منابع و پی نوشتهای متوسط
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

محمد بن عبدالله نفس زکیه: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(یکی از منابع یادم رفته بود)
 
(۸ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{نیازمند ویرایش فنی}}
+
{{خوب}}
 +
'''«محمد بن عبدالله محض»''' ملقّب به «نَفس‌ زکیّه» (۱۰۰-۱۴۵ ق)، از نوادگان [[امام حسن علیه السلام|امام حسن]] علیه‌السلام بود. او در زمان [[منصور (خلیفه عباسی)|منصور دوانیقی]] قیام کرد و با همه ‌طرفدارانش کشته شد. پدرش [[عبدالله محض]] با نسبت دادن لقب «مهدی» به او، مردم را به [[بیعت]] با وی دعوت کرد؛ اما [[امام صادق]] علیه‌السلام با بیعت با نفس زکیّه به‌عنوان اینکه او «مهدی موعود» است، مخالفت نمود. البته در روایات مربوط به «[[علائم حتمی ظهور|علائم حتمیه ظهور]]» [[امام زمان]] علیه‌السلام، از شخصی موصوف به «نفس زکیّه» -از نسل [[امام حسین]] علیه‌السلام- یاد شده که در [[مکه]] معظمه به [[شهادت در راه خدا|شهادت]] مى‌رسد، و او غیر از «محمد بن عبدالله نفس‌ زکیّه» است.
 +
==ولادت و نسب==
  
نفس‌ زکیه فرزند عبدالله محض نوه امام حسن مجتبی‌ علیه السلام است که معاصر امام صادق‌ علیه السلام بود و در مقابل منصور دوانیقی قیام کرد و با همه ‌طرفدارانش کشته شد. او از مدعیان مهدویت به شمار می‌رفت.
+
ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن ملقب به «نفس زکیه» در سال ۱۰۰ هـ.ق به دنیا آمد. پدرش [[عبدالله محض]] فرزند [[حسن مثنی]] و نوه [[امام حسن علیه السلام|امام حسن مجتبی]] علیه السلام است. و مادرش هند دختر ابوعبیدة بن عبدالله بن زمعه است و چون مادران و مادربزرگ های محمد هیچکدام کنیز نبودند، برای همین هم لقب «صریح قریش» داشت.<ref>فرمانیان و موسوی‌نژاد، زیدیه تاریخ و عقاید، ۱۳۸۹ش، ص۳۶.</ref>
  
==نسب و القاب محمد بن عبدالله محض==
+
محمد را از جهت کثرت [[زهد]] و [[عبادت]] و [[فقه]] و دانایی و شجاعت و کثرت فضائل «نفس زکیه» می گفتند.<ref>مسعودی، مروج الذهب، ۱۴۰۹ق، ج۳، ص۲۹۵.</ref> نزدیکان و بنی الحسن نیز از باب این که او همنام [[پیامبر اسلام|پیغمبر اکرم]] صلی الله علیه وآله بود و بین دو کتف او خال بزرگ سیاهی بود، عقیده داشتند که او «مهدی» [[اهل البیت|اهل بیت]] علیهم السلام است.
  
ابوعبدالله محمد «نفس زکیه» و ملقب به «صریح قریش» است در سال 100 هـ ق به دنیا آمد. پدرش عبدالله فرزند حسن مثنی و نوه امام حسن مجتبی علیه السلام است. مادرش هند دختر ابی عبیدة بن عبدالله بن زمعه ... است و چون مادران و مادر بزرگهای محمد، هیچکدام کنیز نبودند، برای همین هم لقب صریح قریش داشت. محمد را از جهت کثرت زهد و عبادت و فقه و دانایی و شجاعت و کثرت فضائل "نفس زکیه" می گفتند. نزدیکان و بنی الحسن نیز، از باب اینکه او همنام پیغمبر اکرم بود و بین دو کتف او خال بزرگ سیاهی بود، عقیده داشتند که او مهدی اهل بیت است. در مورد نامیده شدنش به المهدی به روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله استناد می نمودند که «مهدی از فرزندان من نام او نام من و نام پدر او نام پدر من است . به نظر مى رسد اين حديث را پيروان همين محمد درباره او ساخته اند، چه نام او محمد و نام پدرش عبدالله است. و يا جمله «اسم ابيه اسم ابى » را بر روايت «المهدى من ولدى اسمه اسمى » افزوده اند. احمد حنبل ‌این حدیث را با سه طریق در مسند خود نقل کرده که هر سه با جمله: یُواطِی‌ءُ اِسْمُهُ ‌اِسْمی ختم شده. یعنی مهدی همنام من است. طبرانی آن را با 14 طریق از ‌پیامبراکرم روایت کرده که به همان جمله ختم شده است.
+
در مورد نامیده شدنش به «المهدی» به روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله استناد می نمودند که «مهدی از فرزندان من نام او نام من و نام پدر او نام پدر من است». به نظر مى رسد این [[حدیث]] را پیروان همین محمد درباره او ساخته اند، چه نام او محمد و نام پدرش عبدالله است. و یا جمله «اسمُ أبیه اسمِ أبى» را بر روایت «المهدى مِن وُلدى اسمهُ اسمى» افزوده اند.
  
== بیعت گرفتن برای محمدنفس زکیه در ابواء==
+
[[احمد بن حنبل|احمد حنبل]] ‌این حدیث را با سه طریق در مسند خود نقل کرده که هر سه با جمله: «یُواطِی‌ءُ اِسْمُهُ ‌اِسْمی» ختم شده. یعنی مهدی همنام من است. طبرانی آن را با ۱۴ طریق از ‌پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله روایت کرده که به همان جمله ختم شده است.
  
زمانی که حکومت بنی امیه رو به زوال رفت، عده ای از بنی عباس از جمله سفاح و منصور و ... و عده ای از بنی هاشم از جمله عبدالله پدر همین محمد و ابراهیم و حسن دیباج و ... در «ابواء» جمع شدند و با محمد بیعت کردند و همیشه منتظر و مترصد خروج او بودند.  
+
==بیعت با نفس زکیه==
 +
پس از قیام [[یحیی بن زید]] و شهادت وی و زمانی که حکومت [[بنی امیه]] رو به زوال رفت، طرفداران تفکر قیام به سیف و به‌طور‌کلی [[علویان]] و غیر آن‌ها، به سوی محمد بن عبدالله نفس زکیه شتافتند. عبدالله بن حسن، پدر نفس زکیه معروف به [[عبدالله محض]] در حدود سال ۱۲۶ق در منطقه «ابواء» نزدیک [[مدینه]] از خویشان و پیروان خود دعوت کرد تا با پسرش محمد به‌عنوان «مهدی» اهل بیت [[بیعت]] کنند و بسیاری بیعت او را پذیرفتند و همیشه منتظر و مترصد خروج او بودند.<ref>ابن طباطبا، الفخری فی الاداب السلطانیه، ۱۴۱۸ق، ص۱۲۰.</ref>
  
عيسى بن عبدالله كه نواده على علیه السلام است گويد: فرستاده عبدالله بن حسن (پدر محمد نفس زكيه) نزد پدرم آمد و پيام آورد نزد ما بيا كه براى كارى گرد آمده ايم و همين پيام را براى جعفر بن محمد علیه السلام برد. اما راوى ديگرى گويد عبدالله پدر محمد حاضران را گفت: جعفر را مخوانيد كه مى ترسم كار شما را به هم زند.
+
برخی از محققان معتقدند دلایلی چون تطبیق نام و نسب و شباهت ظاهری محمد بن عبدالله با روایات مهدوی پیامبر(ص) در مهدی‌انگاری نفس زکیه نقش داشت؛<ref>برادران و گل‌پور، «مهدی‌باوری و مؤلفه‌های آن در میان زیدیان مقارن با ظهور نفس زکیه»، ص۱۲۲-۱۲۶.</ref> چنان‌که همسان‌سازی حوادث رخ داده در آن عصر با روایات [[نشانه های ظهور امام زمان (عج)|نشانه‌های ظهور]]، توسط طرفداران محمد، نیز بی‌تأثیر نبود.<ref>برادران و گل‌پور سوته، «مهدی‌باوری و مؤلفه‌های آن در میان زیدیان مقارن با ظهور نفس زکیه»، ص۱۲۶-۱۲۷.</ref>
  
عيسى گويد: پدرم مرا فرستاد تا پايان كار را ببينم. من نزد آن جمع رفتم. محمد را ديدم بر مصلايى بافته از برگ درخت خرما نماز مى خواند، بدو گفتم: پدرم مرا فرستاده است تا بپرسم براى چه گرد آمده ايد؟ عبدالله گفت: گرد آمده ايم تا با مهدى، محمد بن عبدالله بيعت كنيم. در اين حال جعفر بن محمد علیه السلام هم رسيد و عبدالله او را نزد خود جاى داد و همان سخن را كه به من گفته بود بدو گفت. جعفر گفت: چنين مكنيد كه هنوز وقت اين كار (ظهور مهدى) نيست و به عبدالله گفت: اگر مى پندارى پسرت مهدى است، او مهدى نيست و اكنون هنگام ظهور مهدى نيست. و اگر براى خدا و امر به معروف و نهى از منكر قيام مى كنى، به خدا تو را كه شيخ ما هستى نمى گذاريم تا با پسرت بيعت كنيم. عبدالله خشمگين شد و گفت: به خدا سوگند خدا تو را از غيب آگاه نساخته، و آن چه مى گويى از روى حسدى است كه به پسرم دارى.
+
طبق برخی گزارش‌ها سه برادر عباسی ابراهیم، [[ابوالعباس سفاح|سفّاح]] و [[منصور (خلیفه عباسی)|منصور]]<ref>ابوالفرج الاصفهانی، مقاتل الطالبیین،‌ دار المعرفه، ص۲۵۶.</ref> و براساس گزارش‌های دیگر تنها منصور عباسی با نفس زکیه بیعت کردند.<ref>ابن طباطبا، الفخری فی الاداب السلطانیه، ۱۴۱۸ق، ص۱۱۹؛ جعفری، تشیع در مسیر تاریخ، ۱۳۵۹ش، ص۳۱۳.</ref> گفته شده [[مالک بن انس]] و [[ابوحنیفه]] امامت محمد نفس زکیه را به دلیل تَقُدّم بیعت با او، از امامت منصور عباسی صحیح‌تر می‌دانستند.<ref>ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ۱۴۰۸ق، ج۴، ص۶؛ سلاوی، الاستقصا لاخبار دول المغرب الاقصی، ج۱، ص۲۰۵.</ref>
  
جعفر گفت: به خدا آن چه گفتم از حسد نيست ولى اين و برادرانش و فرزندانش و دست بر دوش ابوالعباس نهاد، سپس دست بر دوش عبدالله بن حسن زد و گفت آرى به خدا (خلافت) از آن تو و فرزندانت نيست و از آن آن هاست، و دو پسر تو كشته خواهند شد. پس برخاست و بر دست عبدالعزيز پسر عمران تكيه كرد و گفت: آن را كه رداى زرد پوشيده ديدى؟ (مقصودش ابوجعفر بود) آرى! به خدا او آنان را مى كشد. محمد را؟ بلى! من به خود گفتم پروردگار چنين چيزى بدو نگفته، بلكه حسد او را واداشته است اين سخن را بگويد. ولى به خدا سوگند، نمردم تا ديدم منصور هر دو را كشت.<ref> سيد جعفر شهيدى، زندگانى امام صادق علیه السلام، صفحه 41 به نقل از ارشاد، ج 2، ص 186-184، مقاتل الطالبيين، ص 233 (به اختصار) و ص 257-254. </ref>
+
عیسى بن عبدالله که نواده [[امام علی علیه السلام|امام على]] علیه السلام است گوید: فرستاده عبدالله بن حسن (پدر محمد نفس زکیه) نزد پدرم آمد و پیام آورد نزد ما بیا، که براى کارى گرد آمده ایم و همین پیام را براى [[امام صادق علیه السلام|جعفر بن محمد]] علیه السلام برد.  
  
با این وصف محمد و برادرش ابراهیم دائما در فکر خلافت و حکومت بودند تا اینکه سفاح اولین خلیفه عباسی، حاکم شد. از آن موقع، این دو نفر خود را مخفی کردند، سفاح به علت احترام به پدر آنان پی گیر آنها نشد ولی بعد از او که منصور خلیفه شد، دائما به دنبال آن دو نفر بود، و همه جا جاسوس گذاشته بود تا شاید آنها را پیدا کنند.  
+
عیسى گوید: پدرم مرا فرستاد تا پایان کار را ببینم. من نزد آن جمع رفتم. محمد را دیدم بر مصلایى بافته از برگ درخت خرما [[نماز]] مى خواند، بدو گفتم: پدرم مرا فرستاده است تا بپرسم براى چه گرد آمده اید؟ عبدالله گفت: گرد آمده ایم تا با «مهدى»، محمد بن عبدالله بیعت کنیم. در این حال جعفر بن محمد علیه السلام هم رسید و عبدالله او را نزد خود جاى داد و همان سخن را که به من گفته بود بدو گفت.
  
== قیام محمد و خروج او به منصور ==
+
[[امام صادق علیه السلام|جعفر]] گفت: چنین مکنید که هنوز وقت این کار (ظهور مهدى) نیست و به عبدالله گفت: اگر مى پندارى پسرت مهدى است، او مهدى نیست و اکنون هنگام ظهور مهدى نیست. و اگر براى خدا و [[امر به معروف و نهی از منکر|امر به معروف و نهى از منکر]] قیام مى کنى، به خدا تو را که شیخ ما هستى نمى گذاریم تا با پسرت بیعت کنیم. عبدالله خشمگین شد و گفت: به خدا سوگند خدا تو را از غیب آگاه نساخته و آنچه مى گویى از روى حسدى است که به پسرم دارى.
  
محمد مدت طولانی در مخفیگاه بود و زندگی سختی را می گذراند تا اینکه در سال 145 هـ ق خروج کرد و به اتفاق 250 نفر در ماه رجب، وارد مدینه شدند، به سراغ زندان منصور رفتند، زندانبان آنجا "رباح بن عثمان" را گرفتند و درهای زندان را شکستند و زندانیان را فراری دادند، آنوقت محمد بر بالای منبر رفت و برای مردم خطبه خواند و مردم را از خباثت و جنایت های منصور آگاه کرد.
+
جعفر صادق گفت: به خدا آنچه گفتم از [[حسد]] نیست، بلکه این و برادرانش و فرزندانش هستند (و دست بر دوش [[ابوالعباس سفاح|ابوالعباس سفاح]] نهاد)، سپس دست بر دوش عبدالله بن حسن زد و گفت: آرى به خدا [[خلافت]] از آن تو و فرزندانت نیست و از آن آنهاست و دو پسر تو کشته خواهند شد. پس برخاست و گفت: آن را که رداى زرد پوشیده دیدى؟ (مقصودش ابوجعفر [[منصور (خلیفه عباسی)|منصور]] بود). گفت آرى! فرمود به خدا او آنان را مى کشد. گفت محمد را؟ فرمود بلى! من به خود گفتم: پروردگار چنین چیزى بدو نگفته، بلکه حسد او را واداشته است این سخن را بگوید. ولى به خدا سوگند، نمردم تا دیدم منصور هر دو را کشت.<ref>سید جعفر شهیدى، زندگانى امام صادق علیه السلام، ص ۴۱، به نقل از ارشاد مفید، ج ۲، ص ۱۸۶-۱۸۴؛ مقاتل الطالبیین، ص ۲۳۳ و ص ۲۵۷-۲۵۴.</ref>
  
 +
بر اساس برخی گزارش‌ها، مخالفت [[امام صادق]](ع) به دلیل نسبت‌دادن لقب «مهدی اهل بیت»(ع) به محمد بن عبدالله بود؛ چراکه ایشان معتقد بود اکنون وقت ظهور مهدی موعود نیست و محمد بن عبدالله به‌هیچ عنوان مهدی که [[پیامبر]](ص) بشارت آن را داده، نیست.<ref>ابوالفرج الاصفهانی، مقاتل الطالبیین،‌ دار المعرفه، ص۲۳۳ و ۲۵۴-۲۵۷؛ جعفریان، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن هفتم هجری، ۱۳۶۹ش، ص۳۷.</ref>
  
== بیعت مردم با محمدبن عبدالله محض ==
+
دلیل دیگر مخالفت امام صادق(ع) آن بود که ایشان می‌دانست [[بنی عباس]] که برای بیعت با محمد بن عبدالله نفس زکیه آمده‌ بودند، بیعت خود را با وی خواهند شکست و در واقع هدف آن‌ها از نزدیک شدن به [[علویان]]، فراهم کردن زمینه برای رسیدن خود به قدرت بود.<ref>مطهری، سیری در سیره ائمه اطهار، ۱۳۹۱ش، ص۱۳۱-۱۳۲.</ref>
  
مردم از مالک بن انس فتوا گرفتند که با محمد بیعت کنند، زیرا می گفتند که بیعت منصور در گردن ماست ولی مالک گفت که: آن بیعت از روی کراهت بوده است. لذا با محمد بیعت کردند. محمدبن عبدالله بر مکه و مدینه و یمن مسلط شد و آنجا را گرفت.
+
عده‌ای از نویسندگان علاوه بر دلیل نخست، معتقدند امام صادق(ع) همچون پدر خود، [[امام محمد باقر]](ع)، با هر نوع قیام و خروج مخالف بوده و رویکرد [[تشیع]] فرهنگی را دنبال می‌کرده است؛<ref>فرمانیان، موسوی نژاد، زیدیه؛ تاریخ و عقاید، ۱۳۸۹ش، ص۳۶.</ref> برخلاف [[زیدیه|زیدیان]] و دیگر علویان که بر اساس دیدگاه تشیع سیاسی رفتار می‌کردند.
  
 +
البته برخی گزارش‎ها، بیعت نکردن امام صادق(ع) را، فقط به سبب معرفی محمد بن عبدالله به‌عنوان «مهدی امت» دانسته‌اند و ایشان با قیام او به عنوانی اقدامی علیه [[ظلم]] و ستم و در راستای امر به معروف و نهی از منکر مخالف نبوده است.<ref>مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۳ق، ج۴۷، ص۲۷۸.</ref>
  
== امان نامه منصور و شروع جنگ ==
+
با این وصف، محمد و برادرش ابراهیم دائما در فکر [[خلافت]] و حکومت بودند، تا این که [[ابوالعباس سفاح]] اولین خلیفه عباسی، حاکم شد. از آن موقع، این دو نفر خود را مخفی کردند. سفاح به علت احترام به پدر آنان پیگیر آنها نشد، ولی بعد از او که [[منصور (خلیفه عباسی)|منصور]] خلیفه شد، دائما به دنبال آن دو نفر بود و همه جا جاسوس گذاشته بود تا شاید آنها را پیدا کند.
  
ابوجعفر منصور خلیفه عباسی، چون وضع را چنین دید، اول از در صلح و مسالمت درآمد و به او نامه ای نوشت که تو در امان هستی، ولی محمد به او نوشت که امان تو، صادق نیست زیرا قبلا هم بعضی افراد را امان داده بودی ولی دروغ گفتی. ابوجعفر، بار دیگر نامه ای نوشت و چون از محمد، مأیوس شد و فهمید که راه مسالمت و صلح فایده ای ندارد، لذا عیسی بن مریم، برادرزاده و ولیعهد خود را مجهز به تجهیزات جنگ کرد و با چهارهزار سوار و دوهزار نفر پیاده به سوی محمد فرستاد و به او گفت: قبل از جنگ او را امان بده، تا شاید بدون جنگ مسئله تمام شود. ولی محمد قبول نکرد و چون متوجه لشگر عیسی از طرف منصور شد، خندقی در اطراف مدینه کند. ماه رمضان بود که عیسی با لشگرش وارد مدینه و دور آنجا را احاطه کردند. محمد چاره ای نداشت جز اینکه اسامی افرادی که با او بیعت کرده بودند، سوزاند تا بعد از او نام آنها به دست منصور نیفتد و باعث هلاکت آنها نشود. او مرگ را در جلو چشم خود می دید. عیسی در بالای کوهی ایستاد و به او گفت که امان نامه دارم، ولی محمد، امان نامه او را بی اعتبار خواند و گفت مردن به عزت، بهتر از زندگی باذلت است.
+
==قیام نفس زکیه==
  
== قتل محمد (نفس زکیه) ==
+
محمد نفس زکیه مدت طولانی در مخفیگاه بود و زندگی سختی را می گذراند تا این که در سال ۱۴۵ هـ.ق خروج کرد<ref>ابن قتیبه، المعارف، ۱۹۹۲م، ص۳۷۸.</ref> و به اتفاق ۲۵۰ نفر در ماه [[رجب]]، وارد [[مدینه]] شدند. به سراغ زندان [[منصور (خلیفه عباسی)|منصور عباسی]] رفتند، زندانبان آنجا "رباح بن عثمان" را گرفتند و درهای زندان را شکستند و زندانیان را فراری دادند. آن وقت محمد بر بالای منبر رفت و برای مردم [[خطبه]] خواند و مردم را از خباثت و جنایت های منصور آگاه کرد.
  
در آخرین لحظات، از صدهزار نفر که با او بیعت کرده بودند، فقط 316 نفر به عدد اصحاب بدر بودند. آن وقت محمد با اصحاب خود غسل کرده و حنوط بر پای خود کشیدند و بر عیسی و لشگرش حمله کردند. لشگر عیسی هم به یکباره حمله کرد و آنها را مقتول ساخت. حمید بن قحطبه، محمد را شهید کرد و سرش را نزد عیسی برد و بعد آنها نیز او را نزد منصور بردند، منصور دستور داد که آن سر را در شهرها بگردانند و در کوفه نصب کنند. زینب خواهر محمد و فاطمه دختر او، جسد او را به قبرستان بقیع برده و دفن کردند. سال 145 هـ ق مدت ظاهر بودن محمد تا موقع شهادتش، دو ماه و هفده روز بود و عمرش 45 سال. مقتل او (جائی که کشته شد) در «احجار زیت» مدینه بود. چنانچه امیرالمؤمنین علیه السلام در اخبار غیبیه خود به آن اشاره فرموده بود، بقوله «و انه یقتل و عند احجار الزیت».
+
مردم از [[مالک بن انس]]، [[فتوا]] گرفتند که با محمد بیعت کنند، زیرا می گفتند که بیعت منصور در گردن ماست. ولی مالک به سبب برتر دانستن محمد بن عبدالله بر منصور، تخلف از نفس زکیه را جایز ندانسته و گفت که بیعت با منصور از روی کراهت بوده است.<ref>ابوالفرج الاصفهانی، مقاتل الطالبیین،‌ دار المعرفه، ص۲۳۸، ۲۳۹ و ۲۵۱.</ref> لذا مردم با محمد بیعت کردند. محمد بن عبدالله بر [[مکه]] و [[مدینه]] و [[یمن]] مسلط شد و آنجا را گرفت.
  
==پانویس==
+
ابوجعفر منصور خلیفه عباسی، چون وضع را چنین دید، اول از در صلح و مسالمت درآمد و به او نامه ای نوشت که تو در امان هستی، ولی محمد به او نوشت که امان تو صادق نیست، زیرا قبلا هم بعضی افراد را امان داده بودی ولی [[دروغ]] گفتی.
{{پانویس}}
 
  
==منابع==
+
ابوجعفر بار دیگر نامه ای نوشت و چون از محمد، مأیوس شد و فهمید که راه مسالمت و صلح فایده ای ندارد لذا عیسی بن مریم، برادرزاده و ولیعهد خود را مجهز به تجهیزات جنگ کرد و با چهارهزار سوار و دوهزار نفر پیاده به سوی محمد فرستاد و به او گفت: قبل از جنگ او را امان بده، تا شاید بدون جنگ مسئله تمام شود.
  
[http://alaam.tahoor.com/page.php?id=10976 محمد بن عبدالله(نفس زکیه)، سایت اعلام طهور]، بازیابی:18 بهمن 1391
+
ولی محمد قبول نکرد و چون متوجه لشکر عیسی از طرف منصور شد، خندقی در اطراف [[مدینه]] کند. ماه [[رمضان]] بود که عیسی با لشگرش وارد مدینه شد و دور آنجا را احاطه کردند. با محاصره این شهر، بسیاری از مردم به سبب ترس از ادامه محاصره و قحطی از دور محمد بن عبدالله پراکنده شدند.<ref>فرمانیان و موسوی‌نژاد، تاریخ و عقاید زیدیه، ۱۳۸۹ش، ص۳۸.</ref> محمد چاره ای نداشت جز این که اسامی افرادی که با او بیعت کرده بودند، سوزاند تا بعد از او نام آنها به دست منصور نیفتد و باعث هلاکت آنها نشود. او مرگ را در جلو چشم خود می دید. عیسی در بالای کوهی ایستاد و به او گفت که امان نامه دارم، ولی محمد امان نامه او را بی اعتبار خواند و گفت: مردن به عزت، بهتر از زندگی با ذلت است.
  
[http://mojarradat.epage.ir/fa/module.content_Page.23-15-06.html قتل نفس زکیه، سایت مجردات]، بازیابی:18 بهمن 1391
+
در آخرین لحظات، از صدهزار نفر که با او بیعت کرده بودند، فقط ۳۱۶ نفر به عدد اصحاب [[غزوه بدر|بدر]] بودند. آن وقت محمد با اصحاب خود [[غسل]] کرده و حنوط بر پای خود کشیدند و بر عیسی و لشگرش حمله کردند. لشگر عیسی هم به یکباره حمله کرد و در جنگ تن به تن، محمد بن عبدالله به دست حمید بن قُحطبه کشته شد.<ref>طبری، تاریخ طبری، مکتبة الخیاط، ج۷، ص۵۸۹ و ۵۹۰.</ref> سر نفس زکیه را نزد منصور بردند و او دستور داد که آن را در شهرها بگردانند و در [[کوفه]] نصب کنند. سپس زینب خواهر محمد و فاطمه دخترش، جسد او را به [[بقیع|قبرستان بقیع]] برده و دفن کردند.<ref>فرمانیان، موسوی‌نژاد، تاریخ و عقاید زیدیه، ۱۳۸۹ش، ص۳۸.</ref>
  
زندگانى امام صادق علیه السلام، سيد جعفر شهيدى
+
سال ۱۴۵ هـ.ق مدت ظاهر بودن محمد نفس زکیه تا موقع شهادتش، دو ماه و هفده روز بود و عمرش ۴۵ سال. مقتل او در «[[احجار الزیت]]» مدینه بود؛ چنانکه [[امام علی علیه السلام|امیرالمؤمنین]] علیه السلام در اخبار غیبیه خود به آن اشاره فرموده بود، بقوله: «و انّه یُقتل عند احجار الزیت». بدین سبب از القاب او «قتیل احجار الزیت» است.
 
+
==پانویس==
[http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/17170/131/image قیام محمد بن عبدالله (نفس زکیه) نخستین قیام علویان علیه خلافت عباسی، محمد رضا مهدوی عباس آباد، جغرافیا و برنامه ریزی (علوم انسانی و اجتماعی دانشگاه تبریز) ، پاییز 1383 - شماره 16]، بازیابی:18 بهمن 1391
+
{{پانویس}}
 +
==منابع==
 +
*[http://alaam.tahoor.com/page.php?id=۱۰۹۷۶ "محمد بن عبدالله (نفس زکیه)"، سایت اعلام طهور]، بازیابی: ۱۸ بهمن ۱۳۹۱.
 +
*[http://mojarradat.epage.ir/fa/module.content_Page.۲۳-۱۵-۰۶.html "قتل نفس زکیه"، سایت مجردات]، بازیابی: ۱۸ بهمن ۱۳۹۱.
 +
*زندگانى امام صادق علیه‌السلام، سيد جعفر شهيدى.
 +
*[http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/۱۷۱۷۰/۱۳۱/image "قیام محمد بن عبدالله (نفس زکیه) نخستین قیام علویان علیه خلافت عباسی"، محمدرضا مهدوی، جغرافیا و برنامه‌ریزی دانشگاه تبریز، پاییز ۱۳۸۳، شماره ۱۶]، بازیابی: ۱۸ بهمن ۱۳۹۱.
 +
*"محمد بن عبدالله بن حسن"، ویکی شیعه.
 +
[[رده:شخصیت ها]]
 +
[[رده:خاندان اهل البیت علیهم السلام]]
 +
[[رده:قیام محمد نفس زکیه]]
 +
[[رده: مقاله های مهم]]
  
[[رده:شخصیت ها]]
+
{{سنجش کیفی
 +
|سنجش=شده
 +
|شناسه= خوب
 +
|عنوان بندی مناسب= خوب
 +
|کفایت منابع و پی نوشت ها= متوسط
 +
|رعایت سطح مخاطب عام= خوب
 +
|رعایت ادبیات دانشنامه ای= خوب
 +
|جامعیت= خوب
 +
|رعایت اختصار= خوب
 +
|سیر منطقی= خوب
 +
|کیفیت پژوهش= خوب
 +
|رده= دارد
 +
}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۹ ژوئیهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۸:۳۳

«محمد بن عبدالله محض» ملقّب به «نَفس‌ زکیّه» (۱۰۰-۱۴۵ ق)، از نوادگان امام حسن علیه‌السلام بود. او در زمان منصور دوانیقی قیام کرد و با همه ‌طرفدارانش کشته شد. پدرش عبدالله محض با نسبت دادن لقب «مهدی» به او، مردم را به بیعت با وی دعوت کرد؛ اما امام صادق علیه‌السلام با بیعت با نفس زکیّه به‌عنوان اینکه او «مهدی موعود» است، مخالفت نمود. البته در روایات مربوط به «علائم حتمیه ظهور» امام زمان علیه‌السلام، از شخصی موصوف به «نفس زکیّه» -از نسل امام حسین علیه‌السلام- یاد شده که در مکه معظمه به شهادت مى‌رسد، و او غیر از «محمد بن عبدالله نفس‌ زکیّه» است.

ولادت و نسب

ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن ملقب به «نفس زکیه» در سال ۱۰۰ هـ.ق به دنیا آمد. پدرش عبدالله محض فرزند حسن مثنی و نوه امام حسن مجتبی علیه السلام است. و مادرش هند دختر ابوعبیدة بن عبدالله بن زمعه است و چون مادران و مادربزرگ های محمد هیچکدام کنیز نبودند، برای همین هم لقب «صریح قریش» داشت.[۱]

محمد را از جهت کثرت زهد و عبادت و فقه و دانایی و شجاعت و کثرت فضائل «نفس زکیه» می گفتند.[۲] نزدیکان و بنی الحسن نیز از باب این که او همنام پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله بود و بین دو کتف او خال بزرگ سیاهی بود، عقیده داشتند که او «مهدی» اهل بیت علیهم السلام است.

در مورد نامیده شدنش به «المهدی» به روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله استناد می نمودند که «مهدی از فرزندان من نام او نام من و نام پدر او نام پدر من است». به نظر مى رسد این حدیث را پیروان همین محمد درباره او ساخته اند، چه نام او محمد و نام پدرش عبدالله است. و یا جمله «اسمُ أبیه اسمِ أبى» را بر روایت «المهدى مِن وُلدى اسمهُ اسمى» افزوده اند.

احمد حنبل ‌این حدیث را با سه طریق در مسند خود نقل کرده که هر سه با جمله: «یُواطِی‌ءُ اِسْمُهُ ‌اِسْمی» ختم شده. یعنی مهدی همنام من است. طبرانی آن را با ۱۴ طریق از ‌پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله روایت کرده که به همان جمله ختم شده است.

بیعت با نفس زکیه

پس از قیام یحیی بن زید و شهادت وی و زمانی که حکومت بنی امیه رو به زوال رفت، طرفداران تفکر قیام به سیف و به‌طور‌کلی علویان و غیر آن‌ها، به سوی محمد بن عبدالله نفس زکیه شتافتند. عبدالله بن حسن، پدر نفس زکیه معروف به عبدالله محض در حدود سال ۱۲۶ق در منطقه «ابواء» نزدیک مدینه از خویشان و پیروان خود دعوت کرد تا با پسرش محمد به‌عنوان «مهدی» اهل بیت بیعت کنند و بسیاری بیعت او را پذیرفتند و همیشه منتظر و مترصد خروج او بودند.[۳]

برخی از محققان معتقدند دلایلی چون تطبیق نام و نسب و شباهت ظاهری محمد بن عبدالله با روایات مهدوی پیامبر(ص) در مهدی‌انگاری نفس زکیه نقش داشت؛[۴] چنان‌که همسان‌سازی حوادث رخ داده در آن عصر با روایات نشانه‌های ظهور، توسط طرفداران محمد، نیز بی‌تأثیر نبود.[۵]

طبق برخی گزارش‌ها سه برادر عباسی ابراهیم، سفّاح و منصور[۶] و براساس گزارش‌های دیگر تنها منصور عباسی با نفس زکیه بیعت کردند.[۷] گفته شده مالک بن انس و ابوحنیفه امامت محمد نفس زکیه را به دلیل تَقُدّم بیعت با او، از امامت منصور عباسی صحیح‌تر می‌دانستند.[۸]

عیسى بن عبدالله که نواده امام على علیه السلام است گوید: فرستاده عبدالله بن حسن (پدر محمد نفس زکیه) نزد پدرم آمد و پیام آورد نزد ما بیا، که براى کارى گرد آمده ایم و همین پیام را براى جعفر بن محمد علیه السلام برد.

عیسى گوید: پدرم مرا فرستاد تا پایان کار را ببینم. من نزد آن جمع رفتم. محمد را دیدم بر مصلایى بافته از برگ درخت خرما نماز مى خواند، بدو گفتم: پدرم مرا فرستاده است تا بپرسم براى چه گرد آمده اید؟ عبدالله گفت: گرد آمده ایم تا با «مهدى»، محمد بن عبدالله بیعت کنیم. در این حال جعفر بن محمد علیه السلام هم رسید و عبدالله او را نزد خود جاى داد و همان سخن را که به من گفته بود بدو گفت.

جعفر گفت: چنین مکنید که هنوز وقت این کار (ظهور مهدى) نیست و به عبدالله گفت: اگر مى پندارى پسرت مهدى است، او مهدى نیست و اکنون هنگام ظهور مهدى نیست. و اگر براى خدا و امر به معروف و نهى از منکر قیام مى کنى، به خدا تو را که شیخ ما هستى نمى گذاریم تا با پسرت بیعت کنیم. عبدالله خشمگین شد و گفت: به خدا سوگند خدا تو را از غیب آگاه نساخته و آنچه مى گویى از روى حسدى است که به پسرم دارى.

جعفر صادق گفت: به خدا آنچه گفتم از حسد نیست، بلکه این و برادرانش و فرزندانش هستند (و دست بر دوش ابوالعباس سفاح نهاد)، سپس دست بر دوش عبدالله بن حسن زد و گفت: آرى به خدا خلافت از آن تو و فرزندانت نیست و از آن آنهاست و دو پسر تو کشته خواهند شد. پس برخاست و گفت: آن را که رداى زرد پوشیده دیدى؟ (مقصودش ابوجعفر منصور بود). گفت آرى! فرمود به خدا او آنان را مى کشد. گفت محمد را؟ فرمود بلى! من به خود گفتم: پروردگار چنین چیزى بدو نگفته، بلکه حسد او را واداشته است این سخن را بگوید. ولى به خدا سوگند، نمردم تا دیدم منصور هر دو را کشت.[۹]

بر اساس برخی گزارش‌ها، مخالفت امام صادق(ع) به دلیل نسبت‌دادن لقب «مهدی اهل بیت»(ع) به محمد بن عبدالله بود؛ چراکه ایشان معتقد بود اکنون وقت ظهور مهدی موعود نیست و محمد بن عبدالله به‌هیچ عنوان مهدی که پیامبر(ص) بشارت آن را داده، نیست.[۱۰]

دلیل دیگر مخالفت امام صادق(ع) آن بود که ایشان می‌دانست بنی عباس که برای بیعت با محمد بن عبدالله نفس زکیه آمده‌ بودند، بیعت خود را با وی خواهند شکست و در واقع هدف آن‌ها از نزدیک شدن به علویان، فراهم کردن زمینه برای رسیدن خود به قدرت بود.[۱۱]

عده‌ای از نویسندگان علاوه بر دلیل نخست، معتقدند امام صادق(ع) همچون پدر خود، امام محمد باقر(ع)، با هر نوع قیام و خروج مخالف بوده و رویکرد تشیع فرهنگی را دنبال می‌کرده است؛[۱۲] برخلاف زیدیان و دیگر علویان که بر اساس دیدگاه تشیع سیاسی رفتار می‌کردند.

البته برخی گزارش‎ها، بیعت نکردن امام صادق(ع) را، فقط به سبب معرفی محمد بن عبدالله به‌عنوان «مهدی امت» دانسته‌اند و ایشان با قیام او به عنوانی اقدامی علیه ظلم و ستم و در راستای امر به معروف و نهی از منکر مخالف نبوده است.[۱۳]

با این وصف، محمد و برادرش ابراهیم دائما در فکر خلافت و حکومت بودند، تا این که ابوالعباس سفاح اولین خلیفه عباسی، حاکم شد. از آن موقع، این دو نفر خود را مخفی کردند. سفاح به علت احترام به پدر آنان پیگیر آنها نشد، ولی بعد از او که منصور خلیفه شد، دائما به دنبال آن دو نفر بود و همه جا جاسوس گذاشته بود تا شاید آنها را پیدا کند.

قیام نفس زکیه

محمد نفس زکیه مدت طولانی در مخفیگاه بود و زندگی سختی را می گذراند تا این که در سال ۱۴۵ هـ.ق خروج کرد[۱۴] و به اتفاق ۲۵۰ نفر در ماه رجب، وارد مدینه شدند. به سراغ زندان منصور عباسی رفتند، زندانبان آنجا "رباح بن عثمان" را گرفتند و درهای زندان را شکستند و زندانیان را فراری دادند. آن وقت محمد بر بالای منبر رفت و برای مردم خطبه خواند و مردم را از خباثت و جنایت های منصور آگاه کرد.

مردم از مالک بن انس، فتوا گرفتند که با محمد بیعت کنند، زیرا می گفتند که بیعت منصور در گردن ماست. ولی مالک به سبب برتر دانستن محمد بن عبدالله بر منصور، تخلف از نفس زکیه را جایز ندانسته و گفت که بیعت با منصور از روی کراهت بوده است.[۱۵] لذا مردم با محمد بیعت کردند. محمد بن عبدالله بر مکه و مدینه و یمن مسلط شد و آنجا را گرفت.

ابوجعفر منصور خلیفه عباسی، چون وضع را چنین دید، اول از در صلح و مسالمت درآمد و به او نامه ای نوشت که تو در امان هستی، ولی محمد به او نوشت که امان تو صادق نیست، زیرا قبلا هم بعضی افراد را امان داده بودی ولی دروغ گفتی.

ابوجعفر بار دیگر نامه ای نوشت و چون از محمد، مأیوس شد و فهمید که راه مسالمت و صلح فایده ای ندارد لذا عیسی بن مریم، برادرزاده و ولیعهد خود را مجهز به تجهیزات جنگ کرد و با چهارهزار سوار و دوهزار نفر پیاده به سوی محمد فرستاد و به او گفت: قبل از جنگ او را امان بده، تا شاید بدون جنگ مسئله تمام شود.

ولی محمد قبول نکرد و چون متوجه لشکر عیسی از طرف منصور شد، خندقی در اطراف مدینه کند. ماه رمضان بود که عیسی با لشگرش وارد مدینه شد و دور آنجا را احاطه کردند. با محاصره این شهر، بسیاری از مردم به سبب ترس از ادامه محاصره و قحطی از دور محمد بن عبدالله پراکنده شدند.[۱۶] محمد چاره ای نداشت جز این که اسامی افرادی که با او بیعت کرده بودند، سوزاند تا بعد از او نام آنها به دست منصور نیفتد و باعث هلاکت آنها نشود. او مرگ را در جلو چشم خود می دید. عیسی در بالای کوهی ایستاد و به او گفت که امان نامه دارم، ولی محمد امان نامه او را بی اعتبار خواند و گفت: مردن به عزت، بهتر از زندگی با ذلت است.

در آخرین لحظات، از صدهزار نفر که با او بیعت کرده بودند، فقط ۳۱۶ نفر به عدد اصحاب بدر بودند. آن وقت محمد با اصحاب خود غسل کرده و حنوط بر پای خود کشیدند و بر عیسی و لشگرش حمله کردند. لشگر عیسی هم به یکباره حمله کرد و در جنگ تن به تن، محمد بن عبدالله به دست حمید بن قُحطبه کشته شد.[۱۷] سر نفس زکیه را نزد منصور بردند و او دستور داد که آن را در شهرها بگردانند و در کوفه نصب کنند. سپس زینب خواهر محمد و فاطمه دخترش، جسد او را به قبرستان بقیع برده و دفن کردند.[۱۸]

سال ۱۴۵ هـ.ق مدت ظاهر بودن محمد نفس زکیه تا موقع شهادتش، دو ماه و هفده روز بود و عمرش ۴۵ سال. مقتل او در «احجار الزیت» مدینه بود؛ چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام در اخبار غیبیه خود به آن اشاره فرموده بود، بقوله: «و انّه یُقتل عند احجار الزیت». بدین سبب از القاب او «قتیل احجار الزیت» است.

پانویس

  1. فرمانیان و موسوی‌نژاد، زیدیه تاریخ و عقاید، ۱۳۸۹ش، ص۳۶.
  2. مسعودی، مروج الذهب، ۱۴۰۹ق، ج۳، ص۲۹۵.
  3. ابن طباطبا، الفخری فی الاداب السلطانیه، ۱۴۱۸ق، ص۱۲۰.
  4. برادران و گل‌پور، «مهدی‌باوری و مؤلفه‌های آن در میان زیدیان مقارن با ظهور نفس زکیه»، ص۱۲۲-۱۲۶.
  5. برادران و گل‌پور سوته، «مهدی‌باوری و مؤلفه‌های آن در میان زیدیان مقارن با ظهور نفس زکیه»، ص۱۲۶-۱۲۷.
  6. ابوالفرج الاصفهانی، مقاتل الطالبیین،‌ دار المعرفه، ص۲۵۶.
  7. ابن طباطبا، الفخری فی الاداب السلطانیه، ۱۴۱۸ق، ص۱۱۹؛ جعفری، تشیع در مسیر تاریخ، ۱۳۵۹ش، ص۳۱۳.
  8. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ۱۴۰۸ق، ج۴، ص۶؛ سلاوی، الاستقصا لاخبار دول المغرب الاقصی، ج۱، ص۲۰۵.
  9. سید جعفر شهیدى، زندگانى امام صادق علیه السلام، ص ۴۱، به نقل از ارشاد مفید، ج ۲، ص ۱۸۶-۱۸۴؛ مقاتل الطالبیین، ص ۲۳۳ و ص ۲۵۷-۲۵۴.
  10. ابوالفرج الاصفهانی، مقاتل الطالبیین،‌ دار المعرفه، ص۲۳۳ و ۲۵۴-۲۵۷؛ جعفریان، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن هفتم هجری، ۱۳۶۹ش، ص۳۷.
  11. مطهری، سیری در سیره ائمه اطهار، ۱۳۹۱ش، ص۱۳۱-۱۳۲.
  12. فرمانیان، موسوی نژاد، زیدیه؛ تاریخ و عقاید، ۱۳۸۹ش، ص۳۶.
  13. مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۳ق، ج۴۷، ص۲۷۸.
  14. ابن قتیبه، المعارف، ۱۹۹۲م، ص۳۷۸.
  15. ابوالفرج الاصفهانی، مقاتل الطالبیین،‌ دار المعرفه، ص۲۳۸، ۲۳۹ و ۲۵۱.
  16. فرمانیان و موسوی‌نژاد، تاریخ و عقاید زیدیه، ۱۳۸۹ش، ص۳۸.
  17. طبری، تاریخ طبری، مکتبة الخیاط، ج۷، ص۵۸۹ و ۵۹۰.
  18. فرمانیان، موسوی‌نژاد، تاریخ و عقاید زیدیه، ۱۳۸۹ش، ص۳۸.

منابع


مسابقه از خطبه ۱۱۱ نهج البلاغه