إِنَّ اللّهَ لا يَستَحيِي أَن يَضرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوقَها فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعلَمُونَ أَنَّهُ الحَقُّ مِن رَبِّهِم وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الفاسِقِينَ «26»
(محققا خدا حيا نميكند از اينكه هر مثلي بزند، پشه باشد يا بالاتر از پشه، ولي كساني که ايمان دارند ميدانند آن مثل درست است و از جانب پروردگارشان است، و امّا كساني که كافرند ميگويند خدا باين مثل چه خواسته است! خداوند بمثل زدن بسياري را گمراه و بسياري را هدايت ميكند، و گمراه نميكند بمثل زدن مگر كساني که از فرمان حق بيرون رفتهاند).
استحياء از حياء و شرم است و حياء از صفات حميده و اخلاق پسنديده است و اخبار در فضيلت آن بسيار است:
جلد 1 - صفحه 478
از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده که فرمود
1» «الحياء من الايمان و الايمان في الجنّة»«
(حياء از ايمان و ايمان در بهشت است) و نيز ميفرمايد
2» «الحياء و العفاف و العي من الايمان»«
(حياء و پاكدامني و خودداري از سخني که نميداند، از ايمان است) و نيز فرمود
3» «الحياء و الايمان مقرونان فاذا ذهب احدهما تبع صاحبه»«
(حياء و ايمان قرين يكديگرند اگر يكي از آنها برود ديگري هم دنبالش ميرود) و نيز فرمود
4» «لا ايمان لمن لا حياء له»«
(براي كسي که حياء ندارد ايمان نيست) و مراد از حياء شرمندگي از ارتكاب چيزي است که شرعا و عقلا يا عرفا مذموم و زشت باشد و امّا از چيزي که قبح و زشتي نداشته باشد مانند سؤال از امور ديني و بيان حق و نحو اينها، خجلت و حياء مورد ندارد، و خجلت در چنين موارد حماقت است نه حياء چنانچه از پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده که فرمود
5» «الحياء حياء ان: حياء عقل و حياء حمق، فحياء العقل هو العلم و حياء الحمق هو الجهل»«
(حياء بر دو قسم است: حياء عقل و حياء حماقت، حياء عقل حيائي است که از روي دانش باشد و حياء حماقت حيائي است که از روي جهل باشد) و حياء در مورد خداوند مانند ساير صفات انفعالي بمعني صدور آثار آنست زيرا تأثر براي خداوند محال است چون ذات مقدس او محل حوادث و عوارض و تأثرات واقع نميشود و اينكه خداوند در اينکه آيه ميفرمايد خداوند حياء نميكند از مثال زدن بپشه يا چيزهاي ديگر مانند عنكبوت و سگ و خر و نحو اينها که در آيات ديگر است چون آيه كَمَثَلِ العَنكَبُوتِ اتَّخَذَت بَيتاً«6» و آيه
1- 2- جامع السعادات، عي در حديث دوم بمعني عي لسان است يعني خودداري از كلامي است که نميداند نه عي قلب که بمعني جهل است
3 و 4 و 5- جامع السعادات
6- سوره عنكبوت آيه 40
جلد 1 - صفحه 479
كَمَثَلِ الحِمارِ يَحمِلُ أَسفاراً«1» و آيه كَمَثَلِ الكَلبِ إِن تَحمِل عَلَيهِ يَلهَث أَو تَترُكهُ يَلهَث«2» و غير اينها، براي اينست که اينکه امثال براي بيان حقايق است و استحياء از بيان حقايق جهل و حمق است چنانچه گذشت و فرق بين حياء و استحياء اينست که حياء بر آن حالت نفساني باطني اطلاق ميشود و استحياء عبارت از آثار ظاهري حياء است که در خارج ظاهر ميشود و كلمه «ما» در «مثلا ما» را بعضي از مفسرين زائد و براي تأكيد گرفتهاند ولي در مقام خود ثابت شده (چنانچه در مقدمه تفسير آلاء الرحمن بيان نموده) که در قرآن كلمه زائده نيست حتي كاف در لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ«3» ولاء در لا أُقسِمُ بِيَومِ القِيامَةِ«4» و بعضي گفتهاند ما نكره بمعني شيء و بعوضه بيان و تفسير آنست يعني خداوند حياء نميكند از اينكه مثل بزند بچيزي که آن چيز پشه باشد و فراء گفته ما يعني ما بين يعني خداوند امتناع نكند که مثل زند از ما بين بعوضه در صغر تا آنچه بالاي آن باشد و بعضي آن را ابهاميّه دانستهاند مانند «لامر ما جدع قصير انفه» يعني هر مثلي که باشد و حق اينست که ما براي تأكيد مثل است يعني خداوند حياء نميكند از مثل زدن چه آن مثل پشه باشد يا بالاتر از آن باشد و در «فما فوقها» دو احتمال برده ميشود يكي فوقيت در كوچكي و پستي يعني كمتر از بعوضه، و ديگر فوقيت در بزرگي و معناي دوم اقرب است زيرا بعوضه حد اقل مثال شمرده شده و بعوضه بمعني صغار البقّ يعني پشههاي ريز است
1- سوره جمعه آيه 5
2- سوره اعراف آيه 175
3- سوره شوري آيه 9
4- سور قيمة آيه 1
جلد 1 - صفحه 480
فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعلَمُونَ أَنَّهُ الحَقُّ مِن رَبِّهِم» اهل ايمان ميدانند که خداوند حكيم علي الاطلاق است و همه كارهاي او از روي حكمت است و ضرب امثال او مستند بغرض حكيمانه است که عبارت از تفهيم حقايق و تقريب آنها بذهن افراد انسان و عبرت و تنبّه آنان است.
و در مثل بايد كمال مناسبت بين مثل و ممثل وجود داشته باشد، و در امثله که در لسان دانشمندان و ادباء است واقعيت مثل منظور نيست و مجرد فرض كافي است ولي امثله قرآني در خارج هم واقعيت دارد چنانچه در گفتار ششم ص 45 و همچنين در ذيل آيه شريفه مَثَلُهُم كَمَثَلِ الَّذِي استَوقَدَ ناراً متذكر شديم و چون امثال براي تفهم و عبرت و تنبّه است و مؤمنين اينکه مقصود را درك ميكنند موجب هدايت آنان ميگردد، ولي كفار که نظر بكوچكي و پستي امثال ميكنند و مقصود را درك نمينمايند حمل بر سفاهت نموده و ميگويند غرض از ذكر اينکه امثال چيست! و اينکه سخن موجب مزيد كفر و ضلالت آنان ميگردد و از اينکه جهت ميفرمايد يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهدِي بِهِ كَثِيراً يعني ذكر امثال قرآن موجب هدايت مؤمنان و ضلالت كافران ميگردد، و اينكه نسبت اضلال را بخود داده براي اينست که كفار هنگام نزول اينکه امثال بقرآن استهزاء ميكنند و اينکه وسيله زيادتي كفر و ضلالت آنان ميگردد و كلام در معني هدايت و ضلالت در ذيل آيه شريفه اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِيمَ و آيه شريفه «هُديً لِلمُتَّقِينَ» گذشت و حاصل مفاد آيه در مقام دفع دخل و ايرادي است که منافقين و مشركين و اهل كتاب از يهود و نصاري نمودند که قرآن داراي فصاحت و بلاغت نيست تا چه رسد معجزه باشد زيرا مشتمل بر امثال خسيسه و حقيره مانند عنكبوت و ذباب و كلب و حمار و نحو اينهاست و جواب اينست که ذكر امثال براي تفهيم حقايق و تقريب معاني بلند بفكر و ذهن افراد است و اينکه مطلب در كلمات و كتب حكما و دانشمندان
جلد 1 - صفحه 481
و فصحاء و بلغاء و اشعار شعراء بسيار است مثلا بر سستي چيزي بتار عنكبوت يا نقش بر آب مثل ميزنند، يا حقارت چيزي را بران ملخ نزد سليمان، يا قطره بدريا يا زيره بكرمان بردن و نحو اينها تشبيه ميكنند كتاب كليله و دمنه و نحو آن را مورد مطالعه قرار دهيد و به بينيد سرتاسر آن حكايات و امثالي است که بواسطه آن معاني لطيف و دقيق و حقايق بلند و عميقي را مكشوف و مبيّن داشته.
«وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الفاسِقِينَ» مراد از فاسقين در قرآن مجيد كفار و معاندينند زيرا در آيه ديگر ميفرمايد أَ فَمَن كانَ مُؤمِناً كَمَن كانَ فاسِقاً لا يَستَوُونَ«1» و در آيه بعد از اينکه آيه ميفرمايد وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأواهُمُ النّارُ كُلَّما أَرادُوا أَن يَخرُجُوا مِنها أُعِيدُوا فِيها وَ قِيلَ لَهُم ذُوقُوا عَذابَ النّارِ الَّذِي كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ«2» و پيداست که تكذيب كننده عذاب دوزخ كافر است و فاسق در اصطلاح مقابل عادل است و عادل در اصطلاح كسي را گويند که از معاصي كبيره اجتناب كند و بر معاصي صغيره اصرار ننمايد و منافيات مروت را مرتكب نشود و اينکه بواسطه ملكه عدالت و حالت خوفي است که در قلب انسان از روي ايمان پيدا ميشود که مانع از ارتكاب امور مذكوره است و معاصي كبيره معصيتهايي است که در قرآن وعده آتش يا مطلق عذاب داده شده باشد و يا در اخبار معتبره وعده عذاب يا تصريح بكبيره بودن او شده باشد و يا در قرآن و اخبار معتبره آن را از معصيت كبيرهاي اشد و سختتر شمرده باشند مثل
1- آيا كسي که مؤمن است مانند كسي است که فاسق باشد مساوي نيستند، آيه 17 سوره سجده
2- اما كساني که فاسقند جايگاه آنها در آتش است هر گاه بخواهند از آتش خارج گردند بآن بازگردانيده ميشوند و گفته شود عذاب آتش را بچشيد، آن آتشي را که تكذيب مينموديد، آيه 18 سوره سجده
جلد 1 - صفحه 482
الفِتنَةُ أَشَدُّ مِنَ القَتلِ«1» و
«الغيبة اشد من الزنا»
و
«الكذب اشد من الشراب»
و يا در نظر اهل شرع عظمت داشته باشد و ما در كتاب عمل الصالح ص 24- 43 معاصي كبيره را تعديد و تشريح نمودهايم