آیه 6 سوره تغابن

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۸ آوریل ۲۰۱۶، ساعت ۰۲:۵۶ توسط Quran (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «{{قرآن در قاب|ذَٰلِكَ بِأَنَّهُ كَانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّن...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

ذَٰلِكَ بِأَنَّهُ كَانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالُوا أَبَشَرٌ يَهْدُونَنَا فَكَفَرُوا وَتَوَلَّوْا ۚ وَاسْتَغْنَى اللَّهُ ۚ وَاللَّهُ غَنِيٌّ حَمِيدٌ

مشاهده آیه در سوره


<<5 آیه 6 سوره تغابن 7>>
سوره : سوره تغابن (64)
جزء : 28
نزول : مدینه

ترتیل

ترجمه (مکارم شیرازی)

ترجمه های فارسی

این (عذاب) برای آن بود که رسولان آنها با ادلّه و معجزات به سویشان می‌آمدند و آنها (به تکذیب و طعن) می‌گفتند: آیا بشرهایی (مانند ما) رهنمایی ما توانند کرد؟ پس کافر شدند و روی گردانیدند و البته خدا (از کفر و ایمان خلق) بی‌نیاز است که خدا غنیّ بالذّات و ستوده به جمیع صفات است.

ترجمه های انگلیسی(English translations)

That was because their apostles would bring them manifest proofs, but they said, ‘Will humans be our guides?!’ So they disbelieved and turned away, and Allah had no need [of their faith] and Allah is all-sufficient, all-laudable.

معانی کلمات آیه

«بَشَرٌ»: این واژه برای مفرد و مثنّی و جمع استعمال می‌گردد. در اینجا مراد انبیاء - علیهم‌السلام - است.

نزول

شأن نزول آیات 6 تا 8:

مفسرین گویند: این آیات درباره عبدالله بن ابى بن سلول و یاران او نازل گردیده و قصه وى چنان که ارباب سیر و تواریخ نوشته اند، چنین است.

طائفه بنى‌المصطلق خود را براى جنگ با رسول خدا صلى الله علیه و آله و مسلمین آماده کرده بودند و رئیس ایشان حارث بن ابى‌ضرار پدر زن رسول خدا صلی الله علیه و آله یعنى پدر جویریه بوده است چون پیامبر از این موضوع اطلاع حاصل کرد.

براى جنگ به همراه مسلمین بیرون آمد و دشمن را بر سر چاه آبى دید که آن را مریسیع مى گفتند. چون دو لشکر اسلام و کفر مقابل یکدیگر قرار گرفتند. جنگ درگرفت و طائفه بنى‌المصطلق در این جنگ شکست خورده رو به فرار نهادند و جماعت زیادى از ایشان کشته شدند.

پیامبر دستور داد زنان و اطفال کسانى که در جنگ شرکت نموده اند به اسارت گرفته شوند و مال‌هاى ایشان را نیز به غنیمت برند. در این میان مردى از مسلمین از طائفه بنى کلب بن عوف بن عامر بنام هشام بن ضبابه بدست مردى از انصار از طائفه عبادة بن الصامت از روى اشتباه به گمان این که از کفار است، زخمى و مجروح گردید.

عمر بن الخطاب را از طائفه بنى‌غفار مزدورى بود بنام حجاج بن سعید که اسب عمر را در دست گرفته و مى آمد تا بر سر چاه آب رسید و با مردى بنام سنان بن الجهنى که با طائفه خزرج حلیف و هم سوگند بود به خصومت افتاد و کار خصومت آن دو نفر بالا کشید.

ابن الجهنى آواز می‌داد و معاشر انصار را به یارى مى طلبید و غفارى داد می‌زد و معاشر مهاجرین را به کمک می‌خواست. در این میان مردى از مهاجرین که نام وى جمال بود به یارى حجاج آمد. در این جا عبدالله بن ابى با لحن مسخره به جمال گفت: اى جمال تو اینجا هستى؟

جمال جواب تندى به عبدالله داد و گفت: صبر می‌کنم تا به مدینه بیایم و خواهم دید که از فرط گرسنگى به یاد خصومت و دشمنى نخواهى افتاد. عبدالله در جواب او رو به مردم کرد و گفت: ایها الناس این همان کس است که امثال او را با دست خود پرورده و به وجود آورده اید زیرا اگر شما زیادى و باقیمانده طعام خود را به اینان نمى دادید، امروز با ما دشمن نمى شدند و بر ما مفاخره و منافرة نمى نمودند.

اکنون مثل ما با این‌ها چنان است که گفته اند، سمّن کلبک حتّى یأکلک یعنى سگ خود را چاق و فربه کن تا تو را بخورد و اگر ما به مدینه روى آوریم، عزیزان ما این ذلیلان را بیرون کنند. زید بن ارقم که در آن وقت کودکى بیش نبود و در آن حوالى گوش می‌داد. فریاد زد و گفت: اى عبدالله منظور تو از عزیز خودت بودى و از ذلیل رسول خدا صلی الله علیه و آله را اراده مى کردى. به خدا قسم که ذلیل و ناقص خودت هستى و محمد در میان ما عزیز است که از جانب رحمن براى ما آمده است و این تو هستى که ذلیل و خوار از قوم خود رانده شده اى ولى محمد که از جانب خداى متعال آمده در کمال عزت است و بدان که از این به بعد میان ما و تو آن دوستى سابق نخواهد بود. عبدالله وقتى که این سخنان را شنید با صداى بلند گفت: اى زید خاموش باش، من این سخنان را از روى شوخى گفته ام.

زید بن ارقم نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت و قصه خود با عبدالله را بیان داشت. پیامبر به زید فرمود: شاید تو بر عبدالله خشم گرفته و به خطا از او چیزى شنیده باشى. عمر در این میان حاضر بود، گفت: یا رسول الله اجازه بده گردن عبدالله را بزنم. پیامبر فرمود: صلاح نیست زیرا عده اى از مسلمین با او هستند اگر چه خود او کسى نیست. عمر گفت: یا رسول اللّه اگر صلاح نمی‌دانى که ما او را بکشیم به یکى از انصار مانند سعد معاذ یا محمد مسلمه یا عباد بن بشیر دستور بده او را بکشند.

باز پیامبر فرمود: صلاح نیست زیرا مردم خواهند گفت: محمد اصحاب خود را مى کشد ولى بگو آماده کوچ کردن باشند تا حرکت کنیم و این اوقات وقت سفر کردن رسول خدا صلی الله علیه و آله نبود ولى منظور رسول خدا صلی الله علیه و آله این بود که مردم از این قضیه بگذرند. بعد رسول خدا به عبدالله بن ابى فرمود: آیا این سخنان و حرف‌هائى که زید گفته است، خودت گفته اى؟ در جواب گفت: یا رسول اللّه آنچه زید گفته، دروغ بوده و من از آن گونه سخنان هرگز بر زبان جارى نکرده ام.

عبدالله در میان قوم خود شریف بود و جماعتى از انصار هم که در آن میان بودند، گفتند: یا رسول الله عبدالله بن ابى شریف و پیر و سید ما مى باشد و مردى عاقل است نشاید که قول و گفتار کودکى را درباره او باور کرد. حتما آن کودک خوب نشنیده یا نسنجیده بوده و در این واقعه به یقین اشتباهى رخ داده است.

پیامبر عذر عبدالله و یاران او را پذیرفت و این موضوع در میان انصار شایع گردید و از همه جانب زید را ملامت کردند و گفتند: تو درباره پیرمردى گفتارى به دروغ بر زبان راندى، زید سخت رنجیده خاطر گردید و از گفتار راست خود پشیمان بود و از آن پس نزد پیامبر نمى رفت تا این که آیه 8 نازل گردید. زید مى گفت: پس از نزول این آیه رسول خدا صلی الله علیه و آله گوش مرا گرفت و فرمود: گوش تو راست شنید، اى پسر.[۱]

عروة و مجاهد و قتاده گویند: وقتى که آیه 80 سوره توبه «إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یغْفِرَاللَّهُ لَهُمْ» نازل گردید. پیامبر فرمود: من بیشتر از هفتاد بار براى آن‌ها استغفار و طلب آمرزش خواهم نمود تا این که آیه 6 این سوره نازل شد و نیز از طریق عوفى از ابن عباس روایت شده که گفت: وقتى که سوره برائة نازل گردید.

پیامبر می‌فرمود: امید است که از طرف خداوند رخصت و اجازه پیدا کنم تا درباره آن‌ها استغفار نمایم به خدا قسم اگر اجازه بیابم بیش از هفتاد بار براى آن‌ها استغفار می‌کنم شاید خداوند آن‌ها را بیامرزد سپس آیه 6 نازل گردید.[۲]

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


ذلِكَ بِأَنَّهُ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا فَكَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ وَ اللَّهُ غَنِيٌّ حَمِيدٌ «6»

اين (كيفر) به خاطر آن است كه پيامبرانشان همراه با دلايل روشن (و معجزات) به سراغ آنها آمده بودند، و آنان (به جاى پذيرش و ايمان آوردن به آنها) گفتند: آيا انسانى (مثل خودمان) ما را هدايت كند؟ از اين رو كفر ورزيدند و (به پيامبران و دستورات الهى) پشت كردند و خداوند (از ايمان آنان) بى‌نياز است و خداوند بى‌نياز و ستوده است.

نکته ها

تبليغ انواعى دارد و بهترين نوع آن تبليغ عملى است. خداوند، پيامبران را از جنس بشر

جلد 10 - صفحه 75

قرار داد تا تمام تلخ و شيرينى‌هاى زندگى را همانند مردم بچشند و در عمل راهنماى آنان باشند، ولى برخى كوته‌فكران بشر بودن را نقص مى‌پنداشتند و مى‌گفتند: «أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا» آيا بشرى مثل خود ما راهنماى ما باشد؟!

«اسْتَغْنَى» از ريشه «غنى» به معناى بى‌نيازى است. اين امر براى خداوند به جا و به حق است. «وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ وَ اللَّهُ غَنِيٌّ» امّا براى انسانى كه سر تا پا نياز است، بدترين صفت بى‌نياز پنداشتن خود است، چنانكه قرآن در سه مورد به آن اشاره كرده است:

«أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‌ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى» «1» آيا كسى‌كه خود را مستغنى مى‌پندارد، تو متصدّى او مى‌شوى؟

«أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى‌ وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى‌ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى‌» «2»، امّا كسى‌كه بخل ورزد و بى‌نيازى جويد و پاداش برتر الهى را تكذيب كند، بزودى او را در دشوارى قرار مى‌دهيم.

«إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‌ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‌» «3»، انسانى كه خود را بى‌نياز پندارد، دست به طغيان خواهد زد.

شبهه افكنى و ايجاد شك و ترديد ميان مؤمنان، شيوه كافران متكبّر است. در اين آيه مى‌گويند: آيا بشرى مثل ما هدايت‌گر ما باشد؟ «أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا»؛ در جاى ديگر مى‌گفتند: از كجا مى‌دانيد كه صالح فرستاده خداست؟! «أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ» «4»؛ و در مورد ديگر گفتند: چگونه يك فقير، فرمانده و حاكم شود؟! «أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ» «5»

كفّار دليل ندارند فقط استبعاد مى‌كنند. درباره نبوّت مى‌گويند: چگونه يك بشر مى‌تواند راهنماى جامعه بشرى شود؟ «أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا» در مورد معاد نيز مى‌گويند: چگونه بعد از آن كه جسم ما پوسيد و در زمين محو شد، دوباره زنده مى‌شويم؟ «أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ» «6»

خداوند به ايمان و توجه مردم نيازى ندارد. «فَكَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ» چنانكه در

«1». عبس، 5 و 6.

«2». ليل، 8- 10.

«3». علق، 6- 7.

«4». اعراف، 75.

«5». بقره، 247.

«6». سجده، 10.

جلد 10 - صفحه 76

جاى ديگر مى‌فرمايد: «إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ» «1» اگر شما و تمام مردم زمين كافر شويد، همانا خداوند بى‌نياز و ستوده است. آرى، اگر همه مردم رو به خورشيد يا پشت به خورشيد خانه بسازند در خورشيد اثرى ندارد.

و در آيه‌اى ديگر مى‌خوانيم: «وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ» «2» هركس كافر شود، بداند كه خداوند از تمام هستى بى‌نياز است.

پیام ها

1- تاريخ گذشتگان را تحليل و بررسى كنيد. فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ‌- ذلِكَ بِأَنَّهُ كانَتْ‌ ...

2- قهر الهى بعد از اتمام حجت است. «عَذابٌ أَلِيمٌ‌- ذلِكَ بِأَنَّهُ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ»

3- خداوند براى هدايت بشر در طول تاريخ، پيامبران متعددى را پياپى فرستاده است. «كانَتْ تَأْتِيهِمْ» ( «كانَتْ»، بيانگر استمرار در گذشته است).

4- تمام انبيا، دلائل روشن و معجزه داشته‌اند. «تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ»

5- كفار، بدون تأمل در دلايل پيامبران، در حقانيت آنها ايجاد شك و ترديد مى‌كردند. فَقالُوا ... ( «فاء» بيانگر عدم تأمّل است.)

6- از ديد كافران، بشر بودن براى پيامبران نقطه ضعف است. «فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا»

7- خداوند در ذات، بى‌نياز و در افعال، حميد و شايسته ستايش است. «غَنِيٌّ حَمِيدٌ»

پانویس

  1. پرش به بالا تفسیر مجمع البیان.
  2. پرش به بالا طبرى صاحب تفسیر جامع البیان.

منابع