌قوله‌‌-‌ وَ كُنّا لَهُم‌ حافِظِين‌َ گذشت‌ بيان‌ ‌آن‌ و يك‌ قسمت‌ ‌در‌ سوره‌ ص‌ ‌در‌ طي‌ يازده‌ ‌آيه‌ ‌از‌ ‌آيه‌ 29 ‌الي‌ ‌آيه‌ 40 ‌از‌ ‌قوله‌ ‌تعالي‌ ‌که‌ ميفرمايد وَ وَهَبنا لِداوُدَ سُلَيمان‌َ نِعم‌َ العَبدُ إِنَّه‌ُ أَوّاب‌ٌ‌-‌ ‌الي‌ ‌قوله‌ ‌تعالي‌‌-‌ وَ إِن‌َّ لَه‌ُ عِندَنا لَزُلفي‌ وَ حُسن‌َ مَآب‌ٍ انشاء اللّه‌ شرحش‌ ميآيد بحوله‌ و قوته‌.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 44)- در این آیه صحنه دیگری از این ماجرا باز گو می‌شود، و آن ماجرای داخل شدن ملکه سبا در قصر مخصوص سلیمان است.

سلیمان دستور داده بود، صحن یکی از قصرها را از بلور بسازند و در زیر آن، آب جاری قرار دهند.

هنگامی که ملکه سبا به آنجا رسید «به او گفته شد: داخل حیاط قصر شو»ِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ)

.«پس هنگامی که ملکه آن صحنه را دید، گمان کرد نهر آبی است و ساق پاهای خود را برهنه کرد» تا از آن آب بگذرد در حالی که سخت در تعجب فرو رفته بود که نهر آب در اینجا چه می‌کند؟َلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ کَشَفَتْ عَنْ ساقَیْها)

.اما سلیمان به او «گفت: که حیاط قصر از بلور صاف ساخته شده» این آب نیست که بخواهد پا را برهنه کند و از آن بگذردالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ)

.در اینجا سؤال مهمی پیش می‌آید و آن این که: سلیمان که یک پیامبر بزرگ الهی بود چرا چنین دم و دستگاه تجملاتی فوق العاده‌ای داشته باشد؟ درست است که او سلطان بود و حکمروا، ولی مگر نمی‌شد بساطی ساده همچون سایر پیامبران داشته باشد؟

ج3، ص424

اما چه مانعی دارد که سلیمان برای تسلیم کردن ملکه سبا که تمام قدرت و عظمت خود را در تخت و تاج زیبا و کاخ با شکوه و تشکیلات پر زرق و برق می‌دانست صحنه‌ای به او نشان دهد که تمام دستگاه تجملاتیش در نظر او حقیر و کوچک شود، و این نقطه عطفی در زندگی او برای تجدید نظر در میزان ارزشها و معیار شخصیت گردد؟! به تعبیر دیگر این هزینه در برابر امنیت و آرامش یک منطقه وسیع و پذیرش دین حق، و جلو گیری از هزینه فوق العاده جنگ، مطلب مهمی نبود.

و لذا هنگامی که ملکه سبا، این صحنه را دید چنین «گفت: پروردگارا! من بر خویشتن ستم کردم»!الَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی)

.«و با سلیمان در پیشگاه اللّه، پروردگار عالیمان، اسلام آوردم»َ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ)

.خداوندا! من همراه رهبرم سلیمان به درگاه تو آمدم، از گذشته پشیمانم و سر تسلیم به آستانت می‌سایم.

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسير احسن الحديث، سید علی اکبر قرشی، ج‏7، ص456

منابع

آرشیو عکس و تصویر