آیه 209 سوره شعراء
<<208 | آیه 209 سوره شعراء | 210>> | |||||||||||||
|
محتویات
ترجمه های فارسی
این (هلاک بدان) پند و موعظه است (برای خوبان) و ما هرگز به کسی ستم نکردیم.
برای اندرز دادن و اتمام حجت؛ و ما هرگز ستمکار نبوده ایم [که مردمی را بدون فرستادن پیامبر نابود کنیم.]
[تا آنان را] تذكر [دهند]؛ و ما ستمكار نبودهايم.
تا پندشان دهند. زيرا ما ستمكار نيستيم.
تا متذکّر شوند؛ و ما هرگز ستمکار نبودیم! (که بدون اتمام حجّت مجازات کنیم)
ترجمه های انگلیسی(English translations)
معانی کلمات آیه
«ذِکْری»: یادآوری و عبرت. مفعول له است. یا خبر مبتدای محذوف و تقدیر چنین است: هذِهِ ذِکْری ....
تفسیر آیه
تفسیر نور (محسن قرائتی)
ما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يُمَتَّعُونَ «207»
آنچه برخوردار بودند، در دفع عذاب به كارشان نيايد.
وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا لَها مُنْذِرُونَ «208» ذِكْرى وَ ما كُنَّا ظالِمِينَ «209»
وما (مردم) هيچ منطقهاى را هلاك نكرديم، مگر آن كه بيمدهندگانى داشتند. تا مايهى پند و عبرت باشد، و ما ستمكار نبوديم (كه بدون هشدار مجازات كنيم).
نکته ها
خداوند، هر فرد و قوم گمراهى را زمانى هلاك مىكند كه از قبل به آنان هشدار داده باشد، وگرنه عقوبت بدون هشدار ظلم است و ظلم در شأن خداوند نيست. قرآن، اين حقيقت را در آيات مختلف بيان كرده است:
- «وَ ما ظَلَمْناهُمْ» «1»* ما به آنان ظلم نكرديم.
- «وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً» «2»* خداوند ارادهى ظلم نمىكند.
- «فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ» «3»* شأن خداوند ظلم كردن نيست.
- «لا يُظْلَمُونَ نَقِيراً» «4»، «لا يُظْلَمُونَ شَيْئاً» «5» كمترين ستمى به آنها نخواهد شد.
- «لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا» «6»* خداوند به اندازه نخ درون هسته خرما وكمتر از آن ظلم نمىكند.
- «لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ» «7» خداوند به اندازهى سنگينى ذرّهاى ستم نمىكند.
پیام ها
1- در هنگام قهر الهى، همهى اسباب كاميابى بىفايده است. «ما أَغْنى عَنْهُمْ»
2- رفاه مخالفان دين، شما را غمگين نكند كه روزى آن را خواهيم گرفت. «ما
«1». نحل، 118.
«2». غافر، 31.
«3». عنكبوت، 40.
«4». نساء، 124.
«5». مريم، 60.
«6». نساء، 49.
«7». نساء، 40.
جلد 6 - صفحه 374
أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يُمَتَّعُونَ»
3- قهر الهى، بعد از اتمام حجّت است. تنبيه بايد بعد از تذكّر باشد. وَ ما أَهْلَكْنا ... إِلَّا لَها مُنْذِرُونَ
4- در هر امّتى اولياى خدا هستند كه آنان را هشدار دهند. «مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا لَها مُنْذِرُونَ»
5- وظيفهى انبيا هشدار است و در قبول يا ردّ مردم مسئوليّتى ندارند. «مُنْذِرُونَ»
6- انسان فطرتاً حقايق را درك مىكند، لكن چه بسا غفلت او را فرا مىگيرد، و درمان غفلت، تذكّر و هشدار است. «مُنْذِرُونَ»
7- تنبيه قبل از تذكّر، ظلم است. «ذِكْرى وَ ما كُنَّا ظالِمِينَ»
8- شأن الهى از ظلم دور است. «وَ ما كُنَّا ظالِمِينَ»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
ذِكْرى وَ ما كُنَّا ظالِمِينَ (209)
ذِكْرى: به جهت پند دادن تا اتمام حجت بر آنها شود و ايشان را بر خداى تعالى هيچ عذرى نباشد. حاصل آيه شريفه آنكه اول پيغمبران فرستاديم تا ايشان را به حق دعوت نمودند و از عذاب ترسانيدند، و چون تصديق ننمودند و در عناد و انكار افزودند، مستحق عقوبت گشتند، وَ ما كُنَّا ظالِمِينَ: و نيستيم ما ستمكاران كه قبل از اعلام و انذار و اتمام حجت، كسى را عذاب فرمائيم.
تبصره: يكى از معتقدات اثنى عشريه آنكه: محال است صدور قبيح از خداى تعالى، زيرا ذات سبحانى، منزه و مبرى از قبايح باشد، و داعى هم ندارد به ارتكاب قبيح، زيرا داعى به آن يا حاجت است و آن در خداى تعالى محال است؛ و يا حكمت است و آن اقتضاى فعل قبيح ندارد. بنابراين كفر و فسق و فواحش از جانب خدا نيست، بلكه بنده بسوء اختيار خود مرتكب آن گردد، و غايت ظلم باشد كه بندگان را معاقب سازد به چيزى كه موجب آن شده و در تحت اختيار بنده نبوده باشد؛ و آيه شريفه نفى ظلم فرموده از ساحت جلال خود.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ (192) نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ (193) عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ (194) بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ (195) وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ (196)
أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ (197) وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ (198) فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ (199) كَذلِكَ سَلَكْناهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ (200) لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ (201)
فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (202) فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ (203) أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ (204) أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِينَ (205) ثُمَّ جاءَهُمْ ما كانُوا يُوعَدُونَ (206)
ما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يُمَتَّعُونَ (207) وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ لَها مُنْذِرُونَ (208) ذِكْرى وَ ما كُنَّا ظالِمِينَ (209) وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ (210) وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ وَ ما يَسْتَطِيعُونَ (211)
إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ (212)
ترجمه
و همانا آن فرو فرستاده پروردگار جهانيان است
فرود آورد آنرا روح الامين
بر دلت تا بوده باشى از بيم دهندگان
بزبان تازى واضح
و همانا آن در كتب پيشينيان است
آيا و نبود براى آنها دليلى آنكه ميدانند آنرا دانايان بنى اسرائيل
و اگر فرو فرستاده بوديم آنرا بر بعضى عجمان
پس خوانده بود آنرا بر آنها نبودند بآن گروندگان
همچنين وارد نموديم آنرا در دلهاى گناهكاران
با آنكه ايمان نمىآورند بآن تا آنكه به بينند عذاب پر درد را
پس بيايد آنها را ناگاه و آنها ندانند
پس گويند آيا هستيم ما مهلت داده شدگان
آيا پس بعذاب ما شتاب ميكنند
آيا پس دانستى كه اگر بهرهمند سازيمشان سالها
پس آيد آنها را آنچه وعده داده ميشوند
كفايت نكند آنها را آنچه بهرهمند كرده ميشوند بآن
و هلاك نكرديم اهل بلدى را مگر آنكه براى آنها بودند بيم دهندگان
براى تذكّر و نباشيم ستمكاران
و فرود نياوردند آنرا شيطانها
و سزاوار نباشد آنها را و نميتوانند
همانا آنها از شنيدن بركنار شدگانند.
جلد 4 صفحه 127
تفسير
خداوند متعال بعد از ذكر هفت قصه از قصص انبياء عظام فرموده آنچه ذكر شد از قرآن وحى منزل پروردگار جهانيان است كه نازل نموده است آنرا جبرئيل كه ملقّب بروح الامين است براى آنكه از عالم ارواح و امين وحى الهى است بر قلب تو كه پيغمبر خاتمى تا بوده باشى از بيم دهندگان خلق بزبان تازى واضح المعنى از عذاب الهى و نيست از قبيل حكايات و تواريخى كه قابل شك و ريب باشد و اينكه فرموده نازل نموده بر قلب تو براى افاده اينمعنى است كه چنان قرائت نمود آنرا جبرئيل بر تو كه شنيدى الفاظ آنرا و درك كردى معانى آنرا و قرار گرفت در قلب تو و محتمل است مراد از مبين بيان كننده باشد باين اعتبار كه لسان عربى توسعه دارد چون براى هر خصوصيّتى از خصوصيات معنى در لغت عرب لفظ خاصى است كه ميتوان از آنمعنى بآن لفظ تعبير نمود بخلاف ساير السنه كه اين توسعه را ندارد لذا آنها را بعربى خوب ميشود ترجمه نمود و عربى را بآنها نميشود ترجمه كرد و بنابراين كلمه مبين در مدح لسان عربى ذكر شده و در كافى از يكى از صادقين عليهما السلام نقل نموده كه پرسيدند مراد از عربى مبين چيست فرمود بيان ميكند آن زبانها را و بيان نميكند زبانها آنرا و در علل از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه خداوند هيچ كتابى و وحيى را نازل ننمود مگر بعربى ولى بگوش انبيا بزبان قومشان ميرسيد و بگوش پيغمبر ما بعربى ميرسيد و چون او با قومش سخن مىفرمود بعربى بود و آنها هم بعربى مىشنيدند و هر كس با پيغمبر بهر زبانى صحبت ميكرد او بعربى مىشنيد و تمام آنها بترجمه جبرئيل عليه السّلام بود و از تشريفاتى بود كه خدا براى او مقرّر فرموده بود و از بعضى روايات مفسّره استفاده ميشود كه آنچه بتوسط روح الامين بر قلب پيغمبر صلى اللّه عليه و اله نازل شده ولايت امير المؤمنين عليه السّلام است و بعضى نزّل بتشديد زاى و نصب الرّوح الامين قرائت نمودهاند و اين قرآن علاوه بر آنكه از حيث فصاحت و بلاغت بحدّ اعجاز رسيده و خود مصدّق خود است از حيث معانى هم شاهد صدق دارد كه اصول معارف و مواعظ و قصص و حكايات آن موافق با كتب انبياء سابق است و ذكر آن و آورندهاش در كتب سابقه وجود دارد آيا اين نيست براى كفار دليل
جلد 4 صفحه 128
بر صحّت قرآن و نبوّت آورندهاش كه ميدانند آنرا دانايان بنى اسرائيل از يهود و نصارى بمراجعه بتورية و انجيل و يافتن اوصاف و نعوت پيغمبر خاتم را در كتب خودشان لذا اسلام ميآورند از قبيل عبد اللّه بن سلام و اصحاب او و اوس و خزرج و ساير دانشمندان از اهل كتاب و تكن بتاء و آية برفع نيز قرائت شده است و يكى از موجبات رواج اسلام در عرب آنستكه خداوند قرآن را بر شريفترين مردى از شريفترين بيتى از بيوت عرب نازل فرمود و لذا مىفرمايد و اگر نازل نموده بوديم قرآن را بر غير عرب كه آن بعضى از افراد عجم باشد پس خوانده بود آنرا براى اعراب چنين نبود كه ايمان بياورند بآن چون آنها خيلى متعصّبند و تمكين از عجم نميكنند ولى ما آنرا بشخصى از عرب نازل نموديم پس ايمان آوردند باو عجم و اين خود فضيلتى است براى افراد عجم چنانچه قمى ره از امام صادق عليه السّلام نقل نموده و چنانچه ما قرآن را بزبان عربى فصيح نازل نموديم براى استفاده كامل قوم وارد نموديم بقرائت و بيان پيغمبر خودمان آنرا بالفاظ و معانيش در دلهاى كفار ولى با وجود اين چون آنها معاند و لجوجند ايمان نميآورند بآن تا ببينند عذاب اليم الهى را كه ملجأ كند آنها را بايمان پس ميآيد آنعذابى كه بايد بيايد بر آنها ناگهان با آنكه آنها نميدانند چنان عذابى بر آنها وارد ميشود و ملتفت نيستند پس در آنوقت كه ايمان فائده و پشيمانى سودى ندارد از روى حسرت و ندامت ميگويند آيا ما مهلت داده ميشويم كه ايمان بياوريم و تصديق كنيم ولى فعلا كه بآنها مهلت داديم ميگويند اين عذاب را زودتر بر ما نازل كن از روى تمسخر آيا تعجيل در عذاب ما ميكنند با آنكه براى آنها صرفه ندارد آيا دانستى اى حبيب من كه اگر بهرهمند كنيم ما آنها را ساليان دراز پس وارد شود بر آنها عذاب موعود ما كفايت نكند آنها را و فائده ندارد بحالشان آن نعمتهاى بسيارى كه در آنسالهاى متمادى بآن متنعّم بودند بلكه موجب مزيد طغيان و تكميل استحقاقشان براى عذاب خواهد بود پس نبايد بآن خوشيهاى موّقت مغرور شوند در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه پيغمبر صلى اللّه عليه و اله در خواب ديد كه بنى اميّه از منبرش بعد از او بالا ميروند و مردم را از راه حق بقهقرى برميگردانند پس خيلى محزون شد و جبرئيل نازل شد و حضرت را بآنحال
جلد 4 صفحه 129
مشاهده نمود و از سببش سؤال كرد و او قضيه را بيان فرمود و جبرئيل اظهار بى اطلاعى كرد و عروج نمود و طولى نكشيد كه مراجعت كرد و اين چند آيه را آورد كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم بآنها مأنوس شود و سوره قدر را كه دلالت دارد بر آنكه يك شب قدر براى آنحضرت بهتر از هزار ماه سلطنت بنى اميّه است و بناى ما بر اين بوده كه عذاب بر قومى وارد نمىنموديم و اهل هيچ بلدى را بهلاكت نمىرسانديم مگر بعد از آنكه براى آنها پيغمبرانى فرستاده باشيم كه بيم دهنده باشند آنها را از عذاب ما براى تذكّر آنها و اتمام حجّت چون ما هيچگاه ستمكار نبوده و نيستيم كه پيش از ارسال رسول منذر قومى را عذاب كنيم ولى وقتى رسول منذر فرستاديم و آنها اطاعت و انقياد ننمودند و مستحق عقوبت شدند معذّب و مستأصل خواهيم نمود آنها را و نبايد تصوّر كنند كه قرآن چون مشتمل بر اخبار غيبيّه است از قبيل القائات شياطين است كه بكاهنان مينمودند و گاهى از غيب خبر ميدادند سزاوار نيست كسى چنين كتابى را كه جامع علوم و معارف و مصالح و مفاسد امور اهل عالم است تا روز قيامت بشياطين نسبت دهد و آنها هرگز قدرت و استطاعت انشاء و ترتيب چنين معانى و الفاظى را نداشته و ندارند و جدّا از مداخله آنها در آسمان و استماع اخبار غيبيّه از ملائكه جلوگيرى ميشود بتوسط شهاب ثاقب و ملائكهئى كه مأمور طرد آنها هستند لذا از ادراك معارف حقّه و علوم دينيّه معزول و محرومند كار آنها فتنه و فساد و اضلال و اخلال است و هدف قرآن موعظه و ارشاد بصلاح و فلاح پس نميشود چنين كتاب مجيدى بالقاء چنين موجودات پليدى باشد يا چيزى از آن بكمك آنان انجام گيرد چون آنها اگر بخواهند كمك كنند با دوستان خودشان ميكنند نه با كسانيكه در نقطه مقابل جاى دارند و گفته شده جهت اين محروميّت و ممنوعيّت آنستكه استفاده از معانى حقّه و استضائه از انوار حقيقيّه منوط و مشروط باشتراك در صفاء ذهن و قابليّت قبول فيض حق است و آنها نفوس خبيثه شريره ظلمانى هستند و سنخيّت با عالم انوار ندارند.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
ذِكري وَ ما كُنّا ظالِمِينَ (209)
منذرون هم بيم دهند و هم يادآور شوند و پند دهند و ما نيستيم ظلم كنندهگان.
يكي از اصول اعتقادات عدل است خداوند بقدر ذره ظلم نميكند چون ظلم قبح عقلي دارد و محال است فعل قبيح از او صادر شود حتي امر بقبيح هم نميكند إِنَّ اللّهَ لا يَظلِمُ مِثقالَ ذَرَّةٍ (نساء آيه 44) وَ أَنَّ اللّهَ لَيسَ بِظَلّامٍ لِلعَبِيدِ (آل عمران آيه 182) بدون استحقاق احدي را عذاب نميفرمايد.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 209)- «تا متذکّر شوند» و بیدار گردند، و امکان برای بازگشت داشته باشند (ذِکْری).
و اگر بدون اتمام حجت، بوسیله بیم دهندگان الهی و بیدار باش رسولان پروردگار، آنها را مجازات میکردیم، ظلم بود، در حالی که «ما هرگز ستمکار نبودیم» و اصلا ظلم و ستم شایسته ما نیست (وَ ما کُنَّا ظالِمِینَ).
این ظلم است که گروهی غیر ظالم را هلاک کنیم، و یا ظالمان را بدون اتمام حجت کافی.
سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:
تفسیر های فارسی
ترجمه تفسیر المیزان
تفسیر خسروی
تفسیر عاملی
تفسیر جامع
تفسیر های عربی
تفسیر المیزان
تفسیر مجمع البیان
تفسیر نور الثقلین
تفسیر الصافی
تفسیر الکاشف
پانویس
منابع
- تفسیر نور، محسن قرائتی، تهران:مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، 1383 ش، چاپ يازدهم
- اطیب البیان فی تفسیر القرآن، سید عبدالحسین طیب، تهران:انتشارات اسلام، 1378 ش، چاپ دوم
- تفسیر اثنی عشری، حسین حسینی شاه عبدالعظیمی، تهران:انتشارات ميقات، 1363 ش، چاپ اول
- تفسیر روان جاوید، محمد ثقفی تهرانی، تهران:انتشارات برهان، 1398 ق، چاپ سوم
- برگزیده تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی و جمعي از فضلا، تنظیم احمد علی بابایی، تهران: دارالکتب اسلامیه، ۱۳۸۶ش
- تفسیر راهنما، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، قم:بوستان كتاب(انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، 1386 ش، چاپ پنجم