مناظره حضرت زينب با يزيد: تفاوت بین نسخهها
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) (ویرایش) |
|||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
{{الگو:منبع الکترونیکی معتبر|ماخذ=پایگاه}} | {{الگو:منبع الکترونیکی معتبر|ماخذ=پایگاه}} | ||
− | چون اسیران اهل بیت علیهم السلام وارد كاخ یزید شدند و در گوشهای كه در نظر گرفته شده بود، قرار | + | چون اسیران [[اهل بیت امام حسین علیه السلام در مجلس یزید|اهل بیت]] علیهم السلام وارد كاخ [[یزید بن معاویه|یزید]] شدند و در گوشهای كه در نظر گرفته شده بود، قرار گرفتند، یزید دستور داد تا سر مطهر [[امام حسین]] علیه السلام را در میان طشتی نهادند. لحظهای بعد او با چوبی كه در دست داشت به دندانهای امام علیه السلام میزد و اشعاری را كه «عبدالله بن زِبَعری سهمی» در زمان كافر بودن خود گفته بود و یادآور كینههای [[جاهلیت|جاهلی]] بود خواند و چنین گفت: |
− | + | لِیتَ أشیاخی بِبَدْرٍ شَهِدُوا * جَزَعَ الخَزرَج مِنْ وَقعِ الاَسَلِ | |
− | + | لَاَهَلّوُا واستَهَلُّوا فَرَحاً * ثُمَّ قالوا یا یزیدُ لاتَشَلُ | |
− | + | فَجَزَیناهُمْ بِبَدْرٍ مِثلُها * وَ اَقَمنا میل بَدرٍ فَاعْتَدل؛<ref>ابن ابی طیفور، [[بلاغات النساء]]، قم، مكتبه بصیرتی، ص20.</ref> | |
− | و | + | كاش بزرگان من كه در [[غزوه بدر|بدر]] حاضر بودند و گزند تیرهای قبیله [[خزرج]] را دیدند، امروز در این مجلس حاضر بودند و شادمانی میكردند و انتقام خود را از آنان گرفتیم... |
− | یزید! ای | + | [[حضرت زینب سلام الله علیها|حضرت زینب]] سلام الله علیها چون این سخنان یاوه را از یزید شنید، همچون شیری شرزه خروشید و با قدرت و شهامت تمام چنین پاسخ داد: یزید! چنین میپنداری كه چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتی و ما را به دستور تو مانند اسیران از این شهر به آن شهر بردند، ما خوار شدیم و تو عزیز گشتی؟ ای پسر آزاد شدگان!<ref>وقتی [[پیامبر اسلام]] صلی الله علیه و آله مكه را فتح كرد، بزرگان قریش و در رأس آنان ابوسفیان، جدّ یزید از گذشته خود پشیمان شدند و ترسیدند كه پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را مجازات كند، ولی حضرت صلی الله علیه و آله به آنان فرمود: «بروید، شما آزاد شدگانید». زینب سلام الله علیها با این بیان اشاره به آن عفو بزرگ جد خود در مورد جد یزید نمود.</ref> آیا این عدالت است كه زنان و دختران و كنیزكان تو در پس پرده عزت بشینند و تو دختران [[پیامبر اسلام|پیامبر]] صلی الله علیه و آله را اسیر كنی و پرده حرمت آنان را بدری و آنان را بر پشت شتران از این شهر به آن شهر بدون سرپرست و محرمی بگردانی؟ میگوئی كاش پدرانم كه در جنگ بدر كشته شدند اینجا بودند و هنگام گفتن این جمله با چوب به دندان پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله میزنی؟ ابداً به خیالت نمیرسد كه گناهی كردهای و رفتار زشتی مرتكب شدهای! بیجهت شادی مكن! چون بزودی در پیشگاه خدا حاضر خواهی شد، آن وقت است كه آرزو میكنی كاش كور و لال بودی و این روز را نمیدیدی. |
− | + | و اما آن كسی كه تو را چنین به ناحق برگردن مسلمانان سوار كرد (یعنی [[معاویه]]) در محكمه الهی حاضر خواهد شد. روزی كه دادخواه، محمد صلی الله علیه و آله، دادستان خدا و دست و پای شما گواه جنایات شما در آن محكمه باشد. در آن روز خواهی دانست كه تو بدبختتری یا پدرت معاویه. | |
− | + | یزید! ای دشمن خدا! و پسر دشمن خدا! سوگند به خدا تو در دیده من ارزش آن را نداری كه سرزنشت كنم و كوچكتر از آن هستی كه تحقیرت نمایم. اگر گمان میكنی با كشتن و اسیر كردن ما سودی بدست آوردهای و بزودی خواهی دید آنچه سود میپنداشتی جز زیان نیست. آن روز جز آنچه كردهای حاصلی نخواهی داشت، آن روز تو [[عبیدالله بن زیاد|پسر زیاد]] را به كمك میخوانی و او نیز از تو یاری میخواهد! تو و پیروانت در كنار میزان عدل خدا جمع میشوید، آن روز خواهی دانست بهترین توشه سفر كه معاویه برای تو آماده كرده است این بود كه فرزندان رسول خدا صلّی الله علیه و آله را كشتی. به خدا قسم من جز از خدا نمیترسم و جز به او شكایت نمیكنم. هر كاری میخواهی بكن! هر نیرنگی كه داری به كار زن! هر دشمنی كه داری نشان بده! به خدا این لكه ننگ كه بر دامن تو نشسته است هرگز سترده نخواهد شد. | |
− | سكوتی مرگبار سراسر كاخ را فراگرفت، یزید كه ناتوانی خود و قدرت حریف را دید و آثار ناخوشایندی را در چهره حاضران دید، گفت: «خدا بكشد پسر مرجانه را من راضی به كشتن حسین نبودم!...». | + | سپاس خدای را كه كار سروران جوانان بهشت (یعنی [[امام حسن علیه السلام|امام حسن]] علیه السلام و [[امام حسین علیه السلام|امام حسین]] علیه السلام) را به سعادت پایان داد و [[بهشت]] را برای آنان واجب ساخت. از خدا میخواهم رتبههای آنان را فراتر برد و رحمت خود را بر آنان بیشتر گرداند. چون سرپرست و یاوری تواناست.<ref>ابن ابی طیفور، همان كتاب، ص12ـ23.</ref> |
+ | |||
+ | سكوتی مرگبار سراسر كاخ را فراگرفت، یزید كه ناتوانی خود و قدرت حریف را دید و آثار ناخوشایندی را در چهره حاضران دید، گفت: «خدا بكشد [[عبیدالله بن زیاد|پسر مرجانه]] را من راضی به كشتن حسین نبودم!...». | ||
+ | |||
+ | بخش دیگری از مناظره و مشاجره میان حضرت زینب با یزید را [[شیخ مفید]] در [[الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد (کتاب)|الإرشاد]]، از قول [[فاطمه دختر امام حسین علیه السلام|فاطمه]] دختر [[امام حسین علیه السلام|امام حسین]] علیه السلام به اینگونه نقل می کند: | ||
+ | |||
+ | هنگامى که پیشِ روى یزید نشستیم، دلش به حال ما سوخت. مردى سرخ رو از [[شام|شامیان]] برخاست وگفت: اى امیر مؤمنان! این دختر را (منظورش من بودم که دخترى زیبا بودم) به من ببخش. بر خود لرزیدم و گمان کردم که این، برایشان رَواست. لباس عمّه ام زینب علیهاالسلام را گرفتم و او مى دانست که این، نمى شود. عمّه ام به آن مرد شامى گفت: به خدا سوگند ، خطا کردى و پَستى نشان دادى. به خدا سوگند، این، نه حقّ توست و نه حقّ یزید. یزید ، خشمگین شد و گفت: توخطا کردى. این، حقّ من است و اگر بخواهم چنین کنم، مى کنم. زینب علیهاالسلام گفت: به خدا سوگند، هرگز! خداوند این حق را براى تو ننهاده است، مگر آن که از دین ما خارج شوى و به دین دیگرى بگروى. یزید، از خشم، عقل از سرش پرید و گفت: با این گونه سخن، با من رویارو مى شوى؟! آنانى که از دینْ خارج شده اند، پدر و برادرت هستند. زینب علیهاالسلام گفت: تو و جدّ و پدرت ، اگر مسلمان باشید، به دین خدا و دین پدرم و دین برادرم، هدایت شده اید. یزید گفت: اى دشمن خدا! دروغ گفتى. زینب علیهاالسلام به او گفت: تو امیرى و به ستم، ناسزا مى گویى و به قدرتت، [نه بُرهانت،] چیره اى. یزید گویى خجالت کشید و ساکت شد. آن شامى، دوباره گفت: این دختر را به من ببخش. یزید به او گفت: دور شو ! خداوند به تو مرگى دهد که زندگى ات به پایان رسد! | ||
+ | |||
+ | [[سید بن طاووس]] نیز در کتاب [[اللهوف (کتاب)|لهوف]] در بیان این مناظره بین حضرت زینب(س) و یزید چنین می آورد: | ||
+ | |||
+ | مردى شامى به فاطمه، دختر حسین علیه السلام نگریست و [به یزید] گفت: اى امیر مؤمنان! این دختر را به من ببخش. فاطمه به عمّه اش گفت: اى عمّه! یتیم شدم و خدمتکار هم مى شوم؟! زینب علیهاالسلام گفت: نه. این فاسق، چنین حقّى ندارد. مرد شامى گفت: این دختر، کیست؟ یزید گفت: این، فاطمه دختر حسین است و او هم عمّه اش، دختر [[امام علی علیه السلام|على]] است. مرد شامى گفت: حسین پسر [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|فاطمه]] و على پسر [[ابوطالب علیه السلام|ابوطالب]]؟! گفت: آرى. شامى گفت: اى یزید! خدا تو را لعنت کند! آیا خاندان پیامبرت را مى کشى و فرزندانش را اسیر مى کنى؟! به خدا سوگند، من جز این خیال نکردم که آنان اسیران روم اند. یزید گفت: به خدا سوگند، تو را به آنان ملحق مى کنم. سپس فرمان داد گردنش را بزنند. | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
− | <references/> | + | <references /> |
==منابع== | ==منابع== | ||
− | |||
+ | *دكتر شهيدی، قيام حسين علیه السلام ص187، [http://www.andisheqom.com/Files/monazerat.php?level=4&scid=5427 سایت اندیشه قم] تاریخ بازیابی: 26 آبان 1392. | ||
+ | *محمد محمدی ری شهری و همکاران، [[دانشنامه امام حسین علیهالسلام بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ (کتاب)|دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاریخ]]، ترجمه عبدالهادی مسعودی، ج8،ص295، دسترس در [http://www.hadith.net/n668-e5680-p293.htm حدیث نت]. | ||
+ | <br /> | ||
+ | {{الگو:واقعه عاشورا}} | ||
[[رده:اسیران کربلا در شام]] | [[رده:اسیران کربلا در شام]] | ||
[[رده:خطبه های اهل البیت علیهم السلام]] | [[رده:خطبه های اهل البیت علیهم السلام]] |
نسخهٔ ۱۴ اوت ۲۰۱۹، ساعت ۰۵:۲۴
این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.
(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)
چون اسیران اهل بیت علیهم السلام وارد كاخ یزید شدند و در گوشهای كه در نظر گرفته شده بود، قرار گرفتند، یزید دستور داد تا سر مطهر امام حسین علیه السلام را در میان طشتی نهادند. لحظهای بعد او با چوبی كه در دست داشت به دندانهای امام علیه السلام میزد و اشعاری را كه «عبدالله بن زِبَعری سهمی» در زمان كافر بودن خود گفته بود و یادآور كینههای جاهلی بود خواند و چنین گفت:
لِیتَ أشیاخی بِبَدْرٍ شَهِدُوا * جَزَعَ الخَزرَج مِنْ وَقعِ الاَسَلِ
لَاَهَلّوُا واستَهَلُّوا فَرَحاً * ثُمَّ قالوا یا یزیدُ لاتَشَلُ
فَجَزَیناهُمْ بِبَدْرٍ مِثلُها * وَ اَقَمنا میل بَدرٍ فَاعْتَدل؛[۱]
كاش بزرگان من كه در بدر حاضر بودند و گزند تیرهای قبیله خزرج را دیدند، امروز در این مجلس حاضر بودند و شادمانی میكردند و انتقام خود را از آنان گرفتیم...
حضرت زینب سلام الله علیها چون این سخنان یاوه را از یزید شنید، همچون شیری شرزه خروشید و با قدرت و شهامت تمام چنین پاسخ داد: یزید! چنین میپنداری كه چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتی و ما را به دستور تو مانند اسیران از این شهر به آن شهر بردند، ما خوار شدیم و تو عزیز گشتی؟ ای پسر آزاد شدگان![۲] آیا این عدالت است كه زنان و دختران و كنیزكان تو در پس پرده عزت بشینند و تو دختران پیامبر صلی الله علیه و آله را اسیر كنی و پرده حرمت آنان را بدری و آنان را بر پشت شتران از این شهر به آن شهر بدون سرپرست و محرمی بگردانی؟ میگوئی كاش پدرانم كه در جنگ بدر كشته شدند اینجا بودند و هنگام گفتن این جمله با چوب به دندان پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله میزنی؟ ابداً به خیالت نمیرسد كه گناهی كردهای و رفتار زشتی مرتكب شدهای! بیجهت شادی مكن! چون بزودی در پیشگاه خدا حاضر خواهی شد، آن وقت است كه آرزو میكنی كاش كور و لال بودی و این روز را نمیدیدی.
و اما آن كسی كه تو را چنین به ناحق برگردن مسلمانان سوار كرد (یعنی معاویه) در محكمه الهی حاضر خواهد شد. روزی كه دادخواه، محمد صلی الله علیه و آله، دادستان خدا و دست و پای شما گواه جنایات شما در آن محكمه باشد. در آن روز خواهی دانست كه تو بدبختتری یا پدرت معاویه.
یزید! ای دشمن خدا! و پسر دشمن خدا! سوگند به خدا تو در دیده من ارزش آن را نداری كه سرزنشت كنم و كوچكتر از آن هستی كه تحقیرت نمایم. اگر گمان میكنی با كشتن و اسیر كردن ما سودی بدست آوردهای و بزودی خواهی دید آنچه سود میپنداشتی جز زیان نیست. آن روز جز آنچه كردهای حاصلی نخواهی داشت، آن روز تو پسر زیاد را به كمك میخوانی و او نیز از تو یاری میخواهد! تو و پیروانت در كنار میزان عدل خدا جمع میشوید، آن روز خواهی دانست بهترین توشه سفر كه معاویه برای تو آماده كرده است این بود كه فرزندان رسول خدا صلّی الله علیه و آله را كشتی. به خدا قسم من جز از خدا نمیترسم و جز به او شكایت نمیكنم. هر كاری میخواهی بكن! هر نیرنگی كه داری به كار زن! هر دشمنی كه داری نشان بده! به خدا این لكه ننگ كه بر دامن تو نشسته است هرگز سترده نخواهد شد.
سپاس خدای را كه كار سروران جوانان بهشت (یعنی امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام) را به سعادت پایان داد و بهشت را برای آنان واجب ساخت. از خدا میخواهم رتبههای آنان را فراتر برد و رحمت خود را بر آنان بیشتر گرداند. چون سرپرست و یاوری تواناست.[۳]
سكوتی مرگبار سراسر كاخ را فراگرفت، یزید كه ناتوانی خود و قدرت حریف را دید و آثار ناخوشایندی را در چهره حاضران دید، گفت: «خدا بكشد پسر مرجانه را من راضی به كشتن حسین نبودم!...».
بخش دیگری از مناظره و مشاجره میان حضرت زینب با یزید را شیخ مفید در الإرشاد، از قول فاطمه دختر امام حسین علیه السلام به اینگونه نقل می کند:
هنگامى که پیشِ روى یزید نشستیم، دلش به حال ما سوخت. مردى سرخ رو از شامیان برخاست وگفت: اى امیر مؤمنان! این دختر را (منظورش من بودم که دخترى زیبا بودم) به من ببخش. بر خود لرزیدم و گمان کردم که این، برایشان رَواست. لباس عمّه ام زینب علیهاالسلام را گرفتم و او مى دانست که این، نمى شود. عمّه ام به آن مرد شامى گفت: به خدا سوگند ، خطا کردى و پَستى نشان دادى. به خدا سوگند، این، نه حقّ توست و نه حقّ یزید. یزید ، خشمگین شد و گفت: توخطا کردى. این، حقّ من است و اگر بخواهم چنین کنم، مى کنم. زینب علیهاالسلام گفت: به خدا سوگند، هرگز! خداوند این حق را براى تو ننهاده است، مگر آن که از دین ما خارج شوى و به دین دیگرى بگروى. یزید، از خشم، عقل از سرش پرید و گفت: با این گونه سخن، با من رویارو مى شوى؟! آنانى که از دینْ خارج شده اند، پدر و برادرت هستند. زینب علیهاالسلام گفت: تو و جدّ و پدرت ، اگر مسلمان باشید، به دین خدا و دین پدرم و دین برادرم، هدایت شده اید. یزید گفت: اى دشمن خدا! دروغ گفتى. زینب علیهاالسلام به او گفت: تو امیرى و به ستم، ناسزا مى گویى و به قدرتت، [نه بُرهانت،] چیره اى. یزید گویى خجالت کشید و ساکت شد. آن شامى، دوباره گفت: این دختر را به من ببخش. یزید به او گفت: دور شو ! خداوند به تو مرگى دهد که زندگى ات به پایان رسد!
سید بن طاووس نیز در کتاب لهوف در بیان این مناظره بین حضرت زینب(س) و یزید چنین می آورد:
مردى شامى به فاطمه، دختر حسین علیه السلام نگریست و [به یزید] گفت: اى امیر مؤمنان! این دختر را به من ببخش. فاطمه به عمّه اش گفت: اى عمّه! یتیم شدم و خدمتکار هم مى شوم؟! زینب علیهاالسلام گفت: نه. این فاسق، چنین حقّى ندارد. مرد شامى گفت: این دختر، کیست؟ یزید گفت: این، فاطمه دختر حسین است و او هم عمّه اش، دختر على است. مرد شامى گفت: حسین پسر فاطمه و على پسر ابوطالب؟! گفت: آرى. شامى گفت: اى یزید! خدا تو را لعنت کند! آیا خاندان پیامبرت را مى کشى و فرزندانش را اسیر مى کنى؟! به خدا سوگند، من جز این خیال نکردم که آنان اسیران روم اند. یزید گفت: به خدا سوگند، تو را به آنان ملحق مى کنم. سپس فرمان داد گردنش را بزنند.
پانویس
- ↑ ابن ابی طیفور، بلاغات النساء، قم، مكتبه بصیرتی، ص20.
- ↑ وقتی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله مكه را فتح كرد، بزرگان قریش و در رأس آنان ابوسفیان، جدّ یزید از گذشته خود پشیمان شدند و ترسیدند كه پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را مجازات كند، ولی حضرت صلی الله علیه و آله به آنان فرمود: «بروید، شما آزاد شدگانید». زینب سلام الله علیها با این بیان اشاره به آن عفو بزرگ جد خود در مورد جد یزید نمود.
- ↑ ابن ابی طیفور، همان كتاب، ص12ـ23.
منابع
- دكتر شهيدی، قيام حسين علیه السلام ص187، سایت اندیشه قم تاریخ بازیابی: 26 آبان 1392.
- محمد محمدی ری شهری و همکاران، دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاریخ، ترجمه عبدالهادی مسعودی، ج8،ص295، دسترس در حدیث نت.
قبل از واقعه | |||
شرح واقعه |
| ||
پس از واقعه | |||
بازتاب واقعه | |||
وابسته ها |