قیام زید بن علی بن حسین (ع)
زید بن علی بن الحسین فرزند امام زین العابدین علیهالسلام در زمان هشام بن عبدالملک در شهر کوفه علیه دستگاه حکومت بنی امیه قیام کرد. این قیام به منظور امر به معروف و نهی از منکر و نیز انتقام از قاتلین شهدای کربلا در کوفه به وقوع پیوست. قیام در روز اول ماه صفر سال ۱۲۱قمری آغاز شد و روز نخست با پیشروی زید و یارانشان در محلات شهر کوفه همراه بود اما در پایان روز دوم زید زخمی شد و با شهادت او در اثر این زخم در روز سوم قیام به پایان رسید. علت شکست این قیام خیانت مردم کوفه به زید بود چرا که با وجود بیعت با او قبل از قیام در روز قیام به ندای او پاسخ نداند.
محتویات
ورود زید به کوفه و بیعت مردم
ظلم و ستم بی حد و حصر حکام اموی و فسق و فجور آشکارشان و نیز تاخت و تاز بی باکانه آنان بر اساس و مبانی اعتقادات اسلامی روح بلند و آزاده زید بن علی را به شدت آزرده و متأثر ساخته بود. سفرهای زید به شام و برخورد زشت و زننده هشام بن عبدالملک با او در جمع درباریان و نیز اعمال و سخنانی که از خلیفه اموی در خلال این سفرها، سر زده بود نیز عزم زید را برای قیام راسخ تر نموده، آتش قیام را بیش از پیش در دل او شعله ورتر ساخت.
در بازگشت از سفر شام، مردم کوفه با اطلاع از ورود زید به عراق، به دنبال او رفتند و وی را در قادسیه ملاقات کردند، آنها او را به قیام فراخوانده، اعلام وفاداری کردند و سوگند یاد کردند که تا آخرین قطره خون در راه او جهاد کنند و حمایتشان را از او دریغ ندارند.[۱] در پی اصرار زیاد کوفیان، سرانجام زید پذیرفت؛ اما سیاستمداران کهنه کار حجاز و عراق، زید را از این کار بازداشته، پیمان شکنی کوفیان را یادآور شدند.[۲] زید نیز به هر یک از آنان جوابی در خور داده آماده قیام گردید.[۳]
یوسف بن عمر - استاندار عراق - ورود زید را به کوفه برنمی تابید؛ از اینرو خواستار خروج او از شهر شده به عامل خویش در کوفه، دستور داد[۴] که همواره مزاحم زید باشد؛[۵] اما زید برای ماندن در کوفه اصرار می ورزید و به بهانه های مختلف چون اشتغال به تجارت[۶] و نیز بهانه بیماری[۷] و دعوی با طلحة بن عبیدالله بر سر مالی مشترک در مدینه، هر بار از دستور والی سر باز می زد.[۸]
او ده ماه در کوفه و بصره مخفیانه مردم را به نهضت و قیام و بیعت با خود دعوت می کرد،[۹] در این مدت زید در منازل شیعیان کوفه و بصره بسر می برد و گاه گاهی نیز به جهت امنیتی محل سکونتش را تغییر می داد.[۱۰] مردم فوج فوج به محل سکونت زید رفته و با او بیعت می کردند. نقل شده است که بیعتی که زید از مردم می گرفت، بر این اساس بود که: «ما شما را به کتاب خدا می خوانیم و سنت پیامبر او و نبرد با ستمگران و دفاع از ضعیفان و عطای محرومان و تقسیم غنیمت میان صاحبانش به مساوات و رد مظالم و باز آوردن سپاهیان دیر مانده و یاری اهل بیت علیهم السلام در مقابل مخالفان که حق ما را نشناخته اند...»؛ و چون می پذیرفتند، می گفت: «خدایا شاهد باش».[۱۱]
بیعت با احتیاط و مخفیانه انجام می شد، گفته شده در این مدت پنجاه هزار نفر از کوفیان با او بیعت کردند؛[۱۲] این تعداد غیر از مردمی بودند که در مدائن و بصره و واسط و موصل و ری و گرگان با او بیعت کرده بودند.[۱۳] چرا که زید علاوه بر کوفه به دیگر شهرهای مهم عراق و حتی مراکز دوردست فرستادگانی را گسیل داشته بود تا برای او از مردم بیعت بگیرند.[۱۴] جمعیت بسیاری به نهضت زید پیوستند که از جمله آنان می توان به برخی علمای طراز اول اهل سنت همچون ابوحنیفه اشاره داشت، گفته شده زید نامه ای برای ابوحنفیه فرستاد و او را به کمک خود و جهاد بر ضد حکومت بنی امیه دعوت نمود، ابوحنیفه نیز برای زید کمک مالی فرستاده با امکانات خود او را یاری داد.[۱۵]
آغاز قیام مسلحانه
بعد از چند ماه و با فراهم شدن مقدمات قیام، زید آشکارا آماده قیام شد[۱۶] و به یارانش دستور آمادگی و تهیه لوازم نبرد داد.[۱۷] در این هنگام مردی به نام «سلیمان بن سراقه»، یوسف بن عمر را از موضوع آگاه ساخته،[۱۸] رفت و آمدهای زید به خانه های دو تن از یارانش به نامهای «عامر» و «طعمه» را به او گزارش کرد.[۱۹] خبر قیام به هشام نیز مخابره گردید؛ نامه های مکرر هشام به یوسف بن عمر در پیگیری این مسأله سبب شد که وی با جدیت تمام اوضاع کوفه را تعقیب کند. از اینرو به حکم بن صلت نامه نوشته و به او تأکید میکند که مراقب اوضاع باشد و دستور داد تا مأموران حکومتی زید را در خانه آن دو نفر بجویند؛ اگرچه عمال حکومتی در این جستجو به زید بن علی علیه السلام دست نیافتند؛[۲۰] اما لو رفتن مقر زید و دستگیری و شهادت این دو یار نزدیک زید و احتمال حمله غافلگیرانه دشمن سبب شد که زید و یارانش زودتر دست به کار شوند و قبل از هجوم دشمن مواضع خود را مستحکم کنند و رسماً آماده نبرد گردند.[۲۱]
آنان شامگاه سه شنبه (مصادف با شب اول صفر) از شهر خارج شدند و خود را برای جنگ مهیا ساختند.[۲۲] یک روز قبل از خروج زی؛ (یعنی روز سه شنبه) از طرف حکم بن صلت عامل یوسف بن عمر در کوفه حکومت نظامی اعلام شده، رهبران طوایف و نگهبانان و بزرگان و جنگاوران قوم[۲۳] و به نقلی همه مردم کوفه[۲۴] را در مسجد اعظم کوفه جمع نمودند. او دستور داد که منادی در شهر ندا دهد که «هر که به این دستور سرپیچی کند، حرمت از او برداشته می شود (و خونش هدر است)».[۲۵] درهای مسجد و بازار بسته شدند و مردم در آنجا زندانی شدند.[۲۶]
زید در این شب در بیرون کوفه به سر می برد، آن شب زید به همراه همراهان خود در بیابان آتش افروختند و دسته های نی آتش میزدند و با شعار «یا منصورُ اَمِت» شب را صبح کردند.[۲۷] اما از آن پنجاه هزار نفری که با او بیعت کرده اند، تنها دویست و هشتاد نفر[۲۸] و به نقلی سیصد نفر اطراف او را گرفته بودند.[۲۹] صبحگاه او نگاهی به یاران اندکش کرد و گفت: «سبحان الله؛ فأین الناس؟» گفتند: «ای پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله مردم را در مسجد زندانی کرده اند». او با حالت تأسف و ناراحتی گفت: «به خدا سوگند این برای آنان که با ما بیعت کرده اند، عذر نمی شود؛[۳۰] مگر چند نفر در مسجد محصورند، پس بقیه چرا به سوی ما خارج نمی شوند؟ به درستی که آنان اهل اهمال و نیرنگند».[۳۱]
خبر این شب و شعارهای زید و همراهان به یوسف بن عمر که در حیره بود، رسید. پس تصمیم گرفت که شخصاً به کوفه بیاید و برای سرکوبی نهضت بکوشد. او عده ای را برای آگاهی از اوضاع و نفرات زید به کوفه فرستاد. آنها بعد از اطلاع از وضعیت او به نزد یوسف برگشتند.[۳۲]
صبح چهارشنبه زید به دو نفر از شیعیان دستور داد تا به کوفه بروند و فریادشان را به شعار انقلاب بلند کنند؛ اما این دو در نزدیکی کوفه به گروهی از دشمنان برخوردند و به شهادت رسیدند.[۳۳] پس زید، سعید بن خیثم را که در داشتن صدایی رسا معروف بود، برای این کار فرستاد و او این کار را انجام داد.[۳۴]
در روز چهارشنبه اول صفر سال صد و بیست یک (یا دو) هجری، جنگ آغاز شد.[۳۵] زید لشکر خود را به سوی شهر حرکت داد و آنان را به جنگ تحریض کرد. امویان نیز خود را برای دفاع آماده کردند، نخستین برخورد در اطراف کوفه در منطقه صیادین (صائدین) انجام شد که به پیروزی یاران زید انجامید.[۳۶] با پیشروی یاران زید جنگ به کوفه کشیده شد، زید و یارانش به سوی کُناسه حرکت کردند.[۳۷]
در این هنگام زید با دیدن یاران اندکش رو به نصر بن خزیمه کرده گفت: «آیا نگران نیستی که کوفیان مرا نیز بمانند جدم حسین علیه السلام تنها بگذارند؟» نصر گفت: «خدا مرا فدایت کند، آن قدر در رکابت شمشیر میزنم تا جان دهم».[۳۸] سپس پیشنهاد میکند که جهت آزادی مردم در مسجد به سوی مسجد بروند، زید به همراه دو افسر رشید خود نصر بن خزیمه و معاویه بن اسحاق به همراه تنی چند از یاران خود تصمیم گرفتند، خود را به مسجد برسانند تا شاید بتوانند حلقه محاصره را شکسته، مردم گرفتار شده در مسجد را از محاصره امویان نجات دهند.[۳۹] زید و یارانش در راه به منزل انس بن عمرو رسیدند، زید ندا در داد: «ای انس خارج شو؛ جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا»؛ اما او به سخنان زید توجهی نکرده، بیرون نیامد. زید گفت: «بر آنچه بر آن خلق شده اید، بمانید که خدا شما را کفایت میکند».[۴۰]
زید و یارانش توانستند، خود را تا در مسجد برسانند آنان به دستور زید پرچمها و علمهای خود را به اهتزاز درآورده، داخل مسجد کردند تا مردم داخل مسجد پرچمها را ببینند.[۴۱] در این زمان نصر بن خزیمه فریاد زد: «ای اهل مسجد از خواری و ذلت به عزت درآیید، خارج شوید به سوی دین و دنیا چرا که اکنون نه دنیایی دارید و نه دینی».[۴۲]
اما کوفیان به این ندای او پاسخی ندادند و حرکتی از خود نشان ندادند، مأموران اموی نیز از بالای مسجد با پرتاب سنگ مانع پیشروی بیشتر زید و یارانش می شدند.[۴۳] در این زمان لشکر تازه نفس یوسف بن عمر از راه رسیدند و به سوی مسجد آمدند و با زید و یارانش به نبرد، پرداختند. جنگ شدیدی در اطراف مسجد و بازار درگرفت.[۴۴] زید و یارانش خود را به محله دیگر شهر (دارالرزق) رساندند،[۴۵] زید در آنجا نیروهای خود را سر و سامان داده، فرمان نبرد می داد.
نبرد در این منطقه نیز با پیروزی زید و یارانش همراه بود.[۴۶] بدین ترتیب اولین روز جنگ با موفقیت نسبی یاران زید به پایان رسید. شب هنگام یوسف بن عمر جلسه نظامی تشکیل داد و در آن شب تصمیم گرفتند، فردا با لشکری مجهز هر طور که شده به غائله خاتمه دهند.[۴۷] در دومین روز جنگ، نصر بن خزیمه بدست نایل بن فروه به شهادت رسید.[۴۸] شهادت او در روحیه زید بسیار اثر گذاشت و او را به شدت متأثر کرد.[۴۹]
نبرد سخت زید و یارانش در صبح این روز نیز با پیروزی زید و یارانش تمام شد.[۵۰] یوسف بن عمر لشکری دیگر تهیه دید تا به یاران زید حمله ور شود؛ اما زید و یارانش با درهم شکستن سپاهش آنان را تا منطقه «شوره زار» تعقیب کردند.[۵۱] سپس از آنجا به محله «بنی سلیم»[۵۲] و از آنجا تا «راهبند» در پی امویان رفته[۵۳] در منطقه «بارق و رؤاس» بر آنها حمله برده بر آنان غلبه یافتند.[۵۴] عمال اموی چون دیدند که سواران و پیادگان آنها را یارای نبرد با سواران و پیادگان زید و یارانش نیست، از یوسف بن عمر تقاضای تیرانداز کردند.[۵۵] با اعزام گروههای تیرانداز به صحنه جنگ و آغاز تیراندازی کار بر زید و یارانش دشوار گردید، در این روز معاویه بن اسحاق فرمانده دیگر زید نیز به شهادت رسید[۵۶] و او را غرق در اندوه کرد. غروب این روز زید نیز بر اثر اصابت تیری که به پیشانی او اصابت کرد، به شدت مجروح گردید.[۵۷]
شهادت زید
پس از مجروحیت، یاران زید او را به منزل یکی از اصحابش به نام حران بن ابی کریمه برده،[۵۸] برای معالجه اش طبیب آوردند؛ اما متأسفانه تلاش طبیب برای مداوای زید ثمری نداشت و او پس از بیرون کشیده شدن تیر از پیشانیاش،[۵۹] در روز جمعه سوم صفر سال صد و بیست و یک هجری،[۶۰] در سن چهل و دو[۶۱] یا چهل و شش سالگی به شهادت رسید.[۶۲]
یاران زید پس از مشورت با یکدیگر تصمیم گرفتند، برای اینکه جسدش بدست مأموران اموی نیفتند او را تا «عباسیه» ببرند و در آنجا دفن کنند.[۶۳] آنها کنار جوی آبی فرود آمدند و پس از انحراف آب نهر از مسیرش جسد زید را در بستر نهر دفن کردند، سپس آب را در مسیر خود جاری ساختند تا دشمن متوجه بدن نگردد؛[۶۴] اما غلامی سندی که همراه آنان بود، حکم بن صلت را از موضوع باخبر کرده، آنان را به محل قبر راهنمایی کرد.[۶۵] امویان جسد را بیرون کشیده سرش را بریدند و نزد یوسف بن عمر فرستادند، سپس به دستور یوسف بن عمر بدن زید و تنی چند از یارانش را در محله کناسه به دار زدند.[۶۶] سر زید را هم برای هشام فرستادند، آن سر بر دروازه شام آویخته[۶۷] و بعد از آن به مدینه فرستاده شد[۶۸] و یک شبانه روز سر زید را نزدیک قبر مقدس پیامبر صلی الله علیه و آله نصب کردند.[۶۹] بر اثر اعتراض مردم والی مدینه سر را به مصر فرستاد تا در مسجد جامع مصر نصب شود؛ اما مردم مصر آن سر را شبانه دزدیدند و با احترام دفن کردند.[۷۰]
بدن زید چهار سال بر سر دار ماند[۷۱] تا اینکه هشام درگذشت و ولید بن عبدالملک به حکومت رسید، به دستور او بدن مطهر زید را پایین کشیده آتش زدند و خاکسترش را در فرات ریختند.[۷۲]
نتیجه قیام زید
برخی قیام زید را انگیزه ای برای قیام مردم خراسان دانسته اند که منجر به سقوط بنی امیه و روی کار آمدن عباسیان شد. یعقوبی در این باره می نویسد: «چون زید به شهادت رسید و کار او به هر صورتی که بود، به انجام رسید، شیعیان خراسان به جنبش درآمدند و این حرکت روز به روز آشکارتر و سریعتر شد و دوستان و شیعیانشان بسیار شدند. آنان مرتب جنایات و بدکرداری بنی امیه را برای مردم متذکر می شدند و ظلم و ستمهایی را که نسبت به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله روا می داشتند، باز می گفتند. دیگر جایی نبود که از جنایات بنی امیه بی خبر باشند؛ مگر آنکه این خبر در آن آشکار گشت...».[۷۳]
قیام زید در نظر امام صادق
در مورد قیام زید چند روایت به شرح زیر در منابع آمده است:
۱. در روایتی از امام رضا علیه السلام است که در پاسخ به مأمون فرمود: « همانا زید از علمای آل محمد بود. به خاطر خدای عز و جل غضب نمود و دشمنان خدا را کشت تا اینکه در راه او کشته شد. پدرم موسى بن جعفر عليهما السّلام برايم نقل كرد كه از پدرش جعفر بن محمّد بن علىّ عليهم السّلام چنين شنيد: خداوند عمويم زيد را رحمت كند، زيرا او مردم را به رضا (شخص پسنديده) از آل محمّد دعوت مىكرد و اگر پيروز مىشد، به آنچه مردم را بدان دعوت مىكرد، وفا مىنمود. و با من در باره قيامش مشورت نمود و من به او گفتم: عمو جان! اگر راضى هستى كه كشته شوى و در محلّه كناسه و جسدت را بردار آويزان كنند، اين كار را انجام بده. و بعد از رفتن زيد، حضرت صادق عليه السّلام فرمود: واى بر كسى كه فرياد او را بشنود و او را يارى نكند.
مأمون گفت: يا ابا الحسن! آيا رواياتى در مذمّت افرادى كه به ناحقّ ادّعاى امامت مىكنند، وارد نشده است؟ حضرت فرمود: زيد ادّعاى ناحقّ نمىكرد او متّقى تر از اين بود كه چنين كند، او مىگفت: شما را به شخصى مرضى و پسنديده از آل محمّد دعوت مىكنم، آن رواياتى كه وارد شده در مورد افرادى است كه ادّعا مىكنند خداوند آنان را به امامت تعيين كرده است و مردم را به غير دين خدا دعوت كرده و آنها را از راه خدا منحرف مىسازند. قسم به خدا كه زيد از مخاطبين اين آيه بود: «وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ» (در راه خدا- آن طور كه شايسته جهاد در راه خداست- جهاد كنيد او شما را برگزيده است (حجّ/78).[۷۴]
۲. فضیل بن یسار گوید در صبح روزی که زید قیام نمود به او رسیدم. پس شنیدم که می گفت چه کسی من را بر کشتن این سپاهیان شامی کمک می کند؟ قسم به کسی که محمد را به حق بشارت دهند و انذار کننده فرستاد هیچ کس از شما مرا در کشتن آنان یاری ندهد مگر اینکه در روز قیامت دست او را می گیرم و با او در بهشت داخل می شوم به اذن خدای متعال. پس چون او رضی الله عنه کشته شد شتری کرایه کردم و به سمت مدینه حرکت کردم و خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم و با خودم گفتم والله او را به قتل زید خبر نمی دهم که برایش جزع می کند. پس وقتی به خدمت او رسیدم گفت عمویم زید چه کرد؟ پس گریه گلویم را گرفت. فرمود: او را کشتند؟ گفتم: بله قسم به خدا او را کشتند. گفت: و او را به دار آویختند؟ گفتم بله به خدا قسم او را به دار آویختند. پس شروع کرد به گریه کردن و اشکهایش بر دو طرف گونه هایش جاری شد. سپس گفت ای فضیل با عمویم زید در جنگ با شامیان شرکت کردی؟ گفتم بله گفت چه تعداد از آنها را کشتی؟ گفتم: 6 نفر را فرمود: و شاید که در درستی کشتن آنها شک داری؟ گفتم اگر شک داشتم آنها را نمی کشتم. فرمود: «خداوند مرا در اين خون ها شريك گرداند، به خدا سوگند عمويم زيد روش حضرت علی علیه السلام و يارانش را در پيش گرفتند.»[۷۵]
۳. در اصول کافی در کتاب حجّت مرحوم کلینی با اسناد خود از أبان از احْوَل (مومن الطاق) نقل میکند: که زید بن علی بن الحسین علیهم السّلام به طلب او فرستاد در زمانی که از ترس جاسوسان مخفی شده بود. مومن طاق می گوید: من به پیش او رفتم. به من گفت: ای ابا جعفر! اگر فردی از ما از تو یاری بخواهد آیا با او در قیام همراه میشوی؟
در پاسخ او گفتم: اگر او پدر تو (حضرت علیّ بن الحسین) یا برادرت (حضرت امام محمّد باقر) باشد من برای حمایت او خروج میکنم.
احْولَ میگوید: زید بهمن گفت: من اراده خروج دارم، که با این قوم مجاهده نمایم، تو هم با من خروج کن.
من گفتم: چنین کاری نمیکنم فدایت گردم.
زید گفت: آیا جان خود را خیلی دوست داری، و از کمک ما دریغ میکنی؟
گفتم نه من یک جان بیش ندارم. اگر زمین دارای امام و حجّت باشد، آنکه از همراه شدن با تو تخلف کند نجات یافته و آنکه با تو خروج کند به هلاکت رسیده و اگر زمین دارای امام و حجّتی نیست، بنابراین افرادی که با تو خروج کنند یا نکنند در مرتبه مساوی، و در منزلت برابرند.
زید بهمن گفت: ای ابا جعفر! من با پدرم در سر سفره مینشستم، پدرم برای من لقمه بزرگ میگرفت، و لقمه داغ را سرد مینمود تا خنک شود و بهمن میداد، از روی دلسوزی و مهری که با من داشت؛ چگونه میشود برای من دلسوزی نکند، و از آتش دوزخ مرا نرهاند؟ آیا میشود تو را به دین خبردار کرده باشد، و مرا با خبر نکرده باشد؟
من به زید عرض کردم: فدایت شوم، روی دلسوزی که پدرت با تو برای رهانیدنت از آتش داشته، خبردارت نکرده است. چون خوف داشته است که آن را قبول نکنی و داخل در آتش شوی، و لیکن بهمن خبر داده تا اگر من اطاعت او را گردن نهم نجات پیدا میکنم، و اگر نپذیرم باکی نداشته است که داخل آتش گردم.
سپس به زید گفتم: فدایت شوم، آیا شما برترید یا انبیاء؟
زید گفت بلکه انبیاء برترند.
گفتم: یعقوب بهفرزندش یوسف گفت: «يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً، ای فرزند من، خواب خود را با برادران خود مگو زیرا آنها بر علیه تو مکر و حیله خواهند نمود.» چرا یعقوب برادران را از خواب یوسف خبر نکرد، و مخفی نمود؟ بهجهت آنکه بر فرزندش یوسف شفقت و مهربانی داشت و میدانست که در اثر افشاء خواب، یوسف را هلاک میکنند؛ همینطور پدرت چون بتو شفقت و مهر داشته، معرّفی امام را از تو مخفی داشته، چون میدانسته اگر بگوید، و قبول نکنی، داخل در آتش خواهی بود.
زید گفت: قسم بهخدا که چون این مطالب را گفتی من هم بهتو بگویم که صاحب تو (حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام) در مدینه بهمن خبر داد: که من کشته خواهم شد، و به دار آویخته میشوم! و در نزد آنحضرت صحیفهای است که در آن قتل، و به دار کشیده شدن من نوشته شده است.
احْوَل میگوید: من به حج رفتم و این جریان مناظره با زید را خدمت حضرت صادق علیه السلام بازگو نمودم.
حضرت فرمودند: راه را از جلو و عقب و راست و چپ و بالا و پائین بر او بستی! و برای او راه برون رفتی نگذاشتی.[۷۶]
پانویس
- پرش به بالا ↑ طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1967، ج7، ص166-168 و اصفهانی، ابوالفرج؛ مقاتل الطالبیین، تحقیق احمد صقر، بیروت، دارالمعرفه، بیتا، ص131.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص167 و مسکویه، ابوعلی؛ تجارب الامم، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، چاپ دوم، 1379ش، ج3، ص135-136 و بلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، 1977، ج3، ص240-241.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص169-172 و تجارب الامم، پیشین، ص136.
- پرش به بالا ↑ در این ایام یوسف بن عمر ثقفی در حیره بسر میبرد و مردی به نام حکم بن صلت جانشین وی در کوفه بود.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص167.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص166 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص131.
- پرش به بالا ↑ همان.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص167.
- پرش به بالا ↑ تجارب الامم، پیشین، ص137.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص172 والفتوح، پیشین، ابن اعثم کوفی؛ الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، 1991، ج8، ص288 و ابن اثیر، علی بن ابی الکرم؛ الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر - داربیروت، 1965، ج5، ص233 و تجارب الامم، پیشین، ص137.
- پرش به بالا ↑ انساب الاشراف، پیشین، ج3، ص237-238 و تاریخ الطبری، پیشین، ص172-173 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص234.
- پرش به بالا ↑ الفتوح، پیشین، ص290 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص132 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص234.
- پرش به بالا ↑ همان.
- پرش به بالا ↑ مقاتل الطالبیین، پیشین، ص132 و تجارب الامم، پیشین، ص137 و انساب الاشراف، پیشین، ص237.
- پرش به بالا ↑ مقاتل الطالبیین، پیشین، ص141 و انساب الاشراف، پیشین، ص239 و حنبلی، ابن عماد؛ شذرات الذهب، تحقیق الأرناؤوط، دمشق - بیروت، دارابن کثیر، چاپ اول، 1986، ج2، ص92.
- پرش به بالا ↑ مقاتل الطالبیین، پیشین، ص133.
- پرش به بالا ↑ همان و تاریخ الطبری، پیشین، ص173.
- پرش به بالا ↑ الفتوح، پیشین، ص287 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص132 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص242 و تاریخ الطبری، پیشین، ص180.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص180.
- پرش به بالا ↑ همان.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص180 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص132 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص242.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص181 والفتوح، پیشین، ص289 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص132.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص181.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص181 و تجارب الامم، پیشین، ص142 والفتوح، پیشین، ص289 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص243 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص132.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص181 و تجارب الامم، ص142 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص132.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص182 و تجارب الامم، پیشین، ص142 و الفتوح، پیشین، ص290.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص182 و تجارب الامم، پیشین، ص142 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص243 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص133.
- پرش به بالا ↑ الفتوح، پیشین، ص290 و انساب الاشراف، پیشین، ص244 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص134.
- پرش به بالا ↑ انساب الاشراف، پیشین، ص244.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص132 و تجارب الامم، پیشین، ص143 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص244.
- پرش به بالا ↑ الفتوح، پیشین، ص290.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص182 و تجارب الامم، پیشین، ص143 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص243.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص182 و تجارب الامم، پیشین، ص142 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص243.
- پرش به بالا ↑ مقاتل الطالبیین، پیشین، ص133.
- پرش به بالا ↑ تجارب الامم، پیشین، ص142.
- پرش به بالا ↑ تجارب الامم، پیشین، ص243 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص 244 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص134.
- پرش به بالا ↑ تجارب الامم، پیشین، ص144 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص244 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص134.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص184 و تجارب الامم، پیشین، ص144 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص 244-245 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص135.
- پرش به بالا ↑ همان.
- پرش به بالا ↑ انساب الاشراف، پیشین، ج3، ص246 و تاریخ الطبری، پیشین، ص183 و تجارب الامم، پیشین، ص143-144 والکامل فی التاریخ، پیشین، ص244.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص184 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص135.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص184 و الفتوح، پیشین، ص291 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص245 و ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل بن عمر؛ البدایه والنهایه، بیروت، دارالفکر، 1986، ج9، ص330.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص184 و تجارب الامم، پیشین، ص145 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص245 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص135.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص184 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص135.
- پرش به بالا ↑ همان و تجارب الامم، پیشین، ص145.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص185 و تجارب الامم، پیشین، ص145 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص135.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص185 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص135.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص185 و تجارب الامم، پیشین، ص146 والفتوح، پیشین، ص291 والکامل فی التاریخ، پیشین، ص245 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص136.
- پرش به بالا ↑ مقاتل الطالبیین، پیشین، ص136.
- پرش به بالا ↑ الکامل فی التاریخ، پیشین، ص135.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص185.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص185 و تجارب الامم، پیشین، ص146 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص136.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص185.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص185 و تجارب الامم، پیشین، ص146 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص136.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص185-186 و تجارب الامم، پیشین، ص146 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص137.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص186 و تجارب الامم، پیشین، ص146 والفتوح، پیشین، ص292.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص186 و تجارب الامم، پیشین، ص146 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص137.
- پرش به بالا ↑ مقاتل الطالبیین، پیشین، ص137 و تاریخ الطبری، پیشین، ص186.
- پرش به بالا ↑ انساب والاشراف، پیشین، ص251 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص137 و تاریخ الطبری، پیشین، ص186.
- پرش به بالا ↑ مقاتل الطالبیین، پیشین، ص139.
- پرش به بالا ↑ ابن سعد؛ الطبقات الکبری، تحقیق محمد بن صامل السلمی، طائف، مکتبة الصدیق، چاپ اول، 1993، ج5، ص251 و شیخ مفید؛ الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، قم، کنگره شیخ مفید، 1413، ج2، ص174 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص127.
- پرش به بالا ↑ محلی، حمید بن احمد؛ الحدائق الوردیة فی مناقب الأئمة الزیدیه، مکتبة بدر، صنعاء، چاپ اول، 1423 و زید بن علی؛ مسند امام زید علیه السلام، بیروت، دارمکتبة الحیاة، ص10.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص186 و تجارب الامم، پیشین، ص147 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص137.
- پرش به بالا ↑ همان.
- پرش به بالا ↑ انساب الاشراف، پیشین، ص250 و تاریخ الطبری، پیشین، ص187.
- پرش به بالا ↑ تجارب الامم، پیشین، ص147 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص246 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص138.
- پرش به بالا ↑ تجارب الامم، پیشین، ص147 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص246.
- پرش به بالا ↑ همان.
- پرش به بالا ↑ ابنعنبه؛ عمدة الطالب، تحقیق و تصحیح محمدحسن آل الطالقانی، چاپ دوم، 1961، نجف، منشورات حیدریه، ص258.
- پرش به بالا ↑ زرکلی، خیرالدین؛ الاعلام، بیروت، دارالعلم للملایین، چاپ هشتم، 1986، ج3، ص59.
- پرش به بالا ↑ ابن عساکر؛ تاریخ مدینه دمشق، بیروت، دارالفکر، 1415، ج19، ص479 والبدایه والنهایه، پیشین، ص331 و ذهبی، شمس الدین محمد؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والأعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، چاپ دوم، 1993، ج8، ص106.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الطبری، پیشین، ص189 والکامل فی التاریخ، پیشین، ص246 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص139.
- پرش به بالا ↑ تاریخ الیعقوبی، پیشین، ج2، ص326.
- پرش به بالا ↑ شيخ صدوق، عيون اخبارالرضا، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1404 هـ ق، ج1، ص225، باب 25. ترجمه از: ترجمه عيون أخبار الرضا عليه السلام، مستفيد، حميد رضا و غفارى، على اكبر، نشر صدوق، تهران، 1372 ش، ص516 و 517
- پرش به بالا ↑ تستري، محمدتقي، قاموس الرجال، قم، مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين، چاپ دوم، ج 4، ص 570.
- پرش به بالا ↑ اصول کافی، کلینی، چاپ اسلامیه، ج١، ص١٧٤
منابع
- سید علی اکبر حسینی، قیام زید بن علی، دانشنامه پژوهه، بازیابی: 18 بهمن 1391.
- اصول کافی، کلینی، چاپ اسلامیه
- قاموس الرجال، محمدتقي تستری، قم، مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين، چاپ دوم
- ترجمه عيون أخبار الرضا عليه السلام، مستفيد، حميد رضا و غفارى، على اكبر، نشر صدوق، تهران، 1372 ش
- زید بن علی بن الحسین، همین دانشنامه