دعای ۳۲ صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش چهارم)
اللَّهُمَّ وَ أَنْتَ حَدَرْتَنِی مَاءً مَهِیناً مِنْ صُلْبٍ مُتَضَایقِ الْعِظَامِ، حَرِجِ الْمَسَالِک إِلَی رَحِمٍ ضَیقَةٍ سَتَرْتَهَا بِالْحُجُبِ، تُصَرِّفُنِی حَالًا عَنْ حَالٍ حَتَّی انْتَهَیتَ بی إِلَی تَمَامِ الصُّورَةِ، وَ أَثْبَتَّ فِی الْجَوَارِحَ کمَا نَعَتَّ فِی کتَابِک: نُطْفَةً ثُمَّ عَلَقَةً ثُمَّ مُضْغَةً ثُمَّ عَظْماً ثُمَّ کسَوْتَ الْعِظَامَ لَحْماً، ثُمَّ أَنْشَأْتَنِی «خَلْقاً آخَر» کمَا شِئْتَ.
حَتَّی إِذَا احْتَجْتُ إِلَی رِزْقِک، وَ لَمْ أَسْتَغْنِ عَنْ غِیاثِ فَضْلِک، جَعَلْتَ لِی قُوتاً مِنْ فَضْلِ طَعَامٍ وَ شَرَابٍ أَجْرَیتَهُ لِأَمَتِک الَّتِی أَسْکنْتَنِی جَوْفَهَا، وَ أَوْدَعْتَنِی قَرَارَ رَحِمِهَا.
وَ لَوْ تَکلُنِی یا رَبِّ فِی تِلْک الْحَالاتِ إِلَی حَوْلِی، أَوْ تَضْطَرُّنِی إِلَی قُوَّتِی لَکانَ الْحَوْلُ عَنِّی مُعْتَزِلًا، وَ لَکانَتِ الْقُوَّةُ مِنِّی بَعِیدَةً.
فَغَذَوْتَنِی بِفَضْلِک غِذَاءَ الْبَرِّ اللَّطِیفِ، تَفْعَلُ ذَلِک بی تَطَوُّلًا عَلَیّ إِلَی غَایتِی هَذِهِ، لَا أَعْدَمُ بِرَّک، وَ لَا یبْطِئُ بی حُسْنُ صَنِیعِک، وَ لَا تَتَأَکدُ مَعَ ذَلِک ثِقَتِی فَأَتَفَرَّغَ لِمَا هُوَ أَحْظَی لِی عِنْدَک.
قَدْ مَلَک الشَّیطَانُ عِنَانِی فِی سُوءِ الظَّنِّ وَ ضَعْفِ الْیقِینِ، فَأَنَا أَشْکو سُوءَ مُجَاوَرَتِهِ لِی، وَ طَاعَةَ نَفْسِی لَهُ، وَ أَسْتَعْصِمُک مِنْ مَلَکتِهِ، وَ أَتَضَرَّعُ إِلَیک فِی صَرْفِ کیدِهِ عَنِّی.
وَ أَسْأَلُک فِی أَنْ تُسَهِّلَ إِلَی رِزْقِی سَبِیلًا، فَلَک الْحَمْدُ عَلَی ابْتِدَائِک بِالنِّعَمِ الْجِسَامِ، وَ إِلْهَامِک الشُّکرَ عَلَی الْإِحْسَانِ وَ الْإِنْعَامِ، فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ سَهِّلْ عَلَیّ رِزْقِی، وَ أَنْ تُقَنِّعَنِی بِتَقْدِیرِک لِی، وَ أَنْ تُرْضِینِی بِحِصَّتِی فِیمَا قَسَمْتَ لِی، وَ أَنْ تَجْعَلَ مَا ذَهَبَ مِنْ جِسْمِی وَ عُمُرِی فِی سَبِیلِ طَاعَتِک، إِنَّک خَیرُ الرَّازِقِینَ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
الهی تو مرا به صورت آبی کمارزش از پشتی که استخوانهایش درهم فشرده، و راههایش بس تنگ است، به تنگنای رحم که آن را به پردهها پوشیدهای سرازیر کردی، در حالی که مرا از مرحلهای به مرحله دیگر گرداندی، تا وقتی که به کمال صورت رساندی، و اعضاء را در پیکر من برقرار نمودی، همان گونه که «در کتابت وصف فرمودی: نطفه، سپس علقه، آنگاه مضغه، سپس استخوان بندی، و بعد استخوانها را به گوشت پوشاندی، و آنگاه مرا بدان گونه که خواستی به مرحلهای دیگر از آفرینش درآوردی،
تا آنجا که وقتی به روزی تو نیاز پیدا کردم، و از یاری احسانت بینیاز نبودم، برایم روزی فراهم نمودی، از زیادی آن مقدار خوردنی و آشامیدنی کنیزت که مرا در اندرونش جای دادی و در رحم او به ودیعت سپردی،
و اگر مرا -ای خدای من- در چنین حالات به تدبیر خویشم وا میگذاشتی، یا ناچارم میکردی که از نیروی خود بهره گیرم، همانا که توان راهیابی به هدف از من کناره میگرفت، و نیرو و قوّت از من دور میشد،
پس به فضل و احسانت چون شخصی نیکوکار و دلسوز به من غذا دادی، و آنهمه لطف را از سر تفضل تا بدین پایه که رسیدهام همچنان دربارهام بجا میآوری، از خیرت محروم نمیگردم، و خوبی اِنعامت دربارهام به تأخیر نمیافتد، و با این وجود اعتمادم به تو محکم نمیشود، تا کوشش خود را در کاری که برایم نزد تو سودمندتر است به کار برم،
شیطان مهارم را در بدبینی و ضعف یقین به دست گرفته، از این رو از بدرفتاری او و پیروی نفسم از این موجود خطرناک شکایت دارم، و از چیرگی او بر خودم از تو پناه میجویم، و به تو زاری میکنم تا مکر او را از من بگردانی،
و از تو میخواهم که برای به دست آوردن روزی راهی آسان فرارویم قرار دهی. پس حمد تو را بر آنکه نعمتهای بزرگ را آغاز نمودی، و شکر بر احسان و انعام را الهام فرمودی. پس بر محمد و آلش درود فرست، و روزیم را بر من آسان کن، و مرا بهاندازهای که برایم مقرر کردهای قانع ساز، و به سهم خودم در آنچه قسمتم کردهای خشنود کن، و آنچه از جسم و عمرم صرف شده در راه طاعت خود به حساب آر، که تو بهترین روزی دهندگانی.
ترجمه آیتی
بار خدایا، من قطره آبى بى مقدار بودم که مرا از پشت پدر از میان آن استخوانهاى درهم فشرده و راههاى باریک به تنگناى رحم مادر- در پس آن پرده ها که بر آن پوشیده اى- فروافکندى. مرا از حالى به حالى درآوردى، تا آنگاه که صورتى تمام یافتم و اعضا و جوارح من قوام گرفت، آنسان که در کتاب خود آورده اى: نطفه اى بود، آن را خونى لختى ساختى، سپس چیزى همانند گوشت جویده، سپس استخوان آفریدى و آن استخوان به گوشت پوشانیدى و مرا چنان که خود خواسته بودى، آفرینش دیگر دادى.
تا چون نیازمند روزى تو شدم و از فریادرسى فضل و احسان تو بى نیاز نبودم، از زیاد آمد طعام و آبى که به کنیز خود- همان که مرا در درون او در قرارگاه زهدانش نشاندى- روزى مى دادى، قوت مرا مقرر داشتى.
اى پروردگار من، اگر مرا در این حالات به توان خود وامى گذاشتى یا ناچارم مى ساختى که از نیروى خویش مدد جویم، نه توانم مى بود و نه نیرویى.
تو مرا از روى احسان به مهربانى و لطف غذا دادى و آن مهربانى و لطف تا این زمان که هستم همچنان از من دریغ نداشته اى. سایه ى نیکى و مهربانى تو همچنان بر سر من است و جویبار احسان تو بى هیچ درنگى همچنان روان است. با این همه، اعتمادم به روزى دادن تو استوارى نگیرد، تا همه ى سعى خویش در پرستش توبه کار دارم و آن سود کرامند سرشار نصیب من گردد.
شیطان عنان من به دست گرفته و مرا به عرصه ى بدگمانى مى کشد و پایه هاى یقین من سست مى گرداند. پس اى خداوند من، از مجاورت چنین همنشین نابکار، که مرا به اطاعت خود وامى دارد، به تو شکایت مى کنم و از تسلط او بر خود، به تو پناه مى آورم و به درگاه تو زارى مى کنم، مگر کید و مکر او از من دور دارى.
بار خدایا، از تو مى خواهم که راه مرا به روزى ام هموار سازى. پس حمد باد تو را بر آن نعمتهاى بزرگم که در آغاز دادى، و حمد باد تو را که سپاس احسان و انعام خود به من الهام فرمودى. بر محمد و خاندانش درود بفرست و روزى من به آسانى به من برسان و به هر مقدار که براى من مقدر مى فرمایى خرسند گردان و به حصه اى که براى من مقرر مى دارى خشنودم ساز و چنان کن که هر چه از جسم من مى کاهد و از عمر من سپرى مى شود، در راه فرمانبردارى تو باشد، که تو بهترین روزى دهندگانى.
ترجمه ارفع
پروردگارا تو مرا از آبى پست از صلبى که استخوانهایى پیچ در پیچ دارد و راههایش تنگ است به رحم تنگ که آن را با چند پرده پوشانده ای وارد ساختى. در آن موقع که مرا از حالى به حال دیگر برمى گردانیدى به شکل و صورت کامل درآوردى و جوارح مرا ثابت نمودى همانطور که در کتاب خودت تعریف فرمودى: «از نطفه به خون بسته و سپس پاره ى گوشت و بعد استخوان و استخوان را با گوشت پوشاندى و بعد به همان ترتیب که خواستى خلق دیگرى بر روى من انجام دادى (که عبارت از دمیدن روح باشد.)»
تا آنجا که محتاج روزى گشتم و از یارى رساندن تو به وسیله کرمت بى نیاز نبودم و از اضافات خوردنى و آشامیدنى مادرم که مرا در شکم او جاى دادى و در انتهاى بچه دانش قرارم دادى تغذیه ام کردى.
الها اگر در آن روزها مرا به حال خودم وامى گذاشتى و یا مرا ناچار به پایدارى با نیروى خودم مى کردى قادر به حفظ خود و ماندن نبودم و نیرو از من دور بود.
و تو همانند نیکوکار مهربان از فضلت به من غذا دادى و تا امروز به طور مرتب و منظم آن لطف را در حق من کرده ای و نیکوئى ات را انکار نمى کنم و خوش برخوردى تو رو به کندى نمى رود و با این همه لطف اعتماد من به روزى رساندن تو محکم نیست تا به آنچه نزد تو سودمندتر است تلاش نمایم.
الها شیطان مهار مرا به بدگمانى و سستى یقین به دست گرفته و من به تو از همنشینى بد او و اطاعت نفسم از او شکایت مى کنم و از احاطه ى او بر من به تو اعتصام مى جویم و عاجزانه مى خواهم که نیرنگش را از من بردارى.
خدایا از تو مى خواهم که راه آسانى براى روزى من پیش پایم بگذارى و حمد مخصوص توست که نعمت هاى بزرگ را آغازگرى و شکرگزارى بر احسان و نعمت هایت را بر من الهام نمودى پس بر محمد و آل او درود فرست و روزى ام را آسان ساز و مرا به آنچه برایم مقدر فرموده ای قانع کن و به سودم در آنچه نصیبم گردانیده ای خشنودم ساز و آنچه را که از جسم و عمرم به کار رفته در راه طاعت و بندگى ات قرار ده زیرا که بهترین روزى رسانانى.
ترجمه استادولی
خدایا، و تویى که مرا در هنگامى که نطفه اى پست و ناچیز بودم، از صلبى با استخوان هاى درهم تنیده و راه هاى تنگ به تنگناى رحمى که آن را با پرده هایى پوشانیده اى منتقل کرده، از حالى به حالى درمى آورى تا آن که صورتم را کامل ساختى، و در پیکرم اعضا و جوارح قرار دادى، چنان که در کتاب خود وصف فرموده اى نخست به صورت نطفه و سپس علقه (خون بسته شده زالو مانند) سپس مضعفه (پاره گوشت) سپس استخوان آفریدى، سپس استخون ها را گوشت پوشاندى، آن گاه مرا آفرینشى دیگر دادى آن گونه که خود خواستى (از روح خود در من دمیدى).
تا آن گاه که به روزیت محتاج شدم، و از یارى فضل و احسانت بى نیاز نبودم، از زیادى طعام و شرابى که براى کنیزت (مادرم) همواره مقرر فرمودى برایم غذایى قرار دادى، همان مادرى که مرا در اندرونش جاى دادى، و در قرارگاه رحم او به ودیعت نهادى.
و اگر- اى پروردگار من- مرا در آن حالات به توان خودم وامى گذاشتى، یا به نیروى خودم دچار مى ساختى، قطعا توان از من جدا، و نیرو از من دور بود.
اما مرا از روى احسان مانند یک نیکوکار مهربان غذا دادى، و این کار را از باب کرم تا کنون در حق من انجام مى دهى، هیچ گاه از نیکى تو خالى نیستم، و هرگز خوش رفتارى تو درباره من به تأخیر نمى افتد، و با این همه اطمینان من به تو استوار نمى شود تا خود را براى آنچه نزد تو برایم پر بهره تر است یکدله سازم.
همانا شیطان مهار مرا در بددلى و ضعف یقین به دست گرفته، از این رو از بد همسایگى او با من و پیروى نفسم از او به تو شکوه مى آورم، و از تو مى خواهم که مرا از تسلط او نگاه دارى، و به درگاهت ناله مى کنم که مکر و نیرنگ او را از من بازگردانى.
و از تو درخواست مى کنم که راهى به سوى روزیم هموار سازى. پس سپاس و ستایش تو را که نخست نعمت هاى بزرگ عطا کردى، و به دنبال آن شکر بر احسان و انعام را به دلم الهام نمودى. پس بر محمد و آل او درود فرست، و روزیم را بر من آسان ساز، و نیز از تو مى خواهم که مرا به آنچه برایم مقدر فرموده اى قانع سازى، و به سهم خودم در آنچه برایم قسمت کرده اى خشنود گردانى، و آنچه از جسم و عمرم سپرى شده آن را در راه طاعت خویش محسوب دارى، که تو بهترین روزى دهندگانى.
ترجمه الهی قمشهای
توئى آنکه من هنگامى که آب نطفه پست ناچیزى بودم مرا از پشت پدر (به حکم قوه شهوت که مامور تست) فرود آوردى از مجراى تنگ استخوانهاى بدن (و عروق و شریانات آن) در تنگناى رحم مادر قرارگاه دادى و آن جا در حجابها (ى مشیمه و رحم و بطن) مستور گردانیدى و از حالى به حالى دیگر (براى سیر به حد کمال) متبدل کردى (و به حکمت بالغه) به صورتهاى رنگارنگ و اطوار گوناگون متحول ساختى تا آنکه به صورت تام و کامل بشرى درآوردى و (طبق حاجت در عالم دنیا) به من از کرم جوارح و اعضاء عطا کردى چنانکه خود در کتاب آسمانى قرآن وصف فرمودى که ما آدمیان نخست نطفه بودیم و آنگاه علقه و گوشت پاره سپس استخوان و آنگاه استخوانها را به گوشت پوشانیدى سپس مرا خلقتى دیگر (که روح انسانى و آدم مکرم است) طبق (مشیت ازلى ایجاد کردى
و هر زمانکه) بر تکمیل خود (به رزق تو محتاج بودمى و بى نیاز از فضل و احسانت نبودمى) بلکه در همه حال به فضل و کرم نیازمند بوده و هستم) تو قوت غذاى مرا از فضل و زیادتى طعام و شراب کنیزت (همان مادرم) که در درون او مرا مسکن دادى و در مقر رحمش ودیعه گذاردى آنجا از زیادى غذاى مادرم (یعنى خون حیض او) مرا تغذیه و قوت (لایق به حالم) به من رسانیدى
و اى خدا اگر تو مرا در این دوران و در آن حالات (عجز و ناتوانى) مرا به نیروى خود وامى گذاردى (و به دست عنایتت نمى پرورانیدى (و یا مضطر به قوت و نیروى خود مى گردانیدى همانا مرا (بر انجام کارم) به کلى نیروى نبود و قوت و قدرت بسى از من دور بود
در آن دوران (ضعف و ناتوانى) تو مرا به فضل و کرم غذائى لطیف و نیکو عطا کردى (و هر آنچه کرم فرمودى) همه صرف لطف و احسان تو بر من بود (نه به استحقاق و تقاضاى من) و این لطف و کرم بر من از نخست خلقتم تا به حال بوده و هیچگاه محروم از احسانت نبودم و هرگز حسن و نیکوکاریت زمانى دیر نشد (بلکه اول وقت حاجتم مورد عنایتت مى شدم) (و اى عجب که این همه سوابق محبت و احسان) باز وثوق و اعتمادم را محکمتر و کاملتر نسبت به حضرتت نمى گرداند تا (از این حظوظ سمانى و نعم ظاهرى دنیوى) به توکل بر تو فراغت جسته و آن حظ و بهره هاى (کامل عالى روحانى) که مرا نزد حضرتت (در عالم آخرت) مهیاست از درگاه کرمت طلبم
(فریاد) که شیطان سخت عنان اختیار از دستم گرفته و (با این همه لطف که در حقم کردى باز) مرا به سوء ظن و ضعف یقین مى کشاند (تا سوابق احسانت و کرمهاى گذشته را فراموش کنم) و در رزق و روزى و سایر مقدرات و خیرات آتیه بدگمان به حضرتت گردم و به غیر تو در حوائج متوسل شوم. اى خدا من به درگاه تو از شر وسوسه و فریب این همجوار بد شیطان و اطاعت نفس از او به درگاه حضرتت شکایت مى کنم و به یارى تو از تسلط او عصمت مى طلبم (و به لطفت از فتنه اش امان مى جویم) و به درگاهت تضرع و زارى مى کنم
که رزق مرا از راهى سهل و آسان عطا کنى (و مرا به سوء ظن از فریب شیطان مبتلا نگردانى) پس تو را بر بزرگ نعمتهاى سابق (بى شمارى که) (پیش از طلب و استحقاق من بلکه) ابتدا (و بى سابقه) به من عطا فرمودى تو را شکر و ستایش مى کنم و هم بر اینکه شکر احسان و انعامت را به قلبم الهام کردى باز تو را شکر و سپاس دگر مى گویم (زیرا الهام شکر و توفیق سپاسگزارى هم نعمت بزرگ تست که آن موجب افزایش نعمتت مى گردد و آن هم شکرى دارد پس شکرى بر نعمت و شکرى بر توفیق شکر نعمت باید کرد) اى خدا باز بر محمد و آل پاکش درود فرست و امر رزق مرا هم سهل و آسان مقرر فرما (تا به زحمت و رنج در معیشت گرفتار دنیا نشوم و فراغت براى طاعت و عبادتت بیابم و بیشتر عمر به جاى تحصیل روزى به کار علم و معرفت و طاعت که غرض اصلى از خلقت است پردازم) و به آنچه بر من (در علم عنائى خود) مقدر فرموده اى مرا قانع گردان (زیرا همان تقدیر اول عین حکمت و مصلحت بندگانست) و به آنچه (در قسمت ازلى) بهره ام مقرر داشتى مرا راضى و خشنود دار (که همان قسمت ازلى عین صلاح و کمال مرحمت و لطف در حق خلق است.) و اى خداى من هر چه از جسمم کاسته و از عمرم درمى گذرد آن را به راه طاعت (و معرفت) خود مقرر گردان (چون عمرى که به راه معرفتت صرف نشد ضایع و باطل گردید) اى ذات پاکى که بهترین روزى دهنده ى خلائقى (که بى هیچ شرط و قید بلکه به صرف جود و عطاى ذاتى به مومن و کافر و فاسق و عادل به همه بندگان و به تمام موجودات روزى مى دهى و رزق مناسب همه را بى عوض و بى شرط طاعت و معرفت و بى منت عطا مى فرمائى).
ترجمه سجادی
خداوندا و تو مرا (آن هنگام که) آبى پست (بودم)، از صلبى با استخوان هاى درهم تنیده و راه هاى تنگ، به سوى رحمى تنگ که آن را با پرده ها پوشاندى، سرازیر نمودى. مرا از حالى به حال دیگر مى گرداندى. تا اینکه مرا به صورت کامل رساندى و در من اندام ها را پابرجا کردى. همچنانکه در کتاب خود وصف نمودى. نخست نطفه سپس خونِ بسته شده و سپس پاره گوشت، سپس استخوان آفریدى، سپس استخوان ها را با گوشت پوشاندى، آنگاه مرا آنچنانکه خواستى، آفرینشى دیگر دادى.
تا هنگامى که به روزى تو محتاج شدم و از فریادرسى فضلت بى نیاز نبودم. از زیادى خوردنى و آشامیدنى که براى کنیزت مقرّر فرموده بودى، برایم خوراک قرار دادى. همان (مادرى) که مرا در درون او جاى دادى و مرا در قرارگاه رحم او سپردى.
و اى پروردگار من، اگر مرا در آن احوال به توانایى خودم وامى گذاردى یا مرا ناگزیر مى ساختى، به نیروى خود پناه برم؛ همانا توان از من کناره مى گرفت و نیرو از من دور مى شد.
پس به فضل خودت مرا مانند نیکوکارى مهربانْ خوراک دادى و آن را از روى احسانت تا کنون درباره من به جا مى آورى. نیکى ات از دستم نمى رود و خوبى احسانت درباره ام عقب نمى افتد و با این همه اعتمادم به تو محکم نمى شود، تا براى آنچه که براى من نزد تو خوشایندتر است آسوده خاطر شوم.
شیطانْ افسار مرا در بدگمانى و سست باورى به دست گرفت، پس از بدهمسایگى او با من و اطاعت نفسم از او به تو شکایت مى کنم و از تو مى خواهم مرا از چیرگى او نگاه دارى و به درگاه تو زارى مى کنم، تا فریبش را از من بازگردانى.
و از تو درخواست مى کنم که راهى آسان براى روزى ام، (فراهم) نمایى. پس سپاس تو را که نعمت هاى بزرگ را آغاز نمودى و شکرگزارى بر نیکى کردن و نعمت دادنت را به من الهام کردى. پس بر محمّد و خاندانش درود فرست و روزى ام را بر من آسان فرما و مرا به آنچه برایم مقدّر فرموده اى، قانع سازى و به بهره ام در آنچه برایم قسمت کرده اى، راضى نمایى و آنچه از جسم و عمرم سپرى شده، در راه طاعتت قرار دهى. که تو بهترین روزى دهندگانى.
ترجمه شعرانی
خدایا! من آبى پست و ناچیز بودم مرا از مجراهاى باریک میان استخوانهاى درهم فشرده ى پشت پدر در تنگناى رحم فرود آوردى و در میان چند پرده نهان کردى و از حالى به حالى گردانیدى تا به صورت من کامل گشت و اندامها براى من آفریدى چنانکه در کتاب خود فرمودى: «نطفه ثم علقه ثم مضغه ثم عظما ثم کسوت العظام لحما ثم انشاتنى خلقا آخر»
تا وقتى که محتاج روزى تو گشتم و از ریزش فضل تو بى نیاز نبودم از زیادتى آب و طعام کنیزکت که مرا در شکم او جاى داده و به رحم او سپردى براى من خوراک مقرر داشتى.
و اگر در آنحال مرا واگذاشته و به تدبیر خودم سپرده بودى تاب و توان از من رفته و نیرو از من دور گشته بود.
اما تو مرا از فضل خود به مهربانى و لطف روزى دادى و تا این غایت به همانگونه پروریدى. هیچگاه از احسان تو محروم نبوده ام و در فضل تو نسبت به من کم و کاستى روى نداد با این حال یقین من هنوز به رسیدن روزى تو مستحکم نشده است تا به آرامش خاطر به کارى پردازم که سبب روسفیدى من نزد تو شود.
شیطان عنان مرا گرفته سوى ضعف یقین و بدگمانى مى کشاند اکنون از بد صحبتى او نسبت به من و خوش طاعتى خودم نسبت به او شکایت دارم و از چیره گشتن او پناه به تو مى برم و به لابه و زارى از تو مى خواهم کید او را از من دفع کنى.
و راه روزى را بر من سهل گردانى تو را سپاس که به من نعمتهاى بزرگ بخشیدى و شکر احسان خود را به من الهام فرمودى. پس درود بر محمد و آل او فرست و روزى را بر من آسان گردان و مرا به قسمت خود قانع کن و به نصیب خودم در آنچه روزى کرده اى خرسند ساز و هر چه از تن و عمر من گذشته است در راه طاعت خود صرف کن که تو بهترین روزى دهندگانى.
ترجمه فولادوند
بار الها! من قطره ى آبى ناچیز بودم که مرا از پشت پدر، از خلال استخوانهاى به هم فشرده و راههاى باریک به تنگناى رحم مادر در پس آن پرده ها که بر آن پوشیده اى، فرو افکندى و مرا از حالتى به حالتى در آوردى، تا آنگاه که بدان شکلى تمام بخشیدى، و اعضا بدان دادى، همانگونه که در کتاب خود آوردى: نطفه اى بود، آنگاه آویزک (شد و به جدار رحم آویخت) سپس گوشت جویده شد، بعد عضله گردید، آنگاه روى عضلات را گوشت پوشانیدى و سپس از من، همانگونه که خواستى، شکل (نهایى) دیگر آفریدى.
تا چون نیازمند روزى تو شدم و از فریادرسى و احسان تو بى نیاز نبودم، از مازاد خوراکى و نوشیدنى کنیز خود که مرا در اندرون او جا داده و در امانتخانه ى زهدانش به ودیعت نهاده بودى قوتى برایم مقرر فرمودى.
و پروردگارا! اگر مرا در این احوال بتدبیر خود وامى نهادى، یا متکى به نیروى خویشم مى ساختى، مرا نه توانى بود و نه نیرویى.
ولى تو مرا با مهربانى و لطف و از سر احسان غذا دادى و آن همه لطف را از سر رحمت تا بدین پایه که رسیده ام همچنان بر من مبذول داشته اى، نیکیت کم نمى شود و روش خوب تو کندى نمى گیرد، با این همه وثوقم نسبت به تو استوار نمى گردد تا براى آنچه در نزد تو مرا ثمر بخش تر است تلاش کنم.
شیطان لگام مرا در چنگ گرفته و مرا به وادى بدگمانى مى کشاند و پایه هاى یقین مرا سخت سست مى گرداند و از این روى من از سوء مجاورت وى و پیروى نفسم از او و فرمان پذیریم از وى، پیش تو شکوه مى آغازم و از سلطه اش نسبت به من چنگ در دامن تو درمى زنم و در بازگرداندن ترفند او از خویش به سوى تو زار زار مى گریم
و خواستارم که موجبات تسهیل روزیم را فراهم آورى، پس تو را سپاس باد بر آن نعمتهاى بزرگى که در آغازم دادى و نیز حمد باد تو را که سپاس احسان و انعامت را به من الهام فرمودى.
درود بر محمد و خاندان وى، و روزى مرا به آسانى براى من فراهم ساز و از تو خواستارم که مرا به همان اندازه که خود برایم مقرر فرمودى خرسند دارى و به سهم خود در هر آنچه براى من مقدر کرده اى خشنود سازى و چنان کنى که هر چه از بدنم کاسته مى شود و از روزهاى عمرم سپرى مى گردد، در راه طاعت خود حساب کنى، چرا که تو بهترین روزى رسانانى.
ترجمه فیض الاسلام
بار خدایا و تو مرا آبى پست و خوار از صلبى (پشت پدر) که استخوانهایش در هم رفته راههایش تنگ است به رحم تنگ (بچه دان مادر) که آن را به پرده ها (آنچه در درون تن او است) پوشانده اى پائین آوردى (اشاره به قول خداى تعالى «س ۳۲ ى ۷»: «الذى احسن کل شى ء خلقه، و بدا خلق الانسان من طین «ى ۸» ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهین» یعنى آن خدائى که هر چه را آفرید بیاراسته و نیکو گردانید، و آفرینش انسان «حضرت آدم علیه السلام» را از گل آغاز نمود، آنگاه فرزندان او را از خلاصه ى آب پست و خوار «نطفه» بیافرید) در حالى که مرا از حالى به حال دیگر مى گرداندى تا اینکه به شکل کامل رساندى، و اندام را در (تن) من ثابت و پابرجا گردانیدى، چنانکه در کتاب خود (قرآن مجید) وصف فرمودى: (نخست) منى پس از آن خون بسته شده و آنگاه پاره ى گوشتى سپس استخوان آفریدى بعد از آن استخوانها را به گوشت پوشاندى سپس مرا چنانکه خواستى آفریده ى دیگرى بیافریدى (اشاره به فرمایش خداى تعالى «س ۲۳ ى ۱۲»: «و لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین «ى ۱۳» ثم جعلناه نطفه فى قرار مکین «ى ۱۴» ثم خلقنا النطفه علقه فخلقنا العلقه مضغه فخلقنا المضغه عظاما فکسونا العظام لحما، ثم انشاناه خلقا اخر، فتبارک الله احسن الخالقین» یعنى انسان «حضرت آدم علیه السلام» را از گل پاکیزه آفریدیم آنگاه فرزندان او را منى و در جاى استوار قرار دادیم سپس منى را پاره ى خون بسته شده پس از آن خون بسته شده را پاره ى گوشتى آفریدیم بعد از آن پاره ى گوشت را استخوان آفریدیم پس از آن استخوان را به گوشت پوشاندیم و آنگاه او را آفرینش دیگرى آفریدیم «جانش دادیم» پس منزه و پاک «از نقائص» است خدائى که نیکوترین نگارندگان است
تا چون به روزى تو نیازمند شدم، و از فریادرسى احسان تو بى نیاز نبودم، از زیادى خوردنى و آشامیدنى کنیزت (مادرم) که مرا در اندرون او جاى دادى، و در ته بچه دانش سپردى خوراک برایم قرار دادى
و اگر مرا- اى پروردگارم- در آن احوال به توانائى خود وامى گذاشتى، و به نیرویم ناچار مى گرداندى هر آینه قدرت از من برکنار و توانائى از من دور بود
پس مرا به احسان خود مانند مهربان درستکار دانائى غذاء و خوراک دادى، آن مهربانیها را از روى احسان تا این پایه که هستم درباره ى من بجا مى آورى، مهربانیت را گم نمى کنم، و نیکى احسانت درباره ام کندى نمى نماید، و با این مهربانیها (درباره ى روزى دادن تو مرا) اعتمادم (به روزى دادن تو) استوار نیست تا براى آنچه (طاعت و بندگى) که براى من نزد تو بهره دهنده تر است کوشش نمایم
(و استوار نبودن اعتمادم به تو براى آنست که) شیطان مهار مرا در بدگمانى و سستى یقین و باور به دست گرفته است، از این رو من از بد همسایگى او براى خود و پیروى نفسم از او گله مى کنم، و از تسلط و توانائى او (بر من) به تو پناه برده حفظ و نگهدارى مى طلبم، و در برگرداندن مکر و فریب او از خویشتن به سوى تو زارى مى نمایم
و از تو درخواست مى کنم که براى (به دست آوردن) روزیم راهى آسان فراهم نمائى، پس تو را است سپاس بر آنکه نعمتهاى بزرگ را آغاز نمودى و سپاس بر نیکى کردن و نعمت دادنت را الهام کرده در دل انداختى، پس بر محمد و آل او درود فرست، و روزیم را بر من آسان گردان، و اینکه مرا به اندازه اى که برایم تعیین فرموده اى قانع و خشنود نمائى، و به بهره ام در آنچه (روزى) که بهره ى من گردانیده اى خشنودم فرمائى، و آنچه از تن و عمرم به کار رفته در راه طاعت و فرمانبرداریت قرار دهى (به حساب آورى، و این از راه تبدیل سیئات و بدیها به حسنات و نیکیها است، چنانکه در قرآن شریف «س ۲۵ ى ۷۰» مى فرماید: «الا من تاب و امن و عمل عملا صالحا، فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات، و کان الله غفورا رحیما» یعنى جز کسانى که توبه کنند و ایمان آورند و کار شایسته بجا آورند، پس خداوند بدیهاى آنها را به نیکیها تبدیل گرداند که خدا آمرزنده ى مهربان است) زیرا تو بهترین روزى دهندگانى (براى آنکه آفریننده ى روزیها توئى، و آنها را بى عوض مى بخشى).شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
بارالها تو مرا به صورت آبى بى مقدار از پشتى که استخوانهایش درهم فشرده و راههایش تنگست به تنگناى رحم که آن را به پرده ها پوشیده اى سرازیر کردى، در حالى که مرا از حالى به حال دیگرى گرداندى، تا آنگاه که به کمال صورت رساندى و اعضا را در پیکر من برقرار کردى همانگونه که در کتابت توصیف نمودى: نطفه، سپس علقه، و آنگاه مضغه، سپس استخوان بندى، بعد استخوآنهارا به گوشت پوشاندى، و آنگاه مرا چنانکه خواستى به مرحله دیگرى از آفرینش درآوردى، تا چون به رزق و روزى تو نیازمند شدم، و از دستگیرى فضلت بى نیاز نبودم، قوتى از مازاد خوردنى و آشامیدنى کنیز خود را که مرا در اندرون او جاى دادى، و در نهاد رحمش ودیعت نهادى تعیین کردى.
و اگر مرا اى پروردگار من در این احوال به تدبیر خودم وامى گذاشتى و به نیروى خود ناچار مى کردى هرآینه تدبیر از من برکنار، و نیرو از من دور مى بود، پس مرا به فضل خود همچون مهربان درستکار غذا و خوراک دادى، و آن همه لطف را از روى تفضل تا این پایه که رسیده ام همچنان درباره ام بجا مى آورى، از خیرت محروم نمى گردم، و حسن انعامت درباره ام به تعویق نمى افتد و با وجود این، اطمینانم به تو محکم نمى شود تا کوشش خود را در کارى که نزد تو برایم مفید است مصروف دارم.
شیطان مهار مرا در بدبینى و ضعف یقین به دست گرفته، از این رو از بدرفتارى او و پیروى از نفسم از او شکایت دارم، و از تسلّط او در دامن تو مى آویزم، و براى رد مکر او از خود به سوى تو زارى مى کنم و از تو مى خواهم که براى تحصیل روزیم راهى آسان فراهم سازى.
پس سپاس تو را بر آنکه نعمت هاى بزرگ را آغاز کردى، و شکر احسان و انعام را الهام فرمودى. پس بر محمّد و آل محمّد درود فرست، و روزیم را بر من سهل و آسان ساز و مرا به اندازه اى که برایم مقرر داشتى قانع ساز، و به سهم خودم در آنچه برایم قسمت فرمودى خشنود گردان، و آنچه را از بدن و عمرم صرف شده در راه طاعت خود محسوب دار، که تو بهترین روزى دهندگانى.
شرح صحیفه (قهپایی)
«اللهم و انت حدرتنى ماء مهینا من صلب متضایق العظام حرج المسالک الى رحم ضیقه سترتها بالحجب، تصرفنى حالا عن حال حتى انتهیت بى الى تمام الصوره و اثبت فى الجوارح».
حدرتنى، اى: اسرعت انزالى. من: حدرت السفینه احدرها، اذا ارسلتها الى اسفل. و الحدر: السرعه.
و المهین: الضعیف.
و الصلب: الظهر. و المراد ظهر الاب. و کل شىء من الظهر فیه فقار فذلک الصلب. حرج المسالک، اى: ضیق الطرق.
و الرحم رحم الانثى. و هى مونثه و معناها فى الاصل: منبت الولد و وعاوه فى البطن.
و سترتها، اى: حجبتها، و الستر و الستاره کل ما یستر به. و فى نسخه الشیخ ابن ادریس: «سبرتها» بالباء الموحده، معناه: قدرتها. و السبر: التقدیر. و سبر الجرح بالمسبار: قدر غوره بحدید او غیره.
و لفظه «عن» فى قوله علیه السلام: «حالا عن حال» بمعنى بعد، کما فى قوله تعالى: (طبقا عن طبق).
یعنى: «بار خدایا، تو فرود آوردى مرا در حالتى که آبى ضعیف حقیر» یعنى خوار بى مقدار «بودم» که آن منى است «از پشت پدرم که استخوانهاى تنگ دارد و راههاى در غایت تنگى» چه، پشت دوازده مهره باشد که آن را فقرات ظهر خوانند و بیست و چهار دندانه، دوازده از طرف راست و دوازده از طرف چپ بدو پیوسته «به رحمى تنگ» که آن زهدان مادرم است «که پوشیده اى آن رحم- یا: تقدیر کرده اى آن رحم- را به حجابها» یعنى پرده ها که در حالت آبستنى به هم مى آید و در حالت وضع حمل فراخ مى گردد «و گردانیدى مرا از حالى به حالى، تا رسانیدى مرا به تمامى خلقت» که آن حلول صورت انسانى است «و ثابت و استوار کردى در من اندامها و اعضاها».
«کما نعت فى کتابک، نطفه، ثم علقه، ثم مضغه، ثم عظاما، ثم کسوت العظام لحما، ثم انشاتنى خلقا آخر کما شئت».
النطفه: ماء الرجل.
و العلقه: قطعه من الدم جامده. و هو اول ما یستحیل الیه النطفه.
و المضغه: قطعه من اللحم صغیره. سمیت بذلک لانها بقدر ما یمضغ.
«ثم عظاما» بتصلیب بعض اجزاء العلقه. و الاتیان بصیغه الجمع لاختلاف العظام فى الهیئه و الصلابه.
«ثم انشاتنى خلقا آخر» و هو صوره البدن و نفخ الروح فیه.
و هذا الکلام منه علیه السلام اشاره الى ما یضمنه قوله تعالى:(و لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین ثم جعلناه نطفه فى قرار مکین ثم خلقنا النطفه علقه فخلقنا العلقه مضغه فخلقنا المضغه عظاما فکسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین).
یعنى: همچنانکه وصف کرده اى در کتاب عزیز خود که آدمى در اول خلقت نطفه -منى سفید- بود، بعد از آن خون سرخ بسته شد، پس بعد از آن خون بسته مضغه شد- یعنى مقدار گوشت که یک بار بخایند، گوشتى بى استخوان- پس ساختى آن گوشت را استخوان، آنگه او را محکم گردانیدى، پس در پوشانیدى استخوان را گوشتى، پس پدید آوردى مرا آفریدن دیگر- یعنى روح در دمیدى تا زنده شدم- چنانچه خواست تو بود.
و مخفى نماند که کیفیت خلقت انسان بر این نهج است که: چون منى مرد و زن در رحم قرار گیرد، از قوت عاقده که در منى مرد است و قوه ى منعقده که در منى زن است بجوشد و چهار نطفه پدید آید. یکى در جایگاه دل، و یکى در جایگاه جگر، و یکى در جایگاه دماغ، و یکى گرد همه درآید و دهنهاى رگ بدو پیوسته تا از آن ممر غذا به جگر طفل رسد. و این را مرتبه ى اولى خوانند و به چهل روز تمام شود. و بعد از آن رگهاى سرخ پیدا شود که از آنجا به ناف فرزند خون حیض روان گردد. و این را حالت ثانیه خوانند و به چهل روز تمام شود. و بعد از آن خون پاره اى گردد و این را حالت ثالثه گویند. و این به شش روز تمام شود. و بعد از آن مضغه و اعضاى خون از هم جدا گردد و استعداد قابلیت آن پیدا شود و از حق سبحانه و تعالى صورت حیوانیت بدو رسد. و این را حالت رابعه گویند و به چهل روز بعد از آن تمام شود و اعضاى اصلى تمام شود و این را حالت خامسه گویند. و بعد از آن اعضا تمام گردد و رگها و مفصلها و مهره ها پیدا شود. و این حالت در پسر زودتر باشد، در دختر دیرتر، چنانچه در مقام خود مبین شد.
«حتى اذا احتجت الى رزقک، و لم استغن عن غیاث فضلک، جعلت لى قوتا من فضل طعام و شراب اجریته لامتک التى اسکنتنى جوفها و اودعتنى قرار رحمها».
الفضل بمعنى الفضله. و المراد به هنا دم الحیض. فان بعضه یصیر غذاء الحمل مادام فى الرحم و بعضه یصعد الى الثدیین و یستحیل لبنا لیصیر غذاء له اذا خرج.
یعنى: تا آنگاه که محتاج شدم به روزى تو و بى نیاز نبودم از فضل و احسان تو که فریاد رسنده ى هر مضطر است، گردانیدى و مهیا ساختى از براى قوت من از فضله و زیادتى طعام و شراب یعنى مطعومات و مشروبات که روان ساخته بودى آن را از براى کنیزک خود که ساکن گردانیده بودى مرا در شکم او و ودیعت و امانت نهاده بودى مرا در ته زهدان او.
«و لو تکلنى -یا رب- فى تلک الحالات الى حولى، او تضطرنى الى قوتى، لکان الحول عنى معتزلا، و لکانت القوه منى بعیده».
«تکلنى»، اى: لو تجعلنى موکولا و تفوض امرى الى حولى، اى: قدرتى.
یعنى: و اگر وامى گذاشتى مرا- اى پروردگار من- در این احوال به قدرت من، یا بیچاره مى گردانیدى مرا به قوت من، هر آینه قدرت از من کناره گیرنده بودى، و هر آیینه قوت از من دور بودى- یعنى: من قوت و قدرت بر چیزى نداشتمى.
«فغذوتنى بفضلک غذاء البر اللطیف».
البر بفتح الباء الموحده، و هو المعطوف ببره و لطفه. و اللطیف بمعناه. یقال : الطفه بکذا، اى: بره به.
یعنى: پس غذا دادى و پرورانیدى مرا به احسان و فضل خود، همچو پرورانیدن نیکوکار بسیار مهربان- که رساند کسى را به نیکویى خود به مراد و مطلوبى که داشته باشد.
«تفعل ذلک بى تطولا على الى غایتى هذه لا اعدم برک و لا یبطى بى حسن صنیعک».
التطول هو التفضل. و عدمت الشىء اعدمه، اذا افتقدته.
و قوله علیه السلام: «حسن صنیعک»، اى: عائدتک و معروفک. قاله ابوعبیده الهروى فى کتابه.
یعنى: مى کنى این احسانها به من از روى تفضل و احسان بر من، نه از روى استحقاق تا این غایت که رسیده ام نایابنده نبودم نیکویى و احسان تو را و کاهلى نکرده به من حسن تربیت تو و همیشه پرورده ى نعمت تو بوده ام.
«و لا تتاکد مع ذلک ثقتى فاتفرغ لما هو احظى لى عندک».
اى: کان ینبغى ان یکون وثوقى بک فى ایصال رزقى و کفایه مهمى موکدا حتى لا اصرف غالب اوقاتى فى السعى فى ذلک، بل اکون فارغا منه مشتغلا فیما یوجب زیاده حظى عندک من عبادتک.
یعنى: با این همه مراتب که مذکور شد از الطاف، وثوق و اعتماد من بایستى ثابت و استوار بودى در رسیدن رزق به من و کفایت مهم من، تا صرف نکردمى غالب اوقات خود را در سعى رزق، بلکه بایستى واپرداختمى از آن و مشغول بودمى در چیزى که موجب زیادتى حظ و بهره ى من بودى نزد تو از طاعات و عبادات.
«قد ملک الشیطان عنانى فى سوء الظن و ضعف الیقین. فانا اشکو سوء مجاورته لى، و طاعه نفسى له».
العنان- بکسر العین- هو عنان الفرس، و هو سیر اللجام الذى على ید الراکب یصرف به الفرس الى حیث یشاء. و مالکیته العنان کنایه عن شده غالبیته علیه بحیث لا یقدر على خلاف مراده. کما ان المرکوب مغلوب لمن بیده سیر اللجام. و لفظ «فى» سببیه.
(یعنى:) به تحقیق که مالک و صاحب شده است شیطان عنان قدرت مرا به سبب بدگمانى و سستى یقینى که به حضرت تو دارم. پس من شکوا مى کنم از بدى همسایگى او و فرمانبردارى نفس من او را.
و فى نسخه عتیقه مکان «مجاورته»، «محاورته» بالحاء المهمله.
«و استعصمک من ملکته».
بالفتحات، اى: تملکه ایاى و استرقاقه لى اى بمعنى القوه.
(یعنى:) و چنگ مى زنم تو را از مالک شدن و بندگى گرفتن شیطان مرا.
«و اتضرع الیک فى ان تسهل الى رزقى سبیلا».
و تضرع و زارى مى کنم به درگاه تو در اینکه آسان سازى راه به روزى من.
«و اتضرع الیک فى ان تسهل الى رزقى سبیلا».
و تضرع و زارى مى کنم به درگاه تو در اینکه آسان سازى راه به روزى من.
«فلک الحمد على ابتدائک بالنعم الجسام و الهامک الشکر على الاحسان و الانعام. فصل على محمد و آله، و سهل على رزقى».
پس مر توراست سپاس و ستایش بر آغاز کردن تو به نعمتهاى بزرگ بى سابقه ى استحقاق ما آن نعمت را، و در فهمانیدن تو ما را شکر کردن بر نیکویى کردن و نعمت دادن تو ما را، پس رحمت کن بر محمد و آل او، و آسان گردان بر من روزى مرا.
«و ان تقنعنى بتقدیرک لى، و ان ترضینى بحصتى فیما قسمت لى».
اى: بما قدرت و خلقت. و التقدیر یجى ء بمعنى الخلق. و منه: (قدر فیها اقواتها)، اى: خلق.
(یعنى:) و اینکه قانع گردانى مرا به آنچه خلق کرده اى تو از براى من، و اینکه راضى سازى مرا به حصه و نصیب من در آنچه قسمت کرده اى از براى من.
«و ان تجعل ما ذهب من جسمى و عمرى فى سبیل طاعتک. انک خیر الرازقین».
و آنکه بگردانى رفتن تن من و عمر مرا در راه طاعت و فرمانبردارى تو- نه در طلب رزق و روزى. زیرا که تو بهترین روزى دهندگانى.
شرح صحیفه (مدرسی)
اللغه:
حدر: نزول و فرود آمدن.
مهین: حقیر.
صلب: پشت
متضایق العظام، حرح المسالک، دو صفت او.
حرج: صفت مشبهه به معنى ضیق.
یعنى: پشتى که این صفت دارد که تنگ درهم آمده استخوانهایش و تنگ است راههایش.
رحم: اقصى فرج.
حجب: جمع حجاب یعنى پرده ها.
تصرفنى: یعنى مى گردانى مرا.
تمام الصوره: یعنى وقتى که صورت بندى نمودى.
و اثبتت: یعنى وقتى که ثابت گردانیدى در من اعضاء را.
علقه: قطعه ى خون.
مضغه: پارچه گوشت.
قوله «و لم استغن»: یعنى بى نیاز نبودم از فریادرسى فضل تو.
قوله «من فضل طعام و شراب»: یعنى خون حیض که از فضل طعام و شراب حاصل گردد غذاى من قرار دادى.
قوله «قرار رحمها»: یعنى امانت گذاشتى مرا در ته رحم او.
ارشاد:
مناسب مقام آن است که ذکر نمایم روایتى را که در کافى است و از حضرت باقر منقول است و آخوند فیض در سوره ى آل عمران نقل نموده با بیان او امام فرمود که: خداوند عالم وقتى که اراده دارد اینکه خلق نماید نطفه را انسان تام که اخذ میثاق از او گردد در صلب آدم یا اینکه بدا حاصل گردد از براى او در خلقت انسان تام بلکه او را سقط نماید مى گرداند نطفه را در رحم القاء شهوت در مرد نماید و وحى کند به سوى رحم که در خود را بگشاید تا اینکه داخل شود در آن مخلوق من و حکم نافذ من و قدر من پس رحم در خود را گشاید نطفه در رحم رسد و در آن مى ماند چهل روز به صفت نطفه، بعد از آن، در ظرف چهل روز دیگر قطعه ى خون شود، و بعد از آن در چهل روز دیگر پارچه ى گوشت، پس از آن مى گردد گوشتى و جارى مى گردد در آن رگهاى مشتبکه، پس از آن مى فرستد خداى دو ملک را در ارحام که خلقت نمایند هر چه را خدا خواهد پس داخل شوند آن دو ملک در شکم زن از دهان او تا اینکه مى رسند به رحم و در آن نطفه بود روح نباتى که نقل شده بود در ارحام نساء و اصلاب رجال پس از آن دو ملک در آن روح حیوه مى دمند و مى شکافند از براى او گوش و چشم و جمیع آنچه در شکم است به اذن خداى، بعد امر شود به آن دو ملک که بنویسید آن چه در آن است قضاء و قدر و امر نافذ من و قبول شرط نمایند در بدء چیزهائى که مى نویسند عرض نمایند:
اى پروردگار چه بنویسیم؟ امام فرمود: پس وحى فرستد خدا به سوى ایشان که سر خود را بلند نمائید به سوى سر ما در او، پس سر خود را بلند نمایند مى بینند که لوحى کوبیده مى شود بر پیشانى ما در او پس نظر نمایند در او پس مى یابند در آن لوح صورت او را و زینت او را و اجل او را و عهد او شقى بودن یا سعید بودن و جمیع کارهاى او را. پس یکى از آن دو ملک بر دیگرى خواند پس هر دو مى نویسند، پس از آن مهر کنند او را و مى گردانند او را میان دو چشم او، پس از آن راست نمایند او را در شکم مادر که به پاى خود ایستاده.
امام مى فرماید: گاهى مخالفت و تمرد نماید منقلب شود بعد از اینکه زمان خروج ولد تام یا غیر تام شود وحى فرستد خداى به سوى رحم که درت را باز کن تا اینکه مخلوق بیرون آید باز کند ملکى را فرستد به سوى او که اسم او زاجر است یک زجر بر ولد کند که ولد را مى فرستد از آن زجره، پس ولد منقلب شود دو پاى او بالاى سر او و سر او در اسفل شکم مادر که آسان شود بر زن و بر ولد خروج.
امام فرمود: همین که محبوس شد ولد ملک زجره ى دیگر بر آن نماید مى افتد به سوى زمین گریه کننده از خوف زجره.
یعنى: اگر خودم را به خودم واگذارى از عهده برنیایم. تا به این مرتبه که رسیدم هرگز مفقود ندیدم مهربانى تو را از خودم.
احظى: اسم تفضیل از حظ به معنى نصیب و بهره و با وجود این تاکید زیاد نشد اعتماد من به تو تا اینکه فارغ کنم نفس خود را از براى آنچه که او بهره دارنده تر است از براى من نزد تو.
یعنى: شیطان بر من چنان مسلط شد که بدگمانم از جاى آوردن تو حاجت مرا.
الحال که مالک من شده است شکایت مى نمایم به سوى تو از بدى همسایه بودن او مر او اطاعت نمودن من او را.
ملکه به فتحات ثلثه به معنى تسلط.
یعنى: پناه به تو مى برم از سلطنت او.
بدان که خداى عزوجل و علا از براى هر نفس به حسب استعداد او قرار داده است سلطنت شیطانى را گاه چنان شود که رزق حلال نصیب او نشود و بدل او حرام چنانکه بالعیان در بعضى نفوس دیده شود.
جسام: عظام.
الهام: در دل انداختن.
بدان که انسان اگر قناعت نماید به آنچه که خدا از براى او مقرر فرمود و راضى شود به آن حصه که خدا از براى او تقسیم نموده هرگز نخواهد مترصد امر معاش بود و از براى معاش هرگز نخواهد خلاف شرع رفتار نمود و او در نزد خود و مردمان غنى است.
انسب در مقام یذهب بود مگر اینکه گوئیم در مقام دعا است و نیز انسب القادرین است به جاى الرازقین.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
آنگاه موارد رحمت و محبت خدا را برمى شمارد و از چگونگى خلقت خود سخن به میان آورده عرضه مى دارد: بار خداوندا تو مرا به صورت آبى بى مقدار از صلبى داراى استخوانهاى در هم فشرده و به هم پیوسته و راههائى باریک و تنگ به تنگناى رحمى که آن را با پرده هاى متعدد پوشیده اى سرازیر فرمودى) (اللهم و انت حدرتنى ماء مهینا من صلب متضائق العظام، حرج المسالک الى رحم ضیقه سترتها بالحجب).
از آن پس (مرا از حالى به حال دیگر مى گرداندى تا آنجا که به من صورتى کامل عطا فرمودى و در نقشى کامل بیاراستى) (تصرفنى حالا عن حال حتى انتهیت بى الى تمام الصوره).
به دنبال آن (شبکه ى اعضا و جوارح را در پیکر من برقرار فرمودى) (و اثبت فى الجوارح).
درست (همانگونه که در کتاب کریمت توصیف نموده اى که در آغاز به صورت نطفه، آنگاه علقه و پس از آن مضغه و سپس به صورت استخوان درآوردى و از آن پس استخوانها را به گوشت پوشاندى) (کما نعت فى کتابک: نطفه ثم علقه ثم مضغه ثم عظاما ثم کسوت العظام لحما).
و (بعد از آن چنان که خود خواستى مرا به مرحله ى دیگرى از آفرینش درآوردى) (ثم انشاتنى خلقا آخر کما شئت).
و خلاصه (به جائى رسیدم که نیازمند روزى تو گشتم و از فریادرسى و دستگیرى فضل تو بى نیاز نبودم) (حتى اذا احتجت الى رزقک و لم استغن عن غیاث فضلک).
و (در این دوران بود که قوت و روزى مرا از مازاد خوردنى و آشامیدنى که براى کنیزت (مادرم) فرستاده بودى قرار دادى) (جعلت لى قوتا من فضل طعام و شراب اجریته لامتک).
(همان کنیزى که مرا در درون وجود او مسکن دادى و در قرارگاه رحم او به ودیعه گذاشتى) (التى اسکنتنى جوفها، و اودعتنى قرار رحمها).
در اینجا به این نکته توجه مى دهد که انسان در آن دوران هیچ قدرت و قوت و توان و تدبیرى از خود نداشته و اگر دست لطف و عنایت ربوبى از سر او کوتاه مى گردید بار دیگر به مشتى خاک و تراب تبدیل مى شد لذا زبان اعتراف گشوده مى گوید: اى پروردگار من اگر در آن حالات مرا به تدبیر خودم وا مى گذاشتى، و به نیروى خویشتنم ملزم و ناچار مى ساختى هر آینه تدبیر از من برکنار و قوت و قدرت از من دور مى شد) (و لو تکلنى یا رب فى تلک الحالات الى حولى او تضطرنى الى قوتى لکان الحول عنى معتزلا، و لکانت القوه منى بعیده).
اما تو مرا به خود وانگذاشتى بلکه (از روى فضل و کرمت همچون شخصى مهربان از سر لطف به من غذا عنایت کردى) (فغذوتنى بفضلک غذاء البر اللطیف).
(آن همه لطف را از روى تفضل به من عنایت کردى تا بدین جا رسیدم) (تفعل ذلک بى تطولا على الى غایتى هذه).
(پس از آن تا هم اکنون هیچگاه رشته ى بر و نیکیت از من نگسسته و حسن انعامت درباره ام به تعویق نیفتاده) (لا اعدم برک، و لا یبطى ء بى حسن صنیعک).
ولى با این حال و با این همه نعمت و موهبت که مشاهده کرده ام (هنوز (درباره ى رزق و روزى) اعتمادم بر تو محکم نشده که همه تلاش خود را در آنچه در پیشگاه تو برایم مفید است مصروف دارم) (و لا تتاکد مع ذلک ثقتى فاتفرغ لما هو احظى لى عندک).
و دلیل عدم اطمینان را چنین توضیح مى دهد: اعتراف مى کنم که (شیطان عنان و افسار مرا در سوءظن و ضعف یقین به دست گرفته است) (قد ملک الشیطان عنانى فى سوء الظن و ضعف الیقین).
(به همین جهت از سوء مجاورت و پیروى نفسم از او پیش تو شکایت مى آورم) (فانا اشکو سوء مجاورته لى، و طاعه نفسى له).
(و از ترس تسلط او بر خود، به دامن تو پناه مى آورم و به پیشگاه تو تضرع و زارى مى کنم تاکید و مکر او را از من بازگردانى) (و استعصمک من ملکته، و اتضرع الیک فى صرف کیده عنى).
(و از تو خواستار آنم که براى رسیدن به روزیم راهى آسان فراهم سازى) (و اسالک فى ان تسهل الى رزقى سبیلا).
به دنبال عرایض گذشته و توجه به نعمتهاى فراوان خداوند عرضه مى دارد (بنابراین حمد و ستایش مخصوص تو است به خاطر نعمتهاى بزرگى که (بدون هیچ عملى) ابتداء به من عنایت فرمودى) (فلک الحمد على ابتدائک بالنعم الجسام).
(و بر اینکه شکر احسان و انعام را بر من الهام (نمودى) (و الهامک الشکر على الاحسان و الانعام).
(پس بر محمد و آلش درود فرست و راه به دست آوردن روزیم را بر من آسان گردان) (فصل على محمد و آله، و سهل على رزقى).
از تو درخواست آن را دارم که (به هر مقدار از روزى که تقدیر و نصیبم فرمودى مرا قانع سازى) (و ان تقنعنى بتقدیرک لى).
(و به سهم و نصیبى که در این دنیا برایم مقرر داشته اى خشنودم گردانى) (و ان ترضینى بحصتى فیما قسمت لى).
(و هر چه از جسم و عمرم گذشته است را در راه اطاعت خود محسوب دارى) (و ان تجعل ما ذهب من جسمى و عمرى فى سبیل طاعتک).
(زیرا مى دانم که تو بهترین روزى دهندگانى) (انک خیر الرازقین).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۵، ص:۱۰۶-۸۴
«اللّهمّ و أنت حدرتنی ماء مهینا من صلب متضائق العظام، حرج المسالک إلى رحم ضیقة، سترتها بالحجب، تصرّفنی حالا عن حال حتّى انتهیت بی إلى تمام الصّورة، و أثبتّ فی الجوارح، کما نعتّ فی کتابک، نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظاما، ثمّ کسوت العظام لحما، ثمّ أنشأتنی خلقا آخر کما شئت».
حدرت الشىء حدرا و حدورا -من باب قعد-: انزلته الى موضع منحدر، اى منخفض.
و فى الصحاح: حدرت السفینه احدرها حدرا ارسلتها الى اسفل، و لا یقال: احدرتها.
و «ماء» نصب على الحال.
و المهین: فعیل من مهن الشىء -بالضم- مهانه: اى حقر و ضعف، و فیه تلمیح الى قوله تعالى فى السجده: «ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهین» و فى المرسلات «الم نخلقکم من ماء مهین».
قال الطبرسى: اى ضعیف، عن قتاده. و قیل: حقیر مهان، اشاره الى انه من شىء حقیر، لا قیمه له، و انما یصیر ذا قیمه بالعلم و العمل. انتهى.
و الصلب -بالضم-: عظم یبتدى من حد عظم الراس الموخر، و ینتهى الى عظم العصعص.
قال صاحب الکامل: و عظم الصلب ینقسم الى اربعه اجزاء: احدها: العنق، و هو الرقبه، و الثانى: الظهر، و الثالث: الحقو، و یقال له: القطن، و الرابع، العجز، و هو العظم العریض.
اما العنق فمرکب من سبع فقرات، و اما الظهر فمرکب من اثنتى عشره فقره، و اما الحقو فمرکب من خمس فقرات، و اما العجز فمرکب من جزاین: احدهما یسمى خاصه عظم العجز، و هو عظم عریض یتصل بالفقره الاخره من فقار الحقو، و الثانى: یقال له العصعص، و هو مولف من ثلاثه عظام شبیهه بالغضروف. انتهى ملخصا.
و سمى الصلب صلبا، لصلابته.
قال الرئیس فى القانون: ان الصلب خلق لیکون مبنى لجمیع عظام البدن، مثل الخشبه التى تهیا فى نجر السفینه اولا، ثم یرکز فیها، و یربط بها سائر الخشب ثانیا، و لذلک خلق الصلب صلبا انتهى.
و التضائق: تفاعل من الضیق، و هو خلاف السعه.
قال الجوهرى: تضائق القوم اذا لم یتسعوا فى خلق او مکان.
و المراد بتضائق العظام من الصلب اتصال فقراته کل منها بالاخرى اتصالا مفصلیا، و دخول کل واحده منها فى حفره معموله فى الاخرى کما شرح فى علم التشریح، فکان العظام ضائق بعضها بعضا لتلاصقها و انتظامها، حتى کانها عظم واحد.
و حرج المکان حرجا -من باب تعب-: ضاق، فهو حرج، ککتف.
و المسالک: جمع مسلک، و هو الطریق. من سلکت الطریق سلوکا -من باب قعد-: ذهبت فیه.
و المراد بحرج مسالکه: ضیق تجاویف فقراته و ثقبها، فان الفقره عظم، مستدیر، مجوف، فى وسطه ثقب ینفذ فیه النخاع.
و اسناد الحدر الى الله تعالى من باب اسناد الفعل الى سببه الاول، اذ کان تعالى هو الاول فى وجوده، و وجود سائر اسبابه.
و کون الماء من الصلب، اما باعتبار ان مبدء ماء الرجل من صلبه، لان مادته من النخاء الاتى من الدماغ، و ینحدر فى فقرات الصلب الى العصعص، کما ذهب الیه جم غفیر، و اما باعتبار کون الدماغ اعظم الاعضاء معونه فى تولید المنى ، و ممره على الصلب.
قال الرئیس فى القانون: ابقراط یقول ما معناه: ان جمهور ماده المنى هو من الدماغ، و انه ینزل فى العرقین اللذین خلف الاذنین، و لذلک یقطع فصدهما النسل، و یورث العقر، و یکون دمه لبنیا، و وصلا بالنخاع لئلا یبعدا عن الدماغ و ما یشبهه مسافه طویله، فیتغیر مزاج ذلک العدم، بل یصبان الى النخاع، ثم الى الکلیه، ثم الى العروق التى تاتى الانثیین. انتهى.
فیکون الصلب ممرا للمنى لا مبدءا له، و تخصیصه بالذکر، على هذا، لکونه عمود البدن، کما تقدم. و الله اعلم.
قوله علیه السلام: «الى رحم ضیقه» متعلق بحدرتنى.
و الرحم: على وزن کتف -و یخفف بسکون الحاء، فتح الراء و مع کسرها ایضا فى لغه بنى کلاب، و فى لغه لهم بکسر الحاء اتباعا لکسره الراء-: آله التولید للاناث، و هى مونثه. و قد تذکر اذا استعملت بمعنى القرابه، و هو الاکثر.
و وصفها بالضیق لان مقدارها على ما قاله جماعه من ارباب التشریح اقل ما یکون ست اصابع، و اکثر ما یکون احد عشر اصبعا.
قال الشیخ فى القانون: طولها المعتدل فى النساء ما بین ست اصابع الى احد عشر اصبعا، و ما بین ذلک، و قد یقصر و یطول باستعمال الجماع و ترکه. انتهى.
و الحجب: جمع حجاب، ککتب و کتاب، و هو الجسم الساتر، و المراد بها الاغشیه المحیطه بها، و مایلیها من الاعضاء من کل الجهات، فانها حجب ساتره لها.
و الجمله فى محل خفض نعت ثان للرحم.
قوله علیه السلام: «تصرفنى حالا عن حال».
صرفت الشى ء تصریفا: قلبته من حاله الى حاله.
و الجمله فى محل نصب على الحال.
و الحال: التغییر، وصفه الشىء تذکر و تونث، فیقال: حال حسنه، و هو الافصح، و قد یونث لفظها، فیقال: حاله.
و فى القاموس: الحال کنیه الانسان، و ما هو علیه کالحاله.
و «حالا» نصب على المصدر النوعى لقیامه مقامه، و الاصل تصریف حال عن حال، فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه، کما قال بعضهم فى نحو: بعته یدا بید، و قبلته فما بفم هو على حذف مضاف، اى بیع ید بید، و تقبیل فم بفم.
قال ابن هشام: و هذا تقدیر حسن سهل.
و یجوز ان یحمل على انه حال من مصدر الفعل المفهوم منه، و التقدیر: تصرفنى حال کون التصریف حالا عن حال، کما ذهب الیه سیبویه فى نحو: «و کلا منها رغدا» على ان الحال بمعنى التغییر او حال نائبه مناب جاعلا کما ذهب الیه الفارسى فى نحو: کلمته فاه الى فى، من ان فاه حال نائبه مناب جاعل ثم حذف، و صار العامل کلمته.
و «عن» من قوله علیه السلام: «عن حال» بمعنى بعد، اى بعد حال، کقوله تعالى: «لترکبن طبقا عن طبق»، اى حاله بعد حاله.
و قال شارح اللباب: و الاولى ان نقول: ان «عن» باقیه على معناها من المجاوزه، و یکون المعنى: طبقا متجاوزا فى الشده عن طبق آخر دونه.
و المراد بقوله علیه السلام: «حالا عن حال» و قوله تعالى: «طبقا عن طبق»، التکثیر و التکریر، لا حالان و طبقان فقط، کما یدل علیه تمام عباره الدعاء.
و قال الرضى: قوله: «عن طبق» صفه طبقا، و لیس المقصود طبقین فقط، بل المراد اطباق کل واحد منها اعظم من الاخر، فهو مثل التثنیه فى لبیک و کرتین، فى ان المراد التکثیر و التکریر، فاقتصر على اقل مراتب التکریر، و هو الاثنان تخفیفا. و کذا قولهم: ورث السیاده کابرا عن کابر، اى متجاوزا فى الفضل عن کابر آخر، و قال بعضهم: اى بعد کابر، و الاولى ابقاء الحروف على معناها ما امکن. انتهى.
و قد فسر قوله تعالى: «طبقا عن طبق» بمعنى قوله علیه السلام: «حالا عن حال» قال الطبرسى: قیل: معناه حالا بعد حال، نطفه ثم علقه، ثم مضغه، ثم عظما، ثم خلقا آخر. و قیل: شده بعد شده، حیاه ثم موتا ثم بعثا، ثم جزاء، و قیل: امرا بعد امر، رخاء بعد شده، و شده بعد رخاء، و فقرا بعد غنى، و غنى بعد فقر، و صحه بعد سقم، و سقما بعد صحه، و قیل: غیر ذلک. و الله اعلم.
قوله علیه السلام: «حتى انتهیت بى الى تمام الصوره» متعلق ب«تصرفنى».
و «حتى» لانتهاء الغایه ک«الى»، لکن «حتى» موضوعه لافاده تقضى الفعل قبلها شیئا فشیئا، و «الى» لیست کذلک.
و الباء من قوله «بى» للتعدیه، و تسمى باء النقل ایضا. و هى المعاقبه للهمزه فى تصییر الفاعل مفعولا.
و الصوره: هیئه حاصله للشىء عند ایقاع التالیف بین اجزائه، و یقال: صوره الشىء ما به یحصل الشىء بالفعل.
و «ال» فى «الصوره» للعهد، اى تمام الصوره المعهوده للانسان.
و اثبت الشى ء اثباتا: جعله ثابتا، مستقرا فى مکانه.
و الجوارح: الاعضاء، جمع جارحه.
و الواو من قوله علیه السلام: «و اثبت فى الجوارح» عاطفه، من باب عطف الشىء على لا حقه نحو: «کذلک یوحى الیک و الى الذین من قبلک»، لان الانتهاء الى تمام الصوره لا یکون الا بعد اثبات الجوارح، و کان تخصیصها بالذکر لمزید الانتفاع بها، و شده الافتقار الیها، فهو من قبیل ذکر الشىء اهتماما بشانه.
قوله علیه السلام «کما نعت فى کتابک» الظرف فى محل النصب على انه نعت لقوله علیه السلام: «حالا عن حال»، او نعت لمصدر محذوف، اى تصریفا مماثلا لنعتک. فما مصدریه، او کافه کما فى «ربما» فانها تکف الحرف عن العمل، و تصحح دخولها على الجمله، و تکون للتشبیه بین مضمونى الجملتین، کما ذهب الیه الزمخشرى و ابن عطیه و غیرهما.
قال ابن هشام: و فیه اخراج الکاف عما ثبت لها من عمل الجر لغیر مقتض، و هو فى محله.
قوله علیه السلام: «نطفه ثم علقه»، قال شیخنا البهائى قدس سره: نصب النطفه و المعطوفات علیهما اما على حکایه ما وقع فى القرآن المجید، او على اضمار عامل کخلقتنى و نحوه. انتهى.
و على الاول: فهى و ما عطف علیها فى محل نصب على المفعولیه اما بنعت لمرادفته قلت، و اما بقول محذوف وقع حالا، اى قائلا. و الحال کثیرا ما تحذف اذا کانت قولا اغنى عنه المقول نحو: «و الملائکه یدخلون علیهم من کل باب سلام علیکم»، اى: قائلین ذلک.
و النطفه -بالضم-: المنى، قیل: من النطف الذى هو الصب، یقال: نطفت الماء، اى صببته، و نطف الماء: اذا سال سیلا تاما، و قیل: من نطف الماء اذا قطر قلیلا قلیلا.
قال فى النهایه: سمى المنى نطفه لقلته.
قال الشیخ الرئیس فى القانون، المنى: هو فضله الهضم الرابع الذى یکون عند توزع الغذاء فى الاعضاء راشحا عن العروق و قد استوفى الهضم، الثالث. و هو من جمله الرطوبه الغریزیه القریبه العهد بالانعقاد.
و العلقه: القطعه الجامده من الدم.
قال الازهرى: العلقه الدم الجامد الغلیظ، و منه قیل: لهذه الدابه التى تکون فى الماء علقه، لانها حمراء، و کل دم غلیظ علق.
و قال الماوردى فى تفسیره: العلقه قطعه من دم رطب سمیت بذلک لانها تعلق لرطوبتها بما تمر علیه، فاذا جفت لم تکن علقه.
و قال صاحب المحکم: العلق: الدم ما کان، و قیل: هو الجامد قبل ان ییبس، و قیل: هو ما اشتدت حمرته، و القطعه منه علقه. انتهى.
و المراد بها هنا المنى المستحیل دما غلیظا منجمدا.
و المضغه -بالضم-: فى الاصل مقدار ما یمضغ، و المراد بها هنا قطعه من اللحم مستحیله من العلقه.
و العظم: جسم جامد صلب بسیط، کائن من تصلب الاخلاط. و المراد بالبسیط ماساوى بعضه کله فى الاسم و الحد و الصفه، و یسمى متشابه الاجزاء.
و اللحم: کذلک، الا انه جسم جامد رخوه.
و المشهور فى الروایه افراد العظم اولا، ثم جمعه، و هى قراءه زید عن یعقوب فى الایه الشریفه، و روى بالافراد فیهما و هى قراءه ابن عامر و ابى بکر، و بالجمع فیهما و هى قراءه الحرمیین و ابى عمر و حفص و حمزه و الکسائى، و روى القطعى عن ابى زید الجمع اولا ثم الافراد، عکس الاول.
و وجه الجمع اختلاف العظام فى الهیئه و الصلابه، و الافراد اکتفاء بالجنس.
تنبیه:
قوله علیه السلام «کما نعت فى کتابک نطفه ثم علقه» اشاره الى قوله تعالى فى سوره المومنون: «و لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین ثم جعلناه نطفه فى قرار مکین ثم خلقنا النطفه علقه فخلقنا العلقه مضغه فخلقنا المضغه عظاما فکسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین».
قال ابن عباس و عکرمه و قتاده و مقاتل: المراد بالانسان آدم علیه السلام، لانه استل من الطین.
و الضمیر فى «جعلناه» عائد الى الانسان الذى هو ولده، اما على حذف مضاف، اى نسله، او على طریقه الاستخدام.
و قال الاخرون: الانسان هاهنا هو ولد آدم، اى الجنس و الطین آدم.
و السلاله: هى الاجزاء الکلیه المبتوته فى اعضائه التى تجتمع منیا فى اوعیته.
قال النیسابورى: و یحتمل ان یقال: کل نسل آدم حاله کذلک، لان غذاه ینتهى الى النبات المتولد من صفو الارض و الماء المسمى بالسلاله، ثم ان تلک السلاله تصیر منیا.
و فى تفسیر القمى قال: السلاله الصفوه من الطعام، و الشراب الذى یصیر نطفه، و النطفه اصلها من السلاله، و السلاله هى من صفو الطعام و الشراب، و الطعام من اصل الطین فهذا معنى قوله: «من سلاله من طین». انتهى.
و على هذا فکلتا لفظتى «من» للابتداء.
و قال الزمخشرى: الاولى للابتداء، و الثانیه للبیان.
و هو مبنى على التفسیر الاول فقط.
و قال العمادى: المراد بالانسان: الجنس، اى خلقنا جنس الانسان فى ضمن خلق آدم علیه السلام خلقا اجمالیا. فان کل فرد من افراد البشر له حظ من خلقه علیه السلام، اذ لم تکن فطرته الشریفه مقصوره على نفسه، بل کانت انموذجا منطویا على فطره سائر افراد الجنس، انطواء اجمالیا مستتبعا لجریان آثارها على الکل، فکان خلقه علیه السلام من الطین خلقا للکل منه، و قوله تعالى «ثم جعلناه» اى: الجنس باعتبار افراده المغایره لادم علیه السلام. انتهى.
و هو تحقیق نفیس.
و قوله: «نطفه» اى بان خلقناه منها، او ثم جعلنا السلاله نطفه، و التذکیر بتاویل الجوهر، او المسلوک او الماء.
و قوله: «فى قرار» اى فى مستقر، و هو الرحم، عبر عنها بالقرار الذى هو المصدر مبالغه.
و قوله تعالى: «مکین» وصف لها بصفه ما استقر فیها، مثل طریق سالک، او لمکانتها فى نفسها، فانها مکنت بحیث هى.
و قوله تعالى: «ثم خلقنا النطفه علقه» اى دما جامدا، قابلا للتمدد و التخلق بالزوجه و التماسک بحیث احلنا النطفه البیضاء علقه حمراء.
و قوله: «فخلقنا العلقه مضغه» اى قطعه لحم، بان احلناها جسما صلبا قابلا للتفصیل و التخطیط و التصویر و الحفظ.
و قوله: «فخلقنا المضغه عظاما» اى صلبناها حتى اشتدت، و قبلت الربط، و التوثیق و الاحکام و الضبط.
و قوله: «فکسونا العظام لحما»، اى من بقیه النطفه او مما انبتنا علیها بقدرتنا مما یصل الیها من الدم الغاذى، اى کسونا کل عظم من تلک العظام ما یلیق به من اللحم، على مقدار لائق به، و هیئه مناسبه له.
و قوله تعالى: «ثم انشاناه خلقا آخر»، اى خلقا آخر مبائنا للاول، بنفخ الروح، حیث جعله حیوانا، و کان جمادا.
و فى الایه دقائق:
الاولى: عبر فى الاول بخلقنا لصدقه على الاختراع و الایجاد، لعدم سبق الماده الاصلیه، و فى الثانى بجعلنا، لصدقه على تحویل الماده. ثم عبر فى الثالثه و ما بعدها کالاول، لانه ایضا ایجاد ما لم یسبق.
الثانیه: اشار بقوله: «سلاله» -و هى الخلاصه المختاره من الکیفیات الاصلیه بعد الامتزاج- الى ان الموالید کلها اصول للانسان و انه المقصود بالذات، الجامع لاصولها.
الثالثه: قوله: «فکسونا» فیه اشاره الى ان اللحم لیس من اصل الخلقه الملازمه للصوره، بل کالثیاب المتخذه للزینه و الجمال، و ان الاعتماد على الاعضاء و النفس خاصه.
الرابعه: قوله: «ثم انشاناه» سماه بعد نفخ الروح انشاء، لانه حینئذ قد تحقق بالصوره الجامعه.
الخامسه: قوله: «خلقا آخر» و لم یقل: انسانا، و لا آدمیا، و لا بشرا لان النظر فیه حینئذ لما سیفاض علیه من خلع الاسرار الالهیه فقدان خروجه من السجن، و الباس المواهب فقد یتخلق بالاخلاق الملکیه فیکون خلقا ملکیا قدسیا، او بالبهیمیه فیکون کذلک، او بالحجریه، الى غیر ذلک، فلذلک ابهم الامر، و احاله على مشیته و اختیاره، کما صرح به علیه السلام بقوله: «کما شئت».
السادسه: عطف جعل النطفه على الطینه بثم، لبعد الزمان بینهما لتولید الاغذیه اولا، ثم التنمیه، ثم فصل النطفه، ثم وضعها فى القرار.
و عطف جعل العلقه على النطفه، کذلک لبعد الزمان ایضا لان اکتناف النطفه حتى تاخذ فى التخلق امر دقیق، یستدعى زمنا، ثم احاطه الاغشیه بها، ثم تسلیط الحراره، ثم انفتاح فوهات العروق للتغذیه النباتیه.
و عطف الباقى بالفاء التى لا تقتضى المهله، لسهوله الانتقال فى هذه المراتب، اذ تحول العلقه الى المضغه لیس الا بالتصلب، و هى الى العظام بزیادته، و اکتساء العظام اللحم موقوف على الغذاء، و هو متیسر، فجاء بالفاء نظرا الى تیسر الانتقال و سهولته، و ان کان صیروره العلقه مضغه، و المضغه عظاما یستدعى زمنا.
ثم اشار الى المرتبه السابعه التى هى «النشاه خلقا جدیدا» عاطفا لها بالعاطف الاول -اعنى ثم- لانها نفخ الارواح الصادر على جهه الاختراع. فمهله الزمان هنا مهله صعوبه و تهویل على سوى الحکیم الاول، و حکمته التزام النفوس الاقرار بعظمته القاهره و قدرته الباهره، فتنقاد خاضعه، بخلاف العطف الاول، فانه مع ما ذکر یستدعى طول الزمان.
و الحاصل ان ثم هنا لترتب الانشاء و تراخیه فى الاعجاب و ظهور القدره، لا لترتب الزمان و تراخیه، بخلافه فى الاول.
و انما وقع العطف کله بثم فى عباره الدعاء، لان الفاء فى الایه الشریفه بمعنى ثم، لحصول المهله و التراخى فى معطوفها، نظرا الى حصوله بتمامه، فانه یستدعى مده، و ان تفاوتت مده التراخى فى السرعه و البطو.
و قد نص على ذلک ابن هشام فى المغنى، فقال: الفاءات فى «فخلقنا العلقه» و فى «فخلقنا المضغه» و فى «فکسونا» بمعنى ثم لتراخى معطوفاتها.
و فى جمع الجوامع و شرحه: تقع الفاء موقع ثم فى افادته الترتیب بمهله کقوله تعالى «ثم خلقنا النطفه علقه فخلقنا العلقه مضغه فخلقنا المضغه عظاما فکسونا العظام لحما» فالفاء فى الثلاثه بمعنى ثم. انتهى.
و لا ینافى ذلک ما قررناه من ان اختلاف العواطف فى الایه الشریفه للتنبیه على تفاوت الاستحالات، فان التفاوت فیها بالنظر الى السرعه و البطو و السهوله و عدمها، لا لحصول التراخى و عدمه مطلقا.
قال البدر الدمامینى فى تحفه الغریب: الذى یظهر من کلام الجماعه ان استعمال الفاء فیما تراخى زمان وقوعه عن الاول، سواء استقصر فى العرف او لا انما هو بطریق المجاز. انتهى.
و للرضى رحمه الله فى ذلک تقریر آخر، فانه قال: اعلم ان افاده الفاء للترتیب بلا مهله لا ینافیها کون الثانى المترتب یحصل بتمامه فى زمان طویل، اذا کان اول اجزائه متعقبا لما تقدم، کقوله تعالى: «الم تر ان الله انزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضره»، فان اخضرار الارض یبتدى بعد نزول المطر، لکن یتم فى مده و مهله فجى ء بالفاء. و قال: فتصبح، نظرا الى انه لا فصل بین نزول المطر، و ابتداء الاخضرار، و لو قیل: مثلا ثم تصبح الارض مخضره، نظرا الى تمام الاخضرار، جاز.
و کذا قوله تعالى: «ثم جعلناه نطفه فى قرار مکین، ثم جعلنا النطفه علقه»، نظرا الى تمام صیرورتها علقه، ثم قال: «فخلقنا العلقه مضغه، فخلقنا المضغه عظاما فکسونا العظام لحما» نظرا الى ابتداء کل طور. ثم قال: «ثم انشاناه خلقا آخر»، اما نظرا الى تمام الطور الاخیر، و اما استبعادا لمرتبه هذا الطور الذى فیه کمال الانسانیه من الاطوار المتقدمه. انتهى کلامه.
و ما قررناه اولا اولى کما لا یخفى. و الله اعلم.
حتى: حرف ابتداء داخل على الجمله باسرها، و لا عمل له عند الجمهور.
و «اذا»: ظرفیه کما مر مرارا.
و الغیاث -بالکسر-: اسم من اغاثه الله برحمته: اذا کشف شدته.
و الفضل هنا بمعنى الافضال و الاحسان.
و القوت -بالضم-: ما یقوم به بدن الانسان من الغذاء.
و فضل فضلا -من باب قتل-: زاد، و «خذ الفضل»، اى الزیاده، اى زیاده طعام و شراب.
و اجریت له نفقه: جعلتها جاریه، اى داره متصله.
و الامه: المملوکه، و هى محذوفه اللام، و لامها واو، و الاصل اموه، و لهذا ترد فى التصغیر فیقال: امیه، و الاصل امیوه.
و الجوف من کل شى ء: باطنه و داخله، و جوف الانسان بطنه.
و اودعت زیدا مالا: جعلته عنده، لیکون ودیعه.
و القرار ما قر فیه الشىء، اى ثبت و سکر، کالمقر.
و فى القاموس: مقر الرحم: آخرها، و مستقر الحمل منه، و الاشاره بذلک الى ما هیاه الله تعالى للجنین من الغذاء و القوت فى بطن امه.
قال ابقراط: غذاء الجنین من غذاء امه، و انما یغتذى بسرته.
و قال شارح الاسباب: الجنین فى بطن امه یغتذى بدم الطمث، و بعد الخروج باللبن، و هو دم الطمث بعینه. و هذا الدم فضل من فضول بدن الام یغتذى باجود ما فیه.
و قال الشیخ الرئیس فى القانون: و اعلم: ان دم الطمث فى الحامل ینقسم ثلاثه اقسام، قسم ینصرف فى الغذاء، و قسم یصعد الى الثدى، و قسم هو فضل، یتوقف الى ان یاتى وقت النفاس.
و قال البصیر الانطاکى: و مبدا غذاء الجنین من الدم فى الیوم الخامس و الستین من وقوع المنى فى الرحم، و ذلک فى ذکر معتدل فتکون منه الدمویات کاللحم. و الله اعلم.
وکلت الامر الیه وکلا من باب وعد- و وکولا: فوضته الیه، و ترکته یقوم به.
و الحول هنا: بمعنى الاحتیال و هو تقلیب الفکر حتى یهتدى الى المقصود، و القدره على التصرف فى الامور.
و اضطره الى کذا: بمعنى الجاه الیه، و لیس له منه بد.
و اعتزل عنه، و اعتزله: تنحى عنه جانبا، من عزلت الشىء عن غیره -من باب ضرب-: نحیته عنه.
و بعد القوه: عباره عن عدم تانیها له، و قدرته علیها، فجعلها بمنزله من بعد مکانه عنه.
و مفاد هذا الفصل من الدعاء الاذعان له تعالى، و الاعتراف بلطفه به، و اعتنائه بامره، اذ قام له بما یحتاج الیه فى تلک الحالات و الاطوار، التى لا یتمکن فیها من حول و لا قوه، و لا یقتدر فیها على جلب منفعه و دفع مضره، فسبحانه من خالق حکیم لطیف.
غذوت الصبى اغذوه: اطعمته الغذاء، و هو ما یغتذى به من طعام و شراب.
و «الفاء» للترتیب الذکرى، و مفادها کون ما بعدها کلاما مرتبا على ما قبلها، الا ان مضمون ما بعدها عقیب مضمون ما قبلها فى الزمان.
و غذاء منصوب على المصدر النوعى کقوله تعالى: «فاخذناهم اخذ عزیز مقتدر».
و قال العلامه سنان الچلبى: الظاهر انه منصوب على المصدر، لا على نزع الخافض، اذ لا ضروره یصاربها الى التشبیه.
و البر -بالفتح-: هو العطوف على العباد ببره و لطفه.
و اللطیف: هو الذى اجتمع له الرفق فى الفعل، و العلم بدقائق المصالح، و ایصالها الى من قدرها له. و هو فعیل، من لطف به -من باب طلب- اذا رفق به، و اما لطف -بالضم- فبمعنى صغر ودق.
و جمله قوله علیه السلام: «تفعل ذلک بى تطولا» مستانفه مبینه لوجه جعل القوه له فى تلک الحاله، و غذاوه ایاه غذاء البر اللطیف.
و التطول: الافضال و الاحسان، بلا غرض سابق و لا حق.
و نصبه یحتمل المصدریه و الحالیه و المفعول لاجله، اى فعل تطول، او متطولا، او للتطول.
و الظرف من قوله علیه السلام: «الى عنایتى هذه» لغو متعلق ب«تفعل» او ب«تطولا»، او مستقر صفه للتطول. و یحتمل ان یکون لغوا متعلقا بقوله: «لا اعدم» قدم للاهتمام و العنایه، من حیث انه بصدد بیان استمرار بره تعالى به، و اتصال افضاله علیه.
و على الاول فجمله «لا اعدم برک» موکده لفعله به، او لتطوله تعالى علیه الى غایته تلک.
و الاحسن ان تکون مستانفه على وجه التعلیل للحکم باستمرار الفعل، او التطول الى غایته تلک، اى لانى لا اعدم برک و لا یبطى بى حسن صنیعک، و نظیره قوله تعالى: «یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا بطانه من دونکم لا یالونکم خبالا».
قال صاحب الکشاف: یجوز ان تکون جمله «لا یالونکم» صفه للبطانه، کانه قیل: بطانه غیر آلیکم خبالا، و احسن منه و ابلغ ان تکون مستانفه على وجه التعلیل للنهى عن اتخاذهم بطانه.
قال السعد التفتازانى: و ذلک لما فى الاستیناف من الفائده، اى: لا تتخذوا منهم بطانه، لانهم لا یالونکم خبالا. انتهى.
و ان جعلت الظرف مقدما على متعلقه فالجمله مستانفه استئنافا نحویا، اى منقطعه عما قبلها.
و ما افهمه کلام بعضهم -من احتمال کون الجملتین من قوله: «لا اعدم برک، و لا یبطى بى حسن صنیعک» دعائیتین- عن مساق الکلام بمعزل.
و عدمت الشىء، اعدمه -من باب تعب- فقدته، و الاسم العدم، مثل قفل، و یتعدى الى الثانى بهمزه، فیقال: لا اعدمنى الله فضله.
و البر -بالکسر- الخیر و الصله، و الاتساع فى الاحسان.
و ابطاء الرجل: تاخر مجیئه.
و الظرف من قوله «بى» متعلق ب«صنیعک» لا ب«یبطى» کما توهمه غیر واحد، لفساد المعنى، لانه لا یقال ابطا به الا بمعنى اخره، کما ورد فى الحدیث «من ابطا به عمله لم ینفعه نسبه»، اى: من اخره عمله السیىء لم ینفعه فى الاخره شرف نسبه.
و لیس معنى العباره «و لا یوخربى حسن صنیعک» بل «لا یتاخر حسن صنیعک بى».
و المنع من تقدیم معمول المصدر علیه انما هو فى غیر الظرف و شبهه، کما تقدم بیانه.
و ان حملت الباء على معنى عند من اثبت ذلک، فهى متعلقه ب«یبطى» غیر ان البصریین لم یثبتوه.
و الصنیع: الاحسان کما فى القاموس.
و فى روایه «صنعک» و هو بمعناه، یقال: ما احسن صنع الله -بالضم- و صنیع الله عندک.
و اکدته تاکیدا فتاکد، قویته فتقوى، اى و لا تتقوى مع عدم عدمى برک و تاخر صنیعک بى.
ثقتى بک، اى اعتمادى على وفائک، من وثق به ثقه، اى اعتمد على وفائه.
و «الفاء» من قوله: «فاتفرغ» للسببیه و الفعل بعدها منصوب ب«ان» مضمره لسبقها بنفى محض، کقوله تعالى: «لا یقضى علیهم فیموتوا».
و تفرغ للشىء: تخلى عما یشغله عنه.
و حظى عند الناس یحظى -من باب تعب- حظه، وزان عده و حظوه- بضم الحاء و کسرها- اذا احبوه و رفعوا منزلته فهو حظى، على فعیل و المراه حظیه اذا کانت عند زوجها کذلک.
و یتعدى بالهمزه، فیقال: احظیته، اذا جعلته حظیا.
و احظى من عباره الدعاء افعل تفضیل من ذلک، لا من حظى المجرد. و قد تقدم فى صدر هذه الروضه ان بناءه من ذى الزیاده قیاس عند سیبویه، کقولهم: انت اکرم لى من فلان اى لما هو اشد احظاء لى عندک.
و جمله قوله علیه السلام «قد ملک الشیطان عنانى» مستانفه استینافیا بیانیا، کانه سئل: کیف لا تتاکد مع ذلک ثقتک؟ فقال: قد ملک الشیطان عنانى.
و ملک عنانه: عباره عن استیلائه علیه و تمکنه منه و هى استعاره تمثیلیه او مکنیه مرشحا.
و «فى» من قوله: «فى سوء الظن» للظرفیه المجازیه متعلقه بملک، جعل سوء الظن و ضعف الیقین کالمحل الملک الشیطان عنانه.
و «الفاء» من قوله: «فانا اشکو» للسببیه.
و المجاوره: مصدر جاوره اذا لا صقه فى السکن. و مجاوره الشیطان له کنایه عن قریه منه دائما، کما نطق به الخبر النبوى: ان الشیطان یجرى من ابن آدم مجرى الدم» و فى خبر آخر «لولا ان الشیاطین یحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملکوت السماوات». و قرب من کان کذلک ظاهر.
و الطاعه: اسم من اطاعه اطاعه، اى انقاد له.
قالوا: و لا تکون الطاعه الا عن امر، کما ان الجواب لا یکون الا عن قول.
و استعصمک: اى اسالک العصمه و هى الحفظ و الوقایه، من عصمه الله من المکروه یعصمه -من باب ضرب-، اى حفظه و وقاه.
و الملکه -محرکه الملک-: مصدر ملکت الشىء».
قال فى القاموس: ملکه یملکه ملکا -محرکه- احتواه قادرا على الاستبداد به. انتهى.
و قد یفسر الملک بانه اتصال بین الانسان و بین شىء یکون مبیحا لتصرفه فیه، و مانعا عن تصرف غیره فیه و هو هنا مجاز عن استیلائه و استحواذه علیه. و الله اعلم.
قال شیخنا البهائى قدس سره: المراد بهذا الفصل من الدعاء و معناه انه کان ینبغى ان یکون وثوقى بک و اعتمادى علیک فى ایصال رزقى و کفایه مهماتى موکدا حتى لا اصرف غالب اوقاتى فى السعى فى ذلک، بل اکون فارغا مشتغلا بما یوجب زیاده حظى من عبادتک و الانقطاع الیک و العکوف على بابک. انتهى.
و من کلام بعض العارفین: من اراد ان یذوق شیئا من احوال اهل العرفان فلیکن کما کان فى بطن امه مدبرا غیر مدبر و مرزوقا من حیث لا یعلم. و الله اعلم.
تضرع الى الله ابتهل، اى اجتهد و بالغ فى الدعاء.
و فى القاموس: تضرع الى الله: ابتهل و تذلل، او تعرض بطلب الحاجه.
و سهل الله الشىء -بالتشدید- جعله سهلا، غیر صعب.
و السبیل هنا، یحتمل ان یکون بمعنى الطریق و یحتمل ان یکون بمعنى السبب و الوصله و منه قوله تعالى: «یا لیتنى اتخذت مع الرسول سبیلا».
قال الجوهرى: اى سببا و وصله.
و الذى ذکره المفسرون: انه بمعنى الطریق.
و «الفاء» من قوله: «فلک الحمد» للترتیب الذکرى، نحو: «فنعم الماهدون».
و النعم: جمع نعمه و هى ما قصد به الاحسان و النفع.
و فى مجمل اللغه: النعمه: الید البیضاء الصالحه.
و نعمه الله: ما اعطاه العبد مما لا یمکن غیره ان یعطیه کالسمع و البصر.
و جسم الشىء جسامه، کضخم ضخامه: عظم فهو جسیم و هى جسیمه و الجمع جسام.
و الالهام: ان یلقى الله فى نفس العبد بطریق الفیض امرا یبعثه على الفعل او الترک. قالوا: و هو نوع من الوحى یخص الله به من یشاء من عباده.
و الاحسان: فعل ما یحسن فعله من الخیر.
و الانعام: ایصال النعمه.
و تسهیل الرزق: تیسیره.
و قوله علیه السلام: «و ان تقنعنى» معطوف على قوله سابقا: «ان تسهل الى رزقى سبیلا». و فى روایه: «و اقنعنى بتقدیرک» و هو معطوف على ما قبله و هو قوله: «و سهل على رزقى».
و قنع بالشىء یقنع قنعا و قناعه -من باب تعب-، رضى به و یتعدى بالهمزه، فیقال: اقنعنى و قد یعدى بالتضعیف کما وردت به الروایه الاولى فى الدعاء.
قال الزمخشرى فى الاساس: قنع بالشىء و اقتنع و تقنع. انتهى.
فقوله: «و تقنع» مطاوع قنعه بالتضعیف. و یحتمل ان یکون التضعیف فى عباره الدعاء للتکثیر و التاکید.
و تقدیر الشىء: جعله بمقدار خاص و المراد هنا تقدیر رزقه المخصوص بمقدار خاص.
و الحصه -بالکسر- النصیب.
و قسم الله له الرزق: عینه و فرزه من غیره حسب ما تقتضیه مشیئته و حکمته تعالى، کما قال تعالى «نحن قسمنا بینهم معیشتهم فى الحیاه الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات».
و «ان تجعل»: اى تصیر، من الجعل بمعنى التصییر المتعدى الى مفعولین نحو: جعلت الفضه خاتما و اول المفعولین: «ما ذهب» و الثانى: الظرف و التقدیر: کائنا فى سبیل طاعتک، فان خبر صار فى الحقیقه هو الکون المقدر العامل فى الظرف.
و الغرض سواله تعالى ان تصیر جمله ما ذهب من جسمه و عمره معدودا فى سبیل طاعته، بتبدیل ما ذهب فیه منهما من غیر الطاعه طاعه، من باب تبدیل السیئات حسنات، کما قال تعالى: «الامن تاب و آمن و عمل صالحا فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات».
و جمله قوله علیه السلام: «انک خیر الرازقین» تعلیل لما تقدم من السوال و تحریک لسلسله الاجابه.
و کونه تعالى خیر الرازقین، لانه خالق الارزاق و معطیها بلا عوض و لانه یعطى المزید من یشکره على رزقه.
قال العلامه الطبرسى فى قوله «و ارزقنا و انت خیر الرازقین»: فى هذا دلاله على ان العباد قد یرزق بعضهم بعضا، لانه لو لم یکن کذلک لم یصح ان یقال له سبحانه: انت خیر الرازقین، کما لا یجوز ان یقال: انت خیر الالهه، لما لم یکن غیره الها و الله اعلم.