شهادت امام صادق علیه السلام
کلیدواژه: امام صادق علیه السلام، شهادت امام جعفر صادق عليه السلام، مدفن امام صادق، توطئه قتل امام صادق، ربیع حاجب، رفتار منصور با امام صادق، وصایای امام صادق، آخرین لحظات حیات امام صادق، زیارت امام صادق علیه السلام
شهادت امام صادق علیه السلام
چون امام صادق علیه السلام وفات يافت و به سوى قبرستان بقيع برده شد، ابوهريره عجلى اين ابيات را سرود:
اقول و قدر احوا به يحملونه على كاهل من حامليه و عاتق[۱]
اتدرون ماذا تحملون الى الثرى! ثبيرا ثوى من راس علياء شاهق[۲]
غداة حثا الحاثون فوق ضريحه ترابا و اولى كان فوق المفارق[۳]
شيخ كلينى و ديگران از ابوايوب جوزى نقل مى كنند كه گفت: ابوجعفر منصور شبانه به سراغ من فرستاد. پس نزد او رفتم. منصور بر صندلى نشسته و رو به رويش شمعى قرار داشت و در دستش نامه اى بود. چون به او سلام گفتم نامه را به سويم افكند در حالى كه مى گريست گفت: اين نامه محمد بن سليمان، والى مدينه، است كه در آن ما را خبر داده كه جعفر بن محمد بدرود حيات گفته است. آنگاه سه مرتبه گفت: «انالله و انااليه راجعون».
ديگر مانند جعفر كجاست؟ آنگاه به من گفت: بنويس. من در جاى كتابت نشستم منصور گفت: بنويس اگر جعفر به كسى بعد از خود وصيت كرد او را پيش آر و گردنش را به شمشير بزن. در پاسخ او نوشتند: جعفر بن محمد به پنج نفر وصيت كرده است: ابوجعفر منصور، محمد بن سليمان، عبدالله و موسى از فرزندانش و حميده. منصور با ديدن نام اين افراد گفت: هيچ راهى براى كشتن اين ها وجود ندارد.
ابن شهر آشوب در مناقب از داود بن كثير رقى، نقل كرده است كه گفت: يكى از اعراب نزد ابو حمزه ثمالى آمد. ابوحمزه از او پرسيد: چه خبرى دارد؟ گفت: جعفر صادق علیه السلام از دنيا رفت. ابو حمزه فرياد بلندى كشيد و بى هوش افتاد. چون به حال آمد پرسيد: آيا به كسى وصيت كرده است؟ پاسخ داد: آرى به عبدالله و موسى، فرزندانش، و به ابوجعفر منصور وصيت كرده است. پس ابو حمزه خنديد و گفت: سپاس خدايى را كه ما را به هدايت رهنمون شد و بيان كرد براى ما از كبير و راهنمايى كرد ما را بر صغير و امرى عظيم را پوشيده داشت.
چون از منظور وى پرسش كردند گفت: مقصود بيان كرد عيوب كبير(بزرگ) را و بر صغير(كوچك) دلالت كرد و صغير(موسى) را به اوصيا اضافه كرد و او را از جمله آنان دانست و امر امامت را با وصيت به منصور نهان داشت براى آن كه اگر منصور از وصى پرسش كند به او گفته مى شود وصى امام، تو هستى.
عبدالله، اگر چه بزرگترين فرزند امام صادق علیه السلام بود اما عيبى جسمانى داشت او افطح بود حال آن كه امام نبايد نقصى و عيبى داشته باشد. معذلك وى نسبت به احكام دين هم آگاهى نداشت.
مسعودى در مروج الذهب نويسد: در سال 148 هجرى ده سال از خلافت منصور گذشته بود كه ابوعبدالله جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب وفات يافت وى در قبرستان بقيع و در كنار پدر و جدش به خاك سپرده شد. به هنگام وفات 65 سال داشت و گفته شده كه او را مسموم كرده بودند. در اين قسمت از بقيع بر قبور آنان سنگ مرمرى است كه بر روى آن نوشته شده: «بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله مبيد الامم و محيى الرمم هذا قبر فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سيدة نساء العالمين و قبر الحسن بن على بن ابى طالب و على بن الحسين بن على بن ابى طالب و محمد بن على و جعفر بن محمد عليهم السلام».
در تذكرة الخواص حكايت نوشته روى اين مرمر از واقدى نقل شده است.
شهادت امام صادق عليه السلام
توطئه قتل امام صادق علیه السلام
- تحقير و اتهام
- صدمه آفريني ها
- مظلوميت او
- ستم های منصور بر امام
- خشونت منصور با امام
- برنامه قتل امام
پيرامون تاريخ و سبب شهادت امام
وصايای امام
بعد از شهادت امام
- توطئه اي ديگر
- دفن و مزار
- پس از شهادت
ثواب زيارت امام
مقدمه حسادت و کينه منصور را پاياني نبود و شيوه ها و ترفندهائي که براي کمرنگ کردن موقعيت امام به کار مي برد مؤثر واقع نمي شد. بدين خاطر شيوه نامردي را در پيش گرفت و مصمم شد که محرمانه و خائنانه امام را مسموم نمايد. از سوي ديگر امام در سال هاي آخر عمر خود شديداً لاغر و ضعيف شده بود و به تعبير يکي از افرادي که امام را در آن روزگار ديده بود از او چيزي نمانده بود جز سرش، کنايه از اين که بدن کاملاً فرسوده و نحيف شده بود. سراسر زندگيش به دشواري و سختي و رنج آفريني گذشته بود. و در سال هاي آخر عمر بر ميزان محدوديت و احضار و تهديد او اضافه مي شد که اين خود بر خستگي و رنجش مي افزود.
تحقير و اتهام گاهي منصور براي شکستن عزت خدادادي امام، او را تحقير مي کرد و به او مي گفت برخلاف تصوّر عامّه تو داراي چنان شأن و موقعيتي نيستي. مردم درباره تو خيالات واهي دارند و گمان مي کنند تو اول شخصيت دنياي اسلامي ولي اين چنين نيست...
البته امام در برابر او، آن جا که جاي گفتن حق و اعلام موجوديت بود فرو نمي ماند. روزي در برابر تحقيرش فرمود: من شاخه اي از شاخه هاي درخت پر بار رسالتم، پرورده شده در دامان فرشتگانم، مشعلي از مشعل هاي فروزان و ستاره اي درخشان از ستارگان روشني بخش آسمان ولايتم و...
گاهي او را متهم مي کرد که تو قصد خريد اسلحه و آشوب عليه من را داري، مي خواهي عليه حکومت من بلوائي بر پا کني، مي خواهي مردم را عليه من بشوراني، تو درصدد جمع آوري پول براي براندازي من و از بين بردن حکومت مني و... و گاهي او را متهم مي کرد که عقيده معتزله را پذيرفته است.
و بر اين اساس براي امام شر آفريني مي کرد. او را در آن سن و سال احضار مي نمود، آمد و شد او را تحت مراقبت قرار مي داد. به والي خود در مدينه دستور مي داد که کار را بر او سخت بگيرد و آمد و شد او را زير نظر داشته باشد. کينه و خشم از سرو روي منصور در رابطه با امام مي باريد و مي کوشيد از طريق مضيقه سازي او را در زحمت اندازد و البته مشيت الهي مانع آن مي شد که او پيش از موقع به قتل امام اقدام نمايد و خداي امام را از شر او حفظ مي کرد.
صدمه آفريني ها منصور در مواقعي از طريق ربيع حاجب (پرده دار يا وزير دربار خود) براي امام شرآفريني مي کرد. دستور مي داد شبانه از ديوار خانه اش بالا روند و حتي در لباس خواب او را از خانه به بيرون کشند و او را به سفري دراز به نزد منصور برند و حتي اجازه ندهند او لباس خود را بپوشد و يا به اهل خانه اش وصيت کند و... در اين ميان خوش رقصي هاي ربيع حاجب هم تماشائي بود. او فردي بود دنيادوست، طمع کار، سرگرم زندگي خوش خود و خيانت به امام. او دين خود را براي منصور داده بود و براي اجراي دستورش از هيچ خيانتي به امام پرهيز نداشت. حتي نمي گذاشت که امام لباس خود را بپوشد و به نزد منصور برود که اَلمَأمُورُ مَغذُور.
او عامل خيانت بسيار به امام صادق عليه السلام بود. در عين اين که خود را از دوست دارن امام، در مواردي شيعه معرفي مي کرد. اصرار داشت دستورات خشن منصور را درباره امام صادق عليه السلام مو به مو اجرا کند. مثلاً منصور دستور مي داد امام را پياده به سوي دربار بياورند. حاجب خود سوار مي شد و امام را پياده به دنبال خود مي کشاند و يا منصور مي گفت او را در هر حالي که يافت بياوريد. و او مي توانست که مثلاً اجازه دهد امام چند کلمه اي با خانواده اش حرف بزند و بعد بيايد، اما همين اجازه را نمي داد.
او خود عامل تهديد امام بود. به او مي گفت منصور مي خواهد تو را بکشد، اگر وصيتي داري به من بگو. و يا به دستور منصور از ديوار خانه امام بالا مي رفت و... همه به اين خاطر که رضاي منصور را بدست آورد نه رضاي خدا را.
به نقل از کتاب احياگر تشيع
مظلوميت او
او امامي مظلوم بود. مظلومي که هم از سوي دوستان ستم ديد و هم از سوي دشمنان، دوستان حق او را نشناختند و به آزارش پرداخته تا حدي که آن خويشاوند نزديک با خنجر به امام حمله کرد و یا آن ديگري از او روي برتافت که چرا در خدمت نهضت و قيام مسلحانه اش قرار نمي گيرد و...
اما دشمنان که جاي خود داشتند. پيري لاغر و ضعيف را نيمه شب، بدون لباس و عمامه با پای پياده به دنبال خود مي کشاندند. اموالش را مصادره مي کردند، خانه اش را آتش مي زدند، به او اهانت مي کردند...
پاره اي از اسناد او را مظلومتر از امام حسين عليه السلام سيدالشهدا معرفي مي کنند و حتي او را سيدالمظلومين مي خوانند به يادآوريم که هشام او و پدرش را به شام احضار کرد و تا سه روز به آن ها اجازه ورود نداد و به آن ها غذا نفروختند و آن ها را سنگ زدند!!!
در دوران امامت هم به گفته سيد بن طاووس منصور 7 بار امام را احضار و او را به قتل تهديد کرد. والي مدينه همواره مزاحم او بود، جلسه درس او را تعطيل مي کردند، ملاقات با او را ممنوع اعلام مي کردند، شاگردان او چون مالک و ابوحنيفه را عليه او علم کردند، در پشت سر او بدگوئي ها مي کردند و...
او سفارش کرده بود که در مني از او و مظلوميت او ياد کنند. امام کاظم عليه السلام پس از وفات هر شب حجره او را روشن مي داشت تا عابران ياد و خاطره او را زنده دارند.
به نقل از کتاب منتهی الآمال
ذکر بعضي از ستم ها که از منصور دوانيقي به امام جعفر صادق عليه السلام وارد آمده.
مؤلف گويد: که ما در اين بخش به آن چه علامه مجلسي رحمة الله عليه در جلاء العيون ذکر کرده اکتفا مي کنيم. ایشان فرموده در روايات معتبر چنین آمده است که ابوالعباس سفاح که اولین خلیفه بني العباس بود، آن حضرت را از مدينه به عراق طلبيد و بعد از مشاهده معجزات بسيار و علوم بي شمار و مکارم اخلاق و حالات گوناگون آن امام والامقام، نتوانست اذيتي به آن جناب برساند و ایشان را مرخص ساخت. آن حضرت نیز به مدينه بازگشتند.
چون منصور دوانيقي برادر او به خلافت رسيد و از کثرت شيعيان و پیروان آن حضرت مطلع شد بار ديگر آن حضرت را به عراق طلبيد و پنج مرتبه يا بیشتر تصمیم به قتل آن حضرت گرفت که هر مرتبه معجزه عظیمی مشاهده نمود و از آن تصمیم صرفنظر کرد.
چنان چه ابن بابويه و ابن شهر آشوب و ديگران روايت کرده اند که روزي ابوجعفر دوانيقي حضرت امام جعفر صادق عليه السلام را طلبيد که آن حضرت را به قتل آورد و گفت، که شمشيري حاضر کردند و زیراندازی انداختند و به ربيع حاجب خود گفت: چون او حاضر شد و با او مشغول سخن شدم و دست بر دست زدم او را به قتل برسانید. ربيع گفت که چون حضرت را آوردم و نظر منصور بر او افتاد گفت: مرحبا ای ابوعبدالله، خوش آمدي. ما شما را براي آن طلبيديم که قرض شما را اداء کنيم و حوائج شما را برآوريم و بسيار عذرخواهي کرد و آن حضرت را روانه نمود و به من گفت که بايد بعد از سه روز او را روانه مدينه کني.
چون ربيع بيرون آمد، به خدمت حضرت رسيد و گفت يابن رسول الله صلي الله عليه و آله آن شمشير و زیرانداز را که ديدي براي تو حاضر کرده بود، چه دعائی خواندي که از شر او محفوظ ماندي؟ فرمود: که اين دعارا خواندم و دعا را تعليم او نمود. و به روايت ديگر ربيع برگشت وبه منصور گفت: اي خليفه چه چيزی خشم عظيم تو را به خشنودي مبدل گردانيد؟
منصور گفت: اي ربيع چون او داخل خانه من شد اژدهاي عظيمي ديدم که به نزديک من آمد در حالی که دندان های خود را به هم می سائید و به زبان فصيح مي گفت: که اگر اندک آسيبي به امام زمان عليه السلام برساني گوشت هاي تو را از استخوان هایت جدا مي کنم و من از بيم آن چنين کردم.
و سيد ابن طاووس رضي الله عنه روايت کرده است: چون منصور در سالي که به حج آمد به ربذه رسيد، روزي بر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام خشمگین شد و به ابراهيم بن جبله گفت: برو و جامه هاي جعفر بن محمد را در گردن او بينداز و بکِش و به نزد من بياور.
ابراهيم گفت: چون بيرون رفتم آن حضرت را در مسجد ابوذر يافتم و شرم کردم آن چه را او گفته بود انجام دهم. به آستين او چسبيدم و گفتم بيا که خليفه تو را مي طلبد.
حضرت فرمود: اِنالله و انااليه راجعون. بگذار تا دو رکعت نماز بخوانم. پس دو رکعت نماز ادا کرد و بعد از نماز دعائي خواند و بسیار گريه کرد و بعد از آن متوجه من شده فرمود: به هر روشی که تو را امر کرده مرا ببر، گفتم به خدا سوگند که اگر کشته شوم تو را به آن طريق نخواهم برد و دست آن حضرت را گرفته و بردم و مطمئن بودم که حکم به قتل او خواهد داد.
چون نزديک پرده اتاق منصور رسيد دعاي ديگری خواند و داخل شد. چون نظر منصور بر آن حضرت افتاد شروع به تهدید کرد و گفت به خدا سوگند که تو را به قتل مي رسانم. حضرت فرمود: که دست از من بردار که زمان کمی با تو خواهم بود و بزودی بین ما جدائی می افتد.
منصور چون اين خبر را شنيد، آن حضرت را مرخص گردانيد و عيسي بن علي را پشت سر حضرت فرستاد و گفت: برو و از او بپرس که جدائی من از او به فوت من خواهد بود يا به فوت او؟ چون از حضرت پرسيد فرمود: که به فوت من. او برگشت و این خبر را به منصور رساند، که منصور نیز از شنیدن آن شاد شد.
و نیز سید بن طاووس از محمد بن عبدالله اسکندري روايت کرده است که گفت من از جمله نديمان ابوجعفر دوانيقي و محرم اسرار او بودم روزي به نزد او رفتم، او را بسيار غمگین دیدم، که آه مي کشيد و اندوهناک بود. گفتم اي امير، چرا در تفکر و اندوه به سر می بری؟ گفت: صد نفر از فرزندان فاطمه را هلاک کردم ولی سيد و بزرگ ايشان باقی مانده است که درباره او چاره ای نمي توانم بکنم. گفتم: کيست؟ گفت: جعفر بن محمد صادق عليه السلام.
گفتم: اي امير او مردي است که عبادت بسيار او را ضعیف کرده و نزدیکی و محبت به خدا او را مشغول گردانیده و او را از فکر تصاحب حکومت و خلافت هم بازداشته. گفت: مي دانم که تو به امامت او اعتقاد داري و او را به بزرگي مي شناسی ولي حکومت و قدرت عقيم است (پدر و پسرنمی شناسد و به سرانجام نمی رسد) و من سوگند ياد کرده ام که پيش از آن که امروز شب شود، خود را از اندوهی که به خاطر وجود او بر من ایجاد شده است، رها کنم.
راوي گفت: چون اين سخن را از او شنيدم، زمين بر من تنگ شد و بسيار غمگين شدم. پس جلادي را طلبيد و گفت: چون من ابوعبدالله صادق علیه السلام را خواستم و با او مشغول سخن گفتن شدم و کلاه خود را از سربرداشتم و بر زمين گذاردم، گردن او را بزن. اين نشانه و علامتي ميان من و تو باشد.
و در همان ساعت کسی را فرستاد و حضرت را طلبيد. چون حضرت داخل قصر شد، ديدم که قصر به حرکت درآمد مانند کشتي که در ميان درياي موّاج مضطرب باشد و ديدم که منصور از جا برجست و با سر و پاي برهنه به استقبال آن حضرت دويد و در حالی که بند بند بدنش مي لرزيد و دندان هايش بر هم مي خورد و رنگ رویش سرخ و زرد مي شد، آن حضرت را با عزّت و احترام بسيار آورد و بر روي تخت خود نشاند و دو زانو در خدمت او نشست مانند بنده ای که در خدمت آقاي خود بنشيند و گفت يابن رسول الله صلي الله عليه و آله برای چه در اين وقت تشريف آوردي؟
حضرت فرمود: که براي اطاعت خدا و رسول و فرمانبرداري تو آمدم. گفت: من شما را نطلبيدم فرستاده من اشتباه کرده است و اکنون که تشريف آورده اي هر حاجت که داري بطلب. حضرت فرمود: حاجت من آنست که مرا بي ضرورتي طلب ننمائي. گفت چنين خواهم کرد. حضرت برخاست و بيرون آمد و من خدا را بسيار ستایش کردم که آسيبي از منصور به آن حضرت نرسيد.
بعد از آن که آن حضرت بيرون رفت منصور لحاف طلبيد و خوابيد و تانصف شد بيدار نشد، چون بيدار شد ديد من بر بالين او نشسته ام. گفت بيرون مرو تا من نمازهاي خود را قضا کنم و قصه اي براي تو نقل نمايم. چون نمازش تمام شد، گفت: چون جعفر بن محمد عليه السلام را به قصد کشتن احضار نمودم و او داخل قصر من شد، ديدم که اژدهاي عظيمي پيدا شد و دهان خود را گشود و فک بالاي خود را بر بالاي قصر من گذاشت و فک پايين خود را در زير قصر گذاشت و دُم خود را بر روي قصر و خانه من قرار داد و به زبان عربي فصيح به من گفت: اگر قصد و اراده بدي نسبت به او داشته باشی تو را و خانه و قصرت را فرو مي برم و به اين سبب عقل من پريشان شد و بدن من به لرزه آمد به حدي که دندان هاي من بر هم مي خورد.
راوي می گوید، من گفتم: اين ها از او عجیب نيست زيرا که نزد او اسم ها و دعاهائي است که اگر برشب بخواند، آن را روز و اگر بر روز بخواند آن را شب، و اگر بر موج دریاها بخواند آن ها را ساکن مي گرداند.
پس از چند روز از او رخصت طلبيدم که به زيارت آن حضرت بروم. چون به خدمت آن حضرت رفتم از حضرتش التماس کردم که آن دعائی را که در وقت ورود به مجلس منصور خواند، به من بیاموزد که ایشان نیز درخواست مرا پاسخ داد.
به نقل از کتاب سوگنامه آل محمد صلی الله علیه و آله
خشونت منصور بر امام صادق عليه السلام
روزي منصور به وزير دربارش «ربيع» گفت همين اکنون جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) را در اين جا حاضر کن. ربيع فرمان منصور را اجرا کرد حضرت صادق عليه السلام را احضار نمود، منصور با کمال خشم و تندي به آن حضرت رو کرد و گفت: خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم آيا در مورد سلطنت من اشکال تراشي مي کني؟ امام: آن کس که چنين خبري به تو داده دروغگو است...
ربيع مي گويد: امام صادق عليه السلام را ديدم هنگام ورود لب هايش حرکت مي کند، وقتي که کنار منصور نشست، لب هايش حرکت مي کرد و لحظه به لحظه از خشم منصور کمتر مي شد. وقتي که امام صادق عليه السلام از نزد منصور رفت، پشت سر امام رفتم و به او عرض کردم: وقتي که شما وارد بر منصور شديد منصور نسبت به شما بسيار خشمگين بود ولي وقتي که نزد او آمدي و لب هاي تو حرکت کرد خشم او کم شد شما لب هايتان را به چه چيز حرکت مي دادي؟
امام صادق عليه السلام فرمود: لب هايم را به دعاي جدم امام حسين عليه السلام حرکت مي دادم و آن دعا اين است: «يا عُدَّتي عِندَ شِدَّتي وَ يا غَوثِي عِندَ کُربَتي اَحرِسنِي بِعَينِکَ الَّتي لا تَنامُ وَاکَنِفنِي بِِرُکنِکَ الذَّي لايُرام؛ اي نيروبخش من هنگام دشواري هايم و اي پناه من هنگام اندوهم به چشمت که نخوابد مرا حفظ کن و مرا در سايه رکن استوار و خلل ناپذيرت قرار بده».
آتش کشيدن خانه امام صادق عليه السلام
مفضّل بن عمر مي گويد: منصور دوانيقي براي فرماندار مکه و مدينه حسن بن زيد پيام داد: خانه جعفر بن محمد (امام صادق علیه السلام) را بسوزان، او اين دستور را اجرا کرد و خانه امام صادق عليه السلام را سوزانيد که آتش آن تا به راهرو خانه سرایت کرد، امام صادق عليه السلام آمد و میان آتش گام برمي داشت و مي فرمود: «انا بن اعراق الثّري انا بن ابراهيم خليل الله؛ منم فرزند اسماعيل که فرزندانش مانند رگ و ريشه در اطراف زمين پراکنده اند منم فرزند ابراهيم خليل خدا (که آتش نمرود بر او سرد و سلامت شد)».
به نقل از کتاب احیاگر تشیع
برنامه قتل امام صادق عليه السلام
سرانجام منصور نتوانست پيشرفت امام را ببيند و عظمت او را تحمل نمايد. طرح قتل او را از طريق مسموم کردن تهيه نمود. اين نکته را ناگفته نگذاريم که بنی عباس درس مسموم کردن امامان را از پيشوايان راستين خود، يعني بنی اميه آموختند. معاويه بارها گفته بود خداوند از عسل لشکرياني دارد و... که غرض عسل مسموم بود که به خورد دشمنان خود مي داد.
منصور توسط والي خود در مدينه امام را با انگور زهر آلود به شهادت رساند و بعد حيله گرانه به گريه و زاري و عزاداري او پرداخت. اين که در امر شهادت امام، منصور دست داشته جاي شکي براي ما نيست، زيرا که خود بارها گفته بود که او چون استخواني در گلويم گير کرده است.
شايد منصور جداً و قلباً دوست نداشت امام را بکشد ولي چه مي توان کرد که مقام است و سلطنت، پست است و موقعيت. مگر هر کسي مي تواند از آن بگذرد؟ امر شهادت او را توسط منصور، برخي چون ابوزهره انکار کرده اند، به دليل ابراز تأسف منصور از مرگ او و هم گفته اند که اين امر خلاف تحکيم پايه هاي حکومت او بود. ديگران هم همين افکار را داشته اند و يا برخي ديگر از آن به ترديد يادکرده اند. ولي با توجه به سابقه برخورد و احضار و تهديد منصور، و با توجه به اعمال زمامداران پس از او معلوم مي شود بني عباس چون بني اميه در خط امام کشي بودند و آن ها شش تن از امامان ما را مسموم کرده اند. آري او پس از قتل امام ابراز تأسف هم کرد و آن مصلحتي بود.
پيرامون تاريخ و سبب شهادت امام صادق عليه السلام
تاريخ شهادت امام صادق عليه السلام
این که امام در چه ماهی وفات یافته، روایات مختلف است. برخی بیست و پنجم شوال و برخی نیمه رجب را روایت کرده اند اما روایت بیست و پنجم شوال مشهورتر است. ولی مورخان شیعه و سنی اتفاق نظر دارند که سال وفات امام، 148 هجری بوده است. همچنین نویسندگان و تاریخ دانان شیعه متفقاً اعتقاد دارند که والی مدینه از سوی منصور عباسی امام را به وسیله زهر مسموم و شهید کرده است.
کفعمی در کتاب مصباح روایت کرده که امام با انگوری زهرآگین مسموم و شهید شده است در این میان برخی محققان اهل سنت نیز شهادت امام را بوسیله زهر روایت کرده اند که از جمله مؤلفان کتاب های اسعاف الراغبین، نورالابصار، تذکرة الخواص، الصواعق المحرقه را می توان نام برد.
در دم مرگ اين جمله را از او نقل کردند: «آمَنتُ بِاللهِ، وَ کَفَرتُ بِالطَّاغُوتِ، اللّهمَّ احفَظني فِي مَنامي وَ يَقظَتي؛ به خداي ايمان دارم، به طاغوت کفر مي ورزم، خداوندا مرا در خواب و بيداري (قيامت) حفظ فرما.
سال وفات او را سال 148 هجري و سن او را 65 سال ذکر کرده اند. ولي در اين زمينه اختلافاتي در تاريخ هاست از جمله 68 سال، 71 سال هم نوشته اند روز وفات او 25 شوال است و برخي اول شوال و 15 رجب هم نوشته اند. مدت امامت او را 31 سال و برخي 34 سال هم نوشته اند. زمان وفات او دوازدهمين سال حکومت منصور بود. البته تشييع جنازه فوق العاده اي از امام صورت گرفت که تا آن تاريخ در زندگي امامان ديده نشده بود. مسلمان و کافر و شيعه و سني در آن شرکت داشتند.
به نقل از کتاب منتهي الآمال
در تاريخ وفات حضرت صادق عليه السلام و ذکر سبب وفات
حضرت صادق عليه السلام در ماه شوال سال يک صد و چهل و هشت به سبب انگور زهرآلوده که منصور به آن حضرت خورانيده بود، وفات کرد و به شهادت رسید. و در وقت شهادت از سن مبارکش شصت و پنج سال گذشته بود. در کتاب های معتبر معين نکرده اند که کدام روز از شوال بوده است ولي صاحب کتاب جنات الخلود که محقق ماهريست بيست و پنجم آن ماه را گفته و به قولي دوشنبه نيمه رجب بوده. و از مشکوة الأنوار نقل شده است که مردی از اصحاب آن حضرت، در زمان بیماری امام (که منجر به وفات آن حضرت گردید)، نزد ایشان رفت، آن حضرت را چنان لاغر و ضعیف یافت که گويا هيچ چیز از آن بزرگوار جز سر نازنيش باقی نمانده است، پس آن مرد از این حالت امام به گريه درآمد. حضرت فرمود: براي چه گريه مي کني؟ گفت: گريه نکنم با آن که شما را به اين حال مي بينم. فرمود: گریه نکن، همانا مؤمن به گونه ای است که هر چه بر او وارد شود خير او است و اگر اعضاي او بريده شود، براي او خير است و اگر مالک مشرق و مغرب نیز شود براي او خير است.
شيخ طوسي از سالمه، کنيز حضرت صادق عليه السلام روايت کرده که گفت، من در وقت احتضار نزد حضرت صادق عليه السلام بودم که بی هوش شد و چون به هوش آمد فرمود: به حسن بن علي بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام معروف به افطس، هفتاد سکه طلا بدهيد به فلان و فلان، فلان مقدار بدهید. من گفتم: به مردي که بر تو با کارد حمله کرد و مي خواست تو را بکشد، عطا مي کني و می بخشی؟ فرمود: مي خواهي من از آن کسانی که خدا ايشان را به صله رحم کردن ستایش نموده، نباشم. که در وصف ايشان فرموده: «وَ الَّذِین َ يَصِلُونَ ما اَمَرَاللهُ بِهِ اَن يُوصَلَ وَ يَخشَونَ رَبَهُّم وَ يَخافُونَ سُوءَ الحِسَابِ؛ و آنان که پیوندهائی را که خداوند به آن امر کرده برقرار می نمایند (صله رحم می کنند) و از خدایشان می ترسند و از محاسبه بدفرجام بیمناکند».
پس فرمود: اي سالمه به درستي که حق تعالي بهشت را خلق کرد و آن را خوشبو گردانيد و بوي مطبوع آن از فاصله ای به مسافت دو هزار سال به مشام مي رسد و بوي آن را کسی که عاق والدين شده و کسی که ارتباط خود را با خویشاوندان و رحم خود قطع نموده نمی شنود و درنمی یابد.
شيخ کليني از امام کاظم عليه السلام روايت کرده است که گفت: پدر بزرگوار خود را در دو جامه سفيد مصري که در آن ها احرام مي بست و در پيراهني که مي پوشيد و در عمامه اي که از امام زین العابدین عليه السلام به او رسيده بود و در بُرد يَمَني که به چهل دينار طلا خريده بود کفن کردم. و همچنین روايت کرده است که بعد از وفات حضرت صادق عليه السلام، حضرت امام موسي کاظم عليه السلام مي فرمود: که هر شب در حجره اي که آن حضرت در آن حجره وفات يافته بود چراغ برافروزند. و شيخ صدوق از ابوبصير روايت کرده است که گفت: خدمت امّ حميده امّ ولد، همسر حضرت صادق عليه السلام براي تسلیت گوئی مشرف شدم پس او گريست و من نيز به جهت گريه او گريستم.
پس از آن فرمود: اي ابومحمد اگر حضرت صادق عليه السلام را در وقت فوت مي ديدي، همانا امر عجيبي را مشاهده مي کردي. چشم هاي خود را گشود و گفت: هر کسي که بين من و او قرابت و خويشي است، به نزد من بیاورید.
پس ما همه خويشان را به نزد او آوردیم، آن حضرت نگاهی به سوی آن ها انداخت و فرمود: «اِنَّ شَفاعَتَنالا تَنالُ مُستَخِفّاً بِالصَّلوةِ». «شفاعت ما به کسی که نماز را سبک بشمارد نمی رسد.»
مسعودي گفته که آن حضرت را در بقيع نزد پدر و جدش دفن کردند و سن آن حضرت شصت و پنج سال بود. و گفته شده که آن حضرت را زهر دادند و در قبور ايشان در آن موضع از بقيع، سنگ مرمری است که بر آن نوشته اند: بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيمِ اَلحَمدُ لِلّهِ مُبيدِ الاُمَمِ وَمُحيي الرِّمَمِ هَذَا قَبرُ فَاطِمَةِ بِنتِ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَاِلِه وَسَلَّمَ سَيِّدَةِ نِساءِالعَالَمينَ وَقَبرُ الحَسَنِ بنِ عَلَيِّ بنِ اَبيطالبٍ وَعَليِّ بنِ الحُسينِ بنِ عَلِيِّ بنِ اَبيطالبٍ وَمُحَمَّدٍ بنِ عَليٍّ وَجَعفرَ بنِ مُحَمَّدٍ رضِيِ اللهُ عَنهُم، انتهي و من می گویم صَلَواتُ اللهِ عَلَيهم اَجمعَين.
در تاریخ آمده که قبر اميرالمؤمنين عليه السلام از زمان وفاتش تا زمان حضرت امام صادق عليه السلام پنهان و مخفي بود و کسي جز اولاد و اهل بيت آن حضرت از محل آن اطلاعی نداشت.
امام زين العابدين و امام محمد باقر عليه السلام مکرر به زيارتش مي رفتند و بسياری از اوقات کسی همراه آن ها نبود، ولی در زمان حضرت صادق عليه السلام، شیعیان قبر آن حضرت را شناختند و به زیارتش مشرف مي شدند. سببش آن بود که حضرت صادق عليه السلام در روزگاری که در حِيره بود، مکرر به زيارت آن قبر شريف مي رفت و غالباً بعضي از اصحاب خاص و ممتاز خود را همراه مي برد و مدفن اميرالمؤمنين عليه السلام را به ايشان نشان می داد تا این که در دوران خلافت هارون رشيد که يک باره قبر مبارک ظاهر شد و زیارتگاه همه اقشار مردم گشت.
روایت شده است که فردی به نام ابو جعفر پیک رسان اهل خراسان بود، جمعیتی از اهل خراسان نزد او آمدند و از او درخواست کردند، حمل اموال و کالاهائی را که باید به دست حضرت صادق عليه السلام برسد بر عهده بگیرد و آن ها را با خود نزد حضرت ببرد و همچنین مسائلی که نیاز به نظرخواهی بود، به آن حضرت انتقال دهد و نظر ایشان را جویا شود.
ابوجعفر آن اموال را با خود به کوفه برد، در آن جا منزل کرد و به زیارت قبر امیرالمؤمنین عليه السلام رفت. در کنار قبر شیخی را دید که جماعتی دور او حلقه زده اند. همین که از زیارت خود فارغ شد، به طرف ایشان رفت و فهمید که آن ها از فقهای شیعه هستند و از آن شیخ فقه می آموزند. از آن گروه پرسید که این شیخ کیست؟ گفتند: ابوحمزه ثمالی است و بعد نزد آن ها نشست. ابوجعفر، آن مرد خراساني مي گويد: در اين بين که ما نشسته بوديم مردي عرب، وارد شد و گفت: من از مدينه مي آيم و جعفر بن محمد عليه السلام وفات کرد ابوحمزه از شنيدن اين خبر، در اثر وحشتی که به او دست داده بود فریادی کشید و دو دست خود را بر زمين زد. سپس از آن مرد عرب پرسید که آيا شنيدي چه کسی را وصي و جانشین خويش کرد؟ گفت: وصي خود را دو پسرش عبدالله و موسي عليه السلام و منصور خليفه عباسی را قرار داد.
ابوحمزه گفت: سپاس خدا را که ما را هدايت نمود و نگذاشت که گمراه شويم! «دَلَّ عَلَي الصًّغير وَبَيَّنَ عَلَي الکَبير وَسَتَرَ الاَمَرَ العظيم». پس ابوحمزه نزد قبر اميرالمؤمنين عليه السلام رفت و مشغول به نماز شد. ما نيز مشغول به نماز شديم. سپس من نزد او رفتم و گفتم: اين چند کلمه ای که گفتي براي من تفسير کن.
و او نیز کلام خود را چنین تفسير نمود: آشکار است که تعیین منصور به عنوان وصي براي تقيه می باشد که وصي او را به قتل نرساند و فرزند کوچک که امام موسي عليه السلام است با فرزند بزرگتر که عبدالله است ذکر کرد تا مردم بدانند که عبدالله قابلیت امامت را ندارد، زيرا که اگر فرزند بزرگ نقصی در بدن و دين نداشته باشد، بایستی که او امام باشد و عبدالله پایش مانند فيل پهن بود و پنجه نداشت و دينش نیز ناقص بود و به احکام شريعت جاهل بود و اگر این نواقص را نمي داشت به او اکتفا مي کرد. پس ازاین تفسیر دانستم که حضرت موسي بن جعفر عليه السلام امام بر حق است و معرفی آن چند نفر به عنوان وصی تنها براي حفظ امام بعدی از شرّ منصور و از روی مصلحت بوده است.
شيخ کليني و شيخ طوسي و ابن شهر آشوب از ابوايوب جوزي روايت کرده اند که گفت: نیمه های شبي منصور دوانيقي مرا طلبید، به حضورش رفتم، دیدم روی صندلی نشسته و در کنارش شمعی روشن است و نامه ای در دست دارد و مي خواند، وقتی به او سلام کردم، آن نامه را به طرف من انداخت و گريه کرد و گفت اين نامه محمد بن سليمان (والی مدینه) است که نوشته، جعفر بن محمد عليه السلام وفات نموده است سپس سه بار گفت: انّا لله و انّا اليه راجعون. و گفت: کجا مانند جعفر عليه السلام یافت می شود؟
سپس گفت: برای محمد بن سلیمان بنويس که اگر به شخص معینی وصیت کرده، او را احضار کن و گردنش را بزن. بعد از چند روز جواب نامه رسيد که پنچ نفر را وصي خود قرار داده است. خليفه (خود منصور) و محمد بن سليمان والي مدينه و دو پسر خود عبدالله و موسي عليه السلام و حميده مادر موسي عليه السلام. چون منصور نامه را خواند گفت: اين ها را نمي توان کشت.
علامه مجلسي گفته است که چون حضرت به علم امامت، مي دانست که منصور چنين تصمیمی خواهد گرفت، آن افراد را به حسب ظاهر در وصيت شريک کرده بود که اول هم نام منصور را نوشته بود و در باطن امام موسي کاظم عليه السلام را به عنوان وصي انتخاب نموده بود. و از اين وصيت نيز اهل علم مي دانستند که وصايت و امامت مخصوص آن حضرتست چنان چه از روايت ابو حمزه که گذشت معلوم گشت.
وصايای امام صادق عليه السلام هنگام فوت
او در لحظه مرگ وصايایي چندي می نماید که برخي در امر امامت برخي در زمينه مسائل خانوادگي و بخشي در مورد عامه است. به فرزندان خود گفت: فَلا تَمُوتُنَّ اِلاُّ وَاَنتُم مُسلِموُن بکوشيد که جز مسلمان نميريد. به کسان و خويشان فرمود: اِنَّ شَفاعَتَنَا لاتَنالُ مَستَخِفّاَ بِالصَّلاةِ. شفاعت ما به کسي که نماز را کوچک بشمارد نمي رسد. به خانواده خود وصيت کرد که پس از مرگش تا چند سال در موسم حج در مني براي او مراسم عزاداري بر پا کنند.
دستور داد براي خويشان و کسان هديه اي بفرستند، حتي هفتاد دينار براي حسن افطس از خويشان او. و حسن افطس همان کسي است که با خنجر به امام حمله کرده بود و مي فرمود مي خواهد آيه قرآن را در مورد صله رحم اجرا کند. درباره امام پس از خود، امام کاظم عليه السلام را براي چندمين بار منصوب کرد که او در آن هنگام بر اساس سندي بیست سال داشت. بخشي از سفارش هاي او درباره غسل و کفن و قبر خود بود که احکام اسلامي در اين زمينه وجود دارد. و بالاخره بخشي از وصيت راجع به مردم بود که رئوس آن دعوت به وقار و آرامش، حفظ زبان، پرهيز از دروغ و تهمت و دشمني، دوري از تجاوز کار، پرهيز از حسادت و ترک معاصي و... بود.
به نقل از کتاب صفحاتی از زندگانی امام
لحظه مرگ
امام صادق عليه السلام در آخرين لحظات حيات که مرگ را نزديک ديد، دستور داد که تمام خانواده و خويشان نزديکش بر سر بالينش جمع گردند و پس از آن که همه آنان در کنار امام حاضر شدند، چشم بگشود و به صورت يکايک آن ها نظر افکند و فرمود: «ان شفاعتنا لاتنال مستخفاٌ بالصلوة».
اين وصيت امام، دليل آن است که در آئين اسلام، نماز جايگاهي مهم دارد، طوري که امام در آخرين لحظه هاي زندگي از ميان هزاران مسئله فقط نماز را سفارش مي کند و اين نيست جز براي اين که امام صادق عليه السلام هادي امت و پاسدار دين است و نماز از اين ديدگاه از اهميت فراواني برخوردار مي باشد.
به نظر من راز اين که امام خويشاوندان نزديکش را به نماز سفارش مي کند، آن است که مردم از آنان انتظار ارشاد و راهنمائي دارند، پس تبليغ و توصيه اين فريضه از زبان آنان مؤثرتر است. نکته دوم آن که نزديکان امام و منسويان عترت نپندارند که به علت قرابت و داشتن نسبت با پيامبر از شفاعت او و اوصياي گرامي اش بهره مند خواهند بود، اگر چه در عمل به برخي از احکام سهل انگار باشند.
امام صادق عليه السلام بدين وسيله خواستند بيان کنند که خويشاوندي با پيامبر صلي الله عليه و آله اگر توأم با انجام فرائض و تکاليف ديني نباشد، سودي به آنان نخواهد داشت، بلکه اين نسبت مسئوليت ايشان را سنگين تر خواهد ساخت.
ام حميده مادر امام موسي کاظم و همسر امام صادق عليهماالسلام از اين حال امام شگفت بوده که چگونه امام به هنگام وفات نيز از اين فريضه بزرگ غفلت نداشته است و هر گاه اين حال امام را به ياد مي آورده مي گريسته است.
از کارهاي عجيب امام در ساعت رحلتش آن که دستور داد براي تمام خويشاوندان نزديکش صله و تحفه اي فرستاده شود و حتي براي حسن افطس مبلغ هفتاد دينار فرستاد. سالمه کنيز و خدمتکار آن حضرت پرسيد: چگونه به مردي که با دشنه و خنجر به شما حمله آورده و قصد قتل شما را داشته است، چنين مبلغي را عطا مي فرمائيد؟ امام در پاسخ فرمود: مي خواهي مشمول اين آيه قرآن نباشم که فرمود: «وَ الَّذينَ يَصِلُونَ مااَمُرَاللهُ بِهِ يُوصَلَ وَ يَخَشونَ رَبَّهُم وَيَخافُونَ سُوءِ الحِسابِ»؛ (و آنان که فرمان خدا را در مورد صله رحم و دلجوئي از خويشاوندان اجرا مي کنند و از خدايشان مي ترسند و از محاسبه بدفرجام بيمناکند).
اي سالمه! خداوند بهشت را بيافريد و بوي آن را بسيار خوش و مطبوع گردانيد که از فاصله اي به مسافت دو هزار ساله به مشام مي رسد، ليکن عاق و کسي که قطع رحم کرده بوي آن را احساس نمي کند و در نمي يابد.
اين وصيت امام نيز بيانگر اهميت صله رحم است و رفتار خود امام هم اين گونه بوده که با ارحامش پيوند داشته و حتي با آنان که با او بريده و به قصد کشتنش به طرف او حمله کرده بودند به طريق نيکو رفتار کرد و مبلغي صله فرستاد، و براستي که اين، خلق و خوي انبياء و اولياء است.
بعد از شهادت امام صادق عليه السلام
مزار و بازماندگان
امام را شهيد کردند و چراغي را که روشن بخش محافل و مجامع دنياي اسلام بود خاموش نمودند. منصور او راکشت و در عين حال مي گفت: مثل جعفر بن محمد کجا پيدا مي شود؟ و فريبکارانه و حيله گرانه در عين اين که با تمام وجود از اين مسأله شادان بود، ابراز تأسف مي کرد. آري، دور داشتن امام علی عليه السلام از خلافت در غوغاي سقيفه اگر بگوئيم ناشي از توطئه اي پيش بينانه نبود، لااقل خيانت بارز و آشکار عليه اسلام و مسلمين بود. آثار زيانباري از خود بر جاي گذاشت که يکي از آن ها تار و مار کردن فرزندان پيامبر صلي الله عليه و آله و به شهادت رساندن آن ها بود.
اينان همه عمرو هستي و امکان خود را در راه نشر و تبيين احکام اسلام و دفاع از شرف و قداست آن و حمايت از انسان ها و برقراري عدالت صرف کردند. از جان خويش مايه گذاشتند تا بشريت سروري و آقائي پيدا کند.
چرا دشمنان بشريت بايد تا اين حد گستاخ باشند که اينان را به شهادت برسانند؟ سنگ اول اين ستم از کجا بنيان نهاده شد؟ جز از سقيفه؟ و آيا سزاوار نيست اين عبارت ذکر همگان باشد که: «اَللّهُمَّ العَن اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخَرَتابِعٍ لَهُ علي ذلک».
توطئه اي ديگر
خبر شهادت امام صادق عليه السلام پخش شد و در اندک مدتي سراسر جوامع اسلامي آن روز نشر يافت. اين خبر به گوش منصور در پايتخت هم رسيد، او براي آگاهي از آن لحظه شماري مي کرد ولی به ظاهر از شنيدن آن ابراز تأسف نمود. اين بار توطئه اي ديگر را بنيان نهاد زيرا که مي دانست امام صادق عليه السلام امام بعدي را به عنوان جانشين اعلام مي کند. طي نامه اي محرمانه به والي مدينه نوشت: تحقيق کنيد و ببينيد وصي او کيست؟ و او را گردن بزنید و نتيجه را گزارش کنید.
غافل از مکر خود بود زيرا امام با علم امامت از انديشه او آگاهي داشت. به همين دلیل درمتن وصيتنامه خود پنج تن را وصي خود اعلام کرده بود. دو فرزندش عبدالله و موسي، همسرش حميده، والي مدينه محمد بن سليمان و زمامدار کشور منصور عباسي!! و طبعاً اين پنج نفر نبايد گردن زده شوند که يکي از آن ها خود منصور بود!! اين هم بن بستي جديد براي منصور که توطئه او خنثي شده بود.
دفن و مزار
بر طبق وصيت، او را غسل دادند و کفن کردند. امام کاظم عليه السلام او را در لباس احرام و هم پارچه يا پيراهني که يادگار جدش امام سجاد عليه السلام بود پيچيده و محفوظ کرد. مراسم تشييع بي مانندي براي او انجام شد. جنازه نه بر روي دوش ها که بر روي دست ها بود.
ابوهريره عجلي در مورد تشييع و دفنش در آن روزگار اشعاري سرود که خلاصه آن اين است: آن گاه که جنازه اش را حرکت مي دادند پيش خود گفتم: آيا مي دانند چه چيزي را به سوي گور مي برند؟ کوهي که برافراز بلندي جاي داشت. مردم صبحگاهان بر قبرش خاک ريختند. در حالي که شايسته آن بود بالاي سرهاي جاي گيرد.
او را نيز چون امامان گرانقدر پيشين به سوي بقيع بردند و در کنار امام مجتبي، امام سجاد، امام باقر عليهم السلام در قبه عباس دفن کردند. او را در قبري جاي داده اند که بر صدها خانه زندگان بي تفاوت برتر است.
مزار او تا سال 1344 هجري در آن قبه و بارگاه مرکز زيارت و توسل بود که در اين سال وهابي مسلکان این از خدا بی خبران آن را ويران کردند. او خود درباره پاداش زيارت خود گفته بود: هر کس مرا زيارت کند فقير نمي ميرد و خداي گناهانش را مي بخشد: مَن زارَني غُفِرَت لِذُنُوبِهِ وَلَم يَمُت فقيراٌ.
به نقل از کتاب صفحاتی از زندگانی امام
پس از شهادت
امام کاظم عليه السلام پدرش را پس از شهادت در ميان دو تکه پارچه سفيد که لباس احرام او بود به اضافه پيراهن و دستاري که يادگار جدش حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام بود و نيز در ميان بُردي که آن را به چهل دنيار خريده بود، پيچيد و به خاک سپرد. امام کاظم عليه السلام ضمناٌ دستور داد، چراغ اطاقي را که پدرش در آن مي زيست هم چنان روشن نگاه دارند و اين چراغ تا امام موسي کاظم عليه السلام در مدينه بود، همه شب روشن بود تا اين که به عراق احضار شد. پيش از اين نيز امام صادق عليه السلام چراغ اطاق پدرش امام باقر عليه السلام را روشن نگاه داشته بود.
ابوهريره عجلي که از شعراي اهل بيت علیهم السلام و از علاقمندان آنان بوده در رثاي امام آن هنگام که بدن مطهرش را روي تخت روان به سوي بقيع مي برده اند، چنين سروده است: «به آنان که رفتند امام را روي دوش هايشان حمل کنند گفتم: آيا مي دانيد که چه شخصيتي را به گورستان مي بريد؟ کوه ثبير را که چه مرتفع و بلند است! اينک مردماني را مي بينم که هر يک مشتي خاک روي بدن مقدسش مي ريزند. چقدر شايسته است که بر سر خويش بريزند. اي صادق راستگو و اي فرزند راستان و صادقان! به پدران پاک و پاکيزه ات سوگند راستين مي خورم و خداوند تعالي و پروردگار خاوران نيز بوجود شما سوگند ياد کرده و فرموده است: دوازده ستاره درخشاني که در عالم الهي هميشه پيش رو پيشگام بوده اند.»
بدين ترتيب امام صادق علیه السلام در گورستان بقيع در کنار نياي مادريش امام حسن علیه السلام و جد پدريش امام سجاد علیه السلام و پدرش امام باقرالعلوم (درود خدا به روان همه شان) به خاک سپرده شد و او آخرين امامي بود که در بقيع دفن گرديد و پس از او تمام فرزندان او جز امام رضا عليه السلام که در خراسان آرميده در سرزمين عراق به خاک سپرده شده اند.
ثواب زيارت امام صادق عليه السلام
از ديدگاه سنت اسلامي، زيارت مؤمن در هر دو حال حيات و مرگ ثواب و اجر فراوان دارد، به ويژه اگر او، امام و پيشواي مؤمنان باشد. به علاوه زيارت قبور انبياء و اوصياي آنان ترويج شعائر دين و زنده نگاه داشتن آئين و جاودانگي نام ايشان و توجه دادن دل ها به سويشان و تشويق و ترغيب مردم به پيروي از مرام و دين شان مي باشد، و اين كاري است كه همه عقلاي جهان آن را مي پسندند و هر قوم در احياي آثار بزرگان شان و زنده نگاه داشتن نام و نشانشان و رواج دادن مرامشان مي كوشند.
آري، ديدار مزار پيغمبر و ائمه اطهار عليهم السلام تعظيم و بزرگداشت شعائر ديني است و تعظيم شعائر الهي از نشانه هاي تقواي دل ها است. احاديث و رواياتي را كه در زمينه فضیلت زيارت قبر امام صادق عليه السلام وارد شده است، مي توان به دو بخش تقسيم كرد: نخست سلسله احاديثي كه به طور عموم در ثواب زيارت قبور انبياء و اولياء آمده است. و بخش ديگر احاديثي كه در فضيلت زيارت قبر شخص امام صادق عليه السلام نقل شده است.
احاديث بخش نخست فراوان است و مابه چند نمونه اشاره مي كنيم:
امام رضا عليه السلام فرمود: براي هر امام و پيشواي برحقي، بر گردن دوستان و پيروانش، حقي و تعهدي است و از آثار عمل به تعهد و اداي حق او، زيارت مرقد اوست. پس هر كس از روي علاقه و پس از پذيرش آئين او، به زيارت قبور انبياء و امامان بشتابد، بدون شك در روز رستاخيز، آن ها شفيع او خواهند بود.
اميرالمومنين حضرت علي عليه السلام فرمود: زيارت خانه خدا را با زيارت قبر حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله كامل كنيد. ترك زيارت قبر او، جفا و ستم است در حق او. وظيفه شماست كه به زيارت قبر او بشتابيد و نيز به زيارت قبور كساني كه برگردن شما حق دارند بپردازيد و در كنار آن مزارها از خدا روزي بطلبيد.
امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس قبر امام و پيشواي بر حق را زيارت كند و در كنار آن، چهار ركعت نماز گزارد، خداوند براي او ثواب حج و عمره را نويسد.
از احاديث بخش دوم به ذكر دو حديث قناعت مي كنيم:
امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس قبر مرا زيارت كند گناهانش آمرزيده مي شود و هرگز فقير و بينوا از دنيا نمي رود.
امام حسن عسکری عليه السلام فرمود: هر كس قبر امام جعفر صادق و يا پدرش امام باقر عليهماالسلام را زيارت كند. به چشم درد و ديگر بيماري ها مبتلا نمي شود و گرفتار از دنيا نمي رود.
شهادت امام صادق علیه السلام در اصول كافى، ارشاد شيخ مفيد، كشف الغمه و برخى كتاب هاى ديگر، از رحلت امام صادق علیه السلام به لفظ «مضى » «مات » و «قبض » تعبير شده است. ظاهر اين لفظ ها نشان مى دهد امام به مرگ طبيعى جهان را بدرود گفته است، اما در فصول المهمه و مصباح كفعمى (به نقل مجلسى در بحار) نيز در كتاب هاى ديگرى آمده است: امام را زهر خوراندند.-[۴]
ابن شهر آشوب در مناقب نوشته است ابو جعفر منصور او را زهر خورانيد-[۵] و بايست چنين باشد، زيرا با كينه اى كه منصور از او داشت و بيمى كه از روى آوردن مردم بدو در دل وى راه يافته بود، آسوده نمى نشست.
آنان كه با تاريخ زندگى اين مرد آشنايند، مى دانند او به كسانى كه براى رساندنش به مسند خلافت هر كوشش را به كار بردند، رحم نكرد و از جمله آنان ابو مسلم بود كه برپايى دولت عباسيان مرهون رنج هايى است كه او در اين باره بر خود نهاد. گناه ابو مسلم - چنان كه از اسناد تاريخى بر مى آيد، اين است كه هنگام خلافت سفاح، به منصور چنان كه بايد حرمت نمى نهاد، پس طبيعى است كسى را كه از او مى ترسد و از علاقه و احترام مردم بدو آگاه است آسوده نگذارد و تحمل نكند. ولى چنان كه خواهيم ديد، به ظاهر از رحلت آن امام بزرگوار دريغ مى خورد.
كلينى به اسناد خود از ابوايوب روايت كند: نيم شبى منصور مرا خواست. چون بر او درآمدم، بر كرسى نشسته بود و شمعى پيش روى داشت و نامه اى مى خواند و مى گريست. بر او سلام كردم. نامه را به سوى من انداخت و گفت: از محمد بن سليمان است. از مرگ جعفر بن محمد خبر مى دهد و سه بار «انالله و انااليه راجعون » را بر زبان آورد و گفت: كجا مانند جعفر يافت مى شود؟ سپس گفت: بنويس! در بالاى نامه نوشتم اگر شخص معينى را وصى قرار داده گردن او را بزن. چون پاسخ نامه رسيد، معلوم شد پنج تن را وصى خود كرده است: منصور، محمد بن سليمان، عبدالله، موسى و حميده.
و در روايت ديگرى به جاى محمد بن سليمان، محمد بن جعفر است و به جاى حميده، مولايى از موالى ابو عبدالله و اضافه دارد: منصور گفت اينان را نمى توان كشت.-[۶]
يعقوبى از اسماعيل بن على بن عبدالله بن عباس روايت كند: بر منصور درآمدم، ديدم ريش او از اشك چشمش نمناك است. سبب پرسيدم، گفت: نمى دانى به خاندان تو چه رسيده است. اميرمؤمنان چه شده؟ سيد و عالم و باقى مانده گزيدگان آنان درگذشت. اميرمؤمنان چه كسى؟ جعفر بن محمد! خدا اميرمؤمنان را مزد دهد و او را براى ما باقى گذارد.
جعفر از آنان بود كه خدا درباره شان گفته است: «ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا».-[۷] او از كسانى بود كه خدايش گزيد و از سابقان در خيرات بود.-[۸]
ابن فضال روايت كند: نزد ام حميده رفتم تا او را به رحلت امام تعزيت دهم. گريست و من از گريه او به گريه درآمدم. پس گفت: اگر ابو عبدالله را هنگام مرگ مى ديدى چيزى شگفت مشاهدت مى كردى. چشم خود را گشود و گفت: هر كس را با من خويشاوندى دارد گرد آوريد. همه را گرد آورديم. بدان ها نگريست و گفت: شفاعت ما به كسى نمى رسد كه نماز را سبك بدارد.-[۹]
كلينى به روايت خود از امام موسى بن جعفر روايت كند: من پدرم را در دو جامه شطوى-[۱۰] كفن كردم كه آن دو، جامه احرام او بود و در جامه اى از جامه هايش و عمامه اى كه از على بن الحسين بود براى آن كه آن را به چهل دينار خريده بود.-[۱۱]
يكى از اصحاب آن حضرت گفته است: بر او درآمدم موسى بن جعفر پيش روى او نشسته بود و او وى را وصيت مى كرد. آن چه از آن وصيت به ياد دارم اين است: پسركم وصيت مرا بپذير و گفتارم را به خاطر سپار. اگر آن را به خاطر سپارى خوشبخت زندگى خواهى كرد و ستوده خواهى مرد.
پسركم! آن كه بدان چه خدا بدو داده قناعت كند بى نياز بود، و آن كه ديده به مال ديگرى دوزد مستمند مى ميرد. آن كه بدان چه خداى عزوجل بدو داده خرسند نباشد خدا را در قضاى او متهم كرده است. آن كه گناه خود را خرد داند گناه جز خود را بزرگ شمارد. و آن كه گناه ديگرى را خرد به حساب آرد، گناه خود را بزرگ انگارد. آن كه پرده از عيب ديگرى برگيرد، عيب هاى درون خانه اش آشكار شود. آن كه شمشير ستم كشد، بدان كشته شود. آن كه براى برادر خود چاهى كند، خود در آن بيفتد.
آن كه با سفيهان بياميزد حقير شود و آن كه با علما نشيند وقار يابد. آن كه در جاى هاى بد درآيد متهم شود. پسركم حق را بگو! به سودت باشد يا به زيانت. از سخن چينى بپرهيز كه آن كينه را در دل هاى مردم مى كارد. پسركم! اگر جستجوى بخشش مى كنى به معدن هاى آن روى آور.-[۱۲]
شهادت حضرت صادق علیه السلام پس از به قدرت رسیدن عباسیان، همان طور که آن حضرت پیش بینی کرده بود فشار بر شیعیان افزایش یافت و با روی کار آمدن منصور این فشار به اوج خود رسید. امام نیز از این فشار ها مستثنی نبود. این دوران، یعنی چند سال آخر عمر آن حضرت برخلاف دوران اولیه امامت شان، دوره سختی ها و انزوای دوباره آن حضرت و حرکت تشیع بود. منصور شیعیان را به شدت تحت کنترل قرار داده بود. سرانجام کار به جایی رسید که با تمام فشارها، منصور چاره ای ندید که امام صادق علیه السلام را که رهبر شیعیان بود از میان بردارد و بنابراین توسط عواملش حضرت را به شهادت رساند. آن حضرت در سن 65 سالگی در سال 148 هجری به شهادت رسید و در قبرستان معروف بقیع در کنار مرقد پدر و جدّ خودش مدفون گردید.
در زمینه فضایل و مکارم اخلاقی حضرت صادق روایات و وقایع بسیار زیادی نقل شده است. آن حضرت با رفتار کریمانه و خلق و خوی الهی خود بسیاری از افراد را به راه صحیح هدایت فرمود، به گونه ای که پیروان دیگر مکاتب و ادیان نیز زبان به مدح آن حضرت گشوده اند.
پانویس
- ↑ مى گويم و حال آن كه او را مى بردند بر دوش هاى كسانى كه او را گرفته بودند.
- ↑ آيا مى دانيد چه چيزى را به سوى خاك مى بريد!
- ↑ صبحگاهى خاك پاشندگان بر بالاى ضريحش خاك ريزند حالى كه و بهتر آن است كه خاك بر سر ريزند.
- ↑ ج 47، ص 2-1.
- ↑ مناقب، ج 4، ص 280.
- ↑ اصول كافى، ج 1، ص 310.
- ↑ سپس ميراث داديم كتاب را به كسانى كه برگزيديم از بندگانمان.(سوره فاطر: 32)
- ↑ تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 117.
- ↑ ثواب الاعمال، ص 205، بحار، ج 47، ص 2.
- ↑ دهى در مصر كه در آن چنان پارچه را مى بافتند.
- ↑ اصول كافى، ج 1، ص 476.
- ↑ حلية الاولياء، ج 3، ص 195، صفة الصفوه، ج 2، ص 170.
منابع
- سيد محسن امين، ترجمه: على حجتى كرمانى
- سيد جعفر شهيدى، سيره معصومان، جلد 5، صفحه 110
- زندگانى امام صادق علیه السلام، صفحه 85