پیامبر در عهدین

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

خداى سبحان در آیه ۱۵۷ سوره اعراف می فرماید: «الذین یتّبعون الرسول النبى الامّى الذی یجدونه مکتوبا عندهم فى التوراة والانجیل ...». از این آیه شریفه استفاده مى شود که اهل کتاب در عصر نزول قرآن، بشارت به حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله را در کتاب هاى خود مى یافته اند. همچنین براساس آیه ۶ سوره صف، حضرت عیسی علیه السلام خود را مبشر پیامبرى به نام «احمد» مى داند: «و اذ قال عیسى بن مریم یا بنی اسرائیل انی رسول الله الیکم مصدّقا لما بین یدى من التوراة و مبشّرا برسول یاتی من بعدى اسمه احمد ...».

این آیات و نظایر آن، ما را از مراجعه به تورات و انجیل موجود بى نیاز مى سازد. گذشته از آن، عهد عتیق و عهد جدید موجود، تحریف شده و اندک شباهتى با تورات و انجیل مورد نظر قرآن ندارند، بلکه در طول قرون متمادى، نویسندگان بسیارى آنها را نوشته اند. با وجود این، شواهد و قراینى در آنها وجود دارد که به خوبى بر پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله قابل تطبیق است.

پیامبر موعود در عهد عتیق

در عهد عتیق بشارت هاى بسیارى وجود دارد. در میان آن ها، مواردى هست که در طول تاریخ تنها بر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله قابل تطبیق است. از این نمونه است آن چه در خطاب به حضرت موسی علیه السلام در سفر تثنیه از عهد عتیق آمده است: نبى اى را از براى ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را در دهانش خواهم گذاشت و هر آن چه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت و هر کسى که سخنان مرا، که او به اسم من مى گوید، نشنود من از او مطالبه خواهم کرد.[۱]

مسیحیان به بیانى که در کتاب اعمال رسولان آمده است،[۲] مصداق این بشارت را حضرت عیسی مسیح علیه السلام مى دانند. اما آیا حضرت عیسى علیه السلام مى تواند مصداق این بشارت باشد؟ در این عبارت چند خصوصیت مهم براى «پیامبر موعود» وجود دارد که قابل تأمل و بررسى است:

  • الف) پیامبرى نظیر موسى علیه السلام

براساس شواهد، آن پیامبر، خاتم الانبیاء است نه عیسی میسح که در ذیل، برخی از این شواهد و دلایل را می آوریم:

  • ۱- حضرت موسى علیه السلام و پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله هم پدر داشتند و هم مادر، همچنین تشکیل خانواده دادند و داراى فرزندانى نیز گردیدند. اما حضرت عیسى علیه السلام فقط مادر داشتند و خلقت ایشان همانند خلقت حضرت آدم علیه السلام بود، تا پایان عمر هم تشکیل خانواده ندادند و مجرد باقى ماندند. پس او «نظیر موسى» نبود.
  • ۲- حضرت موسى علیه السلام و پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نزد مردم خود پذیرفته شدند. شکى نیست که یهود مزاحمت هاى فراوانى براى حضرت موسى علیه السلام ایجاد کردند و در دوران سرگردانى در بیابان پیوسته بهانه جویى مى کردند. اما در عین حال، حضرت موسى علیه السلام را به عنوان پیامبرى الهى قبول داشتند. به نحو مشابهى، قریش عرصه را بر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در مکه تنگ گرفتند و آن حضرت پیوسته مورد اذیت و آزار آن ها بودند تا پس از سیزده سال از محل تولد خود به مدینه هجرت کردند، اما پیش از رحلت، تمام ملت عرب او را به عنوان پیامبر قبول داشتند. ولى براساس اناجیل موجود، یهود حضرت عیسى علیه السلام را نپذیرفتند.[۳] و در نهایت، او را دستگیر نمودند و تسلیم فرماندار رومى کردند. حتى امروز پس از دو هزار سال، ملت یهود، حضرت عیسى علیه السلام را رد مى کنند و قبول ندارند. بنابراین، حضرت عیسى علیه السلام «نظیر موسى» نبود.
  • ۳- حضرت موسى علیه السلام و پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله پیامبر بودند و در عین حال، حکومت و رهبرى جامعه را نیز برعهده داشتند، وحى الهى را دریافت مى کردند و براساس آن، به ارشاد و راهنمایى مردم مى پرداختند. علاوه بر آن، حاکم بر مردم نیز بودند. او دستور داد مردمى را که حرمت روز سبت را شکسته بودند و در آن روز هیزم جمع کرده بودند، سنگسار کنند.[۴] کم نبود گناهانى که مرتکبان آن ها به مجازات مرگ محکوم مى شدند و حضرت موسى علیه السلام دستور اجراى حکم الهى صادر مى کردند. به نحو مشابهى، حضرت محمد صلى الله علیه و آله نیز از چنین قدرتى برخوردار بودند. اما حضرت عیسی هرگز فرصت اجراى فرامین الهى را پیدا نکردند.
  • ۴- حضرت موسى علیه السلام و پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، هر کدام شریعت جدیدى آوردند. حضرت موسى علیه السلام علاوه بر «ده فرمان»، شریعت جامعى براى هدایت قوم بنى اسرائیل آوردند. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز در بین مردمى که غرق در جهل و وحشیگرى بودند مبعوث شدند و آن ها را از حضیض ذلت به اوج عزت رسانیدند. ایشان مصدق و مهیمن تعلیمات انبیاى سلف علیهم السلام بودند، ولى در عین حال، شریعت جدیدى آوردند. اما حضرت عیسى علیه السلام براساس نقل اناجیل فرمودند: گمان مبرید آمده ام تا تورات یا صحف انبیا را باطل سازم، نیامده ام تا باطل نمایم، بلکه تا تمام کنم; زیرا هر آینه به شما بگویم تا آسمان و زمین زایل نشود، همزه یا نقطه اى از تورات هرگز زایل نخواهد شد تا همه واقع شود.[۵]
  • ب) از میان برادران ایشان

کتاب مقدس از حضرت ابراهیم علیه السلام به عنوان دوست و خلیل خدا یاد مى کند. حضرت ابراهیم علیه السلام دو همسر به نام هاى ساره و هاجر داشت. هاجر اولین پسر حضرت ابراهیم، اسماعیل را به دنیا آورد. در این زمان، حضرت ابراهیم علیه السلام هشتاد و شش ساله بودند.[۶] همسر دیگر حضرت ابراهیم، ساره، نیز در ایام پیرى حامله شد و پسرى زایید و حضرت ابراهیم علیه السلام نام او را اسحاق نهادند. در آن هنگام، حضرت ابراهیم علیه السلام صد ساله بودند.[۷]

عهد عتیق فرزندان اسماعیل و فرزندان اسحاق را در مقابل یکدیگر با هم برادر خوانده است.[۸] فرزندان اسحاق یهودى و فرزندان اسماعیل عرب زبان بودند. حضرت محمد صلى الله علیه و آله از نژاد اسماعیل، فرزند اول ابراهیم خلیل الله علیه السلام، بود که خداوند او را از میان برادران اسرائیل - یعنى از نژاد اسماعیل - برگزید و این دقیقا همان چیزى است که در خطاب به حضرت موسی علیه السلام آمده است.[۹]

ج) خداوند کلام خود را در دهان او گذاشت

در کتاب اشعیاى نبى علیه السلام چنین آمده است: و آن طومار را به کسى که خواندن نداند داده و گویند این را بخوان و او مى گوید خواندن نمى دانم.»[۱۰]

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله چهل ساله بودند که در غار حرا، در شب بیست و هفتم ماه رجب، جبرئیل امین ایشان را با زبان مادریشان مورد خطاب قرارداد و فرمود: بخوان، او فرمود: من خواندن نمى دانم. به او گفته شد: به نام خداوند کریم خود بخوان.[۱۱] این چنین فرشته وحى، کلمات الهى را بر دهان مبارک پیامبر صلى الله علیه و آله گذاشت و ایشان نیز به همان صورتى که به ایشان وحى و القا شده بود، تکرار کردند و به مردم ابلاغ نمودند.

در قرآن کریم، سوره هاى متعددى وجود دارد که با کلمه «قُل» آغاز شده اند. همچنین آیات فراوانى وجود دارد که در ابتداى آن ها کلمه «قُل» وارد شده است. تمام این ها نشانگر آن است که فرشته وحى کلام الهى را بر دهان حضرت رسول صلى الله علیه و آله گذاشته است. آن حضرت مکتب ندیده بودند و در تمام عمر شریف خود هرگز قلم به دست نگرفتند و معلم او فقط قادر توانا بود: «وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى». (سوره نجم، ۳-۵)

  • د) او از خدا و به نام خدا سخن می‌گوید

در سراسر قرآن کریم، که معجزه جاوید پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله است، یک اظهارنظر و حتى یک کلمه و اشاره از خود پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله یا از یاران مؤمن و صدیق او دیده نمى شود. قرآن کریم، به تمامى، وحى و کلام خدا و از زبان خداست.

۱۱۳ سوره از ۱۱۴ سوره قرآن کریم با جمله «بسم الله الرحمن الرحیم» شروع شده است. تنها در ابتداى «سوره توبه» است که «بسم الله الرحمن الرحیم » وجود ندارد. دلیل آن هم خطاب خاص این سوره مبارکه به مشرکان است.

مسلمانان به تبع پیامبر خود، هر امرى را با نام خدا شروع مى کنند و هر کارى را که با نام اقدس خدا شروع نشود ابتر مى دانند. اما مسیحیان امور خود را با نام خدا شروع نمى کنند، بلکه با نام «پدر، پسر، روح القدس  » شروع مى کنند، در حالى که خدا اسمى است که جنسیت بردار نیست. بنابراین، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله که از خدا و به نام خدا سخن مى گفت، مصداق اتم این بشارت است.

پیامبر موعود در عهد جدید

در قرون اولیه میلادى، مردم در انتظار پیامبرى نظیر حضرت موسى علیه السلام بودند. براى کسانى که با عهد جدید آشنایى داشته باشند این مطلب غیرقابل انکار است. براساس عهد جدید و اسناد بدست آمده در سواحل بحرالمیت، مردم در عصر حضرت یحیی و حضرت عیسی علیهماالسلام در انتظار چند نفر بودند. این انتظار در مواقع گوناگونى ظهور و بروز داشته است: اشاره به «آن نبى».

  • الف) «آن نبى» پس از موعظه روز عید

در روز عید بزرگى که حضرت عیسى علیه السلام مردم را موعظه مى کردند، پس از اتمام موعظه، در بین مردم اختلاف افتاد که او چه کسى است. بعضى او را همان پیامبرى دانستند که حضرت موسى علیه السلام و دیگران به آن بشارت داده بودند و بعضى دیگر او را مسیح موعود علیه السلام دانستند: آن گاه بسیارى از آن گروه چون این کلام را شنیدند، گفتند: در حقیقت، این شخص همان نبى است. و بعضى گفتند: او مسیح است و بعضى گفتند: مگر مسیح از دریاى جلیل مى آید؟... پس درباره او در میان مردم اختلاف افتاد.[۱۲] از این عبارت به خوبى هویداست که مردم در انتظار یک مسیح و یک پیامبر موعود بودند. به عبارت دیگر، آن ها در انتظار دو نفر بودند به همین دلیل در بینشان اختلاف افتاد; زیرا بعضى گفتند این است و بعضى گفتند آن!

  • ب) «آن نبى» پس از معجزه اطعام

در طبریه، آن سوى دریاى جلیل، گروه بسیارى به پیشواز حضرت عیسى علیه السلام آمدند. آن حضرت با پنج قرص نان و دو ماهى کوچک تمام آن جمعیت را، که در حدود پنج هزار نفر بودند، اطعام کردند. چون سیر شدند حضرت دستور دادند که پاره هاى باقى مانده را جمع کنند تا چیزى ضایع نشود. پس جمع کردند و از پاره هاى پنج نان جو، که از خورندگان زیاده آمده بود، دوازده سبد پر کردند. چون مردمان این معجزه را، که از عیسى صادر شده دیدند، گفتند: "این البته همان نبى است که باید در جهان بیاید" و اما عیسى چون دانست که مى خواهند بیایند و او را به زور برده پادشاه سازند باز تنها به کوه برآمد.[۱۳]

  • ج) «آن نبى» در تفحص یهود

وقتى حضرت یحیی علیه السلام به ارشاد و موعظه مردم پرداختند، درباره او به تحقیق و تفحص پرداختند. در انجیل یوحنا، در این باره چنین آمده است: این است شهادت یحیى در وقتى که یهودیان از اورشلیم، کاهنان و لاویان را فرستادند تا از او سؤال کنند که تو کیستى؟ معترف شد و انکار ننمود، بلکه اقرار کرد که من مسیح نیستم. آن گاه از او سؤال کردند: پس چه؟ آیا تو الیاس هستى؟ گفت: نیستم، آیا تو «آن نبى» هستى؟ جواب داد که نیستم. آن گاه بدو گفتند: پس کیستى تا به آن کسانى که ما را فرستاده اند جواب بریم؟ درباره خود چه مى گویى...؟ فرستادگان از فریسیان بودند. پس از او سؤال کرده، گفتند: اگر تو مسیح و الیاس و «آن نبى» نیستى پس براى چه تعمید مى دهى...؟ یحیى در جواب ایشان گفت: ...او آن است که بعد از من مى آید، اما پیش از من شده است. من لایق نیستم بند نعلینش را باز کنم.[۱۴] او از من تواناتر است.[۱۵]

چنان که مکرر بیان شده است، انبیاى بنى اسرائیل پیوسته از ظهور «مسیح» و «پیامبرى نظیر موسى» خبر داده بودند. بنابراین، طبیعى بود که مردم گمان کنند حضرت یحیى علیه السلام همان «مسیح موعود» و یا «پیامبر موعود» باشد. بدین سبب، حاکمان اورشلیم بر خود لازم و واجب مى دانستند که از این موضوع تحقیق کنند. آن ها افرادى ساده لوح و زودباور نبودند; اگر کسى ادعاى نبوت مى کرد، به خوبى تحقیق مى کردند. تحقیق در مورد دعاوى کسانى که ادعاى نبوت مى کردند و یقین به صحت و سقم ادعاها از وظایف شوراى بزرگ سنهدرین بود. این شورا از ۷۱ نفر عضو مشاور تشکیل مى شد.[۱۶] از این رو، شوراى مزبور، که انجیل یوحنا آن را «یهود» مى نامد، هیئتى اعزام کرد تا درباره دعاوى یحیى علیه السلام تحقیق کنند. هیئت اعزامى سه سؤال از حضرت یحیى علیه السلام پرسیدند: آیا تو «مسیح موعود» هستى؟ آیا تو الیاس نبى هستى؟ آیا تو «آن نبى» - پیامبر موعود - هستى؟

حضرت یحیى علیه السلام در جواب سؤال اول، اقرار کرد که مسیح نیست. سؤال دوم درباره حضرت الیاس علیه السلام بود. یهودیان طبق کتاب دوم پادشاهان[۱۷] معتقد بودند که حضرت الیاس علیه السلام پیامبرى است که بر گردباد سوار شده و به آسمان عروج کرده و شخصا به زمین رجعت خواهد کرد. چون حضرت یحیى علیه السلام مسیح بودن خود را منکر شد، به نظر هیئت اعزامى چنین رسید که وى باید حضرت الیاس نبى علیه السلام باشد که رجعت کرده است. بنابراین، از حضرت یحیى علیه السلام سؤال کردند که آیا تو الیاس نبى هستى؟ حضرت یحیى علیه السلام پاسخ دادند که من الیاس نیستم.[۱۸] سپس فرستادگان با خود گفتند که اگر او مسیح و الیاس نیست، آیا همان نبى اى است که حضرت موسى و انبیاى دیگر به ظهور او بشارت داده اند؟ لذا، سؤال سوم را مطرح کردند. حضرت یحیى علیه السلام به این پرسش نیز پاسخ منفى دادند و فرمودند پیامبر موعود «از او نیرومندتر است»[۱۹] و او حتى خود را لایق نمى یابد که بند نعلین او را باز کند.[۲۰]

این مطلب معلوم است که کلیسا همواره حضرت یحیى علیه السلام را منادى ظهور حضرت عیسى علیه السلام، وابسته و تابع وى معرفى کرده اند. در این باره چند نکته قابل توجه است:

  • ۱- حضرت یحیى و حضرت عیسى علیهماالسلام معاصر و با تفاوت شش ماه،[۲۱] هم سن یکدیگر بودند. حضرت یحیى علیه السلام در این پرسش و پاسخ مى فرماید: آن که بعد از من مى آید نیرومندتر از من خواهد بود. قید «بعد» نشان مى دهد که آن پیغمبر در زمان نامعینى در آینده خواهد آمد. این کلمه در زبان انبیا علیهم السلام در عهد عتیق معمولا به معناى یک یا چند دوران است.
  • ۲- حضرت یحیى علیه السلام به دنبال بررسى هاى هیئت اعزامى، آشکارا اعلام کرد که پیامبر دیگرى در راه خواهد بود. شأن و جلال او در پیشگاه قادر متعال آن چنان است که او - یحیى - حتى شایسته بازکردن بند کفش هایش نیست. بدیهى است که آن پیامبر، با چنان مشخصاتى، حضرت عیسى علیه السلام نبود، زیرا اگر حضرت عیسى علیه السلام «آن نبى» بود، حضرت یحیى علیه السلام مانند یک شاگرد و مرید و حوارى باید دنباله رو او مى شد و البته حضرت یحیى علیه السلام هرگز در مورد حضرت عیسى علیه السلام چنین نکرد. او بدون آن که کوچک ترین توجهى به حضور پسرخاله اش، حضرت عیسى علیه السلام، در یهودیه و جلیلیه داشته باشد، موعظه مى کرد و همچنان مردم را تعمید مى داد و شاگرد و حوارى جدید مى پذیرفت. او با هردویس درافتاد،[۲۲] فریسیان و صدوقیان را سخت مورد حمله قرار مى داد[۲۳] و پیشگویى مى کرد که پس از او پیامبرى خواهد آمد که «بس نیرومندتر» از اوست.[۲۴] البته در تمام این مدت، حضرت عیسى علیه السلام هم، که از قبل به آن جا آمده بود، در آن حوالى، سرگرم فعالیت هایى بود.[۲۵]
  • ۳- هنگامى که حضرت یحیى علیه السلام را نزد خود مجسم کنیم که در بیابان هاى یهودیه و در سواحل رود اردن براى توده هاى مؤمن یهودى، که چند هزار سال سابقه خداپرستى داشته اند، با فریاد موعظه مى کرد و با وجود آن، راه به جایى نمى برد، و آن گاه که حضرت محمد صلى الله علیه و آله را در نظر آوریم که آرام و باوقار، آیات آسمانى قرآن کریم را به گوش اعراب بت پرست و جاهل دیرباور مى رساند و وقتى که تاثیر و نفوذ این مواعظ دوگانه را بر شنودگان آن دو بزرگوار ارزیابى کنیم و به نتایج نهایى آن ها بنگریم، مى توانیم تفاوت عظیم میان آنان را حس کنیم و به اهمیت و معناى این کلمات که «او از من نیرومندتر است» پى ببریم.
  • ۴- مردم به شدت در انتظار ظهور «پیامبر موعود» بوده اند و این مطلب در جاى جاى عهد جدید آمده است. در بعضى جاها «پیامبر موعود»، حضرت عیسى علیه السلام دانسته شده، اما از آن جا که بر خود آن حضرت پوشیده نبوده که شخص دیگرى در راه است، به درخواست مردم توجه نکرده اند. حتى ممکن است حضرت عیسى علیه السلام در تعیین او مطالبى گفته باشند، ولى انجیل نویسان آن را نقل نکرده باشند. اما اجمالا نقل شده است که «چون مردمان این معجزه را، که از عیسى صادر شده دیدند، گفتند: این البته همان نبى است که باید در جهان بیاید و اما عیسى چون دانست که مى خواهند بیایند و او را به زور برده، پادشاه سازند باز تنها به کوه برآمد.»[۲۶] اگر حضرت عیسى علیه السلام همان پیامبر موعود بود نباید به درخواست مردم پشت پا مى زد. تعداد جمعیت بسیار زیاد بوده است; دست کم، پنج هزار نفر به استقبال حضرت عیسى علیه السلام شتافتند و آن حضرت با معجزه، تمام آن ها را اطعام کرد.[۲۷] بنابراین، بهترین فرصت براى اجابت دعوت مردم فراهم بوده است، ولى حضرت عیسى علیه السلام به اصرار آن ها پاسخ منفى مى دهد و به تنهایى به کوه مى رود تا خدا را عبادت کند.[۲۸] پس چون مردم در تطبیق پیامبر موعود با حضرت عیسى علیه السلام دچار اشتباه شده بودند، آن حضرت با عدم اجابت دعوت آن ها تفهیم کرد که او آن «پیامبر موعود» نیست و باید در انتظار دیگرى باشند. در نتیجه، فرمود که تسلى دهنده دیگرى در راه است و او شما را به جمیع راستى هدایت خواهد کرد.
  • ۵- اشاره به تسلى دهنده یا فارقلیط: تسلى دهنده یا «فارقلیط» معروف، در ابواب چهاردهم، پانزدهم و شانزدهم انجیل یوحنا آمده است: «من از پدر سؤال مى کنم و او تسلى دهنده دیگرى به شما اعطا خواهد کرد...[۲۹] ولکن چون تسلى دهنده که او را از جانب پدر نزد شما مى فرستم، آید... او بر من شهادت خواهد داد.[۳۰] و من به شما راست مى گویم که رفتن من براى شما مفید است; زیرا اگر نروم تسلى دهنده نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مى فرستم».[۳۱] در توضیح کلمه «تسلى دهنده» باید بگوییم: این کلمه در این عبارت ها ترجمه واژه «فارقلیط» است. کلمه فارقلیط از طریق زبان سریانى به زبان عربى راه یافته و اصل آن «پارکلیتوس» به زبان یونانى است. در زبان یونانى، این کلمه به معناى تسلى دهنده مى باشد، اما کلمه ستایش شده یعنى «محمد» و مشتقات آن نظیر «احمد» ترجمه «پرکلیتوس» است.[۳۲] بعید نیست که این دو کلمه در اصل، یکى بوده و با افزودن «الف»، تحریف شده باشد. در این نوشته ما همان معنایى را لحاظ مى کنیم که خود مسیحیان در نظر گرفته اند. مسیحیان معتقدند که مقصود از تسلى دهنده «روح القدس » است که پنجاه روز پس از عروج حضرت عیسى علیه السلام نزد حواریون آمد و آنان را تقویت روحى کرد، به شرحى که در آغاز کتاب اعمال رسولان آمده است.[۳۳] ولى مسلمانان اعتقاد دارند که شواهد و قراین کافى وجود دارد که تسلى دهنده مورد نظر نمى تواند روح القدس مورد نظر مسیحیان باشد.

پانویس

  1. تثنیه، ۱۸:۱۸ و ۱۹.
  2. اعمال رسولان، ۳:۲۲.
  3. او در جهان بود... جهان او را نشناخت. به نزد خاصان خود آمد و خاصانش او را نپذیرفتند. (یوحنا، ۱:۱۰ و ۱۱)
  4. اعداد، ۱۵:۳۲، ۳۶.
  5. متى، ۵:۱۷.
  6. پیدایش، باب ۱۶.
  7. پیدایش، ۲۱:۲–۵.
  8. پیدایش، ۱۶:۱۲ و ۲۵:۱۸.
  9. تثنیه، ۱۸:۱۸ قابل توجه است که در ترجمه هاى جدید، که به نام ترجمه تفسیرى از سوى کلیساها انتشار یافته است، در این عبارات، لفظ «از میان برادران » ایشان را حذف کرده اند. ر.ک به: کتاب مقدس، ترجمه تفسیرى، انجمن بین المللى کتاب مقدس، ۱۹۹۵ م، تثنیه، ۱۸:۱۸.
  10. اشعیا، ۲۹:۱۲.
  11. آیات ۱-۵ سوره علق.
  12. یوحنا، ۷:۴۰–۴۳.
  13. یوحنا، ۶:۱۰–۱۴.
  14. یوحنا، ۱:۱۹–۲۷.
  15. مرقس، ۱:۷.
  16. در اسرائیل سه دادگاه وجود داشت که مهمترین آن دادگاه سنهدرین کبیر بود. اعضاى آن هم وظیفه قضاوت را به عهده داشتند و هم وظیفه هئیت منصفه را، این دادگاه مسئولیت هاى سنگینى داشت. پیغمبر دروغین و کاهن اعظم را تنها در این دادگاه مى توانستند محاکمه کنند. ر.ک به: گنجینه اى از تلمود ص ۳۰۲.
  17. کتاب دوم پادشاهان، ۲:۱۱.
  18. براساس اناجیل موجود، نظریه عیسى علیه السلام در این جا مخالف نظریه یحیى علیه السلام است. حضرت یحیى مى فرماید که او الیاس نبى نیست، اما حضرت عیسی، حضرت یحیی را همان الیاس نبى مى دانست. ما هر دو بزرگوار را پیامبر خدا و راستگو مى شماریم، لکن اناجیل موجود را هم مخدوش مى دانیم. اما کلیسا که هم وثاقت اناجیل را پذیرفته و آن را الهام و تحت اشراف روح القدس مى داند باید این تناقص را حل کند، لابد مى گویند یکى نمى دانسته است! (ر. ک به: متى ۱۷:۱۱–۱۳).
  19. مرقس، ۱:۷ و لوقا، ۳:۱۶.
  20. یوحنا، ۱:۲۷.
  21. لوقا، ۱:۲۶.
  22. مرقس، ۶:۲۱-۲۹ / لوقا، ۳:۱۹–۲۰.
  23. متى، ۳:۷ / لوقا، ۳:۷.
  24. متى، ۳:۱۱ / مرقس، ۱:۷.
  25. متى، ۴:۱۲، ۱۳، ۲۳ و ابواب دیگر.
  26. یوحنا، ۶:۱۴ و ۱۵.
  27. یوحنا باب ۶.
  28. یوحنا، ۶:۱۵.
  29. یوحنا، ۱۴:۱۷ و ۱۸.
  30. یوحنا، ۱۵:۲۶ و ۲۷.
  31. متى، ۳:۵ و لوقا، ۳:۱۸.
  32. یوحنا، ۱۶:۷ و ۸.
  33. اعمال رسولان، باب هاى ۱ و ۲.

منابع

  • "پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در عهدين"، محمد محسن پور، فصلنامه معرفت، شماره ۲۵.