احقاف

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۰ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۰۸ توسط Zamani (بحث | مشارکت‌ها) (احقاف در قرآن)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«اَحقاف» از واژگان قرآنی و به معنای صحراى ناهموار با تپه‌هاى شنى است. احقاف در قرآن کریم به ‌عنوان محل سکونت قوم عاد و پیامبرى حضرت هود علیه‌السلام معرفی شده است.

واژه‌شناسی

واژه «احقاف» از ریشه «حقف» به ‌معناى برآمدگى و انحنا است[۱] و تپه‌هاى منحنى شنی،[۲] خمیدگى پشت شتر و دیگر حیوانات[۳] و خمیدگى هلال ماه،[۴] از کاربردهاى مشهور آن به ‌شمار مى‌رود. و نیز گفته شده احقاف به ‌معناى شن‌هاى روانى است که بر اثر وزش باد به ‌صورت کج و معوج روى هم انباشته مى‌گردد.[۵]

گفتنى است که احقاف در نقش صیغه جمع، به مجموعه تپه‌هاى شنى در بیابان‌هاى کویرى اطلاق شده و براى دیگر گونه‌هاى برآمدگى زمین بکار نمى‌رود؛[۶] گرچه از برخى مفسران نخستین، اطلاق آن بر کوه‌ها نیز گزارش شده است.[۷]

احقاف در قرآن

قرآن کریم فقط یک بار این واژه را در آیه‌ «وَاذْكُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقَافِ...» (سوره احقاف، ۲۱) به ‌عنوان محل سکونت قوم عاد و پیامبرى حضرت هود علیه‌السلام بکار برده و سوره مذکور به همین مناسبت به این نام شهرت یافته است؛ البته ماجراى قوم عاد در ۱۷ سوره دیگر نیز بازگو شده که گاه از خلال آن به برخى نکات درباره محل سکونت این قوم دست مى‌یابیم.

با این حال، محل دقیق این منطقه در قرآن تعیین نشده و وجود بیابان‌هاى شنى فراوان در مناطق گوناگون جزیرة‌العرب نیز بیشتر بر این ابهام افزوده است.

مکان و موقعیت احقاف

در تورات و تواریخ پیش از اسلام نیز به ‌طور صریح از قوم عاد و احقاف، یادى به ‌میان نیامده است جز آن که در آثار اقلیم نگاران یونانى از قوم «Oadite» در شمال غربى جزیرة‌العرب یاد ‌شده که احتمال تطبیق آن بر عاد از سوى برخى پژوهش‌گران مطرح شده است.[۸] گویا جرجى زیدان بر همین اساس، عادیان را از عرب‌هاى شمال شمرده؛[۹] این در ‌حالى است که احقاف از نظر عموم مفسران اسلامى در منطقه‌اى از یمن در جنوب عربستان قرار داشته است؛ البته برخى نیز احقاف را نام کوهى در شام[۱۰] یا منطقه‌اى اطراف حسمى[۱۱] در شمال جزیرة‌العرب دانسته‌اند که آبادانى و سرسبزى این منطقه با برخى گزارش‌هاى قرآن از محل سکونت عاد، شباهت دارد.

وجود کوهى به نام «ارم» فرضیه وقوع سرزمین احقاف در این منطقه را نزد برخى خاورشناسان تقویت کرده است.[۱۲] در تورات نیز از منطقه‌اى به نام «حویله» یاد ‌شده که آن واژه از ریشه عبرى «حول» به ‌معناى شن اشتقاق یافته به سرزمین شن‌زار اطلاق مى‌شود.

محدوده دقیق این منطقه به روشنى در تورات تعیین نشده و گویا افزون بر یمن و عمان در عربستان جنوبى تا مرکز و شمال جزیرة‌العرب امتداد داشته است.[۱۳] کنار هم آمدن نام «حویله» و «حضرموت» به ‌صورت فرزندان یقطان و همچنین «سبأ» و «حویله» به ‌صورت بنوکوش[۱۴] (با توجه به تطبیق نام شهرها و قبایل با اسامى فرزندان حضرت نوح از نگاه عهد عتیق) فرضیه تطابق حویله با احقاف را تقویت مى‌کند؛ به ‌ویژه آن که قبایل قحطانى عرب که گویا نام خود را از ریشه عبرى «یقطان» برگرفته‌اند، گاهى در برابر تفاخر عدنانیان به پیامبرى جدشان حضرت اسماعیل، پیامبرى جدشان حضرت هود را یادآور مى‌شدند.[۱۵]

گزارش تورات از وجود رودى در حویله و کانى‌ها و سنگ‌هاى قیمتى بسیار و عطرهاى گیاهى در آن منطقه، با گزارش قرآن از باغ‌ها و آب‌ها و نعمت فراوان در محل سکونت عادیان مطابقت مى‌کند. (سوره شعراء، ۱۳۲‌ـ‌۱۳۴)[۱۶]

تشابه عادیان در ویژگى‌هاى جسمانى با عمالقه که در تورات از حویله به‌ صورت یکى از مناطق حضور آن‌ها یاد‌شده، تأییدى دیگر بر این فرضیه ‌است[۱۷] (سوره اعراف، ۹۶؛ سوره توبه، ۶۹‌ـ‌۷۰؛ سوره احقاف، ۲۶). افزون بر این، این دو گروه از یک نژاد و خانواده شمرده شده‌اند.[۱۸]

کاوش‌هاى باستان‌شناسى در مناطق گوناگون جزیرة‌العرب نیز اطلاعات بسیارى از اقوام گذشته این سرزمین در اختیار گذاشته که البته همه آن‌ها بى‌شباهت با وضعیت قوم عاد نیستند؛ اما تاکنون آثار مشخصى از عادیان ساکن احقاف به ‌گونه‌اى که از تطابق گزارش قرآن بر آن اطمینان حاصل شود، بدست نیامده است.[۱۹]

شاید از همین روى برخى معاصران، عادیان را از اقوام ماقبل تاریخ شمرده‌اند.[۲۰] برخى ضرب‌المثل‌هاى رایج میان عرب جاهلى نیز از قدمت عاد و فاصله بسیار آن مردم از عصر نزول قرآن حکایت دارد.[۲۱]

قرآن در غالب یادکردهاى خویش از عادیان، آنان را پس از قوم نوح مى‌شمرد و همچنین گرچه تعبیر «عاداً الاولى: عاد نخستین» از نظر برخى مفسران نشان‌دهنده وجود عاد دیگرى است، مى‌تواند بر قدمت بسیار این قوم کهن دلالت کند.

با ‌این همه، دست نخورده ماندن مناطق بسیارى از جزیرة‌العرب در اثر وضعیت سخت آب و هوایى، امید به یافتن آثارى از سرزمین عاد را از میان نبرده است. به هر روى، سرزمین این قوم بنا به گزارش قرآن در جزیرة‌العرب یا منطقه‌اى نزدیک به آن قرار داشته است: «و‌لَقَد اَهلَکنا ما حَولَکم مِنَ ‌القُرى». (سوره احقاف، ۲۷)

از برخى آیات قرآن نیز آشنایى عرب با ماجراى قوم عاد برمى‌آید: «أَلَمْ یأْتِکمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِن قَبْلِکمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ...» (سوره ابراهیم، ۹) که در کنار سفارش خداوند به کافران عرب جهت مسافرت براى عبرت‌گیرى از عاقبت شوم برخى اقوام گذشته: «وَإِن یکذِّبُوک فَقَدْ کذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ... أَفَلَمْ یسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکونَ لَهُمْ قُلُوبٌ...» (سوره حج، ۴۲ـ۴۶)، احتمالاً نشان دهنده نزدیکى این منطقه به جزیرة‌العرب است. پاره‌اى از گزارش‌هاى برخى مورخان اسلامى نیز از آن حکایت مى‌کند که محل سکونت قوم عاد به ‌طور کامل نزد عرب شناخته شده بود و در مسیر گذرگاه‌هاى آنان قرار داشت.[۲۲]

در برخى روایات و اخبار تفسیرى نیز از وجود آثارى از این قوم در محل سکونتشان خبر داده شده است.[۲۳] وراى این گزارش‌ها و روایات چه بسا غیرمطمئن، قرآن در دو آیه دیگر به صراحت از ماندن آثار محل سکونت عاد تا برهه‌اى از زمان «فَأَصْبَحُوا لَا یرَى إِلَّا مَسَاکنُهُمْ» (سوره احقاف، ۲۵) و شناخته شدن آن مکان نزد عرب «وَعَادًا وَثَمُودَ وَقَد تَّبَینَ لَکم مِّن مَّسَاکنِهِمْ» (سوره عنکبوت، ۳۸) یاد ‌کرده است.

از سوى دیگر، اشاره به ماجراى قوم عاد در سخنان مؤمن آل فرعون، آشنایى مصریان با آنان و احتمالاً نزدیکى منطقه‌شان به مصر را نشان‌مى‌دهد: «إِنِّی أَخَافُ عَلَیکم مِّثْلَ یوْمِ الْأَحْزَابِ × مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ...». (سوره غافر، ۳۰‌ـ‌۳۱)

گرچه از نام احقاف برمى‌آید که سرزمین عادیان، منطقه‌اى بیابانى و خشک بوده است، در آیاتى دیگر از باغ‌ها و چشمه‌سارهاى محل سکونتشان یاد ‌شده است؛ (سوره شعراء، ۱۳۴)؛ همچنین وعده حضرت هود به نزول باران در ‌صورت توبه و استغفار ایشان (سوره هود، ۵۲) و انتظار آنان براى نزول باران (سوره احقاف، ۲۴) نشان مى‌دهد که آنان در سرزمین خشک یا در حال گذراندن دوره‌اى از خشک‌سالى بوده‌اند.[۲۴]

برخى روایات تفسیرى و اخبار جاهلى نیز از این حادثه خبر داده‌اند.[۲۵] این دو گزارشِ در ظاهر متناقض،[۲۶] به دو گونه قابل جمع ‌است: این دو سرى آیات به دو مرحله گوناگون از تاریخ قوم عاد و احتمالاً دو منطقه مختلف اشاره دارند؛ همان‌گونه که برخى مفسران از تعبیر «عاداً الاولى» این را استفاده کرده‌اند[۲۷] و در برخى روایات نیز تأییدى بر آن ذکر شده است.[۲۸]

از سوى دیگر، مطالعات زمین‌شناسى و باستان‌شناسى نشان مى‌دهد که بیابان‌هاى جزیرة‌العرب در دوره‌هاى پیشین، از سرسبزى و اعتدال آب و هوایى برخوردار بوده و در دوره‌اى خاص در اثر تغییر وضعیت جوى، این منطقه به شکل بیابان درآمده که در اثر آن، مهاجرت‌هاى متعددى از این سرزمین رخ داده است.[۲۹]

در برخى روایات تفسیرى نیز به تغییر و تحول زیست محیطى محل سکونت عادیان در اثر خشم خداوند اشاره شده است؛[۳۰] بنابراین، شاید آن دو گزارش به دو دوره از پیامبرى هود علیه السلام مربوط بوده یا آن که نام احقاف نه از آغاز بلکه در دوره‌هاى متأخّر پس از وقوع عذاب بر ساکنانش بر آن نهاده شده باشد. از توضیحات برخى مفسران[۳۱] و کاربردهاى گوناگون این کلمه[۳۲] نیز برمى‌آید که احقاف بیش از آن که نامى براى سرزمین خاصى باشد، بر عموم بیابان‌هاى داراى تپه‌هاى شنى اطلاق مى‌شود.

تقسیم عاد به دو گروه بادیه‌نشین و شهرنشین در برخى روایات،[۳۳] راه حل سومى را پیش روى ما مى‌نهد. بر این اساس گزارش‌هاى متفاوت از محل سکونت عاد، در واقع هر یک خطاب به گروه خاصى از آنان بوده است.

در آیاتى دیگر، از بناى آثار تمدنى بزرگى در منطقه سکونت عادیان یاد ‌شده است. آنان بر اماکنى مرتفع در سرزمین خویش بناهایى بدون سود مى‌ساختند که گویا اماکنى براى عیش و نوش و سرگرمى و تفاخر بوده است:[۳۴] «أَتَبْنُونَ بِکلِّ رِیعٍ آیةً تَعْبَثُونَ». (سوره شعراء، ۱۲۸) این در ‌حالى است که تعبیر «اودیه» جمع وادى در آیه‌ ۲۴ سوره احقاف نشان مى‌دهد که آنان در دشت‌هاى مسطحى مى‌زیستند. احتمالاً آنان همانند قوم ثمود (به ‌ویژه با توجه به تقارن یاد آن‌ها در قرآن) در دشت‌هایى نزدیک کوهستان زندگى مى‌کرده (سوره فجر، ۶‌ـ‌۹)، این بناها را بر قله تپه‌ها و کوه‌هاى اطراف مى‌ساختند.

سرزمین یمن در جنوب و منطقه حسمى در شمال عربستان که ترکیبى از دشت و کوه است[۳۵] و همچنین منطقه «وادى‌القرى» در حجاز با توجه به اکتشاف آثارى دست نوشته و بقایاى یک معبد بر فراز کوهى در آن،[۳۶] با گزارش این آیات مطابقت دارند. همچنین آنان بناهاى بزرگ دیگرى نیز مى‌ساختند: «وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّکمْ تَخْلُدُونَ» (سوره شعراء، ۱۲۹) که گویا نوعى قلعه و کاخ بوده است.[۳۷]

همچنین از تهاجم و حمله‌هاى سخت و شدید این قوم به سرزمین‌هاى اطراف یاد ‌شده: «وَإِذَا بَطَشْتُم بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ» (سوره شعراء، ۱۳۰) که نشان دهنده اقتدار آنان در منطقه‌اى به نسبت گسترده است.[۳۸] چه بسا گزارش متفاوت از محل سکونت آن‌ها که گاه خشک و کویرى و گاه آباد و سرسبز یا گاه مسطح و گاه کوهستانى معرفى شده، نشان‌دهنده تنوع زیست محیطى مناطق تحت نفوذ آن‌ها باشد.

در گزارشى دیگر از شیوه و محل زندگى این قوم، آیات «أَلَمْ تَرَ کیفَ فَعَلَ رَبُّک بِعَادٍ * إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ * الَّتِی لَمْ یخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلَادِ» (سوره فجر، ۶‌ـ‌۸) از ‌نظر بسیارى مفسران به وجود بناهایى عظیم با ستون‌هاى بزرگ در شهر ارم که مرکز تجمع آنان بوده و همانند آن شهر در جهان پدید نیامده است، اشاره دارد[۳۹] که البته تعبیر «ارم ذات العماد» در دیدگاهى مخالف از سوى گروهى دیگر از مفسرانِ نخستین و متأخر، به قبیله ارم در نقش تیره‌اى از عاد که در خیمه‌هاى ستون‌دار مى‌زیستند، تفسیر و دلیلى بر کوچ‌نشینى آن‌ها دانسته شده و بى‌همتایى مورد اشاره در آیه مزبور به قدرت بدنى و هیکل بزرگ و نیرومند آن‌ها و نه شهر و تمدنشان ارتباط داده شده است.[۴۰]

این تفسیر نیز با توجه به طبیعت زندگى کوچ‌نشینى که دامنه متنوعى از مناطق داراى ویژگى‌هاى زیست محیطى گوناگون را دربر مى‌گیرد، راه حلى براى رفع تناقض ظاهرى گزارش‌هاى قرآن از محل سکونت عادیان پیش‌ روى مى‌گذارد. برخى مفسرانِ نخستین، تحت تأثیر تفسیر اوّل از آیات مزبور، شهر دمشق یا اسکندریه را همان ارم محل سکونت عاد شمرده‌اند.[۴۱]

ابن‌بطوطه نیز از قبرى منسوب به حضرت هود علیه‌السلام در مسجد دمشق یاد ‌کرده[۴۲] که احتمال دارد از آنِ یکى از قدیسان مسیحى بوده یا ناشى از فضیلت سازى‌هاى دوره بنى‌امیه باشد.[۴۳] برخى معاصران نیز با توجه به وجود قلعه‌ها و ستون‌هاى سنگى بزرگ در مناطقى از سوریه و لبنان که ظاهراً بازمانده از تمدن رومى است، این احتمال را مطرح ساخته‌اند که عادیان در آن منطقه مى‌زیستند.[۴۴]

به هر روى پژوهش‌هاى باستان‌شناسى و تاریخى، تصور روشن‌ترى از ارم در مقایسه با احقاف بدست داده که صرفنظر از آراى تمایز دهنده ارم و احقاف مى‌توانند در روشن‌تر شدن محل سکونت عاد یارى رسانند.

اقلیم‌نگاران مسلمان[۴۵] و مفسران قرآن[۴۶] در شناسایى محل سکونت عادیان با تکیه بر مفهوم واژه احقاف و گزارش‌هاى شبه تاریخى و روایى، بیشتر مناطقى میان عمان و یمن و عربستان در جنوب ربع‌الخالى را ذکر کرده‌اند. عمده این اقوال به بخش‌هاى گوناگون یا تمام منطقه به نسبت گسترده‌اى از شمال حضرموت تا شهر ساحلى شحر[۴۷] به سمت شرق در امتداد خلیج عدن[۴۸] تا شهر مهره در ساحل خلیج قمر و در نهایت سرزمین عمان[۴۹] تا شهر ظفار[۵۰] اشاره دارند.

برخى نیز با توسعه بیشتر دامنه این سرزمین تا عمق صحراى مرکزى و شمال شرقى عربستان پیش رفته و از «دهناء» نیز در زمره منطقه نفوذ عاد یاد ‌کرده‌اند[۵۱] که در این صورت، وجه جمعى میان فرضیه‌هاى وقوع احقاف در جنوب و شمال جزیرة‌العرب برقرار شده و افزون بر این، قولى که احقاف را نام کوهى در بادیه شام در اطراف تبوک مى‌داند نیز با توجه به وقوع منطقه مورد نظر در شمال غربى عربستان به موازات دهناء چندان نامعقول و خلاف نظر مشهور نمى‌نماید یا آن که منطقه «جبل الشّام» در شمال عمان مورد نظر بوده که به اشتباه، کوهى در شام قلمداد شده است.

با این همه احتمالاً عذاب الهى در محدوده خاصى از این منطقه گسترده که شاید محل اصلى گردهمایى و تمرکز آنان بوده، رخ داده است. در این میان، سرزمین یمن با توجه به وجود منطقه‌اى کوهستانى در شمال آن و منطقه‌اى سرسبز و آباد در امتداد ساحل دریاى سرخ در غرب آن و بیابانى خشک و کویرى در جنوب آن، ادعاى وجود احقافِ محل عذاب عاد (در مقایسه با کاربرد گسترده واژه احقاف که بخش‌هاى بیابانى گوناگونى از جزیرة‌العرب را شامل مى‌شود) در آن، با مجموع گزارش‌هاى تاریخى و کاوش‌هاى باستان‌شناسى و تحقیقات زمین‌شناسى بیش‌تر سازگار است.

در این سرزمین، هنوز آثار نه چندان کمى از تمدن‌هاى پیشین[۵۲] و شهرها و روستاهاى کهن ویران شده، بر جاى مانده است و آثارى از فعالیت‌هاى آتشفشانى در برهه‌اى نه چندان دور نیز در برخى مناطق آن بدست آمده[۵۳] که با نوع عذاب مردم عاد که صاعقه‌وار به هر چه دست مى‌یافت، خاکستر و نابود مى‌ساخت (سوره فصلت، ۱۳؛ سوره احقاف، ۲۵؛ سوره ذاریات، ۴۲) قابل تطبیق است.

در روایات و اخبار اسلامى، همانند بسیارى دیگر از داستان‌ها به رد پاى افسانه پردازانى مانند وهب‌ بن منبّه برمى‌خوریم[۵۴] که اعتماد پژوهشگران را به پاره‌اى از آن‌ها از میان برده است.[۵۵] در روایاتى دیگر از احقاف به ‌صورت بدترین وادى[۵۶] و دورترین منطقه جهان[۵۷] یاد ‌شده که شاید به وضعیت بسیار سخت آب و هوایى و فقدان هر گونه آثار حیات و آبادانى در آن اشاره دارد. همچنین سرزمین مزبور با چاه برهوت که محل استقرار جان‌هاى کافران است، در ارتباط دانسته شده[۵۸] که احتمالاً نوعى تأویل و تمثیل به ‌شمار مى‌رود. در همین جهت، برخى نیز احقاف را کوهى از زبرجد سبز با برخى ویژگى‌هاى غیرطبیعى دانسته[۵۹] و آن را همان کوه قاف شمرده‌اند.[۶۰]

پانویس

  1. ترتیب ‌العین، ص‌ ۱۹۰، «حقف»؛ غریب القرآن، ص‌ ۳۸۸.
  2. معانى‌القرآن، ج‌ ۶، ص‌ ۴۵۲؛ الصحاح، ج‌ ۴، ص‌ ۱۳۴۵‌ـ‌۱۳۴۶؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۹، ص‌ ۱۳۵.
  3. الفائق، ج‌ ۱، ص‌ ۲۶۱؛ القاموس المحیط، ج‌ ۳، ص‌ ۱۲۹؛ تنویرالحوالک، ص‌ ۳۲۹.
  4. مفردات، ص‌ ۲۴۸؛ لسان‌العرب، ج ‌۹، ص‌ ۵۳.
  5. مفردات، ص‌ ۲۴۸؛ التحقیق، ج‌ ۲، ص‌ ۲۶۰.
  6. جامع‌البیان، مج ‌۱۳، ج‌ ۲۶، ص‌ ۳۲ و مج ‌۱۵، ج‌ ۳۰، ص‌ ۲۲۳.
  7. تفسیر قرطبى، ج‌ ۱۶، ص‌ ۱۳۵؛ تفسیرابن کثیر، ج‌ ۴، ص‌ ۱۷۳.
  8. المفصل، ج‌ ۱، ص‌ ۳۰۱‌ـ‌۳۰۵؛ دراسات تاریخیه، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۶‌ـ‌۲۴۹.
  9. مؤلفات جرجى زیدان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۱۳۱.
  10. معجم‌البلدان، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۵.
  11. تفسیر مجاهد، ص‌ ۶۰۳؛ معجم ما استعجم، ج ۱، ص‌ ۱۱۰.
  12. المفصل، ج‌ ۱، ص‌ ۱۶۸.
  13. قاموس الکتاب المقدس، ص‌ ۳۳۷.
  14. کتاب مقدس، تکوین، ۱۰: ۷ و ۲۶‌ـ‌۳۰ و اخبار اول، ۱: ۹ و ۲۰‌ـ‌۲۳.
  15. المفصل، ج ‌۱، ص‌ ۳۱۳‌ـ‌۳۱۴؛ تاریخ دمشق، ج‌ ۶۲، ص‌ ۴۱۴؛ تاریخ ابن‌خلدون، ج‌ ۲، ص‌ ۲۰.
  16. کتاب مقدس، تکوین، ۲: ۱۱‌ـ‌۱۲.
  17. کتاب مقدس، اعداد، ۱۳: ۲۸‌ـ‌۳۳.
  18. شرح نهج‌البلاغه، ج‌ ۱۰، ص‌ ۲۸۰‌ـ‌۲۸۱؛ مؤلفات جرجى زیدان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۸۶‌ـ‌۸۷‌؛ حجة‌التفاسیر، ج‌ ۶‌، ص‌ ۱۴۵.
  19. مؤلفات جرجى زیدان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۹۰؛ الجواهر، ج‌ ۱۱، ص ‌۲۰۰؛ تفسیر عاملى، ج‌ ۷، ص‌ ۵۳۱.
  20. المیزان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۳۰۷؛ میزان‌الحکمه، ج‌ ۴، ص‌ ۳۰۴۸.
  21. المفصل، ج‌ ۱، ص‌ ۲۹۹‌ـ‌۳۰۸؛ حجة‌التفاسیر، ج‌ ۶، ص‌ ۱۴۵.
  22. تفسیر ابن‌کثیر، ج‌ ۳، ص‌ ۴۲۳؛ المفصل، ج‌ ۱، ص‌ ۳۰۷‌ـ‌۳۰۸؛ EQ,Vol.۱,P.۲۱-۲۲.
  23. الاحتجاج، ج ۲، ص ۳۳۳‌ـ‌۳۳۴؛ کنزالعمال، ج‌ ۱۲، ص‌ ۴۷۹‌ـ‌۴۸۰؛ بحارالانوار، ج‌ ۱۱، ص‌ ۳۵۳، ۳۵۶.
  24. المیزان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۳۰؛ EQ,Vol.۱,P ۲۱-۲۲.
  25. جامع‌البیان، مج ‌۵، ج‌ ۸، ص‌ ۲۸۰‌ـ‌۲۸۴؛ البدایة والنهایه، ج‌ ۱، ص ۱۴۵؛ بحارالانوار، ج‌ ۱۱، ص‌ ۳۵۳.
  26. نمونه، ج‌ ۲۱، ص‌ ۳۵۱.
  27. قصص الانبیاء، ابن‌کثیر، ص‌ ۱۱۳.
  28. البدایة والنهایه، ج‌ ۱، ص‌ ۱۲۶؛ فتح البارى، ج‌ ۸، ص‌ ۴۴۴.
  29. المفصل، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۰‌ـ‌۲۴۶.
  30. فتح البارى، ج‌ ۶، ص‌ ۲۶۷.
  31. التبیان، ج‌ ۹، ص‌ ۲۸۰؛ مجمع البیان، ج‌ ۹، ص‌ ۱۳۵‌ـ‌۱۳۶.
  32. مستدرک، ج ۲، ص ۴۸۸؛ الاحتجاج، ج ۲، ص ۳۳۴؛ بحارالانوار، ج‌ ۶، ص‌ ۲۹۲.
  33. فتح البارى، ج‌ ۶، ص‌ ۲۶۸.
  34. تفسیر ابن‌کثیر، ج‌ ۳، ص‌ ۳۵۴؛ المیزان، ج‌ ۱۵، ص‌ ۳۰۰.
  35. تفسیر قرطبى، ج‌ ۱۶، ص‌ ۱۳۵.
  36. المفصل، ج‌ ۱، ص‌ ۱۶۹.
  37. تفسیر ابن‌کثیر، ج ‌۳، ص‌ ۳۵۴؛ المیزان، ج‌ ۱۵، ص‌ ۳۰۰.
  38. مجمع‌البیان، ج‌ ۷، ص‌ ۳۱۰.
  39. جامع‌البیان، مج ۱۵، ج ۳۰، ص ۲۲۰‌ـ‌۲۲۲؛ تفسیر ثعلبى، ج ۱۰، ص ۱۹۶؛ معجم البلدان، ج‌ ۱، ص‌ ۱۵۵.
  40. جامع‌البیان، مج ‌۱۵، ج‌ ۳۰، ص‌ ۲۲۰‌ـ‌۲۲۲؛ تفسیر ابن‌کثیر، ج‌ ۳، ص‌ ۳۵۵؛ البدایةوالنهایه، ج ‌۱، ص‌ ۱۱۹.
  41. جامع البیان، مج‌ ۱۵، ج‌ ۳۰، ص‌ ۲۲۲.
  42. رحلة ابن‌بطوطه، ج‌ ۱، ص‌ ۱۰۵ و ۲۸۸.
  43. المفصل، ج‌ ۱، ص ۳۱۳.
  44. الفرقان، ج‌ ۲۶، ص‌ ۵۰‌ـ‌۵۳.
  45. احسن‌التقاسیم، ج ۱، ص ۷۴ و۸۸؛ المسالک، ص ۲۶.
  46. جامع البیان، مج‌ ۱۳، ج‌ ۲۶، ص‌ ۳۲؛ التبیان، ج‌ ۹، ص‌ ۲۷۹‌ـ‌۲۸۰؛ مجمع البیان، ج‌ ۹، ص‌ ۱۳۶.
  47. تفسیر عبدالرزاق، ج‌ ۳، ص‌ ۱۹۹؛ البدایة والنهایه، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۹.
  48. تاریخ ابن‌خلدون، ج‌ ۱، ص‌ ۵۷.
  49. معجم البلدان، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۵ و ج‌ ۵، ص‌ ۴۴۲؛ معجم ما استعجم، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۰‌ـ‌۱۱۱.
  50. رحلة ابن‌بطوطه، ج‌ ۱، ص‌ ۲۸۸؛ صبح الاعشى، ج‌ ۵، ص‌ ۱۲.
  51. فتح البارى، ج‌ ۶، ص‌ ۲۶۷.
  52. قصص‌الانبیاء، نجار، ص‌ ۵۱.
  53. المفصل، ج‌ ۱، ص‌ ۱۷۲.
  54. قصص‌الانبیاء، راوندى، ص‌ ۸۸‌ـ‌۸۹‌؛ بحارالانوار، ج‌ ۱۱، ص‌ ۳۵۷ و ۳۶۱‌ـ‌۳۶۲.
  55. مؤلفات جرجى زیدان، ج‌ ۱۰، ص ‌۱۷.
  56. المصنف، ج ۵، ص ۱۱۶؛ الدرالمنثور، ج ۷، ص ۴۴۸.
  57. دلائل الامامه، ص‌ ۲۲۸؛ مدینة المعاجز، ج‌ ۵، ص‌ ۵۴‌ـ‌۵۵.
  58. المصنف، ج ۵، ص‌ ۱۱۶؛ بصائرالدرجات، ص‌ ۵۲۸؛ بحارالانوار، ج‌ ۶، ص‌ ۲۹۱، ج‌ ۱۱، ص‌ ۲۳۲.
  59. ترتیب‌العین، ص‌ ۱۵۰ «حقف»؛ لسان‌العرب، ج‌ ۹، ص‌ ۵۳.
  60. معجم البلدان، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۵.

منابع