میثم تمار
میثم بن یحیی تمّار، غلام زنی از بنی اسد و عجمیتبار بود. امیر مؤمنان علی علیه السلام او را خرید و آزاد ساخت. میثم از خواص اصحاب و از یاران سرّّ علی علیه السلام به شمار میآمد.
محتویات
میثم تمار
میثم، فرزند یحیی بود. از «سرزمین نهروان» که منطقه ای میان عراق و ایران است. بعضی او را ایرانی و از مردمان فارس دانسته اند؛ او را «ابو سالم» هم می خواندند.
ابتدا، غلام زنی از «طایفه بنی اسد» بود. حضرت علی علیه السلام او را از آن زن خرید و آزادش کرد -[۱].میثم، از اصحاب پیامبر به شمار آمده است -[۲]. هر چند از جزئیات زندگی او درسال های نخستین حیاتش و در روزگار صدراسلام، اطلاع مبسوط در دست نیست. لقب «تمار» (خرما فروش) را هم از آن جهت به او می گفتند، که در کوفه خرما فروش بود.
میثم تمار، علاوه بر آن که خود، مسلمانی فداکار و پاک و شیعه ای وفادار و خالص بود، خاندانش نیز از رجال و بزرگان شیعه بودند. میثم، شش پسر داشت و نوه هایی بسیار که به طور عمده، آنان هم هم چون پدر در صراط مستقیم حق و تبعیت از اهل بیت و اعتقاد به ولایت و رهبری امامان معصوم بودند و بیشتر آنان در شمار راویان احادیث ائمه یاد شده اند. ائمه شیعه هم به میثم و فرزندانش اظهار محبت و علاقه کرده و از آنان تجلیل می کردند. پسران میثم، عبارت بودند از:
عمران، شعیب، صالح، محمد، حمزه و علی.
شعیب از اصحاب امام صادق علیه السلام و صالح از اصحاب امام باقر علیه السلام و امام صادق بود. حتی امام باقر به صالح فرمود: «من به شما و پدرتان علاقه بسیار دارم.» -[۳]
عمران هم، از اصحاب امام سجاد علیه السلام و امام باقر و امام صادق –علیه السلام بود.این گونه کلمات، هم میزان اعتبار این خانواده را نزد ائمه می رساند و هم پیوستگی و رابطه و محبت و تبعیت خاندان میثم و خود او را نسبت به امامان شیعه نشان می دهد.
آشنایی میثم با علی علیه السلام
حضرت علی پیش تر، سرنوشت و سرگذشت میثم تمار را از زبان رسول خدا شنیده بود. میثم هم از پیش، شیفته اهل بیت و علاقه مند به آن عترت پاک بود.
اما اولین برخورد حضوری و دیدار میثم با آن حضرت در دوران خلافت امام انجام گرفت. به دنبال همین برخورد و ملاقات بود که حضرت، تصمیم گرفت میثم را از صاحبش بخرد و سپس وی را آزاد کند بالاخره با تصمیم آن حضرت، میثم به آزادی رسید.
در آن اولین ملاقات علی با میثم، چنین گفتگویی انجام گرفت: علی علیه السلام پرسید: نامت چیست؟ سالم. از رسول خدا شنیدم که پدرت نام تو را «میثم » گذاشته است، به همان نام برگرد و کنیه ات را «ابو سالم » قرار بده. خدا و رسول و امیرمؤمنان راست گفتند. -[۴]
آشنایی میثم با مولایش علی علیه السلام برای او توفیقی بزرگ و سعادتی ارزشمند بود.از این رو به شاگردی در مکتب علی گردن نهاد و دریچه قلبش را به روی معارف علوی گشود و جان تشنه اش را از چشمه زلال علوم آن حضرت سیراب کرد. آن حضرت هم با مشاهده استعداد روحی و زمینه مناسب وی دانش و آگاهی های بسیاری را به او آموخت و میثم را با اسرار و راز های نهانی آشنا ساخت و از این رو میثم از علومی بهره مند و برخوردار بود که فرشتگان مقرب و رسولان الهی از آن آگاه بودند. -[۵]
میثم، علم تفسیر قرآن را نزد علی -علیه السلام فرا گرفت و از معارفی که از آن حضرت آموخته بود کتابی تدوین کرد که کتابش را پسرش از او روایت کرد. به همین جهت، میثم یکی از مؤلفان شیعه به حساب می آید. صاحب سر امیرالمؤمنین بود و آن حضرت، وی را به طریق فهمیدن حوادثی که در آینده، اتفاق خواهد افتاد، آشنا کرده بود و میثم، گاهی برخی از آن ها را برای مردم، بازگو می کرد و مایه اعجاب دیگران می شد. این دانش و آگاهی از عاقبت افراد و پیشگویی ها در اصطلاح به «علم اجل» یا «علم منایا و بلایا» معروف است، که امامان معصوم به کسانی که آمادگی و استعداد و رازداری و ظرفیت و کشش آن را داشتند، می آموختند. میثم تمار، دست پرورده این مکتب بود. هرچند که اشخاص فرومایه و مغرض، یا جاهل و نادان. او را به دروغگویی متهم می کردند.
روزی «ابو بصیر» به امام صادق علیه السلام عرض کرد: شما چرا از یاد دادن علم به من مضایقه می کنید؟! فرمود: چه علمی؟ علمی که امیرالمؤمنین علیه السلام به میثم یاد داده بود. تو میثم نیستی. آیا شده است تا به حال من مطلبی به تو بگویم و تو افشا نکرده باشی؟ نه یا ابن رسول الله! پس رازدار چنان علوم نمی باشی!
دیدگاه علی و ائمه نسبت به «میثم »
جایگاه والای میثم را در چشم ائمه از سخنان آنان نسبت به وی و نیز از برخورد شان با او در صحنه عمل، می توان دریافت. صفا و صمیمیتی که میان علی علیه السلام و میثم بود و میزان رابطه مودت آمیزشان را از انس و الفت این دو نسبت به هم می توان شناخت. حضرت، حتی به مغازه خرما فروشی میثم می رفت و در آن جا با او صحبت می کرد و قرآن و معارف دین را به او می آموخت.
یک بار امام علی میثم را به دنبال کاری فرستاد و تا بازگشت او، خود، در مغازه میثم ماند. یک مشتری برای خریدن خرما مراجعه کرد. حضرت فرمود: پول را بگذار و خرما بردار!... وقتی میثم برگشت و از این معامله با خبر شد، دید که پول های آن شخص، تقلبی است و به حضرت قضیه را گفت. علی علیه السلام فرمود: «آنان هم خرما را تلخ خواهند یافت.» در همین گفتگو بودند که آن مشتری، خرما ها را باز آورد و گفت: این خرما تلخ است... -[۶]
این، نهایت خلوص بین آن دو و موقعیت میثم را نزد امام می رساند که آن حضرت در حالی که امیرمؤمنان و رهبر امت و عهده دار حکومت اسلامی است، در دکان میثم، خرما فروشی هم می کند.
علاوه براین، نزدیکی معنوی میثم با علی علیه السلام را در لحظه ها و موقعیت های دیگر هم می توان دید، از جمله این که میثم، پا به پای افراد زبده ای چون «کمیل » در مواقف نیایش و عبادت مولا حضور می یافت و انیس شب های عرفانی آن حضرت و راز و نیاز های امام با پروردگار بود.
میثم نقل می کند: شبی از شب ها مولایم امیرمؤمنان من را با خود به صحرای بیرون کوفه برد تا این که به «مسجد جعفی » رسید. رو به قبله کرد و چهار رکعت نماز خواند و پس از سلام، نماز و تسبیح، دست هایش را به دعا باز کرد و گفت:
«خدایا چگونه بخوانمت؟ در حالی که نافرمانی کرده ام و چگونه نخوانمت؟ که تو را شناخته ام و دلم خانه محبت تو است. دستی پر گناه و چشمی پر امید به سویت آورده ام...» و سپس. به سجده رفت و صورت بر خاک نهاده و صد بار گفت: «العفو! العفو!»برخاست و از آن مسجد بیرون رفت. من نیز در پی آن حضرت بودم تا به صحرا رسیدیم. آن گاه پیش پای من، خطی کشید و فرمود: مبادا که از این خط بگذری!... و من را همان جا گذاشت و خود رفت. شبی تاریک بود. پیش خود گفتم: مولایم را چرا تنها گذاشتم؟! او دشمنان بسیاری دارد، اگر مساله ای پیش آید، پیش خدا و پیامبر چه عذری خواهم داشت؟
هرچند که برخلاف دستور اوست، ولی در پی او خواهم رفت تا ببینم چه می شود. رفتم و رفتم... تا او را برسر چاهی یافتم که سر در داخل چاه کرده و با چاه، سخن می گوید. حضور مرا حس کرد و پرسید: کیستی؟ میثم. مگر به تو دستور ندادم که از آن خط، فراتر نیایی؟ چرا، مولای من، لیکن از دشمنان نسبت به جانت ترسیدم و دلم طاقت نیاورد. آنگاه پرسید: از آن چه گفتم، چیزی هم شنیدی؟ گفتم: نه، مولای من و حضرت، اشعاری را خطاب به من خواند (به این مضمون)
«در سینه ام اسراری است، که هرگاه فراخ نای سینه ام احساس تنگی می کند، زمین را با دست، کنده و راز خویش را با زمین در میان می گذارم! وقتی زمین می روید، آن گیاه، از بذر و دانه ای است که من کاشته ام...»-[۷]
میثم، محرم راز علی علیه السلام بود، و انیس خلوت های او و آشنا با تجلیات روح خدایی آن امام معصوم. هم در نظر آن پیشوای فرزانه و پاک، محبوب و مقرب بود و هم در چشم امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام مورد احترام بود و هم امامان دیگر از او با عظمت و تجلیل، یاد می کردند. یک بار، میثم در مدینه «ام سلمه» - همسر پیامبر - را دید. ام سلمه به او گفت: ای میثم! حسین علیه السلام همواره تو را یادمی کرد.
امام باقر علیه السلام می فرمود: «من به میثم بسیار علاقه مندم »، امام صادق علیه السلام به میثم درود فرستاد و از شان والا و مقام بلند او سخن گفت.
صالح - فرزند میثم - می گوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم: برای من حدیث بگویید. پرسید: مگر حدیث را از پدرت نیاموخته ای؟ گفتم: آن هنگام من خرد سال بودم... -[۸]
امام باقر علیه السلام با این کلام، اشاره به مقام علمی و فضایل کلامی و دانش میثم می کند، به حدی که پسر میثم بودن را زمینه ای می داند که او را از شنیدن و آموختن حدیث، بی نیاز ساخته باشد.
خبر از شهادت
برای کسی که مرگ را عبور به دنیایی وسیع تر که رنگ ابدیت و جاودانگی دارد می شناسد، اگر کارش نیکو و ایمانش متعالی باشد، انتقال به آن دنیای خوب، سعادتی عظیم است؛ بخصوص اگر پایان عمرش در این دنیا به صورت «شهادت » باشد، که حیات طیبه جاوید را در کنار صالحان و پیامبران و در جوار رضایت پروردگار به ارمغان می آورد.
میثم، پیش از شهادت از آن با خبر بود و آن را از مولایش علی شنیده بود. امام به میثم تمار گفت: چه خواهی کرد آن روز، که فرزند ناپاک بنی امیه – عبیدالله زیاد از تو بخواهد که از من تبری و بیزاری بجویی؟ میثم گفت: نه، به خدا سوگند، هرگز چنین نخواهم کرد! امام: در غیر این صورت، به دارت آویخته و تو را می کشند. میثم گفت: صبر و بردباری خواهم کرد، این در راه خدا چیزی نیست...
نه یک بار، بلکه بار ها، علی علیه السلام سرنوشت «شهادت بر سر عقیده و ایمان » را که در انتظار میثم تمار بود، به او یادآوری می کرد و میثم نیز بدون وحشت و هراس، خود را برای آن «میلاد سرخ» مهیا می کرد.
این که میثم، از شهادت خویش، خبر داشت و حتی جزئیات آن را هم از زبان مولایش شنیده بود، دلیل دیگری بر عظمت روح و ظرفیت بالا و قدرت ایمان او بود.
«به «شهادت » سوگند ترس از مرگ که در مردم هست و همی پندارند مرگ را غول هراس انگیزی روی این علت هست که ندارند امیدی روشن... به پس از مردن خویش.زین جهت، ترسانند ورنه آن شیعه پاک اندیشی که زگفتار خدا و ز کردار علی گشته دریا دل و غران و صبور چه هراسش از مرگ؟ مرگ در راه هدف یا که از کشته شدن!و جز این نیست که یک فرد شهید زنده ای جاوید است زنده ای در دل اعصار و قرون...».-[۹]
میثم، با این روحیه بالا و شهادت طلب، مدافعی بزرگ از حریم حق و خط ولایت بود. پس از شهادت امیرالمؤمنین گاهی برای زیارت به مدینه می آمد، و از امام حسن و امام حسین علیه السلام جدا می ماند. مردم کوفه و مدینه پذیرای سخنان میثم بودند و زبان حق گو و فضیلت گستر میثم، همواره در هرجا به نشر و بیان فضایل علی علیه السلام گویا بود، تا کوشش دشمنان امام در پنهان ساختن فضیلت های آن حضرت، کمتر به نتیجه برسد. این، سفارش خود امام به میثم بود که فضایلش را نشر دهد.
صالح - یکی از فرزندان میثم - نقل کرده است که: پدرم گفت: روزی در بازار بودم، «اصبغ بن نباته » یکی از یاران علی علیه السلام نزد من آمد و با حالتی شگفت زده گفت: ای وای... میثم! از امیرمؤمنان سخنی دشوار و عجیب شنیدم. گفتم: چه شنیدی؟ گفت: شنیدم که می فرمود: «حدیث و سخن اهل بیت، بسیار سنگین و دشوار است، و آن را جز فرشته ای مقرب یا پیامبری صاحب رسالت یا بنده مؤمنی که خداوند، دلش را برای ایمان آزموده است، توان تحملش را ندارد و به درک عمق آن نمی رسد.»
فوری برخاسته، خدمت حضرت علی علیه السلام رفتم و از او نسبت به کلامی که از «اصبغ » شنیده بودم، توضیح خواستم. حضرت، تبسمی کرد و فرمود: بنشین! ای میثم! آیا هر صاحب دانشی می تواند هرعلمی را حمل کند و بار آن را بکشد؟! خداوند وقتی به فرشتگان گفت که می خواهم در زمین، جانشینی قرار دهم، فرشتگان گفتند: خدایا آیا کسی را در آن قرار می دهی که فساد کند و خون بریزد؟ آن گاه با اشاره ای به داستان حضرت موسی و حضرت خضر و سوراخ کردن آن کشتی و کشتن آن غلام فرمود: پیامبر ما در روز غدیرخم دست من را گرفت و فرمود: «خدایا! هرکه را من مولایش بودم، علی مولای اوست.» ولی جز اندکی که خداوند، نگاهشان داشت، آیا دیگران این کلام پیامبر را به دوش کشیدند و فهمیده و عمل کردند؟
پس بشارت باد بر شما! که با آن چه از گفته پیامبر حمل کردید و به آن متعهد ماندید، خداوند به شما امتیازی بخشید که به فرشتگان و رسولان نداد. پس بدون پروا و گناه فضیلت ما و کار بزرگ و شان والای ما را به مردم بازگویی کنید! -[۱۰]
در آن عصر خفقان که نشر و پخش فضایل علی جرم محسوب می شد و ممنوع بود، میثم، رهنمود ارزنده ای از آن حضرت فراگرفته، کوشید تا پای جان به آن عمل کند.
میثم، با خبری که امام، به او داده بود، می دانست که پس از شهادت مولا او را گرفته و بر شاخه نخل به دار خواهند کشید؛ حتی آن درخت را هم می دانست. گاهی هنگام عبور از کنار آن درخت، علی علیه السلام به او می فرمود: ای میثم! تو بعد ها با این درخت، ماجرا ها خواهی داشت... این درخت خرما را به چهار قسمت، تقسیم کرده و تو را از قسمت چهارم به دار می آویزند. از این رو، میثم، خیلی وقت ها پیش درخت آمده و در کنارش نماز می خواند و می گفت: مبارکت باد ای نخل! من را برای تو آفریده اند و تو برای من روییده ای و همواره به آن نخل نگاه می کرد.-[۱۱]
روزی که ابن زیاد، حاکم کوفه شد، هنگام ورود به شهر، پرچمش به شاخه ای از آن درخت نخل، گیر کرد و پاره شد. ابن زیاد از این پیش آمد، فال بد زد و دستور داد که آن را بریدند. نجاری آن را خرید و به چهار قسمت درآورد. میثم به فرزندش صالح گفت: نام من و پدرم را بر چوب آن نخل، حک کن!
صالح می گوید: نام پدرم را آن روز بر آن چوب، نوشتم. وقتی ابن زیاد، پدرم را به دار آویخت، پس از چند روز، چوبه دار را دیدم، همان قسمتی از آن نخل بود که نام پدرم را بر آن نوشته بودم!... -[۱۲]
فضیلت ها
بزرگترین فضیلت یک انسان، همان ایمان و علم و تقواست که در میثم نیز وجود داشت. اما اضافه بر این ها، گاهی برجستگی های خاصی در شخصیت یک مؤمن متقی وجود دارد که او را نسبت به دیگران، برتر می سازد. در این بخش، اشاره ای کوتاه به بعضی از این صفات ارزنده و امتیازات و فضایل خاص میثم می شود:
سخنوری
میثم، بیانی رسا داشت و در نطق و سخن، توانا و فصیح بود. سخنوری میثم تمار را از این واقعه که نقل می شود می توان دریافت: در بازار، میثم، رئیس صنف میوه فروشان بود. هرگاه قرار بود در جایی و نزد کسی و یا موقعیت مهمی، سخنی گفته شود از میثم تمار می خواستند که سخنگویشان باشد. گروهی از بازاریان نزد میثم رفتند تا باهم به عنوان شکایت از حاکم و عامل بازار، پیش «ابن زیاد» بروند که والی شهر کوفه بود. در این برخورد و دیدار با ابن زیاد میثم بود که به نمایندگی از دیگران با رشادت به سزایی سخن گفت. خود میثم در باره این دیدار و سخن ها می گوید: «ابن زیاد، با شنیدن گفتارم به شگفتی افتاد و در سکوت فرورفت.» -[۱۳] بیان صریح و حق گویی آشکار باعث شد که از میثم کینه ای در دل ابن زیاد بماند.
مفسر قرآن
تفسیر قرآن از علوم ارزشمند در اسلام است و این علم، که شناخت مفاهیم بلند آیات قرآن است، نزد پیامبر و امامان معصوم است.
گرچه قرآن، کتاب روشن حق و معجزه ای گویا از سوی خداوند برای عموم مردم است، لیکن اسرار و دقایق و نکات لطیف و ظریف و اشارات پر معنای فراوانی در آن است که در علم تفسیر، پرده از روی آن دقائق، برداشته می شود و درک بهتر و بیشتری از مضمون و محتوای آیات این کتاب آسمانی که وحی خداوند است، به دست می آید.
پیشوایان دین ما - که درود خدا بر آنان باد – آشنایی شان با قرآن از علم الهی سرچشمه می گرفت و از آن معارف والا به شاگردان و اصحاب خویش به تناسب فهم و استعداد آنان می آموختند. میثم تمار، یکی از این شاگردان والا مقام در مکتب تفسیری علی بود. میثم علم تاویل معانی قرآن را از آن حضرت فرا گرفت و در قرآن شناسی، دانا و بصیر گردید.
روزی میثم با «ابن عباس » - مفسر قرآن و شاگرد علی علیه السلام- در مدینه دیدار کرد و به او گفت: آن چه از تفسیر قرآن می خواهی، بپرس! من تمام قرآن را نزد علی علیه السلام فرا گرفتم و آن حضرت تاویل قرآن را به من تعلیم فرمود. ابن عباس که مراتب فضل و علم و تقوای میثم را می دانست، کاغذ و دواتی طلبید تا سخنان میثم را در باره تفسیر قرآن بنویسد. میثم پیش از بیان تفسیر، گفت: ای ابن عباس! چگونه خواهی بود وقتی که من را مصلوب و به دار آویخته ببینی، نهمین نفری که چوبه دارش هم کوتاه تر از دیگران است؟... ابن عباس گفت: کاهن هم که هستی؟! و خواست که کاغذ را پاره کند.
ابن عباس از علم به آینده بی بهره بود، و چون چنین خبر و پیشگویی را از میثم شنید که از جزئیات شهادتش خبر می دهد، برایش غیر قابل هضم بود، از این جهت. این گونه برخورد کرد. اما میثم گفت: آرامتر!...آن چه را از من می شنوی بنویس و نگهدار! اگر آن چه می گویم راست بود، نگاهش دار و اگر باطل بود، آن گاه پاره اش کن... و ابن عباس پذیرفت که چنان کند.-[۱۴]
راوی حدیث در صدر اسلام
با آن استعداد خاص و موقعیت خوبی که میثم داشت، احادیث زیادی از علی علیه السلام شنیده بود، و آن گونه که از گفته های پسرش بر می آید، حتی کتابی که مجموعه ای از احادیث بود تالیف کرده است، لیکن متاسفانه از نوشته های او چیزی باقی نماند و راویان دیگر هم به خاطر درک نکردن موقعیت و اهمیت آن به نقل از وی نپرداختند و بیشتر آن ها از دسترس دور ماند. فقط اندکی از روایات میثم در کتاب های حدیث نقل شده است. پسرانش یعقوب و صالح از نوشته های او روایت نقل می کردند.-[۱۵]
دانای رازها
چنان که قبلا هم اشاره شد، میثم از بسیاری حوادث آینده، آگاهی داشت و گاهی آن ها را پیشگویی می کرد. دانای رازهای نهان بود. نامه سربسته می خواند و راز نشنیده می گفت. این را نیز از مولایش علی علیه السلام فراگرفته بود. آگاهی از سرنوشت خود و افراد دیگر و با خبر بودن از وقایعی که بعدا به وقوع خواهد پیوست، فتنه هایی که بعدا پیش خواهد آمد، تاریخ و نحوه شهادت ها و وفات ها و... از علومی بود که امیرمؤمنان، آن را به برخی از یاران برگزیده خویش که روحی بزرگ و استعدادی بالا و دلی وسیع و ظرفیتی افزون داشتند، آموخته بود. اینان را «اصحاب سر» حضرت امیر می دانستند و میثم هم یکی از این اصحاب بود.-[۱۶]
و در موارد متعددی با استفاده از این موهبت از حوادثی خبر می داد و بعدا آن حادثه به همان صورت، تحقق می پذیرفت.-[۱۷] به چند نمونه از این پیشگویی ها اشاره می شود:
الف-پیشگویی شهادت خویش
میثم، می دانست که چه زمانی و چگونه و به دست چه کسی کشته خواهد شد. قبلا بطور گسترده، این نکته توضیح داده شد.
ب-خبر مرگ معاویه
ابو خالد، به صالح، فرزند میثم خبر داد که: روز جمعه ای با پدرت در شط فرات به کشتی نشسته بودیم که ناگهان باد سختی محفوظ بمانید. این باد، «عاصف » است و خبر مرگ معاویه را می دهد که هم اکنون مرد.
یک هفته بعد، قاصدی از شام آمد. با او ملاقات کردم و اخبار را از او پرسیدم، گفت: مردم در امن و امان به سر می برند، معاویه فوت کرده و مردم با فرزندش یزید، بیعت کرده اند. گفتم: مرگ معاویه در چه روزی واقع شد؟ گفت: روز جمعه گذشته.-[۱۸]
ج-قیام مختار
پس از شهادت حضرت مسلم در کوفه، ابن زیاد حاکم کوفه، میثم و مختار و جمعی دیگر را دستگیر و زندانی کرد. میثم تمار به مختار گفت: تو از زندان رها می شوی و به خونخواهی حسین بن علی علیه السلام قیام خواهی کرد و همین شخص را -ابن زیاد - که ما را می کشد، خواهی کشت.
ابن زیاد مختار را از زندان، طلبید تا او را به قتل برساند که در همین اثنا قاصدی از سوی یزید همراه نامه ای فرا رسید که در آن نامه، دستور آزاد کردن مختار بود. او هم طبق دستور، مختار را رها کرد و میثم را به دار آویخت.-[۱۹]
د- واقعه کربلا
زنی به نام «جبله مکی » نقل می کند که از میثم تمار شنیدم که می گفت: این امت، پسر دختر پیامبر شان را در دهم محرم می کشند و دشمنان خدا این روز را مبارک می دانند. این واقعه، قطعا انجام خواهد گرفت. این، داستانی است که مولایم امیرمؤمنان من را از آن آگاه کرده است. او به من خبر داده است که بر حسین علیه السلام همه چیز خواهد گریست، حتی حیوانات بیابان و دریا و آسمان و خورشید و ماه و ستارگان و آدمیان و اجنه مؤمن و همه و همه.
آنگاه میثم گفت: ای جبله! بدان که حسین بن علی علیه السلام سرور شهیدان در قیامت است و یارانش بر شهیدان دیگر برتری دارند. ای جبله! هرگاه به خورشید نگاه کردی و دیدی که چون خون تازه، قرمز است، بدان که سیدالشهدا کشته شده است.
جبله می گوید: یک روز از خانه بیرون آمدم. دیدم خورشید بر دیوار ها می تابد، هم چون پارچه های رنگ آمیزی شده که به سرخی می زد. صیحه کشیده و گریه کردم و گفتم: به خدا سوگند، سرور ما حسین بن علی علیه السلام کشته شد!...-[۲۰]
شهادت، فصل سرخ زندگی
شهادت در راه خدا آرزوی بزرگ «میثم تمار» و «حبیب بن مظاهر» بود. و هردو به این آرزو رسیدند؛ حبیب، در رکاب حسین علیه السلام و میثم در مبارزه با طغیان «ابن زیاد».
روزی، میثم در مجلس «بنی اسد» با حبیب بن مظاهر ملاقات کرد. مدتی با هم گفتگو کردند. در پایان این دیدار، حبیب بن مظاهر گفت: گویا پیر مرد خربزه فروشی -[۲۱] را می بینم که در راه دوستی فرزندان و خاندان پیامبر، او را به دار می آویزند و بر چوبه دار، شکمش را می درند. (اشاره به شهادت میثم در کوفه)
میثم هم در پاسخ گفت: من هم گویا مردم سرخ رویی را می بینم و می شناسم، با دو دسته موی بر سر که برای یاری فرزند دختر پیامبرش قیام می کند و کشته می شود و سرش در کوفه گردانده می شود.(اشاره به شهادت حبیب در کربلا) پس از این گفتگو از هم جدا شدند و رفتند.
اهل آن مجلس، که آن دو را به دروغ متهم می کردند، هنوز متفرق نشده بودند که «رشید هجری » یکی از یاران علی علیه السلام فرا رسید و سراغ میثم و حبیب را از آنان گرفت.گفتند: این جا بودند و شنیدیم که چنین و چنان گفتند. گفت: خدا میثم را رحمت کند! فراموش کرد این را هم به گفته اش بی فزاید که: «به آن کس که سر بریده حبیب را به کوفه می آورد، صد درهم بیشتر داده می شود.» و... رفت. آنان گفتند: این دیگر از آن دو هم دروغگو تر است! ولی چند روزی نگذشت که میثم را بردار آویخته دیدیم و سر حبیب را هم پس از کشتنش آوردند و هرچه را که آن دو گفته بودند به همان صورت اتفاق افتاد.-[۲۲]
به دنبال «حسین علیه السلام.»
میثم، خبر حرکت امام حسین علیه السلام را به طرف مکه شنید. در همان سال، تصمیم گرفت که به قصد حج عمره روی به مکه بنهد. در مکه به دیدار امام حسین علیه السلام موفق نشد. پس از حج به مدینه رفت. در دیداری که با «ام سلمه » - همسر پیامبر - داشت، خود را معرفی کرد. ام سلمه گفت: پیامبر، بار ها تو را یاد می کرد و در دل شب ها، سفارش تو را به علی علیه السلام می نمود. میثم از ام سلمه، حسین بن علی را پرسید. ام سلمه گفت: به اطراف مدینه رفته است، او نیز همواره تو را یاد می کرد. میثم گفت: من نیز همواره به یاد آن بزرگوار هستم. امروز موفق به دیدار او نشدم. به او بگو که دوست داشتم بر او سلام بگویم. من بر می گردم و به خواست خدا یکدیگر را نزد پروردگار، دیدار خواهیم کرد. (اشاره به شهادت قریب الوقوع امام حسین علیه السلام بود، زیرا بیست روز پس از این سخن بود که امام حسین علیه السلام به شهادت رسید.)
آنگاه ام سلمه با عطری محاسن میثم را معطر ساخت. میثم گفت: به زودی ریشم با خون، رنگین خواهد شد. ام سلمه: چه کسی این خبر را به تو داده است؟ میثم: مولا و سرور من! ام سلمه، در حالی که از اندوه، بغض گلویش را گرفته بود، گریست و گفت: علی علیه السلام فقط مولای تو نیست، بلکه سرور من و سالار همه مسلمانان است. آن گاه ام سلمه از او خداحافظی کرد.-[۲۳]
دستگیر شدن میثم
میثم در کوفه، مورد احترام بود و شخصیت اجتماعی اش موقعیت او را از هر جهت، حساس کرده بود. از سفر حج به سوی کوفه بر می گشت که «ابن زیاد» دستور دستگیری او را قبل از رسیدن به شهر، صادر کرد. این در حالی بود که مسلم بن عقیل در کوفه به شهادت رسیده و تشنج و اضطراب، کوفه را فرا گرفته و شیعیان سرشناس و چهره های برجسته هوادار اهل بیت، تحت تعقیب یا در زندان بودند و زمینه برای اعتراض ها و شورش ها فراهم بود.
«عریف » به همراه صد نفر از ماموران، برنامه دستگیری میثم را قبل از ورودش به کوفه، تدارک دیدند. ابن زیاد او را تهدید کرده بود که اگر میثم را دستگیر نکند، خودش به قتل خواهد رسید. عریف به «حیره » آمد و با همراهانش در انتظار رسیدن میثم بود. میثم را در همان جا، پیش از آن که پایش به خانه برسد گرفتند. میثم به ماموران حوادث آینده و چگونگی شهادت خویش را بازگو کرد.
میثم گر چه در آن روز، پیرمردی سالخورده بود که بر استخوان هایش جز پوستی باقی نمانده بود -[۲۴] و از نظر جسمی، تحلیل رفته بود، لیکن از نظر شهامت و قوت قلب و قدرت روحی و اراده استوار و زبان گویا و فصیح و ایمان راسخ در حدی بود که ابن زیاد را، با آن همه قدرت و مامور به وحشت افکنده بود؛ به همین جهت هم برای بازداشت این پیرمرد جوان دل و توانمند، صد مامور را گسیل ساخته بود.
ماموران، میثم را به کوفه وارد کردند. به عبیدالله بن زیاد خبر دادند که میثم اسیر و گرفتار شده است. در معرفی میثم به ابن زیاد گفتند که: او از نزدیکترین و برگزیده ترین یاران ابوتراب، علی علیه السلام است.
ابن زیاد گفت: وای بر شما! کار این مرد عجمی به این جا رسیده است؟! بیاوریدش...! میثم را از بازداشتگاه به حضور والی کوفه آوردند. ابن زیاد، برای آزمودن روحیه میثم و گفتگو با او پرسید: پروردگارت در کجاست؟ در کمین ستمگران که تو یکی از آنانی. با این که عجم هستی با من این گونه سخن می گویی؟! به من خبر داده اند که تو با «ابوتراب » بسیار نزدیک بوده ای! آری، درست گفته اند.
باید از علی تبری بجویی و با ابراز تنفر از او، او را به زشتی یاد کنی وگرنه دست ها و پاهایت را بریده و بر دار می آویزمت. میثم در مقابل این تهدید گفت: علی علیه السلام به من خبر داده است که من را به دار می آویزی. ابن زیاد برای جبران این وضع نامطلوب که پیش آمده بود، گفت: وای بر تو! با سخنان علی درخواهم افتاد. (عمل بر خلاف آن پیشگویی).
میثم گفت: چگونه؟ در حالی که این خبر را علی علیه السلام از پیامبر و او از جبرئیل و جبرئیل هم از طرف خدا بیان کرده است. به خدا سوگند! از مکانی هم که در آن به دار آویخته می شوم به خوبی آگاهم که در کجای کوفه است و من نخستین مسلمانی هستم که در راه اسلام بر دهانم لجام زده خواهد شد.
ابن زیاد با شنیدن این سخن، بیشتر برآشفت و گفت: به خدا قسم! دست و پایت را قطع کرده و زبانت را رها می گذارم تا دروغ مولایت و دروغ تو آشکار شود. و همان دم دستور داد که دست و پایش را قطع کنند و بر دارش آویزند.-[۲۵]
و آن چنان که خواهیم دید، ابن زیاد نتوانست زبان میثم را رها و گویا ببیند، و به قطع آن هم دستور داد. بر فراز دار برای مردان خدا فراز دار، سکوی رفیع و افراشته ای برای معراج است.
به دار آویختن فرزانگان و غیور مردان به همان اندازه که برای قدرت های خود کامه باطل، دلیل ضعف و هراس از آشکار شدن حق و تابش نور فضیلت و راستی است؛ برای شهیدان مصلوب، سرمایه عزت و سند افتخار است. میثم را به جرم حق گویی و حمایت از خط راستین علوی و سازش نکردن با سلطه جبارانه یزیدی به طرف چوبه دار بردند.
میثم را به دار آویختند. میثم مرگ را به چیزی نمی گرفت و چنان عادی و بی اعتنا، آن را تلقی می کرد که بر خشم دشمن می افزود. میثم تمار بر فراز دار با صدایی رسا مردم را برای شنیدن حقایق اسلام و احادیث سری علی علیه السلام فرا می خواند.-[۲۶] میثم می گفت: هرکس می خواهد حدیث مکنون و ارزشمند علی علیه السلام را بشنود، پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده تا پایان جهان، خبر می دهم. مردم مشتاق، پیرامون او جمع می شدند. میثم از فراز منبر «دار» برای انبوه جمعیت، سخن می گفت. فضایل و شایستگی های اهل بیت پیامبر و دودمان علی علیه السلام را بازگو می کرد و خیانت ها و فساد های بنی امیه را فاش می ساخت.
بیان حقایق و افشاگری های میثم، در آن آخرین لحظه های حیات و از بالای دار، چنان مؤثر و تکان دهنده بود که به «ابن زیاد» خبر دادند: این بنده، شما را رسوا کرد. گفت: به دهانش لجام بزنید. و میثم، اولین کسی بود که در راه اسلام بر دهانش لجام زده شد.-[۲۷]
پس از آن، زبان حق گوی او را، که به صراحت روز و به برندگی شمشیر بود، بریدند. آن کس که مامور بریدن زبانش بود، به میثم گفت: هرچه می خواهی بگو! امیر فرمان داده است که زبانت را قطع کنم. میثم گفت: فرزند زن تبهکار _ عبیدالله بن زیاد _ خیال کرده است که می تواند من و مولایم را دروغگو معرفی کند! این است زبان من. و آن مزدور، زبان میثم را از کامش برآورد... -[۲۸]
میثم به همان حالت بود، تا این که فردایش، از بینی و دهان او خون غلیظ می آمد و بدین صورت، طبق آن پیشگویی، موی سفید صورتش با خون سرخ، رنگین شد.
روز سوم، مردی نزدیک میثم آمد و با نیزه به او اشاره کرد و گفت: به خدا قسم می دانم که اهل عبادت بودی و شب ها را به مناجات به سر می بردی. آن گاه با نیزه، چنان ضربتی بر پهلو یا شکم میثم فرود آورد که پیکرش دریده شد و جان پاک آن اسوه صبر و مقاومت و رشادت به افلاک شتافت و میثم با روح بلندش معراجی والاتر را آغاز کرد؛ که هم اکنون هم، آن طیران معنوی ادامه دارد و با هر درودی که از سوی خدا جویان پاکدل و وارسته، نثار آن شهید راه فضیلت می گردد، مقام و رتبه اش در فردوس اعلا و نزد پروردگار، بالاتر می رود.
مزار شهید
مدتی پیکر پاک و مطهر میثم پس از شهادتش بر سر دار بود. ابن زیاد برای اهانت بیشتر به میثم اجازه نداد که بدن مقدس او را فرود آورده و به خاک بسپارند؛ به علاوه می خواست با استمرار این صحنه، زهر چشم بیشتری از مردم بگیرد و به آنان بفهماند که سزای مدافعان و پیروان علی علیه السلام چنین است، ولی غافل از آن بود که شهید، حتی پس از شهادتش هم، راه نشان می دهد، الهام می بخشد، امید می آفریند و مایه ترس و تزلزل حکومت های جور و ستم است.
هفت تن از مسلمانان غیور و متعهد که از همکاران او و خرما فروش بودند، این صحنه را نتوانستند تحمل کنند که میثم شهید، هم چنان بالای دار بماند؛ با هم، هم پیمان شدند تا پیکر شهید را برداشته و به خاک بسپارند. برای غافل ساختن مامورانی که به مراقبت از جسد و دار مشغول بودند، تدبیری اندیشیدند و نقشه را به این صورت عملی ساختند که: شبانه در نزدیکی های آن محل، آتشی افروختند و تعدادی از آنان بر سر آن آتش ایستادند.
نگهبانان، برای گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالی که چند نفر دیگر از دوستان شهید، برای نجات پیکر مقدس «میثم » از آتش دور شده بودند. طبیعتا، ماموران که در روشنایی آتش ایستاده بودند، چشمشان صحنه تاریک محل دار را نمی دید. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از چوبه دار باز کردند و آن طرف تر در محل برکه آبی که خشک شده بود دفن نمودند.
صبح شد. ماموران جنازه را بر دار ندیدند؛ خبر به «ابن زیاد» رسید. ابن زیاد می دانست که مدفن او مزار هواداران علی علیه السلام خواهد شد. از این رو جمع انبوهی را برای یافتن جنازه میثم، مامور تفتیش و جستجوی وسیع منطقه ساخت، ولی آنان هرچه گشتند، اثری از جنازه نیافتند و مایوس گشتند.-[۲۹]
اینک مزار شهید یک مشهد است و به شهادت ایستاده است. گواه پیروزی حق و شاهد رسوایی و نابودی باطل است. در سرزمین عراق در محلی میان نجف اشرف و کوفه، بارگاهی است که مدفن «میثم تمار» است. بر سنگ مزارش نام میثم به عنوان یار و مصاحب علی علیه السلام نوشته شده است.
منابع تحقیق
- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بیست جلد، چاپ اول، دار احیاء الکتب العربیه، بیروت.
- الامین، سید محسن، اعیان الشیعه، ده جلد، دارالتعارف، بیروت 1403ق.
- ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابه، داراحیاء التراث العربی، بیروت 1328ق.
- قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، انتشارات جاویدان، تهران.
- نفس المهموم، ترجمه شعرانی، کتابفروشی اسلامیه، تهران 1374.
- سفینة البحار، انتشارات فراهانی.
- مفید، ابو عبدالله محمدبن نعمان، ارشاد،کنگره شیخ مفید، قم 1413ق.
- کشی، رجال، انتشارات دانشگاه مشهد، مشهد.
- مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت 1403ق.
پانویس
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 291.
- ↑ ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی معرفة الصحابه،ج 3، ص 4.
- ↑ شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ترجمه شعرانی، ص 59.
- ↑ شیخ مفید، ارشاد، ج 1، ص 323؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 291.
- ↑ سفینة البحار، ج 2، ص 524.
- ↑ سفینة البحار، ج 2، ص 525؛ بحار الانوار، ج 41، ص 268.
- ↑ شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص 60؛ شیخ عباس قمی، منتهی ال آمال، ص 276؛ بحار الانوار، ج 40، ص 200: وفی الصدر لباناتاذا ضاق لها صدری نکت الارض بالکفو ابدیت لها سری فم هما تنبت الارضفذاک النبت من بذری.
- ↑ بحار الانوار، ج 53 ص 112؛ سفینة البحار، ج 2، ص 524.
- ↑ جواد محدثی، اسیر آزادی بخش، ص 46، قطعه «به شهادت سوگند».
- ↑ بحار الانوار، ج 20، ص 383.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 292؛ شیخ مفید، ارشاد، ج 1، ص 324.
- ↑ رجال کشی، ص 85.
- ↑ رجال کشی، ص 86.
- ↑ بحار الانوار، ج 42، ص 128؛ سفینة البحار، ج 2، ص 524.
- ↑ سفینة البحار، ج 2، ص 524.
- ↑ شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص 59.
- ↑ در اصطلاح علما این آگاهی «علم بلایا و منایا» نامیده می شود.
- ↑ رجال کشی، ص 80.
- ↑ بحار الانوار، ج 42، ص 125.
- ↑ بحار الانوار، ج 45، ص 202.
- ↑ یکی از حرفه ها و شغلهای میثم.
- ↑ سفینة البحار، ج 1، ص 205؛ نفس المهموم، ص 60.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 292؛ اعیان الشیعه، ج 10، ص 198.
- ↑ شیخ عباس قمی،نفس المهموم، ص 59.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 293؛ بحار الانوار، ج 42، ص 124.
- ↑ در گذشته به دار آویختن، بیشتر به این صورت بود که شخص را با طناب از دار می آویختند، ولی نه از گلو، بلکه از کتف ها. مصلوب نه بر اثر خفه شدن، بلکه بر اثر فشار طناب و گرسنگی و... پس از چندی به تدریج جان می داد.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 294؛ بحار الانوار ، ج 42، ص 125.
- ↑ رجال کشی، ص 87.
- ↑ رجال کشی، ص 83.
منابع
- جواد محدثی، آشنایی با اسوه ها: "میثم تمار".
- میثم تمار، در دسترس در دانشنامه رشد تاریخ بازیابی:30 آذرماه 1392