ابودلف

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«قاسم بن عیسی عجلی»، معروف به «ابودُلَف» (م، ۲۲۶ ق)، از فرماندهان و سرداران شیعه در عصر خلافت عباسی است. ابودلف در شعر و فرهنگ، ادب، سیاست، حکمرانى، شجاعت، احسان و بخشش مشهور بود، و به امامان علیهم‌السلام ارادت و اعتقاد داشت. او تألیفاتی درباره شیوه حکومت‌داری و استفاده از سلاح دارد.

زندگی‌نامه

خاندان ابودلف از تیرۀ بنی عجل ـ شاخه‌ای از بنی بكر بن وائل ـ بودند كه گفته‌اند در نبرد ذوقار كه میان عربها و ایرانیان روی داد، در كنار بنی شیبان ـ تیرۀ دیگری از بنی بكر بن وائل ـ ایرانیان را بشكستند.[۱] ابودلف در زمان هارون الرشید جوانی بیش نبود كه خلیفه او را عامل جبال كرد و به موجب همین روایت تا پایان عمر در این شغل ماند.

ابودلف پس از مرگ هارون و آغاز نزاع میان امین و مأمون، به طرفداری از امین برخاست و در ۱۹۵ ق. به دستور او همراه با علی بن عیسی بن ماهان به پیكار طاهر بن حسین رفت. چون ابن‌ماهان كشته شد، ابودلف به همدان بازگشت. طاهر به استمالت او برخاست و به بیعت با مأمونش خواند. ابودلف كه بیعت امین را در گردن داشت، از شكستن آن ابا كرد، ولی پذیرفت كه بی‌طرفی اختیار كند. طاهر به همین بسنده كرد و ابودلف به كرج رفت و همانجا اقامت گزید.[۲] این گوشه‌گیری می بایست سالیان دراز ادامه یافته باشد. چه، از آن پس تا وقتی كه مأمون به ری رفت (۲۱۴ ق) از زندگی او خبری در دست نیست، اما چون مأمون به ری رسید، ابودلف را نزد خویش فرا خواند. بنی عجل كه او را بیمناك دیدند، همه از او پشتیبانی كردند، ‌اما ابودلف نزد مأمون رفت و امان یافت و نیكوییها دید. با اینهمه مأمون هنوز با او دل صاف نكرده بود، چنانكه بعدها به اتهام راهزنی در منطقۀ جبال آهنگ كشتن او كرد و ابودلف در ابیاتی كه برای خلیفه سرود، خود را پشتیبان او و كشندۀ دشمنانش خواند و نه تنها آزاد گردید كه به امارت همان منطقه نیز منصوب شد.[۳]

از آن پس كه مأمون با ابودلف بر سر لطف آمد، وی را به خود نزدیك كرد. روایات متعددی حاكی از رفت و آمد ابودلف به دربار خلیفه و مباحثه دربارۀ شعر ابودلف و شاعران دیگر در دست است.

از فعالیتهای ابودلف در این ایام فقط از «غزای» او با دیلمیان یاد شده است. ابودلف در روزگار معتصم نیز جنگ با دیلمیان را ادامه داد و دژهایی را گشود و بر آن مناطق خراج بست. وی از فرماندهان برجستۀ سپاه معتصم به سپهسالاری افشین اشروسنی در پیكار با بابك خرم دین بود. پس از پایان جنگ، افشین كه گفته‌اند به سبب حسد بر شجاعت و فضلش او را خوش نمی‌داشت، فرصتی می‌جست تا بر او دست یابد. وی سرانجام ابودلف را گرفت و حاضرش آورد تا به قتلش رساند. خبر به معتصم رسید و قاضی احمد بن ابی دؤاد را كه از نزدیكان او و ابودلف بود، بی‌درنگ برای نجات ابودلف نزد افشین فرستاد و ابن ابی دؤاد با تهدید افشین، او را رهانید و به نزد خلیفه برد.[۴]

از آن پس تا حدود ۲ سال بعد كه ابودلف درگذشت، اطلاعی از او در دست نیست. گفته‌اند مرگ وی در بغداد پس از یك بیماری شدید بود.[۵] برخی از نوسندگان از امارت ابودلف بر دمشق در ایام معتصم یاد كرده‌اند. این امارات به احتمال، پیش از داستان او با افشین و حتی پیش از جنگ با بابك بوده است. صفدی كه از اولیان دمشق از آغاز تا روزگار خود در شعری نام برده، از ابودلف نیز در زمرۀ آنان یاد كرده است.

این که در منابع متعدد گفته مى شود او فرمانرواى کرج بود، منظور کرج فعلى که در نزدیک تهران است، نیست. یاقوت حموی مى گوید: «کرج شهرى است بین اصفهان و همدان که به همدان نزدیکتر است. ابودلف آنجا را به عنوان شهر بنیاد کرد و آن را وطن خود قرار داد».[۶] به هر حال آن شهر در عصر روزگار ما، وجود ندارد.[۷]

ابودلف از بخشندگان و شجاعان مشهور عرب بود[۸] و در این باره داستانها نقل كرده‌اند و به این دو صفت در ادب عرب، به او مثل می‌زنند. او خود مردی ادیب و شاعر و موسیقی‌دانی برجسته بود و نیز به ستایشگران خود صله‌های كلان می‌داد. شاعرانی چون ابوتمام و علی بن جبله او را ستایش كرده‌اند.[۹]

به ابودلف آثاری نسبت داده‌اند، همچون: البزادة و الصید؛ السلاح؛ سیاسیة الملوك؛ النزه؛ الجوارح و اللعب بها.[۱۰]

جایگاه علمی و ادبی

ابودلف علاوه بر جنگاوری و شهسواری، در شعر و ادب نیز مهارت داشت و همین امر سبب شده كه نام وی به عنوان یكی از شاعران نسبتاً بر جستۀ عصر عباسی در لابه‌لای انبوهی از كتب كهن عرب نشیند. به گفتۀ ابن ندیم (ص ۱۸۸) دیوان وی دارای ۱۰۰ برگ یعنی متجاوز از ۰۰۰‘۴ بیت بوده است (سامرائی، ۲ / ۴۲)، اما آنچه اینكه از سروده‌های وی برجای مانده، در حدود ۲۴۰ بیت است و بیشتر در باب فخر، وصف و غزل است (همانجا). به مقتضای روحیۀ جنگاوری او، فخر و حماسه در شعرش بر دیگر معانی غالب است و بخش اعظم سروده‌های موجود او (حدود ۱۱۰ بیت) را تشكیل می‌دهد. وصف دلاوریها، رخدادهای جنگی، اسبان تیزرو، شمشیرهای برنده، گشاده‌دستیها و مهمان‌نوازیهایش كه گویی از عمق جان مایه می‌گیرد، تصویری از زندگی سیاسی اوست كه گاه حماسه‌سراییهای شاعر جاهلی، عمرو بن كلثوم را تداعی می‌كند (ابودلف، ۵۶، ۶۶-۶۷، ۶۸؛ قس: زوزنی، ۱۱۸-۱۳۵). ابودلف در غزل، دیگر آن «دلاور صف‌شكنی نیست كه از شنیدن نامش كوهها به لرزه افتند و فرو ریزند» (ص ۶۵)، بلكه عاشق درمانده‌ای است كه «با یك غمزۀ دلدار به خاك می‌افتد» و «به سلامی از یار قانع است تا درد جانگذارش را تسكین دهد» (ص ۶۴-۶۵). انگیزۀ سرودن بیشتر غزلیاتش كه از حدود ۳۵ بیت تجاوز نمی‌كند، كنیزكی بغدادی است كه ابودلف سخت به او دل سپرده بود و چون كنیزك دعوت وی را برای رفتن به كرج نپذیرفت، اشعاری عاشقانه در فراقش سرود (ص ۸۷- ۸۸؛ حصری، ۴ / ۱۰۹۶). وی معشوق دیگری نیز به نام نیز به نام جنان داشته كه در باب او اشعاری زیبا سروده است (ابوالفرج، ۸ / ۲۴۹-۲۵۰؛ خطیب، ۲۲ / ۴۲۰-۴۲۱). در این غزلیات بسیاری از معانی و مفاهیم عاشقانۀ معمول تقلید شده و از آن سوز و گداز عاشقانه كه در سروده‌های شاعران عاشق پیشه به چشم می‌خورد، نشانی نیست.

طولانی‌ترین سرودۀ او كه به دست آمده، قصیده‌ای است در ۲۱ بیت كه آن را در شام خطاب به یزید بن مخش كارگزار مأمون سروده است. در این قصیده وی از دوری وطن سخت نالیده، از زندگی در شام اظهار ناخشنودی می‌كند (ص ۱۰۲-۱۰۴). در بخش دیگری از اشعار او كه به شكایت از پیری اختصاص یافته (۱۲ بیت در ۴ قطعه)، شاعر از پدید آمدن موی سپید بر سر و روی، سخت نالیده است (نك‍ : ص ۵۱، ۵۴، ۵۷، ۵۸).

وی اشعاری نیز در وصف شراب و مجالس عشرت دارد كه آنچه از آنها به دست آمده است، از حدود ۱۰ بیت نمی‌گذرد (نك‍ : ص ۶۰-۶۱، ۱۱۲-۱۱۳، ۱۱۶). بقیۀ اشعارش به مناسبتهای مختلف ازجمله سرزنش یكی از كارگزارانش، خطاب به عبدالله بن طاهر، خطاب به خالد بن یزید كه گویی در رثای اوست و اعتذاریه‌ای خطاب به مأمون كه دستور قتل وی را داده بود، اختصاص یافته است (ص ۶۹، ۷۸- ۷۹، ۹۱-۹۲، ۹۶).

گرچه بسیاری از منابع كهن ابودلف را شاعری والا دانسته و اشعارش را ستوده‌اند (نك‍ : مسعودی، ۴ / ۶۲؛ ابوالفرج، ۸ / ۲۴۸؛ ابن ندیم، ۱۳۰)، شعر او را باید از نوع امیران دانست كه آثار تكلف و تصنع و به خصوص تقلید (ابوالفرج، ۲۴‌ / ۱۲۹)، در آنها به خوبی آشكار است.

آنچه بیشتر باعث شهرت ابودلف شده و نام او را جاویدان ساخته، نه سروده‌های وی، بلكه مدایحی است كه شاعران والایی چون ابوتمام، دعبل خزاعی و علی بن جبله دربارۀ او سروده‌اند و نام او را در شمار ممدوحان و بخشندگان بزرگ عرب ثبت كرده‌اند (نك‍ : دنبالۀ مقاله). ابودلف كه گویی رمز و راز بلند آوازگی و شهرت خود را در وجود شاعران می‌دید، مجالسی برپا می‌ساخت كه در آنها شاعران معروف گرد هم می‌آمدند و اشعار و مدایح خود را نزد وی می‌خواندند. با هدایا و پاداشهای كلانی كه او در این راه نثار می‌كرد، كمتر شاعری می‌توانست دامن خود را از مدیحه‌سرایی پاكیزه نگه دارد. از این رو دربار او به كانون شعر و ادب آن روزگار مبدل شده بود و شاعران بسیاری به آنجا آمد و شد داشتند (نك‍ : ابن ابی طاهر، ۶ / ۲۴۴- ۲۴۹). وی هر سال مبالغی هنگفت به شخصی به نام عبدالله بن عباس می‌داد تا شاعرانی را از اطراف و اكناف به دربار وی روانه سازد (نك‍ : همو، ۶ / ۲۵۳-۲۵۴).

یكی از این شاعران والا ابوتمام (ه‍ م) است كه با ابودلف دوستی نزدیك و دیرپا داشت. البته از آغاز آشنایی و ورود ابوتمام به دربار ابودلف اطلاعی در دست نیست. شاید این آشنایی پس از مرگ محمد بن حمید و مرثیه‌سرایی ابوتمام برای او، آغاز شده باشد. این مرثیه كه یكی از مشهورترین مراثی عرب است، چنان ابودلف را شیفته كرد كه این جملۀ معروف را گفت: «ای كاش این مرثیه را در مرگ من گفته بودی» (صولی، ۱۲۴-۱۲۵؛ ابوالفرج، ۱۶ / ۳۹۰؛ ابن خلكان، ۲ / ۱۴).

ابودلف، ابوتمام را سخت عزیز می‌داشت و پاداشهای كلان به او می‌بخشید. مشهورترین سرودۀ ابوتمام در مدح ابودلف قصیدۀ بائیه‌ای است كه در حضور جمعی از اشراف و بزرگان عرب و عجن برخواند و ابودلف دردم ۰۰۰‘۵۰ درهم به او بخشید (صولی، ۱۲۱-۱۲۴). ۴۵ بیت از این قصیده در دیوان ابوتمام (ص ۴۱-۴۳) گرد آمده است. به درستی روشن نیست كه ابوتمام چه مدت در دربار او به سر برده است. تنها معلوم است كه یك بار بین آن دو كدورتی پیش آمد و ابودلف از شاعر سخت رنجید و شاعر به ناچار اسحاق بن ابی ربعی، كاتب ابودلف، را واسطه قرار داد تا از او نزد ابودلف شفاعت كند (همو، ۲۱۲). ابوتمام اشعاری نیز در سرزنش ابودلف سروده و در آن از بی‌اعتنایی ممدوح نسبت به خود سخت نالیده است و از اینكه ماهها در انتظار پاداش نشسته و جز بی‌مهری از ممدوح چیزی ندیده، زبان به گله گشوده است. چه بسا پس از این ماجرا ابوتمام دربار و ی را فرو گذاشته باشد؛ به‌ویژه كه در ابیاتی وی را تهدید كرده كه اگر به آنچه می‌خواهد نرسد، به زودی دربارش را ترك خواهد گفت (ص ۳۵۲). مجموع ابیاتی كه ابوتمام دربارۀ وی سروده، حدود ۱۴۰ بیت است.

از دیگر مداحان ابودلف، علی بن جبله، معروف به عَكَوَّك است كه پیش از ۱۷۰ ق به حضور ابودلف رسیده بود (ابوالفرج، ۱۴ / ۱۳۴)، او كه وصف گشاده‌دستیهای ابودلف را شنیده بود، به كرج رفت و مدیحه‌ای به وی تقدیم داشت. در آغاز شاعران دربار وی را متهم به سرقت این ابیات كردند، اما چون از عهدۀ آزمون آنان به خوبی برآمد، تحسین همگان را برانگیخت و ابودلف ۰۰۰‘۳۰ و به گفته‌ای ۰۰۰‘۱۰۰ درهم به او بخشید (همو، ۲۰ / ۱۵- ۱۹). ازجملۀ مدایح بسیاری كه ابن‌جبله دربارۀ وی سروده، همین قصیدۀ مشهور است كه در آن با مبالغۀ بسیار ابودلف را ستوده است، تا آنجا كه «گردش روزگار و زندگی و مرگ انسانها را در دست او می‌بیند» (ابن معتز، ۱۷۲-۱۷۳؛ ابوهلال، ۱ / ۹۲-۹۳). این قصیده كه در اصل شامل ۵۸ بیت بوده است (ابن‌خلكان، ۱۳ / ۳۵)، باعث شهرت بسیار ابودلف شد، گرچه بعدها دردسر بسیار برای شاعر فراهم ساخت و به گفته‌ای باعث قتل وی شد. به روایت ابن معتز (همانجا) هنگامی كه مأمون این قصیده را شنید، سخت برآشفت و شاعر را كه به جزیره گریخته بود، خواست و سرانجام به حكم تكفیر، زبانش را از قفا بیرون كشید.

بكر بن نطاح (د۲۰۰ ق) نیز از دیگر شاعران معروفی است كه مدایح بسیاری به وی تقدیم داشته و طولانی‌ترین قصیده‌ای كه در مدح وی و خاندانش سروده، ۹۰ بیت است (ابن‌معتز، ۲۲۰- ۲۲۶). ابن‌نطاح در این قصیده به برخی جنبه‌های زندگی ابودلف از جمله جنگهای وی اشاره كرده است.

از دیگر شاعرانی كه به دربار وی آمد و شد داشته‌اند، دعیل خزاعی، ابویعقوب خریمی، رقاشی شاعر برمكی، جُعَیفران مُوَسْوِس، حسن بن رجا، ابن‌بواب، ابودُلامه، ابوالشّیص، ابوالاسد و ابن‌باذان را می‌توان نام بردكه دربارۀ هركدام داستانهایی در منابع كهن آمده است. (نك‍ : ابوالشیص، ۶۳؛ قس: ابوالفرج، ۱۶ / ۴۰۴؛ ابن ابی طاهر، ۶ / ۲۴۵-۲۴۷؛ مانی موسوس، ۳۳، ۷۴؛ ابن عبدریه، ۶ / ۱۶۹، ۲۸۵؛ جاحظ، البخلاء، ۳۶۴، البیان، ۲ / ۲۸۲؛ ابن‌معتز، ۲۲۷، ۳۴۵- ۳۴۶؛ ابوالفرج، ۱۴ / ۱۳۴، ۲۳ / ۴۳-۴۴؛ تنوخی، المستجاد، ۲۳۵). اشعار این شعرا دربارۀ ابودلف منحصر به مدح نیست و بسیاری از آنان با اندكی كاستی یا تأخیر در بذل و بخشش، زبان به هجو او می‌گشودند. از جمله آنان خریمی، ابن باذان و ابن رجا را باید نام برد.

ابودلف علاوه بر شعر و ادب در موسیقی و آوازه‌خوانی نیز شهرت داشت و بسیاری از اشعار خود و دیگر شاعران از جمله جریر را به آواز می‌خواند. از همین رو برخی خلیفگان عباسی به ویژه معتصم و فرزندش واثق وی را بسیار عزیز می‌داشتند. به روایتی (ابوالفرج، ۸ / ۲۵۱-۲۵۲)، هنگامی كه معتصم برای نخستین بار آواز وی را شنید، ‌او را بسیار تحسین كرد و ۰۰۰‘۲۰ درهم به او بخشید. ابودلف ظاهراً خنیاگری را از موسیقی‌دانان معروفی چون اسحاق موصلی و ابراهیم بن مهدی كه با آنان روابط دوستانه داشت، فرا گرفته بوده است (نك‍ : همو، ۱۰ / ۱۱۱، ۱۲۰).

اشعار ابودلف توسط یونس احمد سامرائی در جلد دوم شعراء عباسیون گردآوری شده و در بیروت (۱۴۰۷ ق / ۱۹۸۷ م) به چاپ رسیده است، ولی این مجموعه شامل همۀ اشعار وی نیست (به عنوان مثال نك‍ : ابیاتی كه ابن ابی طاهر آورده است: ۶ / ۲۵۵).

ابودلف در نظر مورخان

بسیارى از دانشمندان معروف جهان اسلام از روزگار ابودُلَف تاکنون، از وى به نیکى یاد کرده اند؛

  • ابن‌ندیم مى نویسد: «ابودلف رئیس طائفه و عشیره خود بود و علاوه بر حمکرانى، خود در جَرگه ادیبان و شاعران توانا بود».[۱۱]
  • مسعودى مى گوید: «او بزرگِ قبیله خود بود. شاعرى توانا و قهرمانى بسیار شجاع که در سال ۲۲۶ قمری از دنیا رفت. مردى که با گرایش به تشیع، به على بن ابیطالب علیه‌السلام عشق و محبت مى ورزید».[۱۲]
  • ذهبى نیز چنین مى آورد: «ابودلف حکمران سرزمین کرج و اطراف آن، انسانى بود شجاع و دلاور، بسیار سخاوتمند و شاعرى توانا. در نبرد با بابک خرم دین، فرماندهى سپاه اسلام به دست او بود؛ و باز او بود که آن طائفه را نابود کرد. وى در روزگار معتصم عباسى مدتى حکمران دمشق بود و در سال ۲۲۵ قمری از دنیا رفت».[۱۳]
  • ابن خلکان در وفیات الاعیان چنین مى نگارد: «ابودلف یکى از فرماندهان و سرداران مأمون و معتصم عباسى بود. وى مردى بود بزرگوار، با شخصیت، بخشنده، شجاع و اهل دانش و ادب؛ به گونه اى که فرهیختگان و دانشوران عصر، از خرمن دانش و ادب او بهره مى بردند. او چندان سخاوت داشت، که خود بارها مقروض شد. ساختن شهر کرج را پدرش آغاز کرد و ابودلف آن را وسعت بخشید. وى به همراه خاندان و عشیره اش در آنجا ساکن بود.[۱۴]
  • علامه سید محسن امین درباره اش چنین مى گوید: «ابودلف، امیرى مشهور و معروف به بخشش و شجاعت بود، او اهل شهرى بود در نزدیکى همدان، شاعرى بود ادیب و جنگجوئى شجاع، او اما با این که هنوز جوان مى نمود، از طرف هارون الرشید، حکمران منطقه بزرگى از عراق عجم شد، تاریخ عرب همانند این شخصیت فرزانه و شجاع کمتر سراغ دارد. او نمونه و الگوئى از اخلاق و مردانگى است که هم در عرصه دنیا و سیاست به جایگاه رفیعى دست یازید، هم در دین و دیانت».[۱۵]
  • علی اکبر دهخدا نیز در لغتنامه خود مى نویسد: «او یکى از سرهنگان و امیران مأمون و معتصم و مرجع ادیبان و دانشوران بود. خلیفه او را حکومت کردستان داد و در شهر کرج - کره رود فعلى -، زندگى مى کرد».[۱۶]

ارادت به اهل‌بیت علیهم‌السلام

در باب مذهب ابودلف گفته‌اند كه شیعی و اهل غلوّ بود. مسعودى ابودلف را مردى می داند که با گرایش به تشیع، به على بن ابی‌طالب علیه‌السلام عشق و محبت مى ورزید و چون یكی از فرزندانش مخالفت و عداوت آشكار كرد، او را دشنامها داد و براند.[۱۷]

صاحب وفیات الاعیان نیز می گوید: «ابودلف به امامان شیعه به شدت علاقمند بود و مى گفت: هر آن کس که پیرو امامان شیعى نباشد نتوان او را حلال زاده شمرد». براى همین وى به سادات و فرزندان پیغمبر صلی الله علیه و آله علاقه ویژه اى داشت، به گونه اى که مى گویند: در هنگام مرگ، که اندک زمانى حالش بهبود یافته بود، به اطرافیان خود نظر افکند و گفت: «آیا از ارباب نیاز و حاجت، کسى هست که بر در سراى باشد؟» به او گفتند: «آرى، ده نفر از سادات و اشراف خراسان حضور دارند. مدتى است که به این جا آمده اند و منتظرند حال شما خوب شود». او با حال نامناسبى که داشت، دستور داد سادات را وارد کنند، وقتى از احوال آن‌ها جویا شد، فهمید که زندگى بر آنان به سختى مى گذرد و در تنگناى معیشت قرار دارند. دستور داد، به هر کدام دو کیسه زر بخشیدند که در هر کیسه هزار اشرفى قرار داشت به اضافه مقدارى پول براى مخارج راه؛ سپس به آنان گفت: «این کیسه ها و پول‌ها را به خانواده هاى خود برسانید». آن‌گاه گفت: «من از شما به پاداش این نیکى، مى خواهم که هر یک شجره نامه و سلسله نسبتان را از پدر خود تا امیرالمومنین علیه‌السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها بنویسید و در پایان گواهى دهید که: «اى پیامبر! ما در تنگى و سختى معاش بودیم، از شهرهاى دور نزد ابودلف آمدیم و او به هر یک از ما دو هزار دینار براى خشنودى و طلب شفاعت از تو احسان نمود». سادات ذریه پیامبر صلی الله علیه و آله هم خواسته او را اجابت کرده، نوشته هایشان را به او دادند. آن مرد عاشق اهل بیت علیهم‌السلام دستور داد، تمام آن نوشته ها و گواهى نامه ها را درون کفنش بگذارند و با او دفن کنند».[۱۸]

پانویس

  1. تاریخ طبری، ۲ / ۲۰۵.
  2. ابن اثیر، الکامل، ۶ / ۴۱۳.
  3. ابن عبدربه، عقدالفرید، ۲ / ۱۷۲.
  4. ابوالفرج، ۸ / ۲۵۰.
  5. ابن خلكان، وفیات، ۴ / ۷۷.
  6. معجم البلدان، ج ۲، ص ۲۵۰، ماده کرج.
  7. مجالس المؤمنین، ج ۲، ص ۴۰۵؛ الکامل، ابن اثیر جوزى، ج ۵، ص ۵۱۶؛ ریحانة الادب؛ ج ۵، ص ۶۵.
  8. ابن‌عبدربه، ۱ / ۳۰۷.
  9. تاریخ طبری، ۸ / ۶۵۹.
  10. فهرست ابن ندیم، ۱۳۰، ۳۷۷؛ ابن خلكان، ۴ / ۷۴.
  11. الفهرست، ابن ندیم، ص ۱۸۸.
  12. مروج الذهب، ج ۴، ص ۶۲.
  13. تاریخ الاسلام، ذهبى، بین سال‌هاى ۲۲۱ تا ۲۳۰.
  14. وفیات الاعیان، ج ۱، ص ۸۲ و ج ۴، ص ۷۳.
  15. اعیان الشیعه، ج ۸، ص ۴۶۳.
  16. لغت نامه دهخدا، ماده ابوسعید.
  17. مروج الذهب، ج ۴، ص ۶۲.
  18. وفیات الاعیان، ج ۱، ص ۸۲ و ج ۴، ص ۷۳.

منابع