شیخ محمدحسین فاضل تونی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (صفحه‌ای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} ==شيخ محمدحسين فاضل توني== الگوي استادان '''مطلع''' يكي از فرزا...' ایجاد کرد)
 
(اضافه کردن رده)
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{بخشی از یک کتاب}}
 
{{بخشی از یک کتاب}}
==شيخ محمدحسين فاضل توني==
 
  
 
الگوي استادان
 
الگوي استادان
سطر ۲۷۷: سطر ۲۷۶:
  
 
محمد ترابيان فردوسي, ستارگان حرم، جلد 16، صفحه 37، 61.
 
محمد ترابيان فردوسي, ستارگان حرم، جلد 16، صفحه 37، 61.
 +
[[رده:علمای قرن چهاردهم]]

نسخهٔ ‏۶ اوت ۲۰۱۲، ساعت ۱۰:۰۷

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


الگوي استادان

مطلع

يكي از فرزانگاني كه عمري را در سايه سار ولايت اهل بيت علیهم السلام بسر برد و سرانجام در جوار مضجع كريمه اهل بيت، حضرت معصومه سلام الله علیها آرميد، علامه محمدحسين فاضل توني است. در اين مختصر برآنيم تا با زندگي نامه، آثار و احوال آن حكيم زاهد و عارف سالك بيشتر آشنا شويم.

تولد

اديب يگانه و حكيم فرزانه، علامه آيت الله آقا شيخ محمدحسين فاضل توني در شب 25 محرم الحرام سال مجاعه 1298 ق. در «تون»[۱] در خانواده‌اي از اهل فضل و تقوا ديده به جهان گشود. پدرش ملا عبدالعظيم، واعظ بود و در تون (فردوس كنوني) و حوالي آن شهرت بسزا و محبوبيتي خاص داشت.

تحصيلات و استادان

ملا عبدالعظيم واعظ توني - پدر علامه فاضل توني - پيش از آن كه فرزندش به سن تعلم برسد، او را به مكتب سپرد و آن كودكِ صاحب قريحه با شوقي تمام، سرگرم تحصيل شد. خواندن را به اندك مدتي آموخت، چند ماهي نيز به تمرين نوشتن پرداخت و بلافاصله به تحصيل مقدمات عربي پرداخت و تمام قرآن را به حافظه سپرد. سه-چهار سالي از تحصيل وي نگذشت كه ملا عبدالعظيم به جوار رحمت حق پيوست و كودك خود را يتيم و بي سرپرست گذاشت و چون در طي زندگي، از قيد علايق آزاد بود و توجهي به اندوختن مال نداشت، ميراثي نيز از خود به جاي ننهاد.

آقاي فاضل مي فرمود: «يازده ساله بودم كه پدرم مرحوم ملا عبدالعظيم، به بيماري «ذَرَب»، در شبي كه تنها من با ايشان بودم، وفات نمود و من هيچ ملتفت نشدم كه ايشان مرحوم شده است.» فقدان پدر و نداشتن مَمَرّي ثابت براي معيشت، به هيچ وجه موجب وهن و فتوري در عزم راسخ و شوق وافر مرحوم فاضل نشد و پس از چندي به تحصيل ادبيات عرب پرداخت.

وي در همان زادگاهش كتاب «البهجة المرضية» معروف به سيوطي را نزد ملا محمدباقر توني، و «مغني اللبيب» ابن هشام را نزد آقا ميرزا حسين به اتمام رسانيد و مقداري از «مطول» را هم فراگرفت.

از همان عهد كودكي، آثار بزرگي از چهره اش هويدا بود. قدرت حافظه و حدت ذهن و سرعت فراگيري‌اش به حدي بود كه تحسين و تعجب همگان را برمي انگيخت. چندي نگذشت كه در همان زادگاهش سرآمدِ اقران شد و افراد متمكن، فرزندان خود را براي تحصيل يا مباحثه به خدمتش مي فرستادند. چون به 17 سالگي رسيد، ديگر محيط محدود «تون» را براي خود كوچك يافت و ناچار براي استفاده از محضر اساتيد بزرگ، وطن و خاندان را ترك كرده و به مشهد مقدس عزيمت كرد و براي ادامه تحصيل در آن جا رحل اقامت افكند.

در مشهد، در مدرسه نواب به درس مطول مرحوم «اديب نيشابوري اول» حاضر مي شد. يك قسمت مطول را هم از دانشمند كم نظير، مرحوم «آقا ميرزا عبدالرحمن مدرس شيرازي» آموخت. با اين كه علوم رياضي چندان مورد استقبال طلاب نبود، با شوق و شور تمام محضر مرحوم «آقا ميرزا عبدالرحمن» را براي آموختن «خلاصة الحساب» شيخ بهايی و هيئت و نيز نجوم و «تحريراقليدس» مغتنم دانست و در تمام آن ها تبحر يافت. وي براي آموختن فقه و اصول به محضر «حجة الاسلام بجنوردي» حاضر مي شد و از درس معالم مرحوم «شيخ اسماعيل قايني» نيز استفاده مي كرد.

هجرت به اصفهان

شش سال در مشهد مقدس ماند و با جِد و جهد و هوش و حافظه سرشار خود از محضر استادان بزرگ آن خطه بهره‌ها برد. آن گاه به همراهي مرحوم شيخ محمد - كه بعدها در اصفهان به «شيخ محمد حكيم» معروف شد و طالبان حكمت قديم را از محضر پربركت خود بهره‌مند ساخت - به جانب دارالعلم اصفهان رهسپار گشت تا به تحصيل فلسفه و حكمت و تكميل فقه و اصول بپردازد.

اصفهان در آن هنگام مهد علم و دانش بود و بازار علوم ديني و فلسفي رونقي بسزا داشت. قريب دو هزار و پانصد طلبه پرشور و با حرارت در حوزه‌هاي مختلف علمي آن شهر مشغول استفاده بودند و برخي از آنان مانند مرحوم «آيت الله بروجردي» بعدها به بالاترين مدارج علمي نايل آمدند. در اصفهان با شيخ محمد، حجره محقري گرفتند و مدتي با هم به مباحثه و تحصيل پرداختند. در ماه‌هاي اول ورود به اصفهان، چون غريب و بي آشنا بودند و شهريه كافي نداشتند، از لحاظ معيشت بسيار در مضيقه به سر مي بردند.

بسيار اتفاق مي افتاد كه مرحوم استاد، غذاي كافي براي رفع گرسنگي نمي يافت و اگر مي يافت، از نان و ماست، يا نان و پياز، يا نان و پنير تجاوز نمي كرد. مكرر مي فرمود: «سالي در مشهد مقدس (يا اصفهان) كه مشغول تحصيل بودم، در ماه مبارك رمضان آن سال فقط سه سحر با نان و ماست به سر بردم، و بقيه را بر اثر تنگدستي با نان و پياز. ولي صفاي باطن و لذت روحي و معنوي را در همان سال يافتم».

استاد فقيد به واسطه تعفف و مناعت طبع هرگز كسي را از حال خود آگاه نمي ساخت؛ حتي وقتي تجار خير، طلاب را به افطار دعوت مي كردند، براي اين كه از درس و مباحثه بازنماند، از اجابت دعوت آنان سرباز مي زد و به آن چه داشت، قناعت مي ورزيد.

از همان روزهاي اول به درس حكمت مرحوم «جهانگيرخان قشقايي» حاضر شد و شيفته و دلباخته آن استاد فرزانه گشت. مرحوم جهانگيرخان دوره منظومه حكيم سبزواري را در مدت شش سال تدريس مي كرد، كه البته قسمت اعظم مطالبِ «شفا» و «اسفار» نيز در ضمن آن بيان مي شد.

آقاي فاضل در سومين دوره‌اي كه جهانگيرخان تدريس منظومه را آغاز كرد، به محضر او پيوست و در تمام مدت شش سال (جز موقعي كه به مرض حصبه مبتلا شده بود) حتي يك روز از درس آن بزرگ، غفلت نكرد. در روز شروع، قريب يكصد و بيست تن طلبه حضور داشتند ولي به تدريج كه مباحث، پيچيده و مشكل مي شد، عده طلاب رو به كاهش مي نهاد. عده‌اي در مبحث «وجود ذهني» به تحليل رفتند و عده ديگر در مبحث «عاقل و معقول» و هكذا...

ايشان به موازات تحصيل حكمت، براي تحصيل فقه از حوزه‌هاي درسي علماي بزرگ اصفهان چون: مرحوم «سيد محمدصادق خاتون آبادي»، مرحوم «آخوند فشاركي» و مرحوم «آقا سيد علي نجف آبادي» استفاده كامل برد. از قضا در همين هنگام، مرحوم «حاج شيخ عبدالله گلپايگاني» - از علماي بزرگ نجف - به اشاره پزشكان براي تغيير آب و هوا در اصفهان سكنی گزيد و آقاي فاضل، مقدم آن بزرگوار را فيضي بزرگ و موهبتي عظيم دانست و از مجلس درس اصول ايشان فايده ها اندوخت.

آقاي فاضل مي فرمود: «مجلس درس حاج شيخ عبدالله گلپايگاني از لحاظ استفاده، از مجالس كم نظير بود؛ چه وي بياني ساده و رسا و دقيق داشت و براي تفهيم مطالب، مثال هاي ساده از زندگاني روزانه مي آورد. از طرف ديگر، حوزه درسش - به خلاف رسم آن عهد - آرام و بدون هياهو و جر و بحث بود. طرز استدلالي كه از ايشان درباره قاعده ترتب شنيدم، از هيچ يك از استادان ديگر نشنيدم».

علامه فاضل توني مدت يازده سال در اصفهان ماند و جز به تحصيل، مباحثه، تدريس، عبادت، رياضت و تهذيب نفس به كاري نپرداخت و هميشه خود مي فرمود: «بهترين ايام دوران عمر من، ايامي است كه در اصفهان گذرانده‌ام!».

هجرتي ديگر

سرانجام هواي وطن، آقاي فاضل را پس از سال ها به خراسان كشانيد؛ اما پس از توقف چند ماهي در آن سامان، مجدد به قصد اصفهان حركت كرد. چون به تهران رسيد، شنيد كه مرحوم حكيم «آقا ميرزا هاشم اشكوري» - مدرس معقول مدرسه سپهسالار جديد - (شهيد مطهري)، تدريس «شرح مفتاح الغيب» را شروع كرده است.

چند روزي براي كسب فيض از آن عامل متبحرِ پرمايه، به جلسه درس ايشان حضور يافت. تسلط و احاطه آن استاد بزرگوار در حكمت و عرفان و لطفِ محضر و صفاي باطن ايشان چنان بود كه همين كه چشم اين مسافر شيدا به جمال او افتاد، عزم رحيلش بدل به تصميم اقامت شد و مدتي چند نيز ملازمت خدمت آن استاد را برگزيد.

مرحوم اشكوري همين كه تدريس «شرح مفتاح الغيب» را به پايان رسانيد، به تدريس اسفار پرداخت و علامه فاضل با آن كه قسمت اعظم اسفار را نزد مرحوم جهانگيرخان فراگرفته بود، دوباره دوره آن را آموخت. همچنين در درس «فصوص الحكم» ايشان نيز حضور مي يافت و بعد از ظهرها هم به طور خصوصي در خدمت ايشان به تحصيل «تمهيد القواعد» مي پرداخت.

هوش و حافظه عجيب، شور و اشتياق كامل نسبت به علم و معرفت، ملازمت اساتيد طراز اول و ممارست خستگي ناپذير، همه همآهنگ دست به دست هم داد و موجب شد كه وي استاد كامل و محيط، و عالمي كارآمد و مسلط شود.

بر كرسي استادي

پس از ارتحال «آقا ميرزا هاشم اشكوري»، آقاي فاضل به «مدرسه دارالشفاء» رفت و در آن جا حوزه درسي داير كرد و طلاب صالح و مستعد را از معلومات وسيع خود بهره‌مند ساخت. در سال 1333 ق. در «مدرسه سياسي» به تدريس عربي پرداخت و پس از چندي، تدريس فقه و منطق كه به ايشان پيشنهاد شده بود، را به عهده گرفت. چندي هم در «دارالفنون» و «مؤسسه وعظ و خطابه» به تدريس پرداخت.

در سال 1313 ش. تدريس عربي «دارالمعلمين عالي» كه تازه افتتاح شده بود، به ايشان محول گشت و سپس تدريس منطق و فلسفه نيز بدان اضافه شد. همچنين بعد از تأسيس «دانشكده معقول و منقول»، در آن دانشكده نيز تدريس مي كرد. و به اين ترتيب هزاران نفر از مجالس درس ايشان كسب فيض كرده‌اند. در سال هاي اخير، تدريس ايشان منحصر در «دانشكده ادبيات» و «دانشكده معقول و منقول» بود و در هر دو دانشكده، اولياي مؤسسه، اساتيد، همكاران و دانشجويان، نهايت تجليل و تكريم را نسبت به آن بزرگ، مراعات مي كردند و همواره با نظر احترام آميخته با محبت به ايشان مي نگريستند.

استاد بزرگوار، از كساني بود كه علم و دانش را كوثر و مطلوب بالذات مي دانند نه وسيله و ابزار تكاثر؛ بدين معني كه به راستي از اوان كودكي تشنه دريافت حقيقت و كسب دانش و فضيلت بود و از يادگرفتن و ياد دادن لذت مي برد. علم و دانش را پرارزش‌ترين و تحصيل آن را جدي‌ترين امور مي دانست.

اين بود كه چون درباره امور عادي زندگي سخن مي گفت، گاهي كلمات و جملات را به درستي ادا نمي كرد و حتي بعضي كلمات را شكسته بسته ادا مي فرمود ولي هنگام درس به كلي لحن تكلمش عوض مي شد و مطالب را شمرده و با طمأنينه شرح مي داد و مشكل‌ترين و پيچيده‌ترين معارف را با قوت بيان، ساده و روشن مي ساخت و درس خود را به آيات قرآني و اشعار مولانا و حافظ و شيخ محمود شبستري مي آراست. ضمن تدريس براي رفع خستگي دانشجويان غالباً مطالبي شيرين بيان مي كرد و كمتر جلسه درس ايشان بدون مزاح به پايان مي رسيد.

خود آن مرحوم را نيز گاه چنان خنده مي گرفت كه مدتي سخنش قطع مي شد. مجلس درس و بيان شيوايش به قدري جالب بود كه غالباً دانشجويان رشته‌هاي ديگر نيز در مواقع فراغت، حضور در جلسه درس او را مغتنم مي دانستند و مجذوب احاطه علمي، حضور ذهن، حافظه شگرف، حُسن بيان، ذوق، ظرافت، نيروي ايمان و صفا و سادگي مخصوص او مي شدند و سخنان او را به عنوان نُقلِ محافل در مجالس نقل مي كردند.

هر كس چند جلسه به درس آن مرحوم حضور مي يافت، از وسعت علم و دانش و احاطه او در رشته‌هاي مختلف علوم اسلامي - بخصوص در ادبيات عرب و حكمت قديم - دستخوش اعجاب و حيرت مي شد، و مجذوب صفاي قلب و بي آلايشي و بي پيرايگي و صدق و صفا و اخلاص ايشان مي گشت و در سِلك مريدان آن وجود عزيز درمي‌آمد.

علامه فاضل از ذخاير و نوادر عصر ما و به حقيقت «بقيةالماضين و خيرالموجودين» بود و در بعضي از قسمت ها بديل و نظيري نداشت. مرحوم «آيت الله بروجردي» در نامه‌اي كه چند سال قبل از وفات فاضل بدو مرقوم داشته بود، وي را به عنوان «عمادالعلماء المتألّهين» مخاطب فرموده بود. وي همچنين از بزرگ مرجع عصر خود، مرحوم «آيت الله العظمي سيد ابوالحسن اصفهاني» اجازه تدريس داشت.

متن اين اجازه نامه چنين است: بسم الله الرحمن الرحيم. مخفي مباد، جناب مستطاب علم الأعلام، ابوالفضايل والفواضل، آقاي ميرزا محمدحسين فاضل توني، دام فضله، كه از افاضل مدرسين معقولند، از جانب احقر مأذون و مجازند در تدريس و افاضات علميه. حرّره الأحقر ابوالحسن الموسوي الاصفهاني (محل مهر).

مكارم اخلاق

استاد بزرگوار آقاي فاضل، علم را با عمل توأم داشت و همچنان كه در زمينه علم و حكمت به عالي‌ترين درجه نايل آمده بود، از لحاظ تهذيب نفس و تزكيه باطن نيز به سرحدّ كمال رسيده و نسخه‌اي جامع و انساني كامل شده بود. در مقام تخليه در آن وجود شريف، سر سوزني كبر، خودبيني، تملق، ريا، حب شهرت و دلبستگي به دنيا ديده نمي شد و به واقع بر خودخواهي و خودپرستي - كه سرچشمه همه رذايل اخلاقي است - فايق آمده و از آلودگي ها پاك شده بود.

رفتار آن مرحوم بي اندازه طبيعي، خودماني و دور از تصنع و تكلف بود. ايام تابستان، غالباً عصرها از منزل بيرون مي آمد و ساعت ها در گوشه اي از مدرسه سپهسالار (شهيد مطهري)، معمولاً زير ساعت، مي نشست و دانشجويان گرد آن عزيز حلقه مي زدند و مانند اين كه با يكي از دوستان و آشنايان خود سخن بگويند، با آن مرحوم حرف مي زدند و او با دقت به حرف همه گوش مي داد.

از جمله مكارم اخلاقي او، وظيفه شناسي و وقت شناسي بود. هميشه سرساعت مقرر به وعده خود حاضر مي شد. هيچ كس به ياد ندارد كه مرحوم فاضل در طي سال هاي متمادي، حتي يك روز ديرتر از وقت معين به درس حاضر شده باشد. ورقه‌هاي دانشجويان را به دقت و با حوصله‌اي هر چه تمام‌تر از ابتدا تا به انتها مطالعه مي كرد و حتي اگر ورقه‌اي بد خط يا ناخوانا بود، به كسي كه مورد اعتمادش بود، مي فرمود آن ورقه را براي او بخواند تا نمره، كاملاً از روي عدالت و دقت داده شود.

چون خبر مي يافت كه در همسايگي اش بيوه زني مستمند يا يتيمي بينوا هست، بي درنگ به كمك آنان مي شتافت. چهره‌اش چنان گشاده و متبسم بود كه ديدنش اندوه را از دل مي زدود. حتي در حال درد و مرض نيز همواره تبسمي بر لب داشت. هنگامي كه در «بيمارستان نجميه» براي عمل «پُرُستات» بستري بود، با اين كه عمل پرستات بسيار دردناك است، شكوه و شكايتي نكرد و قيافه محبوب و نوراني اش همواره منبسط بود. در همان حال درد هر كس از حال ايشان مي پرسيد، مي گفت: «خوب است، الحمدلله رب العالمين».

هر عيادت كننده اي به خوبي درمي يافت كه آن مرحوم از مراحل صبر و تسليم و شكر گذشته و به سرمنزل «رضا» رسيده است و «پسندد آن چه را جانان پسندد». در همان مدت كوتاه، چنان شده بود كه همه پزشكان و پرستاران به آن بزرگ، ارادت مي ورزيدند و مجذوب حُسنِ خلق و صفاي ايشان شده بودند.

«آيت الله حسن زاده آملي» درباره مكارم اخلاقي استادش مرحوم فاضل مي نويسد: من در همه مدتي كه با آن سالار و سرور و پدر روحانيم محشور بودم و از محضرش استفاده مي كردم، يك كلمه حرف تند و درشت و يك بار اخم و ترش رويي از او نديدم. فقط يك روز كه مي بايست اول طلوع آفتاب سر درس حاضر باشم، چند دقيقه دير شد؛ فرمود: چرا دير آمديد؟ عرض كردم: اختلاف افق از مدرسه مروي تا اين جا موجب اين تفاوت شده است. تبسم فرمود و شروع به درس نمود.

آن بزرگوار (روحي فداه) خيلي خوش محضر بود. اصرار داشت كه درس ما در اول طلوع آفتاب باشد و به مطايبه مي فرمود: «در اين وقت هم استاد مي فهمد كه چه مي گويد، و هم شاگرد مي فهمد كه چه مي شنود. و چون آفتاب بالا آمده است، استاد مي فهمد كه چه مي گويد اما شاگرد نمي فهمد كه چه مي شنود؛ و در بعد از ظهر نه آن مي فهمد كه چه مي گويد و نه اين مي فهمد كه چه مي شنود!

حضرت استاد علامه فاضل توني، جامع معقول و منقول بود و به حق از ذخاير عصر ما و از نوادر روزگار ما بود و حافظه‌اي بسيار سرشار و قوي داشت. در ادبيات تازي و پارسي، اديبي بارع و متضلع بود و از فقهاي بزرگي، مدارك اجتهاد داشت.

«دكتر ذبيح الله صفا» - كه مدت ها افتخار شاگردي علامه فاضل توني را داشته است - درباره مكارم اخلاق وي مي نويسد: «فاضل توني، براي شاگردان خود، پدري تمام عيار بود؛ پدري كه به اقتضاي اعمال فرزندان، مهرباني مي كرد يا خشمناك مي شد، سخن لطف آميز مي گفت يا تندي و خشونت مي نمود. از آسايش فرزندان خشنود مي شد و تأثر آنان قلب مهربانش را به درد مي آورد.

او دلي داشت به صفاي آب زلال، حيله و تزوير و چاره گري و بدانديشي را مطلقاً نمي شناخت و اصلاً درك نمي كرد. نظم و ترتيب او در زندگاني و در كار روزانه حتي در آخرين ايامي كه توانايي حركت داشت، سرمشق بود. علاقه به كار و درس و توجه به وظايفي كه بر عهده مي گرفت، هنوز هم ضرب المثل است.

استاد فقيد من، علاقه به مطالعه و تحقيق را از جواني تا به پيري با خود همراه داشت. اگر در مدرسه بود، جز به تدريس زبان و ادب عربي و منطق و فلسفه و تفسير به امري ديگر اشتغال نمي ورزيد و همين كه به خانه مي رفت يكسر، راه اتاق كار خود را پيش مي گرفت و در آن جا با كتاب هايي كه پيش از خروج از خانه، كنار مسندش نهاده بود، دوباره سرگرم مي شد. به مطالعه كتب و رسايل گوناگون در حكمت، عرفان، كلام و علوم مختلف عقلي قديم، علاقه وافر داشت و كتابخانه ذي قيمت او به نُسَخ خوبي از اين مقولات انباشته بود.

وي در ادب عربي، حكمت، علوم عقلي و كلام، بي ترديد از افراد انگشت شمار عهد خود بود و با حافظه بي نظيري كه داشت، هر چه از استادان معروف خود در مشهد و اصفهان فراگرفته بود، بي كم و كاست به ياد داشت و آن چه از راه مطالعه به دست آورده بود، تا هنگام وفات از كف نداد!

فاضل توني در تعليم، هيچ گونه بخلي نداشت. در هر مبحثي كه پيش مي گرفت، از آن چه مي دانست، به قدر وسع و استعداد شاگردان، افاده معاني مي كرد و سخنان عالمانه او چون با امثال مختلف و گاه شوخي هاي جاندار آميخته مي شد، وسيله سودمندي براي فهم مطالب مشكل مي گرديد و مطلقاً به خستگي شنونده نمي انجاميد. كلاس پرارج و محضر شريفش هيچ وقت از فايده خالي نبود. حكايات و داستان ها و امثال گيرنده‌اي كه به تناسب موضوعاتِ جاريه، بيرون از ساعات درس مي گفت، اگر چه با شوخي ها و ظرافت ها همراه بود، ولي همه، حكايات از جاني آزموده و اطلاعاتي وسيع در مسايل مختلف مي كرد. اين است كه محضر او و سخنان پرلطفش هيچ گاه از ذهن نزديكان و دوستانش زدوده نمي شود».

«دكتر رضازاده شفق» - يكي ديگر از ارادتمندان آقاي فاضل - نيز درباره آن فقيد سعيد مي نويسد: «وي گذشته از مقام شامخ در قواعد و اصول زبان تازي و ممارست در علوم اسلامي، از بلاغت و منطق و حكمت، خود مردي بود پاك نهاد و صميمي و خيرخواه. ريائي در كارش نبود و آن چه در دل داشت، مي گفت و اين جهت اخلاقي او در نزد شاگردانش بيشتر ظاهر و محسوس بود. مجالس درسش از تصنع (ساختگي بودن) مبرا بود و بسا جنبه گفت و شنيد داشت و شاگردان به آزادي، در مطالب درسي اظهارنظر مي كردند.

فاضل بذله گويي و ظرافت را هم دوست مي داشت، حتي گاهي مي شد شاگردانِ بي مبالات و گستاخ خود را به زبان شوخي، سرزنش سخت مي‌كرده است. از خواص او پاكيزگي بود. هميشه دست و صورت و قبا و عبا و دستار او پاك و نظيف ديده مي شد و حياط و اطاق هاي خانه كوچك مهمان نواز او نيز حد اعلاي سليقه را نشان مي داد و دوست داشت مهمان‌هاي خود را در آن جا كه كانون دوستداران و خوشه چينانِ خوانِ دانش و احسانش بود، پذيرايي كند و در مصاحبت آنان غليان پاكيزه خود را راه اندازد». او در تمام مراحل حيات خود، مراتب تواضع و درويش منشي خود را حفظ كرد.

خصوصيات جسمي

مرحوم فاضل، با اين كه جثه‌اي نحيف داشت، از سلامت مزاج و نشاط روحي به طور كامل برخوردار بود و در طي زندگي طولاني خود - جز يك مرتبه در اصفهان - به مرض سختي مبتلا نشده بود. ديدِ چشم و شنوايي گوش و قوه حافظه‌اش تا اواخر عمر وي ضعف و انحطاطي نداشت.

حدود پنج سال قبل از رحلت، براي عمل غده پرستات چندي در «بيمارستان نجميه تهران» بستري شد و گروه زيادي از طبقات مختلف و مخصوصاً دوستان و همكاران آن مرحوم، به عيادتش آمدند و حتي برخي از آنان گاه يك روز در ميان، به بالين ايشان مي آمدند. عمل جراحي به خوبي انجام گرفت و پس از چندي از بيمارستان به منزل انتقال يافت و پس از گذراندن دوره نقاهت، با وجود ضعف، باز شروع به تدريس كرد.

پس از چندي سكته اي عارض آن استاد شد كه باز به كوشش پزشكان و فداكاري همسرش در طي چند ماه، خطر آن هم مرتفع شد؛ ولي ديگر قادر به تدريس نبود و به تدريج بر اثر كبر سن، نيروي حياتي آن استاد عزيز رو به كاهش مي رفت و مانند چراغي كه به تدريج روغنش به تحليل رود، از انرژي و نيروي ايشان پيوسته كاسته مي شد، تا جايي كه ديگر قدرت خروج از منزل نداشت.

در تمام اين مدت، همسر خداپرست و متقي‌اش، مردانه كمر خدمت بسته و مانند زنان تارك دنيا، خود را صميمانه وقف بر آن عالم رباني ساخته بود؛ پروانه صفت به گرد آن شمع مي گرديد، دستورهاي اطبا را با دقت اجرا مي كرد، از عيادت كنندگان پذيرايي مي نمود. كمتر استاد فاضل را تنها مي گذاشت و نمي گذاشت وي از تنهايي دلتنگ شود. براي بالا رفتن از تخت و پايين آمدن از آن، با كمال محبت كمكش مي كرد و مواظب خوراك و دوا و نظافت ايشان بود.

آثار علمي

علامه فاضل توني تقريباً از نعمت خط محروم بود و به زحمت مي توانست چيزي بنويسد. حتي امضاء كردن نيز براي ايشان خالي از اشكال نبود؛ چه آن مرحوم فقط در ايام كودكي چند ماهي در مكتب مشق نوشته بود. پس از آن به واسطه قدرت حيرت انگيز حافظه، احتياجي به ثبت و يادداشتِ مطالب نداشت؛ بنابراين، به ندرت ممكن بود چيزي بنويسد. به همين جهت آثار قلمي آن مرحوم معدود است و همان ها را هم معمولاً ديكته كرده و ديگران نوشته‌اند؛ اين آثار عبارتند از:

1. جزوه صرف:

اين كتاب مشتمل بر تجزيه و تركيب بخشي از آيات قرآني مي باشد كه در مؤسسه وعظ و خطابه سابق، ديكته كرده است. در اين اثر نفيس، استاد تنها به تجزيه و تركيب و ذكر نكات صرفي و نحوي اكتفا نكرده، بلكه به مناسبت هر آيه، نكاتي دقيق از تفسير، معاني بيان، كلام، حكمت و عرفان آورده است.

2. تعليقه بر شرح فصوص:

تعليقه اي بسيار عالمانه بر مقدمه كتاب «شرح فصوص الحكم» قيصري است كه متضمن برخي اشارات و دقايق عرفاني نيز مي‌باشد. علامه فاضل توني اين رساله را نخست به عربي تنظيم كرده بود تا در حكم رساله دكتراي او (براي تشخيص درجه معلومات) محسوب شود لكن چون طرح رساله عربي در مورد تشخيص پايه اطلاعات در قانون دانشگاه پيش بيني نشده بود، آن متن عربي را به فارسي درآورد و مقدمه‌اي بر آن نگاشت. اين اثر نفيس با مقدمه استاد بديع الزمان فروزانفر به چاپ رسيده است.

3. منتخب قرآن و نهج البلاغه:

مجموعه‌اي است از آيات قرآني و كلمات قصار و چند خطبه از نهج البلاغه به همراه شرح لغات مشكل آن.

4. صرف و نحو و قرائت (براي سال اول تا سوم دبيرستان):

در تأليف اين كتاب، استاد احمد بهمنيار و عبدالرحمن فرامرزي هم با آن مرحوم همكاري داشته‌اند. صرف هر سه جلد را مرحوم بهمنيار، متون و قرائت آن ها را فرامرزي و نحو آن ها را مرحوم فاضل تهيه كرده‌اند.

5. منتخب كليله و دمنه و ابن خلكان:

منتخبي است از «كليله و دمنه»ي عربي عبدالله بن مقفع، و «وفيات الاعيان» ابن خلكان، با شرح و توضيح لغات مشكل آن دو.

6. ترجمه فنون سماع طبيعي شفا:

اين كتاب ترجمه فن سماع از طبيعيات شفاي ابوعلي سينا با همكاري استاد محمدعلي فروغي است.[۲] براي ترجمه اين كتاب، مدت چند سال با همت و كوششي كه داشتند؛ دو روز معين در هفته را به اين كار اختصاص داده بودند؛ يك روز فروغي به خانه جناب فاضل مي آمد و يك روز ايشان به منزل فروغي مي رفت.

در اين جلسات، نخست فاضل توني متن عربي را مي خواند و آن را ترجمه تحت اللفظي مي كرد و سپس به شرح و تفسير آن پرداخته و فروغي يادداشت برمي داشت. آن گاه فروغي به تنهايي آن ترجمه و توضيحات را مرتب و منقح مي ساخت و هر فصلي را جداگانه با عبارات بسيار ساده تلخيص مي نمود و سپس همه را به نظر آقاي فاضل مي رساند. سرانجام پس از چند سال مجاهده و صرف وقت، اين اثر نفيس و شريف به طالبان فلسفه عرضه شد.

7. جزوه منطق:

شامل مطالبي كه استاد در رشته فلسفه دانشكده ادبيات ديكته كرده است و دانشجويان يادداشت برداشته‌اند.

8. حكمت قديم (در طبيعيات):

مطالبي است كه استاد در رشته مزبور ديكته كرده است. اين دو كتاب نفيس را آقاي فاضل به هزينه خود به چاپ رساند و چون تصحيح چاپ آن دو را به يكي از دانشجويان واگذار كرده بود، متأسفانه اغلاط چاپي آن بسيار است.

9. الهيات:

كه آن را سال ها قبل ديكته نموده، ولي به چاپ نرسانيده بود. وقتي رئيس وقت دانشگاه تهران، دكتر علي اكبر سياسي، از وجود آن اطلاع يافت، با اصرار و ابرام از جناب فاضل خواست تا آن را به چاپ برساند. سرانجام به همت وي اثر مزبور كه از شاهكارهاي علامه فاضل توني است، توسط انتشارات دانشگاه به چاپ رسيد.

از ملاحظه آثار آن استاد بزرگ به خوبي معلوم مي شود كه به كلي از تصنع و تكلف احتراز داشته و مطالب مشكل و پيچيده فلسفه را با عباراتي روشن و صريح ادا كرده است و آن چه درباره سقراط گفته‌اند كه «فلسفه را از آسمان به زمين آورد» درباره آثار فلسفي آن مرحوم هم صادق است. وقتي آن ها را با بعضي آثار فلسفي فارسي از قبيل «دانشنامه علايي» ابن سينا، «درّةالتاج» قطب الدين شيرازي، «گوهر مراد» ملا عبدالرزاق لاهيجي و «اسرارالحكم» حاج ملا هادي سبزواري مقايسه كنيم، درجه سادگي و حُسن تفهيم آثار آن مرحوم به خوبي معلوم مي شود.

حكايات

رضا به قضا:

«دكتر محمد خوانساري» درباره مقام تسليم آن مرحوم در مقابل اراده پروردگار، مي گويد: «در ايامي كه مرحوم استاد براي عمل جراحي در بيمارستان بستري شده بود، روزي ايشان را بسيار افسرده و ملول و نگران ديدم و حالتي آميخته از حزن و نگراني و ترس در سيماي آن مرحوم مشاهده كردم. حوصله سخن گفتن و سخن شنيدن نداشت. عرض كردم: دردي داريد؟ فرمود: نه. گفتم: خبر تازه‌اي شده؟ فرمود: نه. سرانجام استاد را قسم دادم كه علت گرفتگي خود را بيان كند. ديگر نتوانست خودداري كند، به شدت منقلب شد و به سختي گريست و فرمود: نگراني و اندوه من از اين است كه شايد گناهي كرده‌ام و اينك به عقوبت آن دچار شده‌ام و مي ترسم مبادا مغضوب و رانده درگاه شده باشم والا تحمل درد جسماني دشوار نيست. گفتم: لقمان را حكمت آموختن، دور از ادب است ولي «بلا» هميشه نشان قهر نيست، بلكه گاهي نيز عين لطف است. فرمود: اگر چنين باشد، اين آفت، عين راحت است».

شفقت:

علامه فاضل به سبب صفاي قلب و منزه بودن از هرگونه آلايش، شفقت و رقتي وصف ناشدني داشت. اگر در كلاس درس، شعر يا مطلب تأثرانگيزي نقل مي كرد، خود بيش از همه متأثر مي شد. روزي اشعار ذيل را - كه از سعدي است - در كلاس درس خواند:

پدر مرده را سايه بر سر فكن × غبارش بيفشان و خارش بكن

الا تا نگريد، كه عرش عظيم × بلرزد همي چون بگريد يتيم

چو بيني يتيمي سرافكنده پيش × مزن بوسه بر روي فرزند خويش

و چنان حال آن بزرگ تغيير يافت كه نتوانست بقيه اشعار را بخواند.[۳]

رقت قلب:

روزي در محضر استاد، سخن از «پروين اعتصامي» به ميان آمد و چون مرحوم فاضل تا آن وقت از اشعار وي چيزي نشنيده بود، شعر معروف «كوزه شكسته» پروين را براي ايشان خواندم:

كودكي كوزه اي شكست و گريست × كه مرا پاي خانه رفتن نيست

چه كنم اوستاد اگر پرسد؟ × كوزه آب از اوست، از من نيست

چه كنم گر طلب كند تاوان؟ × خجلت و شرم، كم ز مردن نيست

چيزها ديده و نخواسته‌ام × دل من هم دل است، آهن نيست

روي مادر نديده‌ام هرگز × چشم طفل يتيم، روشن نيست

كودكان گريه مي كنند و مرا × فرصتي بهر گريه كردن نيست.

با شنيدن اين اشعار، حال استاد به نحو عجيبي تغيير يافت، چهره‌اش برافروخته شد و بسيار گريه كرد و از من خواست يك جلد ديوان پروين براي ايشان تهيه كنم. پس از چند روز كه باز به خدمت ايشان رسيدم، فرمود: «تمام ديوان را من و خانواده از اول تا به آخر خوانديم» و از آن پس با اعجاب و احترامي خاص از پروين اعتصامي ياد مي كرد.

فاضل توني در سال هاي آخر عمر، مخصوصاً در ماه‌هاي خانه‌نشيني و زمين‌گيري، چنان نازك دل شده بود كه از شنيدن مطالب تأثرانگيز بي اختيار بلند مي گريست و مانند باران، اشك از چشم‌ها فرو مي باريد و به هيچ وجه قادر به خويشتن داري نبود. همسر آن مرحوم كه به خوبي از رقت قلب و درجه رحم و شفقت ايشان آگاه بود، از راه دلسوزي، روزنامه ها را اول خود مي خواند و شماره هايي را كه شامل مطالب تأثرانگيز بود، وي پنهان مي ساخت.

علت نامگذاري به «فاضل»

ايشان مي فرمود: «عادت مرحوم اديب نيشابوري اين بود كه درس هر روز را مي بايستي يكي از شاگردان بخواند. در روز چهارم، نوبت به من رسيد، كه از ديگران بهتر خواندم. مرحوم اديب گفت: «اين رجلِ (مرد) فاضل كيست؟!» مرا پيش خود خواند و در پهلوي خود نشانيد، بدين سبب از آن روز به «فاضل» مشهور شدم».

اشعار استاد همايي

«دكتر محمد خوانساري» - كه سال ها افتخار شاگردي علامه فاضل توني را داشته است - مي گويد: «به خوبي در نظر دارم كه روزي استاد دانشمند، مرحوم «جلال الدين همايي» به مناسبت ديدن عكس جناب فاضل، في البداهه قطعه ذيل را سرود:

فاضل توني، اي يگانه دهر × اي ز دانشوران عالم طاق

عكس روي تو ديدم و گرديد × دل به ديدار روي تو مشتاق

هو عِلماً لدي الأماثل فردٌ × هو فضلاً علي الأفاضل فاق

و فراقُ الحبيب عَزَّ عَلَيَّ × ذابَ قلبُ «السّنا» من الأشواق.

علامه شعراني و فاضل

آيت الله حسن زاده آملي مي نويسد: «اين فقير الي الله كه مي خواستم «شرح قيصري بر فصوص الحكم» را شروع كنم، از استاد علامه شعراني رضوان الله عليه راهنمايي خواستم. آن جناب فرمود: «اگر آقاي فاضل توني قبول كند، خيلي خوب است.» بعد از آن، استاد شعراني فرمود: «من وقتي به سن شما بودم و در تهران درس مي خواندم، آقاي فاضل توني يكي از اساتيد حوزه علمي اصفهان بود و آوازه اي بسزا و شهرت علمي تمام داشت».

پس از شرح فصوص ياد شده، خواستم «شفا» را دو درسه بخوانم، چه اين كه يك درس از كتاب نفس آن را در محضر استاد شعراني مشغول بودم. باز از آن جناب راهنمايي خواستم كه: اجازه مي فرماييد شفا را از اول طبيعيات نزد فلاني (يكي از روحانيون نامدار آن روز تهران) بخوانم؟ در جوابم فرمود: «اين آقا از خارج، حرف و مطلب خيلي مي داند ولي ملاي كتابي نيست؛ طلبه بايد پيش ملاي كتابي درس بخواند. اگر آقاي فاضل توني درس شفا را براي شما قبول كند، خيلي خوب است».

سكته مغزي

آيت الله حسن زاده آملي مي نويسد: «پس از مدت مديدي كه بسياري از طبيعيات شفا را در نزد فاضل خواندم، خاطره ناگواري بدين شرح برايم روي آورد: در اين درس شفا كسي با من شركت نداشت و من تنها به محضرش تشرف مي يافتم. يك روز چهارشنبه كه روز آخر درس هفته بود، ديدم آن جناب رضوان الله عليه درست و موزون مطلب شفا را تقرير نمي فرمايد و پريشان مي گويد. من چند بار سؤال پيش آوردم و جواب قانع كننده‌اي نفرمود. چنين انگاشتم كه شايد مانعي پيش آمده و درس را مطالعه نفرموده است.

روزهاي پنج شنبه و جمعه و ديگر تعطيلي ها در محضر استاد شعراني، دروس رياضي فرامي گرفتم، فرداي آن روز چهارشنبه ياد شده، براي درس رياضي به حضور استاد شعراني شرفياب شدم و در آن محضر نيز تنها بودم. بسيار خامي و بي ادبي از من سر زد كه به استاد شعراني عرض كردم: حضرت آقا! ديروز جناب فاضل توني درس شفا را درست تقرير نفرمود، و من چند بار سؤال پيش آوردم ولكن از ايشان جواب موزون و مطبوع نشنيدم، به ناچار سكوت كردم و پيگيري نكردم.

استاد شعراني در هنگام گفتارم به نوشتن اشتغال داشت، بدون اين كه سربلند كند و مرا نگاه كند، به حالت انقباض و گرفتگي چهره، با لحني خاص و اعتراض آميز فرمود: «درس ها و بحث هايت را كم كن و شفا را پيش مطالعه كن و در آن بيشتر زحمت بكش».

من خاموش شدم، ولي انفعالي (خجالتي) شديد به من روي آورد كه شايد استاد شعراني اين گستاخي را از من درباره خودش نيز احتمال دهد كه در محضر استادان ديگر از ايشان هم، چنين بي ادبي از من صادر شود. تا فرداي آن روز كه روز جمعه بود و براي درس رياضي تشرف حاصل كردم در حالي كه آن حالت انفعال بر من حاكم بود. به محض نشستن رو كرد به من و فرمود: «آقا! آن اعتراض ديروز شما براي آقاي فاضل توني، حق با شما است؛ زيرا ايشان به سكته مغزي دچار شده است و الآن در بيمارستان بستري است و آن پريشاني گفتارش از رويداد طليعه سكته بود».

پس از درس استاد شعراني به بيمارستان رفتم. تا چشم آن جناب به من افتاد، به شدت گريست و مرا نيز به گريه آورد. دست و پايش را بوسيدم و عرض كردم: آقاجان! ما بايد از شما صبر و سكينه و وقار بياموزيم. جزاه الله سبحانه عنا احسن جزاء المعلمين».

آرزوي فاضل

آيت الله حسن زاده آملي مي نويسد: مرحوم فاضل توني در آخر ديباچه رساله الهيات مي فرمايد: «پس اكنون كه آفتاب عمر من به اُفول مي گرايد، از اين توفيقي كه حاصل شد، بسيار شاكر و سپاسگزارم، چه شايد اين آخرين اثري باشد كه از من به چاپ مي رسد و همچون فرزند روحاني عزيز از من به يادگار مي ماند».

اين عبارت اخير كه فرمود: «همچون فرزند روحاني...» بدين نظر است كه آن جناب را اصلاً فرزندي نبود. شگفت اين كه با آن همه تنگدستي و سختي ها و ناگواري ها كه زمان تحصيل در تون و مشهد و اصفهان و تهران ديد، آرزويش اين بود كه اگر فرزندي داشت، روحاني و در مسير پدر باشد! «وفي ذلك فليتنافس المتنافسون».

رحلت

علامه فيلسوف، حكيم فاضل توني رضوان الله تعالي عليه پس از عمري تحقيق، تدريس و خدمت شايان به فرهنگ اين مرز و بوم، عاقبت در 82 سالگي (13/11/1339 ش.) در منزل شخصي خود - واقع در محله عودلاجان، خيابان ماشين، كوچه حمام نواب (حدود سرچشمه)- منادي حق را لبيك گفت و به سراي باقي شتافت.

ارادتمندان، جسد نحيف استاد را با احترام ويژه‌اي به شهر قم آورده و پس از زيارت دادن در حرم نوراني حضرت معصومه سلام الله علیها در «قبرستان شيخان» دفن نمودند. چندي قبل به دستور شاگرد برجسته‌اش آيت الله جوادي آملي، سنگ لوح جديدي بر مرقد آن حكيم متأله نصب گرديد. اكنون مقبره حكيم فاضل توني در قبرستان شيخان قم، مشهور و محل زيارت ارباب معرفت و علم است.

در رثاي استاد

اشعاري كه در پي مي آيد، اثر طبع لطيف مرحوم استاد «جلال الدين همايي» (سنا) در رثا و ستايش مرحوم فاضل توني است. همايي در اين اشعار، ماده تاريخ درگذشت آن مرحوم را كلمه «فاضل توني» به اضافه 3 آورده، كه 1380 مي شود چرا كه وي متولد 1298 و متوفاي 1380 ق است. ابياتي كه بر سنگ لوح فاضل نوشته شده، برگرفته از همين شعر است:

فاضل توني آن كه داشت به فضل × اشتهار و بلند آوايي

كرده در كسب علم و دانش، صرف × همه ايام عهد بُرنايي

بود نامش حسين و خُلق حسن × شُهره در علم و فضل و دانايي

هم به تقوا و دين مُسلم بود × هم به درس و فنون مُلايي

به كفاف معيشتي، خرسند × از همه جاه و مال دنيايي

بود اندر جواني و پيري × همه در كار دانش افزايي

قُرب پنجاه سال در فرهنگ × كرد خدمت به صدق و خوش رايي

علم و تعليم را يكي شده بود × علت فاعليش با غايي

چون به هشتاد و دو رسيدش سال × رخت بست از جهان غوغايي

رفت در بزمگاه قدس و شدند × قدسيانش به بزم آرايي

خواستم سال فوت او ز «سنا» × كه در اين فن بودش يكتايي

گفت تاريخ: «فاضل توني»است × چون سه بر جمع آن بيافزايي

به روح حكيم بزرگ تون درود مي فرستيم. «در تدوين اين اثر از «مجله دانشكده ادبيات تهران، ويژه‌نامه فاضل توني» و «در آسمان معرفت، آيت الله حسن زاده آملي» و... بهره برده‌ام. در پايان از حضرت آيت الله جوادي آملي كه با رؤيت مقاله و ارائه نظر، مقاله را اتقان بيشتري بخشيدند، تشكر مي شود.

پانویس

  1. «تون» شهري باستاني، واقع در جنوب خراسان است قدمت اين شهر به قبل از اسلام برمي‌گردد ناصرخسرو قبادياني - شاعر بلندآوازه - در سفرش از آن شهر عبور نموده و وصف شهر و مردمان آن را در سفرنامه اش آورده است با تصويب فرهنگستان زبان فارسي در سال 1310 ش نام «تون» به «فردوس» تغيير يافت.
  2. فروغي در مقدمه ترجمه فن سماع طبيعي درباره اين همكاري مي نويسد: «البته به تنهايي جرأت اقدام به چنين امري نمي كردم و اگر دوستان دانشمندم تشجيع نمي فرمودند، اين جسارت را نداشتم مخصوصاً استاد ارجمند، جامع معقول و منقول، آقا شيخ محمدحسين معروف به «فاضل توني» مرا به اين كار تشويق بليغ فرمودند و از همه جهت چه در تصحيح اصل كتاب و چه در ترجمه و توضيح مشكلات، از هيچ گونه مساعدت دريغ ننمودند؛ چنان كه من سپاسگزاري نتوانم كرد جز آن كه آن دانشمند از راه عشق به معرفت و خدمت به علم و حكمت آن چه كرد، بي مضايقه و منت بود و از اين رو من دل پيدا كردم و دست بكار بردم».
  3. دكتر خوانساري.

منبع

محمد ترابيان فردوسي, ستارگان حرم، جلد 16، صفحه 37، 61.