شهيد عبد الوهاب قاسمى

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۷ اوت ۲۰۱۲، ساعت ۰۶:۳۱ توسط بهرامی (بحث | مشارکت‌ها) (اضافه کردن رده)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


افشاگر نفاق

زادگاه

يكى از نواحى استان زرخيز و خوش آب و هواى مازندران، شهرستان سوادكوه مى باشد. اين شهر در دره اى واقع در البرز مركزى، با وسعت 2441 كيلومتر مربع، واقع شده است. از شمال با قائم شهر، از جنوب با فيروزكوه، از مشرق با منطقه جنگلى دودانگه سارى و از مغرب با بخش بندپى از توابع بابل هم مرز مى باشد.(1)

نقاط كوهستانى، عبور رودخانه تالاب از آن و نيز جنگل هاى سرسبز، بر صفاى اين ديار افزوده است؛ اما آن چه بدان طراوت معنوى مى بخشد، امامزادگان، مساجد و مراكز دينى و علمى است كه جان انسان هاى تشنه معرفت و ديانت را، عطرآگين مى سازد. روستاى «ليورك» كه از جمله آبادى هاى اين منطقه است، از قديم الايام با وجود كوچكى و كمى جمعيت، موطن و محيط نشو و نماى انسان هايى بوده است كه در جهت نشر تعاليم دينى و تبليغات مذهبى، فعاليت داشته و دارند.

ولادت و دوران كودكى

عزيزالله قاسمى از جمله ساكنين آبادى ليورك بود. وى با خطابه و وعظ به تبليغ دين مى پرداخت. او كه با زنى پاكدامن به نام بانو «بى بى جانى» ازدواج كرده بود، از خداوند مى خواست محصول اين پيوند، نخست از لحاظ بدنى سالم بوده و آن‌گاه راه او را ادامه دهد و در كسوت روحانيت به عنوان سرباز امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف، حقايق مسلم فرهنگ قرآن و عترت را براى مردم بازگويد. خداوند نيز دعايش را اجابت فرمود و در اوايل پاييز سال 1312 (نوزدهم مهر)، هنگامى كه خزان مى پژمرد، غنچه اى از بهار در اين خانواده شكفت و پدر به شكرانه اين شهد شيرين زندگى، نامِ عبدالوهاب را برايش برگزيد.(2) عزيزالله چون به رخسار نورسيده اش نظر افكند و چشمانش به جمال اين طفل نورسته روشنايى يافت، از پيشگاه پروردگارش خواست تا عبدالوهاب، باقيات الصالحاتى براى وى باشد و در سلك مبلغان دينى قرار گيرد.

اين كودك نوخاسته در پوتو تربيت پدرى رئوف و متدين و نيز پرورش هاى عاطفى و اخلاقى مادرى پاك طينت و مشفق، دوران نوباوگى را با طراوت معنوى پشت سر نهاد و از همان نخستين دوران زندگى با نغمه هاى آسمانى، قرآن و دعا انس يافت. وى با حضور در مجالس تجليل از مقام اهل بيت علیهم السلام روان خويش را با زمزم جوشان و مصفاى اين خاندان شستشو مى داد و علاقه به ارزش‌ها و باورهاى دينى با وجودش عجين مى گشت. او به اقتضاى محيط خانوادگى در همان سنين كودكى خواندن، نوشتن و قرائت قرآن را فراگرفت و پس از اين مقدمات به تحصيلات دوران ابتدايى پرداخت. وى پس از اين كه اين مقطع را با موفقيت سپرى ساخت، بر حسب ذوق ذاتى، شوق فطرى و تأكيدهاى مداوم پدرش، به آموختن علوم دينى روى آورد.

در حوزه علميه بابل و تهران

در سوادكوه، مركزى كه بتواند نيازهاى علمى و فكرى اين نوجوان را برطرف كند، وجود نداشت؛ به همين جهت براى فراگيرى علوم اسلامى، زادگاه خويش را ترك كرد و در شهرستان بابل اقامت گزيد؛ زيرا عده اى از ويژگى هاى اين حوزه برايش سخن گفته بودند. به ويژه عزيزالله (پدرش) كه براى او تعريف كرده بود: مدارس علمى بابل همواره به دليل حضور فقها و علمايى نام‌آور و اساتيدى خبره، يكى از مراكز مهم علوم دينى در مازندران و شمال كشور بشمار مى آيد و كثيرى از اهل فضل و روحانيون، موجب گسترش اين بازار دانش گشته اند.

براى اين طلبه مشتاق معارف نقل مى كردند: زمانى بيش از ده محفل درس خارج فقه و اصول و ساير رشته هاى علوم اسلامى، در عرض هم در بابل داير بوده است.(3) وى به دليل وجود اين محسنات و نيز علايق درونى خود، اقامت در بابل را بر سكونت در مولد و موطن خويش ترجيح داد و با تحمل سختى هاى اقامت در جايى دور از خانواده و توأم با مشكلات فراوان، در اين شهر به مدت سه سال به فراگيرى علوم دينى پرداخت.(4)

عبدالوهاب براى ادامه تحصيل به تهران مهاجرت كرد. او در مدارس خازن الملك و حاج ابوالحسن معمار باشى از محضر علما و اساتيدى عالى قدر بهره ها برد.(5) اما روح و ذهن عطشناك او گويى با اين جرعه ها سيراب نمى گردد و به دنبال چشمه اى است تا بتواند نيازش را برطرف سازد.

در مشهد مقدس

حجة الاسلام عبدالوهاب قاسمى در سال 1334 ش. به قصد اقامت در جوار بارگاه مقدس حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام و بهره گيرى از بارقه معنوى آن امام همام و نيز استفاده از محضر استادان حوزه علميه مشهد، تهران را ترك كرد. وى نزد حاج شيخ كاظم دامغانى - مدرس سطوح عاليه (رسائل، مكاسب و كفايه) - كه به فضل و تقوا اشتهار داشت، دوره سطح را به پايان برد.(6)

او با استعداد، هوش سرشار و تلاش مداوم و پرثمر خود، اين لياقت را بدست آورد كه در زمره شاگردان آيت الله حاج شيخ هاشم قزوينى(7) درآيد. اين عالم متفكر، فقيه زاهد، مربى گرانقدر و مدرس فقه و اصول يعنى مرحوم قزوينى (1270-1339 ش) از جمله دانشورانى است كه محضر سيد موسى زرآبادى را در قزوين و نيز محضر ميرزا مهدى اصفهانى را در مشهد درك نموده است. وى كه نمونه برجسته يك عالم دينى بود، به عنوان انسانى پرهيزكار، خردمند، متعهد و هوشيار، ضمن آموزش دروس خارج در سطح عالى، به شاگردانى چون شهيد قاسمى شجاعت، شهامت و استقامت در برابر ستم را تعليم مى داد و آنان را از ارتجاع گرايى برحذر مى داشت.(8)

در سال 1373 ق آيت الله حاج سيد محمدهادى ميلانى - از شاگران آيت الله نائينى، كمپانى و حاج آقا حسين قمى - كه در كربلا به تدريس و اقامه جماعت اشتغال داشت، به قصد زيارت به مشهد مقدس آمد، او به درخواست جمعى از روحانيون در اين شهر اقامت گزيد و به تدريس مشغول شد و از آن تاريخ بر رونق، اعتبار و شكوفايى اين حوزه افزود.(9)

مرحوم قاسمى، حوزه درس اين مرجع تقليد و عالم طراز اول شيعه را كه در شبستان غربى مسجد جامع گوهرشاد تشكيل مى شد، مغتنم شمرد و با استعداد درخشان و مجاهدت پيگير خود، به بركت اين حوزه غنى، تا مرز اجتهاد پيش رفت.(10) او پس از آن براى تبليغ امور دينى و نشر فرهنگ اسلامى، مقدس ترين و مهم ترين سنگر دين، يعنى امامت مسجد را پذيرفت و با منبر وعظ، سخنرانى ها، تشكيل جلسات اصول عقايد و بحث هاى اخلاقى و تفسيرى، به وظيفه خطير خود جامه عمل پوشاند.

در ميدان مبارزه

قاسمى از آغاز نهضت اسلامى ايران، به رهبرى امام خمينى در خدمت اين قيام مقدس قرار گرفت. او تمام خطرات و دشوارى هاى خط مقدم مبارزه را در نهايت شهامت به جان خريد؛ و با كمال شجاعت و قاطعيت از نيروهاى محورى ستيزنده با دستگاه ستم به حساب مى آمد. اين سخنور و خطيب توانا در هنر وعظ و نصيحت، سبكى ويژه داشت و در سال 1342 ش با اوج گيرى مبارزات امت مسلمان به رهبرى امام خمينى، در شهر مقدس مشهد يكپارچه به صورت فرياد نهضت درآمد و در چنگال دژخيمان رژيم شاه گرفتار و زندانى شد و براى نخستين بار در سياهچال هاى طاغوت به مدت 14 روز محبوس شد.

وى در زندان سخت ترين شكنجه ها، از جمله كيسه هاى بزرگ شن بر روى سينه اش را تحمل كرد؛(11) اما دست از مبارزه برنداشت. پس از اين دوران مشقت زا و طاقت فرسا، با آن كه سى سال از عمر قاسمى گذشته بود، رژيم شاه او را به عنوان سرباز به پادگان برد؛ اما در آن جا يك افسر پزشك ايشان را به دليل عارضه چشمى از ادامه خدمت سربازى معاف كرد و به او نصيحت كرد تا بر جان و سلامتى خود رحم كرده، از خط مبارزه كناره بگيرد؛ اما حجة الاسلام والمسلمين قاسمى در همان دومين روز آزادى، آن همه زجر، شكنجه، تهديد و ارعاب را ناديده انگاشت و كوبنده تر و با فريادى رساتر و خروشى افزون تر كار مبارزه را پى گرفت و با افشاگرى هاى خود، مردم را نسبت به فجايعى كه بر جامعه مى گذشت، روشن ساخت. او طى بياناتى پرهيجان امت مسلمان را در جريان ستم گرى ها و پليدى هاى حكومت وقت قرار مى داد، آنان را به قيام عليه رژيم حاكم دعوت مى كرد. وى با سخنرانى هاى دشمن براندازش، خواب راحت را از چشمان رژيم سفاك ربوده بود.(12)

قاسمى در سال 1344 ش به دعوت جمعى از مؤمنين و تصويب و تأكيد علماى بزرگ وقت رضوان الله عليهم در شهر سارى رحل اقامت افكند و با صراحتى تمام و شجاعتى كم نظير، خط نهضت اسلامى را در مركز استان مازندران باز گشود و براى برانداختن حكومت جور و استقرار نظام عدل اسلامى آن گونه كه مقتضى بود، آخرين توان خويش را بكار برد و در اين راه چندين بار دستگير و روانه زندان شد. او بارها طعم شكنجه دهشتناك كميته شهربانى تهران را چشيد؛ ولى هر بار پس از آزادى مصمم تر، پرتلاش تر و خروشان تر از گذشته، به كار مبارزه ادامه مى داد.

سخنان افشاگرانه و آميخته به صراحت و صداقت وى، در ميان مردم مازندران، آن چنان جاذبه اى پديد آورد كه حوزه مغناطيس وى اكثر افراد جامعه را به سوى خود مى كشانيد. به همين دليل او به عنوان چهره اى شاخص و درخشان براى سازماندهى به مبارزات مردمى در اين خطه، خوش درخشيد. مردم مسلمان و حق شناس شهرستان سارى نيز هرگز آن خطابه هاى آتشين، انقلابى، رشد دهنده و سازنده او را فراموش نخواهند كرد و هنوز طنين سخنان دلنشين وى، گوش مساجد، تكايا، حسينيه ها، محافل مذهبى و فضاى شهر سارى را مى نوازد.(13)

در سال 1356 ش قاسمى به جرم مخالفت هاى صريح و علنى با رژيم شاه، به زندان افتاد؛ ولى اين بار هم در سلول انفرادى طاغوت زير شكنجه هاى موحش دم برنياورد. لذا پس از آزادى، مأموران ساواك خواستند با توطئه قبلى ايشان را در سفر مكه ترور كنند؛ اما موفق نشدند و توطئه آن ها با شكست مواجه شد.(14) آخرين دستگيرى آن شهيد بعد از سخنرانى افشاگرانه وى، در تابستان سال 1357 ش (هفدهم رمضان 1399 ق) رخ داد كه بسيارى از كتب ارزشمند و نوارهاى سخنرانى او و ديگران، مورد دستبرد عوامل ساواك قرار گرفت و مفقود شد.(15)

نامه نورانى

شهيد قاسمى در سراسر لحظات زندگى خود از حريم مقدس اعتقادات حمايت كرد و در اين راه دشوارى ها و صدمات زيادى را به جان خريد. در واقع او از امكانات شخصى كه برايش فراهم بود، اعراض كرد، تا بتواند وظيفه خطير خود را به نحو احسن و مطلوب به انجام برساند. هر كجا مشاهده مى كرد يا مى شنيد كه نسبت به مقدسات دينى اهانت و اسائه ادب شده است، مى خروشيد و با قلم و بيان خويش علاوه بر آن كه بانيان اين رذالت ها را مورد هجوم فكرى و فرهنگى خود قرار مى داد، حقايق دينى و اعتقادى را نيز برايشان تشريح مى كرد.

وى در نامه اى كه در تاريخ 28 آبان 1343، خطاب به مدير روزنامه پست تهران (محمدعلى مسعودى) مى نويسد، با قلمى شيوا و نثرى پخته و عباراتى مختصر اما پرمحتوا، به تشريح رسالت پيامبران پرداخته و مى گويد: «پيامبران براى تشريح مطالب عقلى و فطرى و... توجه دادن افكار به وظايف و مقررات الهى و آسمانى كه به نام مقررات دينى و قوانين مذهبى است و بيان حدود و ميزان آن‌ها، مبعوث گشته اند، تا از اين راه افكار عالى انسان ها را به ذات مقدس پروردگار جان و جهان آفرين، رهبرى و ارشاد كنند. آنان در تصفيه نفوس و تزكيه ارواح و تنوير افكار و عقول، مردانه دامن همت به كمر زده و از هيچ قدرتى جز قدرت الهى پروا و هراس نداشته و جز از خداوند بزرگ مدد و نصرت نطلبيده و سستى و پژمردگى به خود راه نداده اند. آن بزرگواران هدف مقدس و عالى و پاكشان، گرفتن دست گمگشتگان صحراى جهالت و سرگردانان وادى حيرت و ضلالت و هدايت و به راه آوردن آنان و رساندن به سعادت و شرف و فضيلت است. آرى؛ آن‌ها مى خواستند فردفرد انسان چون سلمان فارسى ايرانى و مقداد و كميل و مالك اشتر و ابوذر غفارى شده، تا هيكل فضيلت و جرثومه شرف و سعادت گردند. آنان مبارزه كردند تا پيكر هوا و هوس له و نرم شده و كاخ غوايت و ضلالت واژگون گشته و بناى خدعه و مكر مكاران كه خار راه انسانند، منهدم و پاشيده گردد».(16)

آن شهيد در ادامه اين نامه نورانى، پس از تشريح مجاهدت هاى پيامبران، اين پرچمداران توحيد و ايمان، به وظيفه سترگ آنان كه به امامان شيعه تفويض شد، اشاره مى كند و مى نويسد: «...تا (امامان) همچون آنان (پيامبران) بكوشند و اساس و بنيان سعادت و سيادت بشر را حفظ و حراست كنند. بعد از پيغمبر گرامى اسلام، علم و ايمان و اسلام، به دوش هر يك از اوصياى باوفاى آن حضرت افتاده، تا به دست با كفايت حضرت مهدى موعود عجل الله تعالی فرجه شریف دوازدهمين وصى و خليفه به حق آن بزرگوار، رسيده؛ لكن طبق مصالح، به امر و فرمان مقدس حضرت حق، خود از انظار غائب و پنهان گشته و پرچم عدل و ايمان را، نواب با عُرضه و صالح وى به دوش كشيده اند؛ و پروردگار حكيم، عده اى از بندگان پاك طينت خود را انتخاب فرموده و منصب نيابت عامه از آن حضرت را، به آن رادمردان عنايت مى كند. آنان به عقيده مسلمين جهان، خاصه شيعيان، دانشمندان اسلامى و فقهاى شيعه مى باشند. آرى امام عصر ارواحنا فداه از نظرها ناپيداست؛ اما پيدا و هويداست و شيعه در انتظار روزى است كه آن متصرف فى كل ظاهر گشته و دنياى فساد و طغيان و ظلم و جور را مبدل به صلاح و آرامش و عدالت و بينش كرده و جلوى زياده روى هاى مفسدين و هوس بازى هاى هوس بازان را گرفته، ظالمان را به جايش (سرجاى خودشان) بنشاند».(17)

در ادامه اين نوشتار، شهيد قاسمى از هتاكى آن روزنامه‌نگار به ساحت مقدس حضرت امام خمينى، سخت انتقاد مى كند. اين بخش از نوشته او مى خروشد و پرهيجان مى توفد. گويا روح و ذهنش از اين حركت وقيح، در تلاطم و اضطراب قرار گرفته است: «...من هر چه فكر كردم و به خود رنج دادم، نتوانستم قلبم و روحم و فكرم را قانع كنم، كه يك نفر روزنامه نگارى كه به ظاهر مدعى اسلام است و از تمام مزاياى اسلامى برخوردار است، به يك شخصيت بارز و مرجع عالى قدر و رهبر مجاهد و رشيد جهان شيعه كه اسم مقدس و نام گرامش انسان را مى لرزاند، آن جور هتاكى كند، كه از يك مجنون و ماليخوليائى متوقع نبوده و انتظار نرود. راستى بشر اين قدر جسور و بى وجدان!؟ اين قدر بى عاطفه و بى انصاف!؟ اين قدر بى شرف و دور از انسانيت!؟ كه به خاطر پول و دينارى كه بايد خرج مستراح منزل و شكم شود، عفت قلم و زبان را از دست داده و خوشايندگو و چاپلوس گشته، و از هيچ چيز حتى وجدانش خجالت نكشد. اُف بر تو اى بى ادب! اُف بر تو اى فاقد شرف!... در انتظار روزى باش كه خدا از تبه كاران و سيه رويان انتقام شديد گرفته و گوشمالى سخت مى دهد. خيال كردى با اين كلمات پوچ كه خودت هم به مضامين آن ها معتقد نيستى، از مرتبه رفيعه حضرت آيت الله العظمى خمينى كاهيدى؟ شب پره گر وصل آفتاب نخواهد؛ رونق بازار آفتاب نكاهد. آيت الله خمينى كه هيچ گاه از انجام وظايف بازنايستاده و از عهده مسئوليت سنگينى به خوبى برآمده و او و بقيه بزرگان روحانى، در راه دين و جهاد با مشركين، از مرگ استقبال مى كنند و هيچ متأثر نيستند؛ اما تو و اربابان بى عاطفه ات، منتظر روز سختى باشيد و براى خود مفرى تهيه كنيد...».(18)

خلق و خوى

شهيد قاسمى در دوران نسبتاً كوتاه زندگى اش، درس استقامت، ايمان و وارستگى را به خوبى آموخت و توانست آن را به ديگران هم تعليم دهد.(19) آن شهيد از همان دوران جوانى و تحت تربيت خانوادگى و نيز محيط پاك حوزه علميه، به اين واقعيت دست يافت كه براى غلبه بر كشش هاى درونى، كه آدمى را به سوى خودخواهى سوق مى دهد، بايد نيرويى قوى را در كانون دل ايجاد كرد، تا با تكيه بر آن، امكان تعديل اين اميال فراهم آيد؛ اين نيروى عظيم باطنى هم چيزى جز تقوا و ايمان نيست. به همين دليل ايشان با عبادت، راز و نياز با خداوند و اعمال صالح، توانست چنين فروغى را در ژرفناى جان خويش روشن سازد و به بركت آن تار و پود وجودش را از گزند هوس هاى درونى و تحريكات شيطانى، حفظ كند. اين نهال ايمان به تدريج در ذهن و دل شهيد قاسمى بالندگى يافت و با فروغ و حرارت خورشيد ديانت، به رشد و شكوفايى خود ادامه داد و سرانجام شاخسار فضايل اخلاقى را آفريد و عطر ميوه هاى عمل صالح را به سرپنجه اين صفات و ملكات در مشام من و شما نشاند؛ يعنى همان خصوصيات و ويژگى هايى كه اين شهيد را نزد مردم محبوب ساخت و موجب آن گرديد تا كلام و پيامش، بر ذهن و روان آدميان اثر بگذارد و آنان را براى مقابله با طاغوت زمان و نيز جهالت ها و ظلمت ها، مهيا سازد.

اين شجره طيبه ايمان و پرهيزکارى بود كه به شهيد قاسمى آن چنان قدرت روحى را عطا كرد. قدرتى كه باعث شود از دستگاه موحش ساواك و شكنجه هاى فراوان و سخت آن ها نهراسد و در دفاع از حق مصمم تر گردد و با شهامتى وصف ناپذير در اين راه مقدس گام نهد و در برابر مشكلات و مصائب صبر پيشه ساخته و تلخى ها را بر خود و خانواده هموار كند. با اعراض از مظاهر دنيوى و قناعت پيشگى، به ساده زيستى و پرهيز از تشريفات روى آورد و به حداقل امكانات زندگى اكتفا نمايد. حسن گفتار و بيانات آتشين او نيز، از صداقت، پاكى، فضل و تقوايش حكايت داشت و كلماتى كه بر زبان مى آورد، جرعه هاى آب حياتى بود كه از قله بلند ايمان و ديانت جارى مى شد.(20)

نفرت از نفاق

شهيد قاسمى در دوران زندگانى پربارش، خود را به صداقت، صراحت و صفاى نفس آراست. بديهى است چنين آئينه اى كه زنگارهاى نفسانى را از خود پيراسته، از چهره هاى نفاق و دوگانه سيمايان نفرت داشته باشد. وى منافقان را انسان هايى دور از خلق مى دانست كه دم از مردمى بودن مى زند و آن زمان كه رزمندگان فداكار اسلام، در جبهه ها حماسه مى آفريدند، اين ورشكستگان سياسى به حركت هاى ضداسلامى و مخالف امت متدين دست مى آلودند. از اين جهت آن شهيد منافقان خلق را به استكبار وابسته مى دانست و معتقد بود شواهد بسيار بر اين وابستگى وجود دارد؛ ولى حتى خودشان هم نمى خواهند اين واقعيت را باور كنند. ايشان در يك صد و سى و هفتمين جلسه علنى مجلس شوراى اسلامى، در تاريخ 6 ارديبهشت 1360، از جنايت گروهك هاى مزبور در سارى، قائم‌شهر و سوادكوه پرده برداشت و كشتار وحشيانه، هتاكى ها و ضرب و شتم اينان را نسبت به مردمان اين سامان برملا كرد. وى به عنوان نمونه حادثه اى را چنين تعريف مى كرد كه: «شب جمعه اى در خيابان سنگ تراشان وقتى تعدادى از برادران زير چادرى نهج البلاغه مى خوانند و كتب و نشريات مذهبى مى فروشند، (منافقان) به آنان حمله مى كنند؛ چادرشان را به آتش مى كشند و تمام كتب مذهبى، از جمله قرآن، نهج البلاغه و كتب ادعيه را مى سوزانند. بعد به افراد حاضر در آن جا يورش برده و آن ها را مورد اذيت و آزار قرار مى دهند».

آن شهيد ملايمت و خونسردى در مقابل اين گروه منحط را روا نمى دانست و فرياد مى زد: «چرا بايد اين ها بيايند، گوش دختر مسلمان را ببرند و دست اندركاران سكوت كنند؟» وى مى فرمود: «هرگز نمى توانم باور بكنم كه اين ها دست به جنايت ضدانسانى نزنند و متأسفم كه مقامات اجرايى با همه قوت، ضعف نشان مى دهند. خونسردى تا اين حد روا نيست. وقتى اسلام دستور مى دهد در برابر حمله يك دزد اگر آدمى به عنوان دفاع كشته شود، شهيد است؛ چطور مى شود مسلمان با اين همه، دفاع نكند و ساكت باشد!؟» وى در خاتمه از مردم خوب خطه شمال اين گونه سخن مى گفت: «شايد فكر مى كردند شمال و خصوصاً سوادكوه از پرتشنج ترين منطقه ايران خواهد بود و بحمدالله از نظر سياسى آرامترين منطقه بود و نجيب ترين، عطوف ترين مردم، آدم‌هاى مولد و فعال، مسلمان، معتقد، صادق و وفادار به امام، اين جور بايد مورد حمله و ضرب و شتم قرار گيرند، كه در خانه آرامشى ندارند و جرأت ندارند براى تأمين احتياجات بيرون بروند».(21)

در جوار رحمت حق

شهيد قاسمى پس از پيروزى انقلاب اسلامى، به عضويت شوراى همبستگى در حج - كه مركب از اقشار مختلف مردم بود. - درآمد و پس از تشكيل كميته انقلاب اسلامى، حدود يك سال نيز به عنوان معاونت در كميته مركزى شهرستان سارى مشغول خدمت بود. او براى تداوم انقلاب به ارشاد و سازندگى مردم مى پرداخت و در سال 1359 ش. از سوى مردم حق‌شناس سارى به نمايندگى در مجلس شوراى اسلامى انتخاب شد و در اين سنگر با تمام جديت، نظام جمهورى اسلامى را كه تحت لواى ولايت فقيه است، يارى مى داد و تمامى امكاناتش را بكار مى گرفت و همه كوشش و آرزويش اين بود تا هر چه زودتر، اصول قرآنى در جامعه استقرار يابد. ايشان پس از يك سال خدمتگزارى به امت مسلمان در سمت مزبور، در تاريخ هفتم تيرماه 1360 ش در كربلاى سرچشمه، در كنار شهيد مظلوم دكتر بهشتى و ديگر يارانش، به دست دشمنان خلق خدا (منافقان) به ديدار حق شتافت و در جوار رحمتش آسود. بدن مطهرش بنا به وصيت وى در شهرستان قم و در قبرستان شيخان، به خاك سپرده شد.(22)

آن شهيد طبق وصيتى كه از وى باقى است، داماد خويش، سيد رسول ميريان را وصى شرعى و قانونى خود قرار داد و از او خواست تا طبق حكم الهى و قانون متقن و محكم اسلامى، رفتار كند. در خصوص ازدواج دخترانش، در حد شأنشان همانند خواهر خود از كل اموال وى بدون آن كه از سهميه آنان چيزى كسر شود، مبالغى بردارند. او كتاب‌هايش را از اين برنامه جدا كرد و وصيت كرد تا آن ها را به هر يك از فرزندانش كه توفيق كسوت لباس مقدس روحانيت داشته اند، واگذارند.(23)

از شهيد قاسمى پنج فرزند پسر به نام هاى: محمدباقر (متولد 1344 ش)؛ صادق (متولد 1345 ش)؛ محمد (متولد 1347 ش)؛ رضا (متولد1351 ش) و عباس (متولد 1352 ش) و نيز سه فرزند دختر به نام هاى: رباب (متولد 1340 ش)؛ صديقه (1349 ش)؛ و اعظم به يادگار مانده است.(24) يادش گرامى و راهش پر رهرو باد.

پى نوشت

(1). جغرافياى كامل ايران، گروهى از نويسندگان، تهران، وزارت آموزش و پرورش، چاپ اول، زمستان 1366، ج 2، ص 1143.

(2). شهيد حاج عبدالوهاب قاسمى، پرونده موجود در بنياد شهيد قم.

(3). نك: آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، عبدالرحمن باقرزاده، ناشر مؤلف، اول، 1377، ص 9.

(4). يادنامه شهداى مجلس شوراى اسلامى، ص 82.

(5). پيشتازان شهادت در انقلاب سوم، ص 1.

(6). شهداى روحانيت شيعه در يكصد سال اخير، على ربانى خلخالى، قم مكتبة الحسين 1402 قمرى، ج اول، ص 546.

(7). در مأخذ فوق، نام اين شخصيت، آيت الله حاج شيخ مجتبى قزوينى ثبت شده است كه اشتباه مى باشد.

(8). درباره اين شخصيت نك: مكتب تفكيك، محمدرضا حكيمى، ص 234-230.

(9). «گزارشى از سابقه تاريخى و اوضاع كنونى حوزه علميه مشهد» حضرت آيت الله سيد على خامنه اى، مشهد كنگره جهانى حضرت امام رضا علیه السلام، تير 1365 ص 29 و 28.

(10). «يادنامه شهداى هفتم تير»، روزنامه جمهورى اسلامى، 7 تيرماه 1362، ص 11.

(11). سيماى سارى، «ساحل صداقت»، ص 121، مرتضى بذرافشان، تهران، مركز چاپ و نشر، سازمان تبليغات اسلامى، زمستان 1374، ص 103.

(12). پيشتازان شهادت در انقلاب سوم، ص 84.

(13). يادنامه شهداى مجلس شوراى اسلامى، روابط عمومى مجلس شوراى اسلامى، تهران، مرداد 1360، ص 84.

(14). در كتاب سيماى سارى اين دستگيرى به عنوان آخرين دوران حبس شهيد قاسمى ثبت شده است كه گويا صحت ندارد.

(15). شهداى روحانيت شيعه در يكصد ساله اخير، ج اول، ص 546.

(16) تا (18). نامه شهيد قاسمى كه در آبان 1343 خطاب به مدير روزنامه پست تهران نوشته است، موجود در پرونده آن شهيد در بنياد شهيد قم (مخطوط).

(19). سيماى سارى، «ساحل صداقت»، ص 103.

(20). با الهام از كتاب پيشتازان شهادت در انقلاب سوم، ص 138.

(21). شمع ها از گرمى مجلس حكايت مى كنند، سخنرانى نمايندگان شهيد مجلس شوراى اسلامى، تهران، ستاد برگزارى مراسم هفتم تير، تير 1361، ص 324 و 323.

(22). يادنامه شهداى مجلس شوراى اسلامى، ص 84؛ «يادنامه شهداى هفتم تير»، روزنامه جمهورى اسلامى، 7 تير 1362، ص 11.

(23). وصيت‌نامه آن شهيد، (مخطوط).

(24). با استناد به پرونده ايشان، موجود در بنياد شهيد قم.

منبع

غلامرضا گلى زواره, ستارگان حرم، جلد 7