دعای ۳۲ صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش دوم)

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فهرست دعاهای صحیفه سجادیه

متن دعای ۳۲ صحیفه سجادیه

شرح و ترجمه دعا:

بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم - بخش پنجم

اللَّهُمَّ وَ قَدْ أَشْرَفَ عَلَی خَفَایا الْأَعْمَالِ عِلْمُک، وَ انْکشَفَ کلُّ مَسْتُورٍ دُونَ خُبْرِک، وَ لَا تَنْطَوِی عَنْک دَقَائِقُ الْأُمُورِ، وَ لَا تَعْزُبُ عَنْک غَیبَاتُ السَّرَائِرِ،

وَ قَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیّ عَدُوُّک الَّذِی اسْتَنْظَرَک لِغَوَایتِی فَأَنْظَرْتَهُ، وَ اسْتَمْهَلَک إِلَی یوْمِ الدِّینِ لِإِضْلَالِی فَأَمْهَلْتَهُ. فَأَوْقَعَنِی وَ قَدْ هَرَبْتُ إِلَیک مِنْ صَغَائِرِ ذُنُوبٍ مُوبِقَةٍ، وَ کبَائِرِ أَعْمَالٍ مُرْدِیةٍ، حَتَّی إِذَا قَارَفْتُ مَعْصِیتَک، وَ اسْتَوْجَبْتُ بِسُوءِ سَعْیی سَخْطَتَک، فَتَلَ عَنِّی عِذَارَ غَدْرِهِ، وَ تَلَقَّانِی بِکلِمَةِ کفْرِهِ، وَ تَوَلَّی الْبَرَاءَةَ مِنِّی، وَ أَدْبَرَ مُوَلِّیاً عَنِّی، فَأَصْحَرَنِی لِغَضَبِک فَرِیداً، وَ أَخْرَجَنِی إِلَی فِنَاءِ نَقِمَتِک طَرِیداً.

لَا شَفِیعٌ یشْفَعُ لِی إِلَیک، وَ لَا خَفِیرٌ یؤْمِنُنِی عَلَیک، وَ لَا حِصْنٌ یحْجُبُنِی عَنْک، وَ لَا مَلَاذٌ أَلْجَأُ إِلَیهِ مِنْک. فَهَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ بِک، وَ مَحَلُّ الْمُعْتَرِفِ لَک، فَلَا یضِیقَنَّ عَنِّی فَضْلُک، وَ لَا یقْصُرَنَّ دُونِی عَفْوُک، وَ لَا أَکنْ أَخْیبَ عِبَادِک التَّائِبِینَ، وَ لَا أَقْنَطَ وُفُودِک الْآمِلِینَ، وَ اغْفِرْ لِی، إِنَّک خَیرُ الْغَافِرِینَ.

ترجمه‌ها

ترجمه انصاریان

بار الها دانش تو بر اعمال نهانی واقف است، و هر پوشیده‌ای در برابر آگاهیت آشکار، و دقایق امور از نظرت پنهان نیست، و رازهای نهان از تو مخفی نمی‌ماند،

و همانا بر من چیره شده است دشمن تو که برای گمراه‌کردن من از تو فرصت خواسته و تو بنا بر مصالحی فرصتش دادی، و برای منحرف کردن من تا روز قیامت از تو مهلت خواسته و تو مهلتش دادی،

پس این دشمن غدّار مرا به زمین زد در حالی که از گناهان کوچک هلاک کننده، و معصیت‌های بزرگ تباه کننده به سوی تو گریختم، تا چون دچار معصیت تو شدم، و بر اثر کوشش زشتم مستحق خشم تو گشتم، عنان حیله و تزویر خود را از من بازگردانید، و با کلمه کفر خود با من روبرو شد، و از من بیزاری جست، و به من پشت کرده به راه افتاد، و مرا در معرض خشم تو تنها گذاشت، و در عرصه گاه انتقام تو رها ساخت،

نه کسی از من به درگاهت شفاعت کند، و نه پناه دهنده‌ای در برابرت امانم دهد، و نه هیچ دژ استواری مرا از تو مانع نگردد، و نه پناهگاهی هست که از تو به آن پناه برم.

اینک در مقام پناه آورنده به تو، و اقرار کننده به گناه ایستاده‌ام، پس مباد که فضل تو از من تنگی گیرد, و عفو و بخششت از من کوتاه آید، و مباد که من زیانمندترین بندگان توبه کارت، و ناامیدترین کسانی باشم که بر خوان نعمتت نشسته‌اند، و مرا بیامرز، که تو بهترین آمرزندگانی.

ترجمه آیتی

اى خداوند من، علم تو‌ بر‌ اعمال نهان ما‌ احاطه دارد ‌و‌ هر‌ نهان در‌ برابر علم تو‌ آشکار است. نه خردترین چیزها از‌ تو‌ پوشیده است ‌و‌ نه هیچ راز نهانى از‌ تو‌ پنهان.

اى خداوند من، شیطان، ‌آن دشمن تو‌ که‌ از‌ تو‌ زمان خواست تا‌ مرا بفریبد ‌و‌ تو‌ زمانش دادى، ‌و‌ براى گمراه ساختن من‌ از‌ تو‌ تا‌ روز قیامت مهلت طلبید ‌و‌ تو‌ مهلتش عطا کردى،

اینک بر‌ من‌ غلبه یافته است. پس‌ در‌ ‌آن حال که‌ از‌ گناهان خرد که‌ هلاک من‌ در‌ آنها بود ‌و‌ گناهان بزرگ که‌ تباهى مرا در‌ پى داشت، به‌ سوى تو‌ مى گریختم، مرا به‌ سر‌ درآورد. تا‌ چون مرتکب معصیت تو‌ شدم ‌و‌ به‌ کردار زشتم سزاوار خشم تو‌ گشتم، لگام غدر خویش بازچید ‌و‌ سخن کفرش بر‌ من‌ خواند. سپس بر‌ من‌ پشت کرد ‌و‌ از‌ من‌ بیزاى جست ‌و‌ به‌ راه شوم خود رفت ‌و‌ در‌ وادى تنهایى در‌ برابر غضب خود رهایم ساخت ‌و‌ بر‌ آستان خشم تو‌ مطرودم بیفکند.

نه شفیعى که‌ در‌ نزد تو‌ شفاعتم کند، نه نگهبانى که‌ در‌ برابر تو‌ ایمنیم بخشد، نه حصارى که‌ از‌ چشم توام پنهان دارد، نه پناهگاهى که‌ از‌ خشم توام پناه دهد.

اى خداوند من، در‌ اینجا کسى ایستاده که‌ جز آستان تواش پناهى نیست ‌و‌ در‌ مقابل توبه گناه خویش معترف است. مباد که‌ فضل تو‌ از‌ من‌ دریغ آید ‌و‌ دستم به‌ دامان بخشایش تو‌ نرسد. ‌و‌ مباد که‌ من‌ نومیدترین بندگان تو‌ باشم که‌ روى توبه به‌ درگاه تو‌ آورده اند، ‌و‌ مباد که‌ من‌ محروم ترین آنان باشم که‌ با‌ دلى پرامید روى به‌ سوى تو‌ نهاده اند. خدایا مرا بیامرز که‌ تو‌ بهترین آمرزندگانى.

ترجمه ارفع

پروردگارا بر‌ اعمال پنهانى من‌ احاطه علمى دارى ‌و‌ هر‌ کار مخفى من‌ با‌ آگاهى ات آشکار است ‌و‌ چیزى از‌ کارهاى دقیق ‌و‌ ریز از‌ نظرت پنهان نیست ‌و‌ رازهاى مخفى از‌ تو‌ پوشیده نمى باشد.

پروردگارا دشمن تو‌ (شیطان) براى گمراه شدنم از‌ تو‌ مهلت خواسته ‌و‌ تو‌ او‌ را‌ مهلت داده ای‌ او‌ بر‌ من‌ دست یافته در‌ حالى که‌ براى گمراهى من‌ تا‌ روز قیامت مهلت خواسته ‌و‌ تو‌ به‌ او‌ مهلت داده ای‌

و من‌ از‌ گناهان کوچک ‌و‌ نابودکننده ‌و‌ گناهان بزرگ ‌و‌ تباه سازنده به‌ سویت آمدم او‌ بر‌ من‌ چیره شد ‌و‌ هنگامى که‌ به‌ نافرمانى ات مشغول شدم ‌و‌ به‌ خاطر بدرفتارى ام استحقاق دورى از‌ رحمتت را‌ سزاوار گشتم نیرنگش را‌ از‌ من‌ برداشت ‌و‌ با‌ حرفهاى کفرآمیز با‌ من‌ روبرو شد ‌و‌ از‌ من‌ بیزارى جست ‌و‌ پشت به‌ من‌ کرده ‌و‌ رفت ‌و‌ مرا در‌ صحراى گمراهى در‌ برابر خشم تو‌ تنها گذاشت ‌و‌ رانده شده درگاهت ‌و‌ گرفتار نقمتت نمود.

الها کسى را‌ ندارم که‌ به‌ پیشگاهت شفیع آورم ‌و‌ نه کسى را‌ دارم که‌ مرا در‌ برابرت ایمن دهد ‌و‌ نه پایگاه محکمى دارم که‌ مرا از‌ تو‌ پنهان نماید ‌و‌ نه پناهگاهى است که‌ از‌ تو‌ به‌ ‌آن پناه برم.

پس اینجا محل پناه آوردن است ‌و‌ جاى اعتراف به‌ توست بنابراین فضلت را‌ از‌ من‌ مضایقه مکن ‌و‌ عفوت را‌ درباره ‌ى‌ من‌ دریغ مفرما ‌و‌ من‌ از‌ جمله بى بهره ترین بندگان توبه کننده ‌و‌ نومیدترین آنهایى که‌ به‌ درگاهت روى مى آورند نباشم. مرا ببخش که‌ تو‌ بهترین بخشاینده اى.

ترجمه استادولی

خدایا، علم تو‌ بر‌ اعمال نهان اشراف دارد، ‌و‌ هر‌ پوشیده اى در‌ برابر آگاهى تو‌ آشکار است، ‌و‌ امور ریز ‌و‌ باریک از‌ تو‌ پوشیده نیست، ‌و‌ رازهاى نهان از‌ نظر غایب نباشد.

و همانا بر‌ من‌ چیره شده ‌آن دشمنت (شیطان) که‌ براى بیراهه بردنم از‌ تو‌ فرصت خواست ‌و‌ فرصتش دادى، ‌و‌ براى گمراهى کردنم تا‌ روز جزا از‌ تو‌ مهلت خواست ‌و‌ مهلتش عطا کردى.

پس با‌ اینکه از‌ گناهان کوچک بد فرجام، ‌و‌ گناهان بزرگ هلاکت بار، به‌ درگاهت مى گریختم مرا به‌ گناه درانداخت، ‌و‌ همین که‌ به‌ نافرمانیت پرداختم، ‌و‌ با‌ کردار بدم سزاوار خشم تو‌ گشتم، لگام مکر ‌و‌ فریبش را‌ از‌ من‌ برگردانید، ‌و‌ با‌ سخن انکارگونه اش (که بیهوده فریب مرا خوردى) با‌ من‌ روبه رو‌ گردید، ‌و‌ از‌ من‌ بیزارى جست، ‌و‌ در‌ حالى که‌ به‌ من‌ پشت کرده بود روى برتافت، پس‌ مرا تنها ‌و‌ بى کس به‌ بیابان خشم تو‌ کشاند، ‌و‌ مطرود ‌و‌ رانده شده به‌ آستان انتقام تو‌ درآورد.

نه شفیعى دارم که‌ برایم به‌ درگاه تو‌ شفاعت کند، ‌و‌ نه پناه دهنده اى که‌ برایم از‌ تو‌ امان خواهد، ‌و‌ نه دژى که‌ مرا از‌ تو‌ نهان دارد، ‌و‌ نه پناهگاهى که‌ از‌ تو‌ بدان جا پناه مى برم.

پس این جایگاه کسى است که‌ به‌ تو‌ پناه آورده، ‌و‌ محل کسى است که‌ در‌ پیشگاهت اعتراف کرده، پس‌ مبادا دایره فضل تو‌ بر‌ من‌ تنگ آید، ‌و‌ دست عفو تو‌ به‌ من‌ نرسد، ‌و‌ مبادا من‌ تهیدست ترین بندگان توبه کار تو، ‌و‌ نومیدترین میهمانان ‌و‌ زائران آرزومند تو‌ باشم، ‌و‌ مرا بیامرز، که‌ تو‌ بهترین آمرزندگانى.

ترجمه الهی قمشه‌ای

پروردگارا ‌و‌ البته علم (حضورى ازلى) تو‌ بر‌ اعمال پنهانى محیط است ‌و‌ هر‌ امر مستور ‌و‌ پنهانى (در عالم) در‌ پیش علمت مکشوف ‌و‌ هویدا است ‌و‌ از‌ علم محیطت دقایق امور خلقت پوشیده نیست ‌و‌ حقایق عالم غیب ‌و‌ اسرار پنهان خلق هیچ از‌ محیط علمت یک لحظه غایب نخواهد شد

و اى خدا دشمنت ابلیس خبیث سخت بر‌ من‌ (بنده ‌ى‌ ضعیف) مسلط گردیده ‌و‌ همان دشمنى که‌ براى اغوا ‌و‌ گمراهى من‌ تا‌ روز قیامت تو‌ مهلت خواسته ‌و‌ تو‌ او‌ را‌ مهلت دادى

تا ‌آن دشمن مرا در‌ ورطه خطا ‌و‌ گناهان درافکند ‌و‌ من‌ از‌ همه ‌ى‌ ‌آن گناهان از‌ صغیره ‌و‌ کبیره اش که‌ همه موجب تباهى ‌و‌ فلاکت است به‌ درگاه (عفو ‌و‌ کرم) تو‌ مى گریزم (که مرا از‌ تعقیب ‌و‌ رسوائى ‌آن گناهان جز درگاه عفو ‌و‌ رحمتت گریزگاهى نیست) ‌و‌ ‌آن دشمن ( دست از‌ فریب ‌و‌ اغواى من‌ برنداشت) تا‌ آنگاه (که مرا به‌ معصیت درافکند ‌و‌ بدان کرده بد به‌ سخط ‌و‌ قهر ‌و‌ غضب تو‌ مستوجبم ساخت در‌ ‌آن حال پس‌ از‌ مکر ‌و‌ فریبش روى از‌ من‌ بگردانید ‌و‌ به‌ کلمه کفر خود مرا تلقى ‌و‌ دعوت کرد آنگاه از‌ من‌ (و اعمالم) تبرى جست (و اظهار تنفر نمود) ‌و‌ (پس از‌ آنکه مرا فریب داد ‌و‌ به‌ معصیت افکند) به‌ من‌ پشت کرد ‌و‌ مرا تنها با‌ خشم ‌و‌ غضب تو‌ واگذارد ‌و‌ در‌ پیشگاه قهر ‌و‌ انتقامت درافکند

نه شفیعى که‌ به‌ درگاهت مرا شفاعت کند ‌و‌ نه معینى که‌ بر‌ قهر تو‌ مرا ایمنى بخشد ‌و‌ نه حصنى (و سنگرگاهى که‌ در‌ ‌آن از‌ خشمت پنهان شوم ‌و‌ نه ملجاء ‌و‌ پناهى که‌ از‌ (عذاب) تو‌ آنجا پناهنده شوم

بارى این است مقام (و حال ‌و‌ روزگار) کسى که‌ به‌ درگاه تو‌ پناه مى آورد ‌و‌ این است محل (و مرتبه) کسى که‌ حضورت (به گناه ‌و‌ خطاى خود) اقرار ‌و‌ اعتراف مى کند اى خدا پس‌ (کرم کن و) فضل ‌و‌ رحمت واسعت را‌ (که همه کس را‌ فرا گرفته) از‌ من‌ هم دریغ مدار ‌و‌ رشته ‌ى‌ عفو ‌و‌ بخششت را‌ که‌ بر‌ همه رسا (و جمیع گنهکاران را‌ شامل) است بر‌ من‌ کوتاه مگردان ‌و‌ مرا محرومترین بنده اى که‌ به‌ درگاهت به‌ توبه ‌و‌ ندامت باز آمده قرار مده ‌و‌ ناامیدتر کسى که‌ به‌ امیدوارى بر‌ تو‌ وارد شده مگردان (یعنى چنانکه عفو ‌و‌ رحمتت بر‌ تمام توبه کنندگان ‌و‌ امیدواران شامل است شامل حال من‌ هم بگردان از‌ ‌آن رحمت واسعه که‌ عالمى را‌ شامل است محرومم مساز) ‌و‌ مغفرت ‌و‌ آمرزشت را‌ شامل حالم ساز که‌ همانا تو‌ بهترین آمرزندگانى.

ترجمه سجادی

خداوندا علم تو‌ بر‌ اعمال پنهان ما، آگاه است. ‌و‌ هر‌ پوشیده اى‌ نزد آگاهى تو، آشکار است. ‌و‌ کارهاى ریز ‌و‌ کوچک، از‌ تو‌ پنهان نمى ماند ‌و‌ رازهاى نهان، از‌ تو‌ غایب نیست.

و دشمن تو‌ که‌ براى بیراهه بردن من‌ از‌ تو‌ فرصت خواست، پس‌ فرصتش دادى، ‌و‌ براى گمراه کردنم از‌ تو‌ -تا روز جزا- مهلت طلبید، پس‌ مهلتش دادى، بر‌ من‌ چیره شده است.

پس در‌ حالى که‌ از‌ گناهان کوچک هلاکت بار ‌و‌ از‌ کردارهاى بزرگِ نابودکننده به‌ سویت مى گریختم، مرا بر‌ زمین زد. ‌و‌ همین که‌ به‌ نافرمانى ات پرداختم ‌و‌ با‌ زشتى کردارم، خشمت را‌ سزاوار گشتم، پس‌ عنان حیله اش را‌ از‌ من‌ برگرداند ‌و‌ با‌ گفتار کفرش با‌ من‌ روبرو شد ‌و‌ از‌ من‌ بیزارى جست ‌و‌ پشت کنان از‌ من‌ فرار کرد. پس‌ مرا تنها در‌ بیابان خشمت رها نمود ‌و‌ مرا رانده شده، به‌ سوى درگاه انتقامت درآورد.

نه شفاعت کننده اى‌ است که‌ برایم نزد تو‌ شفاعت کند ‌و‌ نه پناه دهنده اى‌ که‌ برایم از‌ تو‌ امان گیرد ‌و‌ نه جاى استوارى که‌ مرا از‌ تو‌ بازدارد ‌و‌ نه پناهگاهى که‌ از‌ تو‌ بدان پناه برم.

پس این جایگاهِ پناهنده شده به‌ تو، ‌و‌ محل اعتراف کننده براى توست. پس‌ مبادا فضل تو‌ از‌ من‌ تنگى نماید ‌و‌ بخشایشت از‌ من‌ کوتاهى کند ‌و‌ مبادا من‌ بى بهره ترین بندگانِ توبه کننده ات ‌و‌ از‌ ناامیدترین گروه هاى آرزومندت باشم. ‌و‌ مرا بیامرز. به‌ درستى که‌ تو‌ بهترین آمرزندگانى.

ترجمه شعرانی

خدایا علم ‌تو‌ ‌بر‌ اعمال پنهان ‌ما‌ مشرف است ‌و‌ راز پنهان ‌ما‌ ‌در‌ پیش دانش ‌تو‌ مکشوف، هیچ چیز کوچک ‌از‌ ‌تو‌ پوشیده نیست ‌و‌ اسرار ناپیدا ‌از‌ ‌تو‌ مخفى نمى ماند.

دشمن ‌تو‌ ‌که‌ براى فریب دادن ‌من‌ ‌از‌ ‌تو‌ مهلت خواسته است ‌و‌ مهلتش دادى ‌و‌ ‌تا‌ روز جزا فرصت طلبیده است ‌و‌ ‌تو‌ فرصتش بخشیدى ‌بر‌ ‌من‌ چیره شده.

و مرا ‌بر‌ زمین زده است ‌و‌ ‌من‌ ‌از‌ صغائر گناهان عافیت سوز ‌و‌ کبائر معاصى نقمت اندوز سوى ‌تو‌ گریختم. وقتى ‌من‌ ‌به‌ گناه آلوده گشتم ‌و‌ ‌به‌ زشتکارى سزاوار خشم ‌تو‌ شدم، ‌به‌ خیانت روى ‌از‌ ‌من‌ درپیچید ‌و‌ ‌در‌ روى ‌من‌ بناسپاسى سخن گفت ‌و‌ ‌از‌ ‌من‌ بیزارى جست ‌و‌ پشت کرده بگریخت ‌و‌ مرا ‌با‌ خشم ‌تو‌ تنها گذاشت، مرا ‌تا‌ آستانه انتقام ‌تو‌ نزدیک آورد ‌و‌ رها کرد

کسى نیست مرا شفاعت کند ‌و‌ آشنائى ندارم ‌که‌ مرا پناه دهد ‌و‌ حصارى نیست ‌تا‌ سنگر ‌من‌ شود ‌و‌ قلعه ‌اى‌ ‌نه‌ ‌که‌ ‌در‌ ‌آن‌ گریزم.

اینک ‌در‌ این جاى ایستاده زینهار ‌از‌ ‌تو‌ خواهم ‌و‌ نزد ‌تو‌ ‌به‌ قصور خود اعتراف دارم. ‌پس‌ سعت فضل ‌تو‌ ‌بر‌ ‌من‌ تنگ نشود ‌و‌ خلعت عفو ‌تو‌ ‌از‌ قامت ‌من‌ کوتاه نیاید ‌و‌ ‌من‌ نومیدترین بندگان تائب ‌تو‌ نباشم ‌و‌ ‌بى‌ بهره ترین کسانى ‌که‌ ‌با‌ امید ‌به‌ درگاه ‌تو‌ روى آورده اند نشوم ‌و‌ مرا بیامرز ‌که‌ ‌تو‌ بهترین آمرزندگانى.

ترجمه فولادوند

بار خدایا! دانش تو‌ بر‌ کارهاى نهانى ما‌ اشراف دارد ‌و‌ هر‌ پوشیده اى در‌ برابر آگاهى تو‌ آشکارست ‌و‌ دقایق امور از‌ تو‌ نهان نیست ‌و‌ رازهاى نهانى از‌ تو‌ پوشیده نمى ماند.

آرى چیره گشت بر‌ من‌ همان دشمن آنچنانى تو‌ که‌ براى بیراهه کردن من‌ از‌ تو‌ زمان خواست ‌و‌ تواش فرصت دادى ‌و‌ تا‌ روز کیفر از‌ تو‌ مهلت طلبید تا‌ به‌ گمراه کردن من‌ پردازد ‌و‌ تواش مهلت دادى،

و در‌ حالى که‌ از‌ گناهان خرد به‌ هلاک کشنده ‌و‌ معاصى مهلک کشنده به‌ سوى تو‌ روى در‌ گریز داشتم، مرا بر‌ زمین زد ‌و‌ از‌ در‌ خیانت کلمه ‌ى‌ کافر کیش خود را‌ از‌ خم دل ریشم کرد ‌و‌ با‌ بیزارى از‌ من‌ فاصله گرفت ‌و‌ پشت نمود ‌و‌ مرا در‌ بیابان تنهایى فرو گذاشت ‌و‌ بر‌ آستان انتقامت مطرودم کرد.

نه شفیعى که‌ در‌ پیش تو‌ شفاعتم کند ‌و‌ نه پناه دهنده اى است که‌ از‌ دست تو‌ به‌ سوى وى پناه برم ‌و‌ نه دژى است که‌ مرا از‌ تو‌ مانع گردد.

در حضور تو‌ کسى ایستاده که‌ غیر تو‌ پناهى ندارد ‌و‌ سراپا معترف به‌ گناه خویش است، تا‌ مبادا فضلت از‌ من‌ دریغ ورزد ‌و‌ از‌ دامان عفوت دستم کوتاه گردد ‌و‌ مباد که‌ من‌ مایوس ترین بندگان تو‌ به‌ کار تو‌ باشم که‌ روى به‌ درگاهت آورده باشم ‌و‌ مباد که‌ من‌ بى بهره ترین کسانى باشم که‌ با‌ دو‌ صد امید روى به‌ سویت نهاده اند. ‌و‌ مرا بیامرز که‌ تو‌ نیک ترین آمرزشگرانى.

ترجمه فیض الاسلام

بار خدایا دانائى ‌تو‌ ‌بر‌ کارهاى نهانى آگاه، ‌و‌ ‌هر‌ پوشیده ‌اى‌ پیش آگاهیت آشکار است، ‌و‌ کارهاى اندک ‌از‌ نظر ‌تو‌ پنهان نیست، ‌و‌ رازهاى نهانى ‌از‌ ‌تو‌ پوشیده نمى باشد (اشاره ‌به‌ احاطه ‌ى‌ علم ‌او‌ ‌به‌ جزئیات ‌و‌ ‌به‌ همه ‌ى‌ اشیاء پیش ‌از‌ آفرینش آنها)

و ‌بر‌ ‌من‌ غلبه نموده ‌و‌ دست یافته دشمن ‌تو‌ (شیطان) ‌که‌ براى گمراه شدنم ‌از‌ ‌تو‌ مهلت خواسته ‌و‌ ‌تو‌ ‌او‌ ‌را‌ مهلت دادى، ‌و‌ براى گمراه کردنم ‌از‌ ‌تو‌ ‌تا‌ روز جزاء (قیامت) مهلت طلبیده ‌و‌ ‌تو‌ مهلتش دادى (اشاره ‌به‌ قول خداى تعالى «س ۷ ‌ى‌ ۱۴»: «قال انظرنى الى یوم یبعثون «ى ۱۵» قال انک ‌من‌ المنظرین» یعنى شیطان گفت: مرا ‌تا‌ روزى ‌که‌ مردگان برانگیخته شوند مهلت ده، خداوند فرمود: ‌تو‌ ‌از‌ مهلت داده شدگانى)

پس ‌در‌ حالى ‌که‌ ‌از‌ گناهان خرد هلاک کننده ‌و‌ ‌از‌ کارهاى (گناهان) بزرگ تباه سازنده ‌به‌ سوى ‌تو‌ ‌مى‌ گریختم (رو ‌مى‌ آوردم ‌و‌ ‌از‌ گناهان دورى ‌مى‌ گزیدم) مرا ‌به‌ زمین ‌زد‌ (از ‌رو‌ آوردن ‌به‌ ‌تو‌ ‌و‌ دورى گزیدن ‌از‌ گناهان جلوگیرى نمود) ‌تا‌ چون ‌به‌ نافرمانى ‌تو‌ نزدیک (گنهکار) شدم، ‌و‌ ‌به‌ بدى کردارم خشم (دورى ‌از‌ رحمت) ‌تو‌ ‌را‌ سزاوار گشتم عنان حیله ‌و‌ فریب خود ‌را‌ ‌از‌ ‌من‌ برتافت (به کار نبرد، چون مقصود ‌او‌ گمراه ساختن ‌من‌ بود) ‌و‌ ‌با‌ سخن کفر ‌با‌ ‌من‌ روبرو ‌شد‌ ‌و‌ ‌از‌ ‌من‌ بیزارى جست ‌و‌ پشت ‌به‌ ‌من‌ کرده برفت (اشاره ‌به‌ فرمایش خداى تعالى «س ۵۹ ‌ى‌ ۱۶»: «اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال انى برىء منک» یعنى آنگاه ‌که‌ شیطان ‌به‌ انسان گفت کافر شود ‌پس‌ چون «به خداى تعالى» کافر گشت گوید: ‌من‌ ‌از‌ ‌تو‌ بیزارم) ‌پس‌ مرا ‌در‌ بیابان گمراهى براى خشم ‌تو‌ تنها گذاشت ‌و‌ ‌به‌ درگاه انتقام ‌و‌ کیفر ‌تو‌ رانده شده ‌ى‌ (از رحمتت) درآورد

در حالى ‌که‌ ‌نه‌ شفیعى است ‌که‌ نزد ‌تو‌ ‌از‌ ‌من‌ شفاعت نماید، ‌و‌ ‌نه‌ زینهار دهنده ‌اى‌ ‌که‌ مراد ‌در‌ برابر ‌تو‌ ایمن گرداند، ‌و‌ ‌نه‌ جاى محکم ‌و‌ استوارى است مرا ‌که‌ ‌از‌ ‌تو‌ جلوگیرى کند، ‌و‌ ‌نه‌ پناهگاهى است ‌که‌ ‌از‌ ‌تو‌ ‌به‌ ‌آن‌ پناه برم

پس این (جاى من) جاى پناه آورنده ‌ى‌ ‌به‌ ‌تو‌ ‌و‌ جاى اقرارکننده ‌ى‌ (به گناه خویش) براى ‌تو‌ است، ‌پس‌ باید احسان ‌تو‌ ‌از‌ ‌من‌ تنگى نکند، ‌و‌ عفوت ‌از‌ ‌من‌ کوتاهى ننماید، ‌و‌ ‌من‌ ‌بى‌ بهره ترین بندگان توبه کنندگان ‌تو‌ ‌و‌ نومیدترین گروهى ‌که‌ نزد ‌تو‌ آیند ‌و‌ امیدوارند نباشم، ‌و‌ مرا بیامرز، زیرا ‌تو‌ بهترین آمرزندگانى (چون آمرزش ‌او‌ براى سود ‌به‌ دست آوردن ‌یا‌ جلوگیرى ‌از‌ زیان نیست، بلکه تنها ‌از‌ روى فضل ‌و‌ کرم ‌و‌ بزرگوارى است).

شرح‌ها

دیار عاشقان (انصاریان)

الها علم و دانش و بصیرت تو بر کارهاى نهانى واقف است، و هر پوشیده اى در مقابل آگاهیت آشکار، و دقایق امور از نظرت مخفى نیست، و رازهاى نهانى از تو پنهان نمى ماند، دشمن تو که براى گمراه کردن من از تو مهلت طلبیده بر من مسلّط گشته، و تو مهلتش دادى، و براى منحرف کردن من تا روز قیامت از تو فرصت خواسته و تو فرصتش دادى، پس مرا به زمین زد در حالى که به سوى تو از گناهان کوچک هلاک کننده و معصیت هاى بزرگ کشنده مى گریختم، تا چون مرتکب معصیت تو شدم و بر اثر زشتى کوششم مستوجب خشم تو گشتم، عنان حیله اش را از من برتافت و با کلمه کفر خود با من مواجه شد، و از من بیزارى جست و پُشت به من کرده به راه افتاد و مرا در معرض غضب تو تنها گذاشت و در ساحت انتقام تو همچون فراریى که هیچ کس شفاعت وى در درگاهت نکند و به او پناه ندهد، و هیچ قلعه اى او را از تو مانع نگردد و نه پناهگاهى که از تو به آن پناه برد واگذاشت!

اینک در مقام پناه آورنده به تو و معترف به گناه ایستاده ام، پس مباد که فضل تو از من تنگى گیرد و عفوت شاملم نشود، و مباد که من بى بهره ترین بندگان تائب تو نومیدترین واردین که به امید نزد تو آینده باشم، اى محبوب من مرا بیامرز که تو بهترین آمرزندگانى.

شرح صحیفه (قهپایی)

«اللهم ‌و‌ قد اشرف على خفایا الاعمال علمک. ‌و‌ انکشف کل‌ مستور دون خبرک».

اشرف على الشىء، اى: اطلع علیه من‌ فوق. ‌و‌ فیه ایماء الى ان‌ علمه من‌ جهه العلل ‌و‌ الاسباب ‌و‌ هو علم فعلى.

و‌ الخبر -بضم الخاء المعجمه- هو العلم. یقال: خبر الامر: علمه. ‌و‌ الاسم: الخبر -بالضم-.

یعنى: بار خدایا، علم تو‌ اطلاع دارد بر‌ اعمال پوشیده ‌و‌ پنهان من. ‌و‌ مکشوف ‌و‌ ظاهر است هر‌ پوشیده اى نزد علم تو.

«و لا‌ تنطوى عنک دقائق الامور. ‌و‌ لا‌ تعزب عنک غیبات السرائر».

یقال: طویت الشىء فانطوى، اى: خفى. فمعنى «لا ینطوى»: لا‌ یخفى.

و‌ لا‌ یعزب -بالعین المهمله ‌و‌ الزاى المعجمه- اى: لا‌ یبعد. ‌و‌ قوله تعالى: (و ما‌ یعزب عن ربک)، اى: ما‌ یبعد علمه عنه. ‌و‌ قوله تعالى: (لا یعزب عنه مثقال ذره)، اى: لا‌ یغیب عن علمه، ‌و‌ السرائر: جمع السریره. ‌و‌ السریره: السر الذى یکتم.

یعنى: مخفى ‌و‌ پوشیده نیست از‌ تو‌ امور دقیقه. ‌و‌ غایب نیست از‌ علم تو‌ سرهاى پنهانى.

و‌ در‌ نسخه ‌ى‌ ابن ادریس به‌ جاى غیبات «غنبات» -به‌ فتح غین معجمه ‌و‌ نون مفتوحه ‌و‌ باء موحده- روایت شده ‌و‌ معنیى که‌ مناسب این مقام بوده باشد به‌ نظر فاتر نرسیده.

«و قد استحوذ على عدوک الذى استنظرک لغوایتى فانظرته، ‌و‌ استمهلک الى یوم الدین لاضلالى فامهلته».

استحوذ، اى: استولى ‌و‌ غلب. ‌و‌ منه قوله تعالى: (الم نستحوذ علیکم)، اى: الم نغلب على امرکم.

یعنى: ‌و‌ به‌ تحقیق که‌ مستولى ‌و‌ غالب شد بر‌ من‌ دشمن تو- یعنى: شیطان رجیم- ‌آن دشمنى که‌ مهلت خواست تو‌ را‌ از‌ براى گمراهى من‌ پس‌ مهلت دادى او‌ را، ‌و‌ استمهال نمود از‌ تو‌ تا‌ روز جزا از‌ جهت گمراه ساختن من، پس‌ مهلت دادى.

و‌ این کلام حقیقت نظام اشاره است به‌ آنچه در‌ تنزیل کریم واقع شده از‌ حکایت کردن حال شیطان که: (رب فانظرنى الى یوم یبعثون قال فانک من‌ المنظرین الى یوم الوقت المعلوم قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین).

«فاوقعنى، ‌و‌ قد هربت الیک من‌ صغائر ذنوب موبقه ‌و‌ کبائر اعمال مردیه، حتى اذا قارفت معصیتک ‌و‌ استوجبت بسوء سعیى سخطک، فتل عنى عذار غدره ‌و‌ تلقانى بکلمه کفره، ‌و‌ تولى البراءه منى، ‌و‌ ادبر مولیا عنى».

«موبقه» -على صیغه اسم الفاعل- اى: مهلکه. من: اوبقه، اى: اهلکه.

و‌ «مردیه» -ایضا على صیغه اسم الفاعل- من: ارداه غیره، اى: اهلکه.

و‌ «قارف» -بالقاف اولا ‌و‌ الراء وسطا ‌و‌ الفاء اخیرا- اى: خالط. یقال: قارف الخطیئه: خالطها.

و‌ السخط: ضد الرضا.

و‌ «فتل» -بالفاء ‌و‌ التاء المثناه من‌ فوق- اى: صرف.

و‌ العذار -بکسر العین المهمله ‌و‌ بعدها ذال معجمه- ما‌ یقع على خد الفرس من‌ اللجام ‌و‌ الرسن.

و‌ الکلام استعاره ‌و‌ المراد ان‌ الشیطان بعد حصول مراده من‌ ایقاعه لى فى المعصیه بالحیله ‌و‌ الغدر، صرف عنى عنان غدره حیث حصل منى مراده.

«و تلقانى بکلمه کفره»، اى: استقبلنى ‌و‌ دعانى بها. اشاره الى ما‌ حکاه -سبحانه- عنه بقوله تعالى: (اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال انى برىء منک).

یعنى: پس‌ انداخت شیطان مرا در‌ معصیت تو، ‌و‌ حال آنکه من‌ بودم به‌ تحقیق که‌ گریخته بودم از‌ او‌ ‌و‌ روى آورده بودم به‌ سوى تو‌ از‌ گناهان صغیره ‌ى‌ هلاک سازنده ‌و‌ گناهان کبیره ‌ى‌ مهلکه، تا‌ آنکه نزدیکى ‌و‌ خلطه نمودم معصیت تو‌ را‌ ‌و‌ مستوجب شدم به‌ بدى سعى خود خشم تو‌ را، منصرف ساخت ‌و‌ برگردانید از‌ من‌ عنان غدر ‌و‌ مکر ‌و‌ حیله ‌ى‌ خود را‌ ‌و‌ خواند مرا به‌ کلمه ‌ى‌ کفر (خود)- که‌ ‌آن این است که: اى آدمى، ثابت باش بر‌ کفر خود- ‌و‌ بیزارى جست از‌ من‌ ‌و‌ پشت کرد در‌ حالتى که‌ اعراض کننده بود از‌ من.

«فاصحرنى لغضبک فریدا».

«اصحرنى» -بالصاد ‌و‌ الحاء المهملتین- اى: اخرجنى الى الصحراء. ‌و‌ المراد: جعلنى تائها فى بیداء الضلال متصدیا لحلول غضبک على.

(یعنى:) پس‌ بیرون برد مرا به‌ صحراى ضلالت ‌و‌ گمراهى در‌ حالتى که‌ مهیاى حلول غضب تو‌ شدم تنها ‌و‌ بى کس.

«و اخرجنى الى فناء نقمتک طریدا».

اى: مطرودا. ‌و‌ الفناء -بالکسر الفاء-: الفضاء.

(یعنى:) ‌و‌ بیرون برد مرا به‌ ساحت ‌و‌ عرصه ‌ى‌ عقاب تو‌ در‌ حالتى که‌ رانده شده بودم از‌ درگاه احدیت تو.

«لا شفیع یشفع لى الیک، ‌و‌ لا‌ خفیر یومننى علیک، ‌و‌ لا‌ حصن یحجبنى عنک، ‌و‌ لا‌ ملاذ الجا الیه منک».

الخفیر: المجیر.

یعنى: (در حالى که) نه شفیعى (است) که‌ شفاعت ‌و‌ درخواست گناه من‌ نماید از‌ تو، ‌و‌ نه پناه دهنده اى که‌ ایمن گرداند مرا از‌ عقاب تو، ‌و‌ نه پناهى ‌و‌ قلعه اى که‌ منع کند ‌و‌ بازدارد مرا از‌ باس تو، ‌و‌ نه محل پناهى که‌ به‌ سوى او‌ گریزم از‌ تو.

«فهذا مقام العائذ بک، ‌و‌ محل المعترف لک. فلا یضیقن عنى فضلک. ‌و‌ لا‌ یقصرن دونى عفوک. ‌و‌ لا‌ اکن اخیب عبادک التائبین، ‌و‌ لا‌ اقنط وفودک الاملین. ‌و‌ اغفر لى. انک خیر الغافرین».

یقال: عذت بفلان ‌و‌ استعذت به، اى: لجات الیه. ‌و‌ هو عیاذى، اى: ملجئى.

و‌ «اقنط» -على صیغه افعل التفضیل- من‌ القنوط بمعنى الیاس.

و الوفود: جمع الوفد، ‌و‌ هو جمع الوافد- کصحب ‌و‌ صاحب- اى: الوارد.

(یعنى:) پس‌ این مقام ‌آن کسى است که‌ پناه آورنده است به‌ تو، ‌و‌ محل ‌و‌ جایگاه ‌آن کسى است که‌ اعتراف کننده است به‌ تقصیر خود مر طاعات تو‌ را. پس‌ تنگ نشود البته فضل ‌و‌ رحمت تو‌ از‌ من. ‌و‌ کوتاه ‌و‌ قاصر (نشود)- یا: بازنایستد- از‌ من‌ عفو تو. ‌و‌ نباشم من‌ بى بهره ترین بندگان که‌ رجوع کننده باشند به‌ سوى تو، ‌و‌ نه ناامیدترین واردین بر‌ تو‌ که‌ امیدوارانند به‌ رحمت تو. ‌و‌ بیامرز مرا. زیرا که‌ تو‌ بهترین آمرزگارانى.

شرح صحیفه (مدرسی)

اللغه:

اشراف: اطلاع.

خبر: ‌به‌ ضم خاء ‌و‌ سکون باء ‌به‌ معنى علم ‌و‌ دانستن.

انطواء: یعنى مخفى بودن.

عزب: بزاء معجمه بعد ‌از‌ عین مهمله ‌به‌ معنى غیب ‌و‌ ستر.

غیبات: جمع غیبه ‌به‌ معنى پنهانى؛ غرض ‌آن‌ است ‌که‌ ‌تو‌ ‌بر‌ همه مطلعى ‌از‌ امور دقیقه ‌و‌ خفیه.

یعنى: ‌به‌ تحقیق ‌که‌ مسلط شده ‌بر‌ ‌من‌ دشمن ‌تو‌ ‌آن‌ کسى ‌که‌ مهلت خواست ‌از‌ ‌تو‌ ‌تا‌ گمراه کند مرا ‌پس‌ ‌تو‌ ‌هم‌ مهلت دادى ‌او‌ ‌را‌ ‌در‌ گمراه نمودن من. پس انداخت مرا ‌در‌ وادى ضلالت.

جمله ‌ى‌ حالیه یعنى: ‌پس‌ فرار کردم ‌من‌ ‌به‌ سوى ‌تو‌ ‌از‌ گناهان کوچکى ‌که‌ هلاک کننده است ‌و‌ عملهاى بزرگى ‌که‌ اندازنده است.

اللغه:

فتل: ‌از‌ فتیله است.

اقتراف: کسب نمودن.

عذار: ‌به‌ کسر عین بعد راوذال معجمه ‌به‌ معنى عنان.

اصحار: ‌در‌ صحرا انداختن.

خفیر: مانع.

حصن: قلعه ‌و‌ جاى محکم.

کلمه حتى متعلق ‌به‌ اوقعنى است.

یعنى: شیطان مرا ‌در‌ مهلکه انداخت ‌و‌ حال آنکه ‌من‌ فرار ‌به‌ سوى ‌تو‌ نمودم ‌از‌ گناه بزرگ ‌و‌ کوچک ‌تا‌ اینکه کسب نمودم معصیت ‌تو‌ ‌را‌ ‌و‌ سزاوار شدم ‌به‌ بدى کارم غضب ‌تو‌ را، پیچیده است ‌از‌ ‌من‌ عنان حیله خود ‌را‌ پیش آمد مرا ‌به‌ کلمه ‌ى‌ کفر خود، ‌و‌ مباشرت نمود بیزارى ‌آن‌ مرا، ‌و‌ برگشت ‌از‌ ‌من‌ ‌پس‌ درآورد مرا ‌به‌ صحراى غضب ‌تو‌ تنها، ‌و‌ بیرون کشید مرا ‌به‌ سوى میدان انتقام ‌تو‌ رانده شده نیست شفیعى ‌که‌ شفاعت کند براى ‌من‌ ‌به‌ سوى تو، ‌و‌ نیست منع کننده ‌ى‌ ‌که‌ ایمن گرداند مرا ‌بر‌ تو، ‌و‌ نیست جاى محکمى ‌که‌ حاجب شود مرا ‌از‌ تو، ‌و‌ نیست پناهى ‌که‌ پناه برم ‌به‌ ‌او‌ ‌از‌ تو.

قوله «‌و‌ تلقانى»: اشاره ‌به‌ آیه ‌ى‌ شریفه است: «اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال انى برىء ...».

پس این مقام پناه برنده ‌به‌ سوى ‌تو‌ است، ‌و‌ محل اعتراف کننده است ‌به‌ گناه براى ‌تو‌ ‌پس‌ تنگ نمى شود البته ‌از‌ ‌من‌ فضل تو، ‌و‌ کوتاه نگردد البته نزد ‌من‌ عفو تو.

و نباشم ‌من‌ ناامیدتر بندگان توبه گناهان تو، ‌و‌ مایوس ‌تر‌ ‌از‌ وافدان ‌و‌ واردان ‌به‌ جناب تو،

وفود: جمع وافد مثل شهود جمع شاهد ‌به‌ معنى قادم.

ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)

و ‌در‌ دومین فراز عرضه ‌مى‌ دارد: (بار خداوندا علم ‌و‌ آگاهى ‌تو‌ ‌بر‌ همه ‌ى‌ اعمال مخفى ‌و‌ پنهانى، اشراف دارد) (اللهم ‌و‌ قد اشرف على خفایا الاعمال علمک).

(و ‌هر‌ شى ء مستور ‌و‌ پنهانى ‌در‌ برابر آگاهى ‌تو‌ آشکار ‌و‌ منکشف است) (و انکشف کل مستور دون خبرک).

(هیچگاه دقائق امور ‌و‌ ریزه کاریهاى اعمال ‌از‌ نظرت مکتوم نخواهد ماند) (و ‌لا‌ تنطوى عنک دقائق الامور).

(و ‌به‌ هیچ وجه رازهاى پنهان ‌از‌ ‌تو‌ نهان نخواهد بود) (و ‌لا‌ تعزب عنک غیبات السرائر).

با این حال ‌که‌ ‌تو‌ ‌به‌ همه چیز عالم ‌و‌ آگاهى ‌و‌ ‌از‌ همه امور ‌با‌ خبر، (دشمن ‌تو‌ یعنى همان کسى ‌که‌ براى اغواى ‌من‌ ‌از‌ ‌تو‌ فرصت خواسته- ‌و‌ ‌تو‌ ‌او‌ ‌را‌ فرصت داده اى- ‌بر‌ ‌من‌ چیره شده است) (و قد استحوذ على عدوک الذى استنظرک لغوایتى فانظرته).

آرى (همان ‌که‌ ‌تا‌ روز قیامت براى گمراه ساختن ‌من‌ ‌از‌ ‌تو‌ مهلت طلبیده ‌و‌ ‌تو‌ ‌هم‌ ‌به‌ ‌او‌ مهلت عنایت کرده ‌اى‌ ‌بر‌ ‌من‌ غلبه یافته) (و استمهلک الى یوم الدین لاضلالى فامهلته فاوقعنى).

(و این ‌در‌ حالى است ‌که‌ ‌از‌ گناهان صغیره ‌ى‌ هلاک کننده ‌و‌ معصیتهاى بزرگ کشنده ‌به‌ سوى تو، همى گریختم) (و قد هربت الیک ‌من‌ صغائر ذنوب موبقه ‌و‌ کبائر اعمال مردیه).

آرى ‌او‌ ‌به‌ ‌من‌ چیرگى یافت ‌و‌ مرا اغوا نمود (تا آنجا ‌که‌ مرتکب معصیت ‌تو‌ گشتم) (حتى اذا قارفت معصیتک).

(و ‌در‌ اثر سوء عملم مستوجب خشم ‌و‌ سخط ‌تو‌ شدم) (و استوجبت بسوء سعیى سخطتک).

همین ‌که‌ کار ‌به‌ اینجا رسید (عنان حیله ‌و‌ مکر خود ‌را‌ ‌از‌ ‌من‌ بازتافت) (فتل عنى عذار غدره).

(و ‌با‌ ‌من‌ ‌با‌ کلمه ‌ى‌ کفر روبرو ‌شد‌ (از ‌من‌ خواست ‌تا‌ کافر گردم ‌و‌ همین ‌که‌ چنین کردم) ‌از‌ ‌من‌ بیزارى جست) (و تلقانى بکلمه کفره، ‌و‌ تولى البراءه منى).

بیزارى جست (و پشت کرده ‌به‌ راه افتاد) (و ادبر مولیا عنى).

آرى ‌او‌ آنچه ‌را‌ ‌که‌ ‌مى‌ خواست ‌به‌ انجام رسانید ‌و‌ (مرا تنها ‌در‌ معرض خشم ‌و‌ غضب ‌تو‌ قرار داد) (فاصحرنى لغضبک فریدا).

(و ‌به‌ سوى فضاى انتقام ‌تو‌ مطرودانه اخراجم نمود) (و اخرجنى الى فناء نقمتک طریدا).

مرا ‌به‌ جائى رساند ‌که‌ (نه شفیعى دارم ‌که‌ ‌در‌ پیشگاه ‌تو‌ ‌از‌ ‌من‌ شفاعت کند) (لاشفیع یشفع لى الیک).

(نه پناه دهنده ‌اى‌ ‌که‌ ‌در‌ برابر کیفر ‌تو‌ مرا ایمن سازد) (و ‌لا‌ خفیر یومننى علیک).

(نه قلعه محکمى ‌که‌ حاجب ‌و‌ مانع عذاب ‌تو‌ ‌از‌ ‌من‌ شود) (و ‌لا‌ حصن یحجبنى عنک).

(و ‌نه‌ هیچ ملاذ ‌و‌ محل امنى ‌که‌ ‌از‌ کیفر ‌تو‌ ‌به‌ ‌آن‌ پناه برم) (و ‌لا‌ ملاذ الجا الیه منک).

و ‌به‌ دنبال خواسته ‌ها‌ ‌و‌ دعاهاى گذشته ‌و‌ اظهار عجزهاى گوناگون عرض ‌مى‌ کند: (این مقام ‌و‌ جایگاه کسى است ‌که‌ ‌به‌ ‌تو‌ پناه آورده) (فهذا مقام العائذ بک).

(و محل ‌و‌ موقعیت کسى است ‌که‌ ‌در‌ پیشگاه ‌تو‌ ‌به‌ گناهان خود اعتراف نموده) (و محل المعترف لک).

بنابراین (مبادا ‌که‌ دائره ‌ى‌ فضل ‌و‌ بخشش ‌تو‌ نسبت ‌به‌ ‌من‌ تنگى پذیرد) (فلا یضیقن عنى فضلک).

(و جامه ‌ى‌ عفو ‌تو‌ ‌بر‌ اندام ‌من‌ کوتاه آید) (و لایقصرن دونى عفوک).

امور ‌به‌ اینجا منتهى نگردد که: (من ‌بى‌ نصیب ترین بندگان تائب ‌تو‌ باشم ‌و‌ نومیدترین کاروان آرزومندى ‌که‌ ‌به‌ سوى ‌تو‌ ‌شد‌ رحال نموده) (و ‌لا‌ اکن اخیب عبادک التائبین، ‌و‌ ‌لا‌ اقنط وفودک الاملین).

‌و‌ ‌در‌ ‌یک‌ کلمه ‌مى‌ گوید: (مرا مورد آمرزش خویش قرار ‌ده‌ ‌که‌ ‌تو‌ بهترین آمرزندگانى) (و اغفرلى، انک خیر الغافرین).

ریاض السالکین (سید علیخان)

ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج‏۵، ص:۶۳-۴۴

اللّهمّ و قد أشرف على خفایا الأعمال علمک، و انکشف کلّ مستور دون خبرک، و لا تنطوی عنک دقائق الأمور، و لا تعزب عنک غیبات السّرائر.

اشرف على الشىء اشرافا: اطلع علیه من فوق.

و الخفایا: جمع خفیه، کهدایا جمع هدیه، من خفى الشىء یخفى -من باب علم- خفا -بالفتح و المد-: اى استتر فلم یظهر، فهو خاف و خفى.

و کشفت الشىء کشفا -من باب ضرب- فانکشف: اظهرته فظهر. و اصله رفع شىء عما یواریه و یستره، کرفع الثوب و الغطاء.

و دون: بمعنى عند، اى عند خبرک، و منه الحدیث «من قتل دون ماله» اى: عنده، و فى روایه ابن ابى الحدید: «عند خبرک».

و الخبر -بالضم-: العلم، و منه: صدق الخبر الخبر.

و طویت عنه الحدیث: کتمته و اخفیته، و اصله من طى الثوب، و هو ضد نشره.

و دقائق الامور: غوامضها، من دق الشىء فهو دقیق اذا لم یتضح. او جمع دقیقه، خلاف الجلیله، و منه ما دق و ما جل.

و الامور: جمع امر، بمعنى الشان و الحال.

و عزب الشىء -من باب قتل، و ضرب-: غاب و خفى، و منه: «لا یعزب عنه مثقال ذره»، اى: لا یغیب.

و الغیبات: جمع غیبه، مونث غیب، على وزن فیعل -بکسر العین- بمعنى الغائب، کطیبات و طیبه.

و الغیب -بالتخفیف- بمعنى الغائب مخفف منه، بحذف الیاء الثانیه او الاولى، لاجتماع یاءین و کسره.

قال الزمخشرى و غیره من المفسرین فى قوله تعالى: «یومنون بالغیب»: هو بمعنى الغائب، اما تسمیته بالمصدر مبالغه، و اما ان یکون فیعلا فخفف کما قیل. قیل: و میت وهین، و اصلها قیل: میت وهین بالتشدید.

و قول العمادى: «لکن لم یستعمل فیه الاصل کما استعمل فى نظائره» مردود بعباره الدعاء، و کفى بها شاهدا.

و فى روایه «غائبات السرائر»، و روایه ابن ابى الحدید «خبایا السرائر».

و اما «غنبات» -بالنون قبل الباء الموحده- على ما یوجد فى هوامش کثیر من النسخ، معزوا الى نسخه ابن ادریس، و انه کذا بخطه و ضبطه، فلا اعرف له معنى یناسب المقام. و اغرب من فسره فقال: الغنب -بالفتح-: الغنیمه الکثیره.

و السرائر: جمع سریره، و هى السر.

و فى الکشاف: السرائر ما اسر فى القلوب من العقائد و النیات و غیرها و ما اخفى من الاعمال.

و اضافه الغیبات الى السرائر بیانیه، اى الغائبات من السرائر، و هى التى لا یحیط بها الا علم اللطیف الخبیر.

و مدار هذه الفقرات على الثناء علیه سبحانه بنفوذ علمه فى کل خفى و مستتر، و عدم خفاء شىء علیه من دقائق الاحوال و غوامضها، و مکنونات الاسرار و غوایبها، بحیث لا یشذ شىء منها عن احاطه علمه. اذ کان الخفاء و الستر و الغیب انما تطلق بالقیاس الى مخفى عنه، و مستور و غائب عنه، و هى القلوب المحجوبه بحجب الطبیعه و استار الهیئه البدنیه، و الارواح المستولى علیها نقصان الامکان، الحاکم علیها بجهل ما خفى علیها، و استتر و غاب عنها، و کل ذلک لما ینزه قدس الحضره الالهیه عنه.

و کرر علیه السلام بیان احاطه علمه تعالى بذلک، دفعا للاحکام الفاسده الوهمیه، کما توهم بعض القاصرین انه لا علم له سبحانه بالاشیاء قبل وجودها، و بعضهم انه لا علم له بالجزئیات، تعالى الله عما یقول الظالمون علوا کبیرا.

استحوذ علیه الشیطان: غلبه، و استماله الى ما یرید منه.

قال الجوهرى: و هذا جاء بالواو على اصله، کما جاء استروح، و استصوب. و قال ابوزید: هذا الباب کله یجوز ان یتکلم به على الاصل. تقول العرب: استصاب و استصوب، و استجاب و استجوب، و هو قیاس مطرد عندهم. و قوله تعالى: «الم نستحوذ علیکم»، اى: الم نغلب على امورکم، و نستولى على مودتکم. انتهى.

و فى اطراد ذلک خلاف. و الصحیح الذى علیه الجمهور المنع من القیاس مطلقا. و فصل ابن مالک، فقال فى التسهیل: و ربما صحح الافعال و الاستفعال و فروعهما، و لا یقاس على ذلک مطلقا خلافا لابى زید، بل اذا اهمل الثلاثى کاستنوق. انتهى. و هو قول ثالث فى المساله.

و نص سیبویه: على ان استحوذ من الشواذ التى لم یسمع اعلالها.

و قال فى شرح التسهیل: انه من المصحح فقط.

و العدو: ضد الولى. قال تعالى: «یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوکم اولیاء».

و المراد بعداوته تعالى: مخالفه امره عنادا، و الخروج عن طاعته مکابره، او عداوه خواصه و مقربیه.

و فى اضافته الى ضمیر المخاطب هنا تحریض على قمعه و اذلاله، و تنبیه على السبب، کما تقول: عدوک بالباب، و عدوک یمکر بک. و منه: «اهل الاسلام فى الجنه، و اهل الکفر فى النار».

و قوله: «الذى استنظرک» الى آخره وصف للتوضیح، اعنى دفع الاحتمال.

و استنظرته: طلبت انظاره، اى: تاخیره و امهاله.

فانظرنى: اى امهلنى، و الاسم منه النظره على وزن کلمه، و منه «فنظره الى میسره»، اى فتاخیر و امهال.

و الغوایه -بالفتح-: اسم من غوى -من باب ضرب- اى ضل و انهمک فى الجهل.

و فى الصحاح: غوى -بالفتح- یغوى غیا و غوایه، فهى على هذا مصدر.

و جعل صاحب القاموس: الغى مصدر غوى -من باب ضرب-، و الغوایه مصدر غوى من باب علم، و عبارته: غوى یغوى غیا، و غوى غوایه، و لا یکسر. انتهى.

و على کل تقدیر فالغوایه -بالفتح- بمعنى الضلال لا الاضلال، فالمعنى: استنظرک لیکون داعیا لضلالى.

و استمهلته: طلبت امهاله، فامهلنى.

و «الیوم» فى العرف: عباره عما بین طلوع الشمس و غروبها من الزمان، و فى الشرع: عما بین طلوع الفجر الثانى و غروب الشمس.

و المراد هاهنا مطلق الوقت.

و الدین: الجزاء، خیرا کان او شرا. و اضافه الیوم الیه لادنى ملابسه کاضافه سائر الظروف الزمانیه الى ما وقع فیها من الحوادث، کیوم الاحزاب، و لیله القدر، و عام الفتح. و تخصیصه هنا من بین سائر ما یقع فیه کالقیامه و الجمع و الحساب لکونه ادخل فى الدلاله على انه ان امهله فلن یهمله. و ما ذکر من القیامه و غیرها من مبادى الجزاء و مقدماته.

و الفقره الثانیه تاکید للاولى، و مضمونها تلمیح الى قوله تعالى فى سوره الاعراف حکایه عن ابلیس: «قال انظرنى الى یوم یبعثون قال انک من المنظرین قال: فبما اغویتنى لاقعدن لهم صراطک المستقیم». و فى سوره الحجر قال: رب فانظرنى الى یوم یبعثون قال: فانک من المنظرین الى یوم الوقت المعلوم قال: رب بما اغویتنى لازینن لهم فى الارض، و لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین»، و فى سوره ص «قال: رب فانظرنى الى یوم یبعثون قال: فانک من المنظرین الى یوم الوقت المعلوم قال: فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین».

و انما اورد سبحانه هذه الحکایه على اسالیب متعدده مع ان استنظار اللعین انما صدر عنه مره واحده لا غیر، و کذا جوابه لم یقع الا دفعه، قصدا للتفنن الذى هو من مقتضیات البلاغه، على ان کل اسلوب من اسالیب النظم الکریم لابد ان یکون له مقام یقتضیه مغایر لمقام غیره.

تنبیهات:

الاول: صریح عباره الدعاء ان انظار اللعین و امهاله کان اجابه لدعائه، و هو الذى دلت علیه الاثار، و علیه اکثر المفسرین:

قال العلامه الطبرسى: و اما الوجه فى مساله ابلیس الانظار مع علمه بانه ملعون مطرود فعلمه بان الله سبحانه یظاهر على عباده النعم، و یعمهم بالفضل و الکرم، فلم یصرفه ارتکابه المعصیه عن مسالته و الطمع فى الاجابه، فاجابه الله. انتهى.

و من هنا قال سفیان بن عیینه: لا یمنعن احدکم من الدعاء ما یعلم من نفسه، فان الله تعالى اجاب شر الخلق ابلیس، اذا قال: انظرنى.

و ذهب جماعه: الى ان اجابه دعاء الکافر لا تجوز، لانها کرامه، فقوله تعالى: «انک من المنظرین» بیان ما سبق به التقدیر لا الاجابه.

قال العمادى فى تفسیره: ورود الجواب بالجمله الاسمیه مع التعرض لشمول ما ساله الاخرین على وجه یوذن بکون السائل تبعا لهم فى ذلک، دلیل على انه اخبار بالانظار المقدر لهم ازلا لا انشاء لانظار خاص به وقع اجابه لدعائه، اى انک من جمله الذین اخرت آجالهم، ازلا حسبما تقتضیه الحکمه التکوینیه. انتهى.

و اجیب: بان الاجابه لا یلزم ان تکون کرامه، بل هى کالنعمه فى احتمالها ان تکون ثوابا و تعظیما، و ان تکون استصلاحا و تفضلا فى الدنیا.

الثانى: ظاهر قوله علیه السلام «استمهلک الى یوم الدین لاضلالى فامهلته» ان الامهال وقع حسب السوال الى یوم الدین، فیکون المراد بیوم الوقت المعلوم فى الایتین هو یوم الدین، و هو یوید قول صاحب الکشاف: ان یوم الدین، و یوم یبعثون و یوم الوقت المعلوم فى معنى واحد، و لکن خولف بین العبارات سلوکا بالکلام طریق البلاغه. انتهى.

و قال بعضهم: یجوز ان یکون المراد بالایام الثلاثه یوم القیامه. و الاختلاف فى العبارات لاختلاف الاعتبارات. فالتعبیر بیوم البعث، لان غرض اللعین به یتحقق، اذبه یحصل العلم بانقطاع التکلیف، و الیاس من التضلیل. و بیوم الوقت المعلوم، لاستئثاره تعالى بعلمه، او للعلم بانه یصعق فیه من فى السماوات و الارض. و بیوم الدین، للایذان بتاخیر عقابه و جزائه الیه.

و لا یلزم من ذلک ان لا یموت، فلعل کلا من هلاک الخلق جمیعا و بعثتهم و جزائهم فى یوم واحد یموت اللعین فى اوله، و یبعث فى اواسطه، و یعاقب فى بقیته.

و عن الصادق علیه السلام: «یوم الوقت المعلوم یوم ینفخ فى الصور نفخه واحده، فیموت ابلیس ما بین النفخه الاولى و الثانیه».

و ذهب بعض المعتزله: الى ان المراد بیوم الوقت المعلوم وقت موته و هلاکه فى علم الله لا یوم القیامه، و کل مکلف من الجن و الانس منظر الى وقت معلوم عند الله.

و الدلیل على ذلک: ان ابلیس مکلف، و المکلف لا یجوز ان یعلم اجله لما فیه من الاغراء بالقبیح، لانه اذا علم اجله اقدم على المعصیه بقلب فارغ حتى اذا قرب اجله تاب فتقبل توبته.

و اجیب: بان من علم الله تعالى من حاله انه یموت على الطهاره و العصمه کالانبیاء، او على الکفر و المعصیه کابلیس، فان اعلامه بوقت اجله لا یکون اغراء على القبیح، لانه لا یتفاوت حاله بسبب ذلک التعریف و الاعلام.

الثالث: قالت الاشاعره: فى انظار ابلیس و امهاله دلاله على انه لا یجب على الله سبحانه رعایه مصالح العبد فى دینه و لا فى دنیاه، و الا لم یمهل ابلیس حین استمهله مع علمه بالمفاسد و الغوائل المترتبه على ذلک. و مما یوید ذلک انه بعث الانبیاء دعاه للخلق الى الحق، و علم من حال ابلیس انه لا یدعو الا الى الکفر و الضلال. ثم انه امات الانبیاء و ابقى ابلیس، و من کان یرید مصالح العباد امتنع منه ان یفعل ذلک.

و هذه الشبهه هى الشبهه السابعه من شبهات ابلیس اللعین التى ذکرناها فى الروضه السابعه عشره، و قد تقدم الجواب عنها هناک.

و اجابت المعتزله عن ذلک: بان الله تعالى خلق آدم و ذریته قادرین على دفع ابلیس عن انفسهم، فهم الذین اختاروا الکفر و الفساد. اقصى ما فى الباب ان یقال: ان الاحتراز عن القبیح حال عدم ابلیس اسهل منه حال وجوده، الا ان على هذا التقدیر تصیر وسوسته سببا لزیاده المشقه فى اداء الطاعات فیزداد المکلف بتکلفها ثوابا، کما قال علیه السلام «افضل الاعمال احمزها»، اى اشقها. و ذلک لایمنع الحکیم من فعله، کما ان انزال المشاق و الالام، و انزال المتشابهات صار سببا لزیاده الشبهات، و مع ذلک لم یمتنع فعلها من الله تعالى.

و هذا قریب من قول امیرالمومنین صلوات الله علیه فى خطبه له «فاعطاه الله النظره استحقاقا للسخطه، و استتماما للبلیه، و انجازا للعده، فقال: انک من المنظرین الى یوم الوقت المعلوم».

قوله علیه السلام: «فاوقعنى و قد هربت» الى آخره. الفاء: عاطفه للجمله على استحوذ.

و وقع وقوعا: سقط، و اوقعه غیره ایقاعا: اسقطه.

و فى الاساس: وقع الشىء على الارض وقوعا، و اوقعته ایقاعا.

و فى دیوان الادب: اوقعه فوقع.

و جمله قوله «و قد هربت» حالیه، اى اوقعنى و الحال انى قد هربت، اى: حال هربى الیک.

و الهرب الیه تعالى من الذنوب: عباره عن الاقبال علیه تعالى، و الاعراض عنها، و العزم على اجتنابها.

فالمراد بایقاع الشیطان له حال هربه، اما معناه الحقیقى و هو الاسقاط على الارض، فیکون الکلام استعاره تمثیلیه، شبه صوره تعویق الشیطان له عن النجاه من الذنوب و المعاصى- بالاقبال على الله تعالى، و الاعراض عنها- بصوره تعویق من اسقط هاربا من مخوف، و اوقعه على الارض من النجاه مما یخافه بالهرب منه. فالمشبه به هیئه منتزعه من الهارب، و طرحه على الارض و تعویقه عن النجاه مما هرب منه. و المشبه هیئه منتزعه من نفسه، و فسخ الشیطان لعزیمته من الفرار الى الله تعالى من الذنوب، بتسویله و تعویقه عن اجتناب الذنوب و الخلاص منها. فلا تکون کلمه «اوقعنى» استعاره بل هى باقیه على معناها الحقیقى، کما قرروه فى قولهم اراک تقدم رجلا و توخر اخرى.

و اما معناه المجازى، فیکون مستعارا لجعله ایاه متلبسا بما یکرهه، و الجامع التلبس، و هى استعاره تصریحیه، لذکر المستعار منه دون المستعار له. و حذف المتلبس به اما للتعمیم و الاختصار، اى: فالقانى فى کل معصیه، او لمجرد الاختصار، اى فالقانى فى حبائله و مصائده، بقرینه قوله: «استحوذ على».

و اما ما وقع لبعض المترجمین من ان صاحب القاموس لم یذکر «اوقع» متعدیا، و لکن قال: اوقع بهم: بالغ فى قتالهم، و لعله ضمن اوقعنى معنى حاربنى، فیکون معنى اوقعنى بالغ فى حربى، فهو خبط لا یلتفت الیه.

و قول بعضهم: ان جمله قوله: «و قد هربت الیک» استئنافیه، بمعزل عن اسلوب نظم الکلام، کما لا یخفى على من له ادنى ذوق.

و الموبقه: المهلکه، من الوبوق: و هو الهلاک. یقال: وبق یبق -من باب وعد و - ورث -و وبق یوبق- من باب وجل، و بوقا و موبقا: اى: هلک.

و یتعدى بالهمزه فیقال: او بقته، و هو یرتکب الموبقات، اى: المعاصى، لانهن مهلکات.

و المردیه: المهلکه. یقال: ردى -من باب تعب- اى هلک، و ارداه غیره. و الله اعلم.

«حتى» هنا ابتدائیه دخلت على الجمله الشرطیه، و هى مع ذلک غایه لما قبلها. و هو استحواذ الشیطان علیه، و ایقاعه له اى قد استحوذ على فاوقعنى الى ان قارفت معصیتک، هذا قول الجمهور، و قد سبق الکلام علیه مستوفى فى الروضه الثانیه عشره.

و قارف الذنب: خالطه و قاربه.

و قال الزمخشرى فى الفائق: قارف الذنب و اقترفه، اذا التبس به، و یقال لقشر کل شى ء قرفه، لانه ملتبس به. انتهى.

و استوجب الشىء: استحقه.

و السوء -بالضم-: القبیح.

و السعى: یکون بمعنى العدو و المضى، و یکون بمعنى التصرف و العمل، و هو المراد هنا. و یعدى بالمعنى الاول ب«الى»، و بالمعنى الثانى باللام.

و فى محکم اللغه: السعى: الکسب. و کل عمل من خیر او شر سعى.

و قال الفیومى فى المصباح: اصل السعى التصرف فى کل عمل، و علیه قوله تعالى: «و ان لیس للانسان الا ما سعى. و ان سعیه سوف یرى».

و السخط: الغضب. و هو من الانسان تغییر یحصل عند غلیان دم القلب لشهوه الانتقام، و من الله تعالى سبحانه اراده الانتقام و انزال العقوبه المستحقه.

و فتله یفتله فتلا- من باب ضرب لواه، یقال: فتل عنى وجهه، اى لواه و صرفه.

و فى الصحاح: فتله عن وجهه فانفتل. اى صرفه فانصرف، و هو قلب لفت.

و العذار: العارض، و هو صفحه الخد. و منه عذر الغلام اذا نبت شعر عذاره، یعنى صفحه خده، و سمى السیر الذى على خد الدابه من اللجام عذارا، باسم موضعه.

و الغدر: نقض العهد، و هو ضد الوفاء. و قد یطلق على الخدیعه، و هى کل فعل یقصد به فاعله خلاف ما یقتضیه ظاهره. و منه الحدیث «ان بین یدى الساعه سنین غداره، یکثر فیها المطر، و یقل فیها النبات».

قال الزمخشرى فى الفائق: اى: تطمعهم فى الخصب بالمطر ثم تخلف، فجعل ذلک غدرا منها و خدیعه. و هذا المعنى هو المراد هنا، لان معنى فتل عنى عذار غدره صرف عنى وجه غدره، اى: اعرض عن الغدر و ترکه لحصول مطلوبه من الاغواء و الاضلال عند مقارفه المعصیه، و استیجاب السخطه، فلم یکن یحتاج الیه بعد ذلک. و هذا المعنى لا یناسبه الا الغدر بمعنى الخدیعه، لا الغدر بمعنى نقض العهد، کما لا یخفى.

و لو کان المراد بالغدر نقض العهد لکان مقتضى المقام ان یقول: اظهرلى غدره. و لما کان الغدر بمعنى نقض العهد مستلزما للخدیعه -باظهار فاعله خلاف ما سیفعله فى اول الامر- اطلق علیها لفظ الغدر من باب اطلاق اسم الملزوم على اللازم.

قال شیخنا البهائى فى المفتاح: المراد ان الشیطان بعد حصول مراده، من ایقاعه لى فى المعصیه بالحیله و الغدر، صرف عنى عنان غدره، حیث حصل منى مراده. انتهى.

فحمل الغدر على معنى الحیله، و هى الخدیعه، و انما فسر العذار بالعنان، لانه حمله على ما یقع على خد الفرس من اللجام، و هو صحیح، فان من صرف عذار دابته، فقد صرف عنانها.

و الکلام على کل تقدیر استعاره بالکنایه مع الترشیح، شبه الغدر بالشخص او الدابه، بجامع قبول التصرف و الانقیاد، و اثبت له عذارا، و رشح ذلک بالفتل لملائمته للعذار. یقال: فتل عذاره، و لوى عذاره، اذا اعرض وصد.

قال الزمخشرى فى الاساس: لوى عذاره عنه اذا عصاه.

قوله علیه السلام «و تلقانى بکلمه کفره» تلقاه: اى استقبله.

و «الباء» للملابسه، اى ملتبسا بکلمه کفره.

قال شیخنا البهائى: هو اشاره الى ما حکاه سبحانه عنه بقوله تعالى: «اذ قال للانسان اکفر، فلما کفر، قال انى برىء منک». انتهى.

و الاولى ان یکون اشاره الى قوله تعالى حکایه عنه «انى کفرت بما اشرکتمون من قبل»، اى باشراککم ایاى مع الله فى الطاعه، بمعنى تبرات منه و استنکرته.

قال صاحب الکشاف: معنى کفره باشراکهم: تبروه منه، و استنکاره له، کقوله: «انا براء منکم و مما تعبدون من دون الله کفرنا بکم».

و فى حدیث اهل البیت علیهم السلام: الکفر فى هذه الایه البراءه.

و قوله: «و تولى البراءه منى» تولى الامر: اذا تقلده: و قام به.

و البراءه: قطع العلقه، یقال: برىء منه براءه -من باب تعب- اى: قطع علقته منه.

و قوله: «و ادبر مولیا»، اى: ذهب و رجع عنى.

و مولیا: حال موکده لعاملها، و هى التى یستفاد معناها بدونها، و نحوه قوله تعالى: «ولى مدبرا».

و مدار هذه الفقرات على انکار الشیطان ما کان یحث علیه، و یزینه للانسان، من سیئات الجرائم، و قبائح المعاصى عند استحقاقه للعقوبه، و استیجابه للعذاب.

و نظیر ذلک قول امیرالمومنین علیه السلام فى خطبته الغراء: «اوصیکم بتقوى الله الذى اعذر بما انذر، و احتج بما نهج، و حذرکم عدوا نفذ فى الصدور خفیا، و نفث فى الاذان نجیا، فاضل و اردى، و وعد فمنى، و زین سیئات الجرائم، و هون موبقات العظائم، حتى اذا استدرج قرینته، و استغلق رهینته انکر مازین، و استعظم ما هون، و حذر ما امن».

قال ابن ابى الحدید: القرینه هاهنا الانسان الذى قارنه الشیطان، و یقال: غلق الرهن اذا لم یفتکه الراهن فى الوقت المشروط، فاستحقه المرتهن، قال: و هذا الکلام ماخوذ من قوله تعالى: «و قال الشیطان لما قضى الامر: ان الله وعدکم وعد الحق، و وعدتکم فاخلفتکم و ما کان لى علیکم من سلطان الا ان دعوتکم فاستجبتم لى فلا تلومونى و لوموا انفسکم ما انا بمصرخکم و ما انتم بمصرخى انى کفرت بما اشرکتمون من قبل ان الظالمین لهم عذاب الیم».

تنبیه:

فى قوله علیه السلام: «و استوجبت بسوء سعیى سخطتک» دلاله على ان الانسان هو الذى یختار بسعیه الشقاوه، و لیس من الشیطان الا التسویل و التزیین، و هو مدلول الایه المذکوره. و لذلک قال: المحققون: الشیطان الاصلى هو النفس، و ذلک ان الانسان اذا احس بشىء او ادرکه، ترتب علیه شعوره بکونه ملائما له، او منافرا له. و یتبع هذا الشعور المیل الجازم الى الفعل او الى الترک. و کل هذه الاشیاء من شان النفس، و لا مدخل للشیطان فى شىء من هذه المقامات، الا بان یذکره شیئا مثل: ان الانسان کان غافلا عن صوره امراه فیلقى الشیطان حدیثها فى خاطره.

قال العلامه الطبرسى: فى الایه المذکوره دلاله على ان الشیطان لا یقدر على اکثر من الدعاء و الاغواء، و انه لیس علیه عقاب معاصیهم، و انما علیه عقاب الدعوه فحسب.

قوله علیه السلام: «فاصحرنى لغضبک فریدا»، «الفاء» عاطفه، و تفید هنا ثلاثه امور: الترتیب، و التعقیب و السببیه.

و اصحر الرجل للصحراء اصحارا برزلهما، و هو غیر متعد، لکنه وقع هنا متعدیا، کما وقع فى حدیث ام سلمه رضوان الله علیها لعائشه: سکن الله عقیراک فلا تصحریها.

قال الزمخشرى فى الفائق: اى خرج الى الصحراء، و اصحر به غیره، و قد جاء هنا معدى على حذف الجار و ایصال الفعل. انتهى.

و قال ابن الاثیر فى النهایه فى حدیث على علیه السلام «فاصحر لعدوک، و امض على بصیرتک» اى کن من امره على امر واضح منکشف، من اصحر الرجل اذا خرج الى الصحراء، و منه حدیث الدعاء «فاصحرنى لغضبک فریدا»، و حدیث ام سلمه لعائشه «فلا تصحریها» اى لا تبرزیها الى الصحراء، هکذا جاء فى هذا الحدیث، متعدیا على حذف الجار و ایصال الفعل، فانه غیر متعد. انتهى.

و ظاهر کلامه، انه فى حدیث الدعاء بالباء الموحده لا بنون الوقایه، لکن اتفقت نسخ الصحیفه الشریفه على النون.

قال شیخنا البهائى قدس سره: و المراد هنا: جعلنى تائها فى بیداء الضلال، متصدیا لحلول غضبک على. انتهى.

قلت: و هو استعاره بالکنایه، شبه نفسه بشخص اخرج الى الصحراء فى عدم تمکنه من الاستتار بشىء یقیه، و جعل اثبات الاصحار له تنبیها على ذلک، و یمکن حمله على الاستعاره التمثیلیه و التبعیه ایضا، کما لا یخفى.

و قوله: «فریدا» حال من ضمیر المتکلم، اى مواخذا و معاقبا بما قارفته دون غیرى. و فیه دلاله على ان الشیطان لا یواخذ بمعاصى العبد، کما تقدم.

قوله علیه السلام: «و اخرجنى الى فناء نقمتک طریدا».

الفناء -بالکسر و المد- السعه امام الدار، و قیل: ما امتد من جوانبها، و منه فناء الکعبه.

و النقمه: مثل کلمه، و تخفف مثلها: اسم من «نقمت منه»، -من باب ضرب- و انتقمت: اى عاقبت.

و الطرد: الابعاد، طرده طردا -من باب قتل- فهو طرید و مطرود. و نصبه على الحال، و الظاهر انها مبنیه، و تحتمل التاکید.

قوله علیه السلام: «لا شفیع یشفع لى الیک» جمله حالیه، او مستانفه استئنافا نحویا، و لا لنفى الجنس.

و روى فیما بعدها فى الفقرات الاربع الرفع -على جواز الالغاء عند التکرار، و على الاعمال کلیس-، و الفتح على الاصل من جعلها فى المواضع کلها لنفى الجنس فیکون مبنیا.

و جمله «یشفع لى» خبر «لا».

و الخفیر: فعیل، من خفرت الرجل -من باب ضرب- اى حمیته و اجرته من طالب، و الاسم الخفاره -بالضم و الکسر-.

و آمنت الخائف -بالمد- سلمته مما یخاف، و الاسیر اعطیته الامان. و تعدیته ب«على» لتضمینه معنى النصره، اى: یومننى، ناصرا لى علیک، و نظیره تعدیه الاجاره بها فى قوله تعالى: «و هو یجیر و لا یجار علیه»، اى: یمنع ما یشاء، و لا یمنع احد بالنصر علیه.

و الحصن -بالکسر-: المکان الذى لا یقدر علیه لارتفاعه.

و فى القاموس: کل موضع حصین لا یوصل الى جوفه.

و حجبه حجبا -من باب قتل-: منعه. و منه قیل للستر: حجاب، لانه یمنع من المشاهده.

و الملاذ: الملجا. من لاذ به، یلوذ، لواذا، مثلثه، اى التجا الیه، و اعتصم به.

یقال: لجا الى الحصن و غیره لجا -مهموزتین من بابى نفع و تعب-، و التجا الیه، اى استند الیه و اعتصم به.

و مفاد هذه الفقرات تاکید نفى الاستطاعه عن نفسه، و بیان عجزه، على معنى ان الله تعالى ان اراد عذابه لم یکن له شفیع یدرا عنه العذاب، و لا مجیر یجیره منه، و لا یصح ان یکون له حصن یمنعه عنه، و لا ملاذ یعتصم به منه، و هو معنى قوله تعالى: «قل انى لن یجیرنى من الله احد و لن اجد من دونه ملتحدا». و الله اعلم.

«الفاء» للدلاله على ترتب ما بعدها على ما قبلها. و القول بانها للاستئناف وهم.

و عاذ به یعوذ عوذا و عیاذا، و معاذا: اعتصم.

و اعترف بالشىء اعترافا: اقر به على نفسه. و حذف المعترف به للتعمیم و الاختصار.

و «الفاء» من قوله: «فلا یضیقن» فصیحه، و لا دعائیه، و اصلها النهى.

و ضاق الشىء: خلاف اتسع.

و الفضل: الاحسان.

و قصر السهم عن الهدف قصورا -من باب قعد-: لم یبلغه.

و دون: نقیض فوق، و هى تقصیر عن الغایه.

و قوله: «و لا اکن» فیه استعمال «لا» فى فعل المتکلم، و هو و ان کان نادرا لکنه ثابت فى الفصیح، کقوله:

لا اعرفن ربربا حورا مدامعها؛

و قول آخر:

اذا ما خرجنا من دمشق فلا نعد؛

و هى فى هذا تحتمل النهى و الدعاء، نص علیه ابن هشام فى المغنى.

و الکلام فى هذه الفقرات من باب توجیه النهى الى المسبب و المراد النهى عن السبب، بابلغ وجه، على اسلوب الکنایه.

و الاصل: لا تمنعنى واسع فضلک فیضیق عنى، و لا عفوک فیقصر دونى، و لا تردنى و تجبهنى فاکون اخیب عبادک التائبین، و لا تحرمنى رفدک فاکون اقنط و فودک الاملین، فعدل عن ذلک الى توجیه الدعاء الى الفضل فى عدم الضیق، و الى العفو فى عدم القصور، و الى نفسه فى عدم کونه الاخیب و الاقنط على طریقه: «فلا یکن فى صدرک حرج» و قولهم: لا ارینک هاهنا، اى: لا تشک فیکون فى صدرک حرج، و لا تکن هاهنا فاراک، فعدل عن ذلک الى توجیه النهى الى الحرج عن ان یکون فى صدره، و الى نفسه عن ان یراه.

قال النیسابورى: توجیه النهى الى الحرج کقولهم: لا ارینک هاهنا، و المراد نهیه عن کونه بحضرته فان ذلک سبب رویته.

قال الزمخشرى: فان قلت: النهى فى قوله «فلا یکن» متوجه الى الحرج فما وجهه.

قلت: هو من قولهم: لا ارینک هاهنا.

قال صاحب الکشف: ظاهره ان المتکلم ینهى نفسه، و المراد نهى المخاطب بابلغ وجه على اسلوب الکنایه.

و قال التفتازانى: یعنى لیس الحرج مما یومر و ینهى بالکون فى الصدر، او اللاکون. کیف و قد فسروا النهى بطلب الکف عن الفعل او الترک!! فجعله من باب ذکر اللازم و اراده الملزوم. فالمنهى عدم کون المخاطب فى حرج، و قد عبر عنه بعدم کون الحرج فى صدره، کما عبر فى «لا ارینک» هاهنا عن عدم کون المخاطب فى هذا المکان بعدم رویه المتکلم ایاه. و مثله فى الامر قوله تعالى: «و لیجدوا فیکم غلظه» عبر عن امیرالمومنین بان یغلظوا على الکفار بامر الکفار ان یجدوا فى المومنین غلظه، لان هذا لازمه. انتهى.

و قال ابن هشام فى المغنى: قولهم «لا ارینک»، هاهنا مما اقیم فیه المسبب مقام السبب، و الاصل: لا تکن هاهنا فاراک. و مثله فى الامر «و لیجدوا فیکم غلظه»، اى و اغلظوا علیهم لیجدوا ذلک. و انما عدل الى الامر بالوجدان تنبیها على انه المقصود لذاته، و اما الاغلاظ فلم یقصد لذاته بل لیجدوه. انتهى.

و انما لم یکن الاغلاظ مقصودا لذاته، لانه لیس من الاخلاق الحسنه، فلا یکون مامورا به الا لعارض کارهاب العدو. و الله اعلم.

قوله علیه السلام: «اخیب عبادک التائبین، و لا اقنط و فودک الاملین» خاب یخیب خیبه: لم یظفر بما طلب.

و قنط یقنط -من بابى ضرب و تعب-، قنوطا: یئس.

و الوفود: جمع وفد، و هو جمع وافد، کصحب و صاحب. یقال: وفد علیه یفد وفودا، اى ورد و قدم.

و قال ابن الاثیر: الوفد: القوم یجتمعون و یردون البلاد، واحدهم وافد، و کذلک الذین یقصدون الامراء لزیاره و استرفاد و انتجاع و غیر ذلک. انتهى.

و افعل التفضیل هنا مقصود به اصل الفعل لا الزیاده، اذ لیس فى عباده التائبین خائب، و لا فى وفوده الاملین قانط. فهو کقولهم: نصیب اشعر الحبشه، اى: شاعرهم، اذ لا شاعر فیهم غیره، و قولهم: الناقص و الاشج اعدلا بنى مروان، اى عادلاهم، لانه لم یشارکهما احد من بنى مروان فى العدل. فافعل هنا بمعنى اسم الفاعل فى انفراده بالوصف من غیر مشارکه فیه.

قوله علیه السلام: «و اغفر لى انک خیر الغافرین» غفر الله له: ستر خطیئته و صفح عن عقوبته.

و جمله «انک خیر الغافرین» تعلیل، و مزید استدعاء للاجابه، اى: خیر الساترین على عباده، و المتجاوزین لهم عن ذنوبهم لان غفرانک غیر متوقف على جلب منفعه، او دفع مضره، بل لمحض الفضل و الکرم.