جامعیت مقاله متوسط
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

فلسفه

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«فلسفه» علمی است که درباره وجود و هستی بحث می‌کند و به درک حقایق و علومی که قابل دریافت با نیروی عقل است می‌پردازد و در آن معیار باز‌شناسی امور حقیقی از امور وهمی و خیالی به دست می‌آید. در جهان اسلام، فلاسفه بزرگی مانند فارابی، ابن سینا و ملاصدرا ظهور کرده‌اند، که هر کدام مؤسس یک روش فلسفی خاص بوده‌اند. هویت فلسفه اسلامی متأثر از معارف اسلامی است و کاملا برگرفته از فلسفه یونانی نیست.

تعریف فلسفه

«فَلْسَفَة» معرّب کلمه یونانى «فیلوسوفیا» و مرکب از دو جزء است: «فیلو» به معنى دوست و دوستدار، و «سوفیا» به معنى علم و حکمت؛ که مجموعاً یعنى «دوستدار دانش و حکمت».[۱] «فلسفه» در واقع علم به حقایق موجودات به اندازه توانائى بشر می باشد.[۲] می توان گفت: فلسفه از سنخ اندیشه بوده و شناخت حقایق اشیاء به مقدار ممکن است.[۳] به بیان دیگر، فلسفه (یا حکمت)، تفکر در مسائل علمى و موشکافى در فهم آنها است: «علم الاشیاء بمبادِئها و عللها الأولى».[۴]

برای این واژه تعاریف و معانی گوناگونی بیان کرده‌اند؛ در فرهنگ اسلامی، فلسفه نوعا عبارت است از: فعالیت فکری و ذهنی در زمینه موضوعات و مسائل بنیادینی که از حیطه علوم تجربی خارج بوده و با روش تجربی قابل اثبات یا رد نیست و تابع قرارداد و اعتبار هم نیست و همچنین، با روش نقلی اثبات نمی‌شود. بنیادی‌ترین مسئله در اندیشه نوع بشر، پرسش از هستی و واقعیت است که قدمتی به درازای اندیشیدن و تعقل دارد. به همین مناسبت فیلسوفان مسلمان، فلسفه را دانشی دانسته‌اند که در آن از احوال هستی و واقعیت از جهت واقعیت‌مندی یا پنداری بودن آن، بحث می‌گردد.[۵]

به طور کلی برای «فلسفه» دو اصطلاح رایج است؛ یک اصطلاح قدما که مطابق آن، چون فلسفه یک لفظ عام است، تعریف خاصی برای آن وجود ندارد و مطلق دانش عقلی را می‌توان فلسفه نامید. اما اصطلاح دیگری نیز برای فلسفه وجود دارد که برابر این اصطلاح: فلسفه عبارت از علم و شناخت موجود از آن جهت که موجود است -نه از آن جهت که تعیّن خاصی دارد-، بنابراین به طور خلاصه فلسفه به آن دانشی گفته می‌شود که درباره هستی با قطع نظر از مصادیق آن بحث می‌کند.[۶] بنابراین، «موجود» به عنوان خودش و فارغ از هر گونه قید و شرط، موضوع فلسفه است.

ملاصدرا در کتاب «اسفار اربعه» در باب تعریف فلسفه می‌گوید: «اعلم أن الفلسفة استکمال النفس الإنسانیة بمعرفة حقائق الموجودات على ما هی علیها و الحکم بوجودها تحقیقا بالبراهین لا أخذا بالظن و التقلید بقدر الوسع الإنسانی».[۷] فلسفه عبارت است از کمال یافتن نفس انسان به سبب معرفتی که به حقائق موجودات می‌یابد، معرفتی که مطابق با واقع باشد و نیز حکم به وجود آنها به وسیله برهان و نه از روی ظنّ و تقلید، به قدری که در توان اوست.

هدف و فایده فلسفه

اخوان الصفا گویند: آغاز فلسفه دوست داشتن انواع دانش بوده و وسط آن شناخت حقایق موجودات و پایان آن عمل به گفتار، یعنى تطابق عمل با علم در جهت کمال ممکن است.

افلاطون گوید: «فیلسوف» کسى است که هدف او رسیدن به معرفت امور ازلی یا معرفت حقایق اشیاء باشد.[۸]

در فلسفه معیار باز‌شناسی امور حقیقی از امور وهمی و اعتباری به دست می‌آید و از این رو، گاهی هدف اصلی فلسفه شناختن امور حقیقی و تمییز آنها از وهمیات و اعتباریات شمرده می‌شود ولی بهتر آنست که آنرا هدف شناخت‌شناسی بدانیم. به بیان دیگر، فایده و کاربرد فلسفه شناخت موجودات است، یعنی انسان به وسیله دانش فلسفه می‌تواند موجود حقیقی را از موجودات خیالی و توهمی تمیز دهد. مثلاً می‌تواند بفهمد چیزی به نام بخت، غول، اتفاق و... وجود واقعی ندارد و وجود آنان توهمی و خیالی است. از سوی دیگر انسان به روشنی می‌بیند که خودش وجود دارد، حقایق و پدیده‌های در خارج از ذات او نیز وجود دارند و او می‌تواند به آنها دست پیدا کند و آنها را بشناسد، سلسله نظام هستی، مبدأ هستی، اسماء و صفات او را بشناسد.[۹] و براین اساس است که گفته‌اند: «غایت فلسفه نظری آن است که مشابه نظام علّی جهان خارج، به صورت نظام علمی در نفس آدمی منتقش گردد.»[۱۰]

مباحث فلسفه

از نظر قدما حکمت -یعنی حقایق و علومی که قابل دریافت با نیروی عقل است- در وهله اوّل منقسم می‏ شود به حکمت نظری و حکمت عملی؛ حکمت نظری به نوبه خود منقسم می ‏شود به «حکمت الهی» (یا «حکمت عُلیا»)، و «حکمت ریاضی» (یا «حکمت وُسطی»)، و «حکمت طبیعی» (یا «حکمت سُفلی»). بعدها حکمت الهی عنوان مطلق «فلسفه» را به خود گرفت.

حکمت الهی در مورد اموری بحث می کند که ذهنا و خارجا (یعنی مفهوما و مصداقا) بی نیاز و غیر مشروط به ماده هستند. به حکمت الهی (فلسفه) «الهیات بالمعنی الاعم» نیز گفته می شود و وجه این عنوان آن است که فلسفه دارای دو بخش است: بخش «امور عامّه» که شامل مباحث وجود و عدم، ضرورت و امکان و امتناع، قِدم و حدوث، وحدت و کثرت، قوّه و فعل، ماهیت، علّت و معلول است و ملحق بر این بخش است مباحث جواهر و اعراض و حقیقت جسم طبیعی و برخی مباحث دیگر؛ و بخش «الهیات بالمعنی الاخص» که درباره خدا و صفات و افعال خدا بحث می‏ کند.[۱۱]

فلسفه متکفل اثبات مبادی تصدیقی سایر علوم است و این یکی از وجوه نیاز سایر علوم به فلسفه می‌باشد و از این روی بنام مادر علوم نامیده می‌شود.

تاریخ فلسفه

مورخین فلسفه معتقدند که کهن‌ترین مجموعه‌های که صرفاً جنبه فلسفی داشته یا جنبه فلسفی آنها غالب بوده مربوط به حکمای یونان است که در حدود شش قرن قبل میلاد می‌زیسته‌اند. گرچه در عین حال به این نکته نیز باید توجه داشت همان حکمای یونانی از عقاید مذهبی و فرهنگ شرقی بسیار متأثر بوده‌اند.[۱۲] افلاطون، ارسطو و بسیاری دیگر پس از این دو، تالس ملطی را نخستین فیلسوف دانسته اند که به تفکر در مورد اصل (آنچه که هست) می پرداخته است.[۱۳] اما اوج فلسفه یونان در قرن ۴ پیش از میلاد یعنی در زمان ظهور سقراط، افلاطون و ارسطو بوده و اندیشه‌های فلسفی متعدد و متینی از آنها به یادگار مانده است.[۱۴]

گرچه اندیشه فلسفی قبل از اسلام در میان جوامع بشری بسیار مطرح بوده، اما در جهان اسلام این اندیشه رونق و شکوفای خاصی پیدا کرد. در قرن دوم هجری با شروع نهضت ترجمه، علوم يونانى به جهان اسلام وارد شد و مهمترين آثار فلسفى و عرفانى، رياضى و نجومى و پزشكى از آثار حكماى يونان باستان به فارسى و عربى در اين دوره ترجمه شده و در دسترس دانشمندان مسلمان به طور گسترده قرار گرفته است و به تدريج زمينه شرح و نقد و بررسى اين متون مهيّا شده است. اولین فیلسوف مسلمان ابويوسف يعقوب بن اسحاق كندى (متوفاى حدود ۲۵۸ ق) را مى‏ توان واسط بين دوره ترجمه و آغاز دوره اجتهاد فلسفى برشمرد. در احوال او نوشته ‏اند كه علاوه بر زبان عربى به دو زبان يونانى و سریانی مسلط بوده است.

نحوه برخورد عالمان و متفكران اسلامى با آراى حكماى يونان باستان بسيار متنوع و متضاد است. آنان هيچ گاه انفعالى و مقلّدانه مجذوب فرهنگ بيگانه نشدند و گاه با مخالفت شديد، به ابراز آراى جنجالى پرداختند، مانند محمد بن زکریای رازی (۲۵۱-۳۱۳ ق). او به مقابله با آراى افلاطون و ارسطو پرداخت. آثار او مشحون از نظرات مخالف است.[۱۵]

پايه ‏هاى تئوريک و شاكله فلسفه مستقل اسلامى به دست توانمند معلم ثانى، ابونصر محمّد فارابى (۲۶۰-۳۳۰ ق) تكوين يافت. و پس از او شيخ الرئيس ابوعلی سینا (۳۷۰-۴۲۷ ق) به توسعه و تكميل فلسفه اسلامى پرداخت.[۱۶]

در قرن ششم و هفتم قمری، دو فیلسوف بزرگ شیعی در ایران ظاهر شدند؛ یکی شهاب الدین سهروردی ملقب به «شیخ اشراق» که احیاگر مکتب فلسفه اشراقی در ایران بود و دیگری خواجه نصیرالدین طوسی که می توان او را احیاگر فلسفه پس از حملات ابوحامد محمد غزالی و فخر رازی و بنیانگذار علم کلام دانست.

چهره دیگری که بیشتر در غرب و به وسیله ترجمه کتاب های عربی اسلامی در آندلس معروف شده، ابن رشد آندلسی فیلسوف مسلمان اسپانیایی بود. از آثار مشهور وی، کتاب «تهافت التهافت» در رد کتاب «تهافت الفلاسفه» غزالی است.

پس از خواجه نصیر طوسی، فلاسفه و متکلمین مسلمان بسیاری -بخصوص در ایران- برخاستند که هیچ یک به جایگاه ملاصدرا نمی رسند. روح خلّاق، قدرت و جامعیت علمی ملاصدرا این امکان را به وی داد که نظامی مستقل از همه مکاتب فلسفی و عرفانی و کلامی پدید آورد و در عین حال، از مزایا و جهات مثبت همه آنها بهره برد. وی در برخی از کتب خود یادآور شده است که او نخست حقیقت هر مساله فلسفی و عقلی را با شهود آن درک می کند و سپس آن را با ادلّه عقلی و فلسفی اثبات می کند. ملاصدرا مکتب خود را به جای فلسفه، «حکمت متعالیه» نامید.[۱۷]

به نظر می‌رسد عامل اصلی و مؤثر در پدید آمدن تفکر فلسفی و بقاء آن، ذخایر علمی است که در کلمات پیشوایان دین وجود دارد، برای روشن شدن این مسأله کافی است که ذخایر علمی اهل بیت (علیهم‌السلام) را با کتب فلسفی که مرور زمان نوشته شده مقایسه گردد، آنگاه معلوم خواهد شد که روز به روز فلسفه به ذخایر علمی نام برده نزدیک شده تا در قرن یازده هجری تقریباً به همدیگر منطبق گشته و فاصله‌ای جز اختلاف تعبیر در میان باقی نمانده است.[۱۸] فلسفه از دو نظر جزء علوم اسلامی شمرده می‌شود: اولاً: طبق گفته برخی از بزرگان، در کلمات پیشوایان دین بخصوص امیرالمؤمنین و امام رضا (علیهماالسلام)، ذخائر بی‌کران درباره الهیات بیان شده که عمیق‌ترین تفکرات فلسفی در آنها وجود دارد و مایه‌های اندیشه عقل و فلسفی را در جامعه اسلامی تأمین می‌کند.[۱۹] ثانیاً: فلسفه به عنوان یک رشته خاصی توسط مسلمانان به اوج و شکوفایی خود رسیده و ده‌ها مسئله جدید فلسفی توسط حکمای بزرگ مسلمان طرح و تثبیت شده است.[۲۰]

امام‌ خمینی معتقد است هویت فلسفه اسلامی متأثر از معارف اسلامی است و نقش چشمگیر فلسفه در تبیین و اثبات عقلانی آموزه‌های قرآنی و سنت، حقیقتی انکارناپذیر است. ازاین‌رو امام معتقد است این نظریه که فلسفه اسلامی برگرفته از فلسفه یونانی است، نظریه نادرستی است، بلکه معارف فلسفه یونان‌ اندک بوده و با فلسفه اسلامی قابل قیاس نیست.[۲۱]

پانویس

  1. مطهری، مرتضی، آشنائی با علوم اسلامی، ج۱، ص۱۴۷، نشر صدرا.
  2. لغت نامه دهخدا.
  3. سید حسین نصر، تاریخ فلسفه، صفحه ۳۷-۴۰.
  4. المنجد، لويس معلوف.
  5. ابونصر فارابی، الجمع بین رأیی الحکیمین، ص۲۸؛ ابن‌ سینا، الهیات شفا، ص۱۵.
  6. مطهری، آشنائی با علوم اسلامی، ج۱، ص۱۵۴؛ طباطبایی، سیدمحمدحسین، بدایة الحکمه، ص۶.
  7. ملاصدرا، اسفار، ج ۱، ص ۲۰.
  8. سید مصطفی حسینی دشتی، فرهنگ «معارف و معاریف».
  9. طباطبائی، سیدمحمدحسین، بدایة الحکمه، ص۶؛ مصباح، محمدتقی، تعلیقه علی نهایة الحکمه، ص۵.
  10. جوادی آملی، عبدالله، رحیق مختوم، نشر مرکز اسراء، قم، چاپ اول، سال ۱۳۷۵ ش، ص۱۲۴.
  11. مرتضی مطهری، شرح منظومه‏، ص۲۹۸.
  12. مصباح، محمدتقی، آموزش فلسفه، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، سال ۱۳۷۹ ش، ج۱، ص۲۹.
  13. ر.ج: تالس تولد فلسفه، نوشته ویلهلم ویشدل، ترجمه پرویز ضیاءشهابی، مطالعات اسلامی، پاييز ۱۳۷۷، شماره ۴۱.
  14. مصباح، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج۱، ص۲۹؛ شریف، محمد، تاریخ فلسفه در اسلام، ج ۱، ص ۱۲۲.
  15. شرح المنظومة، مقدمه مسعود طالبی، ج‏۴، ص۲۵.
  16. شرح المنظومة، ج‏۴، مقدمه مسعود طالبی (محقق چاپ شرح منظومه، ص۲۶.
  17. نگاهی گذرا به تاریخ فلسفه اسلامی در ایران و مکتب ملاصدرا، خبرگزاری جمهوری اسلامی، ۴ خرداد ۱۳۸۳.
  18. طباطبائی، سید محمدحسین، شیعه در اسلام، نشر شرکت انتشار، تهران، ۱۳۴۸ ش، ص۹۳.
  19. همان، ص۹۱.
  20. مصباح، محمدتقی، آموزش فلسفه، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، چ ۳، ۱۳۷۹ ش، ج۱، ص۳۴.
  21. خمینی، سید روح الله، آداب الصلاة، ص۳۰۴، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۸.

منابع

  • "فلسفه"، فرهنگ معارف و معاریف، سید مصطفی حسینی دشتی.
  • "فلسفه"، سایت اندیشه قم.
  • "فلسفه"، ویکی فقه.
  • "فلسفه"، دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.
  • "نگاهی گذرا به تاریخ فلسفه اسلامی در ایران و مکتب ملاصدرا"، خبرگزاری جمهوری اسلامی، ۴ خرداد ۱۳۸۳.


مسابقه از خطبه ۱۱۱ نهج البلاغه