آیه 10 سوره بقره: تفاوت بین نسخهها
جز |
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) (←معانی کلمات آیه) |
||
(۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۴۱: | سطر ۴۱: | ||
</tabber> | </tabber> | ||
==معانی کلمات آیه== | ==معانی کلمات آیه== | ||
− | + | اليم: الم (بر وزن شرف): درد يا درد شديد «اليم»: دردناك. آن در آيه به معنى فاعل (مؤلم) است.<ref>تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی</ref> | |
== تفسیر آیه == | == تفسیر آیه == |
نسخهٔ کنونی تا ۵ ژانویهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۰۶:۵۱
<<9 | آیه 10 سوره بقره | 11>> | |||||||||||||
|
محتویات
ترجمه های فارسی
در دلهای ایشان بیماری (جهل و عناد) است، خدا بر بیماری آنها بیفزاید، و برای ایشان است عذابی دردناک، به سبب آنکه پیوسته دروغ میگفتند.
در دلِ آنان بیماریِ [سختی از نفاق] است، پس خدا به کیفرِ نفاقشان بر بیماریشان افزود، و برای آنان در برابر آنچه همواره دروغ می گفتند، عذابی دردناک است.
در دلهايشان مرضى است؛ و خدا بر مرضشان افزود؛ و به [سزاى] آنچه به دروغ مى گفتند، عذابى دردناك [در پيش] خواهند داشت.
در دلهاشان مرضى است و خدا نيز بر مرضشان بيفزوده است و به كيفر دروغى كه گفتهاند برايشان عذابى است دردآور.
در دلهای آنان یک نوع بیماری است؛ خداوند بر بیماری آنان افزوده؛ و به خاطر دروغهایی که میگفتند، عذاب دردناکی در انتظار آنهاست.
ترجمه های انگلیسی(English translations)
معانی کلمات آیه
اليم: الم (بر وزن شرف): درد يا درد شديد «اليم»: دردناك. آن در آيه به معنى فاعل (مؤلم) است.[۱]
تفسیر آیه
تفسیر نور (محسن قرائتی)
«10» فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ
در دلهاى منافقان، بيمارى است پس خداوند بيمارى آنان را بيافزايد. و براى ايشان عذابى دردناك است، به سزاى آنكه (در اظهار ايمان) دروغ مىگويند.
نکته ها
بيمارى، گاهى مربوط به جسم است، نظير آيهى 185 سوره بقره؛ «وَ مَنْ كانَ مَرِيضاً» كه درباره احكام روزه بيماران مىباشد. و گاهى مربوط به روح است، نظير اين آيه «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» كه درباره بيمارى نفاق مىباشد.
«1». تفسير راهنما.
«2». «يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ» غافر، 19.
«3». «يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ» طارق، 9.
«4». جمله «وَ ما يَشْعُرُونَ» دو گونه مىتوان معنا كرد: اول آنكه شعور ندارند كه خدا اسرارشان را مىداند و ديگر اينكه شعور ندارند كه در حقيقت به خود ضربه مىزنند.
جلد 1 - صفحه 59
داستان منافق، به لاشه ومردارى بد بو مىماند كه در مخزن آبى افتاده باشد. هر چه آب در آن بيشتر وارد شود، فسادش بيشتر شده و بوى نامطبوع و آلودگى آن افزايش مىيابد. نفاق، همچون مردارى است كه اگر در روح و دل انسان باقى بماند، هر آيه وحكمى كه از طرف خداوند نازل شود، به جاى تسليم شدن در برابر آن، دست به تظاهر و رياكارى مىزند و يك گام بر نفاق خود مىافزايد. اين روح مريض، تمام افكار و اعمال او را، رياكارانه و منافقانه مىكند و اين نوعى افزايش بيمارى است. «فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً»
شايد جملهى «فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً» نفرين باشد. نظير «قاتَلَهُمُ اللَّهُ»* يعنى اكنون كه در دل بيمارى دارند، خدا بيمارى آنان را اضافه مىكند.
پیام ها
1- نفاق، يك مرض روحى ومنافق بيمار است. همانطور كه بيمار، نه سالم است و نه مرده، منافق هم نه مؤمن است و نه كافر. «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»
2- اصلِ انسان، دل و روح اوست. «فَزادَهُمُ اللَّهُ»
(حقّ اين بود كه بگويد «فزادها الله مرضا» يعنى در دل آنان مرض بود، خداوند مرض آنها را زياد كرد. ولى فرمود: مرض خود آنان را زياد كرد. پس قلب انسان، به منزله تمام انسان است. زيرا اگر روح وقلب منحرف شود، آثارش در سخن و عمل هويداست.) «1»
3- نفاق، مرضى است كه رشد سرطانى دارد. «2» «فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً»
«1». تفسير راهنما.
«2». در قرآن، آياتى را مىخوانيم كه در آن اوصاف پسنديدهاى همچون: علم، هدايت و ايمان، قابل افزايش معرّفى شده است. همانند: «زِدْنِي عِلْماً» طه، 114 و «زادَتْهُمْ إِيماناً» انفال، 2 و «زادَهُمْ هُدىً» محمد، 17. همچنين برخى از امراض و اوصاف ناپسند مانند: رجس، نفرت، ترس و خسارت نيز قابل ازدياد دانسته شدهاند. همانند: «فَزادَتْهُمْ رِجْساً» توبه، 125 و «زادَهُمْ نُفُوراً» فرقان، 60 و «ما زادُوكُمْ إِلَّا خَبالًا» توبه، 47 و «وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً» اسراء، 82. با توجّه به آيات مذكور، معلوم مىشود كه سنّت خداوند، آزادى دادن به هر دو گروه خير و شر است. «كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ» اسراء، 20.
جلد 1 - صفحه 60
4- زمينههاى عزّت و سقوط را، خود انسان در خود به وجود مىآورد. «لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ»
5- دروغگويى، از روشهاى متداول منافقان است. «كانُوا يَكْذِبُونَ»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ «10»
فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ: در قلبهاى آنها كه محل اعتقاد است، مرض نفاق و حسد به مؤمنين و شك رسوخ يافته، به سوء اختيار آنان؛
«1» تفسير برهان، جلد اوّل صفحه 60، حديث دوّم.
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 68
فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً: پس زياد فرمود ايشان را خداى تعالى بيمارى، يعنى غم و غصه آنها را زياد فرمود به سبب تقويت امر پيغمبر خود و علوّ شأن اسلام و قرآن؛ زيرا هرچه شئونات رسول خود را ظاهر فرمود، مرض قلبى منافقين زيادتر شد، و چون سبب زيادتى مرض آنها كه تقويت و ظهور شوكت اسلام است از جانب خدا باشد، لذا مجازا اسناد به خدا داده شده.
تبصره: مراد به مرض قلبى، كفر باطنى مىباشد. يعنى همچنانكه طبيعت به سبب مرض از حالت طبيعى خود منحرف شود، اين منافقين هم به واسطه كفر باطنى از حالت طبيعيه كه فطرت اسلام است منحرف گشته، به مرض نفاق مبتلا شدهاند. پس حق تعالى نفاق آنها را زياد گردانيد، به اين وجه كه هرچند حجج و آيات بيشتر ظاهر مىنمود، كفر و نفاق آنها زيادتر مىشد؛ و چون ازدياد نفاق نزد زيادتى آيات الهيه است، لذا اسناد ازدياد به او- سبحانه- واقع شده، بر سبيل مجاز نه حقيقت. يا قلوب آنان مشحون به حزن و اندوه است، به سبب ظهور فضايح ايشان به نزول قرآن. پس خداى تعالى زياد گردانيد مرض آنان را كه حزن و اندوه است، به سبب كثرت اخبار به قبايح و فضايح ايشان به حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.
وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ: و براى ايشان است عذابى دردناك كه آتش جهنم باشد، بِما كانُوا يَكْذِبُونَ: به سبب آنچه بودند كه دروغ مىگفتند به مؤمنان، از دعوى اسلام و ايمان در گفتار و كتمان كفر در نهان.
تنبيه: چنانچه بدن انسانى دو حالت دارد: يكى صحت و ديگرى مرض؛ همچنين قلب انسانى كه عبارت باشد از لطيفه ربّانيه و ناطقه قدسيه، دو حالت دارد: يكى صحت يعنى ملزم شدن به معتقدات حقه ايمانيه؛ و ديگر مرض يعنى اعتقاد نداشتن به اصول اسلاميه. و منشأ افعال صادره انسانى از خير و شر قلب مىباشد؛ چنانچه در كتاب خصال از حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مروى است كه فرمود: فى الانسان مضغة اذا هى سلمت و صحّت سلم بها ساير الجسد فاذا سقمت سقم بها ساير
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 69
الجسد و فسد و هى القلب «1». يعنى: در انسان پاره گوشتى است، هرگاه او سالم و صحيح شد سالم شود ساير جسد؛ و اگر مريض شود، به سبب او ساير جسد و قلب او مريض مىباشد. و مسلم است نزد عاقل كه مرض قلبى كفر و نفاق و سوء اعتقاد و اخلاق رذيله اقوى و اشدّ است ضرر آن از مرض جسدى؛ زيرا امراض جسدى چنانچه معالجه نشود منجر به هلاك دنيوى گردد، و لكن امراض قلبيه موجب هلاكت اخروى و عذاب اليم خواهد شد.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ «10»
ترجمه
در دلهاشان مرض است پس افزود خداوند مرضشانرا و از براى آنها عذابى است دردناك براى آنكه دروغ ميگويند..
تفسير
مرض نفاق و شك و كبر و حسد و عداوت با خانواده نبوت است كه بواسطه قدرت و شوكت اسلام و ظهور معجزات و نصب امير المؤمنين (ع) بمقام ولايت باراده و حكم خداوند افزوده شد بطوريكه دل گرفته و سر گشته و حيران شدند، و در برهان از امام كاظم (ع) روايتى نقل نموده كه اجمالش آنستكه وقتى نفاق آن جماعت ظاهر شد پيغمبر (ص) مأمور شد از طرف خداوند كه آنها را از مدينه طيبه خارج نمايد و آنحضرت حكم باخراج آنها فرمود و در خارج شهر معجزاتى فرمود كه امير المؤمنين (ع) و آنها مشاهده نمودند و مبهوت شدند و مقرر شد خداوند در دنيا بآنها مهلت دهد چنانچه به فرعون و نمرود و شيطان مهلت داد تا هر چه ميخواهند در دنيا بنمايند كه عذاب آخرت آنها زياد شود چون دنيا قابل اعتنا نيست مقصود اثبات فضل امير المؤمنين (ع) و اتمام حجت بر آنها بود كه حاصل شد و از مشاهده آنمعجزات باهرات كه تماما دلالت بر ولايت مطلقه امير المؤمنين (ع) بر تمامى كائنات حتى جمادات داشت امراض قلبيه آنها بطورى زياد شد كه دلهاشان گرفت و روزگار بر آنها تيره و تار شد و متحير و سرگردان شدند و عذاب اليم آنها براى آن دروغى است كه لسانا گفتند و يا براى تكذيبى است كه عملا از پيغمبر (ص) نمودند چون يكذبون از باب تفعيل هم قرائت شده است و جاى آنها در درك اسفل است و عذاب آنها از كفار شديدتر است.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَ لَهُم عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكذِبُونَ «10»
(در دلهاي ايشان بيماري است پس خداوند بيماري آنان را افزون كند و براي آنان شكنجه دردناك است بواسطه اينكه دروغ ميگفتند) تفسير اينکه آيه در چند مقام بيان ميشود:
مقام اول
در تفسير «فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ» و بيان مرض قلبي:
انسان مركّب از دو جنبه است يكي ظاهري که عبارت از بدن اوست و ديگري باطني که عبارت از روح اوست و در لسان قرآن و اخبار از آن بقلب و گاهي بروح و نفس، و در لسان حكاء بجوهر مجرّد و نفس ناطقه و عقل و گاهي بلطيفه ربّاني و جوهر ملكوتي تعبير ميشود و اينکه روح از عالم امر و مجرّد از ماده و صورت و ببقاء الهي باقي است و فنا و زوالي بر آن نيست و در كلم الطيب در اول مبحث معاد در اثبات تجرّد و بقاء آن و ساير مباحث متعلّق آن بحث نمودهايم، و همين طور که براي بدن امراضي است که مورث نقص و عيب و فتور در اعضاء و موجب الم و درد ميگردد چشم و گوش و زبان و شامه و دست و پا و ساير اعضاء و جوارح بامراض گوناگون مبتلا ميشوند و انسان بايد در مقام معالجه از آنها برآيد و بطبيب رجوع كند تا مرض را تشخيص و دوا و غذاي مناسب باو دهد و از موجبات مرض امر بپرهيز و جلوگيري كند تا بهبودي حاصل شود، و علم طبّ متكفّل تشخيص اينگونه امراض و تعيين دوا و غذا و طريق معالجه آنهاست براي روح هم امراضي است که عبارت از اخلاق رذيله و صفات خبيثه و ملكات ناپسنديده است و موجب نقص و عيب و فتور آن ميشود، چشم روح حقايق را نميبيند، گوش روح مواعظ را استماع نميكند، زبان روح بحق و حقيقت اقرار
جلد 1 - صفحه 364
و اعتراف نمينمايد، ذائقه روح حلاوت ذكر و مناجات را ادراك نميكند و شامّه روح رائحه ايمان را استشمام نمينمايد و هكذا ساير قواي روحي.
و همچنين موجب آلام روحي از قبيل حسد و كبر و عجب و عناد و عصبيّت ميگردد و بسا منجرّ بهلاكت و شقاوت ابدي و عذاب و عقوبات دائمي اخروي ميشود، و متكفّل تشخيص اينگونه امراض و طريق معالجه آنها علم اخلاق است، و كسي که مبتلاي بچنين امراضي شود بايد باطبّاي روحاني از انبياء و اوصياء و اولياء و دانشمندان روحاني مراجعه كند که مرض او را تشخيص و طريق معالجه آن را علما و عملا بوي ارائه دهند و دستور العمل آنان را اجرا كند تا بهبودي و سلامت نفس براي او حاصل شود و ما در كتاب عمل الصالح قريب به هفتاد مرض از امراض روحي را متذكر شده و معالجه هر يك از آنها را علما و عملا بيان نموديم، که اعظم آنها كفر و نفاق و ضلالت، حبّ جاه و رياست، عناد و عصبيّت، كبر و عجب و حسد، قساوت قلب و حقد و عداوت و امثال اينهاست و منافقين مورد نظر در آيه مبتلاي به اينکه گونه امراض بودهاند که خود را مستحق عذاب اليم قرار دادهاند
مقام دوم
در تفسير جمله «فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً»:
ملكات نفساني اعم از ملكات حميده و ملكات ناپسنديده از امور قابل تشكيك«1»
1- در منطق در مبحث كليات كلي را از جهتي بدو قسمت تقسيم ميكنند يكي متواطي و ديگر مشكك:
كلي متواطي آن را گويند که صدق مفهوم آن بر افراد و مصاديقش بنحو تساوي باشد و از افراد آن بافراد عرضيه تعبير ميكنند و بانسان و فرس و غنم و امثال اينها مثال ميزنند که افراد آنها در حقيقت نوعيه با هم مشتركند و امتياز آنها در خصوصيات فرديه و مشخصات خارجيه است و باصطلاح داراي ما به الاشتراكي هستند که همان ذات و حقيقت-
جلد 1 - صفحه 365
است و كمي و فزوني در آنها راه دارد و باصطلاح ذي مراتب است بنا بر اينکه هر صفت زشتي در بشر مراتب بسياري را داراست که در بعضي مراتب ضعيف و در بعضي مراتب متوسط و در بعضي مراتب شديد آنها وجود دارد، مثلا يكي داراي كبر فرعوني است و دعوي «أَنَا رَبُّكُمُ الأَعلي» ميكند و يكي داراي كبر بو جهلي و امثال اوست که بر پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم تكبر ميكند و هكذا مراتب ما دون او، تا برسد بكسي که مثلا در فكر خود خويشتن را از مورچه بالاتر ميپندارد چه اينکه مرتبه نيز كبر است زيرا مورچه فرداي قيامت معذب نيست و اگر انسان با سوء عاقبت از دنيا برود گرفتار عذاب ابدي خواهد بود، و انسان بايد در نفس خود، خود را از مورچه هم بالاتر نداند حضرت سجاد عليه السّلام ميفرمايد
1» «انا اقل الاقلين و اذل الاذلين مثل النملة بل دونها»«
و همچنين است بخل و حسد و عجب و ساير ذمائم اخلاقي که داراي مراتب
- آنها باشد و داراي ما به الامتياز که همان عوارض و خصوصيات فرديه است و ما به الامتياز در آنها غير ما به الاشتراك و خارج از ذات است (اگر چه اينکه مثال در مورد انسان قابل اشكال است و حقيقت انساني را نميتوان كلي متواطي دانست زيرا كجا ميتوان گفت حقيقت محمديه با حقيقت بوجهليه بلكه حقيقت مؤمن با كافر يكسان است) و مشكك آن را گويند که صدق مفهوم آن بر افراد و مصاديقش متفاوت باشد و از افراد آن بافراد طوليه يعني ذي مراتب نه طوليه سلسله علل و معلولات تعبير مينمايند و بوجود و نور و سفيدي و نظائر اينها مثال ميزنند و ما به الامتياز در اينگونه امور عين ما به الاشتراك است مثلا مفهوم نور بر جميع افراد آن صدق ميكند و تفاوت و امتياز بين آنها بشدت و ضعف است و اينکه ما به الامتياز نيز خارج از ما به الاشتراك نيست بلكه همان نور است و مانند مفهوم وجود که اعلا مراتب آن وجود حضرت باري است که عدة و مدة و شدة غير متناهي است و ادني مراتبش هيولي است (مادة المواد) که مجرد قابليت است و تا صورت باو افاضه نشود فعليت پيدا نميكند
1- صحيفه سجاديه
جلد 1 - صفحه 366
بسيار و قابل نقص و ازدياد است بنا بر اينکه مراد از زياد شدن و ازدياد مرض قلبي از مرتبه پائينتر بمرتبه بالاتر و بالاتر از آن رفتن است و امّا اينكه نسبت زياد نمودن مرض منافقين را خداوند در آيه بخود داده است براي آن وجوهي ميتوان ذكر نمود:
(وجه اول)
خداوند هر چه در هدايت و بيان و ارشاد مردم تاكيد ميفرمايد بر كفر و نفاق و مرض آنها افزوده ميشود كانّ ارشاد الهي سبب ازدياد مرض آنها ميشود و باين عنايت نسبت ازدياد بخدا داده شده چنانچه خداوند در قرآن از قول نوح عليه السّلام نقل ميفرمايد فَلَم يَزِدهُم دُعائِي إِلّا فِراراً«1» (دعوت من جز فرار از حق براي اينکه مردم زياد نميكند) با اينكه دعوت بمنظور ارشاد و قرب است و در اينها سبب گريز و بعد ميشود و در سوره توبه ميفرمايد وَ إِذا ما أُنزِلَت سُورَةٌ فَمِنهُم مَن يَقُولُ أَيُّكُم زادَتهُ هذِهِ إِيماناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتهُم إِيماناً وَ هُم يَستَبشِرُونَ وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزادَتهُم رِجساً إِلَي رِجسِهِم وَ ماتُوا وَ هُم كافِرُونَ«2» (هنگامي که سورهاي نازل ميشود بعضي ميگويند اينکه سوره ايمان كدام يك از شما را زياد نمود! و امّا كساني که ايمان آوردهاند اينکه سوره ايمان آنان را زياد نموده و ايشان شادمانند، ولي آنان که در دلهايشان مرض است نزول اينکه سوره بر پليدي آنان افزوده و ميميرند در حالي که كافرند) که نسبت زياد نمودن رجس بسوره داده در صورتي که نزول آن براي ازدياد ايمان بوده نه ازدياد رجس
1- سوره نوح آيه 5
2- سوره توبه آيه 126
جلد 1 - صفحه 367
(وجه دوم)
خداوند هر چه پيغمبر خود را نصرت و تمكين و عزّت و قدرت ميداد بر عناد و عصبيّت منافقين افزوده ميشد، پس گويا نصرت الهي سبب ازدياد مرض آنها بوده است
(وجه سوم)
چون خداوند در قرآن قبائح و اعمال سوء و سرائر و ضمائر آنها را بيان ميفرمود تا مسلمانان فريب آنها را نخورند، اينعمل موجب ازدياد عناد و عصبيت و خباثت آنها ميگرديد
(وجه چهارم)
چنانچه در ذيل آيه «خَتَمَ اللّهُ عَلي قُلُوبِهِم» گذشت عبادت و معصيت علاوه بر ثواب و عقاب اخروي داراي مثوبت و عقوبت دنيوي نيز ميباشد و چنانچه عبادت موجب ازدياد توفيق و تأييد و نصرت الهي ميگردد چنانچه ميفرمايد إِن تَنصُرُوا اللّهَ يَنصُركُم وَ يُثَبِّت أَقدامَكُم«1» و نيز ميفرمايد وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا«2» همين طور معصيت سبب خذلان و ترك نصرت الهي و واگذاردن انسان بخود و بالنتيجه موجب توغل در معصيت و ازدياد در خباثت ميشود چنانچه ميفرمايد نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُم«3»
(وجه پنجم)
همه نعمتهاي الهي همين طور که ممكن است صرف در اطاعت شود، ممكن است در معصيت صرف گردد و هر چند خدا نعمت را به بنده عنايت فرموده که در طاعت صرف نمايد ولي بنده ميتواند بحسن اختيار خود در طاعت، و بسوء اختيار
1- سوره محمّد آيه 8
2- سوره عنكبوت آيه 69
3- سوره توبه آيه 68
جلد 1 - صفحه 368
خود در معصيت صرف كند البته اگر خدا نداده بود نميتوانست معصيت بجا آورد پس اعطاء و ابقاء نعمت موجب ازدياد مرض شده از اينکه جهت بخود نسبت داده إِنَّما نُملِي لَهُم لِيَزدادُوا إِثماً«1»
(وجه ششم)
چنانچه در بيان جبر و تفويض گذشت انسان نه در افعال خود مجبور است که نشود فعل را باو اسناد داد و نه مستقل است که اراده حق در آن مؤثر نباشد بلكه تحت مشيت حق و از روي اختيار عبد است پس هم اسناد بعبد صحيح است و هم اسناد بحق، و توضيح آن گذشت امّا وجوهي که در كلمات بعض مفسّرين است مثل اينكه گفتند در آيه مضاف حذف شده و تقدير چنين است زادهم عداوة اللّه مرضا، مثل فَوَيلٌ لِلقاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِكرِ اللّهِ«2» يعني من ترك ذكر اللّه و مثل اينكه گفتند آيه در مقام نفرين است مثل آيه شريفه ثُمَّ انصَرَفُوا صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُم«3» يعني خدا دلهاي آنان را برگرداند، تمام نيست، براي اينكه اولا ظاهر بلكه صريح آيه نسبت ازدياد بخداست و تقدير خلاف ظاهر است و در آيه که استشهاد كردهاند تقدير لازم ندارد و قساوت از ذكر خدا بمعني عدم تأثير آنست و ثانيا در مقام دعا بودن آيه رفع اشكال اشكال كننده را نميكند.
«مقام سوم»
در بيان جمله «وَ لَهُم عَذابٌ أَلِيمٌ»:
لام در لهم براي اختصاص است يعني عذاب دردناك اختصاص بمنافقين دارد و
1- سوره آل عمران آيه 172
2- سوره زمر آيه 23
3- سوره توبه آيه 128
جلد 1 - صفحه 369
ممكن است براي استحقاق باشد يعني بسبب كذبشان مستحق عذاب دردناك شدند و عذاب و ثواب هر دو نتيجه عمل است و بحكم عقل اطاعت و فرمانبرداري استحقاق ثواب و معصيت و نافرماني استحقاق عذاب دارد، و استحقاق ثواب نه بمعنايي است که بعضي توهم كردهاند که بنده بواسطه اطاعت از خداوند طلبكار باشد و حقّي بر او پيدا كند که اگر ندهد منع حق كرده باشد بلكه بنده بواسطه طاعت و عبادت قابليّت رحمت و ثواب پيدا ميكند و اعطاء ثواب باو در محل قابل، و حسن است و البته از خداوند صادر شود و مراد از تفضل همين است.
و جهت اينكه بنده با فرض اينكه عبادت او جامع شرايط صحت و قبول باشد طلبكار نميشود اينست که:
اولا عبادت وظيفه بنده است و ثانيا عبادت يك عمر با كوچكترين نعمتهاي الهي مقابله نميكند، و ثالثا با توفيق و تاييد خداوند است و رابعا اداء شكر پروردگار است و اداء شكر بحكم عقل واجب ميباشد و ممكن است استحقاق ثواب را اينطور بيان نمود که چون خداوند در كلام مجيد و لسان انبياء و اوصياء بشخص مطيع وعده ثواب داده و خلف وعده قبيح است البته بنده از اينجهت مورد مثوبت واقع ميشود.
و استحقاق عذاب باين معني است که بنده بواسطه هر معصيتي که از وي صادر شود مستحق و سزاوار عقوبت ميگردد زيرا معصيت مخالفت امر مولي است و از براي او حق مؤاخذه ثابت و مسلّم است و اگر عقوبت كند بر وفق عدل رفتار نموده ولي اگر شخص عاصي قابليت رحمت داشته و معصيت او را از قابليت ساقط ننموده بطوري که ديگر رحمت و عفو او بيمورد باشد، عفو او قبيح نيست و خلف وعيدهم مانعي ندارد مگر وقتي که بطور خبر باشد و خلف آن موجب كذب شود چنانچه در ذيل آيه وَ لَهُم عَذابٌ عَظِيمٌ تذكر داديم.
و اليم بمعني مولم است و باصطلاح فعيل بمعني مفعل است مانند نذير بمعني
جلد 1 - صفحه 370
منذر و بديع بمعني مبدع و الم بمعني درد است که اثر مرض و بيماري و مقابل لذّت است و لذّت حالتي است که موافق ميل و خواسته انسان باشد چنانچه الم حالتي است که مخالف آن باشد و همين طور که براي اهل بهشت لذائذ جسماني از اطعمه و اشربه و البسه و حور و قصور و سندس و استبرق و غير اينها از نعم جسماني، و لذائذ روحاني از قرب بمقام حق و مشاهده انوار جلال و دخول در رحمت و التذاذ بمعارف الهي و اخلاق حميده و اعمال صالحه و رضايت حق و معرفت بخلود و حشر با انبياء و اولياء و ملائكه و غير اينها از نعم روحاني ميباشد براي اهل دوزخ هم آلام جسماني از آتش و زقوم و غساق و حميم و مارها و عقربها و لباسهاي آتشي و تازيانهها و گرزهاي آتش و غير اينها از عذابهاي جسماني و آلام روحاني از محجوب بودن از پروردگار و دوري از مقام قرب و حشر با شياطين و تالم از عقائد فاسده و اخلاق رذيله و اعمال سيئه و مورد سخط و غضب الهي بودن و خلود در عذاب و تكلّم نكردن خدا با آنها و خواري و بياعتنايي بآنها و خنده و سخرية اهل بهشت از آنها و حسرت و ندامت و غير اينها از عذابهاي روحاني ميباشد و چون منافقين که مورد آيه شريفه هستند بجميع اينکه آلام جسماني و روحاني گرفتارند درباره آنها ميفرمايد «وَ لَهُم عَذابٌ أَلِيمٌ»
«مقام چهارم»
در بيان جمله «بِما كانُوا يَكذِبُونَ»:
باء بما براي سببيّت است يعني سبب عذاب دردناك منافقين كذب آنهاست که گفتند «آمَنّا بِاللّهِ وَ بِاليَومِ الآخِرِ» در صورتي که مؤمن نبودند «وَ ما هُم بِمُؤمِنِينَ» و از اينکه جمله استفاده ميشود که منشأ عذاب منافقين بلكه منشأ تمام صفات زشت و اعمال ناپسنديده آنها همان كذب است زيرا وقتي ايمان بخدا و روز جزاء نداشته باشند و بدروغ اظهار ايمان كنند از هيچ عمل زشتي باك ندارند
جلد 1 - صفحه 371
بلكه اظهار ايمان آنها براي اينست که در زير اينکه حجاب هر جنايتي را مرتكب شوند و باعمال نكوهيده و خيانتها و جنايتهاي خود رنگ دين و مذهب زنند و خود را از پنجه انتقام رها سازند.
و ما در ذيل همين آيات اقسام كذب و مفاسد و مضارّ آن را متذكر شده و عقوبت آن را در لسان آيات و اخبار نقل نموديم و در اينجا بدو نكته علمي اشاره مينمائيم:
«نكته اول در حقيقت كذب»
مشهور و معروف بين دانشمندان سنّي و شيعه آنست که دروغ و كذب مطابق نبودن كلام با واقع و خارج است خواه اينکه مطابق نبودن از روي تعمّد و اختيار باشد و خواه از روي اشتباه، باين معني که گفتارش با عقيدهاش مطابق است ولي عقيدهاش خلاف واقع است که از آن بجهل مركب تعبير ميشود ولي جاحظ گفته كذب آنست که بر خلاف عقيده باشد اگر چه با واقع مطابقت كند و بآيه شريفه استدلال نموده إِذا جاءَكَ المُنافِقُونَ قالُوا نَشهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ يَعلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ يَشهَدُ إِنَّ المُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ«1» چون شهادت منافقين برسالت پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم مطابق با واقع، ولي بر خلاف عقيده آنان بوده و از اينجهت خداوند آنان را كاذب شمرده.
لكن حق با قول مشهور است و كاذب شمردن منافقين هم براي اينست که خبر از امري ميدهند که خلاف واقع است و آن اخبار از ايمان خودشان ميباشد و حال آنكه بحسب واقع ايمان ندارند، پس اظهار آنها بر خلاف واقع است.
بلي حرمت كذب و عقوبت آن در تعمّد بكذب است و اگر خبري داد که اعتقاد بصدق آن دارد ولي با واقع مطابق نيست معذور است چنانچه اگر اعتقاد بكذب خبري داشت و گفت و بحسب واقع صادق بود آن را تجرّي گويند و در حرمت آن اختلاف است و حق اينست که تجرّي قبح فاعلي دارد نه قبح فعلي، و با اينوصف
1- سوره منافقون آيه 2
جلد 1 - صفحه 372
اگر كذب بر خدا و رسول صلّي اللّه عليه و آله و سلّم در روز روزه باشد، روزهاش باطل ميشود از جهت اينكه قصد مفطر نموده و اگر كشف شد که واقعا صدق بوده كفاره ندارد.
«نكته دوم حرمت كذب و قبح آن اقتضايي است نه ذاتي»
و توضيح اينکه نكته اينست که قبايح عقليّه بر دو قسم است:
يك قسم قبايحي است که قبح آنها ذاتي است مثل ظلم و خيانت و اكثر اخلاق رذيله و كلّيه عقايد فاسده که قابل تغيير و تبديل نيست که گفته شود مثلا در فلان مورد ظلم جايز و مباح و حسن است يا قبيح نيست، و در مواردي که بنظر عرف ظلم مينمايد و شارع مقدس يا عقل تجويز نموده مانند قتل حيوانات براي منافع بشر يا قتل كفار براي ترويج و حفظ اسلام يا ضرب براي تأديب و نحو اينها، از باب تخطئه در مصداق است و حقيقة ظلم نيست و قسم ديگر قبايحي است که قبح آن اقتضايي است و براي مفاسدي است که بر آن مترتب ميشود و بسا مشتمل بر مصالحي است که اهمّ از مفاسد آن و مانع از اقتضاء قبح است که در اينصورت جايز بلكه در بعض موارد واجب ميشود مانند كذب که براي حفظ جان مؤمن و رفع شر ظالم و حفظ ناموس و حفظ مالي که واجب است حفظ آن، يا در مقام تقيّه يا براي اصلاح بين دو نفر مسلمان و رفع نقار و كدورت از بين آنها، عقلا و شرعا ترخيص شده، ولي البته نه براي مجرد جلب منافع دنيوي، و از اينکه قبيل قبايح اقتضايي بسيار است مانند غيبت که موارد استثناء آن را بيان نموديم«1» و غصب و نحو اينها که نميتوان گفت اينها نيز مانند ظلم است و در موارد ترخيص از باب تخطئه در مصداق ميباشد و در موارد ترخيص كذب سخن ديگري است که اگر توريه ممكن باشد آيا لازم است يا نه!
و ظاهرا وجوب توريه معلوم نيست ولي حسن آن قابل منع نيست بلكه موافق
1- صفحه 336
جلد 1 - صفحه 373
با احتياط است و همين طور که قبايح عقليّه بر دو قسم است محسّنات عقليّه و شرعيّه نيز بر دو قسم ميباشد:
يك قسم آنهايي که حسن ذاتي دارند مانند اطاعت خدا، احسان بخلق، عقائد حقه و بسياري از اخلاق حميده و قسم ديگر آنهايي که حسن اقتضايي دارند و بسا مفاسدي بر آن مترتب ميشود که حسن آن را زائل ميكند مانند صدق در مقام غيبت يا نمّامي يا اشاعه فحشاء يا اضرار بمسلمان از جهت نفس يا عرض يا مال يا ايجاد فتنه و فساد که در اينگونه موارد بسا صدق حرام و قبيح ميشود
برگزیده تفسیر نمونه
(آیه 10)- سپس قرآن به این واقعیت اشاره میکند که نفاق در واقع یک نوع بیماری است میگوید: «در دلهای آنها بیماری خاصی است» (فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ). امّا از آنجا که در نظام آفرینش، هر کس در مسیری قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسیر، رو به جلو میرود قرآن اضافه میکند: «خداوند هم بر بیماری آنها میافزاید» (فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً).
(1) «منافق» از ماده «نفق» به معنی کانالها و نقبهائی است که زیر زمین میزنند تا برای استتار یا فرار از آن استفاده کنند.
ج1، ص45
و از آنجا که سرمایه اصلی منافقان دروغ است، تا بتوانند تناقضها را که در زندگیشان دیده میشود با آن توجیه کنند، در پایان آیه میفرماید: «برای آنها عذاب الیمی است بخاطر دروغهائی که میگفتند» (وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ).
سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:
تفسیر های فارسی
ترجمه تفسیر المیزان
تفسیر خسروی
تفسیر عاملی
تفسیر جامع
تفسیر های عربی
تفسیر المیزان
تفسیر مجمع البیان
تفسیر نور الثقلین
تفسیر الصافی
تفسیر الکاشف
پانویس
- ↑ تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی
منابع
- تفسیر نور، محسن قرائتی، تهران:مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، 1383 ش، چاپ يازدهم
- اطیب البیان فی تفسیر القرآن، سید عبدالحسین طیب، تهران:انتشارات اسلام، 1378 ش، چاپ دوم
- تفسیر اثنی عشری، حسین حسینی شاه عبدالعظیمی، تهران:انتشارات ميقات، 1363 ش، چاپ اول
- تفسیر روان جاوید، محمد ثقفی تهرانی، تهران:انتشارات برهان، 1398 ق، چاپ سوم
- برگزیده تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی و جمعي از فضلا، تنظیم احمد علی بابایی، تهران: دارالکتب اسلامیه، ۱۳۸۶ش
- تفسیر راهنما، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، قم:بوستان كتاب(انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، 1386 ش، چاپ پنجم