ابودلف

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«قاسم بن عیسی عجلی» معروف به «ابودُلَف» (م، ۲۲۶ ق)، از فرماندهان و سرداران شیعی در عصر خلافت عباسی است. ابودلف علاوه بر سیاست و حکمرانى و جنگاوری، در شعر و ادب و احسان و بخشش مشهور بود، و به امامان علیهم‌السلام نیز ارادت و اعتقاد داشت. او تألیفاتی درباره شیوه حکومت‌داری و استفاده از سلاح دارد.

زندگی‌نامه

خاندان ابودلف از تیرۀ بنی عجل ـ شاخه‌ای از بنی‌بکر بن وائل ـ بودند که گفته‌اند در نبرد ذوقار که میان عربها و ایرانیان روی داد، در کنار بنی شیبان ـ تیرۀ دیگری از بنی بکر بن وائل ـ ایرانیان را بشکستند.[۱] ابودلف در زمان هارون الرشید جوانی بیش نبود که خلیفه او را عامل جبال کرد و تا پایان عمر در این شغل ماند.

ابودلف پس از مرگ هارون و آغاز نزاع میان امین و مأمون، به طرفداری از امین برخاست و در ۱۹۵ ق. به دستور او همراه با علی بن عیسی بن ماهان به پیکار طاهر بن حسین رفت. چون ابن‌ماهان کشته شد، ابودلف به همدان بازگشت. طاهر به استمالت او برخاست و به بیعت با مأمونش خواند. ابودلف که بیعت امین را در گردن داشت، از شکستن آن ابا کرد، ولی پذیرفت که بی‌طرفی اختیار کند. طاهر به همین بسنده کرد و ابودلف به کرج[۲] رفت و همانجا اقامت گزید.[۳] این گوشه‌گیری می بایست سالیان دراز ادامه یافته باشد. چه، از آن پس تا وقتی که مأمون به ری رفت (۲۱۴ ق) از زندگی او خبری در دست نیست، اما چون مأمون به ری رسید، ابودلف را نزد خویش فرا خواند. بنی عجل که او را بیمناک دیدند، همه از او پشتیبانی کردند، ‌اما ابودلف نزد مأمون رفت و امان یافت و نیکوییها دید. با اینهمه مأمون هنوز با او دل صاف نکرده بود، چنانکه بعدها به اتهام راهزنی در منطقۀ جبال آهنگ کشتن او کرد و ابودلف در ابیاتی که برای خلیفه سرود، خود را پشتیبان او و کشندۀ دشمنانش خواند و نه تنها آزاد گردید که به امارت همان منطقه نیز منصوب شد.[۴]

از آن پس که مأمون با ابودلف بر سر لطف آمد، وی را به خود نزدیک کرد. روایات متعددی حاکی از رفت و آمد ابودلف به دربار خلیفه و مباحثه دربارۀ شعر ابودلف و شاعران دیگر در دست است.

از فعالیتهای ابودلف در این ایام فقط از «غزای» او با دیلمیان یاد شده است. ابودلف در روزگار معتصم نیز جنگ با دیلمیان را ادامه داد و دژهایی را گشود و بر آن مناطق خراج بست. وی از فرماندهان برجستۀ سپاه معتصم به سپهسالاری افشین اشروسنی در پیکار با بابک خرم دین بود. پس از پایان جنگ، افشین که گفته‌اند به سبب حسد بر شجاعت و فضلش او را خوش نمی‌داشت، فرصتی می‌جست تا بر او دست یابد. وی سرانجام ابودلف را گرفت و حاضرش آورد تا به قتلش رساند. خبر به معتصم رسید و قاضی احمد بن ابی دؤاد را که از نزدیکان او و ابودلف بود، بی‌درنگ برای نجات ابودلف نزد افشین فرستاد و ابن ابی دؤاد با تهدید افشین، او را رهانید و به نزد خلیفه برد.[۵]

از آن پس تا حدود ۲ سال بعد که ابودلف درگذشت، اطلاعی از او در دست نیست. گفته‌اند مرگ وی در بغداد پس از یک بیماری شدید بود.[۶]

ابن خلکان در وفیات الاعیان می گوید: «ابودلف به امامان شیعه به شدت علاقمند بود و مى گفت: هر آن کس که پیرو امامان شیعى نباشد نتوان او را حلال زاده شمرد. براى همین وى به سادات و فرزندان پیامبر صلی الله علیه وآله علاقه ویژه اى داشت، به گونه اى که مى گویند: در هنگام مرگ، که اندک زمانى حالش بهبود یافته بود، به اطرافیان خود نظر افکند و گفت: «آیا از ارباب نیاز و حاجت، کسى هست که بر در سراى باشد؟» به او گفتند: «آرى، ده نفر از سادات و اشراف خراسان حضور دارند. مدتى است که به این جا آمده اند و منتظرند حال شما خوب شود». او با حال نامناسبى که داشت، دستور داد سادات را وارد کنند، وقتى از احوال آن‌ها جویا شد، فهمید که زندگى بر آنان به سختى مى گذرد و در تنگناى معیشت قرار دارند. دستور داد، به هر کدام دو کیسه زر بخشیدند که در هر کیسه هزار اشرفى قرار داشت به اضافه مقدارى پول براى مخارج راه؛ سپس به آنان گفت: «این کیسه ها و پول‌ها را به خانواده هاى خود برسانید». آن‌گاه گفت: «من از شما به پاداش این نیکى، مى خواهم که هر یک شجره نامه و سلسله نسبتان را از پدر خود تا امیرالمومنین و حضرت فاطمه (علیهماالسلام) بنویسید و در پایان گواهى دهید که: «اى پیامبر! ما در تنگى و سختى معاش بودیم، از شهرهاى دور نزد ابودلف آمدیم و او به هر یک از ما دو هزار دینار براى خشنودى و طلب شفاعت از تو احسان نمود». سادات ذریه پیامبر صلی الله علیه و آله هم خواسته او را اجابت کرده، نوشته هایشان را به او دادند. او دستور داد، تمام آن نوشته ها و گواهى نامه ها را درون کفنش بگذارند و با او دفن کنند».[۷]

جایگاه علمی و ادبی

ابودلف علاوه بر جنگاوری و شهسواری، در شعر و ادب نیز مهارت داشت و همین امر سبب شده که نام وی به عنوان یکی از شاعران نسبتاً برجستۀ عصر عباسی در لابه‌لای انبوهی از کتب کهن عرب نشیند. به گفتۀ ابن ندیم، دیوان وی دارای ۱۰۰ برگ یعنی متجاوز از ۰۰۰‘۴ بیت بوده است، اما آنچه اینک از سروده‌های وی برجای مانده، در حدود ۲۴۰ بیت است و بیشتر در باب فخر، وصف و غزل است. به مقتضای روحیۀ جنگاوری او، فخر و حماسه در شعرش بر دیگر معانی غالب است و بخش اعظم سروده‌های موجود او را تشکیل می‌دهد. وصف دلاوریها، رخدادهای جنگی، اسبان تیزرو، شمشیرهای برنده، گشاده‌دستیها و مهمان‌نوازیهایش که گویی از عمق جان مایه می‌گیرد، تصویری از زندگی سیاسی اوست. ابودلف در غزل، دیگر آن «دلاور صف‌شکنی نیست که از شنیدن نامش کوهها به لرزه افتند و فرو ریزند»، بلکه عاشق درمانده‌ای است که «با یک غمزۀ دلدار به خاک می‌افتد» و «به سلامی از یار قانع است تا درد جانگذارش را تسکین دهد».

گرچه بسیاری از منابع کهن ابودلف را شاعری والا دانسته و اشعارش را ستوده‌اند،[۸] شعر او را باید از نوع امیران دانست که آثار تکلف و تصنع و به خصوص تقلید، در آنها به خوبی آشکار است.

آنچه بیشتر باعث شهرت ابودلف شده و نام او را جاویدان ساخته، نه سروده‌های وی، بلکه مدایحی است که شاعران والایی چون ابوتمام، دعبل خزاعی و علی بن جبله دربارۀ او سروده‌اند و نام او را در شمار ممدوحان و بخشندگان بزرگ عرب ثبت کرده‌اند. ابودلف که گویی رمز و راز بلند آوازگی و شهرت خود را در وجود شاعران می‌دید، مجالسی برپا می‌ساخت که در آنها شاعران معروف گرد هم می‌آمدند و اشعار و مدایح خود را نزد وی می‌خواندند. از این رو دربار او به کانون شعر و ادب آن روزگار مبدل شده بود و شاعران بسیاری به آنجا آمد و شد داشتند.

ابودلف علاوه بر شعر و ادب، در موسیقی و آوازه‌خوانی نیز شهرت داشت و بسیاری از اشعار خود و دیگر شاعران از جمله جریر را به آواز می‌خواند. از همین رو برخی خلیفگان عباسی به ویژه معتصم و فرزندش واثق وی را بسیار عزیز می‌داشتند. به روایتی، هنگامی که معتصم برای نخستین بار آواز وی را شنید، ‌او را بسیار تحسین کرد و ۰۰۰‘۲۰ درهم به او بخشید.[۹]

به ابودلف آثاری نسبت داده‌اند، همچون: البزادة و الصید؛ السلاح؛ سیاسیة الملوک؛ النزه؛ الجوارح و اللعب بها.[۱۰]

ابودلف در نظر مورخان

بسیارى از دانشمندان معروف جهان اسلام از روزگار ابودُلَف تاکنون، از وى به نیکى یاد کرده اند؛

  • ابن‌ندیم مى نویسد: «ابودلف رئیس طائفه و عشیره خود بود و علاوه بر حمکرانى، خود در جَرگه ادیبان و شاعران توانا بود».[۱۱]
  • مسعودى مى گوید: «او بزرگِ قبیله خود بود. شاعرى توانا و قهرمانى بسیار شجاع که در سال ۲۲۶ قمری از دنیا رفت. مردى که با گرایش به تشیع، به على بن ابیطالب علیه‌السلام عشق و محبت مى ورزید و چون یکی از فرزندانش مخالفت و عداوت آشکار کرد، او را دشنامها داد و براند».[۱۲]
  • ذهبى نیز چنین مى آورد: «ابودلف حکمران سرزمین کرج و اطراف آن، انسانى بود شجاع و دلاور، بسیار سخاوتمند و شاعرى توانا. در نبرد با بابک خرم دین، فرماندهى سپاه اسلام به دست او بود؛ و باز او بود که آن طائفه را نابود کرد. وى در روزگار معتصم عباسى مدتى حکمران دمشق بود و در سال ۲۲۵ قمری از دنیا رفت».[۱۳]
  • ابن خلکان در وفیات الاعیان چنین مى نگارد: «ابودلف یکى از فرماندهان و سرداران مأمون و معتصم عباسى بود. وى مردى بود بزرگوار، با شخصیت، بخشنده، شجاع و اهل دانش و ادب؛ به گونه اى که فرهیختگان و دانشوران عصر، از خرمن دانش و ادب او بهره مى بردند. او چندان سخاوت داشت، که خود بارها مقروض شد. ساختن شهر کرج را پدرش آغاز کرد و ابودلف آن را وسعت بخشید. وى به همراه خاندان و عشیره اش در آنجا ساکن بود.[۱۴]
  • علامه سید محسن امین درباره اش چنین مى گوید: «ابودلف، امیرى مشهور و معروف به بخشش و شجاعت بود، او اهل شهرى بود در نزدیکى همدان، شاعرى بود ادیب و جنگجوئى شجاع، او اما با این که هنوز جوان مى نمود، از طرف هارون الرشید، حکمران منطقه بزرگى از عراق عجم شد، تاریخ عرب همانند این شخصیت فرزانه و شجاع کمتر سراغ دارد. او نمونه و الگوئى از اخلاق و مردانگى است که هم در عرصه دنیا و سیاست به جایگاه رفیعى دست یازید، هم در دین و دیانت».[۱۵]
  • علی اکبر دهخدا نیز در لغتنامه خود مى نویسد: «او یکى از سرهنگان و امیران مأمون و معتصم و مرجع ادیبان و دانشوران بود. خلیفه او را حکومت کردستان داد و در شهر کرج - کره رود فعلى -، زندگى مى کرد».[۱۶]

پانویس

  1. تاریخ طبری، ۲ / ۲۰۵.
  2. منظور کرج فعلى که در نزدیک تهران است، نیست. یاقوت حموی مى گوید: کرج شهرى است بین اصفهان و همدان که به همدان نزدیکتر است.
  3. ابن اثیر، الکامل، ۶ / ۴۱۳.
  4. ابن عبدربه، عقدالفرید، ۲ / ۱۷۲.
  5. ابوالفرج، ۸ / ۲۵۰.
  6. ابن خلکان، وفیات، ۴ / ۷۷.
  7. وفیات الاعیان، ج ۱، ص ۸۲ و ج ۴، ص ۷۳.
  8. مسعودی، ۴ / ۶۲؛ ابوالفرج، ۸ / ۲۴۸.
  9. ابوالفرج، ۸ / ۲۵۱.
  10. فهرست ابن ندیم، ۱۳۰، ۳۷۷؛ ابن خلکان، ۴ / ۷۴.
  11. الفهرست، ابن ندیم، ص ۱۸۸.
  12. مروج الذهب، ج ۴، ص ۶۲.
  13. تاریخ الاسلام، ذهبى، بین سال‌هاى ۲۲۱ تا ۲۳۰.
  14. وفیات الاعیان، ج ۱، ص ۸۲ و ج ۴، ص ۷۳.
  15. اعیان الشیعه، ج ۸، ص ۴۶۳.
  16. لغت نامه دهخدا، ماده ابوسعید.

منابع