مهدی (خلیفه عباسی)
«ابوعبدالله مهدی عباسی» سومین خلیفه بنیعباس بود که بعد از پدرش منصور دوانقی به خلافت رسید.[۱] دوران مهدی عباسی، ادامه عصر منصور و دوره تحکیم پایههای قدرت عباسیان است. از کارهای او میتوان به وسعت دادن مسجدالحرام، گذاشتن دستگاه برید (پُست) و رونق گرفتن تجارت در بغداد اشاره کرد.
دوران خلافت مهدی عباسی
دوران مهدی، در ادامه دوران منصور، دوره استحکام پایه های قدرت عباسیان است که شکوه آن در دوران هارون ظاهر می شود. در تمامی این دوره به جز اندلس که در اختیار امویان بود، سایر سرزمین های اسلامی، تحت سلطه عباسیان قرار داشت.[۲] هنوز نیروهای وفادار به عباسیان که به نام شیعه بنی عباس خوانده شدند، مطمئن ترین نیروهای حکومت بودند. همان ها بودند که با شورش و فریاد، عیسی بن موسی را وادار کردند تا به نفع پسر مهدی از ولایت عهدی کناره گیری کند.
مهدی عباسی در سفر حج میان مردم مکه و مدینه بذل و بخشش فراوانی می کرد. این اقدام، نوعی حرکت تبلیغی برای وی بود، کاری که در دوره های مختلف تاریخ، خلفا و امیران نسبت به مردم این دو شهر انجام می دادند. وی بر مساحت مسجدالحرام و مسجدالنبی افزود و در آبادی راه های حج کوشید.
مهدی در یکی از سفرها، تعداد پانصد نفر از نوادگان انصار را به عنوان اعوان و انصار خود از مدینه به بغداد کوچ داده برای آنها امکانات زندگی فراهم کرد. این اقدام، نوعی دلجویی از انصار بود که در دوران امویان مورد ستم بودند و بعدها نیز به دلیل حمایت از شورش نفس زکیه در مدینه، مورد بی مهری منصور واقع شده بودند.
شورشهایی نیز در زمان مهدی عباسی به وجود آمد، که از جمله میتوان به شورش یوسف البرم که به منظور امر به معروف و نهی از منکر قیام کرد، شورش مقنع (سپید جامگان) و شورش عبدالسلام یشکری اشاره کرد.[۳]
مهدی عباسی و امام کاظم علیهالسلام
از آنجا که مهدی عباسی وقت خود را عموما به حل منازعات داخلی و کشورگشایی می گذراند، امام موسی بن جعفر علیه السلام در زمان او اندک فرصتی برای بیان حقایق شرع و مظلومیت اهل بیت علیهم السلام یافت.
البته مهدی برای در امان ماندن از خطر احتمالی از سوی امام، ایشان را مدتی زندانی کرد و چون تضمین گرفت که بر علیه او نشورد، آن حضرت را آزاد کرد. تفصیل واقعه به روایت فضل بن ربیع از پدرش چنین است: وقتی مهدی، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را زندانی کرد، یکی از شب ها حضرت امیرمؤمنان علی علیه السلام را در خواب دید که خطاب به او این آیه را تلاوت فرمود: «فهل عَسیتُم إن تولّیتُم أن تُفسدوا فی الارض وتقطّعوا ارحامَکم»[۴] آیا شما به این امید بودید که اگر ولایت یافتید، در زمین فساد کنید و قطع رحم کنید؟! به دنبال این خواب، خلیفه عباسی ابن ربیع را شبانه خواست و گفت: که موسی بن جعفر علیه السلام را نزدش حاضر کند. او این کار را کرد و چون امام حاضر شد، خلیفه دست در گردن امام انداخت و جریان خواب خود را بازگو کرد و گفت: آیا به من اطمینان می دهی بر علیه من یا فرزندانم خروج نکنی؟! بعد از آن که تضمین گرفت، از ربیع خواست امام را به مدینه بازگرداند و او نیز شبانه همین کار را کرد.
البته این اعمال و فراخواندن مکرر حضرت کاظم موجبات نگرانی خاندان و شیعیان را فراهم می کرد. از جمله صاحب «کشف الغمه» از کتاب دلایل از ابوقتاده قمی از ابوخالد زبالی نمونه ای از این نگرانی یاران امام را نشان می دهد. این واقعه مربوط به زمانی است که قیام شهید فخ سرکوب شد و مهدی عباسی چون عامل تحریک را امام کاظم علیه السلام می دانست، قسم خورد حضرت را به شهادت برساند.
لذا آن حضرت را به دستور مهدی دستگیر کردند تا به پایتخت (بغداد) ببرند و وقتی به شهر زباله رسیدند، امام از ابوخالد زبالی که با نگرانی و اندوه ایشان را نگاه می کرد، خواست نیازهایش را برطرف کند، همچنین علت غم و اندوهش را پرسید. ابوخالد گفت: چرا غمگین نباشم که تو را نزد این طاغی می برند و من خیالم از این قضیه ناراحت است. حضرت فرمود: ای ابا خالد من از او ترسی ندارم وقتی هلال ماه، روز... شد منتظر من باش.
ابوخالد می گوید من که نگران حضرت بودم، روز و شب منتظر آن لحظه بودم. تا این که روز موعود رسید. من اول شب در محلی که به من وعده داده بود، منتظر ماندم و چون کمی طول کشید به وسوسه افتادم. در همین لحظه سواری از طرف عراق پیش آمد و در این بین حضرت ابوالحسن کاظم علیه السلام جلو کاروان بر قاطر خود سوار بود، مرا صدا زد و فرمود: شک مکن، شیطان دوست دارد که تو را به شک بیندازد. من از خلاصی حضرت خوشحال شدم و گفتم: «الحمد لله الذی خَلَصک من الطاغیة».[۵]
وفات
مهدی عباسی ابتدا فرزند خویش هادی را به مقام ولایت عهدی منصوب کرد، اما در اواخر عمرش از ولایت عهدی فرزندش هادی، پشیمان شد و تصمیم گرفت فرزند دیگرش هارون را به این مقام منصوب کند. به همین جهت، هادی را که در گرگان بسر میبرد به بغداد فراخواند، تا به طور رسمی وی را از ولایتعهدی معزول و هارون را ولیعهد خود معرفی کند. اما هادی، اعتنایی به پیام پدر نکرد و همچنان در گرگان بسر میبرد و خود را ولیعهد میدانست. چنین رفتاری از وی، موجب نگرانی و رنجش خاطر پدرش مهدی گردید و او را ناگزیر کرد که به گرگان رود و هادی را در آن جا توبیخ و از ولایتعهدی معزول کند. اما هنگامی که از بغداد خارج شد و به "ماسبذان" (واقع در غرب ایران فعلی) رسید، در همانجا و در ۲۳ ماه محرم سال ۱۶۹ هجری وفات یافت.
پس از مرگ مهدی عباسی، فرزندش هادی از گرگان به بغداد شتافت و لباس خلافت پوشید و از مردم برای خویش بیعت گرفت و برادرش هارون نیز با وی بیعت کرد و اظهار پیروی نمود.[۶]
پانویس
- پرش به بالا ↑ سعیده سلطانی مقدم، حکومت عباسیان، دانشنامه پژوهه.
- پرش به بالا ↑ رسول جعفریان، از پیدایش اسلام تا ایران اسلامی.
- پرش به بالا ↑ سعیده سلطانی مقدم، حکومت عباسیان، دانشنامه پژوهه.
- پرش به بالا ↑ سوره محمد، آیه ۲۲.
- پرش به بالا ↑ نگاهی به زندگی امام موسی بن جعفر علیهالسلام، محمد عابدی، مبلغان، اردیبهشت ۱۳۷۹، شماره ۴.
- پرش به بالا ↑ تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۳۰۸ و ص ۳۱۹؛ وقایع الایام، شیخ عباس قمی، ص ۱۶۴.
خلفای بنی عباس |
سفاح (132-136) • منصور (136-158) • مهدى (158-169) • هادى (169-170) • هارون الرشید (170-193) • امین (193-198) • مأمون (198-218) • معتصم (218-227) • واثق (227-232) • متوکل (232-247) • منتصر (247-248) • مستعین (248-251) • معتز (251-255) • مهتدى (255-256) • معتمد (256-279) • معتضد (279-289) • مكتفى (289-295) • مقتدر (295-320) • قاهر (320-322) • راضی (322-329) • متقی (329-333) • مستكفى (333-334) • مطیع (334-363) • طایع (363-381) • قادر (381-422) • قائم (422-467) • مقتدی (467-487) • مستظهر (487-512) • مسترشد (512-529) • راشد (529-530) • مقتفى (530-555) • مستنجد (555-566) • مستضىء (566-575) • ناصر (575-622) • ظاهر (622-623) • مستنصر (623-640) • مستعصم (640-656) |