نظم آهنگ واژگانی قرآن

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


کلیدواژه: اعجاز بیانی قرآن، نظم آهنگ واژگانی قرآن، کلام قرآن، موسیقی درونی قرآن، معماری قرآن، ویژگی های فنی قرآن

یکی از مهمترین جنبه‌های اعجاز بیانی قرآن - که اخیراً بیشتر مورد توجه دانشمندان قرار گرفته - نظم آهنگ واژگانی آن است. این جنبه، چنان زیبا و شکوه‌مند است که عرب را ناچار ساخت، از همان روز نخست اقرار کنند که کلام قرآن از توانایی بشر خارج است و تنها می‌تواند سخن خداوند باشد.

نظم آهنگ واژگان قرآن، نغمه‌ای دلکش و نوایی دلپذیر پدید می‌آورد، نوایی که احساسات آدمی‌ را برمی‌انگیزد و دل‌ها را شیفته خود می‌کند. نوای زیبای قرآن برای هر شنونده‌ای، هر چند غیرعرب محسوس است، چه رسد به این که شنونده عرب باشد. هنگام گوش جان سپردن به آوای قرآن، نخستین حالتی که اذهان را جلب می‌کند، نظام بدیع و شیوای صوتی آن است.

در این نظام، حرکات و سکنات واژگان به شکلی آرایش شده است که به هنگام شنیدن، آوایی دلنشین به گوش می‌رسد، آوایی که شوری در دل‌ها می‌اندازد و نشاطی در جان‌ها می‌دمد. از جهتی، حروف «مد» و «غنه» در کلمات آن به شکلی حساب شده نشسته‌اند، به طوری که می‌توانند به پژواک صدا آهنگی ببخشند و به نفس کشیدن قاری کمک کنند تا به سرحد فاصله و آن جایی که استادان ترتیل به طور قراردادی وضع کرده‌اند برسد و نفسی تازه کند.

هرگاه کسی برای چند بار به یک شعر گوش می‌سپارد، لحن و آهنگ آن برای او تکراری و ملال‌آور می‌شود، اما به هنگام نیوشیدن آوای گوناگون و هر دم تجدید شونده قرآن که اسباب و اوتاد و فواصل[۱] آن پی در پی جای خود را عوض می‌کنند و هر کدام گوشه‌ای از قلب را به نوازش وامی‌دارند، نه تنها خسته و آزرده نمی‌شود بلکه عطش او برای شنیدن، همواره فزونی می‌گیرد.

عرب پیش از نزول قرآن، گاهی در شعر خود از این تنوع صوت بهره می‌برد، اما اغلب به دلیل اسراف و تکرار، تنوع آنان به ملال می‌انجامید. در نثر - چه مرسل و چه مسجع - نیز، چنین سلاست و روانی و حلاوتی که در قرآن مشهود است. سابقه نداشت و در بهترین نثرهای عرب عیب‌هایی یافت می‌شد که از سلاست و روانی ترکیب آن می‌کاست و امکان نداشت مثل قرآن قابل ترتیل باشد. اگر هم برای ترتیل آن پافشاری می‌شد، بوی تکلف از آن به مشام می‌رسید و از شان کلام نیز می‌کاست.

بر این اساس، هیچ جای شگفتی نیست که عرب در گمان خود کمترین لقبی که به قرآن داده بود این بود که این سخن شعر است و اگر شعر نباشد سحر است و افسون! و این گفتار خود حیرت‌زدگی عرب در قبال سخن شکوه‌مند و بدیع قرآن را نشان می‌دهد، سخنی که از جلال و شکوه نثر چیزی فراتر دارد و از جمال و حلاوت شعر مایه‌ای افزونتر.

استاد «دراز» گفته است: «وقتی آدمی ‌می‌بیند که از این مخرج‌های سخت‌جوش، چنین گوهرهای تابناکی با این ترتیب حروف و چنان آذین‌بندی بیرون آمده، التذاذی بی‌حساب می‌برد و وجدی بی‌انتها به او دست می‌دهد. در این حروف گویی یکی می‌نوازد، دیگری طنین‌انداز، سومین نجواگر است و چهارمین بانگ برآورنده، پنجمین نفس را می‌لغزاند و ششمین راه نفس را می‌بندد و شما زیبایی آهنگ را در دسترس خود می‌یابید، مجموعه‌ای گوناگون و همساز، نه تکرار مکرر و نه یاوه‌دار، نه سستی و نه غلظت، نه تنافری در حروف و آواها. بدین سان کلام قرآن نه به دش‌خواری سخن بدویان و نه به نرمی‌ کلام شهریان است، بلکه آمیزه‌ای است از هر دو، صلابت اولی را دارد و لطافت دومی‌ را، گویی شیره‌جان دو زبان است و نتیجه آمیختگی دو گویش.

آری قرآن چنین جامه تازه و زیبایی به تن دارد و این پیوسته نیز در حکم صدفی است که در جان خود گوهرهای گرانبها نهفته است و مرواریدهای ارزشمند را در آغوش می‌گیرد. پس اگر زیبایی پوسته تو را از گنجینه پنهان درونش بازندارد و تازگی و شادابی، پرده راز نهفته در ماورای خود را بر تو حایل نشود و تو پوسته را از مغز کنار بزنی و صدف را از مروارید جدا بنهی و از نظم و آرایش الفاظ به شکوه معانی برسی، مایه‌ای شگفت‌تر و شکوه‌مندتر بر تو متجلی می‌شود و معنایی بدیع‌تر می‌یابی. آن جا، روح و کنه قرآن است، شعله‌ای است که موسی را به درخت آتش در بقعه مبارکه در کرانه وادی ایمن کشانید و آن جاست که نسیم روح قدسی می‌فرماید: «إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ».[۲]

سید قطب درباره نظم آهنگ قرآن می‌گوید: «چنین نوایی در نتیجه نظام‌مندی ویژه و هماهنگی حروف در یک کلمه و نیز همسازی الفاظ در یک فاصله پدید آمده و از این جهت قرآن، هم ویژگی نثر و هم خصوصیات شعر را تواماً دارد، با این برتری که معانی و بیان در قرآن، آن را از قید و بندهای قافیه و افاعیل بی‌نیاز ساخته و آزادی کامل بیان را میسر ساخته است. در همین حال از خصوصیات شعر، موسیقی درونی آن را گرفته و فاصله‌هایی که نوعی وزن را پدید می‌آورند. این خصوصیات، قرآن را از افاعیل و قوافی بی‌نیاز ساخته و در عین حال شئون نظم و نثر، هر دو را داراست.

در هنگام تلاوت قرآن، آهنگ درونی آن کاملا حس می‌شود. این آهنگ در سوره‌های کوتاه، با فاصله‌های نزدیکش و به طور کلی در تصویرها و ترسیم‌ها بیشتر نمایان است و در سوره‌های بلند کمتر اما همواره نظام آهنگ آن ملحوظ است. برای مثال در سوره نجم می‌خوانیم: «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى × مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى × وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى × إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى × عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى × ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى × وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى × ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى × فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى × فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى × مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى × أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا يَرَى × وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى × عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى × عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى × إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مَا يَغْشَى × مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى × لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى × أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى × وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى × أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَى × تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى».[۳]


این فاصله‌ها تقریبا وزنی مساوی دارند - اما نه بر اساس نظام عروض عرب - و قافیه نیز در آن رعایت شده است و این هر دو به علاوه ویژگی دیگری است که مانند وزن و قافیه ظاهر نیست و از همسازی حروف واژگان و هماهنگی کلمات در درون جمله‌ها یک ریتم موسیقی‌یایی پدید آورده است. ویژگی اخیر به دلیل حس داخلی و ادراک موسیقی‌یایی باعث می‌شود که میان یک ریتم و ریتم دیگری - هر چند که فاصله‌ها و وزن یکی باشد - تفاوت باشد.

نظم آهنگ در این جا به پیروزی از نظام موسیقی‌یایی جمله نه کوتاه است و نه بلند و طولی میانه دارد و با تکیه بر حرف «روی»[۴] فضایی سلسله‌وار و داستان‌گونه یافته است. تمام این ویژگی‌ها لمس‌شدنی است و در برخی فاصله‌ها بسیار نمایان‌تر، مانند: «افرایتم اللات والعزی و مناة الثالثة الاخری؟» پس اگر بگوییم: «افرایتم اللات والعزی و مناة الثالثة». قافیه از دست می‌رود و به آهنگ لطمه می‌خورد و اگر بگوییم: «افرایتم اللات والعزی و مناة الاخری» وزن مختل می‌شود.

همچنین در فرموده خداوند: «الکم الذکر و له الانثی؟ تلک اذن قسمة ضیزی» اگر گفته شود «الکم الذکر و له الانثی، تلک قسمة ضیزی» آهنگ کلام که با کلمه «اذن» قوام یافته مختل می‌شود.

البته، این سخن بدان معنا نیست که کلمه «الاخری» یا «الثالثة» یا «اذن» حشو و زاید است و فقط برای پرکردن وزن و قافیه آمده، نه، وظیفه مهمتر این کلمات، مساعدت برای رساندن معانی است، و این یکی دیگر از ویژگی‌های فنی قرآن است که کلمه هم برای رساندن معنا ضروری است و هم آهنگ را قوام می‌بخشد و هر دوی این وظایف در یک سطح انجام می‌گیرند و هیچ کدام بر دیگری برتری نمی‌یابند.

همان گونه که گفتیم نظم آهنگ در آیه‌ها و فاصله‌ها، (یا چیزی شبیه به آن) در جای جای کلام قرآن آشکار است. دلیل سخن ما هم این است که اگر کلمه‌ای را که به شکلی خاص بکار رفته به صورت قیاسی دیگر کلمه برگردانیم یا واژه‌ای را حذف یا پس و پیش کنیم، در این نظم آهنگ اختلال به وجود می‌آید.

نمونه نوع اول، ماجرای حضرت ابراهیم علیه‌السلام است: «قَالَ أَفَرَأَيْتُم مَّا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ × أَنتُمْ وَآبَاؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ × فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِّي إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ × الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ × وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ × وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ × وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ × وَالَّذِي أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ».[۵]

«یاء متکلم» در کلمات یهدین، یسقین، یشفین و یحیین به خاطر حفظ قافیه با کلماتی مانند «تعبدون، الاقدمون، الدین...» برگرفته شده است.

مثال دیگر در این آیه‌هاست: «وَالْفَجْرِ × وَلَيَالٍ عَشْرٍ × وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ × وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ × هَلْ فِي ذَلِكَ قَسَمٌ لِّذِي حِجْرٍ»[۶]

در این جا یاء اصلی کلمه «یسر» به خاطر هماهنگی با فجر و عشر والوتر و حجر... حذف شده است.

مثال دیگر:

یوم یدع الداع الی شیء نکر، خشعا ابصارهم یخرجون من الاجداث کانهم جراد منتشر، مهطعین الی الداع یقول الکافرون هذا یوم عسر[۷] که اگر یاء «الداع» حذف نشده بود به نظر می‌رسید وزن شکسته است.

مثال دیگر:

ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا[۸] که اگر یاء «نبغی» را طبق قیاس امتداد دهیم، وزن به نوعی مختل می‌شود. همین اتفاق، به هنگام افزودن هاء ساکن بر یاء کلمه یا یاء متکلم در این مثال‌ها خواهد افتاد: «وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ × فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ × وَمَا أَدْرَاكَ مَا هِيَهْ × نَارٌ حَامِيَةٌ»[۹] یا: «فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَؤُوا كِتَابِيهْ × إِنِّي ظَنَنتُ أَنِّي مُلَاقٍ حِسَابِيهْ × فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ».[۱۰]

نمونه برای حالت دوم: در این نوع هیچ گونه تغییری در صورت قیاسی کلمه به وجود نمی‌آید، اما اگر نظام ترکیب کلمات تغییر کند، اختلالی در موسیقی نهفته در این ترکیب به وجود می‌آید، مثلاً: «ذِكْرُ رَحْمَةِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا × إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاء خَفِيًّا × قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيًّا».[۱۱]

که اگر - مثلاً - کلمه «منی» پیش از «العظم» آورده شود و عبارت به این شکل دربیاید: «قال ربی انی وهن منی العظم» احساس می‌شود وزن شکسته است و «انی» فقط باید پیش از «العظم» بیاید تا آهنگ حفظ شود: قال: رب انی وهن العظم منی.

پس همان گونه که گفته شد، یک نوع موسیقی درونی در کلام قرآن وجود دارد که احساس شدنی است، اما تن به تشریح نمی‌دهد. این موسیقی در تار و پود الفاظ و در ترکیب درون جمله‌ها نهفته است و فقط با احساس ناپیدا و با قدرت متعال ادراک می‌شود.

بدین ترتیب، موسیقی درونی، بیان قرآن را همراهی می‌کند و از آن کلماتی موزون و با حساسیتی والا می‌سازد که با کوچکترین حرکات دچار اختلال می‌شود، هر چند که این کلمات شعر نیستند و قید و بندهای بسیار شعر را هم ندارند، قید و بندهایی که هم آزادی بیان را محدود می‌کنند و هم از مقصود دور می‌سازند.[۱۲]

رافعی نیز گفته است: «عرب در نوشتن نثر و سرودن شعر، با هم رقابت می‌کردند و بر یک دیگر فخر می‌فروختند، اما سبک کلام آنان همیشه بر یک منوال بود. آنان در منطق و بیان آزاد بودند و فن سخنوری می‌دانستند. البته فصاحت عرب از یک طرف فطری و از طرفی الهام گرفته از طبیعت بود. اما وقتی قرآن نازل شد، آنان دیدند که طرح دیگری درانداخته است. الفاظ همان بود که می‌شناختند، پی در پی بدون تکلف و روان آمده و ترکیب و هماهنگی و همسازی در اوج است، از شکوه و فخامت آن در شگفت شدند و ضعف نهاد و ناچیزی ملکه ذهن خود را دریافتند.

بلیغان عرب نیز نوعی از سخن دیدند که تا آن زمان نمی‌شناختند. آنان، در حروف و کلمات و جمله‌های این سخن تازه، آهنگی باشکوه می‌دیدند. تمام این سخنان چنان متناسب در کنار هم نشسته بود که به نظر می‌رسید قطعه‌ای واحد است. عرب به خوبی می‌دید که نظم آهنگی در جان این سخنان جریان دارد و این خود ضعف و ناتوانی آنان را به اثبات می‌رساند.

تمام کسانی که راز موسیقی و فلسفه روانی قرآن را درک می‌کنند، معتقدند که در نزد هیچ هنری نمی‌تواند با تناسب طبیعی الفاظ قرآن و آوای حروف آن برابری یا رقابت کند و هیچ کس نمی‌تواند حتی بر یک حرف آن ایراد بگیرد. دیگر این که قرآن از موسیقی بسیار برتر است و این خصوصیت را داراست که اصولاً موسیقی نیست.

در نغمه‌های موسیقی، گوناگونی صدا، مد و طنین و نرمی‌ و شدت و حرکت‌های مختلفی که همراهش می‌شود، به اضافه زیر و بم و لرزش که در زبان موسیقی، بلاغت صدا می‌نامند، باعث خلجانات روحی می‌شود. چنان چه این جنبه از قرآن را در تلاوت مد نظر بگیریم، درمی‌یابیم که هیچ زبانی از زبان قرآن بلیغ‌تر نیست و همین جنبه برانگیزاننده احساسات آدمی - چه عرب و یا غیرعرب - است. با توجه به این دست آورد، تشویق به تلاوت قرآن با صدای بلند، نیز روشن می‌شود.

این فاصله‌ها که آیات قرآن بدان ختم می‌شوند، تصویرهایی کامل از ابعادی است که جمله‌های موسیقی‌یایی بدان ختم می‌یابند. این فاصله در درون خود با صداها تناسب بسیار دارد و با نوع صوت و شیوه‌ای که صوت ادا می‌شود یگانگی بی‌مانندی دارد و از جهتی، اغلب این فاصله‌ها با دو حرف نون و میم که هر دو در موسیقی معمول هستند یا با حرف مد پایان می‌گیرند که آن هم در قرآن طبیعی است».[۱۳]

برخی از اهل فن گفته‌اند: در قرآن کریم بسیاری از فاصله‌ها با حروف «مد» و «لین» و افزودن حرف نون ختم می‌شوند و حکمت آوردن چنین حروفی، ایجاد نوعی آهنگ است. سیبویه نیز گفته است: «آنان - یعنی عرب - چنانچه می‌خواستند به سخن خود آهنگ بدهند، حروف الف و یاء و نون را اضافه می‌کردند و با این کار صدا را کشیده می‌خواندند. اما اگر مقصودشان ایجاد آهنگ نبود، از آوردن این حروف خودداری می‌کردند. در قرآن نیز این شیوه بسیار غنی‌تر و شایسته‌تر بکار گرفته شده است. اما چنانچه با یکی از این حروف خاتمه نیابد و مثلا با یک حرف ساکن پایان پذیرد، یقیناً این حرف به پیروی از آوای جمله و تقطیع واژگانی آن آمده و متناسب با لحن گفتار، به شایسته‌ترین نحو در موضع خود نشسته است. البته، چنین حروفی اغلب در جملات کوتاه آمده و از «حروف قلقله» یا بانگ‌دار و یا طنین‌انداز و یا حروف دیگری است که در نظام موسیقی، لحنی برای آن قایل شده‌اند.

تاثیر شیوه برانگیختن با صدا در زبان بر دل همه آدمیان طبیعی است. در قرآن کریم نظم آهنگ اعجازگون صوت‌ها همگان را مخاطب قرار می‌دهد، چه آنان که زبان را می‌فهمند و چه آنان که نمی‌فهمند.

بنابراین، کلمات قرآن کریم از حروفی تشکیل شده که اگر یکی از آن بیفتد یا عوض شود یا حرف دیگری به آن افزوده شود، اختلالی پدید می‌آید و در روند وزن و طنین و آهنگ ضعفی آشکار می‌شود و حس گوش و زبان را با اشکال روبرو خواهد کرد و سرانجام، انسجام عبارت‌ها و زبدگی مخرج‌ها و مسندهای حروف و پیوستگی آن را به یکدیگر با اشکال روبرو خواهد کرد و به هنگام شنیدن، ناهنجاری به همراه خواهد داشت.

گفته‌اند: این جنبه از اعجاز قرآن در درجه نخست به احساسات مبهمی‌ برمی‌گردد که در قلب خواننده یا شنونده برمی‌انگیزد. به عبارتی دیگر، حروف به شکل بی‌نظیری در کنار هم قرار می‌گیرند که به هنگام شنیدن، بدون وجود دستگاه‌های موسیقی و بدون وجود قافیه یا وزن و بحر، چنین آهنگ باشکوهی از آن به سمع می‌رسد.

در جایی از قرآن، زکریا خطاب به خداوند می‌گوید: «رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيًّا».[۱۴] یا هنگامی‌ که به کلام حضرت مسیح در گهواره گوش فرامی‌دهیم: « إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا × وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا».[۱۵]

یا آن جمله آهنگین که درباره فرمانبرداری پیامبران سخن می‌گوید: «إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمَن خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِيًّا».[۱۶] یا آن لحن و آهنگ وحشتناک که دیدار با خداوند را در روز قیامت توصیف می‌کند، «وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْمًا».[۱۷]

یا آهنگ دلنشین و شیرینی که خداوند رحمان با آن پیامبر گرامی ‌صلی الله علیه و آله را مورد خطاب قرار می‌دهد. آهنگی که دل‌ها را مسخر می‌کند: «طه × مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى × إِلَّا تَذْكِرَةً لِّمَن يَخْشَى × تَنزِيلًا مِّمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّمَاوَاتِ الْعُلَى × الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى × لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَى × وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى × اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى».[۱۸]

اما هنگامی‌ که قرآن به سخن از جانیان و عذابی که برای آنان در نظر گرفته شده می‌پردازد، لحن آن به آهنگی مسین مبدل می‌شود و در گوش‌ها طنین می‌اندازد. واژگان، گویی سنگ‌های سختی‌اند که پرتاب می‌شوند: «إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُّسْتَمِرٍّ × تَنزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُّنقَعِرٍ».[۱۹] ولی زمانی که ملائکه تسبیح گویان از خداوند برای مؤمنین طلب مغفرت می‌کنند، واژگان، مانند شمش‌های طلا روان می‌شوند: «رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَّحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ».[۲۰]

اما هنگامی‌ که از روز قیامت سخن به میان می‌آید، از کلمات ناآرام و عصبی و عبارات مقطع، هول و هشدار می‌بارد: «وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ كَاظِمِينَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَلَا شَفِيعٍ يُطَاعُ».[۲۱] سپس نوبت به گلایه می‌رسد و چه گلایه‌ای که سودی ندارد: «يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ × الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ × فِي أَيِّ صُورَةٍ مَّا شَاء رَكَّبَكَ».[۲۲] و زمانی هم مژدگانی داده می‌شود... ملائکه به مریم مژده می‌دهند که حضرت مسیح متولد خواهد شد: «يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِّنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهًا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ».[۲۳] و یا فریادی با کلمه‌ای عجیب مانند دشنه: «فَإِذَا جَاءتِ الصَّاخَّةُ × يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ × وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ × وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ × لِكُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ».[۲۴]

دیگر این که این تنوع در سبک و لحن حروف و عبارات در معماری قرآن، افت بی‌نظیری است که نه پیش و نه پس از آن بوده و یا خواهد بود. تمام این امور در کمال سادگی به وقوع پیوسته‌اند، و اثری از ساختگی و یا تکلف در آن مشهود نیست. واژه‌ها بسیار روان جریان می‌یابند، وارد قلب می‌شوند و پیش از دست بکار شدن عقل و تحلیل و تفکر و تامل آن احساس مبهمی ‌را که آدمی ‌را به خشوع وامی‌دارد، برمی‌انگیزد. به عبارتی با رسیدن سخن قرآن به گوش و تماس با قلب، احساساتی را برمی‌انگیزد که ما تفسیری برای آن نداریم. این صفت به علاوه تمام صفات دیگر، روی هم رفته از قرآن پدیده‌ای می‌سازد که تفسیرپذیر نیست و مانند هم ندارد.[۲۵]

نظم آهنگ درونی قرآن

«موسیقی بیرونی» دست آورد صنایعی مانند قافیه، سجع و تجزیه یا تقسیم سخن منظوم به مصراع‌های مساوی و اوزان و بحور قراردادی است که همگی قالب‌های مجرد لفظی و پیوسته به شمار می‌آیند. اما «نظم آهنگ درونی» دست آورد جلالت تعبیر و ابهت بیان پدید آمده از مغز کلام و کنه آن است. فاصله نوع نخست با نوع دوم نیز بسیار است، زیرا در نوع دوم، زیبایی لفظ و شکوه‌مندی معنا، پیوندی ناگسستنی دارند و مؤانست میان این دو نوایی احساس‌انگیز پدید می‌آورد و نسیمی ‌روح‌نواز را به وزیدن وامی‌دارد و درون آدمی‌ را به خلجان می‌نشاند.

استاد «مصطفی محمود» در بیان راز شگفت معماری قرآن که در سبک خود بی‌نظیر و در اسلوبش یگانه است، چنین می‌گوید: «این راز یکی از عمیق‌ترین رازهای ساختار کلامی ‌قرآن است. قرآن نه شعر است و نه نثر و نه کلامی ‌مسجع، بلکه قسمی ‌معماری سخن است که موسیقی درونی را آشکار می‌سازد».

باید دانست که میان موسیقی درونی و موسیقی بیرونی فاصله بسیار است. برای مثال بیتی از شعرهای «عمر بن ابی ربیعه» را که شعرهایش به داشتن موسیقی و آهنگ مشهور است،از نظر می‌گذارنیم: «قال لی صاحبی لیعلم مابی اتحب القتول اخت الرباب».

شنونده وقتی این بیت را می‌شنود، از موسیقی آن به وجد می‌آید، اما موسیقی این شعر از نوع بیرونی است و شاعر با آوردن کلامی ‌موزون در دو مصراع متساوی و با نشاندن یک پایان‌بندی همسان - یاء ممدود - در هر کدام از دو مصراع، به آهنگین شدن سخن خود کمک کرده است. موسیقی در این بیت از خارج به گوش می‌رسد و نه از داخل و به عبارتی، پایان‌بندی (قافیه) و وزن و بحر، موسیقی را می‌سازند.

اما هنگامی ‌که این آیه را تلاوت می‌کنیم: «وَالضُّحَى × وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى»[۲۶] با شطری روبرو هستیم که از قافیه، وزن و مصراع‌بندی قراردادی تهی است و با این همه سرشار از موسیقی است و از هر حرف آن نوایی دلپذیر می‌تراود. این نوا از کجا و چگونه پدید آمده است؟ این همان نظم آهنگ یا موسیقی درونی است. نظم آهنگ درونی، رازی از رازهای معماری قرآن است و هیچ ساختار ادبی یارای برابری با آن را ندارد.

همچنین وقتی می‌خوانیم: «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى».[۲۷] یا وقتی سخنان زکریا خطاب به خداوند را تلاوت می‌کنیم: «قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيًّا».[۲۸] یا سخن خداوند خطاب به موسی را می‌شنویم که: «إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَى‌ كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى‌».[۲۹]

یا سخنانی را که خداوند با آن مجرمین را وعده کیفر می‌دهد تلاوت می‌کنیم که: «إِنَّهُ مَن يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِمًا فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيى»[۳۰] هر کدام از این عبارت‌ها دارای بنیان موسیقی‌یایی قائم به ذاتی است که موسیقی آن را درون واژه‌ها و از لابه‌لای آن به شکلی شگرف بیرون می‌تراود.

وقتی قرآن حکایت موسی را بازگو می‌کند، شیوه‌ای سمفونیک و حیرت‌انگیز پیش می‌گیرد: «وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقًا فِي الْبَحْرِ يَبَسًا لَّا تَخَافُ دَرَكًا وَلَا تَخْشَى × فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُم مِّنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ × وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَى».[۳۱]

واژگان در اوج سلاست‌اند. کلماتی مانند «یبسا» یا «لاتخاف درکا» - به معنای لاتخاف ادراکا - تجسمی‌ از رقت‌اند، گویی کلمات در دستان خالقشان ذوب می‌شوند، نظام می‌گیرند و نظم و آهنگی بی‌مانند در آنان تجلی می‌یابد. این نظم آهنگ، ساختاری است که در تمام کتب عرب مانندی نداشته و ندارد.

میان این نظم آهنگ و شعر جاهلی، یا شعر و نثر معاصر هیچ گونه شباهتی فراهم نیست و علی‌رغم تمام کینه‌توزی‌های دشمنان که برای کاستن از شان قرآن صورت پذیرفته، تمام تاریخ حتی یک نمونه از تلاش‌های تقلیدگونه و کیدهای دشمنانه را محفوظ نداشته است. در میان این همه هیاهو، عبارت‌های قرآن خصوصیات منحصر به فرد خود را دارند و چون پدیده‌ای تفسیرناپذیر جلوه می‌کنند. یگانه توجیه باورمندانه‌ای که می‌توان از آن داشت، این است که قرآن سرچشمه‌ای دارد دور از دسترس انسان.

اکنون،به ایقاع[۳۲] زیبای نغمه‌آمیز این آیات گوش فرادهید:

  • «رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ لِيُنذِرَ يَوْمَ التَّلَاقِ».[۳۳]
  • «فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ».[۳۴]
  • «فَالِقُ الإِصْبَاحِ وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَنًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَانًا».[۳۵]
  • «يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ».[۳۶]
  • «لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ».[۳۷]

پانویس

  1. اصطلاحاتی در موسیقی عروض است: یک حرف متحرک و بعد از آن یک حرف ساکن اگر بیاید سبب خفیف نامیده می‌شود. دو حرف متحرک اگر بعد از آن ساکنی نیاید سبب ثقیل نامیده می‌شود. دو متحرک که بعد از آن یک ساکن بیاید، وتد مجموع نامیده می‌شود. اگر حرف ساکن در میان دو متحرک باشد و تد مفروق نامیده می‌شود. اگر سه حرف متحرک پی در پی باشد، فاصله کوچک نامیده می‌شود و اگر چهار حرف متحرک بیاید و بعد یک ساکن را فاصله بزرگ می‌خوانند.
  2. سوره قصص/28، 30. ر.ک: استاد دراز، النبا العظیم، ص 99-94.
  3. سوره نجم، 22-1.
  4. روی، در اصطلاح عروض: حرف اصلی قافیه که مدار قافیه بر آن است.
  5. سوره شعراء، 82-75.
  6. سوره فجر، 5-1.
  7. سوره قمر، 8-6.
  8. سوره كهف، 64.
  9. سوره القارعة، 11-8.
  10. سوره الحاقة، 21-19.
  11. سوره مریم، 4-2.
  12. التصویر الفنی فی القرآن، ص 83-80.
  13. رافعی، اعجاز القرآن، ص 216-188.
  14. سوره مریم، 4.
  15. سوره مریم، 31.
  16. سوره مریم، 58.
  17. سوره طه، 111.
  18. سوره طه، 8-1.
  19. سوره قمر، 20-19.
  20. سوره غافر، 7.
  21. سوره غافر، 18.
  22. سوره انفطار، 8-6.
  23. سوره آل عمران، 45.
  24. سوره عبس، 37-33.
  25. مصطفی محمود، محاولة لفهم عصری للقرآن، ص 447-445.
  26. سوره الضحى، 2-1.
  27. سوره طه، 5.
  28. سوره مریم، 4.
  29. سوره طه، 16.
  30. سوره طه، 74.
  31. سوره طه، 79-77.
  32. ایقاع: هم‌آهنگ ساختن آوازها.
  33. سوره غافر، 15.
  34. سوره انعام، 95.
  35. سوره انعام، 96.
  36. سوره غافر، 19.
  37. سوره انعام، 103. ر.ک: محاولة لفهم عصری للقرآن، ص 19-12.

منابع

محمدهادی معرفت، علوم قرآنی.