آیه 77 سوره کهف

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

فَانْطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقَامَهُ ۖ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا

مشاهده آیه در سوره


<<76 آیه 77 سوره کهف 78>>
سوره : سوره کهف (18)
جزء : 16
نزول : مکه

ترجمه های فارسی

باز با هم روان شدند تا وارد بر شهری شدند و از اهل آن شهر طعام خواستند، مردم از طعام دادن و مهمانی آنها ابا کردند (آنها هم از آن شهر به عزم خروج رفتند تا) در (نزدیکی دروازه آن) شهر به دیواری که نزدیک به انهدام بود رسیدند و آن عالم به استحکام و تعمیر آن پرداخت. باز موسی گفت: روا بود که بر این کار اجرتی می‌گرفتی.

پس [هر دو] به راه افتادند تا هنگامی که به مردم شهری رسیدند، از مردمش خوراک خواستند و آنان از اینکه آن دو را مهمان کنند، خودداری کردند. پس در آن شهر، دیواری یافتند که می خواست فرو ریزد، پس او آن را [به گونه ای] استوار کرد [که فرو نریزد]. موسی گفت: اگر می خواستی برای تعمیر آن دیوار، مزدی می گرفتی [که برای خود خوراک فراهم آوریم.]

پس رفتند تا به اهل قريه‌اى رسيدند. از مردم آنجا خوراكى خواستند، و[لى آنها] از مهمان نمودن آن دو خوددارى كردند. پس در آنجا ديوارى يافتند كه مى‌خواست فرو ريزد، و [بنده ما] آن را استوار كرد. [موسى‌] گفت: «اگر مى‌خواستى [مى‌توانستى‌] براى آن مزدى بگيرى.»

پس برفتند تا به دهى رسيدند. از مردم آن ده طعامى خواستند. از ميزبانيشان سر برتافتند. آنجا ديوارى ديدند كه نزديك بود فرو ريزد. ديوار را راست كرد. موسى گفت: كاش در برابر اين كار مزدى مى‌خواستى.

باز به راه خود ادامه دادند تا به مردم قریه‌ای رسیدند؛ از آنان خواستند که به ایشان غذا دهند؛ ولی آنان از مهمان کردنشان خودداری نمودند؛ (با این حال) در آن جا دیواری یافتند که می‌خواست فروریزد؛ و (آن مرد عالم) آن را برپا داشت. (موسی) گفت: «(لااقل) می‌خواستی در مقابل این کار مزدی بگیری!»

ترجمه های انگلیسی(English translations)

So they went on until they came to the people of a town. They asked its people for food, but they refused to extend them any hospitality. There they found a wall which was about to collapse, so he erected it. He said, ‘Had you wished, you could have taken a wage for it.’

So they went on until when they came to the people of a town, they asked them for food, but they refused to entertain them as guests. Then they found in it a wall which was on the point of falling, so he put it into a right state. (Musa) said: If you had pleased, you might certainly have taken a recompense for it.

So they twain journeyed on till, when they came unto the folk of a certain township, they asked its folk for food, but they refused to make them guests. And they found therein a wall upon the point of falling into ruin, and he repaired it. (Moses) said: If thou hadst wished, thou couldst have taken payment for it.

Then they proceeded: until, when they came to the inhabitants of a town, they asked them for food, but they refused them hospitality. They found there a wall on the point of falling down, but he set it up straight. (Moses) said: "If thou hadst wished, surely thou couldst have exacted some recompense for it!"

معانی کلمات آیه

ينقض: نقض: شكستن. «يريدان ينقض» مى‏خواست بيافتد.[۱]

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً «77»

پس آن دو به راه خود ادامه دادند تا به اهل يك آبادى رسيدند، از اهل آنجا غذا خواستند، آنان از مهمان كردن آن دو سرباز زدند. پس آن دو در آنجا ديوارى را يافتند كه در حال ريزش بود. خضر، ديوار را برپا كرد. (موسى با تعجّب) گفت: اگر مى‌خواستى براى اين كار مزد مى‌گرفتى!

نکته ها

مردم از دادن غذا به موسى و خضر امتناع كردند، ولى خضر به تنهايى ديوارِ خراب را مجّانى تعمير كرد.

پیام ها

1- هر دوره‌ى آموزشى، نياز به حركت دارد و تنوّع در مكان براى آموزش‌هاى جديد، يك ارزش است. «فَانْطَلَقا»

2- ملّتى كه سقوط اخلاقى كند، از دادن نان به پيامبر اولواالعزم هم خوددارى مى‌كند. «فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما» (البتّه اين در صورتى است كه آنان را مى‌شناختند.)

3- آنان كه از مهمانانى غريب پذيرايى نكنند، قابل نكوهش‌اند. فَأَبَوْا ...

4- بى‌اعتنايى و بى‌مهرى مردم، در كار ما تأثير منفى نگذارد. «فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما»

5- انبيا گاهى در شدّت نياز به سر مى‌بردند. «اسْتَطْعَما»

6- گرچه نيازمندان به حداقل قناعت كنند، ولى كرامت انسانى مى‌گويد كه در حدّ ضيافت پذيرايى كنيد. اسْتَطْعَما ... يُضَيِّفُوهُما

جلد 5 - صفحه 208

7- لازم نيست مهمان هميشه آشنا باشد، از مهمان غريب و ابن‌السبيل هم بايد پذيرايى كرد. «فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما»

8- بايد نواقص را اصلاح و تعمير كرد، نه آنكه هر چيز عيب دار را بى‌ارزش پنداشت و از آن دست كشيد. فَوَجَدا فِيها جِداراً ... فَأَقامَهُ‌

9- اولياى الهى اهل كينه و انتقام نيستند. گرچه آنان را مهمان نكردند، ولى خضر به آنان خدمت كرد. «فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما- فَأَقامَهُ»

10- پيامبران بر مال و جان مردم ولايت دارند كه هرگونه تصرّف كنند و نياز به كسب اجازه از مالك ندارند. «فَأَقامَهُ»

11- همه جا منطقِ «اوّل معاش سپس كار» و «اوّل تأمين سپس تمكين»، درست نيست. پيامبرِ گرسنه، مجّانى كارگرى مى‌كند. ابوا ... فَأَقامَهُ‌ وقتى نياز را ديديم، دست به كار شويم و منتظر دعوت و بودجه و همكار و آيين‌نامه نباشيم. «جِداراً فَأَقامَهُ»

12- كار كردن براى خدا بدون گرفتن مزد، عيب نيست. «فَأَقامَهُ»

13- وقتى كارى را مفيد و لازم تشخيص داديم، به انتقاد اين و آن كارى نداشته باشيم. «لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً»

14- كار كردن و مزد گرفتن و اجير شدن ننگ نيست. «لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً»

15- اولياى خدا براى پول كار نمى‌كنند. «لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً (77)

«1» مجمع البيان، جلد 3، صفحه 486.

جلد 8 - صفحه 97

فَانْطَلَقا: پس درگذشتند و رفتند. حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ: تا چون وارد شدند به اهل دهى. در علل و عيّاشى از حضرت صادق عليه السلام‌ «1»: آن قريه ناصره بود كه نصارى به آن منسوبند. چون شب شد دروازه بستند و براى هيچكس نگشودند. نماز شام بود كه موسى و خضر به آن ده رسيدند، خواستند وارد شوند كسى دروازه نگشود. اسْتَطْعَما أَهْلَها: طلب طعام كردند اهل آن ده را، و گفتند در اينجا غريب و گرسنه‌ايم. چون ما را در ده جا نداديد براى ما طعام بفرستيد. فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما: پس ابا كردند اهل ده از آنكه مهمانى كنند ايشان را، و ايشان در بيرون شهر ماندند تا صبح روى به راه نهادند. در تفسير لوامع- از حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله روايت نموده كه: اهل آن قريه لئيم بودند كه موسى و خضر تمام شب بيرون دروازه آن شهر گرسنه بودند.

حكايت: در كتب سير نقل شده كه اهل آن شهر چون نزول اين آيه را خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله شنيدند، بارى از طلا آوردند و گفتند: يا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله، به اين بار طلا از تو مى‌خريم يك نقطه، به اينكه «باء» «فابوا» را به «تا» تبديل نمائى تا قرائت چنين شود «فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما- يعنى آمدند اهل شهر اينكه ضيافت كنند آن دو پيغمبر را» تا ملامت و لئامت از ما رفع شود. حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله انكار و فرمود: تغيير اين يك نقطه هم موجب دخول كذب است در قرآن و قدح در الهيت. از اين حكايت ثابت شود كه تغيير يك نقطه از قرآن، موجب بطلان ربوبيت حضرت رحمان خواهد بود، چه رسد به تغيير حكمى از احكام آن.

«1» علل الشرايع، شيخ صدوق، باب 54، ص 61.

جلد 8 - صفحه 98

خلاصه چون وارد ده شدند: فَوَجَدا فِيها جِداراً: پس يافتند در نواحى آن ده، ديوارى مايل شده به يك طرف. يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَ‌: مى‌خواست آن ديوار اين كه بيفتد و از پايه درآيد.

نكته: اسناد اراده به ديوار مجاز باشد، يعنى نزديك بود خراب شود.

فَأَقامَهُ‌: پس خضر راست و استوار نمود آن ديوار را به اينكه اساس آن را به سنگ و گل مستحكم نمود. ابن عباس گفته: آن را درهم نموده و دو مرتبه بنا كرد. سعيد بن جبير گويد: ديوار كج شده بود، خضر عليه السلام دوش خود بر آن نهاده راست شد. نزد بعضى به دست خود آن را راست نمود و اين از معجزات خضر بود. وهب گفته: ارتفاع ديوار سيصد گز بود. چون موسى عليه السلام مشاهده نمود كه خضر آن ديوار را راست نمود، قالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً: گفت موسى اگر مى‌خواستى هر آينه مى‌گرفتى بر تعمير ديوار مزدى تا به آن طعام مى‌خريديم و سدّ گرسنگى خود مى‌نموديم.

تنبيه: شخص عاقل منصف كه تأمل در اين آيات شريفه بنمايد و نظر مراء و جدال را كنار گذارد، هر آينه تصديق نمايد به اينكه برائت خضر بر وجه معذوريت به شهادت موسى ثابت باشد، زيرا بيان نمايد كه اگر سؤال نمودم، اى خضر از جانب من معذور باشى در ترك مصاحبت و الزامى بر تو نخواهد بود، و لذا برائت موسى را نفس همين آيه ثابت گرداند؛ زيرا كلام خود را با ادات شرطيه مشروط ساخته و خود موسى جزاى شرط را ترك مصاحبت قرار داده و خود را مختار نموده در اين شرط كه اگر مصاحبت خضر را در آينده خواهد، ترك سؤال نمايد، و اگر ترك مصاحبت را خواهد سؤال نمايد. بنابراين وعده نبوده تا تخلف آن اشكالى وارد آيد. پس بدين بيان محقق شد كه اعتراضى نسبت به مقام اين دو پيغمبر جليل الشأن وارد نخواهد بود.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْ‌ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً (76) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً (77) قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (78) أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً (79) وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً (80)

فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً (81) وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (82)

ترجمه‌

گفت اگر بپرسم تو را از چيزى بعد از اين پس مرافقت مكن با من بتحقيق رسيدى از جانب من بعذرى‌

پس رفتند تا وقتى كه رسيدند باهل آبادى‌ء خواستند طعام از اهل آن پس ابا نمودند كه مهمانى كنند آن دو را پس يافتند در آن ديوارى را كه ميخواست فرود آيد پس بر پا داشت آنرا گفت اگر ميخواستى هر آينه ميگرفتى براى آن مزدى‌

گفت اين وقت جدائى ميان من و ميان تو است اكنون خبر دهم تو را به بيان حقيقت آنچه را نتوانستى بر آن صبر نمودن‌

امّا كشتى پس بود مال حاجتمندانى كه كار ميكردند در دريا پس خواستم كه معيوب كنم آنرا و بود در پيش راه آنها پادشاهى كه ميگرفت هر كشتى بى‌عيبى را بغصب‌

و امّا پسر پس بودند پدر و مادرش دو مؤمن پس ترسيديم كه بيفكند آن دو را در سركشى و كفر

پس خواستيم كه عوض دهد آن دو را پروردگارشان بهتر از او در پاكى و نزديكتر در مهربانى‌

و امّا ديوار پس بود مال دو پسر يتيم در آن شهر و بود در زير آن گنجى از آن دو و بود پدر آن دو، نيكوكار پس خواست پروردگار تو كه برسند بحدّ رشدشان و بيرون آورند گنجشان را براى مهربانى از پروردگارت و بجا نياوردم آنرا از رأى خود اين است بيان حقيقت آنچه نتوانستى بر آن صبر نمودن.

تفسير

پس از آنكه دو مرتبه از حضرت موسى تخلّف از قرار ظاهر گرديد بتقريبى كه در آيات سابقه بيان شد آنحضرت براى آنكه حضرت خضر فعلا خاتمه بمصاحبت او ندهد و آنچه تاكنون روى داده نديده پندارد گفت اگر بعد از اين از من اشكال و اعتراضى بكار خود مشاهده نمودى حقّ دارى مصاحبت مرا ترك نمائى و عذر شما در اين مناركه موجّه خواهد بود چون تقصير از طرف من بوده كه سه مرتبه بر خلاف قرار داد عمل نمودم و حضرت خضر قبول فرمود از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده است كه خدا رحمت كند برادرم موسى را خجلت كشيد و اين سخن را گفت اگر بمصاحبت خود با خضر ادامه ميداد هر آينه ميديد عجيب‌ترين عجائب را پس با يكديگر سير نمودند تا رسيدند در وقت شام بروايت علل و عيّاشى ره از امام‌

جلد 3 صفحه 443

صادق عليه السّلام و نقل قمّى ره بقريه ناصره كه نصارى منسوب بآنند و چون توشه راهشان تمام شده بود خواستند مهمان يكى از اهل آن قريه شوند و طعامى از آنها براى آن دو مهيّا شود كه صرف نمايند هيچكس حاضر براى پذيرائى ايشان نشد از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه آنها هرگز كسيرا مهمان نكرده بودند و تا روز قيامت هم مهمان نخواهند نمود ناگاه حضرت خضر نظرش بديوارى افتاد كه مشرف بخرابى بود دست بر آن نهاد و فرمود بايست باذن خدا ديوار راست شد و حضرت موسى با آن سابقه تعجّب كرد و با لحن ايراد گفت خوب بود قدرى نان از صاحب ديوار بعنوان اجرت كارت ميگرفتى كه با هم بخوريم حضرت خضر فرمود اين ايراد موجب يا اين زمان وقت مفارقت ميان من و تو است چون سؤال و اشكال از تو بحدّ كمال رسيد و خودت مرا در متاركه معذور داشتى حال براى تو اسرار كارهاى خودم را كه تو نتوانستى بر مشاهده آنها صبر كنى بيان مينمايم امّا كشتى پس بود مال چند نفر فقير كه در دريا كار ميكردند و امرار معاش مينمودند و در برابر و مسير آنها پادشاهى بود كه هر كشتى بى‌عيبى را ميگرفت و غصب ميكرد و اگر معيوب بود متعرّض آن نميشد و در چند روايت از ائمه اطهار نقل شده كه قرائت فرمودند كلّ سفينة صالحة يعنى هر كشتى سالمى را و شايد بعنوان تفسير بوده و امّا پسر مقتول، كافرى بود كه هيچگاه هدايت نميشد و پدر و مادرش هر دو مؤمن پاك ساده بودند پس ما كاركنان عالم غيب ترسيديم از آنكه آن پسر بيندازد پدر و مادر خود را در وادى كفر و ضلالت و سركشى و غوايت و در امثال اين موارد بر ما كاركنان است كه چنين پسرى را بكشيم و خداوند در عوض آن پسر بپدر و مادر او فرزند صالحى عطا خواهد فرمود كه جبران كدورت خاطر آن دو را بنمايد و پاك باشد از گناه و اخلاق بدو عطوف و مهربان باشد بپدر و مادر خود و تصوّر نشود كه پسر نابالغ چگونه كافر ميشود و كشتن آن جائز ميگردد چون اطلاق پسر بر بالغ هم ميشود و غير بالغ هم اگر مميّز باشد و منكر گردد كافر ميشود و قتل نابالغ براى ما مأمورين بظاهر جائز نيست ولى كاركنان عالم غيب كارشان كار خدا است خدا هر كس از بندگان را بخواهد ميميراند و ميكشد و بخير و صلاحشان ميرساند و بهتر بودن فرزند جديدى كه خدا بپدر و مادر آن پسر مقتول عطا فرمود از او ظاهرا بمناسبت‌

جلد 3 صفحه 444

خيريّت خيالى و حيوانى آن پسر است و الا خيريّت عقلى و واقعى در او نبوده تا فرزند جديد بهتر از او باشد مگر باعتبار اصل وجود كه خير است در كافى و فقيه و مجمع از امام صادق عليه السّلام و عيّاشى از يكى از صادقين عليهما السلام نقل نموده كه خداوند عوض آن پسر مقتول دخترى بآن دو عنايت فرمود كه هفتاد پيغمبر از او بوجود آمد و امّا ديوار مال دو پسر يتيم بود در همان شهرى كه اهلش حاضر براى اطعام و پذيرائى از ما نشدند و اينكه سابقا از آن آبادى تعبير بقريه شده بود براى آنستكه قريه در كلام عرب بر مطلق آبادى اعم از ده و شهر اطلاق ميشود و در زير آن ديوار گنجى بود مال آن دو يتيم و پدرشان مرد صالح نيكوكارى بود خداوند بملاحظه صلاح آن پدر خواست گنج آن دو پسر محفوظ بماند تا بحد بلوغ و رشد برسند و گنج خودشان را بيرون آورند و اين بمقتضاى رحمت رحمانيّه خداوند است بر بندگان و آنچه تاكنون از من صادر شد و مشاهده نمودى بجا نياوردم از پيش خود و برأى خويش بلكه تمام بدستور و امر و اراده الهيّه بوده است در معانى از امير المؤمنين عليه السّلام و قمّى ره از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه آن گنج لوحى از طلا بود كه در آن نوشته شده بود بسم اللّه الرّحمن الرّحيم لا اله الا اللّه عجبت لمن يعلم أنّ الموت حقّ كيف يفرح عجبت لمن يؤمن بالقدر كيف يحزن عجبت لمن يذكر النّار كيف يضحك عجبت لمن يرى الدّنيا و تصرّف اهلها حالا بعد حال كيف يطمئنّ اليها يعنى تعجّب ميكنم از كسيكه ميداند مرگ حقّ است چگونه شاد ميشود تعجب ميكنم از كسيكه ايمان بمقدّر الهى دارد چگونه غمناك ميگردد تعجب ميكنم از كسيكه بياد آتش جهنم مى‌افتد چگونه ميخندد تعجّب ميكنم از كسيكه مى‌بيند دنيا و تغييرات گوناگون اهل آنرا چگونه بآن دلگرم ميگردد و قريب باين مضامين هم روايات ديگر چندى از ائمه اطهار نقل شده است با كم و زياد مختصرى و عيّاشى ره از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه خداوند حفظ ميفرمايد اولاد مرد مؤمن را تا هزار سال و آنكه ميان آن دو پسر و پدر صالح آن دو هفتصد سال فاصله بود و خداوند بملاحظه صلاح آن پدر گنج آن دو پسر را حفظ فرمود و در عوالى از آنحضرت نقل نموده كه چون آنمرد عالم آن ديوار را بر پا داشت خداوند بحضرت موسى وحى فرمود كه من جزا ميدهم به پسرها

جلد 3 صفحه 445

بسعى پدرها اگر خوب باشد خوب و اگر بد باشد بد زنا نكنيد تا زنهاتان زنا ندهند كسيكه پا در بستر مسلمانى بگذارد پا در بستر او گذارده ميشود بهمان نحو كه رفتار ميكنى جزا داده ميشوى و ظاهرا اينكه در ابتداء بيان اسرار حضرت خضر نسبت اراده معيوب نمودن كشتى را بخود داده براى آن بوده كه در مقام عبوديّت مراعات ادب شده باشد و نقص را اگر چه در ظاهر باشد نسبت بخدا ندهد و اينكه در وسط كلام نسبت ترس را بخود و ايادى عالم غيب داده براى آن بوده كه خداوند از ترس مبرّى است چون ميداند هر چه بخواهد ميشود ولى غير خدا احتمال حصول مانع را ميدهد و خواسته است اشاره بفرمايد كه من برأى خود كار نكردم و مستقلّ باراده نيستم و حيثيّت خود را كه مفهوم از نسبت اراده بخود شده بود كاسته نمايد و در عين حال نسبت ابدال بخير را بخدا داده براى آنكه معلوم شود همه كاركنان يك آمرند و معطى وجود او است و نسبت خير را بايد باو داد و اينكه در خاتمه كلام باز نسبت رحمت را بخدا داده و خود را صريحا از حيثيّت و كار خلع نموده و همه را مستند بامر خدا فرموده براى آنستكه معلوم شود مرجع تمام امور امر خدا است و مؤثرى در وجود جز او نيست و هر سير و سلوكى بايد باو منتهى شود هو الاوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن و هو بكلّ شى‌ء عليم و باين معانى تقريبا در روايت علل از امام صادق عليه السّلام اشاره شده است و بعضى خشينا را در اينجا بمعناى علمنا و كرهنا گرفته‌اند و فاعل را اختصاص بخدا و حضرت خضر داده‌اند و اين خلاف ظاهر است و بنظر حقير داعى بارتكاب آن نيست چون مسلّم است كه ايادى غيبيّه در اجراء امور بر طبق قضاى الهى مدخليّت دارد و اسناد خشيت بآنها و حضرت خضر مانعى ندارد با آنكه اسناد ضمير متكلّم مع الغير بواحد حقيقى براى تعظيم هم جائز است و تعدّد فاعل لازم نيست تا اسناد خشيت و ترس كه مناسب با مقام ربوبى نيست بخدا داده شود و براى فرار از آن باراده علم و كراهت تأويل گردد كه ظاهرا منظور نظر آن بعض در ارتكاب اين خلاف ظاهر است آنچه تاكنون بيان شد از اسرار افعال من تفسير و تأويل و كشف حقيقت و رمز طريقت و مرجع و مئال و نتيجه اعمالى است كه تو توانائى صبر بر مشاهده آنها را نداشتى و در كلمه تسطع اخيرا تاء براى تخفيف از تستطع حذف شده گويا حضرت خضر تعجيل در مفارقت‌

جلد 3 صفحه 446

داشته و يك حرف را هم براى سرعت در غيبت غنيمت شمرده است و در نقل اين قصّه فوائد بيشمارى است كه عمده آنها آنستكه انسان بهر مرتبه‌اى از علم برسد بايد مغرور نشود و باز حاضر براى تعلّم گردد و مراعات ادب را با معلم خود بنحو اكمل بنمايد و در فكر آن باشد كه بهر نحو ممكن است كمكى با فقراء و ضعفاء و موارد قابل بنمايد و نفعى بآنها برساند و ضرر دينى يا دنيوى را از آنها دفع كند و اگر امر منكرى را از كسى مشاهده نمود فورا انكار نكند تا بباطن آن پى برد و از قبول ذلّت در مقام تحصيل علم استنكاف ننمايد و ادامه بتحصيل دهد و اگر خطائى از او سر زد اعتراف بجرم خود كند و اگر كسى از احسانى در باره او مضايقه نمود او از احسان خود در باره او امساك و خوددارى ننمايد و اگر خطائى از رفيقى سر زد او را متنبّه و آگاه نمايد و اگر معذرت خواست عذر او را بپذيرد و عفو كند تا بحدّ اصرار برسد و اگر بحدّ اصرار رسيد از او كناره‌گيرى كند و ديگر با او مصاحبت ننمايد ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


فَانطَلَقا حَتّي‌ إِذا أَتَيا أَهل‌َ قَريَةٍ استَطعَما أَهلَها فَأَبَوا أَن‌ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَن‌ يَنقَض‌َّ فَأَقامَه‌ُ قال‌َ لَو شِئت‌َ لاتَّخَذت‌َ عَلَيه‌ِ أَجراً (77)

جلد 12 - صفحه 388

‌پس‌ باتفاق‌ يكديگر حركت‌ كردند ‌تا‌ رسيدند باهل‌ قريه‌اي‌ طلب‌ طعام‌ كردند ‌از‌ ‌آنها‌ ‌براي‌ رفع‌ جوع‌ ‌پس‌ ‌آنها‌ اباء و امتناع‌ كردند ‌آنها‌ ‌را‌ ضيافت‌ كنند ‌پس‌ يافتند ديواري‌ ‌که‌ نزديك‌ ‌بود‌ برگردد ‌پس‌ خضر ديوار ‌را‌ راست‌ كرد موسي‌ ‌گفت‌ ‌اگر‌ ميخواستي‌ اجرت‌ ‌اينکه‌ ديوار ‌را‌ ‌از‌ اينها ميگرفتي‌ فَانطَلَقا ‌يعني‌ ‌از‌ ‌آن‌ موضع‌ ‌که‌ ‌آن‌ غلام‌ ‌را‌ قتل‌ نمود حركت‌ و مسافرت‌ كردند حَتّي‌ إِذا أَتَيا أَهل‌َ قَريَةٍ بعضي‌ گفتند انطاكيه‌ بوده‌ بعضي‌ گفتند ايله‌ بوده‌ لكن‌ ‌در‌ خبر ‌از‌ حضرت‌ صادق‌ ‌عليه‌ السّلام‌ ‌است‌ ‌که‌ ناصريّه‌ بوده‌ و باين‌ مناسبت‌ اهل‌ ‌آن‌ ‌را‌ ‌که‌ مسيحي‌ بودند نصاري‌ گفتند (استطعما) مطالبه‌ طعام‌ كردند ‌براي‌ رفع‌ جوع‌ و خستگي‌ (اهلها) اهل‌ ‌آن‌ قريه‌ ‌را‌ احدي‌ بآن‌ها طعام‌ نداد فَأَبَوا أَن‌ يُضَيِّفُوهُما ‌در‌ خبر ‌است‌ ‌که‌ اهل‌ قريه‌ لئيم‌ بودند ‌که‌ بدتر ‌از‌ بخل‌ ‌است‌ پست‌ فطرت‌ بودند و ‌تا‌ قيامت‌ ‌اينکه‌ صفت‌ خبيثه‌ ‌در‌ ‌آنها‌ هست‌.

فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَن‌ يَنقَض‌َّ معني‌ اراده‌ قرب‌ ‌است‌ ‌يعني‌ نزديك‌ ‌بود‌ سقوط كند چنانچه‌ بزبان‌ ‌خود‌ مي‌گوييم‌ ديوار ميخواهد بيفتد ‌يعني‌ مشرف‌ ‌بر‌ افتادن‌ ‌شده‌ (فَأَقامَه‌ُ) ‌پس‌ ديوار ‌را‌ برپا داشت‌ ولي‌ بچه‌ كيفيت‌ بوده‌ معلوم‌ نيست‌ بعضي‌ گفتند دست‌ ‌خود‌ ‌را‌ بديوار گذاشت‌ و ‌او‌ ‌را‌ برپا داشت‌ ‌ يا ‌ نحوه‌ ديگر ‌هر‌ چه‌ بوده‌ ‌بر‌ خلاف‌ عادت‌ بوده‌ زيرا طبق‌ عادت‌ بايد اولا خراب‌ كرد و پي‌ ريزي‌ نمود و ساخت‌ و ‌اينکه‌ مسلما نبوده‌ زيرا ‌آن‌ مقصدي‌ ‌که‌ داشت‌ ‌که‌ گنج‌ زير ‌او‌ ظاهر نشود انجام‌ نميگيرد قال‌َ لَو شِئت‌َ لَاتَّخَذت‌َ عَلَيه‌ِ أَجراً اينها ‌که‌ اباء كردند ‌از‌ اطعام‌ ‌ما ‌لا‌ اقل‌ّ مزد عمل‌ ‌خود‌ ‌را‌ ‌از‌ ‌آنها‌ دريافت‌ كنيم‌.

برگزیده تفسیر نمونه


(آیه 77)- بعد از این گفتگو و تعهد مجدد «موسی با استاد به راه افتاد، تا به قریه‌ای رسیدند و از اهالی آن قریه غذا خواستند، ولی آنها از میهمان کردن این دو مسافر خودداری کردند» (فَانْطَلَقا حَتَّی إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما).

منظور از «قریه» در اینجا شهر «ناصره» یا بندر «ایله» است.

و در هر صورت از آنچه بر سر موسی و استادش در این قریه آمد می‌فهمیم که اهالی آن خسیس و دون همت بوده‌اند، لذا در روایتی از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می‌خوانیم که در باره آنها فرمود: «آنها مردم لئیم و پستی بودند».

سپس قرآن اضافه می‌کند: «با این حال آنها در آن آبادی دیواری یافتند که می‌خواست فرود آید، آن مرد عالم دست به کار شد تا آن را بر پا دارد» و مانع ویرانیش شود (فَوَجَدا فِیها جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ).

موسی- که مشاهده کرد خضر در برابر این بی‌حرمتی به تعمیر دیواری که در حال سقوط است پرداخته مثل این که می‌خواهد مزد کار بد آنها را به آنها بدهد، و فکر می‌کرد حد اقل خوب بود استاد این کار را در برابر اجرتی انجام می‌داد تا وسیله غذایی فراهم گردد- تعهد خود را بار دیگر بکلی فراموش کرد، و زبان به اعتراض گشود اما اعتراضی ملایمتر و خفیفتر از گذشته، و «گفت: می‌خواستی در مقابل این کار اجرتی بگیری»! (قالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً).

در واقع موسی فکر می‌کرد این عمل دور از عدالت است که انسان در برابر

ج3، ص60

مردمی که این قدر فرومایه باشند این چنین فدا کاری کند.

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی

منابع