دعای ۴۸ صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش سوم)

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۰ مهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۹:۳۷ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فهرست دعاهای صحیفه سجادیه

متن دعای ۴۸ صحیفه سجادیه

شرح و ترجمه دعا:

بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم - بخش پنجم

اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا الْمَقَامَ لِخُلَفَائِک وَ أَصْفِیائِک وَ مَوَاضِعَ أُمَنَائِک فِی الدَّرَجَةِ الرَّفِیعَةِ الَّتِی اخْتَصَصْتَهُمْ بِهَا قَدِ ابْتَزُّوهَا، وَ أَنْتَ الْمُقَدِّرُ لِذَلِک، لَا یغَالَبُ أَمْرُک، وَ لَا یجَاوَزُ الْمَحْتُومُ مِنْ تَدْبِیرِک‏ کیفَ شِئْتَ وَ أَنَّى شِئْتَ، وَ لِمَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ غَیرُ مُتَّهَمٍ عَلَى خَلْقِک وَ لَا لِإِرَادَتِک حَتَّى عَادَ صِفْوَتُک وَ خُلَفَاؤُک مَغْلُوبِینَ مَقْهُورِینَ مُبْتَزِّینَ، یرَوْنَ حُکمَک مُبَدَّلًا، وَ کتَابَک مَنْبُوذاً، وَ فَرَائِضَک مُحَرَّفَةً عَنْ جِهَاتِ أَشْرَاعِک، وَ سُنَنَ نَبِیک مَتْرُوکةً.

اللَّهُمَّ الْعَنْ أَعْدَاءَهُمْ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ، وَ مَنْ رَضِی بِفِعَالِهِمْ وَ أَشْیاعَهُمْ وَ أَتْبَاعَهُمْ.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، إِنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ، کصَلَوَاتِک وَ بَرَکاتِک وَ تَحِیاتِک عَلَى أَصْفِیائِک إِبْرَاهِیمَ وَ آلِ إِبْرَاهِیمَ، وَ عَجِّلِ الْفَرَجَ وَ الرَّوْحَ وَ النُّصْرَةَ وَ التَّمْکینَ وَ التَّأْییدَ لَهُمْ.

اللَّهُمَّ وَ اجْعَلْنِی مِنْ أَهْلِ التَّوْحِیدِ وَ الْإِیمَانِ بِک، وَ التَّصْدِیقِ بِرَسُولِک، وَ الْأَئِمَّةِ الَّذِینَ حَتَمْتَ طَاعَتَهُمْ مِمَّنْ یجْرِی ذَلِک بِهِ وَ عَلَى یدَیهِ، آمِینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ.

ترجمه‌ها

ترجمه انصاریان

الهی این مقام نماز جمعه که مخصوص خلفای تو و برگزیدگان توست، و جایگاه امنای تو در درجه بلندی که ایشان را به آن اختصاص دادی، غاصبان آن را به غارت برده‌اند - و تقدیر آن به دست توست، فرمانت مغلوب نشود، و از تدبیر حتمی تو هر گونه که بخواهی و هر زمان که بخواهی فراتر نتوان رفت، و به خاطر آنچه تو بهتر می‌دانی و در آفریدنت و اراده‌ات متهم نیستی چنین کردی - تا آنجا که برگزیدگان و خلفای تو مغلوب و مقهور و جدای از حق خود شدند، حُکمت را مبدل و کتابت را دور انداخته، و واجباتت را از مسیر شرایعت منحرف، و سنت‌های رسولت را متروک می‌بینند.

بارالها دشمنان ایشان را از اولین و آخرین، و هر که به کردارشان راضی شده و دنباله روها و پیروانشان را لعنت کن.

خداوندا بر محمد و آلش درود فرست، که تو ستوده و بلندپایه‌ای، مانند درودها و برکت‌ها و تحیت‌هایی که بر برگزیدگانت ابراهیم و آل ابراهیم فرستاده‌ای، و در گشایش و آسایش و یاری و تمکین و تأیید ایشان تعجیل کن.

بارالها و مرا از اهل توحید و ایمان به خود، و تصدیق به پیامبرت، و امامانی که طاعتشان را واجب کرده‌ای قرار ده، از جمله کسانی که توحید و ایمان به سبب آنان و بر دست آنان اجرا می‌شود، آمین رب العالمین.

ترجمه آیتی

بار خدایا، این جایگاه، جاى خلفاى تو‌ ‌و‌ برگزیدگان توست. ولى جایگاه رفیع امینان تو‌ را‌ که‌ آنان را‌ بدان اختصاص داده اى دیگران بربودند. ‌و‌ این تقدیر توست ‌و‌ فرمان تو‌ مغلوب نمى شود ‌و‌ از‌ تدبیر محتومت، به‌ هرگونه که‌ بخواهى ‌و‌ هر‌ جا که‌ بخواهى، کس را‌ یاراى تجاوز نیست ‌و‌ تو‌ به‌ هر‌ کار که‌ کنى داناترى ‌و‌ در‌ آفرینش ‌و‌ اراده ‌ى‌ خود متهم نیستى. پس‌ برگزیدگان ‌و‌ خلفاى تو‌ مغلوب ‌و‌ مقهور شدند ‌و‌ حقشان از‌ کف بشد. اکنون مى نگرند که‌ احکامت دگرگون شده ‌و‌ کتابت به‌ یک سو افتاده ‌و‌ فرایض تو‌ نه به‌ روش تو‌ به‌ جاى آورده مى شود ‌و‌ سنتهاى پیامبرت متروک مانده است.

بار خدایا، لعنت کن دشمنان ایشان را‌ از‌ اولین ‌و‌ آخرین، ‌و‌ لعنت کن هر‌ کس را‌ که‌ به‌ اعمال آنان رضا مى دهد ‌و‌ لعنت کن اتباع ‌و‌ پیروان ایشان را.

بار خدایا، بر‌ محمد ‌و‌ خاندانش درود بفرست، که‌ تویى خداوند ستوده ‌ى‌ صاحب مجد ‌و‌ عظمت. ‌و‌ آنسان که‌ به‌ اصفیاى خود ابراهیم ‌و‌ آل‌ ابراهیم درود فرستادى، برکات ‌و‌ تحیات خویش بر‌ محمد ‌و‌ آل‌ محمد ارزانى دار. ‌و‌ در‌ گشایش ‌و‌ آسایش ‌و‌ یارى کردن ‌و‌ تسلط بخشیدن ‌و‌ تاییدشان تعجیل فرما.

بار خدایا، مرا از‌ کسانى قرار ده‌ که‌ تو‌ را‌ به‌ یکتایى مى پرستند ‌و‌ به‌ تو‌ ایمان آورده اند ‌و‌ پیامبرت را‌ تصدیق کرده اند ‌و‌ امامان را‌ به‌ پیشوایى پذیرفته اند امامانى که‌ اطاعتشان را‌ فریضه ساخته اى ‌و‌ ایمان به‌ تو‌ ‌و‌ تصدیق به‌ رسول تو‌ به‌ دست ایشان اجرا مى شود. آمین رب العالمین.

ترجمه ارفع

پروردگارا این مقام براى جانشینان ‌و‌ برگزیدگان توست ‌و‌ این مقام جایگاه امناء، توست که‌ درجه ای‌ بلند برایشان در‌ نظر گرفته ای‌ ‌و‌ آنها چنین مقامى را‌ ربودند.

‌و‌ تویى تقدیرکننده این درجات ‌و‌ چیزى بر‌ فرمانت غالب نگردد ‌و‌ بر‌ تدبیر حتمى تو‌ هر‌ زمان که‌ بخواهى چیزى چیره نشود. ‌و‌ تویى تقدیرکننده براى آنچه تو‌ به‌ ‌آن داناترى ‌و‌ در‌ آفرینش ‌و‌ خواسته ات متهم نیستى تا‌ اینکه جانشینان تو‌ شکست خوردند ‌و‌ حقشان از‌ دست رفت، مشاهده کردند که‌ احکامت را‌ تغییر داده، کتابت را‌ کنار گذارده ‌و‌ واجبات را‌ از‌ مسیر خود منحرف نمودند ‌و‌ سنت هاى پیامبرت را‌ ترک کردند.

خداوندا دشمنان خلفاء ‌و‌ جانشینان به‌ حقت را‌ از‌ اولین ‌و‌ آخرین ‌و‌ کسانى که‌ به‌ کارها ‌و‌ بدعتهاى ایشان راضى هستند ‌و‌ پیروان ‌و‌ دنباله روهایشان را‌ لعنت کن.

پروردگارا بر‌ محمد ‌و‌ آل‌ او‌ درود فرست، زیرا که‌ تو‌ ستایش شده ‌و‌ بزرگوارى همانند درود ‌و‌ برکات ‌و‌ رحمتهایت بر‌ برگزیدگانت ابراهیم ‌و‌ آل‌ ابراهیم ‌و‌ در‌ گشایش ‌و‌ نصرت ‌و‌ تسلط دادن ‌و‌ تایید ایشان شتاب فرما.

بار الها مرا از‌ گروه خداپرستان ‌و‌ ایمان آورندگان به‌ خودت ‌و‌ تصدیق کنندگان رسولت ‌و‌ امامانى که‌ فرمانبردارى از‌ آنها را‌ واجب کرده ای‌ قرار ده‌ همانهایى که‌ توحید ‌و‌ ایمان ‌و‌ تصدیق به‌ وسیله ایشان واقع گردید. دعایم را‌ مستجاب کن ای‌ خداى جهانیان.

ترجمه استادولی

خدایا، این مقام پیشوایى را‌ که‌ خاص جانشینان ‌و‌ برگزیدگان توست ‌و‌ نیز جایگاه امینان تو‌ را‌ در‌ ‌آن درجه والایى که‌ به‌ آنان اختصاص داده اى این خلیفگان (غاصب) ربوده اند، ‌و‌ تو‌ خود چنین مقدر فرموده اى (تا مردمان را‌ بیازمایى)، زیرا امر تو‌ مغلوب هیچ کس نیست ‌و‌ از‌ تدبیر حتمى تو‌ به‌ هر‌ صورتى ‌و‌ هر‌ زمانى که‌ خواسته اى نمى توان گذشت، ‌و‌ این تقدیر علتى دارد که‌ خود بهتر مى دانى، نه در‌ مورد آفریدنت (یا آفریدگانت) مى توان تو‌ را‌ متهم ساخت، ‌و‌ نه اراده ات را‌ مى توان هوس شمرد، ‌و‌ کار به‌ جایى رسید که‌ برگزیدگان ‌و‌ جانشینان تو‌ مغلوب ‌و‌ مقهور شدند ‌و‌ حقوقشان به‌ تاراج رفت، مى بینند که‌ احکامت دگرگون شده، ‌و‌ کتابت پشت سر‌ افتاده، ‌و‌ واجبات از‌ جهاتى که‌ قانون نهاده اى تحریف شده، ‌و‌ سنت هاى پیامبرت متروک مانده است.

خدایا، دشمنان آنان را‌ از‌ گذشتگان ‌و‌ آیندگان، ‌و‌ کسانى را‌ که‌ به‌ دشمنى این قوم رضا داده اند ‌و‌ همه شیعیان ‌و‌ پیروان ‌آن دشمنان را‌ لعنت فرست.

خدایا، بر‌ محمد ‌و‌ آل‌ محمد درود فرست، که‌ تو‌ ستوده ‌و‌ ارجمندى، مانند درودها ‌و‌ برکت ها ‌و‌ تحیت هایى که‌ بر‌ برگزیدگان خود ابراهیم ‌و‌ آل‌ ابراهیم فرستاده اى، ‌و‌ در‌ فرج ‌و‌ آسایش ‌و‌ نصرت ‌و‌ به‌ قدرت رساندن ‌و‌ تأیید آنان تعجیل فرما.

خدایا، ‌و‌ مرا از‌ اهل توحید ‌و‌ ایمان به‌ خودت، ‌و‌ تصدیق رسولت ‌و‌ امامانى که‌ اطاعتشان را‌ واجب نموده اى قرار ده، از‌ کسانى که‌ توحید ‌و‌ ایمان به‌ وسیله ‌و‌ به‌ دست آنان اجرا مى گردد. دعایم را‌ مستجاب کن اى پروردگار جهانیان.

ترجمه الهی قمشه‌ای

بار الها این مقام رسالت (و شفاعت امت ‌و‌ وساطت رحمت) همانا مخصوص خلفاء ‌و‌ رسولان تو‌ ‌و‌ برگزیدگان تست که‌ آنان محل امانت (و مخزن اسرار) تواند در‌ درجه ‌ى‌ عالى معرفت ‌و‌ رتبه اعلاى تقرب که‌ تو‌ ‌آن رتبه را‌ به‌ آنها اختصاص دادى ‌و‌ آنان (به واسطه عشق ‌و‌ محبت کامل) از‌ مقام احدیتت در‌ ربودند ‌و‌ تو‌ ‌آن را‌ مقدر بر‌ آنان فرمودى ‌و‌ هرگز کسى بر‌ فرمان تقدیر قطعى ‌و‌ تدبیر حتمى تو‌ غلبه نتواند کرد.

(زیرا امر تکوینى تو‌ موجب نظام اتم احسن اتقن عالم است ‌و‌ ابدا تغییر ‌و‌ تبدیل نپذیرد) به‌ هر‌ کیفیت ‌و‌ هر‌ وقت ‌و‌ ساعت که‌ مشیتت تعلق گرفته همان گونه بالضروره وقوع خواهد یافت چون تو‌ داناترى (به نظم خلقت) ‌و‌ علمت محیطتر به‌ حسن نظام کامل عالم است ‌و‌ در‌ کیفیت خلقتت کسى تو‌ را‌ متهم به‌ نقص نخواهد کرد ‌و‌ عاقلى در‌ اراده ‌و‌ مشیتت نقصانى نخواهد یافت تا‌ آنگاه که‌ برگزیدگانت ‌و‌ رسولانت باز به‌ حکم مشیت بالغه ات مغلوب ‌و‌ مقهور دشمنان شده ‌و‌ مقام خلفاى تو‌ را‌ نااهلان ربودند ‌و‌ آنگاه آنان بنگرند که‌ خلق فرمان تو‌ را‌ تغییر ‌و‌ تبدیل داده ‌و‌ کتاب ‌و‌ شرعت را‌ پشت سر‌ انداختند ‌و‌ احکام ‌و‌ فرائضت را‌ از‌ نهج تشریع تو‌ به‌ کلى منحرف ساختند سنن پیغمبرت را‌ رها کردند ( ‌و‌ به‌ کلى از‌ جاده انسانیت ‌و‌ طریق خداپرستى دور شدند ‌و‌ به‌ اطاعت هواى نفس ‌و‌ پیروى شیطان جن ‌و‌ انس از‌ بهشت سعادت محروم ‌و‌ به‌ دوزخ شقاوت محکوم گردیدند باز حکم تقدیر ‌و‌ مشیتت حاکم است)

خدایا بر‌ دشمنان رسولان ‌و‌ خلفایت از‌ اولین ‌و‌ آخرین لعنت فرست ‌و‌ بر‌ هر‌ کس که‌ راضى به‌ فعل زشت آنها باشد ‌و‌ از‌ آنها پیروى ‌و‌ همراهى کند بر‌ همه لعنت فرست

پروردگارا بر‌ محمد ‌و‌ آل‌ پاکش درود فرست که‌ تو‌ ستوده صفات ‌و‌ بزرگوار حقیقتى بر‌ آنان درود ‌و‌ رحمتى فرست ‌و‌ تحیت ‌و‌ برکاتى به‌ مانند همان برکات ‌و‌ رحمتها که‌ براى برگزیدگانت ابراهیم ‌و‌ آل‌ ابراهیم فرستادى ‌و‌ بر‌ محمد ‌و‌ آل‌ پاکش (و بر‌ شیعیانشان به‌ ظهور ولى الله اعظم) فرج عاجل ‌و‌ گشایش ‌و‌ راحت ‌و‌ قوت ‌و‌ نصرت ‌و‌ تمکین ‌و‌ اقتدار کامل عطا فرما

و باز پروردگارا مرا هم از‌ اهل توحید ‌و‌ ایمان به‌ حضرتت ‌و‌ تصدیق به‌ رسالت پیغمبرت قرار ده‌ ‌و‌ پیرو امامانى که‌ اطاعتشان را‌ بر‌ ما‌ امت فرض ‌و‌ حتم فرموده اى ‌و‌ به‌ واسطه آنها ‌و‌ به‌ دستشان امر طاعت را‌ جارى بر‌ خلق داشته اى بگردان ‌و‌ این دعا را‌ (از کرم) اجابت فرما. اى پروردگار جهانها (و عوالم بى حد ‌و‌ انتها.)

ترجمه سجادی

خداوندا، به‌ درستى که‌ این مقام، براى جانشینان ‌و‌ برگزیدگانت ‌و‌ جایگاهِ امانت دارانت است، در‌ درجه والایى که‌ به‌ ایشان اختصاص دادى، (و دشمنان ‌آن را) ربودند ‌و‌ تویى که‌ چنین تقدیر کرده اى. زیرا فرمان تو‌ مغلوب نمى شود ‌و‌ از‌ تدبیر قطعى تو، به‌ هر‌ گونه ‌و‌ هر‌ زمان که‌ بخواهى نمى توان درگذشت. براى اینکه تو‌ به‌ ‌آن داناترى ‌و‌ در‌ آفریدنت ‌و‌ اراده ات متّهم نیستى. تا‌ اینکه برگزیدگان ‌و‌ جانشینان تو، مغلوب ‌و‌ شکست خورده شده حقوقشان به‌ غارت رفت. مى بینند که‌ احکامت تغییر یافته ‌و‌ کتاب تو‌ دور افتاده ‌و‌ واجباتت از‌ جهاتى که‌ قانون نهاده اى، تحریف شده ‌و‌ روش هاى پیامبرت ترک شده است.

خداوندا، دشمنان ایشان را‌ از‌ گذشتگان ‌و‌ آیندگان ‌و‌ هر‌ که‌ را‌ به‌ کردارشان خوشنود مى شود ‌و‌ دوستان ‌و‌ پیروانشان را‌ لعنت کن.

خداوندا، بر‌ محمّد ‌و‌ خاندان محمّد درود فرست. به‌ درستى که‌ تو‌ ستوده بزرگوارى. مانند درودها ‌و‌ برکت ها ‌و‌ تحیت هایى که‌ بر‌ برگزیدگانت: ابراهیم ‌و‌ آل‌ ابراهیم فرستادى. ‌و‌ در‌ فرج ‌و‌ آسایش ‌و‌ نصرت ‌و‌ تسلّط دادن ‌و‌ تأیید آنان، شتاب فرما.

خداوندا ‌و‌ مرا از‌ یکتاپرستان ‌و‌ ایمان آورندگان به‌ خود ‌و‌ از‌ باورداران به‌ پیامبرت ‌و‌ امامانى که‌ اطاعتشان را‌ واجب نمودى، قرار ده. از‌ کسانى که‌ ‌آن (توحید ‌و‌ ایمان) به‌ وسیله ‌و‌ به‌ دست آنان اجرا مى گردد. اجابت فرما، پروردگار جهانیان.

ترجمه شعرانی

خدایا! این مقام جانشینان ‌و‌ برگزیدگان ‌تو‌ ‌و‌ جاى امناى تست ‌و‌ پایه ‌ى‌ بلندى است ‌که‌ خاص آنان ساختى ‌و‌ اکنون ‌از‌ آنها ربودند ‌و‌ ‌تو‌ ‌آن‌ ‌را‌ مقدر فرموده بودى، فرمان تست، کسى ‌بر‌ ‌آن‌ غالب نشود. ‌و‌ تدبیر حتمى است ‌که‌ ‌کس‌ نتواند ‌از‌ ‌آن‌ درگذشت، ‌هر‌ طور ‌که‌ خواهى ‌و‌ ‌به‌ هرگونه ‌که‌ بپسندى! چون نسبت ‌به‌ آفریدگان ‌و‌ ‌هر‌ ‌چه‌ براى آنها مقدر کردى داناترى ‌و‌ ‌در‌ مشیت ‌تو‌ بدگمانى راه ندارد. برگزیدگان ‌و‌ خلفاى ‌تو‌ زیردست گشتند ‌و‌ ستم کشیدند، ‌حق‌ آنها ربوده شد، حکم ‌تو‌ ‌را‌ ‌مى‌ بینند تبدیل یافته ‌و‌ کتاب ‌تو‌ ‌را‌ ترک کرده ‌و‌ فرائض ‌تو‌ ‌از‌ ‌آن‌ روش ‌و‌ طریقى ‌که‌ مقرر فرمودى دگرگون ‌و‌ سنت پیغمبر ‌تو‌ متروک مانده.

خدایا دشمن آنان ‌را‌ ‌از‌ اولین ‌و‌ آخرین ‌با‌ ‌هر‌ ‌کس‌ ‌از‌ کار آنان خورسند است ‌و‌ پیروان ‌و‌ اتباع آنان لعنت کن.

خدایا! درود ‌بر‌ محمد ‌و‌ ‌آل‌ ‌او‌ فرست، توئى ستوده ‌و‌ بزرگوار چنانکه درود ‌و‌ برکت ‌و‌ تحیات ‌بر‌ برگزیدگان خود ابراهیم ‌و‌ خاندان ‌او‌ فرستادى ‌و‌ ‌در‌ گشایش ‌و‌ آسایش ‌و‌ فیروزى ‌و‌ قدرت ‌و‌ تمکین ایشان شتاب فرماى ‌و‌ آنها ‌را‌ نیرو بخش.

خدایا مرا ‌از‌ اهل توحید ‌و‌ ایمان ‌و‌ تصدیق ‌به‌ رسول (صلی الله علیه و آله) ‌و‌ امامان علیهم السلام قرار ‌ده‌ ‌که‌ اطاعت فرمان آنها ‌را‌ واجب شمردى ‌و‌ ‌از‌ ‌آن‌ کسان ‌که‌ ‌به‌ سبب ایشان ‌و‌ ‌به‌ دست ایشان امر ائمه علیهم السلام اجرا گردد آمین رب العالمین.

ترجمه فولادوند

بار الها! این جایگاه (محل ایستادن گوینده ‌ى‌ خطبه) جانشینان (به حق) ‌و‌ بر‌ گزیدگان توست ‌و‌ محل امینان توست، در‌ سطح بسیار بالا که‌ ویژه ‌ى‌ آنها گردانیده اى ‌و‌ (دریغا که‌ دنیامداران) این مقام را‌ ربوده اند، ‌و‌ تویى تقدیرکننده براى ‌آن ‌و‌ فرمان تو‌ مغلوب نمى گردد ‌و‌ از‌ تدبیر حتمى تو‌ هر‌ گونه که‌ بخواهى ‌و‌ هر‌ جا که‌ خواسته باشى تجاوز نمى شود. ‌و‌ تو‌ به‌ هر‌ کار که‌ کنى داناترى ‌و‌ در‌ آفرینش ‌و‌ اراده ‌ى‌ خویش مورد اتهام نیستى. پس‌ بر‌ گزیدگان ‌و‌ جانشینان تو‌ مغلوب ‌و‌ مقهور گردیدند ‌و‌ حق آنها از‌ دستشان خارج شد. اکنون نظاره مى کنند که‌ احکام تو‌ دگرگونى پذیرفته ‌و‌ کتاب تو‌ مطرود ‌و‌ فریضه هاى تو‌ دستخوش انحراف ‌و‌ از‌ نظر شرعى دور افتاده ‌و‌ آیین پیامبرت متروک گردیده است.

بار خدایا! دشمنان آنها را‌ از‌ صدر تا‌ ذیل ‌و‌ هر‌ که‌ خشنود به‌ اعمال ایشان است از‌ پیروانشان گرفته تا‌ طرفدارانشان را‌ لعنت فرما.

بار الها! درود بر‌ محمد ‌و‌ خاندان وى، چرا که‌ تو‌ ستوده صفات بزرگوارى، ‌و‌ درودها ‌و‌ برکات ‌و‌ تحیات فراوان باد بر‌ برگزیدگانت: ابراهیم ‌و‌ خاندان ابراهیم ‌و‌ در‌ گشایش ‌و‌ آسایش ‌و‌ پیروزى ‌و‌ تمکین ‌و‌ تایید آنها شتاب نما.

بار خدایا! مرا از‌ اهل توحید ‌و‌ ایمان به‌ خودت ‌و‌ تصدیق به‌ فرستاده ات ‌و‌ پیشوایانى که‌ طاعت آنها را‌ واجب ساخته اى قرار ده، به‌ حق همان امامانى که‌ این (مهم) به‌ دست ایشان اجرا مى شود، آمین یا‌ رب العالمین.

ترجمه فیض الاسلام

بار خدایا این مقام ‌و‌ جایگاه (نماز عید ‌و‌ جمعه بجا آوردن، ‌یا‌ مقام امامت ‌و‌ خلافت) براى خلفاء ‌و‌ جانشینان ‌و‌ برگزیدگان ‌تو‌ (ائمه ‌ى‌ معصومین علیهم السلام) است، ‌و‌ (دشمنان دین مانند خلفاى بنى امیه) جاهاى امناء ‌و‌ درستکاران ‌تو‌ ‌را‌ ‌در‌ درجه ‌و‌ پایه ‌ى‌ بلندى ‌که‌ ایشان ‌را‌ ‌به‌ ‌آن‌ اختصاص ‌و‌ برترى داده ‌اى‌ ربودند (غصب کرده ‌به‌ ظلم ‌و‌ ستم گرفتند، عبدالله ابن دینار گفته: حضرت باقر- علیه السلام- فرمود: ‌اى‌ عبدالله ‌در‌ ‌هر‌ عید اضحى ‌و‌ فطر ‌که‌ مخصوص مسلمانان است ‌و‌ حزن ‌و‌ اندوه ‌آل‌ محمد تازه ‌مى‌ گردد، گفتم چرا چنین است؟ فرمود: براى آنکه ‌مى‌ بینند ‌حق‌ خودشان «امامت ‌و‌ خلافت» ‌در‌ دست دیگران است) ‌و‌ (براى امتحان ‌و‌ آزمایش بندگانت) توئى تقدیرکننده ‌ى‌ براى ‌آن‌ (غصب خلافت) ‌در‌ حالى ‌که‌ امر ‌و‌ فرمان ‌تو‌ مغلوب نمى شود (هر طور مقدر کرده ‌اى‌ واقع ‌مى‌ گردد) ‌و‌ ‌از‌ تدبیر (قضاء ‌و‌ قدر) قطعى ‌تو‌ هرگونه خواسته باشى ‌و‌ ‌هر‌ زمان ‌و‌ روزگار ‌که‌ بخواهى درنمى گذرد، ‌و‌ توئى تقدیرکننده براى آنچه (حکمت اقتضاء ‌مى‌ کند و) ‌تو‌ ‌به‌ ‌آن‌ (از دیگران) داناترى، ‌در‌ آفرینش (یا ‌در‌ قضاء ‌و‌ قدر) ‌و‌ اراده ‌و‌ خواسته ‌ات‌ متهم نیستى (گمان ظلم ‌و‌ ستم ‌و‌ نادانى ‌به‌ ‌تو‌ برده نمى شود، ناگفته نماند: ‌از‌ جمله ‌ى‌ ‌و‌ انت المقدر لذلک معنى جبر توهم نشود، زیرا مقصود ‌از‌ اینکه خداى تعالى ‌آن‌ ‌را‌ تقدیر نموده آنست ‌که‌ صفات ‌و‌ حدود ‌و‌ کیفیات ‌و‌ زمان ‌و‌ مکان ‌و‌ سائر خصوصیات ‌آن‌ ‌را‌ ‌به‌ طورى ‌که‌ ‌کم‌ ‌و‌ زیاد نمى شود تعیین فرموده، ‌نه‌ آنکه ‌آن‌ ‌را‌ ایجاد نموده ‌تا‌ غصب خلافت ‌بر‌ اثر تقدیر ‌او‌ بوده ‌و‌ غصب کنندگان ناچار گشته نتوانند خلاف ‌آن‌ رفتار نمایند، ‌و‌ شاید گفتار امام علیه السلام ‌و‌ ‌پس‌ ‌از‌ آن: غیر متهم على خلقک ‌و‌ ‌لا‌ لارادتک اشاره ‌به‌ این نکته باشد، ‌و‌ الله اعلم) ‌تا‌ اینکه (بر اثر غصب خلافت) برگزیدگان ‌و‌ جانشینان ‌تو‌ شکست خوردند ‌و‌ حقشان ‌از‌ دست رفت، حکم ‌تو‌ ‌را‌ تبدیل گشته، ‌و‌ کتاب ‌تو‌ (قرآن مجید) ‌را‌ دور افتاده، ‌و‌ واجبات ‌را‌ ‌از‌ مقاصد راههاى روشن ‌تو‌ تغییر یافته، ‌و‌ روشهاى پیغمبرت (مستحبات) ‌را‌ ترک شده ‌مى‌ بینند

بار خدایا دشمنان ایشان ‌را‌ ‌از‌ پیشینیان ‌و‌ آیندگان (تا روز قیامت) ‌و‌ ‌هر‌ ‌که‌ ‌را‌ ‌به‌ اعمال ‌و‌ کردار آنان راضى ‌و‌ خشنود ‌مى‌ شود ‌و‌ دوستان ‌و‌ پیروانشان ‌را‌ لعنت ‌کن‌ (از رحمت خود نومید ‌و‌ عذاب ‌و‌ کیفر فرما. تصریح امام علیه السلام ‌به‌ لعن ‌بر‌ دشمنان جانشینان ‌و‌ برگزیدگان خدا ‌بر‌ مشروعیت ‌و‌ روا بودن لعن ‌بر‌ کسى ‌که‌ سزاوار است، بلکه ‌بر‌ مستحب بودن ‌آن‌ ‌و‌ اینکه لعن کننده ‌را‌ ثواب ‌و‌ پاداش است دلالت دارد، زیرا اگر چنین نبود ‌آن‌ حضرت ‌در‌ این روز شریف تصریح ‌به‌ ‌آن‌ نمى نمود ‌و‌ ‌آن‌ ‌را‌ ‌از‌ جمله ‌ى‌ دعائى ‌که‌ ‌به‌ وسیله ‌ى‌ ‌آن‌ ‌به‌ درگاه خداوند سبحان تقرب ‌مى‌ جویند قرار نمى داد، ‌و‌ طریقه ‌ى‌ ‌و‌ روش ‌ما‌ امامیه «شیعه ‌ى‌ دوازده امامى» ‌هم‌ همین است، ‌و‌ گاهى لعن ‌به‌ کسى ‌که‌ مستحق ‌و‌ سزاوار آنست عبادت است مانند صلوه ‌و‌ درود ‌بر‌ کسى ‌که‌ شایسته ‌ى‌ ‌آن‌ ‌مى‌ باشد، ‌و‌ چنانکه درود گوینده ‌را‌ ثواب ‌و‌ پاداش است همچنین لعن کننده ‌را‌ پاداش ‌مى‌ دهند هرگاه لعن ‌او‌ بجا ‌و‌ براى ‌به‌ دست آوردن خشنودى خدا باشد، ‌و‌ لعن کردن خداى عزوجل ‌در‌ آیات بسیار ‌از‌ قرآن کریم ‌و‌ امر ‌به‌ لعن ‌در‌ بعض آنها ‌بر‌ این مطلب دلالت دارد «س ۲ ‌ى‌ ۱۵۹»: «اولئک یلعنهم الله ‌و‌ یلعنهم اللاعنون» «ى ۱۶۱»: «اولئک علیهم لعنه الله ‌و‌ الملائکه ‌و‌ الناس اجمعین» یعنى آنها ‌را‌ «که ‌حق‌ پنهان گردانند» خدا ‌و‌ لعنت کنندگان «از انس ‌و‌ ‌جن‌ ‌و‌ فرشتگان» لعنت ‌مى‌ کنند «خدا آنان ‌را‌ ‌از‌ رحمت خود دور ساخته ‌و‌ ‌به‌ کیفر رساند ‌و‌ دیگران ایشان ‌را‌ نفرین ‌مى‌ نمایند» آنانند ‌که‌ لعنت خدا ‌و‌ همه ‌ى‌ فرشتگان ‌و‌ مردم برایشان است. ‌پس‌ مراد ‌از‌ ‌و‌ یلعنهم اللاعنون ‌و‌ ‌از‌ ‌و‌ الملائکه ‌و‌ الناس اجمعین امر ‌به‌ فرشتگان ‌و‌ مردم است ‌به‌ لعن کسانى ‌که‌ خدا آنها ‌را‌ لعن فرموده، ‌و‌ ‌از‌ پیغمبر- صلى الله علیه ‌و‌ آله- روایت شده ‌که‌ گروهى ‌از‌ معصیت کاران ‌را‌ لعن نموده مانند فرمایش ‌آن‌ حضرت: خدا لعنت کند کسى ‌را‌ ‌که‌ پدر ‌و‌ مادر خود ‌را‌ لعن ‌مى‌ نماید، ‌و‌ فرمایش ‌آن‌ بزرگوار: خدا لعنت کند رباخوار را. ‌و‌ گاهى لعن واجب ‌و‌ جزء ایمان است هرگاه قصد لعن کننده بیزارى جستن باشد، زیرا خداوند سبحان چنانکه دوست داشتن دوستانش ‌را‌ واجب کرده دشمن داشتن دشمنانش ‌و‌ بیزارى ‌از‌ آنان ‌را‌ ‌هم‌ واجب نموده، ‌در‌ قرآن مجید «س ۵۸ ‌ى‌ ۲۲» فرموده: «لاتجد قوما یومنون بالله ‌و‌ الیوم الاخر یوادون ‌من‌ حاد الله ‌و‌ رسوله ‌و‌ لو کانوا اباءهم ‌او‌ ابناءهم ‌او‌ اخوانهم ‌او‌ عشیرتهم» یعنى «اى پیغمبر» مردمى ‌را‌ ‌که‌ ‌به‌ خدا ‌و‌ روز قیامت ایمان ‌مى‌ آورند «چنین» نخواهى یافت ‌که‌ ‌با‌ دشمنان خدا ‌و‌ رسول ‌او‌ دوستى کنند ‌و‌ اگر ‌چه‌ ‌آن‌ دشمنان پدران ‌یا‌ فرزندان ‌یا‌ برادران ‌یا‌ خویشان ایشان باشند. ‌و‌ گفته اند: ‌هر‌ گفتار ‌و‌ کردارى ‌که‌ موجب عقاب ‌و‌ کیفر گردد جائز است گوینده ‌و‌ بجا آورنده ‌را‌ لعن نمود، زیرا لعن ‌از‌ خداى تعالى همان دور ساختن ‌از‌ رحمت ‌و‌ ‌به‌ کیفر رساندن است)

بار خدایا ‌بر‌ محمد ‌و‌ ‌آل‌ محمد درود فرست، زیرا ‌تو‌ (در همه ‌ى‌ افعال ‌و‌ کردارت) ستوده شده ‌ى‌ بزرگوارى (داراى احسان ‌و‌ نیکى بسیارى، درودى) مانند رحمتها ‌و‌ نیکیها ‌و‌ درودهاى ‌تو‌ ‌به‌ برگزیدگانت: ابراهیم ‌و‌ ‌آل‌ ابراهیم، ‌و‌ ‌به‌ گشایش ‌و‌ دور شدن ‌غم‌ ‌و‌ اندوه ‌و‌ آسایش ‌و‌ یارى کردن ‌و‌ تسلط دادن ‌و‌ کمک کردن ایشان تعجیل ‌و‌ شتاب فرما

بار خدایا ‌و‌ مرا ‌از‌ اهل توحید (کسانى ‌که‌ ‌به‌ یکتائى ‌و‌ ‌بى‌ شریکى ‌تو‌ اقرار دارند) ‌و‌ ‌از‌ اهل ایمان ‌و‌ گروندگان ‌به‌ خود ‌و‌ ‌از‌ اهل تصدیق ‌و‌ اعتراف کنندگان ‌به‌ پیغمبرت ‌و‌ پیشوایانى ‌که‌ طاعت ‌و‌ پیروى ‌از‌ ایشان ‌را‌ واجب کرده ‌اى‌ قرار ده، ‌از‌ کسانى ‌که‌ ‌آن‌ توحید ‌و‌ ایمان ‌و‌ تصدیق ‌به‌ وسیله ‌ى‌ ایشان ‌و‌ ‌به‌ دستهاى آنها واقع ‌مى‌ گردد (از آنانکه مردم ‌را‌ ‌به‌ راه ‌حق‌ راهنمایانند) دعایم ‌را‌ روا کن، ‌اى‌ پروردگار ‌هر‌ صنفى ‌از‌ اصناف آفریده شدگان.

شرح‌ها

دیار عاشقان (انصاریان)

«اَللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا الْمَقَامَ لِخُلَفَائِک وَ أَصْفِیائِک وَ مَوَاضِعَ أُمَنَائِک فِی الدَّرَجَةِ الرَّفِیعَةِ الَّتِی اخْتَصَصْتَهُمْ بِهَا قَدِ ابْتَزُّوهَا وَ أَنْتَ الْمُقَدِّرُ لِذَلِک لاَ یغَالَبُ أَمْرُک وَ لاَ یجَاوَزُ الْمَحْتُومُ مِنْ تَدْبِیرِک کیفَ شِئْتَ وَ أَنَّى شِئْتَ وَ لِمَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ غَیرُ مُتَّهَم عَلَى خَلْقِک وَ لاَ لِإِرَادَتِک حَتَّى عَادَ صِفْوَتُک وَ خُلَفَاؤُک مَغْلُوبِینَ مَقْهُورِینَ مُبْتَزِّینَ یرَوْنَ حُکمَک مُبَدَّلاً وَ کتَابَک مَنْبُوذاً وَ فَرَائِضَک مُحَرَّفَةً عَنْ جِهَاتِ أَشْرَاعِک وَ سُنَنَ نَبِیک مَتْرُوکةً

اَللَّهُمَّ الْعَنْ أَعْدَاءَهُمْ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الآْخِرِینَ وَ مَنْ رَضِی بِفِعَالِهِمْ وَ أَشْیاعَهُمْ وَ أَتْبَاعَهُمْ

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد إِنَّک حَمِیدٌ مَجِیدٌ کصَلَوَاتِک وَ بَرَکاتِک وَ تَحِیاتِک عَلَى أَصْفِیائِک إِبْرَاهِیمَ وَ آلِ إِبْرَاهِیمَ وَ عَجِّلِ الْفَرَجَ وَ الرَّوْحَ وَ النُّصْرَةَ وَ التَّمْکینَ وَ التَّأْییدَ لَهُمْ

اَللَّهُمَّ وَ اجْعَلْنِی مِنْ أَهْلِ التَّوْحِیدِ وَ الْإِیمَانِ بِک وَ التَّصْدِیقِ بِرَسُولِک وَ الْأَئِمَّةِ الَّذِینَ حَتَمْتَ طَاعَتَهُمْ مِمَّنْ یجْرِی ذَلِک بِهِ وَ عَلَى یدَیهِ آمِینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ»:

"بارالها این مقام (نماز جمعه) مخصوص خلفاى تو و برگزیدگانت مى باشد، و جایگاه امناى تو در پایگاه بلندى که ایشان را به آن اختصاص داده اى، قاصبان آن را ربوده اند ـ و تقدیر آن به دست توست، و فرمانت مغلوب نگردد، و از تدبیر قطعیت هر طور بخواهى و هر زمان که بخواهى کسى فراتر نرود، و تویى تقدیر کننده آنچه بدان داناترى و در آفریدنت و در اراده ات متّهم نیستى ـ تا آنجا که برگزیدگان و خلفاى تو مغلوب و مقهور و مسلوب الحق شده اند، حکم تو را تبدیل یافته و کتابت را دور افتاده و واجباتت را از آئینهایت تحریف شده، و سنّت هاى پیامبرت را متروک مى بینند.(۱)

بارالها دشمنان ایشان را از اولین و آخرین و نیز هر که را که به اعمال ایشان خوشنود شده، و دنباله روان پیروانشان را لعنت کن.

بارالها بر محمّد و آل محمّد درود فرست، زیرا که تویى ستوده بزرگوار، از آن گونه درودها و برکت ها و تحیت ها که به برگزیدگانت: ابراهیم و آل ابراهیم فرستاده اى، و در فرج و آسایش و نصرت و تمکین و تأیید ایشان تعجیل فرما.

بارالها مرا از اهل توحید و ایمان به خود و تصدیق به پیغمبر خود و امامانى که طاعتشان را واجب ساخته اى قرار ده، از آن کسانى که توحید و ایمان بر دستشان اجرا شود، آمین ربّ العالمین".

مراتب اهل توحید:

معرفت، شناخت باشد و اینجا مراد از معرفت، مرتبه بلندترین از مراتب خداشناسى است، چه خداشناسى را مراتب بسیار است.

و مثل مراتب معرفت چنان است که آتش را بعضى چنان شناسند که شنیده باشند که موجودى هست که هر چه به او رسد نا چیز شود و اثر او در آنچه محاذى او باشد ظاهر گردد، و چندانچه از او بردارند هیچ نقصان در و نیاید، و هر چه از او جدا شود بر ضد طبع او باشد و آن موجود را آتش خوانند. و در معرفت بارى تعالى کسانى که به این مثابت باشند و آن موجود را آتش خوانند. و در معرفت بارى تعالى کسانى که به این مثابت باشند مقلّدان خوانند، مانند کسانى که سخن بزرگان تصدیق کرده باشند در این باب بى وقوف بر حجّتى.

و بعضى که به مرتبه بالاى این جماعت باشند، کسانى باشند که از آتش دود به ایشان رسد و دانند که این دود از چیزى مى آید، پس حکم کنند به موجودى به برهان قاطع دانند که صانعى هست چه از آثار قدرت او بر وجود او دلیل سازند.

و بالاى این مرتبه کسانى باشند که از حرارت آتش به حکم مجاورت، اثر احساس کنند و آن منتفع شوند. و در معرفت کسانى که به این مرتبه باشند مؤمنان به غیب باشند و صانع را شناسند من وراء حجاب.

و بالاى این مرتبه کسانى باشند که از آتش منافع یابند، مانند: خَبْزْ و انضاج و طبخ و غیر آن. و این جماعت به مثابت کسانى باشند که در معرفت، لذت معرفت دریافته باشند و به آن مبتهج شده، و تا اینجا مراتب اهل دانش باشد.

و بالاى این مرتبه کسانى باشند که آتش مشاهده کنند و به توسط نور آتش، چشمهاى ایشان مشاهده موجودات کنند. و این جماعت در معرفت به مثابت اهل بینش باشند و ایشان را عارف خوانند و معرفت حقیقى ایشان را باشد.

و کسانى را که در مراتب دیگر باشند بالاى این مرتبه، هم از حساب عارفان باشند و ایشان را اهل یقین خوانند. و از ایشان جماعتى باشند که معرفت ایشان از باب معارفت باشد و ایشان را اهل حضور خوانند، و انس و انبساط خاص با ایشان باشد. و نهایت معرفت آنجا باشد که عارف منتفى شود، مانند کسى که به آتش سوخته و ناچیز شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ـ در زمینه انحرافاتى که در دین خدا مکتب سقیفه و مسلک اموى و عباسى ایجاد کردند، و ظلمى که به اهل بیت رسول حق پس از آنحضرت شد به کتابهاى "الغدیر"، "ماجراى سقیفه"، "گم شده اى در سقیفه"، "المراجعات"، "نص و اجتهاد"، "عبقات"، "نقش ائمه در احیاء دین"، "معالم المدرستین" مراجعه کنید.

عشق شورى در نهاد ما نهاد *** جان ما را درکف غوغا نهاد

داستان دلبران آغاز کرد *** آرزویى در دل شیدا نهاد

قصه خوبان به نوعى باز گفت *** کآتشى در پیر و در برنا نهاد

رمزى از اسرار باده کشف کرد *** راز مستان جمله بر صحرا نهاد

از خمستان جرعه اى بر خاک ریخت *** جنبشى در آدم و حوّا نهاد

عقل مجنون در کف لیلى سپرد *** جان وامق در لب عَذرا نهاد

بهر آشوب دل سودائیان *** خال فتنه بر رخ زیبا نهاد

از پى برگ و نواى بلبلان *** رنگ و بویى بر گل رعنا نهاد

فتنه اى انگیخت شورى در فکند *** در سرا و شهر ما چون پا نهاد

جاى خالى یافت از غوغا و شور *** شور و غوغا کرد و رخت آنجا نهاد

نام و ننگ ما همه بر باد داد *** نام ما دیوانه و سوا نهاد

چون عراقى را در این ره خام یافت *** جام ما در آتش سودا نهاد

بدان که معرفت آن است که در خود ذرّه اى خصومت نیابى، و سزاست کسى را که خداى تعالى به معرفت خودش عزیز گردانیده است که هرگز از مشاهده او به غیر باز ننگرد و هیچ کس را بر او اختیار نکند که ثمره معرفت روى به خدا آوردن است.

و عارف آن است که دلى مى خواهد از حق، چون دل دهدش در حال به خداى باز دهد تا در قبضه او محفوظ بود و در ستر او از خلق محجوب بود و علامت عارف آن بود که بیشتر خاطر او در تفکر بود و در عبرت، و بیشتر سخن او ثنا بود و مدحت حق، و بیشتر عمل او طاعت بود.(۱)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ ـ "آثار درویش محمد طبسى"، ص۵۵.

شرح صحیفه (قهپایی)

«اللهم ان‌ هذا المقام لخلفائک ‌و‌ اصفیائک ‌و‌ مواضع امنائک فى الدرجه الرفیعه التى اختصصتهم بها قد ابتزوها».

لفظه «مواضع» روى منصوبا على انها اسم «ان» ‌و‌ الخبر «قد ابتزوها». ‌و‌ «فى الدرجه» -اى الجار بمجرورها- ‌و‌ ما‌ یتعلق بذلک متعلقه ب«مواضع». ‌و‌ اما على روایه الرفع فهى الخبر.

و‌ «ابتزوها» قد روى على البناء للفاعل ‌و‌ المفعول. ‌و‌ العائد للمواضع. اى: استلبوها. یقال: ابتززت الشىء: استلبته.

یعنى: بار خدایا، به‌ درستى که‌ این مقام -که‌ خلافت ‌و‌ امامت ‌و‌ ریاست عامه بوده باشد بحسب دین ‌و‌ دنیا- مر خلیفه ها ‌و‌ برگزیدگان تو‌ (را) است ‌و‌ جایگاه امینان تو‌ است که‌ ثابتند در‌ پایه ‌ى‌ بلندى که‌ مخصوص گردانیدى تو‌ ایشان را‌ به‌ ‌آن پایه، به‌ تحقیق که‌ ربودند ‌آن مواضع را‌ از‌ ایشان متغلبین ‌و‌ غاصبین خلافت- مثل خلفاى ثلاثه ‌و‌ خلفاى بنى امیه ‌و‌ خلفاى بنى عباس.

«و انت المقدر لذلک. لا‌ یغالب امرک. ‌و‌ لا‌ یجاوز المحتوم من‌ تدبیرک. کیف شئت ‌و‌ انى شئت ‌و‌ لما انت اعلم به‌ غیر متهم على خلقک ‌و‌ لا‌ لارادتک».

و‌ حال آنکه تو‌ تقدیر کننده بودى مر ‌آن را. مغلوب نشود فرمان تو. ‌و‌ درنگذرد آنچه واجب شود از‌ تدبیر تو. به‌ هر‌ نحو که‌ خواستى ‌و‌ هر‌ جا که‌ خواستى ‌و‌ از‌ جهت آنچه تو‌ داناترى به‌ آن، متهم نیستى بر‌ خلقان خود- که‌ فعل شر نموده باشى به‌ جهت ایشان- ‌و‌ نه در‌ اراده ‌ى‌ خود نیز متهم نیستى- به‌ آنکه اراده ‌ى‌ شر نمایى.

«حتى عاد صفوتک ‌و‌ خلفاوک مغلوبین مقهورین مبتزین، یرون حکمک مبدلا، ‌و‌ کتابک منبوذا، ‌و‌ فرائضک محرفه عن جهات اشراعک، ‌و‌ سنن نبیک متروکه».

قوله علیه السلام: «حتى عاد» متعلق ب«ابتزوها» ‌و‌ «عاد» بمعنى صار.

یعنى: ربودند ‌آن مواضع را‌ از‌ ایشان تا‌ آنکه گردیدند برگزیدگان تو‌ ‌و‌ خلفاى تو‌ مغلوب ‌و‌ مقهور (و) ربوده شدگان آنچه از‌ براى ایشان مقرر فرموده بودى از‌ امر خلافت، مى بینند حکم تو‌ را‌ که‌ تبدیل یافته شده است، ‌و‌ کتاب تو -یعنى احکام کتاب تو- دور انداخته شده است- که‌ کسى پیروى ‌آن احکام نمى نماید- ‌و‌ آنچه واجب ساخته اى محرف ‌و‌ تغیر یافته از‌ جهات ‌و‌ طریقه اى که‌ تو‌ وضع کرده بودى آنها را‌ بر‌ ‌آن جهات، ‌و‌ سنتهاى پیغمبر تو‌ دست بازداشته شده است.

«اللهم العن اعداءهم من‌ الاولین ‌و‌ الاخرین ‌و‌ من‌ رضى بفعالهم ‌و‌ اشیاعهم ‌و‌ اتباعهم».

بار خدایا، دور گردان از‌ رحمت خود دشمنان خلفاى خود را‌ از‌ پیشینگان ‌و‌ پسینگان ‌و‌ هر‌ کس که‌ خشنود باشد به‌ کردار ایشان ‌و‌ پیروان ایشان ‌و‌ خدمتکاران ایشان.

«اللهم صل على محمد ‌و‌ آل‌ محمد -انک حمید مجید- کصلواتک ‌و‌ برکاتک ‌و‌ تحیاتک على اصفیائک ابراهیم ‌و‌ آل‌ ابراهیم ‌و‌ عجل الفرج ‌و‌ الروح ‌و‌ النصره ‌و‌ التمکین ‌و‌ التایید لهم».

یعنى «بار خدایا، رحمت فرست بر‌ محمد ‌و‌ آل‌ او‌ زیرا که‌ تو‌ حمیدى -یعنى محمودى ‌و‌ مستحق ستایشى به‌ کردارهاى نیک- ‌و‌ مجیدى -یعنى کرم تو‌ واسع است. یقال رجل ماجد، اى: کثیر العطاء- همچو رحمتها ‌و‌ برکتها ‌و‌ درودها ‌و‌ سلامها که‌ بر‌ برگزیدگان خود کرده اى از‌ ابراهیم ‌و‌ آل‌ ابراهیم. ‌و‌ تعجیل فرما در‌ واشدن اندوه ‌و‌ غم ایشان ‌و‌ راحت ‌و‌ مددکارى ‌و‌ دست دادن ایشان در‌ کار خود -یا: جادادن ایشان در‌ جاى خود- ‌و‌ قوت دادن مر ایشان را.

«اللهم ‌و‌ اجعلنى من‌ اهل التوحید ‌و‌ الایمان بک، ‌و‌ التصدیق برسولک ‌و‌ الائمه الذین حتمت طاعتهم ممن یجرى ذلک به‌ ‌و‌ على یدیه. آمین رب العالمین».

یعنى: بار خدایا، بگردان مرا از‌ اهل توحید یعنى تصدیق به‌ آنکه خدا یکى است ‌و‌ باور داشتن به‌ تو‌ ‌و‌ گرویدن به‌ رسول تو‌ ‌و‌ به‌ امامانى که‌ واجب ساخته اى بر‌ ما‌ طاعت ‌و‌ فرمانبردارى ایشان را‌ از‌ ‌آن کسى که‌ جارى گردانیده اى امامت را‌ به‌ او‌ ‌و‌ بر‌ دستهاى او. مستجاب کن -بار خدایا- این دعاى مرا، اى پروردگار جهانیان.

شرح صحیفه (مدرسی)

بار خدایا ‌به‌ درستى ‌که‌ این مقام مقام براى جانشینان ‌تو‌ هست، ‌و‌ ‌بر‌ گزیدگان ‌تو‌ است ‌و‌ جاهاى امینان ‌تو‌ است ‌در‌ پایه ‌ى‌ بلندى چنان بلندى ‌که‌ مخصوص ساختى ایشان ‌را‌ ‌به‌ ‌آن‌ ‌به‌ تحقیق ربوده اند ‌آن‌ را.

‌از‌ این فقره چنان معلوم ‌مى‌ شود ‌که‌ نماز جمعه ‌و‌ عید منصب ایشان است و بدون اذن ایشان نشاید ‌و‌ باطل خواهد ‌شد‌ بدون اذن ایشان، ‌و‌ جماعتى ‌از‌ فقهاء اهل بیت علیهم السلام حرام ‌مى‌ دانند این نماز ‌را‌ ‌در‌ زمان غیبت.

توئى تقدیرکننده مر ‌او‌ را، مغلوب نمى شود امر ‌تو‌ درنمى گذرد آنچه واجب شده است ‌از‌ تدبیر ‌تو‌ هرگونه ‌که‌ خواسته ‌ى،‌ ‌و‌ ‌هر‌ ‌جا‌ ‌که‌ خواسته ‌ى،‌ براى آنچه داناترى ‌بر‌ او، ‌و‌ گمان ‌بد‌ برده نشود ‌بر‌ ‌تو‌ ‌بر‌ آفریده گان ‌تو‌ ‌و‌ ‌نه‌ ‌بر‌ اراده ‌ى‌ ‌تو‌ غرض ‌آن‌ است ‌که‌ صلاح ‌در‌ مصلحت ‌تو‌ چنان شده است ‌که‌ این منصب ‌از‌ ایشان گرفته شده ‌و‌ ‌تو‌ مصلحت بنده ‌ى‌ خود بهتر ‌مى‌ دانى ‌از‌ ایشان شاید این منصب گرفته نمى ‌شد‌ مردم دعوى خدائى ایشان ‌مى‌ کردند ‌یا‌ ایشان فایز نمى شدند ‌به‌ ‌آن‌ ‌در‌ جائى ‌که‌ ‌از‌ جهت ایشان قرار داده شده هست.

‌تا‌ اینکه گرویده اند خوبان ‌و‌ جانشینان ‌تو‌ غلبه گردیده شده قهر کرده شده ربوده شده، ‌مى‌ بینند حکم ‌تو‌ ‌را‌ تبدیل کرده شده ‌و‌ کتاب ‌تو‌ ‌را‌ انداخته شده ‌و‌ واجبات ‌تو‌ تغییر داده شده ‌از‌ راههائى ‌که‌ شریعتهاى پیغمبر (ص) ‌تو‌ افتاده شده.

بدان ‌که‌ چند روزى ‌در‌ اواخر بعث پیغمبر صلى الله علیه ‌و‌ آله امر اسلام محکم ‌و‌ شریعت نبویه واضح ‌و‌ هویدا ‌شد‌ وقتى ‌که‌ پیغمبر (ص) ‌از‌ دار دنیا رحلت نمود شرک ‌و‌ کفر ‌و‌ علم ضلالت روز ‌به‌ روز ‌در‌ ترقى ‌و‌ شریعت مصطفویه ‌در‌ تنزل بود امر ‌به‌ جائى رسید ‌دو‌ امر بزرگ ‌که‌ پیغمبر (ص) ‌در‌ مرض موت وصیت ‌به‌ حفظ ایشان نموده بود کردند ‌با‌ ایشان آنچه کردند کدام امر ‌از‌ ‌آن‌ بالاتر است، ‌که‌ پسر پیغمبر ‌را‌ بکشند ‌و‌ ‌سر‌ شریف ‌او‌ ‌را‌ ‌در‌ مجلس قمار ‌و‌ شراب حاضر نمودند ‌و‌ سفل شراب ‌در‌ پهلوى ‌سر‌ شریفش ریختند ‌و‌ جمعى ‌از‌ ایشان ‌را‌ ‌در‌ مجلس شرب حاضر نمودند ‌با‌ ‌سر‌ ‌و‌ پاى برهنه ‌و‌ ‌به‌ ‌آن‌ امر قناعت ننمودند امر نمودند تغنى ‌از‌ براى ایشان نمایند ‌و‌ امر ابتلاء ایشان ‌را‌ اگر کسى بخواهد تشریح نماید ‌نه‌ قلم ‌را‌ یاراى تقریر ‌و‌ ‌نه‌ کاغذها ‌را‌ وفاء دفاتر ‌هم‌ ‌هر‌ قدر ‌از‌ ابتلاء ایشان تصویر شود زیاده ‌بر‌ ‌آن‌ است.

بار خدایا دور نما ‌از‌ رحمت خود دشمنان ایشان ‌را‌ ‌از‌ اولین ‌و‌ آخرین ‌و‌ کسى ‌که‌ خوشنود شده است ‌به‌ کردار ایشان ‌و‌ تابعان ایشان ‌و‌ مریدان ایشان.

‌از‌ حضرت امام حسن عسکرى علیه الصلوه ‌و‌ السلام مروى است ‌که‌ فرمودند ‌که‌ عرض ‌شد‌ خدمت حضرت امیرالمومنین علیه الصلوه ‌و‌ السلام که: کیست بهترین مردمان بعد ‌از‌ ائمه ‌ى‌ هدى ‌و‌ مصابیح دجى؟ فرمودند: علماء اگر خوب باشند، عرض شد: ‌پس‌ کیست بدترین مردمان بعد ‌از‌ ابلیس ‌و‌ فرعون ‌و‌ کسانى ‌که‌ اسم برده شوند ‌به‌ اسم شما ‌و‌ ملقبند ‌به‌ القاب شما ‌و‌ جاى شما ‌را‌ گرفتند پادشاه شدند ‌در‌ مملکت شما؟ فرمودند: علماء اگر فاسد شوند ‌و‌ ایشان آشکار نمایند باطلها ‌را‌ ‌و‌ پنهان نمایند حقها را، ‌و‌ ‌در‌ ‌حق‌ ایشان خداى عزوجل فرمود: «اولئک یلعنهم الله ‌و‌ یلعنهم اللاعنون» ‌و‌ ‌در‌ ‌حق‌ ‌دو‌ نفر روایتى است طویل ‌در‌ شرح صنمى قریش ذکر نموده ‌ام‌ آخر ‌آن‌ روایت ‌آن‌ است ‌که‌ ‌هر‌ ‌که‌ ایشان ‌را‌ ‌شب‌ لعن کند ‌تا‌ صبح گناهى ‌بر‌ ‌او‌ ننویسند ‌و‌ ‌هر‌ ‌که‌ ‌در‌ صبح ایشان ‌را‌ لعن نماید ‌تا‌ غروب آفتاب گناهى ‌بر‌ ‌او‌ نوشته نشود.

بار خدایا رحمت فرست ‌بر‌ محمد ‌و‌ ‌آل‌ محمد ‌به‌ درستى ‌که‌ بسیار ستوده ‌و‌ بزرگوارى ‌تو‌ مثل رحمتهاى ‌تو‌ ‌و‌ برکات ‌تو‌ ‌و‌ درودهاى ‌تو‌ برگزیدگان ‌تو‌ ابراهیم ‌و‌ ‌آل‌ ابراهیم، زود ‌ده‌ فرج ‌و‌ رحمت ‌و‌ راحت ‌و‌ یارى نمودن ‌و‌ دست دادن ‌و‌ تقویت کردن ‌بر‌ ایشان.

اشکالى است معروف ‌و‌ ‌آن‌ آن است ‌که‌ مشبه ‌به‌ باید اقوى باشد ‌از‌ مشبه ‌با‌ اینکه پیغمبر ‌ما‌ صلى الله علیه ‌و‌ آله اشرف ‌از‌ تمام ممکنات است ‌پس‌ صلوه ‌او‌ سزاوار است ‌که‌ اقوى باشد ‌از‌ صلوه ‌بر‌ غیر.

‌در‌ خلاص ‌از‌ این اشکال وجوهى گفته اند: اول، اشدیت مشبه ‌به‌ گاهى ‌با‌ غلبه شود زیرا گاهى تشبیه شود بدون اقوائیت بلکه ‌به‌ مجرد غلبه مثل: «کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین ‌من‌ قبلکم» ‌با‌ اینکه صوم ‌ما‌ اشرف ‌از‌ صوم سایر ملل است.

دوم، ‌آن‌ است ‌که‌ پیغمبر صلى الله علیه ‌و‌ آله ‌از‌ اولاد ابراهیم (ع) است ‌پس‌ خود پیغمبر ‌هم‌ داخل است ‌در‌ مشبه ‌به‌ ‌شک‌ صلوه شامله ‌بر‌ ابراهیم ‌و‌ ‌آل‌ ‌او‌ علیهم السلام ‌از‌ بابت شمول افضلیت ‌آن‌ صلوه است ‌از‌ صلوه مختصه ‌ى‌ ‌به‌ خود حضرت ‌و‌ جمعى ‌از‌ فضلاء ‌بر‌ این وجه اعتماد نموده اند ‌و‌ ‌به‌ این وجه دفع شبهه نمودند ‌در‌ قول خداى تعالى: ‌و‌ فدیناه بذبح عظیم ‌که‌ مراد بذبح عظیم حضرت حسین علیهم السلام است.

سوم: صلوه ‌بر‌ ابراهیم (ع) اقوى است ‌به‌ جهت اقدمیت ‌و‌ این کفایت ‌مى‌ کند ‌در‌ تشبیه.

چهارم، آنکه لازم نیست اینکه مشبه ‌به‌ اقوى باشد ‌از‌ جمیع جهات ‌که‌ کفایت ‌مى‌ کند وضوح ‌و‌ ظهور ‌فى‌ الجمله مثل قوله تعالى: «مثل نوره کمشکوه».

پنجم: کاف ‌به‌ معنى سببیه است.

بگردان مرا ‌از‌ اهل توحید ‌و‌ ایمان ‌به‌ ‌تو‌ ‌و‌ تصدیق نمودن ‌به‌ پیغمبر (ص) ‌تو‌ ‌و‌ پیشوایانى ‌که‌ واجب کرده ‌ى‌ طاعت ایشان ‌را‌ ‌از‌ آنکه جارى ‌مى‌ شود ‌به‌ ‌او‌ ‌و‌ ‌بر‌ دست او، اجابت نما دعاى مرا ‌اى‌ پروردگار عالمیان، قوله (ع) ممن یجرى جار ‌و‌ مجرور هست ‌و‌ متعلق است ‌به‌ قول ‌او‌ حتمت.

حاصل کلام این است ‌که‌ واجب کرده ‌ى‌ طاعت ایشان ‌را‌ ‌از‌ اینکه جارى شود اقامه ‌ى‌ جمعه ‌و‌ عید ‌به‌ اذن ‌او‌ ‌و‌ ‌به‌ خود ‌او‌ ‌و‌ این فقره نیز دلالت دارد ‌بر‌ اینکه انعقاد نماز جمعه ‌و‌ عید ‌با‌ ایشان است ‌و‌ بدون اذن ایشان حرام ‌و‌ باطل است.

ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)

در دومین فراز ‌از‌ این دعا خواسته هاى خود ‌را‌ چنین ادامه ‌مى‌ دهد: (بار خداوندا این مقام (یعنى مقام اقامه ‌ى‌ نماز عید ‌و‌ جمعه) مخصوص خلفا، برگزیدگان ‌و‌ پایگاههاى رفیع امناى ‌تو‌ است، ‌آن‌ ‌را‌ بدانها اختصاص داده اى، ولى غاصبان ‌آن‌ ‌را‌ ‌از‌ آنها سلب نمودند)

(اللهم ‌ان‌ هذا المقام لخلفائک ‌و‌ اصفیائک، ‌و‌ مواضع امنائک ‌فى‌ الدرجه الرفیعه التى اختصصتهم بها قد ابتزوها).

(و ‌تو‌ تقدیرکننده ‌ى‌ آنى، ‌بر‌ امر ‌تو‌ هیچ ‌کس‌ غالب نشود، ‌و‌ ‌از‌ تدبیر حتمى ‌تو‌ ‌هر‌ طور ‌و‌ ‌هر‌ زمان ‌که‌ بخواهى تجاوز نگردد) (و انت المقدر لذلک، ‌لا‌ یغالب امرک، ‌و‌ ‌لا‌ یجاوز المحتوم ‌من‌ تدبیرک کیف شئت ‌و‌ انى شئت).

(و ‌به‌ دلیل اینکه ‌تو‌ آگاهتر ‌به‌ این امورى ‌و‌ نسبت ‌به‌ مخلوق ‌و‌ اراده ‌ات‌ ‌در‌ آفرینش ‌به‌ هیچ وجه متهم نیستى) (و لما انت اعلم به، غیر متهم على خلقک ‌و‌ ‌لا‌ لارادتک).

((کار این سلب ‌و‌ غصب ‌تا‌ آنجا ادامه یافته) ‌که‌ برگزیدگان ‌و‌ خلفاء ‌تو‌ مغلوب، مقهور ‌و‌ مسلوب الحق شدند) (حتى عاد صفوتک ‌و‌ خلفاوک مغلوبین مقهورین مبتزین).

(با چشم خود ‌مى‌ دیدند ‌که‌ حکمت تبدیل یافته، کتابت دور افتاده، فرائض ‌و‌ واجباتت ‌از‌ راههاى حقیقى خود تحریف گشته ‌و‌ سنتهاى پیامبرت متروک مانده است) (یرون حکمک مبدلا، ‌و‌ کتابک منبوذا، ‌و‌ فرائضک محرفه عن جهات اشراعک، ‌و‌ سنن نبیک متروکه).

(بار خداوندا دشمنانشان ‌را‌ ‌از‌ اولین ‌و‌ آخرین کسانى ‌که‌ ‌به‌ اعمال آنها (در سلب حقوق برگزیدگانت) خشنودند، طرفداران ‌و‌ اتباعشان ‌را‌ مورد لعن خود قرار ‌ده‌ ‌و‌ ‌از‌ رحمتت محروم دار) (اللهم العن اعداءهم ‌من‌ الاولین ‌و‌ الاخرین ‌و‌ ‌من‌ رضى بفعالهم ‌و‌ اشیاعهم ‌و‌ اتباعهم).

(بار خداوندا ‌بر‌ محمد ‌و‌ ‌آل‌ محمد درود فرست -‌که‌ ‌تو‌ حمید ‌و‌ مجیدى- همانند درودها، برکات ‌و‌ تحیاتت ‌بر‌ برگزیدگانت: ابراهیم ‌و‌ ‌آل‌ ابراهیم) (اللهم صل على محمد ‌و‌ ‌آل‌ محمد، انک حمید مجید، کصلواتک ‌و‌ برکاتک ‌و‌ تحیاتک على اصفیائک ابراهیم ‌و‌ ‌آل‌ ابراهیم).

(و ‌در‌ فرج، آسایش، نصرت، تمکین ‌و‌ تایید آنان تعجیل فرما)

(و عجل الفرج ‌و‌ الروح ‌و‌ النصره ‌و‌ التمکین ‌و‌ التایید لهم).

(بار خداوندا مرا ‌از‌ اهل توحید، ایمان ‌به‌ خود، تصدیق ‌به‌ پیامبرت ‌و‌ پیشوایانى ‌که‌ طاعتشان ‌را‌ حتم فرموده ‌اى‌ قرار ‌ده‌ (از کسانى ‌که‌ برنامه ‌ى‌ توحید، تصدیق ‌و‌ ایمان) بواسطه ‌ى‌ آنها ‌و‌ ‌به‌ دستشان ‌به‌ جریان ‌مى‌ افتد- آمین ‌یا‌ رب العالمین) (اللهم ‌و‌ اجعلنى ‌من‌ اهل التوحید ‌و‌ الایمان بک، ‌و‌ التصدیق برسولک ‌و‌ الائمه الذین حتمت طاعتهم ممن یجرى ذلک ‌به‌ ‌و‌ على یدیه آمین رب العالمین).

ریاض السالکین (سید علیخان)

ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج‏۷، ص:۲۱۹-۱۸۹

«اللّهمّ إنّ هذا المقام لخلفائک، و أصفیائک، و مواضع امنائک فی الدّرجة الرّفیعة الّتی اختصصتهم بها قد ابتزّوها و أنت المقدّر لذلک، لا یغالب أمرک، و لا یجاوز المحتوم من تدبیرک کیف شئت و أنّى‏ شئت، و لما أنت أعلم به غیر متّهم على خلقک و لا لارادتک حتى عاد صفوتک و خلفاؤک مغلوبین مقهورین مبتزّین یرون حکمک مبدّلا، و کتابک منبوذا، و فرائضک محرّفة عن جهات أشراعک، و سنن نبیک متروکة، اللّهمّ العن أعداءهم من الأوّلین و الآخرین و من رضی بفعالهم و أشیاعهم و أتباعهم».

المقام: مفعل من القیام، و هو فى الاصل اسم لموضع القیام ثم اتسعوا فیه فاستعملوه استعمال المکان و المجلس قال تعالى: «خیر مقاما و احسن ندیا» و المراد به هنا قیل: مقام صلاه الجمعه او العید فیکون على معناه الاصلى من موضع القیام لا بمعنى المکان و المجلس و تکون الاشاره حسیه، و یحتمل ان یکون المراد به مقام الامامه و الخلافه فیکون بمعنى المکان المعنوى و الاشاره الیه لتنزیله منزله المشاهد المحسوس بالحس البصرى.

و علیه فوجه التعرض لمضمون هذا الفصل من الدعاء فى هذا الیوم:

ما رواه شیخ الطائفه فى التهذیب بسنده عن عبدالله بن ذبیان، عن ابى جعفر علیه السلام قال: قال: یا عبدالله ما من عید للمسلمین اضحى و لا فطر الا و هو یجدد لال محمد فیه حزن قلت: و لم ذاک؟ قال: لانهم یرون حقهم فى ید غیرهم.

و الخلفاء جمع خلیفه بمعنى السلطان الاعظم لانه یخلف غیره و ینوب منابه، و هو فعیل: بمعنى فاعل و الهاء للمبالغه، و قیل: یجوز ان یکون بمعنى مفعول لان الله جعله خلیفه.

قال العلامه الطبرسى: الخلیفه و الامام واحد الا ان بینهما فرقا فالخلیفه من استخلف فى الامر مکان من کان قبله فهو ماخوذ من انه خلف غیره و قام مقامه، و الامام ماخوذ من التقدم فهو المتقدم فیما یقتضى وجوب الاقتداء به و فرض طاعته فیما تقدم فیه، انتهى.

فان قلت: کیف جمع الخلیفه على خلفاء و فعیله بالهاء لاتجمع على فعلاء؟

قلت: جمعوه على ذلک باعتبار الاصل و هو خلیف کشریف و شرفاء و اذا اعتبر اللفظ قیل خلائف.

قال الجوهرى: قالوا خلفاء من اجل انه لا یقع الا على مذکر و فیه الهاء جمعوه على اسقاط الهاء مثل: ظریف و ظرفاء.

و فى اضافه خلفاء الى کاف الخطاب ایذان بان خلافتهم له تعالى و من جهته سبحانه فى اجراء احکامه و تنفیذ اوامره بین الناس و سیاسه الخلق لکن لا لحاجه به تعالى الى ذلک بل لقصور استعداد المستخلف علیهم و عدم لیاقتهم لقبول الفیض بالذات من غیر واسطه فاختص تعالى من شاء من عباده لخلافته من اجل ذلک.

و الاصفیاء: جمع صفى فعیل بمعنى مفعول من اصطفاه بمعنى اختاره و اصطفاوه تعالى یعود الى افاضه الکمال و الشرف علیهم بحسب ما وهبت لهم العنایه الالهیه من القبول و الاستعداد.

و المواضع: جمع موضع بکسر الضاد و فتحها لغه بمعنى المکان مفعل من الوضع و هو القاء الشىء.

و الامناء: جمع امین فعیل بمعنى مفعول من امنته على الشىء و ائتمنته: اذا وثقت به و ائتمانه تعالى لهم یعود الى افاضه العنایه الالهیه علیهم قوه یقدرون بها على تبلیغ احکامه و اجراء اوامره و نواهیه على حسب ما القى الیهم و افیض علیهم من جهته سبحانه من غیر تبدیل و زیاده و نقصان اذ کان الامین هو الحافظ لما کلف بحفظه على ما هو علیه لیودیه الى مستحقیه.

و اتفقت النسخ المتداوله المشهوره من الصحیفه الشریفه على ضبط لفظ مواضع بالنصب الا ما وقفت علیه فى نسخه قدیمه من ضبطه بالرفع فالنصب على انه عطف على اسم ان و هو المقام و خبره قوله علیه السلام: «قد ابتزوها» و التقدیر و ان مواضع امنائک قد ابتزوها، و الرفع على انه مبتدا و جمله: «قد ابتزوها» الخبر، و الجملتان متعاطفتان او على انه عطف على خبر ان و هو متعلق الظرف من قوله: «لخلفائک» و التقدیر اللهم ان هذا المقام کائن لخلفائک و اصفیائک و مواضع امنائک.

و فى نسخه قدیمه: «اللهم ان هذا المقام مقام خلفائک و اصفیائک و مواضع امنائک» فهو معطوف على مقام خلفائک، و هو من باب عطف احد الجزئین على الاخر، و انما جاز الاخبار بمواضع و هو جمع عن المقام و هو مفرد لان المقام مقام معنوى اعنى مقام الخلافه و مرتبه الرئاسه العامه، و هو یحتوى على درجات الشرف و منازل الکرامه التى اختص بها الله سبحانه امناءه، فهو فى المعنى کالجمع و ان کان مفردا فى اللفظ، و هذا تقول فى ظرف المکان الحقیقى مشیرا الى الارض ینزل بها قومک: هذه الارض منازل قومنا و مواضع رحالنا.

و الظرف من قوله علیه السلام: «فى الدرجه الرفیعه» مستقر فى محل نصب على الحالیه من مواضع امنائک اى کائنه فى الدرجه الرفیعه، و العامل فى الحال معنى الاشاره مثله فى قوله تعالى: «و هذا بعلى شیخا» و هذه الحال موکده لصاحبها اذ لیس الغرض الاشاره الى المواضع فى حال کونها فى الدرجه الرفیعه دون غیرها لانها لا تکون الا کذلک.

و قوله علیه السلام: «قد ابتزوها» فى محل رفع على الخبریه لمواضع امنائک على روایه نصب مواضع کما ذکرناه، و اما على روایه الرفع فان جعلت مواضع مبتدا فهى فى محل رفع على الخبریه ایضا، و ان جعلته عطفا على خبر ان فهى جمله مستانفه استینافا بیانیا کانه سئل ما بال المواضع المذکوره؟ فقال: قد ابتزوها.

فان قلت: هل یجوز حمل روایه الرفع فى مواضع على عطفها على محل اسم «ان» فیکون من باب العطف على المحل؟.

قلت: لایجوز ذلک عند جمهور البصریین لاشتراطهم فیه وجود المحرز اى الطالب لذلک المحل، و الطالب لرفع اسم «ان» هو الابتداء و الابتداء هو التجرد، و التجرد قد زال بدخول «ان» و لذلک لم یجیزوا: ان زیدا قائم و عمر و قاعد على ان عمروا معطوف على المحل لا مبتدا بل حکموا بتعین رفعه على الابتداء دون العطف نعم من لم یشترط المحرز فى العطف على المحل اجاز ذلک و هم الکوفیون و بعض البصریین.

و بزه ثوبه بزا من باب -قتل-: سلبه، یقال: من عزبز اى: من غلب سلب.

و ابتزه: استلبه، و قال الزمخشرى فى الاساس: بزه ثیابه و ابتزه: سلبه.

و فى القاموس: البز اخذ الشىء بجفاء و قهر کالابتزاز.

و اتفقت النسخ المشهوره على ضبط ابتزوها بفتح التاء على البناء للفاعل فیکون الضمیر المتصل و هو الواو هو الفاعل و ضمیر المونث بعده هو المفعول و هو عائد الى المواضع و المعنى: قد استلبوها و اخذوها قهرا.

فان قلت: الى ما یعود الضمیر الذى هو الفاعل و لم یسبق له مفسرا؟

قلت: یعود الى سابق معنى و هم الاعداء المتصفون بالظلم و الکفر و الشقاق و النفاق لاستلزام سیاق الکلام لذلک فان مواضع امناء الله لایبتزوها و یستلبها منهم الا عدو ظالم کافر بلغ من الشقاق و النفاق کل مبلغ فهو کقوله تعالى: «حتى توارت بالحجاب» اى: غربت الشمس و ان لم یسبق للشمس ذکر لکن دل علیها ذکر العشى من قوله تعالى:«اذ عرض علیه بالعشى الصافنات الجیاد» فاستلزم سیاق الکلام توارى الشمس، و مثله: «اذا بلغت التراقى» اى: الروح.

و وقع فى نسخه ابن ادریس «رحمه الله» ضبط ابتزوها بضم التاء بالبناء للمفعول، اى سلبوها بالبناء للمجهول، و هو على جعل ابتز متعدیا، الى مفعولین لانه بمعنى سلب، و سلب یتعدى الى مفعول واحد تاره نحو: سلبت زیدا، و الى مفعولین اخرى کقوله تعالى: «و ان یسلبهم الذباب شیئا لایستنقذوه».

قال ابوالبقاء: یسلبهم یتعدى الى مفعولین و شیئا هو الثانى.

و اذا عرفت ذلک فاصل ابتزوها بالبناء للمفعول ابتزوهموها بالبناء للفاعل ففیه ثلاثه ضمائر: مرفوع على الفاعلیه و منصوبان على المفعولیه، فالمرفوع هو الواو الاولى و هو فاعل الابتزاز، و المنصوبان احدهما: «هم» و هو ضمیر الامناء و دخلت الواو تتمه للمیم و هو الاصل فى میم الجمع و انما تحذف تخفیفا للعلم بها.

و ثانیهما: «ها» و هو ضمیر المواضع، و هو المفعول الثانى فلما حذف الفاعل للعلم به اناب المفعول الاول و هو «هم» مناب الفاعل، و اسند الفعل الیه فصار مرفوعا بعد ان کان منصوبا، و تحول واوا بعد ان کان هاء و میما لان ضمیر الغائبین اذا کان مرفوعا کان واوا و اذا کان منصوبا او مجرورا کان هاء تلیها میم فصار ابتزوها، «فالواو» نائبه عن الفاعل و «هاء» مفعول ثان فى محل نصب على حاله، و نظیره قوله تعالى: «و ما یفعلوا من خیر فلن یکفروه» فالواو فى یکفروه نائبه عن الفاعل، و الهاء مفعول ثان.

قال التفتازانى: عدى تکفروا الى مفعولین احدهما ضمیر المخاطبین القائم مقام الفاعل، و الاخر الضمیر المنصوب لتضمینه معنى الحرمان و الاصل: لن یکفرکموه، انتهى.

و مما لایکاد یقضى منه العجب ما وقع لبعض اکابر الساده فى تعلیقته و تبعه على ذلک بعض الافاضل من العجم فى تعلیقه له ان «ها» على روایه البناء للمجهول فى ابتزوها کلمه تنبیه و کلمه دعوه لا ضمیر تانیث، انتهى، و هو کلام یحق ان ینشد عند سماعه:

قد افسد القول حتى احمد الصمم؛

و الله المستعان و کان الحامل له على هذا القول توهمه ان ابتز لایتعدى الى مفعولین و قد عرفت ثبوته.

و من شواهده قول ابى داود بن حریر:

الجود احسن مسا یا بنى مطر * من ان یبتزکموها کف مستلب

اى: یبتزکم الاموال و یسلبکموها.

و قد وقفت على بحث نقله الحافظ السیوطى فى الاشباه و النظائر النحویه آثرت ایراده هنا ملخصا لمناسبه المقام اشد مناسبه و هو:

قال الصلاح الصفدى: اختلفت انا و المولى شرف الدین حسین بن ریان فى قول الحریرى:

فلم یزل یبتزه دهره * ما فیه من بطش و عود صلیب

فذهب هو فى اعراب قوله: ما فیه الى انه فى موضع نصب على انه مفعول ثان و ذهبت انا الى انه بدل من الهاء فى یبتزه فکتب شرف الدین فى ذلک سئوالا جهزه الى الشیخ کمال الدین بن الزملکانى فکتب فى الجواب ما نصه: لکل من القولین مساغ فى النظر الصحیح، و لکن النظر انما هو فى الترجیح، و جعل ذلک مفعولا ثانیا اقوى توجیها فى الاعراب و ادق بحثا عند ذوى الاداب، اما من جهه الصناعه العربیه فلان المفعول متعلق الفعل بذاته التى بوقوعه علیه معینه و البدل مبین لکون الاول مطرحا فى النیه، و هذا الفعل بهذا المعنى متعد الى مفعولین و ما فیه من بطش هو احد ذینک الاثنین لئلا یفوت متعلق الفعل المستقل، و البدل بیان یرجع الى توکید بتاسیس لمعنى مخل، و اما من جهه المعنى فلان المقام مقام شک و اخذ بالقلوب و تمکن هذا المعنى اقوى اذا ذکرما سلب منه مع بیان انه المسلوب، فذکر المسلوب منه مقصود کذکر ما سلب، و فى ذلک من تمکین المعنى ما لا یخفى على ذوى الادب، انتهى.

قال الصفدى: لا اعلم احدا یاتى بهذا الجواب غیره لمعرفته بدقائق النحو و غوامض علمى المعانى و البیان، انتهى.

قلت: و بالتامل فى هذا الجواب یظهر رجحان روایه ابتزوها فى عباره الدعاء بالبناء للمجهول على الروایه المشهوره «و الله یقول الحق و هو یهدى السبیل».

قوله علیه السلام: «و انت المقدر لذلک» «الواو» ابتدائیه، و الجمله اما حالیه فى محل نصب على الحال من فاعل ابتزوها او من مفعوله، اى و الحال انک انت المقدر لذلک على تاویل مقدرا انت لهم او لها ذلک فهى کالحال السببیه نحو: مررت برجل قائما غلمانه، کما قال ابن جنى فى: جاء زید و الشمس طالعه، ان التاویل جاء زید طالعه الشمس عند مجیئه، و سیبویه و المتقدمون یقدرون واو الحال باذ و لا یریدون انها مرادفه لها اذ لایرادف الحرف الاسم بل انها و ما بعدها قید للفعل السابق کما ان اذ کذلک.

فقوله علیه السلام: «ابتزوها و انت المقدر لذلک» فى تقدیر ابتزوها اذ انت المقدر لذلک.

و اما مستانفه استینافا بیانیا نحویا فلا محل لها من الاعراب و کذلک جمله قوله علیه السلام: «لا یغالب امرک» اما حالیه موکده لصاحبها، و هو الضمیر البارز اعنى انت او المستتر فى اسم الفاعل الواقع خبرا.

و اما استینافیه منقطعه عما قبلها لغرض الثناء علیه تعالى بنفاذ امره کیف شاء او لتقریر تقدیره على تفسیر الامر بالقدر کما سیاتى.

و غلبه غلبا من باب -ضرب-: قهره و الاسم الغلب بفتحتین و الغلبه ایضا، و ایثار صیغه المفاعله للمبالغه لما مر غیر مره من ان الفعل متى غولب فیه بولغ فیه.

و الامر اما بمعنى التقدم ام بمعنى الشان من قول او فعل، و قیل: المراد به هنا القدر النازل على وفق القضاء الالهى و هو تفصیل القضاء، و منه قول امیرالمومنین علیه السلام: «و لا یرد امرک»، و هذا المعنى انسب بالمقام.

و جاوزت الشىء: تعدیته.

و فى نسخه قدیمه: «و لا یتجاوز» و هو من تجاوز بمعنى جاوز یقال: جاوزته و تجاوزته بمعنى.

و المحتوم: اسم مفعول من حتمت الامر حتما من باب -ضرب- اى اوجبته و قضیت به جزما.

و «من»: بیانیه.

و التدبیر فى الامر: التفکر و النظر فى دبره اى: فى عاقبته و ما یوول الیه. و تدبیره تعالى: قیل: یعود الى تصریفه لجمیع الذوات و الصفات دائما تصریفا جزئیا و کلیا على وفق حکمته و عنایته.

و قیل: هو عباره عن تقدیره.

و قیل: عن قضائه لاستحاله الفکر و النظر علیه سبحانه.

قوله علیه السلام: «کیف شئت و انى شئت» على اى حال شئت، و فى اى وقت شئت، فکیف: لاستغراق الاحوال، و «انى»: لاستغراق الازمنه بمعنى متى، و مفعول المشیئه فیهما محذوف و التقدیر کیف شئت التدبیر و انى شئت التدبیر، و کل من کیف و انى معمول لشئت بعده و هما فى محل نصب على الحال من تدبیرک، اى کائنا على اى حال شئته و متى شئته، و انما حملنا انى على معنى متى و لم نحملها على معنى کیف مع ورودها بمعناها ایضا ترجیحا للتاسیس على التاکید، لان حمل اللفظ على فائده جدیده اولى من التاکید، اذ کان وضع الکلام انما هو لافاده ما لم یکن مفادا، و لذلک تسمعهم یقولون التاسیس خیر من التاکید.

فان قلت: ما الفرق بین کیف و انى حینئذ فقد صرح غیر واحد بان کیف ظرف ایضا فان کانت ظرف زمان فقد اتحدا معنى و ان کانت ظرف مکان فلیس معناها استغراق الاحوال؟.

قلت: قال ابن مالک: لم یقل احد ان کیف ظرف اذ لیست زمانا و لا مکانا و لکنها لما کانت تفسر بقولک على اى حال سمیت ظرفا، لانها فى تاویل الجار و المجرور، و اسم الظرف یطلق علیهما مجازا.

قال ابن هشام: و هو حسن.

و کذلک قال الرضى: انما عدت کیف فى الظروف لانها بمعنى على اى حال، و الجار و الظرف متقاربان، انتهى.

فظهر الفرق بین کیف و انى ظرفا بمعنى متى و لا عبره بما وقع فى کلام بعضهم عن ان کیف ظرف زمان او ظرف مکان فانه کلام مبناه على غیر تحقیق.

فان قلت کیف و متى لا تکونان بمعنى استغراق الاحوال و استغراق الازمنه الا اذا وقعا شرطین یجازى بهما نحو کیف تصنع اصنع و انى تقم اقم لیحصل فیهما معنى العموم الذى یعتبر فى کلمات الشرط فیقتضیان فعلین یکون احدهما شرطا و الاخر جوابا و لیس فى عباره الدعاء الافعل واحد فان اعتبر شرطا فاین الجواب؟

قلت: الجواب محذوف یدل علیه ما قبله اى: کیف شئت دبرت و انى شئت دبرت و نظیره قوله تعالى: «و هو الذى یصورکم فى الارحام کیف یشاء» و «فاتوا حرثکم انى شئتم».

قال ابن هشام فى المعنى: قالوا و من ورود کیف شرطا «ینفق کیف یشاء» «یصورکم فى الارحام کیف یشاء» «فیبسطه فى السماء کیف یشاء» و جوابها فى ذلک کله محذوف لدلاله ما قبلها علیه لکنه قال هذا یشکل على اطلاقهم ان جواب کیف یجب مماثلته لشرطها فانهم اتفقوا على انها تقتضى فعلین متفقى اللفظ و المعنى نحو: کیف تصنع اصنع و لا یجوز کیف تذهب اجلس باتفاق انتهى.

و الاشاره بهذا الى کون جواب کیف فى الایات المذکوره محذوفا لدلالته ما قبلها علیه و وجه الاشکال ان ما قبلها لیس بمماثل لما بعدها من الشرط فى اللفظ و المعنى، و انما قال على اطلاقهم لانه لایشکل اذا قید الجواب بالمذکور دون المقدر المحذوف و بقى فى المقام کلام طویناه على غره.

قوله علیه السلام «و لما انت اعلم به» هذا من باب دخول الواو على لام التعلیل من غیر ان یتقدمها معطوف علیه صریحا و لهم فى تخریج ذلک و جهان:

احدهما: ان التعلیل معلله محذوف مقدر و هو قول الفراء و اختاره الزمخشرى.

و الثانى: انه معطوف على عله اخرى مضمره لیظهر صحه العطف.

اذا عرفت ذلک فالتقدیر فى عباره الدعاء على الوجه الاول و لما انت اعلم به قدرت ذلک لالامر آخر فاللام متعلقه بالمحذوف الموخر المقدر و الواو على ذلک قیل: عاطفه جمله على جمله.

و قیل: استینافیه و قیل: اعتراضیه، و الجمله اعتراض مقرر لما قبلها و على الوجه الثانى و انت المقدر لذلک لابتلاء عبادک و امتحانهم و لما انت اعلم به من مقتضى حکمتک البالغه فاللام متعلقه باسم الفاعل من قوله المقدر لذلک، و الواو عاطفه للجمله على العله المضمره، و وقع من هذا الباب فى التنزیل عده آیات، منها فى البقره قوله تعالى: «یرید الله بکم الیسر و لایرید بکم العسر و لتکملوا العده و لتکبروا الله «اى و لتکملوا العده شرع لکم ذلک، او شرع ذلک لکم لیسهل علیکم، او لتعلموا ما تعملون و لتکملوا العده.

و منها فى الانعام: «و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین» اى و لیکون من الموقنین ارینا ذلک او اریناه لیستدل به و لیکون من الموقنین.

و منها فى الانفال: «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمى و لیبلى المومنین منه بلاء حسنا» اى و لیحسن الى المومنین بالنصر و الغنیمه فعل ما فعل لا لشىء غیر ذلک، او و لکن الله رمى لیمحق الکافرین و لیبلى المومنین منه بلاء حسنا، و لا اعجب مما وقع لبعضهم فى معنى عباره الدعاء حیث قال: اى و لما انت اعلم به و اقدر علیه تنتهى الامور فجعل اللام بمعنى الى و اخرج العباره عن المقصود بها.

قطعا نسال الله السلامه من الالحاد فى کلام المعصومین علیهم السلام فانه نظیر الالحاد فى آیات الله و الله المستعان.

و قوله علیه السلام: «غیر متهم على خلقک و لا ارادتک» غیر: هنا للنفى المجرد ک«لا» و لذلک تصلح موضعها، اى لامتهم، و المشهور من الروایه فى النسخ المتداوله ضم الراء من غیر.

قال بعضهم: هو خبر مبتدا محذوف، اى انت غیر متهم، و الاولى ان یکون خبر ثان لانت من قوله: «و انت المقدر» و نظیره احد من قوله تعالى:«قل هو الله احد» اذا اعربنا الضمیر مبتدا و الله خبره و احد خبر ثان.

و فى نسخه ابن ادریس و نسخه اخرى قدیمه «غیر» بالنصب على انه حال من الضمیر المستتر فى قوله علیه السلام: «و انت المقدر لذلک» اى انت الذى قدرته حال کونک غیر متهم على خلقک و لا ارادتک، اى غیر مظنون بک ظلم او جهل فیهما، یقال: اتهمته بکذا او اتهمته على کذا: اى ظننت به و شککت فى امره.

قال الشاعر:

لا اقول الله یظلمنى * کیف اشکو غیر متهم

و قیل: الاتهام ان یجعل شخصا موضع الظن السىء یقول: اتهمت زیدا، اى ظننت به انه فعل سیئا.

و الخلق: اما بمعنى المخلوق، و المراد به جمیع الخلائق او بمعنى التقدیر و القضاء و منه: «لا تبدیل لخلق الله» اى لما قدره و قضاه و لا مزیده لتاکید ما افادته غیر من معنى النفى کانه قیل: لامتهم على خلقک و لا على ارادتک و نظیره: «غیر المغضوب علیهم و لا الضالین».

و فى نسخه: و لارادتک فاللام للتعلیل اى و غیر متهم لاجل ارادتک، او بمعنى على اى و على ارادتک، و منه: «یخرون للاذقان» «و ان اساتم فلها» اى علیها و قد اسلفنا من الکلام على معنى ارادته تعالى ما اغنى عن اعادته هنا فلیرجع الیه.

قوله علیه السلام: «حتى صار صفوتک و خلفاوک مغلوبین مقهورین مبتزین».

«حتى»: هنا للغایه بمعنى «الى» اى الى ان صار صفوتک اى خالصتک، و من اصطفیتهم من خلقک.

قال الجوهرى: صفوه الشىء خالصه و محمد صفوه الله و مصطفاه انتهى.

و حکى فى الصفوه التثلیث، و یقال: هو صفوه الله و هم صفوه الله کما یقال: هو خالصتى و هم خالصتى لان الصفوه فى الاصل: مصدر «و التاء» فیه لتانیثه و لذلک یقال: صفو الشىء و صفوته، و المصدر اذا وصف استوى فیه المفرد و الجمع و غیرهما کما یقال: هو خلق الله و هم خلق الله.

و مبتزین جمع مبتز اسم مفعول من ابتزه کمضطر اسم مفعول من اضطره و الاصل فیهما مبتززو مضطرر على مفتعل بفتح ما قبل الاخر فسکن اول المثلین و ادغم فى الثانى لتماثلهما و کونهما فى کلمه واحده.

قوله علیه السلام: «یرون حکمک مبدلا و کتابک منبوذا» الى آخره.

الجمله مستانفه لا محل لها من الاعراب وقعت جوابا عن سئوال مقدر نشا من الکلام کانه قیل: کیف حالهم فى تضاعیف تلک الشده و صیرورتهم مغلوبین مقهورین مبتزین؟ فقال: یرون حکمک مبدلا الى آخره، و یحتمل ان تکون مقرره لمضمون ما قبلها من صیرورتهم مغلوبین مقهورین.

و یرون هنا: من الرویه بمعنى العلم لا بمعنى الابصار، و لذلک عداه الى مفعولین و افعال الحواس انما تتعدى الى واحد.

قال الرضى: راى للاعتقاد الجازم فى شىء انه على صفه معینه سواء کان مطابقا او لا قال تعالى: «یرونه بعیدا» و هو غیر مطابق: «و نراه قریبا» و هو مطابق، انتهى.

و یرى مضارع راى حذفوا الهمزه من مستقبله لکثرته فى کلامهم و ربما همزوه عند الضروره، و منه:

و من یتمل العیش یراى و یسمع؛

و مبدلا: اى مغیرا عما هو علیه من بدلت الشىء تبدیلا اذا غیرته سواء اتیت له ببدل، ام لم تات.

و النبذ: القاء الشىء و طرحه لقله الاعتداد به و لذلک یقال: نبذته نبذ النعل الخلق، و منه قوله تعالى:«فنبذوه وراء ظهورهم» اى طرحوه لقله اعتدادهم به.

و فرائضه تعالى ما فرضه و اوجب العمل به: جمع فریضه فعیله بمعنى مفعوله، و اشتقاقها من الفرض الذى هو التقدیر، لان الفرائض مقدرات و ادخلت فیها الهاء للنقل من الوصفیه الى الاسمیه.

و تحریف الشىء ازالته عما هو علیه، کانه جعله على حرف اى طرف بعد ان کان مستقرا فى موضعه، قال تعالى: «یحرفون الکلم عن مواضعه» اى: یزیلون کلام الله عن مواضعه التى وضعه الله تعالى فیها اما لفظا باهماله او تغیر وضعه و اما معنى بحمله على غیر المراد و صرفه عن المعنى الذى انزله الله تعالى فیه الى ما لا صحه له بالقاء الشبه الباطله و التاویلات الزائفه الملائمه لشهواتهم الباطله کما یفعله فى زماننا اهل البدعه.

و الجهات: جمع جهه و هى المقصد، و هى الناحیه التى یتوجه الیها و یقصد نحوها، و المراد بها هنا مقاصد الشرع.

و الاشراع: جمع شرع، و هو فى الاصل مصدر شرعت له طریقا: اى نهجت له ثم جعل اسما للطریق الواضح ثم استعیر للطریقه الالهیه من الدین و هو المعنى المقصود هنا.

و فى نسخه قدیمه: «عن جهات شرائعک» و هى احسن فان جمع الشرع على اشراع لم یسمع فى غیر هذه الروایه، و جمع فعل -المفتوح الفاء الصحیح العین الساکنها- على افعال و ان کان غیر قیاس الا انه اسمع منه جموع کثیره کسمع و اسماع و جفن و اجفان و لفظ و الفاظ و لحن و الحان و لحظ و الحاظ و سطل و اسطال و فرخ و افراخ الى الفاظ اخر.

و السنن جمع سنه، و هى فى اللغه الطریقه مرضیه او غیر مرضیه، و فى اصطلاح الشرع هى الطریقه المسلوکه فى الدین من غیر افتراض و لا وجوب فالسنه: ما واظب النبى صلى الله علیه و آله و سلم علیها مع الترک احیانا فان کانت المواظبه المذکوره على سبیل العباده سمیت سنن الهدى، و ان کانت على سبیل العاده سمیت سنن الزوائد، فسنه الهدى ما یکون اقامتها تکمیلا للدین، و هى التى یتعلق بترکها کراهه و اساءه کالجماعه و الاذان و الاقامه و نوافل الصلاه الیومیه، و سنن الزوائد هى التى اخذها هدى، اى اقامتها حسنه و لا یتعلق بترکها کراهه و اساءه کسنته صلى الله علیه و آله فى قیامه و قعوده و لباسه و اکله.

و قیل: سنته هى طریقته صلى الله علیه و آله قولا او فعلا اصاله او نیابه، و قد مر الکلام على ذلک بابسط من هذا.

و الترک: رفض الشىء سواء کان عن قصد و اختیار، او عن قهر و اضطرار و المراد هنا الاول، و منه: «و ترکوک قائما» یقال: ترکه ترکا من باب -قتل- و معنى ترک سنته صلى الله علیه و آله اما رفضها و اطراحها و عدم القیام بها، او تغییر وضعها و مخالفتها، و کل من الوجهین قد وقع کما لایخفى على من تتبع المذاهب الباطله.

تنبیهات:

الاول: قوله علیه السلام: «قد ابتزوها» صریح فى ان الخلافه و الولایه و الملک انما هو حقهم باختصاص منه تعالى لهم بذلک، و المنتحلون لها المتحلون بها من اعدائهم انما سلبوها و غصبوها منهم ظلما و عدوانا، فلا یدخل فى عموم قوله تعالى: «توتى الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء» کما یدل على ذلک ایضا:

ما رواه ثقه الاسلام فى الکافى بسنده عن عبدالاعلى مولى آل سام عن ابى عبدالله علیه السلام قال: قلت له: «قل اللهم مالک الملک توتى الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء» الیس قد آتى الله بنى امیه الملک؟ قال: لیس حیث تذهب الیه ان الله تعالى آتانا الملک و اخذته بنوامیه بمنزله الرجل یکون له الثوب فیاخذه الاخر فلیس هو للذى اخذ.

الثانى: المراد بتقدیره تعالى لذلک اما تعیینه له بصفاته و حدوده و کیفیاته و زمانه و مکانه و سائر ما یدخل فى خصوصیاته بحیث لاینقص و لایزید کما قال تعالى: «قد جعل الله لکل شىء قدرا» او کتابته له فى اللوح المحفوظ، او تفصیله الواقع على وفق قضائه على تفسیر القضاء بالعلم الاجمالى بما کان و ما هو کائن، و القدر بتفصیله الواقع على وفقه فکلما وقع فى الوجود فهو بقضائه و قدره، و لیس المراد به خلقه تعالى و ایجاده له حتى یکون ابتزازهم و تغلبهم عن تقدیره تعالى لذلک، بحیث لایکون فى وسعهم خلافه، کما تزعمه المجبره، کیف و لو کان کذلک لنافى معنى الابتزاز و القهر و الغلبه التى لعنهم علیه السلام على فعله، و لناقض الکلام بعضه بعضا، بل لم یتوجه علیهم فى ذلک کله لوم و لا ذم، و معنى تعلق ارادته و مشیئته بالمعاصى ان لایمنع منها بالجبر و القهر لمنافاته غرض التکلیف، فلا یتوهم معنى الجبر من قوله علیه السلام:«و لا یجاوز المحتوم من تدبیرک کیف شئت و انى شئت» و لا من قوله علیه السلام: «غیر متهم على خلقک و لا ارادتک» هکذا ینبغى ان یفهم هذا المقام، فان ظاهره مزله اقدام و الله ولى التوفیق.

الثالث: بتدیل المبتزین مواضع امناء الله سبحانه لحکمه تعالى، و نبذهم کتابه، و تحریفهم فرائضه عن جهات شرائعه، و ترکهم سنن نبیه صلى الله علیه و آله اظهر من ان یخفى، و من اطلع على احوالهم و آثارهم و احکامهم و تتبع المنقول عنهم عرف من مجمل ذلک، و مفصله ما لا یشک و لا یرتاب معه فى کفرهم و نفاقهم و عنادهم و شقاقهم لعنهم الله تعالى، و لنکتف من مجمل ذلک، هنا بما شهدوا به على انفسهم و رووه فى صحاحهم.

و هو ما رواه الحمیدى فى الجمع بین الصحیحین فى مسند ابى الدرداء فى الحدیث الاول من صحیح البخارى قالت ام الدرداء: دخل على ابو الدرداء و هو مغضب، فقلت: ما اغضبک؟ فقال: و الله ما اعرف من امر محمد شیئا الا انهم یصلون جمیعا.

و روى ایضا فى الحدیث الاول من صحیح البخارى من مسند انس بن مالک، عن الزهرى قال: دخلت على انس بن مالک بدمشق و هو یبکى، فقلت: ما یبکیک؟ فقال: لا اعرف شیئا مما ادرکت الا هذه الصلاه و هذه الصلاه قد ضیعت.

و فى حدیث آخر ما اعرف شیئا مما کان على عهد رسول الله صلى الله علیه و آله قیل: فالصلاه؟ قال: الیس صنعتم ما صنعتم فیها.

فهذه شهاده من ابى الدرداء، و انس بن مالک، و هما من اعیان الصحابه بانه ما بقى من شریعه محمد صلى الله علیه و آله فى ذلک الزمن القریب من عهده صلى الله علیه و آله الا الاجتماع فى الصلاه، ثم یقول انس: قد ضیعوا الصلاه فخذها جمله تغنیک عن التفصیل، و الله یقول الحق و هو یهدى السبیل.

قوله علیه السلام: «اللهم العن اعداءهم من الاولین و الاخرین». اللعن لغه: الطرد و الابعاد. قال الجوهرى: اللعن الطرد و الابعاد من الخیر.

و اللعنه اسم و الجمع لعان و لعنات.

و قال الزمخشرى فى الاساس: لعن فلانا اهله طردوه و ابعدوه و هو لعین، و قد لعن الله ابلیس: طرده من الجنه و ابعده من جوار الملائکه، و لعنت الکلب و الذئب طردتهما.

و قال الراغب: اللعن طرد و ابعاد على وجه السخط و ذلک من الله تعالى فى الاخره عقوبه، و فى الدنیا انقطاع من قبول فیضه و توفیقه، و من الانسان دعاء على غیره.

و قال صاحب المحکم: لعنه الله یلعنه لعنا: عذبه.

و قال بعض الاصحاب: اذا قیل لعنه الله على طریق الدعاء کان معناه طرده الله و ابعده من رحمته، و المراد من الطرد و الابعاد هنا: نزول العقوبه و العذاب به و حرمانه الرحمه و هو لازم المعنى، و لیس معنى الغضب ببعید منه، اذ التعقل من غضب الله سبحانه فعل اثر الغضب لا حصول الغضب الحقیقى الذى هو من توابع الاجسام، فان ذلک محال علیه تعالى.

و الاعداء: جمع عدو، و هو خلاف الولى و الصدیق و اشتقاقه من العدو، و هو التجاوز و منافاه الالتیام لعدم التیام قلوب المتعادیین، و تجاوز العدل فى قصد العدو اذیه من یعادیه، و العدو یکون للواحد و الاثنین و الجمع، المذکر و المونث بلفظ واحد، و قد یثنى و یجمع و یونث، و بالوجهین ورد التنزیل فمن الاول: «فانهم عدولى» و من الثانى: «اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم».

قال سیبویه: عدو: وصف و لکنه ضارع الاسم.

قیل: و العدو: ضربان، ضرب یقصد اذى من عاداه، و منه: «هم العدو فاحذرهم» و ضرب لایقصد اذى و لکن یتاذى به کما یتاذى بما یکون من العدو، و منه: «فانهم عدولى الا رب العالمین» و الصحیح ان الثانى مجاز عن الاول.

و «من» بیانیه، اى الاولین و الاخرین الذین هم اعداوهم.

و المراد بالاولین: السابقون بالعداوه و البادئون بها.

و بالاخرین: الذین یلونهم الى یوم الدین.

قوله علیه السلام: «و من رضى بفعالهم» یقال: رضیت الشىء و رضیت به:

اذا اخترته و احببته و لم تکرهه.

و الفعال بالفتح: مصدر فعل یقال: فعل فعالا مثل ذهب ذهابا بالکسر جمع فعل کشعب و شعاب و بالوجهین وردت الروایه فى الدعاء.

و عن امیرالمومنین صلوات الله علیه: الراضى بفعل قوم کالداخل فیه معهم و على کل داخل فى باطل اثمان اثم العمل به و اثم الرضاء به.

و الاشیاع: جمع شیعه و قیل: جمع شیع، و هو جمع شیعه کسدره و سدر فهو جمع جمع، و شیعه الرجل: اولیاوه و انصاره من شایعه على الامر، اى تابعه علیه.

و الاتباع جمع تبع بفتحتین: کسبب و اسباب و هو اسم یکون واحدا و جماعه، یقال: المصلى تبع لامامه و الناس تبع له فاذا کان واحدا کان مصدرا بمعنى ذو تبع و اذا کان جماعه کان اسم جمع لتابع کخادم و خدم و حارس و حرس، و اصله من تبع اثره تبعا من باب -تعب- اذا قفا اثره و مشى خلفه ثم استعمل فاشیا فى المعانى و منه: «فمن تبع هداى فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون».

تنبیهات:

الاول: دل تصریحه علیه السلام باللعن لاعداء خلفاء الله و اصفیائه على مشروعیه اللعن على من یستحقه، بل على استحبابه، و ترتب الثواب علیه، اذ لو لا ذلک لما صرح به فى هذا الیوم الشریف، و جعله من جمله الدعاء الذى یتقرب به الى الله سبحانه، و هو مذهبنا معشر الامامیه، خلافا لبعض الحشویه القائلین بکراهیته بل حرمته، قال بعض المحققین من اصحابنا رضوان الله علیهم: ان اللعن قد یکون عباده بالنسبه الى مستحقیه کالصلاه فانها عباده بالنسبه الى مستحقیها، و کما یترتب الثواب على القسم الثانى کذا یترتب على القسم الاول اذا وقع فى محله ابتغاء لوجه الله، یدل على ذلک ان الله جل اسمه لعن فى کتابه العزیز فى عده آیات، و امر باللعن فى بعضها، کقوله تعالى: «فلعنه الله على الکافرین» «لعنهم الله فى الدنیا و الاخره» «اولئک الذین لعنهم الله و من یلعن الله فلن تجد له نصیرا» «اولئک علیهم لعنه الله و الملائکه و الناس اجمعین» «اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون» و اللاعنون الذین یتاتى منهم اللعن، و یعتد بلعنهم من الملائکه و صالحى الثقلین، و لا خفاء فى ان المراد بقوله سبحانه: «و الملائکه و الناس اجمعین» و بقوله: «و یلعنهم اللاعنون» امر الملائکه و الناس و اللاعنین بلعن من لعنهم کقوله: «و المطلقات یتربصن بانفسهن ثلاثه قروء» اذ لا معنى لکون ذلک اخبارا منه سبحانه اذ لا فائده فیه حینئذ، و لانه لو کان خبرا لم یکن مطابقا للواقع، اذ لیس الحال فى الواقع کذلک و عدم المطابقه فى خبره جل شانه محال، و قد تکرر ذکر اللعن فى کلامه تعالى على وجه افاد انه من احب العبادات الیه، و کفى به شرفا انه سبحانه جعله وسیله الى اثبات دعوى النبوه، و حجه على الجاحدین لها فى المباهله لنصارى نجران، حیث قال سبحانه: «ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الکاذبین» و لذلک انقطعوا و لجاوا الى الصلح و بذل الجزیه و لم یجدوا الى تراود القول سبیلا، و کذا جعل اللعان بین الزوجین مسقطا للحد عنها و موجبا لنفى الولد عن الملاعن بحیث لاینسب الیه ابدا، و ربما اوجب الحد على المراه اذا نکلت من غیر شهود و لا بینه، و هذا دلیل واضح على اعتنائه سبحانه بشان اللعن حیث رتب علیه مثل هذه الاحکام.

و قد روى عن النبى صلى الله علیه و آله: انه لعن جماعه من مرتکبى المعاصى کقوله علیه السلام: لعن الله من لعن و الدیه، و لعن الله من ذبح لغیر الله، و لعن الله من آوى محدثا، و لعن الله من غیر منار الارض.

و قوله صلى الله علیه و آله: لعن الله آکل الربا، و موکله و کاتبه و مانع الصدقه.

و قوله صلى الله علیه و آله: لعن الله الخمر و شاربها و ساقیها و بائعها و مبتاعها و عاصرها و معتصرها و حاملها و المحموله الیه و آکل ثمنها.

الى غیر ذلک مما تضمنته کتب الحدیث من الطریقین.

و قد لعن امیرالمومنین صلوات الله علیه جماعه. و روى انه کان یقنت فى الصلاه المفروضه بلعن معاویه و عمرو بن العاص و ابى موسى و ابى الاعور السلمى لعنهم الله، مع انه علیه السلام کان احلم الناس عن ذنب و احملهم جنایه و اعظم قدرا من ان تخرج نفسه النفیسه زله بشر، فلو لا انه کان یرى لعنهم من اقرب القربات لما کان یتخیر محله فى الصلوات المفروضات.

و کل ذلک مما یفید علما یقینیا بکون اللعن من شعب الدین و شعائره، و ما تمسک به بعض الحشویه من ان النبى صلى الله علیه و آله قال: لا تکونوا لعانین. و المومن لا یکون لعانا و ان امیرالمومنین علیه السلام: نهى عن لعن اهل الشام، فالمراد ان صح ذلک النهى من جعل السب خلقا لهم بسبب المبالغه فیه و الافراط فى ارتکابه، بحیث یلعن من یستحق و من لا یستحق، لا النهى عن لعن المستحقین کما یزعمه هولاء المفترون، و لو اراد ذلک لقال: لاتکونوا لا عنین، فان بینهما فرقا یعلمه من احاط بدقائق لسان العرب.

و نقل ابن الجوزى من خط القاضى ابى الحسین محمد بن یزید ان قوله علیه السلام: المومن لایکون لعانا محمول على من لایستحق، و اما نهى امیرالمومنین علیه السلام عن لعن اهل الشام فانه علیه السلام کان یرجوا سلامهم و رجوعهم الیه کما هو شان الرئیس المشفق على رعیته، و لذلک قال: و لکن قولوا: اللهم اصلح ذات بیننا و هذا قریب من قوله تعالى فى قصه فرعون: «فقولا له قولا لینا».

الثانى: قد یکون اللعن واجبا و جزءا للایمان اذا اقتصر المکلف علیه قاصدا به البراءه و بیان ذلک: ان الله سبحانه کما اوجب موالاه اولیائه و مودتهم اوجب معاداه اعدائه و البراءه منهم و لو کانوا اقرب الناس و الصقهم نسبا، قال تعالى: «لا تجد قوما یومنون بالله و الیوم الاخر یوادون من حاد الله و رسوله و لو کانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشیرتهم».

و المحاداه: المعاداه و المخالفه و هذه الایه ناطقه بوجوب معاداه اعداء الله و ان مخالف ذلک لایمکن ان یکون مومنا و یزید ذلک ایضاحا ان المشرکین لم یکتف الشارع فى اسلامهم و اعتقادهم الالهیه لله سبحانه و نطقهم بها حتى نفوها عن کل ما سواه، و کلمه الشهاده ناطقه بذلک و ان نحو الیهود اذا اسلم یطالب مع التلفظ بکلمتى الشهادتین بان یبرا من کل دین یخالف دین الاسلام، و لو کان من العیسویه القائلین بان محمدا رسول الله صلى الله علیه و آله نبى الى العرب خاصه ما لم یقر بعموم رسالته، فعلم من ذلک ان البراءه من اعداء الله جزء الایمان، و ان الله سائل عنها یوم القیامه، لا محاله و لا ریب ان البراءه تحصل بکل ما دل على المعادات و المجانبه و القطیعه، و اللعن و ان کان مما یدل على المجانبه و البراءه التزاما الا انه لایدل علیها صریحا لقول امیرالمومنین صلوات الله علیه: فاما السب فسبونى فانه لى زکاه و لکم نجاه، و اما البراءه فلا تبراوا منى فانى ولدت على الفطره و سبقت الى الایمان و الهجره.

فاذا اقتصر المکلف على اللعن و قصد به البراءه اجزاه و فى هذه الحاله یکون واجبا و جزءا من الایمان و مثابا علیه، و ان اتى به مع البراءه کان اولى فیکون مستحبا استحبابا موکدا اقتداء بالایات القرانیه فى لعن اعداء الله تعالى.

الثالث: قال بعض المحققین من اصحابنا المتاخرین کل فعل او قول اقتضى نزول العقوبه بالمکلف من فسق او کفر فهو مقتض لجواز اللعن، لان اللعن من الله تعالى هو الطرد و الابعاد من الرحمه و انزال العقوبه، فالفسق و الکفر یقتضیانه و یدل علیه قوله: «و الخامسه ان لعنه الله علیه ان کان من الکاذبین» رتب اللعن على الکذب و هو انما یقتضى الفسق، و کذا قوله تعالى: «و الخامسه ان غضب الله علیها ان کان من الصادقین» رتب الغضب على صدقه فى کونها زنت و الزنا لیس بکفر، و قوله تعالى: «الا لعنه الله على الظالمین» اى کل ظالم لان الجمع المعرف للعموم و الفاسق ظالم لنفسه لما یرشد الیه قوله تعالى: «فمنهم ظالم لنفسه» حیث جعله سبحانه قسیما للمقتصد و السابق بالخیرات.

و قد روى ان النبى صلى الله علیه و آله قال: لعن الله الکاذب و لو کان مازحا.

و لعن جمعا من ذوى المعاصى.

فان قیل: فیجوز اللعن على کل کاذب.

قلنا: لا ریب ان الکبائر مجوزه اللعن لما تلوناه، و لان الکبیره مقتضیه لاستحقاق الذم و العقاب فى الدنیا و الاخره و هو معنى اللعن.

و اما الصغائر فانها تقع مکفره لقوله تعالى: «الذین یجتنبون کبائر الاثم و الفواحش الا اللمم» فقد فسر بصغائر الذنوب، فلهذا لا ینقص ایمان فاعلها و لا یرد شهادته و لا تسقط عدالته، نعم لو اصر علیها الحقت بالکبائر، و صار اللعن بها سائغا، انتهى کلامه فلیتامل.

جمله انک حمید مجید مستانفه على وجه التعلیل لسئوال الصلاه على محمد و آل محمد، اى صل علیهم لانک حمید فاعل ما یوجب الحمد، او محمود فى کل افعالک، او الحامد عباده على الطاعات.

مجید: اى کثیر الخیر و الاحسان الى عبادک، او ذو الکرم الکامل او المبتدى بالعطیه قبل الاستحقاق او الواسع القدره و النعمه فلا یلیق بک منع الطالب عن مطلوبه و هو اقتباس من قوله تعالى: «رحمه الله و برکاته علیکم اهل البیت انه حمید مجید».

و الظرف من قوله علیه السلام: «کصلواتک» مستقر فى محل نصب على المفعولیه المطلقه، و الاصل صل على محمد و آل محمد، صلوات کصلواتک فحذف الموصوف و نابت صفته منابه.

و صلواته تعالى: رحماته.

و برکاته: خیراته النامیه المتکاثره، و تحیاته: سلامه و انواع بره. کما رواه على بن ابراهیم عن الصادق علیه السلام فى تفسیر قوله تعالى: «و اذا حییتم بتحیه فحیوا باحسن منها» ان المراد بالتحیه السلام و غیره من البر.

و اصل التحیه: تحییه کتسمیه و هى تفعله من الحیاه و یجیىء الناقص من باب التفعیل على تفعله کتسلیه و تعزیه لکنه ادغم هنا لاجتماع المثلین.

قال الراغب: اصل التحیه من الحیاه، ثم جعل کل دعاء تحیه لکون جمیعه غیر خارج عن حصول الحیاه او سبب الحیاه اما لدنیا و اما لاخره.

و قوله علیه السلام: «على اصفیائک ابراهیم و آل ابراهیم» تلمیح الى قوله تعالى فى ابراهیم: «و اسحاق و یعقوب» «و انهم عندنا لمن المصطفین الاخیار».

و الصفى و المصطفى: بمعنى، و قد تقدم الکلام على الاشکال المشهور فى وجه التشبیه الواقع فى عباره الدعاء و نحوها من قوله: «کصلواتک على ابراهیم و آل ابراهیم» و هو استلزامه لخلاف القاعده المشهوره عند ارباب البیان من وجوب کون المشبه به اقوى من المشبه، و نبینا صلى الله علیه و آله افضل من ابراهیم فکیف یسال کون الصلاه علیه کالصلوات على ابراهیم، و ذکرنا هناک من الجواب ما یغنى عن الاعاده.

و نزید هنا ما نسب الى الشافعى: و هو ان التشبیه لاصل الصلاه باصل الصلاه لا للقدر بالقدر کما فى قوله تعالى: «انا اوحینا الیک کما اوحینا الى نوح» و قال الحلمى: سبب هذا التشبیه ان الملائکه قالت فى بیت ابراهیم: رحمه الله و برکاته علیکم اهل البیت انه حمید مجید، و قد علم ان محمدا و آله من آل بیت ابراهیم فکانه قال: اجب دعاء الملائکه الذین قالوا ذلک فى محمد و آل محمد کما اجبتها عند ما قالوها فى آل ابراهیم الموجودین حینئذ، و لذلک ختم بما ختمت به الایه و هو قوله: انه حمید مجید.

و قال بعضهم: وجه التشبیه کون کل من الصلاتین افضل من الصلاه على السابقین فتکون الصلاه على سید المرسلین افضل من الصلاه على السابقین علیه، و منهم ابراهیم کما ان الصلاه على ابراهیم افضل من الصلاه على جمیع من سبقه من الانبیاء فیلزم من التشبیه المذکور کون الصلاه على سیدنا المصطفى افضل من الصلاه على ابراهیم علیه السلام و هو وجه حسن ینطبق على القاعده المقرره اشد الانطباق و الله اعلم.

قوله علیه السلام: «و عجل الفرج و الروح» الى آخره الفرج بفتحتین: انکشاف الغم.

و الروح بالفتح: الراحه و قیل: السعه و منه: قصعه روحاء: اى واسعه.

و النصره بالضم: اسم من نصره الله على عدوه نصرا: اى اعانه.

و قوله علیه السلام: «و التمکین» مصدر مکنته من الشىء تمکینا جعلت له علیه سلطانا و قدره، فتمکن و استمکن منه: اى قدر علیه، و منه قوله تعالى: «و لقد مکناکم فى الارض» اى اقدرناکم على التصرف فیها، و قیل: التمکین: اعطاء ما یصح الفعل مع رفع المنع لان الفعل کما یحتاج الى القدره فقد یحتاج الى آله و الى دلاله و الى سبب، و یحتاج الى ارتفاع المنع، فالتمکین عباره عن جمیع ذلک.

و التایید: التقویه، و هى من الله تعالى: تقویه امر عبده من داخل بالبصیره، و من خارج بقوه البطش، و من الاول قوله تعالى: «اذ ایدتک بروح القدس» و من الثانى قوله تعالى: «فایدنا الذین آمنوا على عدوهم فاصبحوا ظاهرین».

«الواو»: عاطفه جمله انشائیه على مثلها و توسیط النداء لمزید التبتل و استدعاء الاجابه.

و التوحید: لغه مصدر وحدته اذا جعلته واحدا، و عرفا التصدیق بان الله تعالى واحد لا شریک له.

و الایمان هنا بمعنى اذعان النفس للحق على سبیل التصدیق.

و صدق به تصدیقا: اعترف بصدقه، و الاصل صدقه لکنه ضمن معنى الاعتراف و الاقرار فعدى بالباء.

و الائمه: جمع امام، و هو الرئیس المقتدى به و الخلیفه، و اصله اءممه على وزن امثله فادغمت المیم فى المیم بعد نقل حرکتها الى الهمزه.

و حتم علیه الامر حتما من باب ضرب: اوجب جزما، اى اوجبت طاعتهم على کل احد، فحذف متعلق الفعل للتعمیم و الاختصار کقوله تعالى: «و ایاک نستعین» اى على کل امر یستعان فیه، و الغرض من سئوال جعله من اهل التوحید و الایمان و التصدیق الزیاده و الثبات على ذلک من الاخلاص و الاذعان، و الا کان تحصیلا للحاصل فهو کقول ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام: «ربنا و اجعلنا مسلمین لک» قال العلامه الطبرسى: اى قالا: ربنا و اجعلنا مسلمین لک فى مستقبل عمرنا کما جعلتنا مسلمین فى ماضى عمرنا بان توفقنا و تفعل بنا الالطاف التى تدعوننا الى الثبات على الاسلام.

و قال الزمخشرى: المعنى زدنا اخلاصا و اذعانا لک، انتهى.

و قوله علیه السلام: «ممن یجرى ذلک به و على یدیه» مجرور من بدل بعض من مجرور الاولى فى قوله: «من اهل التوحید» و ذلک اشاره الى التوحید و ما عطف علیه فمن للتبعیض کالاولى، و یحتمل کونها للبیان لان اهل التوحید منهم من یجرى ذلک به و على یدیه و هم من وفقه الله لهدایه خلقه و جعله سببا لارشاد عباده و اجرى على یدیه دعوتهم، الى سبیل الحق، و منهم من لایکون بهذه المثابه کسائر الامه فمن و مخفوضها فى ذلک فى موضع نصب على الحال و صاحبها اهل التوحید.

و قیل: یجوز کونها بیانا للائمه، و لا یخفى بعده: لان الائمه المحتوم طاعتهم لایکونون الا کذلک و لیسوا مبهمین فیحتاجوا الى البیان، و «الباء» من «به» للسببیه، او للاستعانه.

و جرى الامر على ید فلان و على یدیه: اى صار و حصل بوساطته.

و آمین: اسم فعل بمعنى استجب، و قد سبق الکلام علیه مستوفى.

و رب العالمین: اى مالکهم، و العالمین: جمع عالم.

قال الراغب: العالم اسم للفلک و ما یحویه من الجواهر و الاعراض، و هو فى الاصل اسم لما یعلم به کالطابع و الخاتم لما یطبع و یختم به، و جعل بناوه على هذه الصیغه لکونه کالاله و العالم آله فى الدلاله على صانعه، و لهذا احالنا تعالى علیه فى معرفه وحدانیته فقال: «اولم ینظروا فى ملکوت السموات و الارض» و اما جمعه فلان کل نوع من هذه الانواع قد یسمى عالما فیقال: عالم الماء و عالم النار. و ایضا فقد روى ان لله تعالى بضعه عشر عالما و الف عالم و اما جمعه جمع السلامه فلکون الناس فى جملتهم، و الانسان اذا شارک غیره فى اللفظ غلب حکمه، و قیل: انما جمع هذا الجمع لانه عنى به اصناف الخلائق من الملائکه و الجن و الانس دون غیرها و قد روى هذا عن ابن عباس و قال جعفر بن محمد علیهماالسلام عنى به الناس و جعل کل واحد منهم عالما. و قیل: العالم عالمان کبیر و هو الفلک بما فیه و صغیر و هو الانسان لانه مخلوق على هیئه العالم الکبیر و قد اوجد الله تعالى فیه ما هو فى العالم الکبیر.

و لهذا قیل:

اتزعم انک جرم صغیر * و فیک انطوى العالم الاکبر