غزوه ذی امر: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (صفحه‌ای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: رسول خدا صلي الله عليه و آله، وقایع پس ا...' ایجاد کرد)
 
(ویرایش)
 
(۹ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{بخشی از یک کتاب}}
+
سبب این [[غزوه]] آن بود که به [[پیامبر اسلام|پیامبر اکرم]] (صلی الله علیه و آله) اطلاع دادند جمعی از [[قبیله غطفان]] به فکر افتاده اند تا به [[مدینه]] حمله کنند و برای این کار افراد و اسلحه تهیه می  کنند. [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله با چهارصد و پنجاه نفر از مسلمانان به قصد پراکنده ساختن و جلوگیری آنها به «ذی امر» رفت و در آنجا فرود آمد. رئیس قبیله مزبور شخصی بود به نام دعثور بن حارث، هنگامی که رسول خدا و همراهان بدانجا فرود آمدند باران گرفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله به کنار درختی رفته بود که باران شدت یافت و تدریجا سیلی برخاست و دره «امر» را فراگرفت.
  
 +
پیغمبر خدا در آن سوی دره بود و یارانش این طرف دره که سیل برخاست و میان آن حضرت و یارانش جدایی انداخت، رسول خدا صلی الله علیه و آله جامه خود را که در اثر آمدن باران تر شده بود از تن بیرون کرد و فشاری داده روی آن درخت انداخت تا خشک شود و خود زیر آن درخت خوابید.
  
 +
افراد قبیله غطفان که در تمام این احوال ناظر رفتار پیغمبر بودند و چون آن حضرت را تنها دیدند و سیل خروشان را نیز که مانع بزرگی میان آن حضرت و اصحاب بود مشاهده کردند به دعثور بن حارث که - گذشته از سمت ریاست بر آنها - مرد شجاع و بی باکی بود گفتند: فرصت خوبی برای تو پیش آمده تا بتوانی محمد را به راحتی به قتل برسانی و خیال خود و دیگران را آسوده کنی زیرا اگر فرضا یاران خود را نیز در اینجا به کمک طلب نماید آنها نمی توانند به او کمک کنند!
  
 +
دعثور از جا برخاسته و شمشیر برانی از میان شمشیرهایی که داشتند انتخاب کرد و همچنان تا بالای سر پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد و آنجا با شمشیر برهنه ایستاد و گفت: ای محمد کیست که اکنون بتواند تو را از دست من نجات داده و نگهبانی کند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله با آرامی فرمود: «[[الله]]!».
  
==غزوه ذی امر==
+
در این وقت [[جبرئیل]] - که مامور نگهبانی آن حضرت بود - دستی به سینه دعثور زد که به زمین افتاد و شمشیر از دستش به یک سو پرید! رسول خدا صلی الله علیه و آله از جا برخاست و شمشیر را برداشته بالای سر او آمد و فرمود: کیست که اکنون تو را از دست من حفظ کند؟ دعثور گفت: هیچ کس و من براستی گواهی می دهم جز خدای یگانه خدایی نیست و تو هم پیغمبر و فرستاده خدایی! و به خدا سوگند از این پس هرگز دشمنی را علیه تو جمع آوری نخواهم کرد.
  
سبب این غزوه آن بود که به پیغمبر اطلاع دادند جمعی از [[قبیله غطفان]] به فکر افتاده اند تا به [[مدینه]] حمله کنند و برای این کار افراد و اسلحه تهیه می  کنند، [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله با چهارصد و پنجاه نفر از مسلمانان به قصد پراکنده ساختن و جلوگیری آن ها به «[[ذی امر]]» رفت و در آن جا فرود آمد رئیس قبیله مزبور شخصی بود به نام [[دعثور بن حارث]]، هنگامی که رسول خدا و همراهان بدان جا فرود آمدند باران گرفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله به کنار درختی رفته بود که باران شدت یافت و تدریجا سیلی برخاست و دره  «امر» را فراگرفت.
+
در این وقت [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله شمشیرش را به او داد و دعثور برخاسته به راه افتاد، سپس روی خود را به آن حضرت کرده گفت: به خدا [[سوگند]] تو بهتر از من هستی! این را گفت و مسلمان شد. در این هنگام [[آیه ۱۱ مائده|آیه ۱۱ سوره مائده]]: {{متن قرآن|«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اذْکرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیکمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَن یبْسُطُواْ إِلَیکمْ أَیدِیهُمْ فَکفَّ أَیدِیهُمْ عَنکمْ وَاتَّقُواْاللّهَ وَ عَلَى اللّهِ فَلْیتَوَکلِ الْمُؤْمِنُونَ»|سوره=۵|آیه=۱۱}} نازل شد.<ref>البته برای این آیه [[سبب نزول|شأن نزول]] های دیگری هم ذکر شده است.</ref>
  
پیغمبر خدا در آن سوی دره بود و یارانش این طرف دره که سیل برخاست و میان آن حضرت و یارانش جدایی انداخت، رسول خدا صلی الله علیه و آله جامه خود را که در اثر آمدن باران  تر شده بود از تن بیرون کرد و فشاری داده روی آن درخت انداخت تا خشک شود و خود زیر آن درخت  خوابید.
+
او هنگامی که نزد قبیله خود برگشت از وی پرسیدند: چه شد که او را نکشتی؟ گفت: مردی سفیدپوش و بلندقامت را دیدم که بر سینه ام زد و چنان که دیدید به پشت روی زمین افتادم و دانستم که او فرشته ای بود و گواهی دهم که محمد رسول خداست و از این پس دیگر کسی را علیه او تحریک نخواهم کرد.<ref>گروهی از مورخین نظیر این داستان را در جنگ [[غزوه ذات الرقاع|ذات الرقاع]] که در سال چهارم یا پنجم اتفاق افتاد ذکر کرده و به جای «دعثور» نیز «غورث» ذکر شده و در کتاب شریف کافی نیز از [[امام صادق]] علیه السلام همان گونه نقل شده است، والله اعلم.</ref> و به دنبال این گفتار مردم را به [[اسلام]] دعوت کرد.
  
افراد قبیله غطفان که در تمام این احوال ناظر رفتار پیغمبر بودند چون آن حضرت را تنها دیدند و سیل خروشان را نیز که مانع بزرگی میان آن حضرت و اصحاب بود مشاهده کردند به دعثور بن حارث که - گذشته از سمت ریاست  بر آن ها - مرد شجاع وبی باکی بود گفتند: فرصت  خوبی برای تو پیش آمده تا بتوانی محمد را براحتی به قتل برسانی و خیال خود و دیگران را آسوده کنی زیرا اگر فرضا یاران خود را نیز در این جا به کمک طلب نماید آن ها نمی  توانند به او کمک کنند!
+
==پانویس==
 +
<references />
  
دعثور از جا برخاسته و شمشیر برانی از میان شمشیرهایی که داشتند انتخاب کرد و هم چنان تا بالای سر پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد و آن جا با شمشیر برهنه ایستاد و گفت: ای محمد کیست که اکنون بتواند تو را از دست من نجات داده و نگهبانی کند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله با آرامی فرمود: «[[الله ]]»!
+
==منابع==
  
در این وقت [[جبرئیل]] - که مامور نگهبانی آن حضرت بود - دستی به سینه دعثور زد که به زمین افتاد و شمشیر از دستش به یک سو پرید! رسول خدا صلی الله علیه و آله از جا برخاست و شمشیر را برداشته بالای سر او آمد و فرمود: کیست که اکنون تو را از دست من حفظ کند؟
+
*هاشم رسولی محلاتی، زندگانی حضرت محمد صلی الله علیه و آله، ص۲۹۱.
 
+
{{غزوات پیامبر اکرم}}
دعثور گفت: هیچ کس، و من براستی گواهی می  دهم جز خدای یگانه خدایی نیست و تو هم پیغمبر و فرستاده خدایی! و به خدا سوگند از این پس هرگز دشمنی را علیه تو جمع آوری نخواهم کرد. در این وقت رسول خدا صلی الله علیه و آله شمشیرش را به او داد و دعثور برخاسته به راه افتاد، سپس روی خود را به آن حضرت کرده گفت: به خدا [[سوگند]] تو بهتر از من هستی! این را گفته و به نزد قبیله خود برگشت و چون از وی پرسیدند: چه شد که او را نکشتی؟
+
[[رده:غزوات پیامبر اکرم]]
 
 
گفت: مردی سفید پوش و بلند قامت را دیدم که بر سینه ام زد و چنان که دیدید به پشت روی زمین افتادم و دانستم که او فرشته ای بود و گواهی دهم که محمد رسول خداست و از این پس دیگر کسی را علیه او تحریک نخواهم کرد.(1) و به دنبال این گفتار مردم را به [[اسلام]] دعوت کرد و از آن پس مسلمان گردید.
 
 
 
پی  نوشت
 
 
 
(1). گروهی از مورخین نظیر این داستان را در جنگ [[ذات الرقاع]] که در سال چهارم یا پنجم اتفاق افتاد ذکر کرده و به جای  «دعثور» نیز «غورث » ذکر شده و در کتاب شریف کافی نیز از [[امام صادق]] علیه السلام همان گونه نقل شده است، والله اعلم.
 
 
 
===منبع===
 
 
 
هاشم رسولی محلاتی, زندگانی حضرت محمد صلی الله علیه و آله، ص 291
 

نسخهٔ کنونی تا ‏۳ مارس ۲۰۲۰، ساعت ۱۲:۵۳

سبب این غزوه آن بود که به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اطلاع دادند جمعی از قبیله غطفان به فکر افتاده اند تا به مدینه حمله کنند و برای این کار افراد و اسلحه تهیه می کنند. رسول خدا صلی الله علیه و آله با چهارصد و پنجاه نفر از مسلمانان به قصد پراکنده ساختن و جلوگیری آنها به «ذی امر» رفت و در آنجا فرود آمد. رئیس قبیله مزبور شخصی بود به نام دعثور بن حارث، هنگامی که رسول خدا و همراهان بدانجا فرود آمدند باران گرفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله به کنار درختی رفته بود که باران شدت یافت و تدریجا سیلی برخاست و دره «امر» را فراگرفت.

پیغمبر خدا در آن سوی دره بود و یارانش این طرف دره که سیل برخاست و میان آن حضرت و یارانش جدایی انداخت، رسول خدا صلی الله علیه و آله جامه خود را که در اثر آمدن باران تر شده بود از تن بیرون کرد و فشاری داده روی آن درخت انداخت تا خشک شود و خود زیر آن درخت خوابید.

افراد قبیله غطفان که در تمام این احوال ناظر رفتار پیغمبر بودند و چون آن حضرت را تنها دیدند و سیل خروشان را نیز که مانع بزرگی میان آن حضرت و اصحاب بود مشاهده کردند به دعثور بن حارث که - گذشته از سمت ریاست بر آنها - مرد شجاع و بی باکی بود گفتند: فرصت خوبی برای تو پیش آمده تا بتوانی محمد را به راحتی به قتل برسانی و خیال خود و دیگران را آسوده کنی زیرا اگر فرضا یاران خود را نیز در اینجا به کمک طلب نماید آنها نمی توانند به او کمک کنند!

دعثور از جا برخاسته و شمشیر برانی از میان شمشیرهایی که داشتند انتخاب کرد و همچنان تا بالای سر پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد و آنجا با شمشیر برهنه ایستاد و گفت: ای محمد کیست که اکنون بتواند تو را از دست من نجات داده و نگهبانی کند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله با آرامی فرمود: «الله!».

در این وقت جبرئیل - که مامور نگهبانی آن حضرت بود - دستی به سینه دعثور زد که به زمین افتاد و شمشیر از دستش به یک سو پرید! رسول خدا صلی الله علیه و آله از جا برخاست و شمشیر را برداشته بالای سر او آمد و فرمود: کیست که اکنون تو را از دست من حفظ کند؟ دعثور گفت: هیچ کس و من براستی گواهی می دهم جز خدای یگانه خدایی نیست و تو هم پیغمبر و فرستاده خدایی! و به خدا سوگند از این پس هرگز دشمنی را علیه تو جمع آوری نخواهم کرد.

در این وقت رسول خدا صلی الله علیه و آله شمشیرش را به او داد و دعثور برخاسته به راه افتاد، سپس روی خود را به آن حضرت کرده گفت: به خدا سوگند تو بهتر از من هستی! این را گفت و مسلمان شد. در این هنگام آیه ۱۱ سوره مائده: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اذْکرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیکمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَن یبْسُطُواْ إِلَیکمْ أَیدِیهُمْ فَکفَّ أَیدِیهُمْ عَنکمْ وَاتَّقُواْاللّهَ وَ عَلَى اللّهِ فَلْیتَوَکلِ الْمُؤْمِنُونَ» نازل شد.[۱]

او هنگامی که نزد قبیله خود برگشت از وی پرسیدند: چه شد که او را نکشتی؟ گفت: مردی سفیدپوش و بلندقامت را دیدم که بر سینه ام زد و چنان که دیدید به پشت روی زمین افتادم و دانستم که او فرشته ای بود و گواهی دهم که محمد رسول خداست و از این پس دیگر کسی را علیه او تحریک نخواهم کرد.[۲] و به دنبال این گفتار مردم را به اسلام دعوت کرد.

پانویس

  1. البته برای این آیه شأن نزول های دیگری هم ذکر شده است.
  2. گروهی از مورخین نظیر این داستان را در جنگ ذات الرقاع که در سال چهارم یا پنجم اتفاق افتاد ذکر کرده و به جای «دعثور» نیز «غورث» ذکر شده و در کتاب شریف کافی نیز از امام صادق علیه السلام همان گونه نقل شده است، والله اعلم.

منابع

  • هاشم رسولی محلاتی، زندگانی حضرت محمد صلی الله علیه و آله، ص۲۹۱.
غزوات پیامبر اکرم (ص)
2 هجری غزوه ودّان * غزوه بواط * غزوه عشيره‌ * غزوه كدر * غزوه بنى قينقاع * غزوه سويق‌
3 هجری غزوه بدر * غزوه غطفان‌ * غزوه احد * غزوه حمراء الأسد
4 هجری غزوه بنى نضير * غزوه ذات الرقاع * غزوه بدر الموعد
5 هجری غزوه دومة الجندل‌ * غزوه خندق یا احزاب * غزوه بنى قريظه‌
6 هجری غزوه بنى لحيان * غزوه ذى قرد * غزوه بنى مصطلق * غزوه حديبيه
7 هجری غزوه خيبر
8 هجری غزوه فتح مكه‌ * غزوه حنين * غزوه طائف‌
9 هجری غزوه تبوك‌