مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

سریه ذات السلاسل: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(تعیین رده)
(ویرایش)
 
(۲۲ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
==سريه ذات السلاسل==
+
{{خوب}}
 +
پس از [[جنگ موته]] در سال هشتم هجری، [[سریه]] «ذات السلاسل» واقع شد. این منطقه در نواحى [[تبوک]] و در حدود [[شام|شامات]] بوده است. حمله مزبور براى دفع حمله قبیله قضاعه و بلىّ بوده است. بر طبق منابع [[شیعه]]، [[سوره عادیات]] در وصف دلاوری های [[امیرالمومنین|امیرالمؤمنین]] (علیه السلام) در این سریه نازل شده است.
 +
==علت نامگذاری این سریه==
 +
«سلاسل» نام چاهی است، چنان که در [[مناقب ابن شهر آشوب]] نیز این معنا بیان شده است. برخی گفته اند از این جهت این [[سریه]] را ذات السلاسل خوانده اند که برخی از سپاهیان دشمن هم چون زنجیر به برخی دیگر بسته شده بودند.
  
سلاسل نام چاهی است. چنان که در [[مناقب ابن شهر آشوب]] نیز این معنا بیان شده است. برخی گفته اند از این جهت این سریه را ذات السلاسل خوانده  اند که برخی از سپاهیان دشمن هم چون زنجیر به برخی دیگر بسته شده بودند.  
+
در [[مجمع البیان (کتاب)|تفسیر مجمع البیان]] نیز نزول [[سوره عادیات]] را درباره «غزوه ذات السلاسل» از [[امام صادق علیه السلام|امام صادق]] علیه السلام روایت کرده است و مى ‌گوید که: در حدیثى طولانى امام صادق گفت: این جنگ را بدان جهت «ذات السلاسل» گفته ‌اند که: [[امام علی علیه السلام|على]] علیه السلام از دشمنان اسیر گرفت و کشت و اسیرانشان را چنان شانه بست که گوئى به زنجیرها (سلاسل) بسته شده‌اند، و چون این سوره نازل شد، [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] در [[نماز صبح]] آن را [[تلاوت قرآن|تلاوت]] کرد و [[صحابه|اصحاب]] پرسیدند که این [[سوره]] را نمى ‌شناسیم، پس گفت: خدا على را بر دشمنان ظفر داد و [[جبرئیل|جبرئیل]] بشارت آن را براى من آورد، و چون چند روزى گذشت، على علیه السلام با غنیمتها و اسیران وارد [[مدینه|مدینه]] شد.<ref> مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۵۲۸، چاپ اسلامیه، ۱۳۷۹</ref>
  
در [[مجمع البیان]] نوشته شده است: نام این سریه را از آن جهت ذات السلاسل گذارده  اند که برای جلوگیری از فرار مشرکان از میدان جنگ، آن ها را با زنجیر هایی به یکدیگر بسته بودند.
+
[[شیخ مفید]] گوید: این سریه را ذات السلاسل نامیده اند زیرا افراد بسیاری از دشمن به اسارت گرفته شد و تعدادی از آن ها نیز به قتل رسیدند و اسرای آنان را با ریسمان هایی به یکدیگر بستند به طوری که گویی آنان در زنجیر بسته بودند.
  
[[شیخ مفید]] گوید: این سریه را ذات السلاسل نامیده  اند زیرا افراد بسیاری از دشمن به اسارت گرفته شد و تعدادی از آن ها نیز به قتل رسیدند و اسرای آنان را با ریسمان هایی به یکدیگر بستند به طوری که گویی آنان در زنجیر بسته بودند.
+
==سریه ذات‌السلاسل در منابع شیعه==
 +
[[شیخ مفید]] در [[الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد (کتاب)|ارشاد]] برای وقوع این [[سریه]] دو تاریخ ذکر کرده است:
  
شیخ مفید و عده  ای دیگر از این سریه یاد کرده اند. جز آن که شیخ مفید علی رغم آن که این سریه یک بار اتفاق افتاده آن را در دو جا از کتاب خود آورده است.
+
#پس از [[غزوه بنی قریظه]] و دیگری پیش از [[غزوه بنی مصطلق]]. با توجه به آن که غزوه بنی مصطلق پیش از غزوه بنی قریظه روی داد. اما وی ترتیب وقوع این دو غزوه را وارونه کرده و آن را در این مقام ذکر کرده و حال آن که این واقعه تنها در برخی از نسخ یافت می شود.<ref>ترجمه الإرشاد ،ص:۱۰۲</ref>
 +
#پس از غزوه زبیدی که پس از بازگشت پیامبر از تبوک بوده و [[غزوه تبوک]] در سال نهم هجری واقع شده است.<ref>ترجمه الإرشاد ،ص:۱۴۷</ref>
  
اول: پس از [[غزوه بنی قریظه]] و دیگری پیش از [[غزوه بنی مصطلق]]. با توجه به آن که غزوه بنی مصطلق پیش از غزوه بنی قریظه روی داد. اما وی ترتیب وقوع این دو غزوه را وارونه کرده و آن را در این مقام ذکر کرده و حال آن که این واقعه تنها در برخی از نسخ یافت می  شود.
+
به هر ترتیب نمی توان احتمال داد که این سریه در میان غزوه بنی قریظه و غزوه بنی مصطلق که هر دو در سال پنجم هجری به وقوع پیوسته، روی داده است. زیرا در این غزوه از [[عمرو بن عاص]] یاد شده و حال آن که این مرد در [[صفر]] سال هشتم هجری و یا بنابر قولی در جریان [[صلح حدیبیه]] در سال ششم هجرت و یا بنابر قول دیگر در [[جنگ خیبر]] که در سال هفتم هجری روی داده به [[اسلام]] گرویده است.
  
دوم: پس از [[غزوه زبیدی]] که پس از بازگشت پیامبر از تبوک بوده و [[غزوه تبوک]] در سال نهم هجری واقع شده است. به هر ترتیب نمی توان احتمال داد که این غزوه در میان غزوه بنی قریظه و غزوه بنی مصطلق که هر دو در سال پنجم هجری به وقوع پیوسته، روی داده است.  
+
===علت وقوع سریه===
 +
در [[تفسیر قمی (کتاب)|تفسیر قمی]] آمده است که عده از اهالی بادیه یابس دور هم جمع شدند و هم قسم شدند تا یا [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] (صلی الله علیه و آله) را بکشند یا [[امام علی علیه السلام|امیرالمؤمنین]] (علیه السلام) را.<ref>تفسیر قمی جلد ۲ ص ۴.۴</ref> در سایر نقل ها نیز از قبایل قضاعه و عاملة و لخم و جذام یاد شده.<ref>سبل الهدى و الرشاد ج ۶ ص ۱۶۸ عن البلاذری.</ref> در [[بحارالأنوار (کتاب)|بحار]] نیز از قبیله [[بنی سلیم]] یاد شده است.<ref>البحار ج ۲۱ ص ۷۷ و ۸۳ و ج ۳۶ ص ۱۷۸ و تفسیر فرات ص ۵۹۲ و کشف الیقین ص ۱۵۱ و تأویل الآیات ج ۲ ص ۸۴۰ و ۱</ref> ولی آنچه مسلم است این است که عده ای از اعراب برای ضربه زدن به [[اسلام]] با هم پیمان بسته تا یک حمله غافلگیرانه انجام دهند.
  
زیرا در این غزوه از [[عمرو بن عاص]] یاد شده و حال آن که این مرد در [[صفر]] سال هشتم هجری و یا بنابر قولی در جریان [[صلح حدیبیه]] در سال ششم هجرت و یا بنابر قول دیگر در [[جنگ خیبر]] که در سال هفتم هجری روی داده به [[اسلام]] گرویده است.
+
اما رسول خدا از حمله اعراب آگاه شد. زیرا مرد عربى نزد [[پیامبر اسلام|پیغمبر]] آمد و پیش روى آن حضرت زانو زده نشست و عرض کرد: آمده ام تا تو را نصیحتى کنم. حضرت پرسید: نصیحتت چیست؟
 +
عرض کرد: گروهى از عرب در وادى رمل اجتماع کرده و مى خواهند به شما در مدینه شبیخون بزنند و سپس خصوصیات آن ها را براى پیغمبر بیان داشت.<ref> ترجمه الإرشاد ،ص:۱۴۷</ref> در برخی روایات و منابع، گفته شده که خبر دادن به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) توسط [[جبرئیل]] انجام شده است.<ref> بحار ج ۲۱ ص ۶۸ و تفسیر القمی ج ۲ ص ۴۳۴ و تفسیر الثقلین ج ۵ ص ۶۵۲ و تفسیر الصافی ج ۵ ص ۳۶۲ و تأویل الآیات ج ۲ ص ۸۴۴</ref>
  
شیخ مفید در نخستین جا نوشته است: امیرالمؤمنین علیه السلام در [[غزوه وادی الرمل]] که آن را غزوات ذات السلسله هم گویند، شرکت داشته است. و جریان این جنگ را دانشمندان در کتاب های خود ثبت کرده اند و راویان اخبار و نویسندگان آثار آن را روایت کرده اند و این خود فضیلتی است که به دیگر مناقب و فضایل آن حضرت اضافه می  شود و آن حضرت با داشتن این فضیلت از همه بندگان ممتاز می  شود.
+
[[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله دستور داد مردم را به [[مسجد]] دعوت کنند، آن گاه به منبر رفت و آن چه را که از آن آگاه شده بود به اطلاع مردم رسانید و فرمود: کیست که براى دفع آن ها برود، جماعتى از «[[اصحاب صفه|اهل صفه]]»<ref>اصحاب صفه افرادى بودند که از مکه به مدینه مهاجرت کرده بودند و چون خانه و مسکنى نداشتند رسول خدا صلی الله علیه و آله آن ها را در مسجد جاى داده بود و از درآمد عمومى بیت المال جیره اى براى آن ها مقرر داشته و روزانه به آن ها مى دادند و بر طبق برخى از روایات شماره آن ها به چهارصد نفر مى رسید.</ref> برخاستند و گفتند: ما به جنگ ایشان مى رویم، فرماندهى براى ما تعیین فرما تا در تحت فرماندهى او حرکت کنیم، پیغمبر خدا از روى قرعه هشتاد نفر از ایشان را انتخاب کرد و سپس [[ابوبکر|ابوبکر]] را به فرماندهى آن ها انتخاب نمود و فرمود: به نزد [[بنی سلیم]] برو!<ref>ترجمه الإرشاد ،ص:۱۴۸</ref>
 +
===ناکامی ابوبکر، عمر و عمرو عاص===
 +
ابوبکر حرکت کرد و به نزدیک اعراب مزبور که در وسط دره اى جاى داشتند و اطراف آن را سنگ و درخت احاطه کرده بود رسید و چون به قصد حمله به آن ها از دره سرازیر شد اعراب مزبور از اطراف آن دره حمله کردند و چند تن از مسلمانان را به قتل رسانده و ابوبکر را فرارى دادند.<ref>ترجمه الإرشاد ،ص:۱۴۸</ref>
  
اهل تاريخ عموما اين سريه را پس از جنگ مؤته نقل كرده اند و در كيفيت نقل هم اختلاف بسيارى در تواريخ ديده مى  شود كه ما نقل شيخ مفيد را در [[كتاب ارشاد]] از نظر جامعيت و نزديكتر بودن به صحت انتخاب كرده و ملخص آن را در زير براى شما نقل مى  كنيم: مرد عربى نزد پيغمبر آمد و پيش روى آن حضرت زانو زده نشست و عرض كرد: آمده ام تا تو را نصيحتى كنم. حضرت پرسيد: نصيحتت چيست؟
+
چون به [[مدینه]] بازگشتند پیغمبر خدا این بار [[عمر بن خطاب]] را بدان سو فرستاد و اعراب مزبور این مرتبه در پشت درخت ها و سنگ ها کمین کرده و چون عمر با لشکریان از دره سرازیر شدند ناگهان از کمین گاهها بیرون آمده و او را نیز فرارى دادند.<ref>ترجمه الإرشاد ،ص:۱۴۸</ref>
  
عرض كرد: گروهى از عرب در وادى رمل اجتماع كرده و مى  خواهند به شما در مدينه شبيخون بزنند و سپس خصوصيات آن ها را براى پيغمبر بيان داشت، [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله دستور داد مردم را به مسجد دعوت كنند آن گاه به منبر رفت و آن چه را مرد عرب گزارش داده بود به اطلاع مردم رسانيد و فرمود: كيست كه براى دفع آن ها برود، جماعتى از«[[اهل  صفه ]]»(1) برخاستند و گفتند: ما به جنگ ايشان مى  رويم فرماندهى براى ما تعيين فرما تا در تحت فرماندهى او حركت كنيم، پيغمبر خدا از روى قرعه هشتاد نفر از ايشان را انتخاب كرد و سپس ابوبكر را به فرماندهى آن ها انتخاب نمود و فرمود: به نزد [[بنى سليم]] برو!
+
رسول خدا صلی الله علیه و آله از این ماجرا ناراحت شد و [[عمرو بن عاص]] گفت: اى رسول خدا مرا به این جنگ بفرست زیرا جنگ [[خدعه]] و نیرنگ است شاید من بتوانم با خدعه و نیرنگ آن ها را سرکوب کنم. پیغمبر صلی الله علیه و آله او را با جمعى فرستاد، ولى او نیز در برابر حمله اعراب مزبور نتوانست مقاومت کند و با از دست دادن چند تن از سربازان اسلام فرار کرد.<ref>ترجمه الإرشاد ،ص:۱۴۸</ref>
  
ابوبكر حركت كرد و به نزديك اعراب مزبور كه در وسط دره اى جاى داشتند و اطراف آن را سنگ و درخت احاطه كرده بود رسيد و چون به قصد حمله به آن ها از دره سرازير شد اعراب مزبور از اطراف آن دره حمله كردند و چند تن از مسلمانان را به قتل رسانده و ابوبكر را فرارى دادند.  
+
===پیروزی امیرالمؤمنین علیه السلام===
 +
پیغمبر که چنان دید، چند روز صبر کرد و سپس [[امام علی علیه السلام|على بن ابی طالب]] علیه السلام را طلبید و پرچم جنگ را براى او بست و در حق او [[دعا]] کرده او را به سوى دشمن فرستاد و ابوبکر و عمر و عمرو بن عاص را نیز همراه او کرد.<ref>ترجمه الإرشاد ،ص:۱۴۹</ref>
  
چون به [[مدينه]] بازگشتند پيغمبر خدا اين بار عمر را بدان سو فرستاد و اعراب مزبور اين مرتبه در پشت درخت ها و سنگ ها كمين كرده و چون عمر با لشكريان از دره سرازير شدند ناگهان از كمين گاهها بيرون آمده و او را نيز فرارى دادند.
+
على علیه السلام لشکر را برداشته و راه [[عراق]] را پیش گرفت و از راه سختى آن ها را عبور داد و براى آن که دشمن را غافلگیر کند، شب ها راه مى پیمود و روزها پنهان مى شد تا وقتى که خود را به دهانه آن دره که دشمن در آن منزل کرده بود رسانید و چون بدان جا رسید به همراهان خود دستور داد دهان اسبان را ببندند و آن ها را در جایى متوقف کرد و خود در سویى قرار گرفت.
  
رسول خدا صلی الله علیه و آله از اين ماجرا ناراحت  شد و [[عمرو بن عاص]] گفت: اى رسول خدا مرا به اين جنگ بفرست زيرا جنگ خدعه و نيرنگ است شايد من بتوانم با خدعه و نيرنگ آن ها را سركوب كنم، پيغمبر صلی الله علیه و آله او را با جمعى فرستاد ولى او نيز در برابر حمله اعراب مزبور نتوانست مقاومت كند و با از دست دادن چند تن از سربازان اسلام فرار كرد.  
+
[[عمرو بن عاص]] که چنان دید دانست که با این تدبیر شکست دشمن حتمى است - در صدد کارشکنى برآمده - به [[ابوبکر|ابوبکر]] گفت: من به این بیابان ها از على آشناترم، در این جا درندگانى چون گرگ و کفتار وجود داد که خطرشان براى سربازان ما بدتر از دشمن است، اکنون تو به نزد على برو و از او اجازه بگیر تا به بالاى دره برویم.<ref> و در نقل دیگرى است که چون على علیه السلام بدان جا رسید هنگام سحر بود و صبر کرد تا صبح شد و نماز را با لشکریان خواند و سپس لشکر خود را چند صف کرد و آن گاه به شمشیر خود تکیه زد و رو به دشمن ایستاده گفت: اى مردم من فرستاده پیغمبر خدا به سوى شما هستم تا به شما بگویم: شهادت به یگانگى خدا و رسالت محمد صلی الله علیه و آله دهید و گرنه با شمشیر به سختى با شما جنگ خواهم کرد. بنى سلیم بدو گفتند: از راهى که آمده اى بازگرد همان گونه که رفیقانت بازگشتند! على علیه السلام فرمود: من باز نمى گردم! نه به خدا، تا مسلمان نشوید یا شما را با این شمشیر نزنم باز نخواهم گشت! من على بن ابی طالب بن عبدالمطلب هستم! اعراب مزبور که آن حضرت را شناختند خود را باختند و پریشان حال گشتند اما با این حال تصمیم به جنگ با او گرفتند و حمله از طرفین شروع شد و پس از آن که شش یا هفت تن از آن ها کشته شد منهزم گشتند و مسلمانان پیروز شدند و غنایمى از ایشان به دست آورده به مدینه بازگشتند. </ref>
  
پيغمبر كه چنان ديد چند روز صبر كرد و سپس على علیه السلام را طلبيد و پرچم جنگ را براى او بست و در حق او دعا كرده او را به سوى دشمن فرستاد و ابوبكر و عمر و عمرو بن عاص را نيز همراه او كرد.
+
ابوبکر پیش على علیه السلام آمد و سخن عمرو بن عاص را به وى گفت، ولى على علیه السلام هیچ پاسخى نداد، ابوبکر بازگشت و به آن ها گفت: على به من پاسخى نداد. عمرو بن عاص این بار عمر را فرستاد و به او گفت: تو قدرت بیشترى در سخن دارى، ولى عمر نیز وقتى سخن عمرو بن عاص را براى على علیه السلام اظهار کرد با سکوت آن حضرت مواجه شد.  
  
على علیه السلام لشكر را برداشته و راه [[عراق]] را پيش گرفت و از راه سختى آن ها را عبور داد و براى آن كه دشمن را غافلگير كند شب ها راه مى  پيمود و روزها پنهان مى  شد تا وقتى كه خود را به دهانه آن دره كه دشمن در آن منزل كرده بود رسانيد و چون بدان جا رسيد به همراهان خود دستور داد دهان اسبان را ببندند و آن ها را در جايى متوقف كرد و خود در سويى قرار گرفت، عمرو بن عاص كه چنان ديد دانست كه با اين تدبير شكست دشمن حتمى است - در صدد كارشكنى برآمده - به ابى بكر گفت:
+
عمرو بن عاص که چنان دید به سربازان اظهار کرد ما نمى توانیم خود را به هلاکت اندازیم، بیایید تا به بالاى دره برویم ولى با مخالفت شدید سربازان مواجه شده و همگى گفتند: ما دست از اطاعت و فرمانبردارى فرمانده خود بر نمى داریم.<ref>ترجمه الإرشاد ،ص:۱۴۹-۱۵۰، البحار ج ۲۱ ص ۷۴ و تفسیر القمی ج ۲ ص ۴۳۹ و تفسیر نور الثقلین ج ۵ ص ۶۵۷.</ref>
  
من به اين بيابان ها از على آشناترم، در اين جا درندگانى چون گرگ و كفتار وجود داد كه خطرشان براى سربازان ما بدتر از دشمن است اكنون تو به نزد على برو و از او اجازه بگير تا به بالاى دره برويم.
+
بدین ترتیب در همان جایى که على علیه السلام دستور داده بود ماندند و چون نزدیکی هاى سپیده صبح شد على علیه السلام دستور حمله داد و لشکریان از هر سو به دشمن حمله کردند و اعراب [[بنی سلیم]] تا خواستند به خود آمده و آماده جنگ شوند شکست خورده و مسلمانان بر آن ها پیروز شدند.
  
ابوبكر پيش على علیه السلام آمد و سخن عمرو بن عاص را به وى گفت ولى على علیه السلام هيچ پاسخى نداد، ابوبكر بازگشت و به آن ها گفت: على به من پاسخى نداد. عمرو بن عاص اين بار عمر را فرستاد و به او گفت: تو قدرت بيشترى در سخن دارى، ولى عمر نيز وقتى سخن عمرو بن عاص را براى على علیه السلام اظهار كرد با سكوت آن حضرت مواجه  شد.  
+
چون به مدینه بازگشتند رسول خدا صلی الله علیه و آله با مسلمانان دیگر به استقبال على علیه السلام آمدند و چون چشم على علیه السلام به پیغمبر افتاد به احترام آن حضرت از اسب پیاده شد، پیغمبر بدو فرمود: سوار شو که خدا و رسول او از تو خوشنودند.
  
عمرو بن عاص كه چنان ديد به سربازان اظهار كرد ما نمى  توانيم خود را به هلاكت اندازيم بياييد تا به بالاى دره برويم ولى با مخالفت  شديد سربازان مواجه شده و همگى گفتند: ما دست از اطاعت و فرمانبردارى فرمانده خود بر نمى  داريم.
+
على علیه السلام از خوشحالى گریان شد، پیغمبر صلی الله علیه و آله بدو فرمود: اى على اگر نمى ترسیدم که گروه هایى از امت من درباره تو همان سخنى را بگویند که [[نصاری]] درباره [[حضرت عیسی علیه السلام|عیسى بن مریم]] گفتند، امروز درباره تو سخنى مى گفتم که بر هیچ دسته اى از مردم عبور نکنى جز آن که خاک زیر پایت را (به منظور [[تبرک|تبرک]]) بردارند.
  
بدين ترتيب در همان جايى كه على علیه السلام دستور داده بود ماندند و چون نزديكي هاى سپيده صبح شد على علیه السلام دستور حمله داد و لشكريان از هر سو به دشمن حمله كردند و اعراب [[بنى سليم]] تا خواستند به خود آمده و آماده جنگ شوند شكست  خورده و مسلمانان بر آن ها پيروز شدند، [[شيخ مفيد]] مى نويسد: بسيارى از سيره نويسان ذكر كرده اند كه سوره «[[والعاديات ضبحا]]» درباره همين غزوه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نزول يافت.
+
===نزول سوره عادیات ===
 +
[[شیخ مفید]] مى نویسد: بسیارى از سیره نویسان ذکر کرده اند که [[سوره عادیات]] درباره همین [[سریه]] بر [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] صلی الله علیه و آله نزول یافت.<ref>أمالی ابن الشیخ ص ۲۵۹ و ۲۶۰ و البحار ج ۲۱ ص ۷۵ و ۷۶ عنه، و البرهان ج ۴ ص ۴۹۸ و ۴۹۹ و نور الثقلین ج ۵ ص ۶۵۲ و أمالی الطوسی ص ۴۰۷ و التفسیر الصافی ج ۵ ص ۳۶۱.</ref>
 +
==سریه ذات‌السلاسل در منابع سنی==
 +
اما قهرمان سریه ذات‌السلاسل در منابع [[اهل سنت]]، [[عمرو بن عاص]] ذکر شده است، به این صورت که: به [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] (صلی الله علیه و آله) خبر رسید که گروهى از قبیله‌هاى بلىّ و قضاعه جمع شده‌اند و آهنگ حمله به اطراف [[مدینه|مدینه]] را دارند.<ref> ترجمه مغازی،متن ،ص:۵۸۷</ref>
  
و چون به مدينه بازگشتند رسول خدا صلی الله علیه و آله با مسلمانان ديگر به استقبال على علیه السلام آمدند و چون چشم على علیه السلام به پيغمبر افتاد به احترام آن حضرت از اسب پياده شد، پيغمبر بدو فرمود: سوار شو كه خدا و رسول او از تو خوشنودند.
+
پیامبر (ص) [[عمرو بن عاص|عمرو عاص]] را فرا خواندند و براى او پرچم سپیدى بستند، و نیز پرچمى سیاه همراه او کردند و او را با سیصد نفر از برگزیدگان مهاجر و انصار گسیل فرمودند.
  
على علیه السلام از خوشحالى گريان شد، پيغمبر صلی الله علیه و آله بدو فرمود: اى على اگر نمى  ترسيدم كه گروه هايى از امت من درباره تو همان سخنى را بگويند كه نصارى درباره مسيح عيسى بن مريم گفتند، امروز درباره تو سخنى مى  گفتم كه بر هيچ دسته  اى از مردم عبور نكنى جز آن كه خاك زير پايت را (به منظور تبرك) بردارند.
+
پیامبر (ص) به عمرو عاص دستور فرمود که ضمن راه از قبایل عرب که در مسیر او هستند مانند قبیله‌هاى بلىّ، عذره و بلقین کمک بگیرد. این بدان جهت بود که مادر بزرگ عمرو عاص از قبیله بلىّ است و میان او و ایشان خویشاوندى بود و پیامبر به منصور جلب دلهاى ایشان عمرو عاص را بر این لشکر فرماندهى داده بود.
  
پى  نوشت
+
عمرو عاص حرکت کرد. روزها را کمین مى ‌کرد و شبها راه مى‌ پیمود و سى اسب همراه او بود.<ref> ترجمه مغازی،متن ،ص:۵۸۷</ref> عمرو عاص، رافع بن مکیث جهنى را به حضور پیامبر (ص) اعزام کرد و خبر داد که عده دشمن زیاد است و درخواست نیروى کمکى کرد. پیامبر (ص) ابو عبیدة بن جرّاح را همراه برخى دیگر از سران مهاجر و انصار که [[ابوبکر|ابوبکر]] و [[عمر بن خطاب|عمر]] هم همراه آنها بودند اعزام فرمودند و پرچم را به ابو عبیده دادند و دستور فرمودند که به عمرو عاص ملحق شود، و ابو عبیده همراه دویست نفر به راه افتاد. پیامبر (ص) تأکید فرمودند که او و عمرو عاص با هم باشند و اختلافى با یک دیگر نکنند.<ref> ترجمه مغازی،متن ،ص:۵۸۷</ref>
  
(1). اصحاب صفه افرادى بودند كه از مكه به مدينه مهاجرت كرده بودند و چون خانه و مسكنى نداشتند رسول خدا صلی الله علیه و آله آن ها را در مسجد جاى داده بود و از درآمد عمومى بيت المال جيره اى براى آن  ها مقرر داشته و روزانه به آن ها مى  دادند و بر طبق برخى از روايات شماره آن ها به چهارصد نفر مى  رسيد.
+
ابو عبیده و همراهانش حرکت کردند و چون به عمرو عاص رسیدند، ابو عبیده خواست که با مردم [[نماز]] بگزارد و بر عمرو مقدم باشد. عمرو گفت: تو به عنوان مدد و کمک به من آمده ‌اى و من فرمانده و امیر لشکرم و حق ندارى که [[امام جماعت‌|امام جماعت]] باشى که به هر حال رسول خدا (ص) تو را براى کمک فرستاده ‌اند. مهاجران گفتند: هرگز چنین نیست، تو امیر یاران خودت هستى و ابو عبیده فرمانده یاران خودش.
  
(2). و در نقل ديگرى است كه چون على علیه السلام بدان جا رسيد هنگام سحر بود و صبر كرد تا صبح شد و نماز را با لشكريان خواند و سپس لشكر خود را چند صف كرد و آن گاه به شمشير خود تكيه زد و رو به دشمن ايستاده گفت: اى مردم من فرستاده پيغمبر خدا به سوى شما هستم تا به شما بگويم: شهادت به يگانگى خدا و رسالت محمد صلی الله علیه و آله دهيد و گرنه با شمشير به سختى با شما جنگ خواهم كرد. بنى سليم بدو گفتند: از راهى كه آمده اى بازگرد همان گونه كه رفيقانت  بازگشتند! على علیه السلام فرمود: من باز نمى  گردم! نه به خدا، تا مسلمان نشويد يا شما را با اين شمشير نزنم باز نخواهم گشت! من على بن ابي طالب بن عبدالمطلب هستم! اعراب مزبور كه آن حضرت را شناختند خود را باختند و پريشان حال گشتند اما با اين حال تصميم به جنگ با او گرفتند و حمله از طرفين شروع شد و پس از آن كه شش يا هفت تن از آن ها كشته شد منهزم گشتند و مسلمانان پيروز شدند و غنايمى از ايشان به دست آورده به [[مدينه]] بازگشتند. در تفسير مجمع البيان به نقل از [[امام صادق علیه السلام]] آمده است: اين غزوه را بدان جهت «[[ذات السلاسل]]» گفته اند كه على علیه السلام از دشمنان اسير گرفت و اسيران را چنان شانه بست كه گويى: به زنجيرها «سلاسل» بسته شده اند و چون سوره مذكور نازل گشت, رسول خدا صلی الله علیه و آله در [[نماز صبح]] آن را تلاوت كرد و اصحاب پرسيدند كه اين سوره را نمى شناسيم, پس گفت: خدا على را بر دشمنان ظفر داد و [[جبرئيل]] بشارت آن را براى من آورد و چون چند روزى گذشت, على علیه السلام با غنيمت ها و اسيران وارد مدينه شد.
+
عمرو عاص گفت: همه شما به عنوان نیروى امدادى هستید. ابو عبیده به عمرو عاص گفت: این را بدان که آخرین دستور رسول خدا (ص) این بود که اختلاف نکنیم و هماهنگ باشیم و مطمئن باش که به خدا سوگند اگر تو از من اطاعت نکنى من از تو اطاعت خواهم کرد. و از عمرو عاص اطاعت کرد و عمرو عهده ‌دار امامت نماز گردید و همگى با او هماهنگ شدند و شمار مسلمانان به پانصد نفر رسید.<ref> ترجمه مغازی،متن ،ص:۵۸۸</ref>
  
==منابع:==
+
عمرو عاص شب و روز حرکت مى‌کرد و تمام سرزمینهاى قبیله بلىّ را پیمود و همه را تسلیم کرد. او به هر نقطه که مى‌رسید مى‌شنید گروهى از دشمن آنجا بوده و همینکه از آمدن عمرو عاص مطلع شده‌اند گریخته ‌اند. عمرو عاص تا آخرین نقطه سرزمینهاى قبایل بلىّ، عذره و بلقین پیش رفت.<ref> ترجمه مغازی،متن ،ص:۵۸۸</ref>
 +
 +
البته [[سید جعفر مرتضی عاملی|علامه جعفر مرتضی عاملی]] در صحت این داستان شک کرده و دلایل بسیاری را برای رد آن آورده اند.<ref>الصحیح من السیرة النبی الأعظم، مرتضى العاملی ،ج‌۲۰</ref>
  
(1). مغازی واقدی، ج ص 769.
+
==پانویس==
 +
<references />
 +
==منابع==
 +
*[[المغازی (کتاب)|مغازى]]، تاریخ جنگهاى پیامبر(ص)، محمد بن عمر واقدى (م ۲۰۷)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، ۱۳۶۹ش.
 +
*[[الصحیح من سیرة النبی الأعظم (کتاب)|الصحیح من سیرة النبی الأعظم]]، جعفر مرتضى العاملى‌، دار الحدیث‌،قم،۱۴۲۶.
 +
*[[الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد (کتاب)|ارشاد]]، شیخ مفید، مترجم محمدباقر ساعدى خراسانى، انتشارات اسلامیة، تهران،۱۳۸۰ ش.
 +
*[[بحارالأنوار (کتاب)|بحارالانوار]]، ج ۲۱، ص ۶۶.
  
(2). [[بحارالانوار]]، ج 21، ص 66.
+
[[رده:جنگ های صدر اسلام]]
 
+
[[رده: مقاله های مرتبط به دانشنامه]]
(3). فروغ ابدیت، ج 2، ص 697.
 
 
 
(4). زندگانى حضرت محمد صلی الله علیه و آله (رسولى محلاتى، هاشم) ص 537.
 
 
 
(5). سیره معصومان ج 3، امین، سید محسن؛
 
  
 
+
{{سنجش کیفی
[[رده:جنگ های صدر اسلام]]
+
|سنجش=شده
 +
|شناسه= خوب
 +
|عنوان بندی مناسب= خوب
 +
|کفایت منابع و پی نوشت ها= خوب
 +
|رعایت سطح مخاطب عام= خوب
 +
|رعایت ادبیات دانشنامه ای= خوب
 +
|جامعیت= خوب
 +
|رعایت اختصار= خوب
 +
|سیر منطقی= خوب
 +
|کیفیت پژوهش= خوب
 +
|رده= دارد
 +
}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۰ اکتبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۰:۱۶

پس از جنگ موته در سال هشتم هجری، سریه «ذات السلاسل» واقع شد. این منطقه در نواحى تبوک و در حدود شامات بوده است. حمله مزبور براى دفع حمله قبیله قضاعه و بلىّ بوده است. بر طبق منابع شیعه، سوره عادیات در وصف دلاوری های امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این سریه نازل شده است.

علت نامگذاری این سریه

«سلاسل» نام چاهی است، چنان که در مناقب ابن شهر آشوب نیز این معنا بیان شده است. برخی گفته اند از این جهت این سریه را ذات السلاسل خوانده اند که برخی از سپاهیان دشمن هم چون زنجیر به برخی دیگر بسته شده بودند.

در تفسیر مجمع البیان نیز نزول سوره عادیات را درباره «غزوه ذات السلاسل» از امام صادق علیه السلام روایت کرده است و مى ‌گوید که: در حدیثى طولانى امام صادق گفت: این جنگ را بدان جهت «ذات السلاسل» گفته ‌اند که: على علیه السلام از دشمنان اسیر گرفت و کشت و اسیرانشان را چنان شانه بست که گوئى به زنجیرها (سلاسل) بسته شده‌اند، و چون این سوره نازل شد، رسول خدا در نماز صبح آن را تلاوت کرد و اصحاب پرسیدند که این سوره را نمى ‌شناسیم، پس گفت: خدا على را بر دشمنان ظفر داد و جبرئیل بشارت آن را براى من آورد، و چون چند روزى گذشت، على علیه السلام با غنیمتها و اسیران وارد مدینه شد.[۱]

شیخ مفید گوید: این سریه را ذات السلاسل نامیده اند زیرا افراد بسیاری از دشمن به اسارت گرفته شد و تعدادی از آن ها نیز به قتل رسیدند و اسرای آنان را با ریسمان هایی به یکدیگر بستند به طوری که گویی آنان در زنجیر بسته بودند.

سریه ذات‌السلاسل در منابع شیعه

شیخ مفید در ارشاد برای وقوع این سریه دو تاریخ ذکر کرده است:

  1. پس از غزوه بنی قریظه و دیگری پیش از غزوه بنی مصطلق. با توجه به آن که غزوه بنی مصطلق پیش از غزوه بنی قریظه روی داد. اما وی ترتیب وقوع این دو غزوه را وارونه کرده و آن را در این مقام ذکر کرده و حال آن که این واقعه تنها در برخی از نسخ یافت می شود.[۲]
  2. پس از غزوه زبیدی که پس از بازگشت پیامبر از تبوک بوده و غزوه تبوک در سال نهم هجری واقع شده است.[۳]

به هر ترتیب نمی توان احتمال داد که این سریه در میان غزوه بنی قریظه و غزوه بنی مصطلق که هر دو در سال پنجم هجری به وقوع پیوسته، روی داده است. زیرا در این غزوه از عمرو بن عاص یاد شده و حال آن که این مرد در صفر سال هشتم هجری و یا بنابر قولی در جریان صلح حدیبیه در سال ششم هجرت و یا بنابر قول دیگر در جنگ خیبر که در سال هفتم هجری روی داده به اسلام گرویده است.

علت وقوع سریه

در تفسیر قمی آمده است که عده از اهالی بادیه یابس دور هم جمع شدند و هم قسم شدند تا یا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را بکشند یا امیرالمؤمنین (علیه السلام) را.[۴] در سایر نقل ها نیز از قبایل قضاعه و عاملة و لخم و جذام یاد شده.[۵] در بحار نیز از قبیله بنی سلیم یاد شده است.[۶] ولی آنچه مسلم است این است که عده ای از اعراب برای ضربه زدن به اسلام با هم پیمان بسته تا یک حمله غافلگیرانه انجام دهند.

اما رسول خدا از حمله اعراب آگاه شد. زیرا مرد عربى نزد پیغمبر آمد و پیش روى آن حضرت زانو زده نشست و عرض کرد: آمده ام تا تو را نصیحتى کنم. حضرت پرسید: نصیحتت چیست؟ عرض کرد: گروهى از عرب در وادى رمل اجتماع کرده و مى خواهند به شما در مدینه شبیخون بزنند و سپس خصوصیات آن ها را براى پیغمبر بیان داشت.[۷] در برخی روایات و منابع، گفته شده که خبر دادن به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) توسط جبرئیل انجام شده است.[۸]

رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور داد مردم را به مسجد دعوت کنند، آن گاه به منبر رفت و آن چه را که از آن آگاه شده بود به اطلاع مردم رسانید و فرمود: کیست که براى دفع آن ها برود، جماعتى از «اهل صفه»[۹] برخاستند و گفتند: ما به جنگ ایشان مى رویم، فرماندهى براى ما تعیین فرما تا در تحت فرماندهى او حرکت کنیم، پیغمبر خدا از روى قرعه هشتاد نفر از ایشان را انتخاب کرد و سپس ابوبکر را به فرماندهى آن ها انتخاب نمود و فرمود: به نزد بنی سلیم برو![۱۰]

ناکامی ابوبکر، عمر و عمرو عاص

ابوبکر حرکت کرد و به نزدیک اعراب مزبور که در وسط دره اى جاى داشتند و اطراف آن را سنگ و درخت احاطه کرده بود رسید و چون به قصد حمله به آن ها از دره سرازیر شد اعراب مزبور از اطراف آن دره حمله کردند و چند تن از مسلمانان را به قتل رسانده و ابوبکر را فرارى دادند.[۱۱]

چون به مدینه بازگشتند پیغمبر خدا این بار عمر بن خطاب را بدان سو فرستاد و اعراب مزبور این مرتبه در پشت درخت ها و سنگ ها کمین کرده و چون عمر با لشکریان از دره سرازیر شدند ناگهان از کمین گاهها بیرون آمده و او را نیز فرارى دادند.[۱۲]

رسول خدا صلی الله علیه و آله از این ماجرا ناراحت شد و عمرو بن عاص گفت: اى رسول خدا مرا به این جنگ بفرست زیرا جنگ خدعه و نیرنگ است شاید من بتوانم با خدعه و نیرنگ آن ها را سرکوب کنم. پیغمبر صلی الله علیه و آله او را با جمعى فرستاد، ولى او نیز در برابر حمله اعراب مزبور نتوانست مقاومت کند و با از دست دادن چند تن از سربازان اسلام فرار کرد.[۱۳]

پیروزی امیرالمؤمنین علیه السلام

پیغمبر که چنان دید، چند روز صبر کرد و سپس على بن ابی طالب علیه السلام را طلبید و پرچم جنگ را براى او بست و در حق او دعا کرده او را به سوى دشمن فرستاد و ابوبکر و عمر و عمرو بن عاص را نیز همراه او کرد.[۱۴]

على علیه السلام لشکر را برداشته و راه عراق را پیش گرفت و از راه سختى آن ها را عبور داد و براى آن که دشمن را غافلگیر کند، شب ها راه مى پیمود و روزها پنهان مى شد تا وقتى که خود را به دهانه آن دره که دشمن در آن منزل کرده بود رسانید و چون بدان جا رسید به همراهان خود دستور داد دهان اسبان را ببندند و آن ها را در جایى متوقف کرد و خود در سویى قرار گرفت.

عمرو بن عاص که چنان دید دانست که با این تدبیر شکست دشمن حتمى است - در صدد کارشکنى برآمده - به ابوبکر گفت: من به این بیابان ها از على آشناترم، در این جا درندگانى چون گرگ و کفتار وجود داد که خطرشان براى سربازان ما بدتر از دشمن است، اکنون تو به نزد على برو و از او اجازه بگیر تا به بالاى دره برویم.[۱۵]

ابوبکر پیش على علیه السلام آمد و سخن عمرو بن عاص را به وى گفت، ولى على علیه السلام هیچ پاسخى نداد، ابوبکر بازگشت و به آن ها گفت: على به من پاسخى نداد. عمرو بن عاص این بار عمر را فرستاد و به او گفت: تو قدرت بیشترى در سخن دارى، ولى عمر نیز وقتى سخن عمرو بن عاص را براى على علیه السلام اظهار کرد با سکوت آن حضرت مواجه شد.

عمرو بن عاص که چنان دید به سربازان اظهار کرد ما نمى توانیم خود را به هلاکت اندازیم، بیایید تا به بالاى دره برویم ولى با مخالفت شدید سربازان مواجه شده و همگى گفتند: ما دست از اطاعت و فرمانبردارى فرمانده خود بر نمى داریم.[۱۶]

بدین ترتیب در همان جایى که على علیه السلام دستور داده بود ماندند و چون نزدیکی هاى سپیده صبح شد على علیه السلام دستور حمله داد و لشکریان از هر سو به دشمن حمله کردند و اعراب بنی سلیم تا خواستند به خود آمده و آماده جنگ شوند شکست خورده و مسلمانان بر آن ها پیروز شدند.

چون به مدینه بازگشتند رسول خدا صلی الله علیه و آله با مسلمانان دیگر به استقبال على علیه السلام آمدند و چون چشم على علیه السلام به پیغمبر افتاد به احترام آن حضرت از اسب پیاده شد، پیغمبر بدو فرمود: سوار شو که خدا و رسول او از تو خوشنودند.

على علیه السلام از خوشحالى گریان شد، پیغمبر صلی الله علیه و آله بدو فرمود: اى على اگر نمى ترسیدم که گروه هایى از امت من درباره تو همان سخنى را بگویند که نصاری درباره عیسى بن مریم گفتند، امروز درباره تو سخنى مى گفتم که بر هیچ دسته اى از مردم عبور نکنى جز آن که خاک زیر پایت را (به منظور تبرک) بردارند.

نزول سوره عادیات

شیخ مفید مى نویسد: بسیارى از سیره نویسان ذکر کرده اند که سوره عادیات درباره همین سریه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نزول یافت.[۱۷]

سریه ذات‌السلاسل در منابع سنی

اما قهرمان سریه ذات‌السلاسل در منابع اهل سنت، عمرو بن عاص ذکر شده است، به این صورت که: به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خبر رسید که گروهى از قبیله‌هاى بلىّ و قضاعه جمع شده‌اند و آهنگ حمله به اطراف مدینه را دارند.[۱۸]

پیامبر (ص) عمرو عاص را فرا خواندند و براى او پرچم سپیدى بستند، و نیز پرچمى سیاه همراه او کردند و او را با سیصد نفر از برگزیدگان مهاجر و انصار گسیل فرمودند.

پیامبر (ص) به عمرو عاص دستور فرمود که ضمن راه از قبایل عرب که در مسیر او هستند مانند قبیله‌هاى بلىّ، عذره و بلقین کمک بگیرد. این بدان جهت بود که مادر بزرگ عمرو عاص از قبیله بلىّ است و میان او و ایشان خویشاوندى بود و پیامبر به منصور جلب دلهاى ایشان عمرو عاص را بر این لشکر فرماندهى داده بود.

عمرو عاص حرکت کرد. روزها را کمین مى ‌کرد و شبها راه مى‌ پیمود و سى اسب همراه او بود.[۱۹] عمرو عاص، رافع بن مکیث جهنى را به حضور پیامبر (ص) اعزام کرد و خبر داد که عده دشمن زیاد است و درخواست نیروى کمکى کرد. پیامبر (ص) ابو عبیدة بن جرّاح را همراه برخى دیگر از سران مهاجر و انصار که ابوبکر و عمر هم همراه آنها بودند اعزام فرمودند و پرچم را به ابو عبیده دادند و دستور فرمودند که به عمرو عاص ملحق شود، و ابو عبیده همراه دویست نفر به راه افتاد. پیامبر (ص) تأکید فرمودند که او و عمرو عاص با هم باشند و اختلافى با یک دیگر نکنند.[۲۰]

ابو عبیده و همراهانش حرکت کردند و چون به عمرو عاص رسیدند، ابو عبیده خواست که با مردم نماز بگزارد و بر عمرو مقدم باشد. عمرو گفت: تو به عنوان مدد و کمک به من آمده ‌اى و من فرمانده و امیر لشکرم و حق ندارى که امام جماعت باشى که به هر حال رسول خدا (ص) تو را براى کمک فرستاده ‌اند. مهاجران گفتند: هرگز چنین نیست، تو امیر یاران خودت هستى و ابو عبیده فرمانده یاران خودش.

عمرو عاص گفت: همه شما به عنوان نیروى امدادى هستید. ابو عبیده به عمرو عاص گفت: این را بدان که آخرین دستور رسول خدا (ص) این بود که اختلاف نکنیم و هماهنگ باشیم و مطمئن باش که به خدا سوگند اگر تو از من اطاعت نکنى من از تو اطاعت خواهم کرد. و از عمرو عاص اطاعت کرد و عمرو عهده ‌دار امامت نماز گردید و همگى با او هماهنگ شدند و شمار مسلمانان به پانصد نفر رسید.[۲۱]

عمرو عاص شب و روز حرکت مى‌کرد و تمام سرزمینهاى قبیله بلىّ را پیمود و همه را تسلیم کرد. او به هر نقطه که مى‌رسید مى‌شنید گروهى از دشمن آنجا بوده و همینکه از آمدن عمرو عاص مطلع شده‌اند گریخته ‌اند. عمرو عاص تا آخرین نقطه سرزمینهاى قبایل بلىّ، عذره و بلقین پیش رفت.[۲۲]

البته علامه جعفر مرتضی عاملی در صحت این داستان شک کرده و دلایل بسیاری را برای رد آن آورده اند.[۲۳]

پانویس

  1. مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۵۲۸، چاپ اسلامیه، ۱۳۷۹
  2. ترجمه الإرشاد ،ص:۱۰۲
  3. ترجمه الإرشاد ،ص:۱۴۷
  4. تفسیر قمی جلد ۲ ص ۴.۴
  5. سبل الهدى و الرشاد ج ۶ ص ۱۶۸ عن البلاذری.
  6. البحار ج ۲۱ ص ۷۷ و ۸۳ و ج ۳۶ ص ۱۷۸ و تفسیر فرات ص ۵۹۲ و کشف الیقین ص ۱۵۱ و تأویل الآیات ج ۲ ص ۸۴۰ و ۱
  7. ترجمه الإرشاد ،ص:۱۴۷
  8. بحار ج ۲۱ ص ۶۸ و تفسیر القمی ج ۲ ص ۴۳۴ و تفسیر الثقلین ج ۵ ص ۶۵۲ و تفسیر الصافی ج ۵ ص ۳۶۲ و تأویل الآیات ج ۲ ص ۸۴۴
  9. اصحاب صفه افرادى بودند که از مکه به مدینه مهاجرت کرده بودند و چون خانه و مسکنى نداشتند رسول خدا صلی الله علیه و آله آن ها را در مسجد جاى داده بود و از درآمد عمومى بیت المال جیره اى براى آن ها مقرر داشته و روزانه به آن ها مى دادند و بر طبق برخى از روایات شماره آن ها به چهارصد نفر مى رسید.
  10. ترجمه الإرشاد ،ص:۱۴۸
  11. ترجمه الإرشاد ،ص:۱۴۸
  12. ترجمه الإرشاد ،ص:۱۴۸
  13. ترجمه الإرشاد ،ص:۱۴۸
  14. ترجمه الإرشاد ،ص:۱۴۹
  15. و در نقل دیگرى است که چون على علیه السلام بدان جا رسید هنگام سحر بود و صبر کرد تا صبح شد و نماز را با لشکریان خواند و سپس لشکر خود را چند صف کرد و آن گاه به شمشیر خود تکیه زد و رو به دشمن ایستاده گفت: اى مردم من فرستاده پیغمبر خدا به سوى شما هستم تا به شما بگویم: شهادت به یگانگى خدا و رسالت محمد صلی الله علیه و آله دهید و گرنه با شمشیر به سختى با شما جنگ خواهم کرد. بنى سلیم بدو گفتند: از راهى که آمده اى بازگرد همان گونه که رفیقانت بازگشتند! على علیه السلام فرمود: من باز نمى گردم! نه به خدا، تا مسلمان نشوید یا شما را با این شمشیر نزنم باز نخواهم گشت! من على بن ابی طالب بن عبدالمطلب هستم! اعراب مزبور که آن حضرت را شناختند خود را باختند و پریشان حال گشتند اما با این حال تصمیم به جنگ با او گرفتند و حمله از طرفین شروع شد و پس از آن که شش یا هفت تن از آن ها کشته شد منهزم گشتند و مسلمانان پیروز شدند و غنایمى از ایشان به دست آورده به مدینه بازگشتند.
  16. ترجمه الإرشاد ،ص:۱۴۹-۱۵۰، البحار ج ۲۱ ص ۷۴ و تفسیر القمی ج ۲ ص ۴۳۹ و تفسیر نور الثقلین ج ۵ ص ۶۵۷.
  17. أمالی ابن الشیخ ص ۲۵۹ و ۲۶۰ و البحار ج ۲۱ ص ۷۵ و ۷۶ عنه، و البرهان ج ۴ ص ۴۹۸ و ۴۹۹ و نور الثقلین ج ۵ ص ۶۵۲ و أمالی الطوسی ص ۴۰۷ و التفسیر الصافی ج ۵ ص ۳۶۱.
  18. ترجمه مغازی،متن ،ص:۵۸۷
  19. ترجمه مغازی،متن ،ص:۵۸۷
  20. ترجمه مغازی،متن ،ص:۵۸۷
  21. ترجمه مغازی،متن ،ص:۵۸۸
  22. ترجمه مغازی،متن ،ص:۵۸۸
  23. الصحیح من السیرة النبی الأعظم، مرتضى العاملی ،ج‌۲۰

منابع

  • مغازى، تاریخ جنگهاى پیامبر(ص)، محمد بن عمر واقدى (م ۲۰۷)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، ۱۳۶۹ش.
  • الصحیح من سیرة النبی الأعظم، جعفر مرتضى العاملى‌، دار الحدیث‌،قم،۱۴۲۶.
  • ارشاد، شیخ مفید، مترجم محمدباقر ساعدى خراسانى، انتشارات اسلامیة، تهران،۱۳۸۰ ش.
  • بحارالانوار، ج ۲۱، ص ۶۶.