آیه 40 سوره توبه
<<39 | آیه 40 سوره توبه | 41>> | |||||||||||||
|
محتویات
ترجمه های فارسی
اگر شما او را (یعنی رسول خدا را) یاری نکنید البته خداوند او را یاری کرد هنگامی که کافران او را که یکی از دو تن بود (از مکه) بیرون کردند، آنگاه که در غار بودند (و خدا بر در غار کوه پرده عنکبوتان و آشیانه کبوتران گماشت تا دشمنان که به عزم کشتنش آمده بودند او را نیافتند) و آنگاه که او به رفیق و همسفر خود (ابو بکر که پریشان و مضطرب بود) میگفت: مترس که خدا با ماست. آن زمان خدا وقار و آرامش خاطر خود را بر او فرستاد و او را به سپاه و لشکرهای غیبی خود که شما آنان را ندیدید مدد فرمود و ندای کافران را پست گردانید و ندای خداست که مقام بلند دارد، و خدا را کمال قدرت و دانایی است.
اگر پیامبر را یاری ندهید، یقیناً خدا او را یاری می دهد؛ چنان که او را یاری داد هنگامی که کافران از مکه بیرونش کردند در حالی که یکی از دو تن بود، آن زمان هر دو در غار [ثور نزدیک مکه] بودند، همان زمانی که به همراهش گفت: اندوه به خود راه مده خدا با ماست. پس خدا آرامش خود را [که حالت طمأنینه قلبی است] بر پیامبر نازل کرد، و او را با لشکریانی که شما ندیدید، نیرومند ساخت، و شعار کافران را پست تر قرار داد، و شعار خداست که شعار والاتر و برتر است؛ و خدا توانای شکست ناپذیر و حکیم است.
اگر او [پيامبر] را يارى نكنيد، قطعاً خدا او را يارى كرد: هنگامى كه كسانى كه كفر ورزيدند، او را [از مكّه] بيرون كردند، و او نفرِ دوم از دو تن بود، آنگاه كه در غار [ثور] بودند، وقتى به همراه خود مىگفت: «اندوه مدار كه خدا با ماست.» پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد، و او را با سپاهيانى كه آنها را نمىديديد تأييد كرد، و كلمه كسانى را كه كفر ورزيدند پستتر گردانيد، و كلمه خداست كه برتر است، و خدا شكستناپذيرِ حكيم است.
اگر شما ياريش نكنيد، آنگاه كه كافران بيرونش كردند، خدا ياريش كرد. يكى از آن دو به هنگامى كه در غار بودند به رفيقش مىگفت: اندوهگين مباش، خدا با ماست. خدا به دلش آرامش بخشيد و با لشكرهايى كه شما آن را نمىديديد تأييدش كرد. و كلام كافران را پست گردانيد، زيرا كلام خدا بالاست و خدا پيروزمند و حكيم است.
اگر او را یاری نکنید، خداوند او را یاری کرد؛ (و در مشکلترین ساعات، او را تنها نگذاشت؛) آن هنگام که کافران او را (از مکّه) بیرون کردند، در حالی که دوّمین نفر بود (و یک نفر بیشتر همراه نداشت)؛ در آن هنگام که آن دو در غار بودند، و او به همراه خود میگفت: «غم مخور، خدا با ماست!» در این موقع، خداوند سکینه (و آرامش) خود را بر او فرستاد؛ و با لشکرهایی که مشاهده نمیکردید، او را تقویت نمود؛ و گفتار (و هدف) کافران را پایین قرار داد، (و آنها را با شکست مواجه ساخت؛) و سخن خدا (و آیین او)، بالا (و پیروز) است؛ و خداوند عزیز و حکیم است!
ترجمه های انگلیسی(English translations)
معانی کلمات آیه
غار: شكافى كه در سينه كوه است. اگر بزرگ و وسيع باشد، آن را كهف گويند.
سكينه: سكون: آرام گرفتن بعد از حركت. سكينه: آرامش و اطمينان قلب.
ايده: ايد: نيرو. تأييد: نيرومند كردن. «ايده»: نيرومند كرد او را.
سفلى: سفل (به ضم اول): پائينى، پستى. سافل: پائين. اسفل: پائينتر. مؤنث آن، سفلى است.
عليا: علو: بالايى. عالى: بالا. اعلى: بالاتر. مؤنث آن، عليا است.[۱]
تفسیر آیه
تفسیر نور (محسن قرائتی)
إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «40»
اگر پيامبر را يارى نكنيد، همانا خدا آن زمان كه كافران او را (از مكّه) بيرون كردند يارى كرد، در حالى كه او نفر دوّم از دو تن بود، زمانى كه آن دو در غار (ثور) بودند، (پيامبر) به همراهش (ابوبكر) مىگفت: اندوه مدار كه خدا با ماست. پس خدا، آرامش خويش را بر او نازل كرد واو را با سپاهيانى كه آنها را نديديد يارى كرد و سخن و طرح كافران را (كه قصد كشتن پيامبر را داشتند،) پستتر (وخنثى) قرار داد وكلمه (و اراده) خداوند (براى نصرت پيامبرش،) برتر (و پيروز) است و خداوند توانا وحكيم است.
نکته ها
آيه، اشاره به توطئهى خطرناك مشركان براى كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله دارد. در داستانِ «ليلة المبيت» از هر قبيلهاى شخصى آماده شد و تصميم گرفتند شبانه پيامبر را بكشند. آن حضرت، علىبن ابىطالب عليهما السلام را به جاى خود خواباند و شبانه همراه ابوبكر به سوى غار ثور رفت. كفّار در تعقيب پيامبر صلى الله عليه و آله تا در غار آمدند، ولى با ديدن تار عنكبوت بر غار،
جلد 3 - صفحه 423
منصرف شدند و برگشتند و پيامبر صلى الله عليه و آله پس از سه روز به مدينه عزيمت فرمود.
در آن مدّت، غلام ابوبكر، (عامربن فهره) براى آنان غذا مىبرد و على عليه السلام مقدّمات سفر به مدينه را فراهم مىكرد.
پس از سه روز، سه شتر آماده شد و پيامبر صلى الله عليه و آله، ابوبكر و راهنما، عازم مدينه شدند. «1»
چند سؤال و جواب:
سؤال: آيا همراهى ابوبكر، براى دفاع از جان پيامبر صلى الله عليه و آله بود؟
پاسخ: يك پيرمرد در برابر بسيج عمومى مشركان، چه دفاعى مىتوانست بكند؟
سؤال: اطلاق كلمهى «صاحبِ پيامبر» در آيه به ابوبكر، نشان لياقت او براى جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله نيست؟
پاسخ: كلمهى صاحب، مفهوم لايق ندارد. گاهى دو نفر با دو فكر و سليقه و روش متفاوت، مصاحب مىشوند. چنانكه در آيه 37 كهف مىخوانيم: «قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ» با آنكه ميان آن دو نفر تفاوت بسيار بود.
سؤال: اينكه از ميان همهى اصحاب، تنها ابوبكر با پيامبر بود، آيا اين بالاترين ارزش براى او نيست؟
پاسخ: همان شب، على عليه السلام هم در بستر پيامبر خوابيد. اگر ابوبكر آن شب به خاطر وظيفه، همراه پيامبر بود. دو نفر دو وظيفه انجام دادند.
سؤال: ترس ابوبكر بر جان خودش بود يا بر جان پيامبر صلى الله عليه و آله؟
پاسخ: اگر بر جان پيامبر نيز ترسيده، وظيفهى هر مسلمان است كه در موقع خطر، نگران حال رهبر باشد.
سؤال: اصحاب كساء كه فضيلت دارند، پنج نفر بودند و اصحاب غار دو نفر، آيا اين خصوصىتر و مهمتر نيست؟
پاسخ: دعاهاى پيامبر صلى الله عليه و آله براى اصحاب كساء كه اهلبيت او بودند و در تشهّد هر نماز بر مسلمانان واجب است بر آنان صلوات بفرستند، هر شب و روز و هميشه و همه جا، حساب
«1». تفاسير الميزان و درّالمنثور.
جلد 3 - صفحه 424
اين دو صحنه را جدا مىكند.
سؤال: در اين آيه پيامبر مىفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»، پس خدا با ابوبكر است. آيات ديگر، خدا را با متّقين و محسنين مىداند. پس او نيز از متّقين و محسنين است؟
پاسخ: مادامى كه انسان در مدار احسان و تقوا باشد، خدا با اوست، ولى اگر از مدار خارج شد، مشمول لطف خدا نيست. بايد ديد مسير حركتها، موضعگيرىها، عكس العمل در برابر غدير خم و بيعت به كجا انجاميد؟
سؤال: آيه مىفرمايد: خدا بر او (ابوبكر) آرامش نازل كرد، آيا اين امتياز نيست؟
پاسخ: در اين آيه، پنج ضمير است كه همه به پيامبر بر مىگردد، چگونه ضمير «عَلَيْهِ» به ابوبكر برگردد؟!
پیام ها
1- اسلام وابسته به حمايت ما نيست، حامى اسلام خداست. پس به نصرت خود مغرور نشويم. «إِلَّا تَنْصُرُوهُ»
2- خداوند پيروزى مسلمانان را در تبوك تضمين كرد. «إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ»
3- پيروزىهاى مسلمانان، نمونهاى از قدرت الهى است. «عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ»
4- خروج پيامبر از مكّه، به خاطر جوّ ارعاب و فشار كفّار بود. «أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا»
5- اگر خدا اراده فرمايد، اشرف المخلوق (پيامبر صلى الله عليه و آله) را با اوهن البيوت (تار عنكبوت) حفظ مىكند. إِذْ هُما فِي الْغارِ ...
6- آرامش و اطمينان، هديهى الهى است و با ابزار مادّى فراهم نمىشود. «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ»
7- فرشتگان به فرمان خدا، مؤمنان را امداد مىكنند. «أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها»
8- هجرت، سبب عزّت اسلام و فروپاشى كفر است. أَخْرَجَهُ ... كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا
9- ارادهى خداوند، برتر از هر اراده و خواستهاى است. «كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا»
جلد 3 - صفحه 425
10- نيروهاى استكبارى، در مقابل مؤمنانى كه سكينه و اطمينان دارند، با همهى تخصّصها و امكاناتشان عاجزند. «1» «جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى»
11- عزّت و اعتلاى كلمة اللّه و خنثى شدن توطئههاى كفّار، نمودى از عزّت و حكمت خداوند است. فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ ... وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ
«1». اشاره به آيهى 30 سوره انفال «واذ يمكر بك الذّين كفروا ...»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (40)
إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ: اگر يارى نكنيد رسول را، او را به نصرت شما چه حاجت است، پس بتحقيق يارى فرمود او را ذات قادر خداى متعال. إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا: زمانى كه بيرون نمودند پيغمبر را كافران از مكه معظمه و حضرت عازم مدينه طيبه شد. ثانِيَ اثْنَيْنِ: در حالى كه دومى صاحبش بود، يعنى دو نفر بودند حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و ابى بكر.
مجمل واقعه- پس از آنكه قريش در دار الندوه راجع به پيغمبر مشورت نمودند، ابليس هم به صورت شيخ نجدى وارد مجلس، هر كدام اظهار رأيى كردند از حبس و تبعيد و غيره، ابليس آنها را امضا نكرد. ابو جهل گفت: ده نفر از ده طايفه متحد و يك مرتبه بر او هجوم آورده او را بقتل رسانند، بعد ديه او را
ج5، ص 92
تقسيم نمايند. ابليس اين رأى را پسنديده، متفق عليه شدند. جبرئيل قضيه را به سمع مبارك پيغمبر رسانيده كه به امر الهى پسر عمّ خود امير المؤمنين على عليه السّلام را بجاى خود خوابانيده از مكه خارج شد با ابو بكر، و داخل غار ثور گرديدند.
إِذْ هُما فِي الْغارِ: زمانى كه آن دو نفر در غار بودند: حضرت پيغمبر و ابى بكر، و سيمى با آنها نبود، در آن حال نصرت فرمود حق تعالى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله را منفردا از هر شىء مگر ابى بكر.
مفسرين خاصه و عامه نقل نمودهاند كه: چون حضرت داخل غار شد، به امر قادر متعال، خار مغيلان در غار روئيده، و عنكبوت تار دميده، كبوتران وحشى آشيانه ساخته تخم گذاردند. چون قريش حضرت را نيافتند، به تعاقب آن سرور برخاستند. سراقة بن مالك كه علم قيافه داشت، رد پا را گرفته، تا در غار آمده، گفت: از اينجا يا به آسمان بالا رفته يا به زمين فرو رفته، يا در غار داخل شده، و اين متصور نيست، زيرا اگر در غار مىرفت تار عنكبوت پاره، و تخم كبوتر شكسته شده بود و حضرت دعا نمود «اللّهمّ اعم ابصارهم عنّا» خدايا كور گردان چشمهاى آنها را از ما، حق تعالى شر ايشان را دفع نمود كه اطراف غار را گشتند و نيافتند. ابو بكر گويد: اگر اقدام خود را نظر مىكردند هر آينه ما را مىديدند.
صاحب ناسخ نقل فرموده: چون قريش پيغمبر را نيافتند، گفتند هر كس پيغمبر و صاحبش را مقتول يا اسير نمايد دويست شتر او را باشد. «سراقه» عازم شده، روى به راه نهاد. ناگاه اسبش به سر در آمده افتاد. آن را مكروه دانست، تفألى به ازلام زد، حكم نهى آمد، با اين حال تعاقب حضرت نمود به حدى نزديك شد كه قرائت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله را استماع لكن حضرت التفات به او نداشت، و ابو بكر مضطرب بود. ناگاه هر دو دست اسب سراقه به زمين فرو رفته او را بينداخت بلند شد، اسب را زجر، و ثالثا سوار، و متعاقب حضرت، و به فاصله يك نيزه نزديك شد. ابو بكر از وحشت به گريه افتاد و گفت: الحال ما را گرفتند، حضرت توجه به سراقه كرد و فرمود: (اللّهمّ اكفنا
ج5، ص 93
بما شئت) فورا چهار قائمه اسبش تا زانو به زمين فرو رفت. سراقه ترسيد، فرياد كرد: يا محمّد دعا كن خلاص شوم تو را كارى ندارم و ديگران را هم منع كنم.
حضرت فرمود (اللّهمّ ان كان صادقا فاطلق فرسه) خدايا اگر راست گويد اسبش را رها فرما. پس اسبش از زمين در آمد، دانست حضرت بر اعدا غلبه نمايد، برگشت قريش را از طلب حضرت منع نمود. ابو جهل گفت: اى مردم به سفاهت سراقه، جمعيت خدا را متفرق مسازيد. سراقه گفت: اى ابو جهل، اگر قوايم اسب مرا ديدى چگونه به زمين فرو رفتى، هر آينه شبهه در نبوت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله ننمودى عن قريب آثار غلبه او ظاهر شود.
على بن ابراهيم بن هاشم نقل نموده كه: مردى كرز نام از خزاعه جاى پاى پيغمبر را تعاقب، تا در غار آمد، گفت: به خدا اين قدم محمد صلّى اللّه عليه و آله و اين قدم ابو بكر است، از اينجا تجاوز ننمودند، يا به آسمان و يا به زمين رفته. و اسب سوار از ملائكه به صورت انس در غار ايستاده مىگفت: اينجا نيست، شعبها را تفحص كنيد، و عنكبوت تار دميده؛ مردى از قريش، رو به غار بول نمود. ابو بكر گفت: يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ما را ديدند. فرمود:
اگر ما را مىديدند مكشوف العوره به طرف ما نمىشدند. در اين حال ابو بكر مضطرب و خائف بود و حضرت او را تسلى مىداد. چنانچه فرمايد: إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ: زمانى را كه فرمود پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله به صاحب خود ابو بكر. لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا: ترسان مباش كه خداى تعالى با ما باشد به نصرت و غلبه و مطلع بر ما و عالم به حال ما، پس او سبحانه حفظ فرمايد ما را و نصرت دهد بر اعدا.
انس بن مالك نقل نموده كه: ابو بكر گفت: يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اگر يكى اينها نظر به پيش پا اندازد، ما را بيند. حضرت فرمود: هيچ انديشه مدار كه خداى تعالى با ما باشد. فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ: پس نازل فرمود حق تعالى وقار و طمأنينه را بر رسول خود. زجاج گويد: القا نمود در قلب پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله آنچه موجب تسكين است و دانست كه آنها به او دست نيابند. وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها: و تأييد و تقويت فرمود خداوند سبحان،
ج5، ص 94
پيغمبر خود را به لشگر ملائكه كه شما نديديد آنها را، مىزدند سر و صورت كفار را در جنگ «بدر».
تبصره- بعضى ضمير عليه را راجع به ابو بكر دانند كه سكينه و اطمينان بر او نازل شد چون او خائف بود، لكن بعيد است؛ زيرا ضماير قبل و بعد راجع به رسول باشد بلا خلاف: اول: قوله «إِلَّا تَنْصُرُوهُ». دوم: «إِذْ أَخْرَجَهُ». سوم:
«لِصاحِبِهِ» چهارم: «وَ أَيَّدَهُ»؛ پس چگونه در بين تخلل يابد ضميرى كه عايد به غير رسول باشد.
و ايضا اگر ابو بكر شريك در سكينه بود، هر آينه عليهما مىفرمود، چنانچه حضرت باقر عليه السّلام در محاجه با حرورى بيان فرموده كه آنچه ذكر نمودى در مصاحبت ابو بكر با پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، پس اين رذيلت است نه فضيلت به چند دليل:
1- آنكه آيه شريفه مدحى نباشد براى او الا مصاحبت با پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله، و حال آنكه حق تعالى خبر داده در كلام مجيد خود از مصاحبت كافر با مؤمن بقوله «قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ» و مصاحبت براى او مدحى نيست، زيرا دفع ظلمى و رفع دشمنى را از او ننمايد.
2- فرمايش «لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا» دال است بر قلت صبر و خوف بر نفس و عدم وثوق به وعده خدا و رسول از سلامت و ظفر و راضى نشد به مساوات با پيغمبر تا آنكه حضرت نهى فرمود او را از حالش. و در حزن او، يا رضا، و يا سخط الهى است؛ و مسلما رضاى حق نبوده، زيرا منافات دارد با نهى پيغمبر و به اتيان سخط، پس چه فضلى است كسى را كه پيغمبر او را نهى نمايد از غضب سبحانى به جهت آن كه مصاب باشد در حزنش، هر آينه پيغمبر مخطى بوده، و حاشا كه پيغمبر خطا كار باشد به براهين قاطعه، پس حزنش خطا، و حضرت او را نهى فرمود از خطا.
3- قوله «إِنَّ اللَّهَ مَعَنا» شناسائى و معرّف جاهلى است كه عارف نباشد به حقيقت امرى كه محزون و مهموم گرديده در آن، و اگر معرفت نداشت پيغمبر به فساد اعتقاد او، هر آينه نيكو نبود صدور كلام «إِنَّ اللَّهَ مَعَنا». و ايضا حق تعالى
ج5، ص 95
با تمام مخلوقات است از حيث خلق و رزق آنها، و احاطه علميه دارد به همه موجودات چنانچه فرموده «ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ». پس فضلى نيست براى مصاحبت.
4- قوله تعالى «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها» بر كه نازل شد، جواب داد: بر پيغمبر. حضرت فرمود: آيا مشاركت داشت ابو بكر در سكينه؟ حرورى گفت: بلى. حضرت فرمود: دروغ گفتى، زيرا اگر شريك بود، هر آينه حق تعالى «عليهما» مىفرمود؛ چون «عَلَيْهِ» به فرد ذكر نموده، دال است بر اختصاص سكينه به پيغمبر به جهت تخصص آن سرور به تأييد ملائكه، زيرا تأييد به ملائكه براى غير پيغمبر نباشد به اجماع، و اگر از مستحقين شركت بود، هر آينه خداى تعالى او را شريك مىگردانيد، چنانچه در جنگ حنين مؤمنين را شريك قرار داد و فرمود «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ».
حرورى گفت: قومى او را خارج از ايمان نمودند.
حضرت فرمود: من نگفتم آن را، بلكه خداى تعالى فرمود در محكم كتاب خود.
پس واضح و روشن گرديد كه نزول سكينه مخصوص به پيغمبر بوده فقط.
گذشته از اينها كلبى و مجاهد در معنى آيه گفتهاند كه خداوند متعال اخبار فرموده از رفع كيد اعداء از پيغمبر در غار، بعد ظاهر نمود نصرت او را به ملائكه روز «بدر». بنابراين ديگر هيچ ربطى به غير نخواهد داشت تا مورد بحث شود.
وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى: و قرارداد خداى تعالى كلمه كفار را نازله دنيه، يعنى وعيد و تخويفات به پيغمبر نمودند «سفلى» و پست گردانيد. يا مكر آنها را از حبس و قتل و تبعيد مخذول و منكوب نمود. وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا: و كلمه الهى او منصورة مرتفعه است به غير جعل جاعلى، يعنى دين الهى و شرع نبوى هميشه عليا و در درجه قصوى بوده. در تفسير شيخ ابو الفتوح رازى (قدس اللّه سره): «كلمه»، كنايه از شأن و كار است، و حق تعالى فرمايد من كار كافران را مخذول و مقهور و مغلوب نمودم، و دين الهى هميشه عالى و غالب
ج5، ص 96
است. ابن عباس گويد: كلمه كفار كفر و شرك، و كلمه خدا ايمان و توحيد باشد، يعنى گفتن «لا اله الّا اللّه». حاصل آنكه قرار داد كلمه كفار را اذلّة الاسفلين و كلمه الهى را اعزّ الاسلام و المسلمين.
تبصره- گزارش حال در تهاجم اهوال (محرم 1355)- مناسب چنان آمد كه شمهاى از گردش روزگار غدار به ميان آيد در عصرى كه فتن و محن نسبت به جامعه اسلاميت و سلسله روحانيت رو آور شده، به حدى كه دل مرده، بدن خسته، زبان بسته، وامانده؛ شعله آتش سوختگان بلا در باديه مؤلمات به عالم عليا كشيده، و فغان غريقان صفحه غبرا در قعر معارك، مصيبات به فضاى ملاء اعلى رسيده، مشايخ عظام و سادات والامقام آواره وطن شده، جوانان شاهراه هدايت، سر در گريبان غربت فرو برده، و در بحر تحيرات مستغرق گشته كه عاقبت امر چه خواهد شد كه هر روزه تقلباتى نمودار گردد و بر غصص افزوده شود.
در اين فكرت غوطهور، ناگاه سحر شبى تفألى به كلام مجيد در باره طالبان راه حميد نموده از مخزن غيبيه الهيه بشارت و مژده فرح آمد كه «إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ» آيه شريفه غبار ملال مذلت از چهره زدوده، و آب زلال مسرت به آتش حسرت پاشيده، منتظر فرج گرديده كه البته نظر به وعده الهى مصداق كريمه «وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا» به عرصه ظهور خواهد آمد.
هله طالبان بشارت كه نماند اين مذلت
برسد زمان دولت، بشود ظهور عزت.
وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ: و حق تعالى غالب است در انتقام از اهل شرك، حكيم است در تدبير امور، و ذات اقدسش را به نصرت كسى محتاج نيست، و پيغمبرى را كه به غار فرستاد نه بر وجه عجز بود، بلكه از جهت حكمت بوده.
رؤياى صادقه- در احتجاج طبرسى (قدس اللّه سره)- شيخ ابو على حسن بن محمد الرقى نقل نموده در شوال 423 هجرى از شيخ مفيد ابى عبد اللّه محمد بن محمد بن نعمان (على اللّه مقامه) كه در يكى از سالها خواب ديدم عبور از بعض طرق نمودم، حلقه دايرهاى از مردم بسيار ديدم، پرسيدم، گفتند: مردى
ج5، ص 97
حكايت كند. گفتم: كيست؟ گفتند: عمر بن خطاب؛ جمعيت را متفرق، و داخل حلقه شده، پرسيدم: اى شيخ، دليل بر فضيلت صاحب تو ابو بكر در آيه غار چيست؟ گفت به شش جهت: 1- قوله «ثانِيَ اثْنَيْنِ» ذكر نبى و ذكر ابا بكر بعد از آن و او را دومى قرار دادن. 2- «إِذْ هُما فِي الْغارِ» وصف به اجتماع در يك مكان به سبب تأليف ميان آن دو. 3- «إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ» ذكر مصاحب براى جمع ميان آن دو به آنچه مقتضى مرتبه است 4- «لا تَحْزَنْ» اخبار از شفقت پيغمبر نسبت به او 5- «إِنَّ اللَّهَ مَعَنا» اخبار پيغمبر به اينكه خداى تعالى با ما است به نصرت. 6- «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ» نزول سكينه بر ابو بكر.
شيخ فرمايد: من گفتم هر آينه تمام دلائل را مانند خاكسترى گردانم كه باد آن را به اطراف پراكنده نمايد:
اما اول: اخبار از عدد فضلى نيست براى او، زيرا ما مىدانيم بالضروره كه مؤمن و كافر دو تا باشند.
اما دوم: ايضا شرفى نباشد، زيرا در يك مكان جمع شوند مؤمن و كافر مانند اجتماع عدد مؤمنين و كافرين، چنانچه مسجد پيغمبر كه اشرف از غار بود در آن جمع مىشدند مؤمنان و كافران و منافقان، و اشاره به اين است قوله عز و جل «فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ». و ايضا كشتى نوح عليه السّلام بتحقيق جمع شدند در آن پيغمبر و شيطان و بهائم و سگ، پس اجتماع در يك مكان موجب شرافتى نخواهد بود.
اما سوم: اضعف اوليين است، زيرا اسم مصاحبت واقع شود بر مؤمن و كافر به دليل قوله تعالى «قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا». و ايضا مصاحبت اطلاق شود بين عاقل و بهائم به دليل كلام عرب كه حمار را صاحب اطلاق نموده و گفتهاند انّ الحمار مع الحمار مطيّة- فاذا خلوت به فبئس الصّاحب و همچنين بر جماد و حيوان، و قرآن هم بر لسان عرب نازل شده، بنابراين وقتى اسم مصاحبت واقع شود ميان مؤمن و كافر و عاقل و بهيمه و حيوان و جماد، پس چه حجتى است در آن براى صاحب تو.
ج5، ص 98
اما چهارم: هر آينه وبال و منقصت براى او، و دليل بر خطاى او است، زيرا كه فرمايش «لا تَحْزَنْ» نهى و صورت نهى بجا نياوردن است و اين حزن از دو قسم خارج نيست: يا طاعت است يا معصيت، و طاعت نباشد، زيرا پيغمبر نهى ننمايد از طاعات، بلكه امر و دعوت به آن نمايد؛ و بنابر معصيت، پس بتحقيق حضرت او را نهى فرمود از آن، و آيه شهادت دهد به عصيان ابو بكر به دليل پيغمبر.
اما پنجم: پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله اخبار فرمود كه خدا با او باشد به نصرت و تعبير نمود از نفس خود به لفظ جمع مانند: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» و بنا به قولى ابو بكر گفت: يا رسول اللّه، حزن من بر برادر تو على بن ابى طالب عليه السّلام است. حضرت فرمود: محزون مباش كه خدا با ما باشد، يعنى من و على بن ابى طالب عليه السّلام.
اما ششم: نزول سكينه را راجع به ابو بكر دانستن، ترك ظاهر است، زيرا آنكه نزول سكينه بر او شد، همان كسى است كه تأييد شد به ملائكه چنانچه شاهد بر اين است ظاهر قرآن: «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها» پس اگر ابو بكر صاحب سكينه باشد، هر آينه صاحب جنود خواهد بود، بنابراين لازم آيد اخراج نبى از نبوت، و آن بالضروره باطل است. و ايضا اگر اين موضع را كتمان كنى بر صاحب خود، هر آينه خير است براى او، زيرا حق تعالى در دو موضع نزول سكينه بر پيغمبر فرموده، و جماعتى از مؤمنين را هم شريك قرار داده يكى «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى»، و ديگر «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها» و چون در اين موضع نزول سكينه را مخصوص به پيغمبر گردانيد، اگر چنانچه مؤمنى با پيغمبر بود، هر آينه شريك مىگردانيد او را در سكينه مانند شركت در آن موضع؛ پس دال است اخراج او از سكينه بر خروج او از ايمان. پس ساكت از جواب، و مردم متفرق، و من از خواب بيدار شدم.
ج5، ص 99
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (40)
ترجمه
اگر يارى نكنيد او را پس بتحقيق يارى كرد او را خدا وقتى كه بيرون كردند او را آنانكه كافر شدند با آنكه دوّمى دو نفر بود وقتى كه آندو در غار بودند چون مىگفت بهمراه خود غم مخور همانا خدا با ماست پس فرستاد خدا آرامش خود را بر او و تأييد نمود او را بلشكرهائى كه نميديديد آنها را و قرار داد گفتار آنانرا كه كافر شدند فروتر و گفته خدا آن برتر است و خدا غالب درستكار است.
تفسير
خطاب بكسانى است كه در آيه سابقه مورد عتاب شده بودند باين بيان كه اگر يارى نكنيد پيغمبر (ص) را خدا يارى مىكند او را چنانچه كرد وقتى كه كفار قريش او را از مكه معظّمه اخراج نمودند و همراه او يك نفر بيش نبود وقتى كه در غار ثور نزديكى مكه مخفى شدند و پيغمبر (ص) بهمراه خود يعنى أبو بكر كه مضطرب و پريشان حال بود فرمود غم مخور و مشوّش مباش خدا با ماست نميگذارد كفار بر ما مسلط شوند و نگذاشت و در آنموقع و تمام مواقع حسّاس جنگها خداوند از خزانه غيب خود سكونت و اطمينان و وقار را براى قلب و قدم پيغمبر خود نازل فرمود و نيز در آنوقت و اوقات ديگر مانند جنگ بدر و حنين ملائكه را بكمك او فرستاد كه غالبا شما آنها را نميديديد و آنها
جلد 2 صفحه 582
بدست و زبان با شما كمك ميكردند تا آنكه قرار داد بسبب غلبه اسلام بشمشير و حجّت اقوال و عقايد كفار را در انظار اهل عالم پست و در درجه سفلى و كلمه توحيد و دعوت اسلام در اعلى درجه خود مستقر گشت و خداوند عزيز است اولياء خود را عزيز ميخواهد باين جهت امر بجهاد ميفرمايد و حكيم است حكمى را بر خلاف مصلحت و حكمت الزام نميفرمايد و محتمل است مراد از كلمه كفار وعيد آنها نسبت به پيغمبر (ص) باشد و مراد از كلمة اللّه وعده نصرت الهى باشد كه آنحضرت اظهار ميفرمود و تاييد ملائكه در آنروز بعضى گفتهاند آن بود كه ميزدند بوجوه و ابصار كفار كه آنحضرت را نديدند و بعضى گفتهاند دعا ميكردند كه خداوند او را از شرّ دشمنان محفوظ فرمايد و اينكه كلمة اللّه عطف بر كلمه سابقه نشده است براى اشاره بآنستكه كلمة اللّه بالذّات اعلى و ارفع است احتياج بجعل ندارد و در كافى از امام باقر (ع) نقل نموده كه پيغمبر (ص) بابو بكر در غار ميفرمود آرام باش خدا با ما است ولى او آرام نمىگرفت و لرز گرفته بود او را و چون آن حضرت او را بآن حال ديد فرمود ميخواهى بنمايانم بتو ياران خود را از انصار كه در مجالس خودشان صحبت مىكنند و ميخواهى بنمايانم بتو جعفر و ياران او را كه در دريا شناورى مينمايند عرض كرد بلى پس پيغمبر (ص) دست مبارك خود را بروى او كشيد و او ديد آنها را بهمان حاليكه آنحضرت فرموده بود پس معتقد شد در باطن از آنوقت كه او ساحر است نعوذ باللّه من شرور انفسنا و از حضرت رضا (ع) نقل نموده كه قرائت فرمود فانزل اللّه سكينته على رسوله سؤال نمودند اين طور است فرمود ما اينطور قرائت مىكنيم و اين تنزيل آيه است و عياشى ره از آنحضرت نقل نموده كه مخالفان بر ما احتجاج ميكنند بقول خداوند ثانى اثنين اذ هما فى الغار و نيست براى آنها در اين حجّتى قسم بخدا هر آينه فرموده است خدا فانزل اللّه سكينته على رسوله و ياد نكرده است آن كس را بخيرى پرسيدند شما اينطور قرائت ميفرمائيد فرمود بلى و از امام باقر (ع) نقل نموده فانزل اله سكينته عليه مراد پيغمبر است آيا نمىبينى آنكه سكينه جز اين نيست كه نازل شده است بر پيغمبر خدا و در جوامع اين قرائت را بامام صادق (ع) هم نسبت داده است و بنظر حقير اخبار ناظر است بفضيلتى كه اهل سنت از بيچارگى براى أبو بكر اثبات نمودهاند و آن آنستكه گفتهاند مرجع ضمير در عليه از جمله فانزل اللّه سكينته عليه در قرائت مشهوره صاحب است كه أبو بكر بوده با آنكه بر كسيكه ادنى
جلد 2 صفحه 583
معرفتى باسلوب كلام داشته باشد مخفى نيست كه مرجع يك ضمير در بين چند ضمير كه قبلا و بعدا موجود و مسلّم است شخص پيغمبر است نميشود غير آنحضرت باشد و ضمائر قبلى ضمير در تنصروه و در نصره و اخرجه و لصاحبه و ضمير بعدى ضمير در ايده است و سكينه در همين سوره قبلا خدا فرموده كه نازل نمود آنرا بر پيغمبر و اهل ايمان و همچنين در سوره فتح آيا ممكن است با وجود پيغمبر سكينه بر أبو بكر نازل شود و بر آنحضرت نازل نشود و اگر گفته شود بر هر دو نازل شده گوئيم پس بايد ضمير تثنيه باشد يا تصريح بصاحب هم بشود چنانچه در دو آيه ديگر كه در آندو ذكر سكينه شده تصريح باهل ايمان هم شده است پس در اينجا كه نفرموده است فانزل اللّه سكينته عليهما و نيز نفرموده است عليه و على صاحبه معلوم ميشود سكينه اختصاص بآنحضرت داشته و در اخبار منقوله اشاره باين تفصيل شده است و خواستهاند از احتمال ارجاع ضمير بابو بكر باين بيان منع فرمايند و معلوم شود كه او از اهل ايمان نبوده كه مشمول رحمت حق شود لذا سكينه خدا اينجا مخصوص بآنحضرت شده و ذكرى از غير نشده و مقصود ائمه اطهار (ع) نهى از قرائت مشهوره نيست بلكه مقصود تفسير و بيان مراد است مثلا اگر بگويند زيد و عمرو بر كريمى وارد شدند كه كرم خود را از احدى دريغ نمىكند مگر آنكه قابل نباشد و زيد مشمول كرم او شد آيا دلالت ندارد بر آنكه عمرو قابل نبوده سكينه و تأييدات غيبيّه الهيّه هم از اين قبيل است كه بايد بمحلّ قابل برسد لذا مخصوص باهل ايمان شده و الّا بخل در ساحت ربوبى وجود ندارد و الحمد للّه على وضوح الحق و الحجّة عليه بما ارادوا منه الباطل و الحجة عليه و ذلك من نعمائه و آلائه على اهل ولاء اوليائه.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
إِلاّ تَنصُرُوهُ فَقَد نَصَرَهُ اللّهُ إِذ أَخرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثنَينِ إِذ هُما فِي الغارِ إِذ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحزَن إِنَّ اللّهَ مَعَنا فَأَنزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَم تَرَوها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفلي وَ كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ العُليا وَ اللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (40)
اگر شما پيغمبر را ياري نكرديد پس بتحقيق خداوند او را ياري فرمود
جلد 8 - صفحه 221
زماني که خارج كردند او را كساني که كافر بودند دو بدو زماني که اينکه دو در غار بودند زماني که ميگفت بهمراه خود محزون مباش محققا خداوند با ما است پس خداوند نازل فرمود سكينه و اطمينان قلب را بر او و تأييد فرمود او را بلشگري که آن لشگر را نميديدند و قرارداد كلمه كساني که كافر بودند زير و كلمه خداوندي را بالا و خداوند ريزهكار و دانا بحكم و مصالح است.
شرح قصّه اينكه مشركين مجلس شوري تشكيل دادند بنام دار الندبه که در مورد حضرت رسالت صلّي اللّه عليه و آله و سلّم چه عملي انجام دهند، بعضي گفتند يك نفر را معين كنيد برود او را بكشد سپس مجموعا ديه آن را باهلش ميدهيم، بعضي گفتند او را حبس ميكنيم، بعضي گفتند او را اخراج بلد ميكنيم، شيطان بصورت پير مرد نجدي آمد و بعد از آنكه نظريه آنها را رد كرد نظريه داد که از هر قبيله يك نفر انتخاب شود و مجموعا بر بستر او بريزند و او را بقتل برسانند بني هاشم با تمام قبائل نميتوانند طرف شوند ناچار بديه راضي ميشوند ميان قبائل قسمت ميشود و شب اول ربيع دور خانه حضرت را گرفتند، حضرت علي عليه السّلام را بجاي خود خوابانيد و از خانه خارج شد و فرمود شاهت الوجوه چشمهاي آنها آن حضرت را نديد، در راه بابي بكر برخورد كرد او را همراه خود برد و در غار سور بيرون مكه مخفي شدند عنكبوت درب غار را تنيد و كبوتران خانه ساختند و تخم گذاشتند و بر آن تخمها خوابيدند، مشركين بعد از طلوع فجر در خانه حضرت بالاي بستر آن حضرت آمدند ديدند امير المؤمنين عليه السّلام بجاي پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم خوابيده آن حضرت را بسيار اذيت كردند و گفتند بايد برويم بپي جويي حضرت رسالت [ص] شخصي از مشركين بنام ابي گرز که جاي پا را ميشناخت برداشتند و آمدند تا آنجا که حضرت بابي بكر ملحق شده بود گفت اينکه جاي پاي ابي بكر يا ابي قحافه است تا رسيدند پاي غار گفت اينجا يا بآسمان بالا رفته يا بزمين فرو رفته زيرا اگر در غار رفته
جلد 8 - صفحه 222
بود تارهاي عنكبوت پاره شده بود و كبوتران پرواز كرده بودند و خداوند ملكي را فرستاد بصورت سواري درب غار بآنها گفت برويد در شكافهاي اينکه كوهها در جستجوي آن حضرت آنها رفتند سه روز حضرت در غار بود تا امير المؤمنين عليه السّلام وسائل حركت آن حضرت را مخفيانه از مركب و اسباب مسافرت را فراهم كرد حضرت از آنجا هجرت فرمود بمدينه طيبه.
تنبيه مهمّ- عامه باين آيه شريفه تمسك كردند بر خلافت ابي بكر به اينكه اينکه آيه مشتمل بر فضائل او است و كسي که داراي اينکه فضائل باشد لايق خلافت است اما فضائل- پنج فضيلت در اينکه آيه هست: 1- إِلّا تَنصُرُوهُ عدم نصرت مشركين واضح و روشن است که در مقام قتل آن حضرت بودند فَقَد نَصَرَهُ اللّهُ نصرت خداوند باين بود که چشمهاي آنها كور شد و آن حضرت را حفظ فرمود تا از چنگال آنها نجات يافت إِذ أَخرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا که سبب خروج آن حضرت شدند و نگذاشتند در مكه بماند ثاني اثنين و أبا بكر ثاني آن حضرت شد و كسي که در مراتب ثاني پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم باشد لياقت دارد.
2- إِذ هُما فِي الغارِ مصاحب حضرت و معيت با او در غار سبب فضيلت اوست 3- إِذ يَقُولُ لِصاحِبِهِ و كسي که صاحب رسول اللّه باشد لياقت خلافت دارد 4- لا تَحزَن و كسي که مورد تسليت حضرت باشد اينهم لياقت ميآورد 5- إِنَّ اللّهَ مَعَنا و البته كسي که خدا با او باشد داراي لياقت ميشود فَأَنزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيهِ سكينه از ماده سكون بمعني سكون نفس و اطمينان قلب بوعده الهي در حفظ آن حضرت و نجات از مشركين وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ ملائكه حفظه که مأمور شدند بر دفع دشمنان و اغفال آنها لَم تَرَوها که آنها ملائكه و جنود الهي را نميديدند.
وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفلي بنحوي که دستگاه شرك و بتپرستي
جلد 8 - صفحه 223
از خطه حجاز برچيده شد و بكلي از بين رفت طوعا او كرها وَ كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ العُليا كلمه توحيد و رسالت تا كجا كشيده شد وَ اللّهُ عَزِيزٌ عزت مقابل ذلت و چه عزتي است که مقابل عزت الهي باشد با آن قدرت و علم و ساير صفات كماليه و جماليه و جلاليه و بمعني ريزهكاري هم آمده است بقرينه حكيم که عالم بجميع حكم و مصالح است.
[و اما جواب از وجوهي داده ميشود] وجه- اول اينکه جهاتي که ذكر شد بقدر خردلي دلالت بر فضيلت ندارد.
اما وجه اول- ثاني پيغمبر در غار بود نه در فضائل نبي صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و چه بسيار پيغمبران با كفار و مشركين در يك مكان مجتمع ميشدند مثل ابراهيم و نمرود، موسي و فرعون بلكه ائمه با معاندين و علماء با مخالفين و عدول با فساق و غير اينها بعلاوه اگر ثاني شدن فضيلتي داشت بايد أبا بكر افضل از پيغمبر باشد زيرا خداوند پيغمبر را ثاني ابي بكر فرموده.
و اما وجه دوم- معيت دليل بر فضيلتي نيست دو نفر با هم در يك مكان بودن دليل نيست بر اينكه هر دو داراي كمال يك ديگرند.
و اما وجه سوم- صاحب بمعني مصاحبت در طريق است و كافر و مؤمن هم ممكن است با هم مصاحبت كنند در قرآن مجيد ميفرمايد قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ الاية كهف آيه 35، و در اشعار گفتند:
انّ الحمار مع الحمار مطية
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 40)- خداوند پیامبرش را در حساسترین لحظات تنها نگذارد! در آیات گذشته همان گونه که گفته شد روی مسأله جهاد در برابر دشمن از چند راه تأکید شده بود، از جمله این که گمان نکنید اگر شما خود را از جهاد و یاری پیامبر کنار بکشید کار او و اسلام، زمین میماند.
آیه مورد بحث این موضوع را تعقیب کرده، میگوید: «اگر او را یاری نکنید، خداوند او را یاری کرد» و در مشکلترین ساعات، او را تنها نگذاشت (إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ).
و آن زمانی بود که مشرکان «مکّه» توطئه خطرناکی برای نابود کردن پیامبر چیده بودند و همان گونه که در ذیل آیه 30 سوره «انفال» شرح آن گذشت. پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به فرمان خدا از این جریان آگاه شد و شبانه از مکّه به سوی مدینه حرکت کرد. دشمنان کوشش فراوانی برای یافتن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله کردند ولی مأیوس و نومید بازگشتند و پیامبر بعد از چندین شبانه روز سالم به مدینه رسید و فصل نوینی در تاریخ اسلام آغاز شد.
آیه اشاره به یکی از حساسترین لحظات این سفر تاریخی کرده، میگوید:
خداوند پیامبرش را یاری کرد «در آن هنگام که کافران او را بیرون کردند» (إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا).
ج2، ص206
البته قصد کفار بیرون کردن او از «مکّه» نبود، بلکه تصمیم به کشتن او داشتند، ولی چون نتیجه کارشان بیرون رفتن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از مکّه شد این نسبت به آنها داده شده است.
سپس میگوید: «این در حالی بود که او دومین نفر بود» (ثانِیَ اثْنَیْنِ).
اشاره به این که جز یک نفر همراه او نبود و این نهایت تنهایی او را در این سفر پر خطر نشان میدهد و همسفر او ابو بکر بود.
«به هنگامی که دو نفری به غار، (ثور) پناه بردند» (إِذْ هُما فِی الْغارِ).
«در آن موقع (ترس و وحشت، یار و همسفر پیامبر را فرا گرفت و پیامبر او را دلداری میداد) و به همسفرش میگفت: غم مخور خدا با ماست» (إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا). «در این هنگام خداوند روح آرامش و اطمینان را (که در لحظات حساس و پر خطر بر پیامبرش نازل میکرد) بر او فرستاد» (فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ). «و او را با لشکرهایی که نمیتوانستید آنها را مشاهده کنید، یاری کرد» (وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها).
«و گفتار و هدف کافران را پایین قرار داده، (و آنها را با شکست مواجه ساخت) و سخن خدا و آیین او بالا و پیروز است» (وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلی وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا).
اشاره به این که توطئههای آنها در هم شکست، آیین خرافیشان در هم پیچیده شد، و نور خدا همه جا آشکار گشت و پیروزی در تمام جهات نصیب پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله شد.
چرا چنین نشود در حالی که «خداوند هم قادر است و هم حکیم و دانا» (وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ). با حکمتش راههای پیروزی را به پیامبرش نشان میدهد و با قدرتش او را یاری میکند.
سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:
تفسیر های فارسی
ترجمه تفسیر المیزان
تفسیر خسروی
تفسیر عاملی
تفسیر جامع
تفسیر های عربی
تفسیر المیزان
تفسیر مجمع البیان
تفسیر نور الثقلین
تفسیر الصافی
تفسیر الکاشف
پانویس
- ↑ تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی
منابع
- تفسیر نور، محسن قرائتی، تهران:مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، 1383 ش، چاپ يازدهم
- اطیب البیان فی تفسیر القرآن، سید عبدالحسین طیب، تهران:انتشارات اسلام، 1378 ش، چاپ دوم
- تفسیر اثنی عشری، حسین حسینی شاه عبدالعظیمی، تهران:انتشارات ميقات، 1363 ش، چاپ اول
- تفسیر روان جاوید، محمد ثقفی تهرانی، تهران:انتشارات برهان، 1398 ق، چاپ سوم
- برگزیده تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی و جمعي از فضلا، تنظیم احمد علی بابایی، تهران: دارالکتب اسلامیه، ۱۳۸۶ش
- تفسیر راهنما، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، قم:بوستان كتاب(انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، 1386 ش، چاپ پنجم