علی اکبر الهیان تنکابنی

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۶ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۳:۱۰ توسط شیرین سادات حسینی (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} ==على اكبر الهيان == «آينه كرامت» '''خاندان ''' شيخ على اكبر اله...' ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

على اكبر الهيان

«آينه كرامت»

خاندان

شيخ على اكبر الهيان، فرزند محمدتقى، حدود سال 1305 قمرى در قزوين متولد گرديد. پدرش شيخ محمدتقى الهيان تنكابنى، دانشمندى عاليقدر و نويسنده اى فاضل بود. وى در رامسر به دنيا آمد و مقدمات را همان جا تحصيل نمود و به قزوين عزيمت كرد و مدتى در آن شهر به كسب علم پرداخت و از آن جا به عراق رفت و مدتى در كربلا و نجف تحصيل نمود. سپس عازم سامرا شد و چند سالى از محضر ميرزاى بزرگ شيرازى و سيد اسماعيل صدر مستفيض گرديد و به درجه اجتهاد نايل آمد.

به دستور استادش ميرزاى شيرازى به قزوين عزيمت نمود و چند سالى را در قزوين اقامت كرد. وى مجدداً براى زيارت عتبات عاليات به عراق مسافرت كرد و پس از زيارت و اقامت كوتاهى در سامرا به قزوين بازگشت. پس از چندى در سال 1312 به قصد اقامت دوباره به سامرا رفت و تا وفات ميرزاى بزرگ شيرازى در آنجا ساكن بود. آنگاه به همراه استادش سيد اسماعيل صدر به كربلا مهاجرت نمود و چندى در اين شهر در درس مرحوم صدر حضور يافت تا بنا به درخواست اهالى قزوين و به دستور استادش آيت الله صدر به آن شهر مراجعت كرد تا به وظائف شرعى و تدريس و امامت قيام نمايد.

ايشان در اين شهر وجهه بسيار عالى كسب نمود و مرجع على الاطلاق آن سامان گرديد. در مدت اقامت خود در قزوين به تربيت طلاب علوم دينى همت گماشت، و عده اى از علما در درس او حضور مى يافتند كه اين امر بر دامنه وسيع دانش او گواهى مى دهد. وى قبل از وفات سفرى جهت زيارت عتبات عاليات به عراق نمود و پس از تشرف و زيارت و اقامتى كوتاه به قزوين مراجعت كرد و در سال 1322 قمرى در قزوين وفات نمود. پيكر آن مرحوم را در «پيغمبريه» شهر به خاك سپردند و اكنون قبرش زيارتگاه بزرگان و علما و مؤمنين آن ديار است.

علامه آقا بزرگ تهرانى درباره ايشان داستانى را نقل مى كنند كه اجمالش اين است: «مرحوم شيخ محمدتقى تنكابنى مشتاق زيارت عتبات عاليات بوده كه از تشرف به زيارت مأيوس گرديد. شبى در عالم خواب مشاهده مى كند كه به زيارت مشرف شده و خدمت ميرزاى شيرازى در سامرا رسيده است و ميرزا به او مى گويد: مى خواهى برگردى يا بمانى؟ اگر مى مانى فلان مبلغ ماهيانه تعيين نمودم.» از خواب بيدار مى شود. چندى بعد وسايل سفر آماده و به عتبات مشرف مى شوند خدمت ميرزاى شيرازى در سامرا مى رسد و بعد از تعارفات و احوال پرسى، ميرزا مى فرمايد: اگر مى خواهى بمانى به تو گفتم. شيخ محمدتقى از جمله ميرزا، خواب را بياد مى آورد و مدتى كه نامبرده در سامرا بود، خدمتكار ميرزاى شيرازى ماهيانه همان مبلغى را كه ميرزا در عالم خواب گفته بود به وى پرداخت مى كرد. شيخ محمدتقى داراى دو پسر به نام‌هاى شيخ محمدباقر و شيخ على اكبر و يك دختر (مادر شيخ متأله مجتبى قزوينى) بود.

از وى كتاب‌هايى برجا مانده است كه عبارتنداز: «حاشيه بر نجاةالعباد»، «فوائدالعسكريه» در اصول فقه، «مصابيح» در فقه، حاشيه بر «عين الاصول» و تقريرات درس فقه و اصول ميرزاى بزرگ شيرازى.

خاندان الهيان از علما و بزرگان مى باشند و هم اكنون در منطقه رامسر به ارشاد و راهنمايى مردم اشتغال دارند.

تحصيلات و اساتيد

شيخ على اكبر الهيان دروس مقدمات ادبيات عرب و فارسى را قزوين در نزد پدر بزرگوار و دانشمندش آموخت و در محضر درس ديگر اساتيد آن حوزه حضور يافت. وى در سال 1323 قمرى درست يك سال پس از رحلت پدر عازم تهران شد. او كه مقدمات را در قزوين به خوبى به پايان برده بود در تهران نزد اساتيد آن شهر سطوح عالى را فراگرفت و سپس براى ادامه تحصيل به نجف اشرف عزيمت نمود.

در ابتداى ورودش به معدن علم و فضيلت مدت كوتاهى را در محضر پربار مرحوم آخوند خراسانى صاحب «كفايةالاصول» زانوى شاگردى بر زمين زد و از فضل و دانش ايشان بهره جست. در همان زمان و پس از آن با حضور در حلقه درس آيت الله العظمى سيد محمدكاظم طباطبايى يزدى و ديگر بزرگان آن عصر، شايستگى علمى اش را به ثبوت رسانيد و به درجه اجتهاد نايل گرديد.

شيخ على اكبر پس از بهره گيرى از حوزه نجف اشرف و علماى آن سامان و درك مقام اجتهاد در حدود سال 1335 قمرى به قزوين مراجعت نمود و در آن جا به تدريس و تربيت طلاب علوم دينى پرداخت. در همين زمان با حضور در خدمت اعجوبه دوران، عالم ربانى و متأله قرآنى حضرت سيد موسى زرآبادى (متوفى سال 1353 قمرى) به تهذيب و تزكيه نفس مشغول گرديد.

استاد كه يكى از بنيانگذاران و استوانه هاى «مكتب تفكيك» بود، در پرورش ايشان و شيخ مجتبى قزوينى تلاش فراوان نمود. مكتب تربيتى سيد كه مكتب توأمان علم و عمل بود بر معرفت و شناخت بر اساس علوم قرآنى خالص و عمل بر طبق موازين دقيق شرعى تأكيد داشت. درباره تأثير اخلاق و كتب علمى و عملى او در پرورش و ساختن روحهاى بزرگ، همين بس كه شيخ على اكبر الهيان و شيخ مجتبى قزوينى تنكابنى از تربيت يافتگان ايشان هستند. شيخ على اكبر الهيان در سال 1345 قمرى به رامسر مهاجرت و چندى در آن جا رحل اقامت انداخت. وى پس از مدتى درنگ در آن شهر به قزوين بازگشت و از آن پس هميشه در سفر بسر مى برد.

ويژگي‌هاى اخلاقى

با گذشته آمد و در آينده ماند. حال را شناخت و زمان را به بند كشيد، وقت شناس بود و گوهرشناس، قدر گوهر جان را دانست و به بهاى گزاف فروخت. زنگار آينه جانش او را نفريفت تا آن كه به اشك ديدگان آن را شست و در داد و ستدى كالاى جانش را در مقابل جاودانگى فروخت.

زندگى خصوصى او سرشار از عشق و بينوايى بود. بينوايى اش تجملى پركشش بود. اين بينوايى تحميلى نبود، خودخواسته بود، هر چه داشت در انبان مى كرد و به نيازمندان مى داد، در حالى كه چيزى در خانه نداشت در ميان گونى هاى زغال، گونى پول را پرت مى كرد و بى توجه به دزدى شبگردان، آن ها را در امان خدا رها مى كرد. لباس هاى كهنه اش تميز بود، وصله اش را خود مى زد، ولى وصله مال امام علیه السلام را بر تن نمى ماليد حتى براى عروسى فرزندش، از آن همه دارايى كه در اختيار داشت و خود را امانت دارش مى شمرد، چيزى برنداشت. مى گفت: بانكدار پول زيادى در ميان دست و بالش است ولى پول و مال مردم، هميشه مى شمارد اما پول ديگران را.

مانند همه پيرمردان و به شيوه انديشمندان و فرهيختگان كم مى خفت، خوابى كوتاه و عميق. شبگير از بستر خواب بيرون مى جهيد چون تيرى از چله رها، و چون شهابى سوزان و چون اخگرى فروزان. به ايوانى مى رفت از پشت طارمى ها سربلند مى كرد و رو به آسمان زمزمه مى كرد: «اِنّ في خَلْقِ السّمواتِ وَالْاَرض...» و هميشه در حالت سفر بود، گاه به مشهد مقدس مشرف مى گشت و بر خواهرزاده خود مرحوم شيخ مجتبى قزوينى وارد مى شد و گاه در حجره اى در مدرسه نواب اقامت مى گزيد و به زيارت و عبادت مشغول مى شد و همواره در شهرهاى قزوين، رامسر، رشت، طالقان، تهران، آستانه و مشهد در تردد بود.

وى هر جا مى رفت به تدريس و تربيت و تهذيب طلاب علوم دينى مى پرداخت. در طول دوران زندگى هرگز دلبستگى به دنيا پيدا نكرد و هيچگاه خانه اى تهيه ننمود. با زندگى بسيار ساده و بى آلايش عمر را سپرى مى ساخت. با وجودى كه هزاران تومان وجوهات به او داده مى شد با اين حال هرگز در آن وجوه تصرف نمى نمود و در دوران زعامت آيت الله العظمى بروجردى هم وجوهات را به ايشان مى داد.

هرگاه عباى سياه كهنه و تميز و عمامه سفيدى را كه كمى به زردى مى گراييد، مى پوشيد با آن گالش‌هايش از جنس لاستيك مردمانى گمان هاى ناروا در حق او مى بردند و به هدف آزارش سلامى به استهزا مى كردند و با پوزخندى بر او مى نگريستند، او تبسمى مى كرد كه شخص خودش را مى باخت و دست و پايش را جمع وجود مى كرد و در آن هنگام لحن كلامش و شيوه گفتارش دگرگون مى گشت. صامت را ناطق، خاموش را سخنگو، سخنگو را خاموش و صامت مى كرد.

چون قرآن و نمازش تمام مى شد، نيازش آغاز مى شد، صبحانه اش را كه كمى نان و پنير و چاى بود مى خورد و پس از ناشتايى در باغ جانش اكنون براى شخم زدن در باغ خردش فلسفه مى خواند. سپس به كار مردم مى پرداخت. در بيشتر اوقات روزه مى گرفت، و هرگاه روزه نداشت ناهارش شباهت زيادى به چاشت داشت. در ده نمى گشت، در بازار قدم نمى زد، ولى در بالاى تپه هاى اطراف به پياده روى مى پرداخت، هميشه تنها مى رفت.

سر پايين انداخته و چشم فرو داده، خيره در زمين (يا شايد زمين جان) نه چنان كه از وقارش بكاهد. در مسافرت هايش بردبار و ملايم بود. كم حرف مى زد و حتى كمتر از آن موعظه مى كرد، و با اين حال هيچ فضيلت را دور از دسترس مردم قرار نمى داد. گفتارش شيرين و سخن و كلامش دلچسب بود، در كلبه دهقانان و گالشان در طالقان و جواهر ده چنان بود كه در خانه اعيان. مى توانست عالى ترين مضامين عرفانى و قرآنى را با ساده ترين اصطلاحات عوامانه بيان كند، چون به همه زبان‌ها حرف مى زد و در همه جان‌ها نفوذ مى كرد. طالقانى او را اهل طالقان مى دانست، لاهيجانى اهل لاهيجان، و قزوينى اهل قزوين. و براى توده مردم يكسان بود. در هيچ چيز عجله نمى كرد جز در كار خير.

ايشان چون استادش سيد موسى زرآبادى هيچگاه شانه از تكاليف سياسى و اجتماعى خالى نمى كردند و هميشه در مبارزه با ظلم و ستم در دو ميدان جهاد نفسانى و جهاد بيرونى پيش قدم بودند. از همين بابت يكبار مرحوم آقاى الهيان سخنى درباره نواب صفوى (شهيد 1334 ش) گفت كه استاد محمدرضا حكيمى چنين نقل مى كند: «شيخ على اكبر الهيان از علماى بزرگ بود، اهل علوم باطنى و مشاهدات و كرامات، با عمرى در حدود 70 سال و داراى پيكرى نحيف و تحليل رفته از عبادات و رياضات يكبار از او شنيدم كه مى گفت: اگر من نواب را حضورا ديده بودم، چه بسا جزو افراد و دسته او مى شدم و با اين سخن اشاره مى كرد به اهميت فوق العاده دفاع مسلحانه از دين خدا در اين روزگار».(1)

كرامات

علامه حاج شيخ عبدالحسين لاهيجى ساكن لاهيجان نقل مى كند: از مرحوم الهيان شنيدم كه فرمود: تمام هوى و هوس‌ها را از خود دور كردم و هيچ آمالى در من وجود ندارد. و نيز نقل نمود: حدود سال 1370 قمرى نامبرده يك شب تابستان با عده اى از ارادتمندان آن جناب در منزل ما بودند. آن شب در اتاق كك زياد بود به حدى كه همه را ناراحت مى كرد. يكى از دوستان ككى را با دست كشت. مرحوم الهيان متغير شد و فرمود: چرا اين حيوان را مى كشيد؟ بگوييد. برود - لحظاتى نگذشت كه تمام ككها از اتاق خارج شدند، و مدت ها در آن اتاق كك مشاهده نگرديد.

او ازافراد بزرگ عصر و داراى روحى بسيار قوى بوده و دهها كرامت از ايشان نقل شده است كه حكايت سخن گفتن گوشت گوسفند در سر سفره كه به علت اين كه بر اثر خفگى مرده بود و صاحب خانه از آن اطلاع نداشت در حالى كه نوكر از بيم ارباب واقعه را كتمان كرده تا توبيخ نگردد و مانند اين ها هنوز در مناطق شمالى به ويژه در لاهيجان و رامسر نُقل مجالس است.

علامه حاج شيخ عبدالحسين لاهيجى همچنين حكايت مى كند كه مرحوم شيخ مجتبى قزوينى تنكابنى خراسانى (خواهرزاده مرحوم الهيان) برايم نقل نمود كه: مرحوم الهيان به زيارت حضرت على بن موسى علیه السلام مشرف گرديد، و به منزل من وارد شد، موقع خواب برايش رختخواب گذاشتم و از اتاق خارج شدم، پس از چند ساعت جهت انجام كارى بدان اتاق رفتم، ديدم مرحوم الهيان نشسته و زانو را در بغل گرفته است.

گفتم: آقادايى! فرش گذاشتم، چرا نمى خوابيد؟ فرمود: پا را كه براى خواب دراز كردم، متوجه شدم به طرف حضرت علیه السلام است به اين طرف برگرداندم ديدم به سوى عكس آقاى بروجردى است، كه يك مرتبه شمايلش در مقابلم مجسم شد، لذا به احترام حضرت امام رضا علیه السلام و آقاى بروجردى كه سيد جليل القدرى است اين طور استراحت مى كنم. من فورى جاى او را تغيير دادم.

وقتى گروهى كولى آوازخوان و موسيقى دان با تار و چنگ، طبل و كرنا، با او در يك ماشينى به قصد رشت نشستند و به هدف آزردنش به نواختن غنايى پرداختند، به ملايمت و ملاطفت ابزار نواختن آن ها را گرفته و دستى بر آن ها كشيده، و به آن ها بازگردانيد، كوليان خواستند چيزى بنوازند از هيچيك آوازى و نوازى برون نيامد كه نيامد.

فرزندان

شيخ على اكبر داراى دو فرزند يكى به نام محمد و ديگرى به نام حسن، كه هر دو دبير آموزش و پرورش تهران مى باشند البته حسن در سال 1402 هجرى قمرى در هنگام بازگشت از زيارت حضرت امام رضا علیه السلام در تصادفى دارفانى را وداع گفت.(2)

وفات

مرحوم الهيان همان طور كه گذشت هميشه در سفر بود و در سال اخير بيشتر اوقات را در طالقان مى گذرانيد تا در اوايل زمستان 1339 خورشيدى بيمار شد و بيمارى ايشان شدت يافت(3) و در بيمارستان دكتر هشترودى تهران بسترى گرديد و در روز سه شنبه سيزدهم بهمن ماه 1339 خورشيدى سال 1380 قمرى بدرود حيات گفت جنازه اش به قم حمل شد و مرحوم آيت الله العظمى بروجردى برايشان نماز گذارد (و گويا اين آخرين نماز ميت ايشان بود كه بجا آورد) و در قبرستان «وادى السلام خاكفرج» به خاك سپرده شد.

شيخ محمدتقى نحوى كه اكثر اوقات خدمت آن مرحوم مى رسيد از قول يكى از اخيار تهران كه در لحظات آخر حيات آن مرحوم نزدش حاضر بوده است نقل مى كند كه چند لحظه قبل از وفات، ايشان به من فرمودند: زير بغلم را بگيريد تا بنشينم. او را نشانديم، متوجه شديم آن مرحوم پاها را جمع كرده و مؤدب نشسته و به يك نقطه معينى نگاه مى كنند و لبان را تكان مى دهد، گويا با كسى صحبت مى كند، سپس پا را دراز نموده و خوابيد و به رحمت ايزدى پيوست، در همين حال بوى عطرى بسيار عالى به مشام ما رسيد.

پى نوشت

(1). تفسير آفتاب، محمدرضا حكيمى، ص 234 و مكتب تفكيك، محمدرضا حكيمى، ص 265.

(2). بزرگان رامسر، ص 105.

(3). شيخ مجتبى قزوينى تنكابنى خراسانى به سال 1318 ق در قزوين از مادرى صالحه تولد يافت. پدرش حجةالاسلام شيخ احمد تنكابنى نيز از عالمان بود.

منبع

خليل رضا منصورى , ستارگان حرم، جلد 5