اسم اعظم

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۱ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۰:۵۲ توسط مرضیه الله وکیل جزی (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای جدید حاوی 'بزرگ‌ترين اسم خداوند. اسم در لغت از ريشه «س‌ـ‌م‌ـ‌و» به معناى بلندى يا از ري...' ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

بزرگ‌ترين اسم خداوند.

اسم در لغت از ريشه «س‌ـ‌م‌ـ‌و» به معناى بلندى يا از ريشه «و‌ـ‌س‌ـ‌م» به معناى علامت است.[۱] در اصطلاح عرفان، ذات الهى همراه با صفتى معين و به اعتبار يكى از تجلّياتش در مقام واحديت، اسم ناميده مى‌شود و اسم‌هاى لفظى، اسمِ اسم است.[۲] از اسماى الهى كه در مقام واحديت ظهور مى‌يابند به «مراتب الهيه» تعبير ‌مى‌شود زيرا ميان اسما نوعى ترتب وجود ‌دارد و برخى از آن‌ها بر بعضى ديگر متفرع‌اند.[۳]

برخى نيز بر مقام احديت اطلاق اسم كرده و آن را نخستين اسم ذات دانسته‌اند زيرا ذات اقدس خداوند داراى صرافت و اطلاق و از هر نوع تعين مفهومى يا مصداقى ـ ‌حتى خود اطلاق‌ ـ منزه است و چون اين، خود گونه‌اى تعين است كه همه تعين‌ها را محو مى‌كند و بساط همه كثرت‌ها را در‌مى‌نوردد، نخستين اسم و نخستين تعين خواهد ‌بود.[۴]

اعظم صيغه تفضيل بر وزن أفْعَل و مقصود از اسم اعظم، بزرگ‌ترين اسم خداست؛[۵] ولى برخى اعظم را به معناى عظيم دانسته و گفته‌اند: همه اسماى الهى عظيم بوده و هيچ اسمى از اسم ديگر بزرگ‌تر نيست.[۶]

تعبير اسم اعظم در قرآن به‌كار نرفته؛ ولى برخى از آيات قرآن مشتمل بر آن دانسته شده است؛ مانند: حروف مقطعه، «بسم‌الله‌الرحمن الرحيم»؛ آيات 1‌ـ‌6 سوره حديد/57؛ 22‌ـ‌24 سوره حشر/59؛ 255 سوره بقره/2 (آية ‌الكرسى)؛ 2‌ سوره آل ‌عمران/3؛ 87 سوره نساء/4؛ 8 سوره طه/20؛ 26 سوره نمل/27؛ 13 سوره تغابن/64 و 62 سوره غافر/40.

در تفاسير ذيل آيات ديگرى نيز از اسم اعظم بحث شده است؛ مانند: 31 سوره بقره/2؛ 175، 180 سوره اعراف/7؛ 40 سوره نمل/27؛ 110 سوره اسراء/17 و 26 سوره آل ‌عمران/3.

در جوامع روايى، بابى با عنوان «اسم اللّه الأعظم» منعقد و روايات متعددى را در آن نقل كرده‌اند. در برخى از دعاها نيز به آن تصريح يا اشاره شده است؛ مانند دعاى سمات: «اللّهم إنّي أسئلك باسمك العظيم الأعظم...»، دعاى شب مبعث: «و باسمك الأعظم الأعظم الأجلّ الأكرم...» و دعاى سحر: «اللّهم إنّي أسألك من اسمائك بأكبرها...» تعبير اسم اعظم گويا در كتاب‌هاى تورات و انجيل به‌كار نرفته ‌است.

حقيقت اسم اعظم

درباره حقيقت اسم اعظم دو نظر وجود دارد:

  1. بسيارى از مفسران، آن را بر اساس ظاهر روايات، مركب از حروف و الفاظ دانسته‌اند. برخى گفته‌اند: اسم ‌اعظم، اسمى معين نيست بلكه هر اسمى را كه بنده در حال استغراق در معرفت الهى و انقطاع فكر و عقل از غير او بر زبان آورد، همان اسم اعظم است.[۷]

برخى ديگر، آن را اسمى معين دانسته‌اند كه ميان آنان دو قول وجود دارد: الف. ‌اسم اعظم به هيچ وجه نزد آفريدگان معلوم نيست. ب. اسم اعظم به ‌گونه‌اى معلوم است.[۸] صاحبان قول نخست، پنهان بودن اسم اعظم را بدان جهت دانسته‌اند كه مردم بر ذكر همه اسماى الهى مواظبت كنند به اين اميد كه اسم اعظم نيز بر زبانشان جارى شود.[۹] شايد بتوان گفت يكى از رازهاى پنهان بودن اسم اعظم، مصون ماندن آن از دست نامحرمان و اغيار است و اين خود نوعى تقدس و تنزيه اسم خداست.

صاحبان قول دوم در تعيين اسم اعظم آراى گوناگونى دارند: الف. كلمه «اللّه».[۱۰] ب.‌ كلمه «هو».[۱۱] ج. ‌«الحيّ القيّوم».[۱۲] د. «ذوالجلال والإكرام».[۱۳] هـ‌. ‌حروف مقطعه.[۱۴] و. برخى اسم اعظم را از 11 حرف «أهَمٌ، سَقَكٌ، حَلَعٌ، يَصٌ» مركب و جامع عناصر چهارگانه (آتش، خاك، هوا ‌و ‌آب) دانسته‌اند.[۱۵] ز. سعيد ‌بن ‌جبير آن را اسمى دانسته كه از تركيب حروف مقطعه بدست‌ مى‌آيد و گفته است: اگر مردم مى‌توانستند حروف مقطعه را به درستى تركيب كنند، اسم‌اعظم را به دست مى‌آوردند.[۱۶] ح.‌ كفعمى، اذكار و دعاهايى را مشتمل بر اسم اعظم دانسته؛ مانند دعاى جوشن كبير، دعاى مشلول، دعاى مجير، دعاى صحيفه، «يا‌هو يا هو يا من لايعلم ما هو إلاّ هو»، «يا نور يا ‌قدّوس يا حيّ يا قيّوم يا حيًا لايموت يا حيّاً حين لاحيّ يا حيّ لا إله إلاّ أنت أسئلك بلا إله إلاّ‌أنت» و «لا إله إلاّ أنت سبحانك إنّي كنت ‌من ‌الظّالمين».[۱۷]

در روايات متعددى نيز آيات و اذكارى، بر اسم اعظم مشتمل دانسته شده است؛ مانند آياتى از سوره بقره، سوره آل ‌عمران و سوره طه[۱۸]، «بسم الله الرحمن الرحيم» [۱۹]، «الله لا إله إلاّ هوالحىّ القيّوم» (سوره بقره/2،255؛ سوره آل ‌عمران/3،2)، «و إلهكم إلهٌ وحدٌ‌...» (سوره بقره/2،163)[۲۰]، «اللّه لا إله إلاّ هو ليجمعنّكم إلى يوم القيمة»(سوره نساء/4،87)، «اللّه لا‌إله إلاّ هو له الأسماء الحسنى» (سوره طه/20،8)، «اللّه لا إله إلاّ هو ربّ العرش العظيم» (سوره نمل/27،26)، «اللّه لا إله إلاّ هو و على ‌اللّه فليتوكّل المؤمنون» (سوره تغابن/64،13)، «ذلكم اللّه ربّكم خلق كلّ شىء‌...» (سوره غافر/40،62)، 6‌ آيه ابتداى سوره حديد/57 و سه آيه آخر سوره حشر/59[۲۱]، «يا‌هو يا من لا هو إلاّ هو»،[۲۲] «...‌اللّه اللّه اللّه اللّه الذي لا إله إلاّ هو...»،[۲۳] «يا إلهنا و إله كلّ شىء إلهاً واحداً لا إله إلاّ أنت»،[۲۴] «لا إله إلاّ هو» پس از نماز صبح گفتن 100 مرتبه «بسم الله الرحمن الرحيم لاحول و لاقوّة إلاّ باللّه العلي العظيم» ‌و‌...‌

در دعاها و روايات مربوط به اسم اعظم بر اذكار «الحيّ»، «القيّوم»، «هو» و «بسم اللّه الرحمن الرحيم» تأكيد شده است كه به توضيح آن‌ها مى‌پردازيم:

الف. «الحيّ»؛ يعنى درّاك فعّال[۲۵] بنابراين دو صفت علم و قدرت، در صفت حيات نهفته است و همه كمالات ديگر نيز به اين دو صفت باز‌مى‌گردد، پس نام شريف «الحيّ» همه كمالات الهى را دربردارد، به همين جهت عارفان آن را امام ائمه سبعه (حىّ،‌ عالم، مريد، قادر، سميع، بصير و متكلم) گفته‌اند؛[۲۶] يعنى 6 اسم ديگر بر «الحيّ» متوقف هستند.

ب. «القيوم»؛ يعنى آنچه قائم به ذات خود و برپادارنده غير خود است،[۲۷] به ‌گونه‌اى كه غنى بالذات باشد و در ذات و كمالات خود نيازمند غير نباشد؛ اما هر چه غير اوست، به او نياز داشته باشد و به بيان ديگر، همه كمالاتِ موجوداتِ ديگر از او باشد.[۲۸]

در خواص دو اسم «الحيّ» و «القيّوم» از رواياتى استفاده مى‌شود كه 19 مرتبه گفتن «الحيّ» بر مريض به ويژه بيمار مبتلا به چشم درد، مفيد است و فراوان گفتن «القيّوم» سبب تصفيه و پاكى دل مى‌شود و هر كس «الحي القيوم» را بسيار بگويد به ويژه در آخر شب، آثار مادى و معنوى فراوانى خواهد داشت.[۲۹] برخى گفته‌اند: به تجربه ثابت شده كه فراوان گفتن «يا ‌حيّ يا قيّوم يا من لا إله إلاّ أنت» باعث حيات عقل مى‌شود.[۳۰] عده بسيارى از مفسران، دو ‌اسم «الحيّ» و «القيّوم» را اسم اعظم يا قريب به آن دانسته و به شرح و تفسير آن دو پرداخته‌اند.[۳۱]

ج. «هو» اسم خداى متعالى است؛ نه ضمير به همين جهت «يا هو» درست است.[۳۲] نزد عارفان «هو» به مقام «هويت مطلقه» من حيث هى هى اشاره دارد، بى‌آن كه متعيّن به تعيّن صفاتى يا متجلى به تجليات اسمايى باشد و اين اشاره، از غير صاحب قلب تقى نقى احدى احمدى محمدى صلى الله عليه و آله ممكن نيست.[۳۳] به عبارت ديگر «هو» به مقامى اشاره دارد كه اشاره و آمال عارفان از آن منقطع و از اسم و رسم مبرا و از تجلى و ظهور منزه است.[۳۴]

د. «بسم الله الرحمن الرحيم» در روايات بسيارى اسم اعظم يا نزديكتر به اسم اعظم از سياهى چشم به سفيدى آن دانسته شده است،[۳۵] زيرا آن‌گونه كه عارفان گفته‌اند، براى ظهور و بروز اسما بايد براى هويت غيبيه و ذات مقدس، خليفه الهيه غيبيه‌اى باشد كه عبارت از فيض اقدس است و نخستين مستفيض از فيض اقدس و نخستين تعيّن آن، اسم اعظم «اللّه» است و مظاهر نخست آن اسم، مقام رحمانيت و رحيميت ذاتى است.[۳۶]

گفته شده: «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» از انسان به شرط عبوديت، همانند كلمه «كن» از خداى متعالى است؛[۳۷] يعنى بسم اللّه... از چنين شخصى، همانند كن ايجادى، قدرت بر انجام هر چيزى را پديد ‌مى‌آورد.

  1. نظر دوم درباره حقيقت اسم اعظم، آن است كه اين اسم از سنخ الفاظ و حروف نيست بلكه حقيقتى عينى و خارجى است. برخى گفته‌اند: بحث حقيقى از علت و معلول و خواص آن نظريه لفظى بودن اسم اعظم را رد مى‌كند زيرا اسم لفظى از جهت خصوص لفظش مجموعه‌اى از صداها و كيفيات عرضيه است و از جهت معناى متصورش صورتى ذهنى به شمار مى‌رود و محال است كه با صدايى يا صورتى ذهنى، بتوان در هر چيزى و به هر گونه دلخواه تصرف كرد و اگر اسماى الهى در عالم مؤثر بوده و واسطه‌هاى نزول فيض از ذات الهى هستند، الفاظ يا معانى آن‌ها چنين اثرى ندارد بلكه حقايق آن‌ها منشأ چنين آثارى است و اگر كسى درباره يكى از نيازهايش از همه اسباب، منقطع و به پروردگارش متصل شود به حقيقتِ اسمى كه با نياز وى مناسب است متصل شده است پس حقيقت آن اسم تأثير گذاشته و حاجت شخص برآورده مى‌شود. حال اگر كسى به حقيقت اسم اعظم متصل شود و دعا كند هر خواسته‌اى كه داشته باشد مستجاب خواهد‌ شد.[۳۸]

اسم اعظم نزد عارفان، نخستين اسمى است كه در مقام واحديت ظهور مى‌يابد و آن جامع جميع اسما و صفات است و اسماى ديگر به وسيله آن ظهور مى‌يابد.[۳۹] توضيح آن كه ذات مقدس حق، اعتبارات گوناگونى دارد:

الف. اعتبار ذات من حيث هى به حسب اين اعتبار، ذات، مجهول مطلق شمرده مى‌شود و هيچ اسم و رسمى براى آن نيست و دست آمال عارفان و آرزوى اصحاب قلوب و اوليا از آن كوتاه است،[۴۰] چنان ‌كه انديشه هيچ حكيمى نيز به آن راه ندارد: «لا‌يُدركه بُعد اِلهمَم و لايناله غَوص الفِطَن».[۴۱]

ب. اعتبار ذات به مقام تعيّن غيبى و عدم ظهور مطلق كه آن را مقام «احديّت» گويند.

ج. اعتبار ذات به حسب مقام واحديّت و جمع اسما و صفات.[۴۲]

نخستين حقيقتى كه در اين مقام تعيّن مى‌يابد، اسم اعظم يعنى «اللّه» است و از تجلّى آن جميع اسماى ديگر ظاهر مى‌شود،[۴۳] به همين دليل اسم اعظم، بالذّات بر اسماى ديگر تقدم داشته و به عالم قدس نزديك‌تر است.[۴۴] البته اين امر بدان معنا نيست كه ديگر اسماى الهى، جامع همه حقايق اسما نبوده و در ذات خود ناقص‌اند بلكه همه اسماى الهى، جامع جميع اسما و مشتمل بر همه حقايق و كمالات‌اند زيرا همه اسما با ذات مقدس و با يكديگر متحدند. فرق اسم اعظم با ديگر اسما اين است كه در اسماى ديگر، يكى از كمالات ظهور دارد و كمال ديگر باطن است؛ مثلا در اسماى جمال، جمال ظاهر و جلال باطن است و در اسماى جلال، جلال ظاهر و جمال باطن است؛ ولى اسم اعظم در حدّ اعتدال و استقامت است و هيچ يك از جمال و جلال در آن بر ديگرى غلبه ندارد و هيچ يك از ظاهر و باطن بر ديگرى حاكم نيست پس اسم اعظم در عين بطون، ظاهر و در عين ظهور، باطن و در عين آخريت اول و در عين اوليت، آخر است.[۴۵] ناگفته نماند كه عارفان، اسماى الهى را به اسماى ذات، صفات و افعال تقسيم كرده و اسم اعظم را از اسماى ذات دانسته‌اند.[۴۶]

كسانى كه اسم اعظم را از سنخ الفاظ نمى‌دانند به رواياتى نيز استدلال كرده‌اند، چنان‌كه از امام صادق عليه‌السلام نقل شده است: خداى متعالى اسمى را آفريد كه با حروف به صوت نمى‌آيد و با‌الفاظ تكلم نمى‌شود...[۴۷] و در روايات ديگرى آمده ‌است كه اسم اعظم 73 حرف دارد، برخى پيامبران تعدادى از حروف آن را و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله 72 حرف آن را مى‌دانستند و يك حرف آن را خداوند در حجاب قرار داده يا آن كه براى خود برگزيده است.[۴۸]

روشن است كه مقصود از حروف در اين روايات حروف معمول نيست زيرا اگر اسم ‌اعظم اسمى لفظى بود كه با مجموع حروفش بر معنايى دلالت مى‌كرد و دانستن برخى از آن ‌حروف، هيچ سودى براى پيامبران عليهم‌السلام نداشت[۴۹] و در حجاب بودن حرفى از حروف الفبا، نامعقول‌ بود.[۵۰]

مراتب اسم اعظم

اسم اعظم داراى دو جهت است: غيب و ظهور. از جهت غيب با فيض اقدس و ذات احديت و هويت غيبيه اتحاد داشته و عين آن‌هاست و فرق بين آن‌ها فقط به حسب اعتبار است. اسم اعظم از اين جهت، در هيچ مرآتى ظاهر نشده و هيچ‌گونه تعيّنى ندارد[۵۱] و پنهان بودن اسم اعظم و برگزيدن آن در علم غيب نيز فقط به سبب بى‌تعيّن بودن آن است كه باعث مى‌شود كسى به آن دست نيابد، مگر در صورت فنا و در آن صورت ديگر نشانى از مخلوق نيست و شايد مقصود از آنچه در برخى روايات آمده كه خداوند يك حرف آن را براى خود برگزيد، همين معنا باشد؛[۵۲] ولى از جهت ظهور اسم اعظم تجلى فيض اقدس بوده و خود در همه مراتب اسمايى، تجلى و ظهور دارد،[۵۳] بنابراين مى‌توان اين دو جهت را دو مرتبه از اسم اعظم دانست.

مرتبه سوم اسم اعظم، حقيقت انسانيّه و عين ثابت محمدى صلى الله عليه و آله است زيرا عين ثابت محمدى صلى الله عليه و آله مظهر اسم اعظم و تعين آن است و ظاهر و مظهر يا متعيّن و تعيّن در خارج يكى هستند، گرچه در عقل متفاوت‌اند،[۵۴] چنان‌كه امامان عليهم‌السلام نيز به حسب مقام ولايتشان، اسم اعظم‌اند.[۵۵] به همين اعتبار، شايد بتوان همه عالم را از مراتب اسم اعظم دانست زيرا آنچه غير خداست صورت و مظهر حقيقت انسانيه است.[۵۶]

مرتبه چهارم اسم اعظم، مقام اطلاق حقيقت محمديه صلى الله عليه و آله يعنى مقام مشيت (وجود منبسط) است، چنان كه از روايت منقول از امام صادق عليه‌السلام[۵۷] برخى درباره اين مقام، چنين استفاده كرده‌اند كه خداوند اسمى آفريد كه همه حدود از آن دور است، حتى حد ماهيت و در حالى ‌كه مستور است، مستور نيست؛ يعنى خفاى آن بر اثر شدت ظهور آن ‌است.[۵۸]

مرتبه پنجم اسم اعظم، وجود عنصرى پيامبر ‌اكرم صلى الله عليه و آله است كه از عالم علم الهى به عالم مُلك نازل شده و آن مجمل حقيقت انسانيّه است و جميع مراتب وجود خارجى در آن منطوى است؛ مانند انطواى عقل تفصيلى در عقل بسيط اجمالى.[۵۹] پايين‌ترين مرتبه ‌اسم اعظم، اسم اعظم لفظى است.[۶۰]

حاملان اسم اعظم

از آيات و روايات استفاده مى‌شود كه برخى از انسان‌ها اسم اعظم را مى‌دانستند؛ ولى مقدار بهره‌مندى آنان از اين اسم شريف يكسان نبود و هر كس مقدار بيشترى از اسم اعظم نزد او بود به همان اندازه، قدرت بيشترى براى تصرف در جهان در اختيار داشت. هر انسان كاملى چون مظهر اسم اعظم است، آن را مى‌داند؛[۶۱] ولى پيامبر ‌اسلام صلى الله عليه و آله و اهل ‌بيت ايشان عليهم‌السلام بيشترين بهره‌مندى را از اسم‌اعظم دارند و از 73 حرف اسم اعظم، 72‌ حرف آن نزد آنان وجود ‌دارد.[۶۲]

در قرآن به برخى از كسانى كه اسم اعظم را مى‌دانستند، اشاره شده است:

  1. اهل بيت پيامبر[۶۳] عليهم‌السلام:

در آيه 43 سوره رعد/13 از كسى ياد شده كه همه علم كتاب نزد اوست: «...‌و مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتب.» بر اساس روايات، مقصود اين آيه اميرمؤمنان عليه‌السلام و پس از او بقيه اهل ‌بيت عليهم‌السلام هستند.[۶۴]

كسى كه علم كتاب نزد او باشد، اسم اعظم را نيز دارد زيرا امام صادق عليه‌السلام در روايتى فرموده است: نزد حضرت سليمان عليه‌السلام فقط يك حرف از اسم اعظم بود ولى نزد على عليه‌السلام تمام علم كتاب وجود داشت.[۶۵]

نيز در آيه 40 سوره نمل/27 آمده است كه نزد آصف ‌بن ‌برخيا عليه‌السلام بخشى از علم كتاب بود كه آن بخش در احاديثى به يك حرف از اسم اعظم تفسير شده است.[۶۶] در روايات ديگرى، علم آصف ‌بن ‌برخيا در مقايسه با علم امامان كه داراى همه علم كتاب بودند، مانند قطره‌اى در برابر دريا دانسته شده است.[۶۷] از مقايسه‌اى كه در اين ‌گونه روايات بين علم كتاب و حرفى از اسم اعظم شده، بدست مى‌آيد كه علم كتاب شامل اسم اعظم نيز ‌مى‌شود.

  1. آدم عليه‌السلام:[۶۸]

خداوند همه اسماى الهى را به حضرت آدم عليه‌السلام آموخت و او مظهر اسم اعظم خدا بود:[۶۹] «و ‌عَلَّمَ ءادَمَ الاَسماءَ كُلَّها» (سوره بقره/2،31)

  1. آصف‌ بن‌ برخيا عليه‌السلام:

به وى يك حرف از اسم اعظم داده شده بود كه با آن يك حرف توانست كمتر از چشم برهم زدنى، تخت ملكه يمن را از يمن به شام نزد سليمان عليه‌السلام آورد:[۷۰] «قالَ الَّذى عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الكِتـبِ اَنا ءاتيكَ بِهِ قَبلَ اَن يَرتَدَّ اِلَيكَ طَرفُكَ.» (سوره نمل/27،40) از ابن ‌عباس نقل شده كه آصف ‌بن ‌برخيا تخت بلقيس را با ذكر «يا حىّ يا قيوم» احضار كرد.[۷۱]

  1. عيسى عليه‌السلام:

او مى‌توانست مردگان را زنده كند و كورمادرزاد و شخص مبتلا به بيمارى پيسى را شفا دهد. (سوره آل ‌عمران/3،49؛ سوره مائده/5،110) بر اساس برخى روايات، عيسى عليه‌السلام به سبب برخوردارى از اسم اعظم مى‌توانست اين اعمال را انجام دهد.[۷۲]

  1. بلعم ‌بن ‌باعورا:

در قرآن، داستان شخصى بيان شده كه خداوند آيات خويش را به او داد؛ ولى وى خود را از آن‌ها تهى ساخت. (سوره اعراف/7،175) طبق برخى روايات اين شخص، بلعم بن باعورا مردى از بنى‌اسرائيل بود كه اسم اعظم به او عطا شده بود و هرگاه با آن دعا مى‌كرد دعايش مستجاب مى‌شد؛ ولى بر اثر پيروى از فرعون و دشمنى با موسى عليه‌السلام اسم اعظم را از ‌دست داد.[۷۳]

در روايات به افراد ديگرى نيز اشاره شده كه اسم اعظم را مى‌دانستند؛ مانند: حضرت نوح، حضرت ابراهيم، حضرت موسى،[۷۴] حضرت يعقوب،[۷۵] حضرت خضر،[۷۶] يوشع ‌بن ‌نون[۷۷] و غالب قطان يكى از اجداد ‌رسول خدا صلى الله عليه و آله.[۷۸]

آثار اسم اعظم

بر اساس روايات، حضرت عيسى عليه‌السلام بر اثر بهره‌مندى از اسم اعظم مى‌توانست مردگان را زنده كند و كور مادرزاد و شخص مبتلا به بيمارى پيسى را شفا دهد:[۷۹] «و ‌اُبرِئُ الاَكمَهَ والاَبرَصَ و اُحىِ المَوتى بِاِذنِ اللّه» (سوره آل ‌عمران/3،49)، چنان‌ كه آصف ‌بن ‌برخيا با اسم اعظم، تخت بلقيس را از يمن به شام آورد:[۸۰] «اَنا ءاتيكَ بِهِ قَبلَ اَن يَرتَدَّ اِلَيكَ طَرفُكَ». (سوره نمل/27،40)

در روايات، آثار گوناگونى براى اسم اعظم ذكر شده است؛ براى مثال كسى كه اسم اعظم را بداند دعايش مستجاب و هر چه از خدا بخواهد به او عطا مى‌شود[۸۱] و از علم غيب به اندازه‌اى كه خدا بخواهد آگاهى مى‌يابد و داراى معجزه يا كرامت مى‌شود[۸۲] و همه خيرات و بركات بر او فرود مى‌آيد و... [۸۳]

با دقت در روايات و دعاهاى مربوط به اسم ‌اعظم، روشن مى‌شود كه هر گونه اثرى بر اسم ‌اعظم مترتب مى‌شود. اعم از پديد‌آوردن، نابود‌كردن، ابدا، اعاده، روزى دادن، زنده‌كردن، ميراندن، جمع كردن و متفرق ساختن و خلاصه هر گونه دگرگونى جزئى و كلى.[۸۴]

كسانى كه اسم اعظم را از سنخ الفاظ مى‌شمرند، در چگونگى تأثير آن بر يك نظر نيستند، گرچه برخى از آنان اين ‌گونه آثار را آثار خود لفظ بدون هيچ قيد و شرطى مى‌دانند.[۸۵]

برخى ديگر معتقدند: اگر اسم اعظم از مقوله لفظ باشد بايد گفت اثر، از آنِ لفظ است به ضميمه حالات و شرايطى در گوينده، از نظر تقوا و پاكى و حضور قلب و توجه خاص به خدا و قطع اميد از غير او و توكل كامل بر ذات پاك او؛[۸۶] اما كسانى كه اسم اعظم را از مقوله الفاظ نمى‌دانند.

مى‌گويند: كسى كه اسم اعظم را مى‌داند مظهر اين اسم شريف و خليفه الهى است و خليفه بايد همه صفات مستخلف عنه را دارا باشد، بنابراين چنين شخصى همه صفات الهى، مانند علم و قدرت را دارد گرچه وجود اين صفات در خداى متعالى بالذات و به نحو وجوب و در خليفه الهى بالغير و به ‌نحو امكان است.

تعليم اسم اعظم

روايات فراوانى اسم اعظم را قابل انتقال به ديگران مى‌داند، پس چنين نيست كه فقط هر شخصى كه خود قابليت معنوى و ايمانى آن را بدست آورد، خدا به ‌طور مستقيم آن را به وى عطا كند؛ در برخى روايات آمده است كه پيامبران عليهم‌السلام به فرزندان و اوصياى خود، اسم اعظم را مى‌آموختند.[۸۷]

در روايتى، عمر ‌بن ‌حنظله مى‌گويد: از امام باقر عليه‌السلام خواستم اسم اعظم را به من بياموزد. فرمود: آيا توان آن را دارى؟ گفتم: بلى. سپس حالتى پيش آمد كه خود از خواسته خويش منصرف شدم.[۸۸]

روايات فراوانى نشان مى‌دهد كه در صدر اسلام يادگيرى اسم اعظم خواسته و آرزويى بزرگ بوده كه برخى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و برخى از اصحاب امامان عليهم‌السلام تقاضاى آن را داشتند؛[۸۹] البته در اين روايات اشاره شده است كه يادگيرى اسم اعظم قابليت و لياقت مى‌خواهد و اسم اعظم را به هر كسى نمى‌توان آموخت، بنابراين اسم اعظم قابل انتقال به ديگران است، گرچه برخى افراد كه تقاضاى يادگيرى آن را داشتند وقتى به جهت عدم قابليت خود با آثار آن مواجه مى‌شدند از خواسته خود صرفنظر مى‌كردند.

پانویس

  1. المصباح، ص‌ 290، «سَمـا».
  2. شرح فصوص الحكم، ص‌ 43‌ـ‌44.
  3. رسائل توحيدى، ص‌ 46.
  4. همان، ص‌ 45.
  5. كلمه عليا، ص‌ 30؛ اسماءاللّه و صفاته، ص‌ 84.
  6. مجمع البحرين، ج‌ 6، ص‌ 118، «عظم»؛ التفسيرالكبير، ج 1، ص 115؛ الكاشف، ج 1، ص 25؛ ج 3، ص 426.
  7. شرح اسماءاللّه الحسنى، ص‌ 92؛ مصباح‌الشريعه، ص‌ 133.
  8. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ 94.
  9. همان، ص‌ 102.
  10. جامع‌البيان، مج‌ 14، ج‌ 28، ص‌ 72؛ التفسيرالكبير، ج‌ 1، ص‌ 115؛ الصافى، ج‌ 1، ص‌ 81.
  11. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ 94.
  12. همان، ص‌ 99؛ مجمع‌البيان، ج‌ 2، ص‌ 696؛ تفسير صدرالمتألهين، ج‌ 1، ص‌ 37.
  13. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ 100؛ مجمع‌البيان، ج‌ 7، ص‌ 349؛ تفسير ‌صدرالمتألهين، ج‌ 4، ص‌ 37.
  14. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ 100؛ جامع البيان، مج، ج‌ 1، ص‌ 130.
  15. فى ملكوت اللّه، ص‌ 37.
  16. مجمع البيان، ج‌ 1، ص‌ 112.
  17. المصباح، ص‌ 312.
  18. كشف الاسرار، ج‌ 1، ص‌ 691؛ تفسير بيضاوى، ج‌ 1، ص‌ 237؛ بحارالانوار، ج‌ 90، ص‌ 224.
  19. بحارالانوار، ج‌ 90، ص‌ 223‌ـ‌224.
  20. كشف‌الاسرار، ج‌ 1، ص‌ 434؛ تفسير صدرالمتألهين، ج‌ 4، ص 38؛ بحارالانوار، ج‌ 90، ص‌ 227.
  21. مجمع البيان، ج‌ 9، ص‌ 399؛ تفسير قرطبى، ج‌ 18، ص‌ 32؛ بحارالانوار، ج‌ 90، ص‌ 230‌ـ‌231.
  22. التوحيد، ص‌ 89‌؛ مجمع‌البيان، ج‌ 10، ص‌ 860‌؛ بحارالانوار، ج‌ 90، ص‌ 232.
  23. مكارم‌الاخلاق، ص 352؛ بحارالانوار، ج 9، ص 226، 232.
  24. مجمع‌البيان، ج‌ 7، ص‌ 349.
  25. المصباح، ص 327؛ مجموعه مصنفات، ج 1، ص 457.
  26. هزار و يك نكته، ص‌ 244.
  27. الاشارات والتنبيهات، ج‌ 3، ص‌ 18.
  28. همان، ج‌ 3، ص‌ 140.
  29. المصباح، ص‌ 366.
  30. منازل‌السائرين، ص‌ 73.
  31. مجمع‌البيان، ج‌ 2، ص‌ 696؛ التفسيرالكبير، ج‌ 1، ص‌ 115؛ نمونه، ج‌ 2، ص‌ 263‌ـ‌264.
  32. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص‌ 94.
  33. چهل حديث، ص‌ 652.
  34. همان، ص‌ 653.
  35. بحارالانوار، ج‌ 90، ص‌ 225.
  36. مصباح الهدايه، ص‌ 16‌ـ‌18؛ شرح مقدمه قيصرى، ص‌ 691‌ـ‌692.
  37. تحرير تمهيد القواعد، ص‌ 152.
  38. الميزان، ج‌ 8، ص‌ 355‌ـ‌356.
  39. مصباح الهدايه، ص‌ 17؛ شرح مقدمه قيصرى، ص‌ 646.
  40. چهل حديث، ص‌ 624.
  41. نهج ‌البلاغه، خطبه 1.
  42. چهل حديث، ص‌ 624.
  43. مصباح‌الهدايه، ص‌ 17‌ـ‌19، 34؛ شرح مقدمه قيصرى، ص‌ 646.
  44. شرح فصوص الحكم، ص ‌117؛ شرح مقدمه قيصرى، ص‌ 646؛ مصباح الهدايه، ص‌ 19.
  45. مصباح الهدايه، ص‌ 19‌ـ‌20؛ شرح مقدمه قيصرى، ص‌ 693‌ـ‌694.
  46. شرح فصوص الحكم، ص‌ 45.
  47. الكافى، ج ‌1، ص‌ 112؛ الميزان، ج‌ 8، ص‌ 363.
  48. الكافى، ج‌ 1، ص‌ 230؛ ميزان الحكمه، ج‌ 2، ص‌ 1367.
  49. الميزان، ج‌ 8، ص‌ 366.
  50. رسائل توحيدى، ص‌ 75.
  51. مصباح الهدايه، ص‌ 15، 21‌ـ‌22، 33؛ شرح مقدمه قيصرى، ص‌ 693.
  52. رسائل توحيدى، ص‌ 75‌ـ‌76.
  53. مصباح الهدايه، ص‌ 17، 33؛ شرح مقدمه قيصرى، ص‌ 646.
  54. شرح فصوص الحكم، ص‌ 118، 123‌ـ‌124؛ شرح مقدمه قيصرى، ص‌ 647؛ مصباح الهدايه، ص‌ 76.
  55. مصباح الهدايه، ص‌ 77‌ـ‌78؛ شرح دعاى سحر، ص‌ 86.
  56. شرح فصوص الحكم، ص‌ 124.
  57. الكافى، ج‌ 1، ص‌ 112.
  58. شرح دعاى سحر، ص‌ 87.
  59. همان، ص‌ 86.
  60. همان، ص‌ 93.
  61. تفسير موضوعى، ج‌ 6، ص‌ 228‌ـ‌230.
  62. الكافى، ج‌ 1‌، ص‌ 230‌؛ المصباح، ص‌ 312‌؛ بحارالانوار، ج‌ 14، ص‌ 113‌ـ‌115.
  63. الكافى، ج‌ 1، ص‌ 230؛ بحارالانوار، ج‌ 14، ص‌ 113‌ـ‌115.
  64. نورالثقلين، ج‌ 2، ص‌ 521‌ـ‌524.
  65. همان، ص‌ 524.
  66. الكافى، ج‌ 1، ص‌ 230.
  67. نورالثقلين، ج‌ 2، ص‌ 522.
  68. المصباح، ص‌ 312.
  69. تفسير موضوعى، ج‌ 6، ص‌ 231‌ـ‌233.
  70. الكافى، ج‌ 1، ص‌ 230؛ نورالثقلين، ج‌ 4، ص‌ 88‌ـ‌90.
  71. مجمع البيان، ج‌ 2، ص‌ 696؛ ج‌ 7، ص‌ 349.
  72. الكافى، ج 1، ص 230؛ بحارالانوار، ج‌ 4، ص‌ 211؛ ميزان الحكمه، ج‌ 2، ص‌ 1367.
  73. مجمع البيان، ج‌ 4، ص‌ 768؛ بحارالانوار، ج‌ 13، ص‌ 377.
  74. الكافى، ج‌ 1، ص‌ 230؛ المصباح، ص‌ 312.
  75. بحارالانوار، ج‌ 90، ص‌ 226.
  76. همان، ص‌ 232.
  77. همان، ص‌ 225.
  78. همان، ص‌ 226.
  79. الكافى، ج 1، ص‌ 230؛ بحارالانوار، ج‌ 4، ص 211؛ ميزان‌الحكمه، ج‌ 2، ص‌ 1367.
  80. الكافى، ج‌ 1، ص‌ 230؛ نورالثقلين، ج ‌4، ص ‌88‌ـ‌90.
  81. كنزالعمال، ج‌ 1، ص 452‌ـ‌453؛ بحارالانوار، ج‌ 90، ص‌ 224‌ـ‌225.
  82. الكافى، ج ‌1، ص‌ 230؛ ميزان الحكمه، ج‌ 2، ص‌ 1367.
  83. الميزان، ج‌ 8، ص‌ 354.
  84. رسائل توحيدى، ص‌ 73.
  85. الميزان، ج‌ 8، ص‌ 354.
  86. پيام قرآن، ج‌ 4، ص‌ 57‌ـ‌58.
  87. بحارالانوار، ج‌ 11، ص‌ 227، 246.
  88. همان، ج‌ 27، ص ‌27؛ رسائل توحيد، ص‌ 73.
  89. البرهان، ج 4، ص 219؛ روح‌المعانى، مج‌ 15، ج‌ 28، ص‌ 93‌ـ‌94؛ بحارالانوار، ج‌ 90، ص‌ 223، 225، 227، 230.

منابع

احمد عابدى و بخش فلسفه و كلام، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 3، صفحه 261-270