غزوه ذات الرقاع
این غزوه در سال چهارم یا پنجم هجری به وقوع پیوسته است. و هدف از آن خفه كردن جنب و جوش هائی بود كه از دو تیره " بنی محارب" و "بنی ثعلبه" ، از غطفان بر ضد اسلام در حال انجام گرفتن بود.
محتویات
اهمیت هوشیاری و بیداری جامعه اسلامی در رویارویی با دشمنان
روشن است كه هوشيارى رهبرى خردمند و آگاهى و نظارت دقيق و هوشيارانه امور و توانايى وى در پيشبينى روشن آينده نقش مهمّى در تثبيت امور و پايه هاى حكومت و حاكميت دارد و مى تواند خطرهايى را كه در كمين جامعه است، به راحتى دور سازد و هر چه بهتر به ساماندهى اوضاع همّت گمارد.
بر همين اساس مى توانيم اقدامات پى درپى و پيشگيرانه رسول خدا (ص) براى درهم كوبيدن هر گونه تجمع و تحركات دشمنان بر ضدّ مسلمانان را به دقّت و ژرفاى هر چه بيشتر فهم كنيم. آن حضرت اجازه نمى داد كه اوضاع به وخامت كشيده شود و كارها به هم گره خورد و اوضاعى فراهم شود كه علاج آن ناممكن و دشوار باشد. فرصت دادن به دشمن براى گردآورى و فراهم نمودن نيروها و امكانات به معنى رويارويى مسلمانان با مشكلات بسى سخت است كه چه بسا خطرهايى براى رهايى از تجاوز آنان پيش روى سپاه و نيروهاى پيغمبر (ص) خواهد گذاشت. راز واكنش سريع و اقدام قدرتمندانه و هوشيارانه مسلمانان در سركوبى دشمن نيز در همين مطلب نهفته است.
اين روش دائمى پيغمبر (ص) بود كه به مجرّد دريافت هر گونه گزارشى از تجمع نيروهاى دشمن يا فراهم نمودن امكانات و تجهيزات حتى توطئه و برنامهريزى براى يورش بر ضدّ مسلمانان، آهنگ دشمن مىكرد. حضرت براى سركوبى دشمنان و توطئهگران، گروههايى از مسلمانان را به اطراف اعزام مى كرد و خود نيز همراه برخى از ياران به جنگ و سركوبى دشمن مى رفت. در بيشتر اوقات، دشمن پا به فرار مى گذاشت و پيش از هر گونه درگيرى يا در پى برخوردهاى جزئى و تحمّل خسارت هاى عمده پراكنده مى شد. همواره مسلمانان در اين سريهها پيروز مىشدند و شمارى از نيروهاى دشمن را كشته و باقى مانده را به اسارت مى گرفتند.[۱]
وجه تسمیه ذات الرقاع
رقاع جمع رقعه به معناي قطعه و تکه است، و در اين که چرا اين غزوه به اين نام موسوم گرديد وجوهي گفته اند.
- براى اين ذات الرقاع ناميده شد كه مسلمانان اسب و شتر نداشتند تا سوار شوند. از اين رو مجبور بودند اين مسير طولانى را پياده بروند. لذا پاهاى خود را كه از فرط پياده روى سوده شده بود، كهنه پيچ كردند.
- از اين رو ذات الرقاع ناميدند كه مسلمانان در اين غزوه پرچمهاى پينه دار برافراشتند.
- از اين رو كه نماز خوف در اين غزوه مقرر شد و چون نماز تكّه پاره و وصله دار شد، ذات الرقاع گفتند.
- اين جنگ را به نام درختى ناميدند كه آنجا بود و آن را ذات الرقاع مى گفتند.
- از اين رو ذات الرقاع ناميده شد كه در آنجا كوهى بود كه رقاع ناميده مى شد و به رنگ سياه، سفيد و سرخ بود و در ميان سعد و شقره در نزديكى نخيل قرار داشت.
- چنان كه ابن حبان معتقد است، علت اين نامگذارى آن بود كه اسبها در اين غزوه، سياه و سفيد بودند. برخى احتمال دادهاند كه ابن حبان واژه جبل (كوه) را تغيير داده و آن را خيل (اسب) خواند باشد.[۲]
- برخى نيز همه اين امور را در نامگذارى ذات الرقاع دخيل دانسته اند.[۳]
اين جنگ را غزوة الاعاجيب هم ناميده اند. چه كارهاى عجيب و غريبى در اين غزوه اتّفاق افتاد. از ديگر نامهاى اين جنگ، «غزوه بنى ثعلبه»، «غزوه محارب» و «غزوه بنى انمار» است.[۴]
غزوه ذات الرقاع
ذات الرقاع و تشريع صلوة خوف[۵]
اختلاف هست در اين كه نماز خوف در كدام جنگ خوانده شد طبرسى در اعلام الورى و بعضى ديگر آن در جنگ بنى لحيان گفته اند، ولى ديگران در غزوه ذات الرقاع مى دانند.
ابن اثير نقل مى كند: رسول خدا صلى الله عليه و آله بعد از جريان بنى نضير ماه ربیع الاول و ربیع الثانی را در مدينه ماند و بعد به جنگ ذات الرقاع رفت و در آن صلوة خوف نازل شد.[۶]
در كافى از امام صادق عليه السلام نقل شده: رسول خدا صلى الله عليه و آله در ذات الرقاع با اصحابش صلوة خوف خواندند، اصحاب را دو گروه كردند گروه اول روبروى دشمن ايستادند و گروه ديگر به آن حضرت اقتدا كردند ركعت اول كه خوانده شد، حضرت در حال قيام ايستاد، اقتدا كنندگان، ركعت ديگر را خود خواندند، بعد فى الفور در مقابل دشمن ايستادند، گروه ديگر آمده و اقتدا كردند، حضرت ركعت دوم را با آن ها خواند و سلام داد و آن ها ركعت دوم را خود خواندند.[۷]
نماز عباد بن بشر در جریان این غزوه[۸]
در اين جنگ زني از قبيله دشمن به دست مسلمانان اسير شد و چون شوهر آن زن از اسارت همسرش مطلع گرديد به تعقيب لشکر مسلمانان حرکت کرد تا تلافي کرده دست بردي به مسلمانان بزند، يا احيانا و اگر بتواند انتقام گرفته يکي از آن ها را به اسارت برده يا به قتل برساند. لشکر مسلمانان به دره اي رسيدند و چون شب فرا رسيد فرود آمدند. پيغمبر فرمود: کيست که امشب ما را نگهباني و حراست کند؟ عمار بن ياسر از مهاجرين، و عباد بن بشر يکي از انصار مدينه اين کار را به عهده گرفتند و هر دو به دنبال ماموريت به دهانه دره رفتند.
و چون بدان جا رسيدند با يکديگر قرار گذاردند تا شب را دو قسمت کنند و هر کدام قسمتي بخوابند و آن ديگري نگهباني کند، نيمه اول سهم عباد بن بشر شد که نگهباني کند و عمار بن ياسر بخوابد عمار خوابيد و عباد بن بشر به نماز ايستاد، طولي نکشيد که همان مرد مشرک - که به تعقيب همسرش آمده بود - سر رسيد و از دور که نگاه کرد شخصي را ديد که همانند ستوني سر پا ايستاده براي اين که مطمئن شود او انسانست يا نه، تيري به طرف او انداخت.
تير آمد و بر بدن عباد خورد ولي نمازش را قطع نکرد و تير را از بدنش کشيد و به نماز ادامه داد آن مرد تير دوم را رها کرد آن تير هم به بدن عباد خورد ولي نمازش را قطع نکرده و آن را از بدن خود کشيد و ادامه به نماز داد و چون تير سوم به بدنش خورد به رکوع و سجده رفت و نمازش را تمام کرده عمار را از خواب بيدار نمود و بدو گفت: برخيز که من ديگر قدرت اين که روي پا بايستم ندارم، عمار از جا برخاست و مرد مشرک که دانست آن ها دو نفر هستند فرار کرد.
عمار نگاهش به بدن عباد افتاد و او را غرق خون ديد و چون جريان را پرسيد به عباد گفت: چرا تير اول را که خوردي مرا بيدار نکردي؟ عباد گفت: سوره اي از قرآن مي خواندم که دلم نيامد آن را قطع کنم.[۹]
ولي وقتي ديدم تيرها پي در پي مي آيد به رکوع رفتم و نماز را تمام کردم. و به خدا سوگند اگر ترس اين نبود که در انجام دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله کوتاهي کرده باشم و دشمن دست بردي بزند به هيچ قيمتي حاضر نبودم نمازم را قطع کنم اگر چه نفسم قطع شود و جان بر سر اين کار بگذارم.[۱۰]
پانویس
- ↑ سيرت جاودانه ،ج2،ص:454
- ↑ فتح البارى، 7/ 323؛ المواهب اللدنيه، 1/ 106
- ↑ سيره مغلطاى، 53؛ تاريخ الخميس، 1/ 464؛ تاريخ الاسلام( ذهبى)، 1/ 200- 201؛ المواهب اللدنيه، 1/ 106؛ سيره دحلان، 1/ 264؛ الروض الانف، 3/ 253؛ المغازى، 1/ 395؛ سيره ابن كثير، 3/ 160؛ البداية و النهايه، 4/ 83؛ بهجة المحافل، 1/ 232؛ فتح البارى، 7/ 323؛ نهاية الارب، 17/ 158؛ شرح نووى، 12/ 197؛ دلائل النبوه( بيهقى)، 3/ 371- 372؛ سيره حلبى، 2/ 274؛ البدء و التاريخ، 4/ 213؛ حبيب السير، 1/ 356- 357؛ زاد المعاد، 2/ 111؛ الطبقات الكبرى، 2/ 61؛ سيره ابن هشام، 3/ 214؛ الوفاء، 691؛ الكامل فى التاريخ، 2/ 174؛ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 227؛ تاريخ ابن الوردى، 1/ 160؛ انساب الاشراف، 1/ 334؛ الثقات، 1/ 258؛ التنبيه و الاشراف، 214؛ اعلام الورى، 89؛ بحار الانوار، 20/ 176.
- ↑ سيره حلبى، 2/ 270؛ سيره دحلان، 1/ 264.
- ↑ از هجرت تا رحلت، سيد على اكبر قريشى.
- ↑ كامل ابن اثير، ج 2 ص 119.
- ↑ كافى، ج 3، ص 454.
- ↑ زندگاني حضرت محمد صلی الله علیه و آله، رسولي محلاتي، سيد هاشم.
- ↑ نام درختي بوده که مورد پرستش اعراب آن زمان بود و هر کس براي قضاي حاجتش کهنه اي به آن بسته بود و به همين جهت آن را ذات الرقاع مي گفتند و جنگ در نزديکي آن اتفاق افتاده.
- ↑ در برخي از تواريخ است که گفت: سوره کهف را مي خواندم.