قیام زید بن علی بن حسین (ع): تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۱۲۹: سطر ۱۲۹:
  
 
[[رده:قیامها بر ضد امویان]]
 
[[رده:قیامها بر ضد امویان]]
[[رده:قیام زید]]
 

نسخهٔ ‏۲۶ ژوئیهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۵:۳۹

زید بن علی بن الحسین فرزند امام زین العابدین علیه‌السلام در زمان هشام بن عبدالملک در شهر کوفه علیه دستگاه حکومت بنی امیه قیام کرد. این قیام به منظور امر به معروف و نهی از منکر و نیز انتقام از قاتلین شهدای کربلا در کوفه به وقوع پیوست. قیام در روز اول ماه صفر سال ۱۲۱ یا ۱۲۲ قمری آغاز شد و روز نخست با پیشروی زید و یارانشان در محلات شهر کوفه همراه بود اما در پایان روز دوم زید زخمی شد و با شهادت او در اثر این زخم در روز سوم قیام به پایان رسید. علت شکست این قیام خیانت مردم کوفه به زید بود چرا که با وجود بیعت با او قبل از قیام در روز قیام به ندای او پاسخ ندادند.

زمینه قیام زید

هنگامی که آزار و اذیت خالد بن عبدالملک بن حارث، والی مدینه، به زید بن علی شدت گرفت، زید به دمشق رفت تا با هشام بن عبدالملک دیدار کند و از ظلم عامل او شکایت کند. او برگه‌ای برای هشام فرستاد که در آن اجازه ملاقات را خواسته بود. هشام در پایین برگه نوشت: "به امیرت یا به منزلت بازگرد." این اتفاق چندین بار تکرار شد و زید می‌گفت: "به خدا قسم به خالد برنمی‌گردم." بالاخره هشام به او اجازه ملاقات داد. هشام به زید گفت: "ای زید، به من رسیده است که تو از خلافت یاد می‌کنی و آرزوی آن را داری، در حالی که شایسته آن نیستی و فرزند کنیز هستی." زید پاسخ داد: "هیچ کس نزد خدا بالاتر و برتر از پیامبری که او را مبعوث کرده، نیست. اسماعیل فرزند کنیز بود و برادرش فرزند زن آزاد، اما خدا او را برگزید و از او بهترین بشر را بیرون آورد. اگر جد کسی رسول خدا و پدرش علی بن ابی طالب باشد، این مسئله (فرزند کنیز بودن) مشکلی ندارد." سپس هشام بن عبدالملک با جسارت به امام باقر (ع)، برادر زید، حمله کرد و به زید گفت: "برادرت، البقرة چه کرد؟" زید گفت: "رسول خدا (ص) او را باقر نامید و تو او را گاو می‌نامی، شما با هم اختلاف دارید." سپس هشام، زید را از مجلس خود بیرون کرد و به حاجب خود گفت: "این مرد هرگز نباید در لشکرگاه من شب را بگذراند."

سپس زید بن علی، داود بن علی بن عبدالله بن عباس، و محمد بن عمر بن علی بن ابی طالب به عراق رفتند. در آن زمان خالد بن عبدالله قسری والی آنجا بود که از ورود آن‌ها استقبال کرد و به آن‌ها پولی بخشید و سپس به مدینه بازگشتند. پس از آن، خالد بن تا عبدالله قسری در سال ۱۲۰ هجری قمری/ ۷۳۷ میلادی عزل شد و یوسف بن عمر ثقفی ولایت عراق را پس از او بر عهده گرفت. یوسف به هشام نام‌های آن‌ها و پولی که خالد به آن‌ها بخشیده بود را نوشت و به او اطلاع داد که خالد قسری شیعه اهل بیت است. او همچنین به هشام گفت که خالد زمینی را در مدینه به ده هزار دینار خریده و سپس زمین را به او بازگردانده است. هشام به والی مدینه نوشت که آن‌ها را به دمشق بفرستد. هنگامی که آن‌ها به نزد هشام رفتند، از آن‌ها در این مورد سؤال کرد. آن‌ها به دریافت هدیه اقرار کردند، اما بقیه موارد را انکار کردند. هشام آن‌ها را قسم داد و آن‌ها قسم خوردند، و او آن‌ها را تصدیق کرد. سپس به آن‌ها دستور داد که در بازگشت به عراق بروند تا با خالد این مساله را روبرو کنند. یوسف بن عمر ثقفی آن‌ها را تصدیق کرد و آن‌ها به مدینه بازگشتند.

بار دیگر هشام بن عبدالملک، زید بن علی را احضار کرد. زید به او گفت: "تو را به خدا و خویشاوندی سوگند می‌دهم که ما را نزد یوسف نفرستی، زیرا می‌ترسم به ما ستم کند." اما هشام آن‌ها را به نزد یوسف بن عمر ثقفی فرستاد تا آن‌ها را با خالد قسری جمع کند.

هشام خطر قیام زید را احساس کرد و به یوسف بن عمر نوشت و از او در مورد زید هشدار داد و گفت: "هنگامی که زید بن علی نزد تو آمد، او را با خالد جمع کن و حتی یک ساعت هم در نزد تو نماند."

زمانی که زید و همراهانش نزد یوسف آمدند، یوسف به دنبال خالد فرستاد و او را حاضر کرد و آنها را با هم روبرو کرد و زید را از اتهامی که متوجه او بود تبرئه نمود. پس از آن زید می خواست در کوفه بماند اما یوسف بن عمر به او گفت: «امیرالمؤمنین به من دستور داده است که به محض ورودت به کوفه، تو را از آنجا خارج کنم.» زید گفت: «پس سه روز استراحت کنم و سپس خارج شوم.» اما یوسف حاضر نشد حتی یک ساعت هم به او اجازه ماندن بدهد. و زید را با محافظت سربازان از کوفه خارج کرد تا به عذیب رسید و سربازان بازگشتند. اما زید بعد از درخواست شیعیان از او پیمان و میثاق محکمی که با او برای یاری اش بستند، به کوفه بازگشت.[۱]

گفته شده در بازگشت از سفر شام، مردم کوفه با اطلاع از ورود زید به عراق، به دنبال او رفتند و وی را در قادسیه ملاقات کردند، آن­ها او را به قیام فراخوانده، اعلام وفاداری کردند و سوگند یاد کردند که تا آخرین قطره خون در راه او جهاد کنند و حمایت­شان را از او دریغ ندارند.[۲] در پی اصرار زیاد کوفیان، سرانجام زید پذیرفت؛ اما سیاست­مداران کهنه­ کار حجاز و عراق، زید را از این کار بازداشته، پیمان­ شکنی کوفیان را یادآور شدند.[۳] زید نیز به هر یک از آنان جوابی در خور داده آماده قیام گردید.[۴]

مقدمات قیام در کوفه

یوسف بن عمر - استاندار عراق - ورود زید را به کوفه برنمی­ تابید؛ از این­رو خواستار خروج او از شهر شده به عامل خویش در کوفه، دستور داد[۵] که همواره مزاحم زید باشد؛[۶] اما زید برای ماندن در کوفه اصرار می­ ورزید و به بهانه ­های مختلف چون اشتغال به تجارت[۷] و نیز بهانه بیماری[۸] و دعوی با طلحة بن عبیدالله بر سر مالی مشترک در مدینه، هر بار از دستور والی سر باز می­ زد.[۹]

او ده ماه در کوفه و بصره مخفیانه مردم را به نهضت و قیام و بیعت با خود دعوت می­ کرد،[۱۰] در این مدت زید در منازل شیعیان کوفه و بصره بسر می ­برد و گاه گاهی نیز به جهت امنیتی محل سکونتش را تغییر می ­داد.[۱۱] مردم فوج فوج به محل سکونت زید ­رفته و با او بیعت می­ کردند. نقل شده است که بیعتی که زید از مردم می­ گرفت، بر این اساس بود که: «ما شما را به کتاب خدا می­ خوانیم و سنت پیامبر او و نبرد با ستمگران و دفاع از ضعیفان و عطای محرومان و تقسیم غنیمت میان صاحبانش به مساوات و رد مظالم و باز آوردن سپاهیان دیر مانده و یاری اهل بیت علیهم السلام در مقابل مخالفان که حق ما را نشناخته ­اند...»؛ و چون می­ پذیرفتند، می­ گفت: «خدایا شاهد باش».[۱۲]

بیعت با احتیاط و مخفیانه انجام می ­شد، گفته شده در این مدت پنجاه هزار نفر از کوفیان با او بیعت کردند؛[۱۳] این تعداد غیر از مردمی بودند که در مدائن و بصره و واسط و موصل و ری و گرگان با او بیعت کرده بودند.[۱۴] چرا که زید علاوه بر کوفه به دیگر شهرهای مهم عراق و حتی مراکز دوردست فرستادگانی را گسیل داشته بود تا برای او از مردم بیعت بگیرند.[۱۵] جمعیت بسیاری به نهضت زید پیوستند که از جمله آنان می­ توان به برخی علمای طراز اول اهل سنت هم­چون ابوحنیفه اشاره داشت، گفته شده زید نامه ­ای برای ابوحنفیه فرستاد و او را به کمک خود و جهاد بر ضد حکومت بنی­ امیه دعوت نمود، ابوحنیفه نیز برای زید کمک مالی فرستاده با امکانات خود او را یاری داد.[۱۶]

لو رفتن اقامتگاه زید در کوفه

بعد از چند ماه و با فراهم شدن مقدمات قیام، زید آشکارا آماده قیام شد[۱۷] و به یارانش دستور آمادگی و تهیه لوازم نبرد داد.[۱۸] در این هنگام مردی به نام «سلیمان بن سراقه»، یوسف بن عمر را از موضوع آگاه ساخته،[۱۹] رفت و آمدهای زید به خانه ­های دو تن از یارانش به نام­های «عامر» و «طعمه» را به او گزارش کرد.[۲۰] خبر قیام به هشام نیز مخابره ­گردید؛ نامه ­های مکرر هشام به یوسف بن عمر در پی­گیری این مسأله سبب شد که وی با جدیت تمام اوضاع کوفه را تعقیب کند. از این­رو به حکم بن صلت نامه نوشته و به او تأکید می­کند که مراقب اوضاع باشد و دستور داد تا مأموران حکومتی زید را در خانه آن دو نفر بجویند؛ اگرچه عمال حکومتی در این جستجو به زید بن علی علیه السلام دست نیافتند؛[۲۱] اما لو رفتن مقر زید و دستگیری و شهادت این دو یار نزدیک زید و احتمال حمله غافلگیرانه دشمن سبب شد که زید و یارانش زودتر دست به کار شوند و قبل از هجوم دشمن مواضع خود را مستحکم کنند و رسماً آماده نبرد گردند.[۲۲]

خروج زید از کوفه و زندانی کردن مردم در مسجد

آنان شامگاه سه ­شنبه (مصادف با شب اول صفر) از شهر خارج شدند و خود را برای جنگ مهیا ساختند.[۲۳] یک روز قبل از خروج زید؛ (یعنی روز سه شنبه) از طرف حکم بن صلت عامل یوسف بن عمر در کوفه حکومت نظامی اعلام شده، رهبران طوایف و نگهبانان و بزرگان و جنگاوران قوم[۲۴] و به نقلی همه مردم کوفه[۲۵] را در مسجد اعظم کوفه جمع نمودند. او دستور داد که منادی در شهر ندا دهد که «هر که به این دستور سرپیچی کند، حرمت از او برداشته می ­شود (و خونش هدر است)».[۲۶] درهای مسجد و بازار بسته شدند و مردم در آن­جا زندانی شدند.[۲۷]

زید در این شب در بیرون کوفه به سر می­ برد، آن شب زید به همراه همراهان خود در بیابان آتش افروختند و دسته­ های نی آتش می­زدند و با شعار «یا منصورُ اَمِت» شب را صبح کردند.[۲۸] اما از آن پنجاه هزار نفری که با او بیعت کرده ­اند، تنها دویست و هشتاد نفر[۲۹] و به نقلی سیصد نفر اطراف او را گرفته بودند.[۳۰] صبحگاه او نگاهی به یاران اندکش کرد و گفت: «سبحان الله؛ فأین الناس؟» گفتند: «ای پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله مردم را در مسجد زندانی کرده ­اند». او با حالت تأسف و ناراحتی گفت: «به خدا سوگند این برای آنان که با ما بیعت کرده ­اند، عذر نمی­ شود؛[۳۱] مگر چند نفر در مسجد محصورند، پس بقیه چرا به سوی ما خارج نمی­ شوند؟ به درستی که آنان اهل اهمال و نیرنگند».[۳۲]

خبر این شب و شعارهای زید و همراهان به یوسف بن عمر که در حیره بود، رسید. پس تصمیم گرفت که شخصاً به کوفه بیاید و برای سرکوبی نهضت بکوشد. او عده ­ای را برای آگاهی از اوضاع و نفرات زید به کوفه فرستاد. آن­ها بعد از اطلاع از وضعیت او به نزد یوسف برگشتند.[۳۳]

صبح چهارشنبه زید به دو نفر از شیعیان دستور داد تا به کوفه بروند و فریادشان را به شعار انقلاب بلند کنند؛ اما این دو در نزدیکی کوفه به گروهی از دشمنان برخوردند و به شهادت رسیدند.[۳۴] پس زید، سعید بن خیثم را که در داشتن صدایی­ رسا معروف بود، برای این کار فرستاد و او این کار را انجام داد.[۳۵]

قیام زید

در روز چهارشنبه اول صفر سال صد و بیست یک (یا دو) هجری، جنگ آغاز شد.[۳۶] زید لشکر خود را به سوی شهر حرکت داد و آنان را به جنگ تحریض کرد. امویان نیز خود را برای دفاع آماده کردند، نخستین برخورد در اطراف کوفه در منطقه صیادین (صائدین) انجام شد که به پیروزی یاران زید انجامید.[۳۷] با پیشروی یاران زید جنگ به کوفه کشیده شد، زید و یارانش به سوی کُناسه حرکت کردند.[۳۸]

در این هنگام زید با دیدن یاران اندکش رو به نصر بن خزیمه کرده گفت: «آیا نگران نیستی که کوفیان مرا نیز بمانند جدم حسین علیه السلام تنها بگذارند؟» نصر گفت: «خدا مرا فدایت کند، آن قدر در رکابت شمشیر می­زنم تا جان دهم».[۳۹] سپس پیشنهاد می­کند که جهت آزادی مردم در مسجد به سوی مسجد بروند، زید به همراه دو افسر رشید خود نصر بن خزیمه و معاویه بن اسحاق به همراه تنی چند از یاران خود تصمیم گرفتند، خود را به مسجد برسانند تا شاید بتوانند حلقه محاصره را شکسته، مردم گرفتار شده در مسجد را از محاصره امویان نجات دهند.[۴۰] زید و یارانش در راه به منزل انس بن عمرو رسیدند، زید ندا در داد: «ای انس خارج شو؛ جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا»؛ اما او به سخنان زید توجهی نکرده، بیرون نیامد. زید گفت: «بر آنچه بر آن خلق شده ­اید، بمانید که خدا شما را کفایت می­کند».[۴۱]

زید و یارانش توانستند، خود را تا در مسجد برسانند آنان به دستور زید پرچم­ها و علم­های خود را به اهتزاز درآورده، داخل مسجد کردند تا مردم داخل مسجد پرچم­ها را ببینند.[۴۲] در این زمان نصر بن خزیمه فریاد زد: «ای اهل مسجد از خواری و ذلت به عزت درآیید، خارج شوید به سوی دین و دنیا چرا که اکنون نه دنیایی دارید و نه دینی».[۴۳]

اما کوفیان به این ندای او پاسخی ندادند و حرکتی از خود نشان ندادند، مأموران اموی نیز از بالای مسجد با پرتاب سنگ مانع پیشروی بیشتر زید و یارانش می­ شدند.[۴۴] در این زمان لشکر تازه نفس یوسف بن عمر از راه رسیدند و به سوی مسجد آمدند و با زید و یارانش به نبرد، پرداختند. جنگ شدیدی در اطراف مسجد و بازار درگرفت.[۴۵] زید و یارانش خود را به محله­ دیگر شهر (دارالرزق) رساندند،[۴۶] زید در آن­جا نیروهای خود را سر و سامان داده، فرمان نبرد می­ داد.

نبرد در این منطقه نیز با پیروزی زید و یارانش همراه بود.[۴۷] بدین ترتیب اولین روز جنگ با موفقیت نسبی یاران زید به پایان رسید. شب هنگام یوسف بن عمر جلسه نظامی تشکیل داد و در آن شب تصمیم گرفتند، فردا با لشکری مجهز هر طور که شده به غائله خاتمه دهند.[۴۸] در دومین روز جنگ، نصر بن خزیمه بدست نایل بن فروه به شهادت رسید.[۴۹] شهادت او در روحیه زید بسیار اثر گذاشت و او را به شدت متأثر کرد.[۵۰]

نبرد سخت زید و یارانش در صبح این روز نیز با پیروزی زید و یارانش تمام شد.[۵۱] یوسف بن عمر لشکری دیگر تهیه دید تا به یاران زید حمله­ ور شود؛ اما زید و یارانش با درهم شکستن سپاهش آنان را تا منطقه «شوره ­زار» تعقیب کردند.[۵۲] سپس از آنجا به محله «بنی­ سلیم»[۵۳] و از آنجا تا «راه­بند» در پی امویان رفته[۵۴] در منطقه «بارق و رؤاس» بر آن­ها حمله برده بر آنان غلبه یافتند.[۵۵] عمال اموی چون دیدند که سواران و پیادگان آن­ها را یارای نبرد با سواران و پیادگان زید و یارانش نیست، از یوسف بن عمر تقاضای تیرانداز کردند.[۵۶] با اعزام گروه­های تیرانداز به صحنه جنگ و آغاز تیراندازی کار بر زید و یارانش دشوار گردید، در این روز معاویه بن اسحاق فرمانده دیگر زید نیز به شهادت رسید[۵۷] و او را غرق در اندوه کرد. غروب این روز زید نیز بر اثر اصابت تیری که به پیشانی او اصابت کرد، به شدت مجروح گردید.[۵۸]

شهادت زید

پس از مجروحیت، یاران زید او را به منزل یکی از اصحابش به نام حران بن ابی ­کریمه برده،[۵۹] برای معالجه ­اش طبیب آوردند؛ اما متأسفانه تلاش طبیب برای مداوای زید ثمری نداشت و او پس از بیرون کشیده شدن تیر از پیشانی­اش،[۶۰] در روز جمعه سوم صفر سال صد و بیست و یک هجری،[۶۱] در سن چهل و دو[۶۲] یا چهل و شش سالگی به شهادت رسید.[۶۳]

یاران زید پس از مشورت با یکدیگر تصمیم گرفتند، برای این­که جسدش بدست مأموران اموی نیفتند او را تا «عباسیه» ببرند و در آن­جا دفن کنند.[۶۴] آن­ها کنار جوی آبی فرود آمدند و پس از انحراف آب نهر از مسیرش جسد زید را در بستر نهر دفن کردند، سپس آب را در مسیر خود جاری ساختند تا دشمن متوجه بدن نگردد؛[۶۵] اما غلامی سندی که همراه آنان بود، حکم بن صلت را از موضوع باخبر کرده، آنان را به محل قبر راهنمایی کرد.[۶۶] امویان جسد را بیرون کشیده سرش را بریدند و نزد یوسف بن عمر فرستادند، سپس به دستور یوسف بن عمر بدن زید و تنی چند از یارانش را در محله کناسه به ­دار زدند.[۶۷] سر زید را هم برای هشام فرستادند، آن سر بر دروازه شام آویخته[۶۸] و بعد از آن به مدینه فرستاده شد[۶۹] و یک شبانه روز سر زید را نزدیک قبر مقدس پیامبر صلی الله علیه و آله نصب کردند.[۷۰] بر اثر اعتراض مردم والی مدینه سر را به مصر فرستاد تا در مسجد جامع مصر نصب شود؛ اما مردم مصر آن سر را شبانه دزدیدند و با احترام دفن کردند.[۷۱]

بدن زید چهار سال بر سر دار ماند[۷۲] تا این­که هشام درگذشت و ولید بن عبدالملک به حکومت رسید، به دستور او بدن مطهر زید را پایین کشیده آتش زدند و خاکسترش را در فرات ریختند.[۷۳]

قیام زید در نظر ائمه علیهم السلام

مطابق با روایاتی که در منابع شیعه نقل شده، امام باقر علیه السلام قیام خود را به ضرر شیعه می دانسته و با قیام برادر کوچکترش زید نیز موافق نبوده است و سرنوشت شکست را برای این قیام پیشبینی نموده آن را به زید گوشزد می نمود. و در مورد اشتباه بودن قیام با او استدلال می کرد. چند مورد از روایات مربوط به این موضوع از این قرار است:

1. زيد بن على بن الحسين، خدمت امام باقر عليه السلام رسيد و نامه‏‌هائى از اهل كوفه همراه داشت كه او را به طرف خود خوانده و از اجتماع خود آگاهش نموده و از او خواسته بودند تا قیام کند، امام باقر عليه السلام به او فرمود: اين نامه‏ ها از خود آنها شروع شده يا جواب نامه ايست كه به آنها نوشته‏‌اى و ايشان را دعوت كرده‏‌اى؟ گفت: ايشان شروع كرده‏‌اند، زيرا حق ما را مي‌شناسند و قرابت ما را با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مي‌دانند و در كتاب خداى عز و جل وجوب دوستى و اطاعت ما را مى‏‌بينند و فشار و گرفتارى و بلا كشيدن ما را مشاهده مي‌كنند. امام باقر عليه السلام فرمود: اطاعت (مردم از پيشوا) از طرف خداى عز و جل واجب گشته و روشى است كه خدا آن را در پيشينيان امضاء كرده و در آخرين همچنان اجرا ميكند، و اطاعت نسبت به يك نفر از ماست و دوستى نسبت به همه ما (یعنی بر مردم واجب است که از یک نفر از ما که امام است اطاعت کنند اما واجب است که همه ما که خاندان پیامبر هستیم را دوست بدارند) و امر خدا نسبت به اوليایش جارى مى‌‏شود طبق حكمى متصل و فرمانى قطعى و آشكار و حتمى بودنى انجام شدنى و اندازه‌ای بى ‏كم و زياد و موعدى معين در وقتى معلوم (حاصل اينكه امور مربوط به امام از طرف خدا اندازه و مدتش معين مى‏شود و حتمى و قطعى و لا يتغير است) مبادا كسانى كه ايمان ثابتى ندارند، ترا سبك كنند، ايشان ترا در برابر خواست خدا هيچ گونه بى‏نيازى ندهند، شتاب مكن كه خدا بواسطه شتاب‏ بندگانش شتاب نمی‌كند (زمان رسيدن دولت حق را پيش نمی‌اندازد) تو بر خدا سبقت مگير كه گرفتارى ناتوانت كند و به خاكت اندازد.

زيد در اينجا خشمگين شد و گفت: امام از ما خاندان آن كس نيست كه در خانه نشيند و پرده را بيندازد و از جهاد جلوگيرى كند. امام از ما خاندان كسى است كه از حوزه خود، دفاع كند و چنان كه سزاوار است. در راه خدا جهاد كند و نيز از رعيتش دفاع كند و دشمن را از حريم و پيرامونش براند.

امام باقر عليه السلام فرمود: اى برادر، تو آنچه را بخود نسبت دادى، حقيقة هم در خود مى‏بينى بطورى كه بتوانى براى آن دليلى از كتاب خدا يا برهانى از قول پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بياورى و يا نمونه و مانندى براى آن ذكر كنى؟ (يعنى تو كه خود را براى جهاد و زمامدارى مسلمين آماده كرده‏‌ اى چنين شايستگى را در خود سراغ دارى؟) همانا خداى عز و جل حلال و حرامى وضع فرموده و چيزهائى را واجب ساخته و مثلهائى زده و سنتهائى را مقرر داشته و براى امامى كه به امر او قيام مي‌كند نسبت به اطاعتى كه براى او واجب ساخته، شبهه و ترديدى باقى نگذاشته تا امام بتواند امرى را پيش از رسيدن وقتش انجام دهد يا در راه خدا پيش از فرارسيدن موقعش جهاد كند. در صورتى كه خداى عز و جل در باره شكار مي‌فرمايد: «وقتى كه محرم هستيد شكار را نكشيد- 95 سوره 5» آيا كشتن شكار مهمتر است يا كشتن انسانى كه خدايش محترم شمرده، خدا براى هر چيز موعدى معين كرده، چنانچه ميفرمايد: «چون از احرام در آمديد شكار كنيد 3 سوره 5-» و فرموده است «شعائر خدا و ماههاى حرام را حلال نكنيد- 2 سوره 5-» و ماهها را شماره معلومى قرار داد (دوازده ماه) و چهار ماه از آن را حرام ساخت و فرمود: «چهار ماه در زمين گردش كنيد و بدانيد كه شما خدا را ناتوان نسازيد- 2 سوره 9-» سپس فرمود: «چون ماههاى حرام سپرى شد، مشركين را در هر كجا يافتيد بكشيد- 5 سوره 9-» پس براى كشتن موعدى قرار داد و باز فرموده است: «قصد بستن عقد زناشوئى نكنيد تا مدت مقرر بسر رسد» (عده زن سپرى شود) پس خدا براى هر چيزى موعدى و براى هر موعدى نوشته‏اى مقرر داشته است.

اكنون اگر تو از پروردگارت گواهى دارى و نسبت بامر خود يقين دارى و كارت پيشت روشن است خود دانى و گر نه امرى را كه نسبت بآن شك و ترديد دارى پيرامونش نگرد، و براى از ميان رفتن سلطنتى كه روزيش را تمام نكرده و بپايان خود نرسيده و موعد مقررش نيامده قيام مكن، كه اگر پايانش برسد و روزيش بريده شود و موعد مقررش برسد، حكم قطعى بريده شود [فاصله‏اى كه براى دولت حق رخ داده بود بريده شود] و نظام حق پيوسته گردد و خدا براى فرمانده و فرمانبر (دولت باطل) خوارى و زبونى در پى آرد، بخدا پناه ميبرم از امامى كه از وقت‏شناسى گمراه گردد، (وقت قيام و خروج خود را نشناسد) و فرمانبران نسبت بآن داناتر از فرمانده باشند (يعنى امام برحقى كه بحكم خدا سكوت و گوشه‏گيرى اختيار كرده از پيشواى باطلى كه بيجا و بيموقع قيام كرده داناتر باشد). برادرم! تو ميخواهى ملت و آئين مردمى را زنده كنى كه بآيات خدا كافر شدند و نافرمانى پيغمبرش كردند و بدون رهبرى خدا پيرو هواى نفس خود شدند و بدون دليلى از جانب خدا و فرمانى از پيغمبرش ادعاى خلافت كردند؟ برادرم! ترا در پناه خدا مي‌برم از اينكه فردا در كناسه بدار آويخته شوى- آنگاه چشمان حضرت جوشيد و اشكش جارى شد- و فرمود: ميان ما و آنكه پرده ما را دريد و حق ما را انكار كرد و راز ما را فاش ساخت و ما را به غير جدمان نسبت داد و درباره ما چيزى گفت كه خود نگفتيم، خدا داور باشد.[۷۴]

در روایت دیگری آمده است که امام باقر (ع) به او فرمود: «ای زید، مثال قائم از اهل این خانه قبل از قیام مهدی‌شان، مانند جوجه‌ای است که از لانه‌اش بیرون می‌آید، بدون اینکه بال‌هایش کاملاً شکل گرفته باشد. وقتی این کار را می‌کند، می‌افتد و کودکان آن را می‌گیرند و با آن بازی می‌کنند. پس تقوای الهی را پیشه کن، مبادا فردا کسی باشی که در زباله دان کوفه به دار آویخته می‌شود.» [۷۵]

یحیی بن‌زید (م125ق) نیز بعدها خبر داد که عمویم، امام باقر (ع)، به پدرم توصیه می‌کرد که از قیام بگذرد و به او تأکید کرد که این کار به نفع او نخواهد بود.[۷۶]

از روایات نقل شده از امام صادق علیه السلام بر می آید که آن حضرت نیز با این قیام موافق نبوده است. گر چه عموی خود را انسان وارسته ای می دیده است:

1. در اصول کافی در کتاب حجّت مرحوم کلینی با اسناد خود از أبان از احْوَل (مومن الطاق) نقل می‌کند: که زید بن علی بن الحسین علیهم السّلام به طلب او فرستاد در زمانی که از ترس جاسوسان مخفی شده بود. مومن طاق می گوید: من به پیش او رفتم. به من گفت: ای ابا جعفر! اگر فردی از ما از تو یاری بخواهد آیا با او در قیام همراه می‌شوی؟

در پاسخ او گفتم: اگر او پدر تو (حضرت علیّ بن الحسین) یا برادرت (حضرت امام محمّد باقر) باشد من برای حمایت او خروج می‌کنم.

احْولَ می‌گوید: زید به‌من گفت: من اراده خروج دارم، که با این قوم مجاهده نمایم، تو هم با من خروج کن.

من گفتم: چنین کاری نمی‌کنم فدایت گردم.

زید گفت: آیا جان خود را خیلی دوست داری، و از کمک ما دریغ میکنی؟

گفتم نه من یک جان بیش ندارم. اگر زمین دارای امام و حجّت باشد، آنکه از همراه شدن با تو تخلف کند نجات یافته و آنکه با تو خروج کند به هلاکت رسیده و اگر زمین دارای امام و حجّتی نیست، بنابراین افرادی‌ که با تو خروج کنند یا نکنند در مرتبه مساوی، و در منزلت برابرند.

زید به‌من گفت: ای ابا جعفر! من با پدرم در سر سفره می‌نشستم، پدرم برای من لقمه بزرگ می‌گرفت، و لقمه داغ را سرد می‌نمود تا خنک شود و به‌من می‌داد، از روی دلسوزی و مهری که با من داشت؛ چگونه می‌شود برای من دلسوزی نکند، و از آتش دوزخ مرا نرهاند؟ آیا می‌شود تو را به دین خبردار کرده باشد، و مرا با خبر نکرده باشد؟

من به زید عرض کردم: فدایت شوم، روی دلسوزی که پدرت با تو برای رهانیدنت از آتش داشته، خبردارت نکرده است. چون خوف داشته است که آن را قبول نکنی و داخل در آتش شوی، و لیکن به‌من خبر داده تا اگر من اطاعت او را گردن نهم نجات پیدا می‌کنم، و اگر نپذیرم باکی نداشته است که داخل آتش گردم.

سپس به زید گفتم: فدایت شوم، آیا شما برترید یا انبیاء؟

زید گفت بلکه انبیاء برترند.

گفتم: یعقوب به‌فرزندش یوسف گفت: «يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً، ای فرزند من، خواب خود را با برادران خود مگو زیرا آنها بر علیه تو مکر و حیله خواهند نمود.» چرا یعقوب برادران را از خواب یوسف خبر نکرد، و مخفی نمود؟ به‌جهت آنکه بر فرزندش یوسف شفقت و مهربانی داشت و می‌دانست که در اثر افشاء خواب، یوسف را هلاک می‌کنند؛ همین‌طور پدرت چون بتو شفقت و مهر داشته، معرّفی امام را از تو مخفی داشته، چون می‌دانسته اگر بگوید، و قبول نکنی، داخل در آتش خواهی بود.

زید گفت: قسم به‌خدا که چون این مطالب را گفتی من هم به‌تو بگویم که صاحب تو (حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام) در مدینه به‌من خبر داد: که من کشته خواهم شد، و به دار آویخته می‌شوم! و در نزد آن‌حضرت صحیفه‌ای است که در آن قتل، و به دار کشیده شدن من نوشته شده است.

احْوَل می‌گوید: من به حج رفتم و این جریان مناظره با زید را خدمت حضرت صادق علیه السلام بازگو نمودم.

حضرت فرمودند: راه را از جلو و عقب و راست و چپ و بالا و پائین بر او بستی! و برای او راه برون رفتی نگذاشتی.[۷۷]

وجود برخی روایات در مورد زید و قیام او در بین روایات ائمه علیهم السلام موجب شده است که برخی قیام زید را مورد تایید ائمه علیهم السلام بدانند از جمله روایات زیر:

از عبدالله بن سیابه روایت شده که فرستاده‌ای از بسام صیرفی با نامه‌ای آمد که در آن نوشته بود: اما بعد، زید بن علی روز چهارشنبه، اول صفر، خروج کرد و چهارشنبه و پنجشنبه در قید حیات بود و روز جمعه کشته شد و فلانی و فلانی با او کشته شدند. پس ما بر امام صادق علیه السلام وارد شدیم و نامه را به او دادیم. او آن را خواند و گریست! سپس فرمود: ما از خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم! از خدا برای عمویم پاداش می‌طلبم، او عموی خوبی بود! عمویم مردی برای دنیا و آخرت ما بود. به خدا سوگند، عمویم شهید از دنیا رفت، مانند شهیدانی که با پیامبر، علی، حسن و حسین علیهم السلام به شهادت رسیدند.[۷۸]

در روایتی از امام رضا علیه السلام است که در پاسخ به مأمون فرمود: « همانا زید از علمای آل محمد بود. به خاطر خدای عز و جل غضب نمود و دشمنان خدا را کشت تا اینکه در راه او کشته شد. پدرم موسى بن جعفر عليهما السّلام برايم نقل كرد كه از پدرش جعفر بن محمّد بن علىّ عليهم السّلام چنين شنيد: خداوند عمويم زيد را رحمت كند، زيرا او مردم را به رضا (شخص پسنديده) از آل محمّد دعوت مى‌‏كرد و اگر پيروز مى‌‏شد، به آنچه مردم را بدان دعوت مى‏‌كرد، وفا مى‏‌نمود. و با من در باره قيامش مشورت نمود و من به او گفتم: عمو جان! اگر راضى هستى كه كشته شوى و در محلّه كناسه و جسدت‏ را بردار آويزان كنند، اين كار را انجام بده. و بعد از رفتن زيد، حضرت صادق عليه السّلام فرمود: واى بر كسى كه فرياد او را بشنود و او را يارى نكند.

مأمون گفت: يا ابا الحسن! آيا رواياتى در مذمّت افرادى كه به ناحقّ ادّعاى امامت مى‌‏كنند، وارد نشده است؟ حضرت فرمود: زيد ادّعاى ناحقّ نمى‏‌كرد او متّقى ‏تر از اين بود كه چنين كند، او مى‏‌گفت: شما را به شخصى مرضى و پسنديده از آل محمّد دعوت مى‌‏كنم، آن رواياتى كه وارد شده در مورد افرادى است كه ادّعا مى‏‌كنند خداوند آنان را به امامت تعيين كرده است و مردم را به غير دين خدا دعوت كرده و آنها را از راه خدا منحرف مى‌‏سازند. قسم به خدا كه زيد از مخاطبين اين آيه بود: «وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ» (در راه خدا- آن طور كه شايسته جهاد در راه خداست- جهاد كنيد او شما را برگزيده است) (حجّ/78).[۷۹]

جمع بین این روایات با روایت های قبلی آن است که ائمه علیهم السلام با قیام زید مخالف بودند اما وقتی او در هر صورت قیام کرد از شیعیانی که در کوفه بوده و ندای یاری طلبی او را می شنیده‌اند انتظار داشته‌اند که او را تنها نگذارند و یاریش دهند. چه او برای خدا قیام نموده بود و قصدش اقامه حق بود.

پانویس

  1. الحیاة السیاسیة و الفکریة للزیدیة في المشرق الإسلامي، ص49 تا 54
  2. طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1967، ج7، ص166-168 و اصفهانی، ابوالفرج؛ مقاتل الطالبیین، تحقیق احمد صقر، بیروت، دارالمعرفه، بی­تا، ص131.
  3. تاریخ الطبری، پیشین، ص167 و مسکویه، ابوعلی؛ تجارب الامم، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، چاپ دوم، 1379ش، ج3، ص135-136 و بلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، 1977، ج3، ص240-241.
  4. تاریخ الطبری، پیشین، ص169-172 و تجارب الامم، پیشین، ص136.
  5. در این ایام یوسف بن عمر ثقفی در حیره بسر می­برد و مردی به نام حکم بن­ صلت جانشین وی در کوفه بود.
  6. تاریخ الطبری، پیشین، ص167.
  7. تاریخ الطبری، پیشین، ص166 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص131.
  8. همان­.
  9. تاریخ الطبری، پیشین، ص167.
  10. تجارب الامم، پیشین، ص137.
  11. تاریخ الطبری، پیشین، ص172 والفتوح، پیشین، ابن اعثم کوفی؛ الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، 1991، ج8، ص288 و ابن اثیر، علی بن ابی الکرم؛ الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر - داربیروت، 1965، ج5، ص233 و تجارب الامم، پیشین، ص137.
  12. انساب الاشراف، پیشین، ج3، ص237-238 و تاریخ الطبری، پیشین، ص172-173 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص234.
  13. الفتوح، پیشین، ص290 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص132 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص234.
  14. همان­.
  15. مقاتل الطالبیین، پیشین، ص132 و تجارب الامم، پیشین، ص137 و انساب الاشراف، پیشین، ص237.
  16. مقاتل الطالبیین، پیشین، ص141 و انساب الاشراف، پیشین، ص239 و حنبلی، ابن عماد؛ شذرات الذهب، تحقیق الأرناؤوط، دمشق - بیروت، دارابن کثیر، چاپ اول، 1986، ج2، ص92.
  17. مقاتل الطالبیین، پیشین، ص133.
  18. همان و تاریخ الطبری، پیشین، ص173.
  19. الفتوح، پیشین، ص287 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص132 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص242 و تاریخ الطبری، پیشین، ص180.
  20. تاریخ الطبری، پیشین، ص180.
  21. همان.
  22. تاریخ الطبری، پیشین، ص180 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص132 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص242.
  23. تاریخ الطبری، پیشین، ص181 والفتوح، پیشین، ص289 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص132.
  24. تاریخ الطبری، پیشین، ص181.
  25. تاریخ الطبری، پیشین، ص181 و تجارب الامم، پیشین، ص142 والفتوح، پیشین، ص289 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص243 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص132.
  26. تاریخ الطبری، پیشین، ص181 و تجارب الامم، ص142 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص132.
  27. تاریخ الطبری، پیشین، ص182 و تجارب الامم، پیشین، ص142 و الفتوح، پیشین، ص290.
  28. تاریخ الطبری، پیشین، ص182 و تجارب الامم، پیشین، ص142 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص243 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص133.
  29. الفتوح، پیشین، ص290 و انساب الاشراف، پیشین، ص244 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص134.
  30. انساب الاشراف، پیشین، ص244.
  31. تاریخ الطبری، پیشین، ص132 و تجارب الامم، پیشین، ص143 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص244.
  32. الفتوح، پیشین، ص290.
  33. تاریخ الطبری، پیشین، ص182 و تجارب الامم، پیشین، ص143 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص243.
  34. تاریخ الطبری، پیشین، ص182 و تجارب الامم، پیشین، ص142 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص243.
  35. مقاتل الطالبیین، پیشین، ص133.
  36. تجارب الامم، پیشین، ص142.
  37. تجارب الامم، پیشین، ص243 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص 244 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص134.
  38. تجارب الامم، پیشین، ص144 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص244 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص134.
  39. تاریخ الطبری، پیشین، ص184 و تجارب الامم، پیشین، ص144 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص 244-245 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص135.
  40. همان­.
  41. انساب الاشراف، پیشین، ج3، ص246 و تاریخ الطبری، پیشین، ص183 و تجارب الامم، پیشین، ص143-144 والکامل فی التاریخ، پیشین، ص244.
  42. تاریخ الطبری، پیشین، ص184 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص135.
  43. تاریخ الطبری، پیشین، ص184 و الفتوح، پیشین، ص291 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص245 و ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل بن عمر؛ البدایه والنهایه، بیروت، دارالفکر، 1986، ج9، ص330.
  44. تاریخ الطبری، پیشین، ص184 و تجارب الامم، پیشین، ص145 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص245 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص135.
  45. تاریخ الطبری، پیشین، ص184 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص135.
  46. همان و تجارب الامم، پیشین، ص145.
  47. تاریخ الطبری، پیشین، ص185 و تجارب الامم، پیشین، ص145 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص135.
  48. تاریخ الطبری، پیشین، ص185 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص135.
  49. تاریخ الطبری، پیشین، ص185 و تجارب الامم، پیشین، ص146 والفتوح، پیشین، ص291 والکامل فی التاریخ، پیشین، ص245 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص136.
  50. مقاتل الطالبیین، پیشین، ص136.
  51. الکامل فی التاریخ، پیشین، ص135.
  52. تاریخ الطبری، پیشین، ص185.
  53. تاریخ الطبری، پیشین، ص185 و تجارب الامم، پیشین، ص146 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص136.
  54. تاریخ الطبری، پیشین، ص185.
  55. تاریخ الطبری، پیشین، ص185 و تجارب الامم، پیشین، ص146 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص136.
  56. تاریخ الطبری، پیشین، ص185-186 و تجارب الامم، پیشین، ص146 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص137.
  57. تاریخ الطبری، پیشین، ص186 و تجارب الامم، پیشین، ص146 والفتوح، پیشین، ص292.
  58. تاریخ الطبری، پیشین، ص186 و تجارب الامم، پیشین، ص146 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص137.
  59. مقاتل الطالبیین، پیشین، ص137 و تاریخ الطبری، پیشین، ص186.
  60. انساب والاشراف، پیشین، ص251 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص137 و تاریخ الطبری، پیشین، ص186.
  61. مقاتل الطالبیین، پیشین، ص139.
  62. ابن سعد؛ الطبقات الکبری، تحقیق محمد بن صامل السلمی، طائف، مکتبة الصدیق، چاپ اول، 1993، ج5، ص251 و شیخ مفید؛ الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، قم، کنگره شیخ مفید، 1413، ج2، ص174 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص127.
  63. محلی، حمید بن احمد؛ الحدائق الوردیة فی مناقب الأئمة الزیدیه، مکتبة بدر، صنعاء، چاپ اول، 1423 و زید بن علی؛ مسند امام زید علیه السلام، بیروت، دارمکتبة الحیاة، ص10.
  64. تاریخ الطبری، پیشین، ص186 و تجارب الامم، پیشین، ص147 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص137.
  65. همان­.
  66. انساب الاشراف، پیشین، ص250 و تاریخ الطبری، پیشین، ص187.
  67. تجارب الامم، پیشین، ص147 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص246 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص138.
  68. تجارب الامم، پیشین، ص147 و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص246.
  69. همان­.
  70. ابن­عنبه؛ عمدة الطالب، تحقیق و تصحیح محمدحسن آل الطالقانی، چاپ دوم، 1961، نجف، منشورات حیدریه، ص258.
  71. زرکلی، خیرالدین؛ الاعلام، بیروت، دارالعلم للملایین، چاپ هشتم، 1986، ج3، ص59.
  72. ابن عساکر؛ تاریخ مدینه دمشق، بیروت، دارالفکر، 1415، ج19، ص479 والبدایه والنهایه، پیشین، ص331 و ذهبی، شمس الدین محمد؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والأعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، چاپ دوم، 1993، ج8، ص106.
  73. تاریخ الطبری، پیشین، ص189 والکامل فی التاریخ، پیشین، ص246 و مقاتل الطالبیین، پیشین، ص139.
  74. الکافی، کلینی، چاپ اسلامیه، ج1، ص 156 ترجمه از أصول الكافي، ترجمه مصطفوى، ج‏2، ص170 تا 172
  75. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام، ابن شهرآشوب، ج4، ص 188
  76. الصحيفة السجادية، دفتر نشر الهادى‏، قم‏، 1376 ش‏، ص10
  77. اصول کافی، کلینی، چاپ اسلامیه، ج١، ص١٧٤
  78. قاموس الرجال، تستري، محمدتقي، ج 4، ص 569.
  79. شيخ صدوق، عيون اخبارالرضا، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1404 هـ ق، ج1، ص225، باب 25. ترجمه از: ترجمه عيون أخبار الرضا عليه السلام‏، مستفيد، حميد رضا و غفارى، على اكبر، نشر صدوق‏، تهران‏، 1372 ش‏، ص516 و 517‏

منابع

  • سید علی اکبر حسینی، قیام زید بن علی، دانشنامه پژوهه، بازیابی: 18 بهمن 1391.
  • اصول کافی، کلینی، چاپ اسلامیه
  • قاموس الرجال، محمدتقي تستری، قم، مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين، چاپ دوم
  • ترجمه عيون أخبار الرضا عليه السلام‏، مستفيد، حميد رضا و غفارى، على اكبر، نشر صدوق‏، تهران‏، 1372 ش‏
  • الحیاة السیاسیة و الفکریة للزیدیة في المشرق الإسلامي، عمرجی، احمد شوقی، مکتبة مدبولي، قاهره، 1420 ق.
  • الصحيفة السجادية، دفتر نشر الهادى‏، قم‏، 1376 ش‏.
  • مناقب آل ابی طالب علیهم السلام، ابن شهرآشوب، محمد بن على، قم، نشر علامه، چاپ اول، ۱۳۷۹ق.
  • زید بن علی بن الحسین، همین دانشنامه
مسابقه از خطبه ۱۱۱ نهج البلاغه