دعای ۲۲ صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش دوم)
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ خَلِّصْنِی مِنَ الْحَسَدِ، وَ احْصُرْنِی عَنِ الذُّنُوبِ، وَ وَرِّعْنِی عَنِ الْمَحَارِمِ، وَ لَا تُجَرِّئْنِی عَلَی الْمَعَاصِی، وَ اجْعَلْ هَوَای عِنْدَک، وَ رِضَای فِیمَا یرِدُ عَلَی مِنْک، وَ بَارِک لِی فِیمَا رَزَقْتَنِی وَ فِیمَا خَوَّلْتَنِی وَ فِیمَا أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَی، وَ اجْعَلْنِی فِی کلِّ حَالاتِی مَحْفُوظاً مَکلُوءاً مَسْتُوراً مَمْنُوعاً مُعَاذاً مُجَاراً.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اقْضِ عَنِّی کلَّ مَا أَلْزَمْتَنِیهِ وَ فَرَضْتَهُ عَلَی لَک فِی وَجْهٍ مِنْ وُجُوهِ طَاعَتِک أَوْ لِخَلْقٍ مِنْ خَلْقِک، وَ إِنْ ضَعُفَ عَنْ ذَلِک بَدَنِی، وَ وَهَنَتْ عَنْهُ قُوَّتِی، وَ لَمْ تَنَلْهُ مَقْدُرَتِی، وَ لَمْ یسَعْهُ مَالِی وَ لَا ذَاتُ یدِی، ذَکرْتُهُ أَوْ نَسِیتُهُ.
هُوَ، یا رَبِّ، مِمَّا قَدْ أَحْصَیتَهُ عَلَی وَ أَغْفَلْتُهُ أَنَا مِنْ نَفْسِی، فَأَدِّهِ عَنِّی مِنْ جَزِیلِ عَطِیتِک وَ کثِیرِ مَا عِنْدَک، فَإِنَّک وَاسِعٌ کرِیمٌ، حَتَّی لَا یبْقَی عَلَی شَیءٌ مِنْهُ تُرِیدُ أَنْ تُقَاصَّنِی بِهِ مِنْ حَسَنَاتِی، أَوْ تُضَاعِفَ بِهِ مِنْ سَیئَاتِی یوْمَ أَلْقَاک یا رَبِّ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
بارخدایا بر محمد و آلش درود فرست، و مرا از حسد برهان، و از معصیت بازدار، و از آنچه حرام است پرهیزم ده، و مرا بر گناهان جرئت مده، و خواستم را به خود متوجه کن، و بر آنچه بر من وارد میکنی شادیام ده، و آنچه را روزی من کردهای و به من بخشیدهای و انعام فرمودهای برکت ده، و در همه احوال مرا محفوظ و حراست شده و عیب پوشیده و دست نایافتنی و پناه و امان داده شده قرار ده.
خداوندا بر محمد و آلش درود فرست، و آنچه از طاعت برای خود یا فردی از بندگانت بر من واجب نمودهای مرا بر انجامش موفق دار، و اگر بدنم از انجامش ناتوان باشد، و نیرویم از آن سست آید، و قدرتم بر آن نرسد، و مال و منالم گنجایش آن را نداشته باشد، خواه آن را به یاد داشته باشم یا از یاد برده باشم،
و آن -ای خدای من- از چیزهایی باشد که به حساب من گذاشتهای و من از آن غفلت کردهام، پس به عطای عظیمت و رحمت واسعهات آن را از سوی من ادا کن که تو خدای توانگر و کریمی، بدانگونه که چیزی از آن طاعت برعهده من نماند تا بدین سبب روزی که به لقای تو میرسم از خوبیهایم کم کنی، یا بر سیئاتم بیفزاییای پروردگار من.
ترجمه آیتی
بار خدایا، بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا از حسد برهان و از گناهان در امان دار و از حرامها پرهیز ده و مرا بر ارتکاب معاصى گستاخ مفرماى و میل و خواهشم را به ساحت خود معطوف دار و چنان کن که به هر چه از تو مى رسد خرسند باشم. اى خداوند، در هر چه مرا روزى کرده اى و در هر چه بخشیده اى و در هر نعمت که ارزانى ام داشته اى برکت ده و چنان کن که در هر حالت که هستم در حفظ تو باشم و در حراست تو باشم و مستور از چشم بدخواهان باشم و دور از تطاول دشمنان باشم و در پناه تو باشم و در زینهار تو باشم.
بار خدایا، بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا توفیق اداى آن ده که مرا بر آن ملزم ساخته اى و در راه طاعت خویش یا خدمت به خلق بر عهده ى من گذاشته اى، هر چند تنم از گزاردن آن ناتوان باشد و نیرویم به سستى گراید و توانم بدان پایه نرسد و مال و دارایى ام از آن قاصر آید، خواه به یادش داشته باشم یا از یادش برده باشم.
اى پروردگار من، آن وظیفه اى است که تو بر من مقرر داشته اى و من از آن غفلت ورزیده ام. آن را تو خود، از جانب من از عطاى جزیلت و نعمت کثیرت ادا فرما که تو بس توانگر و بخشنده اى آنسان که چیزى از آن بر ذمه ى من نماند تا موجب آن شود که از حسنات من بکاهى یا در روز دیدار بر سیئات من بیفزایى.
ترجمه ارفع
الها بر محمد و آل او درود فرست و مرا از حسد پاک کن و از ارتکاب گناه محصورم فرما و پرهیز از کارهاى حرام را توفیقم ده و مرا بر انجام معاصى جرى مکن و خواهشم را نزد خود قرار ده و به آنچه از تو مى رسد راضى ام کن و به آنچه روزى ام دادى و احسان و نعمت بر من عطا فرمودى برکت ده و در همه حالاتم مرا حفظ کن، لغزشهایم را بپوشان، از انجام کارهاى زشت بازم دار و پناهگاهم باش.
خداوندا بر محمد و آل او درود فرست و مرا بر انجام کارهاى مربوط به خودم و یا سایر بندگانت که بر من لازم و واجب فرموده ای موفق بدار، گرچه از نظر جسمانى ضعیف و ناتوان باشم. و قدرتم بدان نرسد و سرمایه ام به وسعت آن کارها نباشد چه کارهایى که به یادم هست و چه آنهایى را که فراموش کرده ام.
بار الها آن واجبات و تکالیف را تو بر من بازگو کرده ای و من آنها از روى سهل انگارى از یاد برده ام. پس به خاطر بزرگى عطایت و بسیارى رحمتت آنها را ادا شده فرض کن چرا که تو صاحب رحمتى وسیع و کرمى بى پایان هستى.
خدایا تا آن روز که ترا ملاقات مى کنم تکلیفى از من ناتمام نماند تا به سبب آن از کارهاى خوبم بکاهى و یا بر بدى یم بیفزایى.
ترجمه استادولی
خدایا، بر محمد و آل او درود فرست، و مرا از رشک و حسد برهان، و از گناهان بازدار، و از حرام ها پرهیز ده، و بر معاصى گستاخ مساز، و هواى دلم را در آنچه نزد توست و خشنودیم را در آنچه از تو به من مى رسد قرار ده، و برایم در آنچه روزیم کرده اى و به من ارزانى داشته اى و به من بخشیده اى برکت نه، و مرا در همه حالاتم محفوظ و پاس داشته بدار، و در پرده (از عیوب) و دست نایافتنى (در برابر دشمنان) و پناه داده شده و امان بخشیده شده قرار ده.
خدایا، بر محمد و آل او درود فرست، و مرا به اداى آنچه در جهتى از جهات طاعتت یا براى آفریده اى از آفریدگانت بر من لازم و واجب کرده اى توفیق و توان ده، و اگر بدنم از انجام آن ناتوان، و نیرویم از اداى آن سست بود، و توانایى ام به آن نرسید، و مال و دارایى ام گنجایش آن را نداشت، چه آن را به یاد داشته یا فراموش نموده باشم.
که آن اى پروردگار من، از چیزهایى است که تو حساب آن را بر من دارى و من پیش خود از آن غافل مانده ام پس آن را از عطاى فراوان و دارایى بسیار خود از جانب من ادا کن- که تو توانگر و بخشنده اى- تا چیزى از آن بر عهده من نماند که بخواهى به خاطر آن از نیکى هایم بردارى، یا بر گناهانم بیفزایى در روزى که تو را دیدار کنم اى پروردگار من.
ترجمه الهی قمشهای
پروردگارا درود فرست بر محمد و آل پاکش و دلم را از حسد پاک و منزه گردان و از گناهان و اعمال زشت محفوظ دار و از کار حرام ناشایسته ورع و دورى عطا کن و مرا بر معاصى و بدکارى بى باک مگردان و میل خاطرم را نزد خود (و به شهود و حضور حضرتت) نگاه دار و رضا و میل دلم را در آنچه از جانب تو بر من مى رسد قرار ده (که بهر چه تو بر من مقدر کنى راضى و خشنود و شاد خاطر باشم و به تقدیر و رضاى تو خورسند بوده و پسندم آنچه را جانان پسندد) و در آنچه مرا روزى کردى (و رزق تن و جانم قرار دادى) و در هر چه مرا مالک آن گردانیدى و آنچه به من انعام فرمودى در همه خیر و برکت قرار ده و مرا (به لطف و کرمت از هر چه ناشایسته و ناروا است) در همه حالات محفوظ دار و عیب و زشتیهایم پنهان ساز و هم (از جمیع خطرات و رنج و بلا و ناگواریهاى عالم) نگهدارى کن و در جوار رحمتت پناه ده.
پروردگارا درود فرست بر محمد و آل پاکش و آنچه از تکالیف که بر من الزام کردى و هر چه از انواع طاعات بر من فرض و واجب قرار دادى مرا بر اداى همه موفق گردان (و به عنایت خود از من قبول فرما) یا اگر کسى از مخلوقاتت را بر ذمه ى من حقى است و من ضعیف و ناتوان از اداء آن باشم هم از جهت قواى بدنى و ضعف و سستى قدرت بر اداى آن نداشته و هم از توسعه مالى و ثروت قادر نباشم چه دین در خاطرم باشد و یا آن را فراموش کرده باشم
که همه آن دیون را تو اى خدا بر من به شماره حساب آورده اى و خود من فراموش کرده ام پروردگارا تو از عطاى بزرگ خویش (و خزینه هاى) بسیار که نزد تو است کرم کن و همه آن دین هایم را ادا فرما که البته تو آن کریمى که رحمتت واسع (و بى نهایت) است دیونم را همه را ادا فرما تا دیگر اى خدا روز قیامت هنگام ملاقات با تو بر ذمه ى من هیچ از آن دین باقى نماند که بخواهى یا به حسناتم تقاص از من کنى (و حسناتم را به آن ذیحق دهى) یا آنکه سیئاتش را بر سیئاتم مضاعف گردانى (یعنى از گناهان او بکاهى و به گناهان من بیفزائى که تقاص حق او شود).
ترجمه سجادی
خداوندا بر محمّد و خاندانش درود فرست و مرا از حسد، رهایى ده. و از گناهان بازم دار. و مرا از حرام ها پرهیز ده. و بر نافرمانى ها جرأتم مده و خواهش مرا، نزد خود و خوشنودى ام را، در آنچه از تو به من مى رسد قرار ده. و برایم در آنچه روزى ام نمودى، و به من ارزانى داشته اى، و به من نعمت داده اى، برکت ده. و مرا در همه حالت هایم، محفوظ، نگاه داشته، (گناهانم را) پنهان شده، (در برابر دشمنانم) حمایت شده، پناه داده شده، (از عذاب الهى) امان داده شده قرار ده.
خداوندا بر محمّد و خاندانش درود فرست و مرا به انجام آنچه که در جهتى از جهات طاعتت یا براى آفریده اى از آفریدگانت، بر من لازم و واجب نموده اى، توفیق ده و گرچه بدنم از (انجام) آن ناتوان و نیرویم از آن سست و توانایى ام به آن نرسد و ثروت و دارایى ام گنجایش آن را نداشته باشد. خواه آن را به یاد داشته یا فراموشش کرده باشم.
آن (تکلیف) اى پروردگار من، از چیزهایى است که بر من به حساب آورده اى و من خودسرانه از آن غافل شدم. پس آن را از عطاى بزرگ و فراوانى که نزد توست، از جانب من ادا کن. زیرا تو توانگرِ بخشنده اى. تا چیزى از آن بر من نمانَد که بخواهى به سبب آن از نیکى هایم بکاهى، یا بر بدى هایم بیفزایى، در روزى که تو را دیدار مى کنم. اى پروردگار من.
ترجمه شعرانی
خدایا درود بر محمد و آل او فرست و مرا از حسد پاک کن و از گناهان بازدار و از حرام پرهیز ده و جرئت بر نافرمانى مده و خواهش دل مرا سوى خود بگردان و به آنچه از تو به من مى رسد دلخوش ساز و در روزئى که نصیب من کرده اى و آنچه به من بخشیده و انعام فرموده اى برکت ده و مرا در همه حالات حفظ کن و نگاهدار، از نظر بدخواه پوشیده و دست دشمنان از من کوتاه و در پناه و امان تو محفوظ
خدایا درود بر محمد و آل او فرست و هر چه مرا بدان مکلف فرموده و بر من واجب کرده اى از انواع طاعتهاى خود یا نسبت به بندگانت، تو خود اداى آن را از من متکفل شو، چه به تن ناتوان باشم و نیروى من از آن فروماند و قدرت من بدان نرسد، یا آنکه مال من گنجایش آن را نداشته و دست تصرف من از آن کوتاه باشد، به یاد داشته باشم یا فراموش کرده باشم.
اى پروردگار من! آنچه من فراموش کنم تو یک یک به یاد دارى پس از فضل عظیم و خزانه بى پایان خویش حقوقى که بر من است ادا کن، توئى بزرگوار گشایش دهنده، چنان کن که روز لقاى تو حقى بر من نماند تا از حسنات من بجاى آن بکاهى یا بر سیئات من بیفزائى.
ترجمه فولادوند
بار خدایا! درود بر محمد و خاندان وى، و مرا از رشگ پاک ساز و از گناهان باز دار و از ارتکاب محارم پرهیز بخش و در مبادرت به گناهان مرا دلیر مفرما و دلم را در هواى خود به پرواز در آور تا بر هر چه از تو مى رسد خرسند گردم و در آنچه روزیم مى بخشى برکت عطا کن و نیز در هر چه بر من ارزانى مى دارى همان کن و مرا در همگى حالاتم محفوظ و در کنف حفظ و حمایت و در پناه و در زینهار خویش مستور و ممنوع قرار ده!
بار خدایا! درود بر محمد و خاندان وى، و مرا به انجام هر طاعتى که بر من فرض کرده اى یا مرا در ارتباط با آفریده هایت در انجام آن ملزم فرموده اى توفیق ده،
هر چند در انجامش بدن من اظهار ناتوانى کند و نیرو و توان من در مبادرت بدان کوتاهى ورزد یا وضع مالى من فراخى آن تحمل نکند یا دستم بدان نرسد، خواه آن وظیفه را در یاد داشته یا به دست فراموشى سپرده باشم. پس آن را به عطاى گرانقدر و رحمت و فراوانى آنچه در نزد توست ادا فرما چرا که تو فراخ بخش کریمى، تا چیزى از آن بر گردن من باقى نماند تا اراده فرمایى که در روز دیدارت پروردگارا از نیکیهاى من بکاهى یا بر بدیهایم بیفزایى.
ترجمه فیض الاسلام
بار خدایا بر محمد و آل او درود فرست، و مرا از رشک بردن (بر دیگرى) رهائى ده، و از گناهان بازم دار، و از حرامها (نارواهائى که در شرع نهى شده) پرهیزکارم فرما، و بر نافرمانیها دلیرم مگردان، و میل و خواهش مرا به نزد خود گردان و رضا و خشنودیم را در آنچه از جانب تو به من مى رسد قرار ده، و براى من در آنچه روزیم کرده اى و آنچه عطا فرمودى و آنچه احسان نموده اى بیافزا، و مرا در هر حال (از هلاک و تباهى و نقصان در دین و بدن) محفوظ و نگاهداشته و پنهان شده (که جز تو کسى بر بدیهایم آگاه نگردد) و بازداشته و پناه داده و زینهار شده قرار ده
بار خدایا بر محمد و آل او درود فرست، و مرا به انجام آنچه که در جهتى از جهات براى خود یا براى آفریده اى از آفریدگانت بر من لازم و واجب گردانیده اى توفیق ده اگر چه بدنم از بجا آوردنش ناتوان و نیرویم از آن سستى ورزد، و توانائیم به آن نرسد، و دارائى و سرمایه ام گنجایش آن را نداشته باشد، خواه آن را به یاد داشته یا فراموش کرده باشم
آن تکلیف از تکالیفى است که تو، اى پروردگار، آن را بر من شمرده اى (به آن احاطه دارى) و من آن را از روى سهل انگارى بجا نیاورده ام، پس به سبب عطاى بزرگ و بسیارى رحمت خویش آن را از جانب من فروگذار (از آن بازپرسى مفرما) زیرا تو توانگر بخشنده اى، تا روزى که (رحمت) تو را ببینم (روز قیامت) چیزى (تکلیفى) بر من نماند که بخواهى به سبب آن از نیکیهایم بکاهى، یا بر بدیهایم بیافزائى، اى پروردگار.شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ خَلِّصْنِی مِنَ الْحسدِ وَ احْصُرْنِی عَنِ الذُّنُوبِ وَ وَرِّعْنِی عَنِ الْمَحَارِمِ وَ لاَ تُجَرِّئْنِی عَلَى الْمَعَاصِی
وَ اجْعَلْ هَوَای عِنْدَک وَ رِضَای فِیمَا یرِدُ عَلَی مِنْک وَ بَارِک لِی فِیمَا رَزَقْتَنِی وَ فِیمَا خَوَّلْتَنِی وَ فِیمَا أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَی
وَ اجْعَلْنِی فِی کلِّ حَالاَتِی مَحْفُوظاً مَکلُوءاً مَسْتُوراً مَمْنُوعاً مُعَاذاً مُجَاراً»:
"الهى بر محمد و آل محمّد درود فرست و مرا از حسد برهان، و از گناهان بازدار، و از ارتکاب محرمات پارسائى و پرهیز ده، و بر معاصى جرأتم مده، و قلبم را متوجه خودت ساز،و خوشنودیم را به آنچه از سوى تو بر من رسد قرار ده، و در روزى و بخششت و نعمت هایت بر من فزونى عطا کن، و مرا در تمام احوال محفوظ و محروس و مستور و در پناه و ایمنى و دور از گزند قرار ده".
گر عارف حق بینى چشم از همه بر هم زن *** چون دل به یکى دادى آتش به دو عالم زن
هم نکته وحدت را با شاهد یکتا گو *** هم بانگ انا الحق را بردار معظم زن
حال دل خونین را با عاشق صادق گو *** رطل مى صافى را با صوفى محرم زن
ذکر از رخ رخشانش با موسى عمران گو *** حرف از لب جانبخشش با عیسى مریم زن
چون آب بقا داراى بر خاک سکندر ریز *** چون جام بچنگ آرى با یاد لب جم زن
چون گرد حرم گشتى با خانه خدا بنشین *** چون مى بقدح کردى بر چشمه زمزم زن
گر تکیه دهى وقتى بر تخت سلیمان ده *** ور پنجه زنى روزى در پنجه رستم زن
گر دردى از او بردى صد خنده به درمان کن *** ور زخمى از او خوردى صد طعنه به مرهم زن
یابنده عقبا شو یا خواجه دنیا شود *** یا ساز عروسى کن یا حلقه ماتم زن
گر همدمى او را پیوسته طمع دارى *** هم اشک پیاپى ریز هم آه دمادم زن
تا چند فروغى را مجروح توان دید *** یا مرهم زخمى کن یا ضربت محکم زن
«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ اقْضِ عَنِّی کلَّ مَا أَلْزَمْتَنِیهِ وَ فَرَضْتَهُ عَلَی لَک فِی وَجْه مِنْ وُجُوهِ طَاعَتِک أَوْ لِخَلْق مِنْ خَلْقِک وَ إِنْ ضَعُفَ عَنْ ذَلِک بَدَنِی
وَ وَهَنَتْ عَنْهُ قُوَّتِی وَ لَمْ تَنَلْهُ مَقْدُرَتِی وَ لَمْ یعْهُ مَالِی وَ لاَ ذَاتُ یدِی ذَکرْتُهُ أَوْ نَسِیتُهُ
هُوَ یا رَبِّ مِمَّا قَدْ أَحْصَیتَهُ عَلَی وَ أَغْفَلْتُهُ أَنَا مِنْ نَفْسِی فَأَدِّهِ عَنِّی مِنْ جَزِیلِ عَطِیتِک وَ کثِیرِ مَا عِنْدَک فَإِنَّک وَاسِعٌ کرِیمٌ
حَتَّى لاَ یبْقَى عَلَی شَیءٌ مِنْهُ تُرِیدُ أَنْ تُقَاصَّنِی بِهِ مِنْ حنَاتِی أَوْ تُضَاعِفَ بِهِ مِنْ سَیئَاتِی یوْمَ أَلْقَاک یا رَبِّ»:
"الهى بر محمد و آل محمد درود فرست و مرا در انجام آنچه لازم گرداندى از عقیده و اخلاق و عمل، و هر طاعتى که براى خود یا یکى از بندگانت بر من واجب نمودى موفق بدار.
و اگر بدنم از انجام آن کار ناتوان باشد، و نیرویم در برابرش سست گردد، و قدرتم به آن نسرد، و مال و ثروتم گنجایش آن را نداشته باشد، آن را چه به یاد داشته یا فراموش کرده باشم، توبه حسابم آورده اى و من آن را از یاد برده ام، پس از سوى من به عطاى فراوان خود و عظمت آنچه نزد توست بپرداز و از عهده اش برآى، زیرا که توانگر بخشنده اى،تا چیزى از آن بر عهده ام نماند که بخواهى روز لقاى خود در برابر آن از حسناتم بکاهى یا بر سیئاتم بیفزائى".
خداوند واسع کریم است:
«وَسِعَ رَبّى کلَّ شَىْء عِلْماً اَفَلا تَتَذَکرُونَ»:(۴۵۴)
علم و دانش پروردگارم آن چنان گسترده است که همه چیز را در بر یم گیرد، با اینهمه باز بیدار و متذکر نمى شوید؟!
آرى بى جان و با جان جهان نمى توانند منشأ سود و نفع و پیشگیر از ضرر نسبت به انسان شوند، زیرا علم و آگاهى به مصالح و مفاسد ندارد، و اگر هم داراى دانش باشند، دانش آنان دانش وسیع و احاطى نیست، که بتوانند تمام مصالح و مفاسد را درک کنند، علاوه بر این از رساندن مصالحى که آگاهند و دفع مفاسدى که به آن علم دارند عاجزند.
تنها وجود مقدس اوست که علم و دیگر صفاتش علم و صفات وسیع است، به این معنى که به وملک وملکوت و تمام ظواهر و باطن هستى احاطه دارد.
مى داند پس به مقتضاى دانستنش نفعى که به مصلحت موجودات است به آنان مى رساند، و ضررى که متوجه موجودات هستى است دفع مى کند.
«وَ رَحْمَتى وَسِعَتْ کلَّ شَىْء»:(۴۵۵)
و رحمت من همه چیز را در برگرفته.
در ظاهر و باطن هستى، در غیب و شهود، در ملک و ملکوت در میان هسته اتم، در سطح کهکشانها، در عالم جامدات، نباتات، حیوانات، انسانها،خلاصه در کجاست که از رحمت او اثر نشانه اى نباشد.
اصلا هستى عین رحمت است، شئون هستى، ملک وملکوت هستى، اجزاء هستى محض رحمت و رحمت محض است.
رحمت او همه چیز را در برگرفته،اگر کسى محروم از آن باشد تقصیر خود اوست، اوست که شرایط جلب رحمت را در خود تحقق نداده، و خود را از رحمت حضرت محبوب دور داشته.
حضرت سجاد علیه السلام جلوه هاى رحمت او را در ابوحمزه چنین بیان مى کند:
اَنَا الصَّغیرُ الَّذى رَّیتَهُ،وَ اَنَا الْجاهِلُ الَّذى عَلَّمْتَهُ،وَ اَنَا الضّالُّ الَّذى هَدَیتَهُ، وَ اَنَا الْوَضیعُ الَّذى رَفَعْتَهُ،وَ اَنَا الْخائِفُ الَّذى آمَنْتَهُ،وَ الْجایعُ الَّذى اَشْبَعْتَهُ،وَالْعَطْشانُ الَّذى اَرْوَیتَهُ،وَ الْعارِى الَّذى کوْتَهُ،وَ الْفَقیرُ الَّذى اغْنَیتَهُ،وَالضَّعیفُ الَّذى قَوَّیتَهُ،وَالذَّلیلُ الَّذى اَعْزَزْتَهُ،وَ السَّقِیمُ الَّذى شَفَیتَهُ،وَ السّائِلُ الَّذى اَعْطَیتَهُ،وَ الْمُذْنِبُ الَّذى سَتَرْتَهُ،وَ الْخاطِىءُ الَّذى اَقَلْتَهُ،وَ اَنَا الْقَلیلُ الَّذى کثَّرْتَهُ،وَ المُسْتَضْعَفُ الَّذى نَصَرْتَهُ،وَ اَنَا الطَّریدُ الَّذى آوَیتَهُ:
" من آن صغیر و کوچکم که توام پرورانیدى، و آن نادانم که توام دانش بخشیدى، و آن گمراهم که توام هدایت کردى، و آن خوار و ذلیلم که توام عزت و رفعت دادى، و آن ترسانم که توام ایمن ساختى، و آن گرسنه ام که توام سیر کردى، و آن تشنه ام که سیرابم نمودى، و برهنه ام که پوشاندى، و فقیرى که بى نیازش کردى، و ناتوانى که توانائیش دادى، و ذلیلى که عزیزش گرداندى، و مریضى که شفایش دادى، وسائلى که به او عطا کردى، و گنهکارى که بر گناهش پرده پوشیدى، و خطا کردى که عذرش را پذیرفتى، و اندکى که بسیارش نمودى، و مغلوب و ناتوانى که یاریش کردى، و گریخته و آواره اى که جایگاهش دادى".
قرآن مجید بر اساس همین مسائل عالى و پرارزش است که مسئله رحمت حق را اینچنین مطرح مى فرماید:
«رَبَّنا وَسِعْتَ کلَّ شَىْء رَحْمَةً وَ عِلْماً»:(۴۵۶)
ملائکه عرش و حول آن مى گویند: پروردگار ما رحمت وعلمش نسبت به همه چیز فراگیر است.
«اِنَّ اللّهَ واسِعٌ عَلیمٌ»:(۴۵۷)
به حقیقت که حضرت حق داراى سعه رحمت و دانش بى پایان است.
«وَ کانَ اللّهُ واسِعاً حَکیماً»:(۴۵۸)
و خداوند را رحمت بى انتها و حکمت بى نهایت است.
«فَاِنَّ رَبّى غَنِىُّ کریمٌ»:(۴۵۹)
پس به حقیقت که پروردگارم بى نیاز و بزرگوار و بخشنده است.
«هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکریمِ»:(۴۶۰)
او مالک عرش کریم است.
اوضاع عالم هستى چه درغیب و چه در شهادت، آیات انفس و آفاق، و آیات قرآن مجید، و وضع مردم مؤمن دردنیا و آخرت و درجات بهشت و بخصوص رضوان الهى همه و همه ذره اى از آثار کرم آن وجود مقدس است.
جانا حدیث شوقت در داستان نگنجد *** رمزى ز راز عشقت در صد بیان نگنجد
جولانگه جلالت در کوى دل نباشد *** خلوتگه جمالت در جسم و جان نگنجد
سوداى زلف و خالت جز در خیال نیاد *** اندیشه وصالت جز در گمان نگنجد
در دل چو عشقت آید سوداى جان نماند *** در جان چو مهرت افتد عشق روان نگنجد
دل کز تو بوى یابد در گلستان نپوید *** جان کز تو رنگ بیند اندر جهان نگنجد
پیغام خستگانت در کوى تو که آرد *** کانجا زعاشقانت باد وزان نگنجد
آن دم که عاشقان را نزد تو بار باشد *** مسکین کسى که آنجا در آستان نگنجد
بخشاى بر غریبى کز عشق تو بمیرد *** وانگه در آستانت خود یک زمان نگنجد
جان داد دل که روزى کوى تو جاى یابد *** نشناخت او که آخر جائى چنان نگنجد
آن دم که با خیالت دل راز عشق گوید *** گر جان شود عراقى اندر میان نگنجد
پی نوشت:
۴۵۴- انعام.۸۰.
۴۵۵- اعراف، ۱۵۶.
۴۵۶- مؤمن، ۴۰.
۴۵۷- بقره، ۱۱۵.
۴۵۸- نساء، ۱۳۰.
۴۵۹- نمل، ۴۰.
۴۶۰- مؤمنون، ۱۱۶.
شرح صحیفه (قهپایی)
«اللهم صل على محمد و آله. و خلصنى من الحسد».
بار خدایا، درود گوى بر محمد و آل او. و خلاصى ده مرا از حسد- که آن عبارت است از خواستن زوال نعمت غیر و خواستن آنکه نعمت او را باشد نه غیر او را.
«و احصرنى عن الذنوب».
حصر بابه نصر. و الحصر: المنع. قال الله تعالى: (و احصروهم)، اى: احبسوهم و امنعوهم.
(یعنى:) و بازدار مرا از گناهان.
«و ورعنى عن المحارم».
اى: کفنى. و هو تفعیل من الورع. یقال: ورعته توریعا، اى: کففته. و فى الحدیث: «ورع اللص و لا تراعه». یقول: اذا رایته فى منزلک فاکففه بما استطعت. و لا تراعه، اى: و لا تنتظر فیه شیئا. و کل شىء کففته فقد ورعته.
و المحارم: ما حرم الله و رسوله.
یعنى: و بازدار مرا از حرامها.
«و لا تجرئنى على المعاصى».
اى: لا تجعلنى جریئا، اى: مقداما على المعاصى.
(یعنى:) و دلیر مگردان مرا بر نافرمانیهاى خود.
«و اجعل هوائى عندک».
الهواء: المحبه و المیل.
یعنى: و بگردان محبت و میل مرا به آنچه نزد توست.
«و رضاى فیما یرد على منک».
و خشنودى من در آن چیزى است که وارد مى شود بر من از جانب تو.
«و بارک لى فیما رزقتنى و فیما خولتنى و فیما انعمت به على».
«بارک» مفاعله من البرکه، و هى الکثره و الاتساع.
و «خولتنى»- بالخاء المعجمه- اى: اعطیتنى. و یقال: الخول: کل ما اعطى الله العبد من العبید و النعم.
(یعنى:) و برکت و فراخى ده مرا در آنچه روزى داده اى مرا و در آنچه عطا کرده اى مرا (و) در آنچه انعام کرده اى آن را بر من.
«و اجعلنى فى کل حالاتى محفوظا مکلوءا مستورا ممنوعا معاذا مجارا».
یقال: کلاه الله کلاءه- بالکسر- اى: حفظه و حرسه فالمکلوء بمعنى المحفوظ. و کرر لضرب من التاکید و اختلاف اللفظ. اى: مجارا فى جارک.
(یعنى:) «و بگردان در همه ى حالات مرا محفوظ و نگاه داشته شده» از بلیات و آفات «پوشیده داشته» تا مردم بر قبایح افعال من مطلع نشوند «بازداشته شده» از معاصى «پناه داده شده» از شر شیطان و هر که از اهل شر باشد «زینهار داده شده» از عذابها.
«اللهم صل على محمد و آله. و اقض عنى کل ما الزمتنیه و فرضته على لک فى وجه من وجوه طاعتک، او لخلق من خلقک».
یعنى: بار خدایا، رحمت کن بر محمد و آل او. و قضا کن و به جا آر هر آنچه الزام نموده اى مرا به آن و فرض ساخته اى آن را بر من از جهت خود در وجهى از وجوه طاعات و قرابات، یا از براى خلقى از خلقان خود.
«و ان ضعف عن ذلک بدنى، و وهنت عنه قوتى، و لم تنله مقدرتى، و لم یسعه مالى و لا ذات یدى، ذکرته او نسیته. الوهن: الضعف. یتعدى و لا یتعدى. یقال: وهن، اذا ضعف، وهنه غیره و اوهنه ایضا: اضعفه. و منه فى التنزیل الکریم: (و لا تهنوا)، اى: لا تضعفوا. و الفرق بینه و بین الوهى ان الوهى ضعف یتهیا به الشىء للسقوط او للتخرق و الانشقاق. یقال: و هى الحائط، اذا ضعف و هم بالسقوط. و منه: (و انشقت السماء فهى یومئذ واهیه) و وهى السقاء یهى وهیا، اذا تخرق و انشق.
یعنى: و اگر ضعیف شود از جاى آوردن واجبات تن من، و سست شود از آن قوت من.
«و لم تنله مقدرتى، و لم یسعه مالى و لا ذات یدى».
المقدره- بفتح المیم و تثلیث الدال-: مصدر قدر علیه یقدر قدره و مقدره. و منه قولهم: المقدره تذهب الحفیظه.
«ذو» بمعنى الصاحب یقتضى شیئین موصوفا و مضافا الیه. تقول: جاءنى رجل ذو مال. بالواو فى الرفع. و بالالف فى النصب. و بالیاء فى الجر. و تقول للمونث: امراه ذات مال. و للتثنیه: ذواتا مال. و للجماعه: ذوات مال. و استعملوها استعمال النفس و الشىء. و قولهم: فلان قلیل ذات الید، و قلت ذات یده، فمن الاول. لان المعنى الاملاک المصاحبه للید. قاله المطرزى فى المغرب. فمعنى «ذات یدى» اى: قدرتى و مالکیتى.
یعنى: و نرسد آن را قدرت من، و وسعت نداشته باشد آن را مال من و مالکیت من.
«ذکرته او نسیته».
خواه یاد داشته باشم یا فراموش کرده باشم آن را.
«هو یا رب مما قد احصیته على و اغفلته انا من نفسى».
و آن- اى پروردگار من- از آن چیزهایى باشد که احصا و شمرده باشى آن را بر من و من غفلت ورزیده باشم آن را از خود.
«فاده عنى من جزیل عطیتک و کثیر ما عندک. فانک واسع کریم».
قوله علیه السلام: «فاده» روى مکسورا و مجزوما. و على تقدیر الجزم، هاوه للوقف. کما فى قه وصله.
(یعنى:) پس به جا آر آن را از جانب من از بزرگى عطیه ى خود و از بسیارى آنچه نزد توست. زیرا که تو واسعى- یعنى بى نیازى و غنى بالذاتى محتاج نیستى- و کریمى- یعنى جوادى و جود تو معلل به عوضى و غرضى نیست.
«حتى لا یبقى على شىء منه ترید ان تقاصنى به من حسناتى، او تضاعف به من سیئاتى یوم القاک یا رب».
تقاص القوم: قاص کل واحد منهم صاحبه من حساب و غیره.
یعنى: تا آنکه باقى نماند بر من چیزى از آنچه فرض کرده اى که خواهى به عوض آن بازستانى از حسنات من، یا مضاعف سازى به سبب آن بدیهاى مرا، روزى که ملاقات کنم تو را اى پروردگار من.
شرح صحیفه (مدرسی)
اللغه:
حصر: به معنى منع.
ورع: کف از معصیت.
جراه: اقدام نمودن بدون مبالات.
یعنى: خدایا رحمت فرست بر محمد و آل او و نجات بخش مرا از حسد و منعم کن از گناهان و باز دار مرا از محرمات، و جرئت نده مرا بر ارتکاب معاصى، شاید مراد به جرئت دادن خداوند آن باشد که بنده مرتکب شود خدا او را مبتلا ببلیه نکند در مال و یا در بدن و ترک ابتلا سبب آن شود که جرئه در معصیت کند پس از خدا طلب توفیق نماید بر ترک آن.
و بگردان تو خواهش مرا در چیزهائى که نزد تو است، و خشنودى مرا در آنچه وارد مى شود بر من از جانب تو.
بدانکه رضاى خداوند را تحصیل نمودن بسیار صعب و مشکل است اگر چه در بعضى از روایات است که هر که راضى است از خدا خدا از او راضى است لکن کلام در راضى بودن از خدا است زیرا که آن آن است که هر چه خدا در حق او به قلم تقدیر ثبت نموده از فقر و فاقه و مرض و فرقه ى احبه و موت ایشان و نحو آن به آن خشنود باشد نه آنکه بى میل باشد این است معنى رضاى بنده از خدا چنانچه خداوند عالم به موسى بن عمران فرمود: که رضاى من آن است که راضى به حکم من باشى.
برکه زیاده خوله اى ملکه یعنى زیاد نما تو از براى من در چیزهائى که مالک نمودى مرا و در چیزهائى که به من او را انعام نمودى.
اللغه:
کلاه: اى حرسه.
اجاره: اى حماه.
اعاذه: اى عصمه یعنى بگردان تو مرا در تمام حالاتم حفظ شده حمایت شده پوشیده شده منع شده پناه داده شده، نگهداشته شده.
قضاء: به معنى اداء.
الزام: به معنى واجب شدن از قبل غیر،
فرض: واجب.
وجه: به معنى جهت،
لخلق: عطف على قوله لک متعلق است به فرضه واجبات خدا از براى او عبادات او است و واجبات او از براى بندگان حقوق ایشان است به همدیگر از دیون و حقوق، و غرض امام از این کلام دو احتمال دارد یکى آن است که توفیق دهد مخالفت او ننماید و تمام واجبات او را اداء نماید، و دیگر آن است که اگر مخالفت واجبات او نموده از او درگذرد و او را در معرض عقاب درنیاورد.
یعنى: خدایا رحمت بفرست بر محمد و آل او و به جاى آور تو از جانب من هر چیزى را که واجب نمودى تو بر من او را واجب کردى او را بر من در جهتى از جهات طاعت تو و یا از براى خلقى از مخلوقات تو.
اگر چه ضعیف باشداز جاى آوردنش جسم من و سست شود از او توانائى من، ضعف به فتح و ضم خلاف توانائى و قوت است.
بعضى گفته اند: به فتح در راى استعمال مى شود و به ضم در جسم و بدن و این دور نیست از حق و صواب.
نیل: رسیدن،
مقدره: قدرت دال او به حرکات ثلث خوانده شده است، ذات ید عبارت است از چیزى که مالک او است از مال و اساس.
یعنی: نرسیده است او را قدرت من و گنجایش ندارد او را مال من نه ما یملک من مى خواهد متذکر شوم او را و یا فراموش نمایم او را یعنى مرا توانائى فرمانبردارى او نیست و قدرت بندگى او را ندارم.
ذکرته و نسیته دو جمله ى حالیه است در قوت جمله ى شرطیه اى ذکرته او نسیته.
اللغه:
احصاء: حفظ نمودن.
اغفال: اهمال نمودن و ترک نمودن بدون فراموشى، و ضمیر هو راجع است به سوى ما در ما الزمتنیه.
یعنى: واجب و مفروض من در کلمه ى من نفس متعلق است باغفلته نه به فعل دیگر نیز که از قبیل تنازع بشود پس معنى عبارت این است که خودم ترک نمودم و اهمال آن نمودم نه اینکه فراموش نموده باشم به عباره اخرى معنى عبارت آن است که عملى را که تو حفظ نمودى او را و او را ثابت نمودى بر من و من اهمال او نمودم و بدون سبب و جهت ترک نمودم.
«فا» در کلمه ى فانک سببیه است. ضمیر هو مبتداء است. و کلمه ى ما ظرف مستقر متعلق به کائن خبر او است.
یعنى: واجب و فرض تو اى خداى من ثابت است از آنچه حفظ نمودى او را و اهمال نمودم من او را به سبب خودم پس اداء نما تو او را از جانب من از بزرگى بخشش تو و از چیزهاى بسیار که در نزد تو است به سبب آنکه تو غنى کننده ى هر محتاجى و صاحب جود و کرمى.
قاصصته: مقاصه و قصاصا، عوض گرفتن از دیگرى، کلمه ى حتى به معنى کى تعلیلیه است.
یعنى: به علت آنکه نماند بر من چیزى از واجب که اراده نمائى تو تقاص کردن مرا به او از خوبیهاى من، و یا اینکه زیاد نمائى به سبب او از گناهان من در روز ملاقات تو اى خداى من.
بدانکه از این فقره شریفه و از سایر اخبار نیز استفاده مى شود که کسى که ذمه ى او مشغولست یا حق خدا و یا حق خلق از او مطالبه مى شود در قیامت یا حسنات او کم مى شود و یا بر سیئات او افزوده مى شود این مجرم عاصى " محمدعلى " از خداى خود در این وقت از شب مسئلت مى نمایم که عفو نماید از حقوق خود و حقوق مردم و در عرصات محشر او را مفتضح ننمایند.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
و در دومین فراز خواسته هاى خود را چنین عرضه مى دارد: (بار خداوندا بر محمد و آلش درود فرست و مرا از حسادت خالص ساز) (اللهم صل على محمد و آله، و خلصنى من الحسد).
(از گناهان بازدار) (و احصرنى عن الذنوب).
(توفیق پرهیز از محارم را عنایت کن) (و ورعنى عن المحارم).
(و جرات انجام معصیت را به من مده) (و لا تجرئنى على المعاصى).
(میل و هوایم را در پیش خود، و خشنودى و رضایم را در آنچه از ناحیه ى تو به من مى رسد قرار ده) (و اجعل هواى عندک، و رضاى فیما یرد على منک).
(در آنچه روزى من قرار داده اى و در آنچه بخشش و آنچه انعام فرموده اى برکت عنایت کن) (و بارک لى فیما رزقتنى و فیما خولتنى و فیما انعمت به على).
(و مرا در تمام حالاتم محفوظ، محروس مستور و ممنوع از مزاحمت، و در پناه خود قرار ده) (و اجعلنى فى کل حالاتى محفوظا، مکلوءا، مستورا، ممنوعا، معاذا مجارا).
در سومین فراز عرضه مى دارد: (بار خداوندا بر محمد و آلش درود فرست، هر وظیفه اى را که مرا به آن ملزم داشته اى و هر فریضه اى را که بر من واجب فرموده اى چه مربوط به خود و یا به مخلوقت، به هر جهتى از جهات طاعتت، آن را از من اداء بفرما) (اللهم صل على محمد و آله، و اقض عنى کل ما الزمتنیه و فرضته على لک فى وجه من وجوه طاعتک او لخلق من خلقک).
آرى تو آن را از جانب من اداء فرما (گرچه جسمم از انجام آنها ضعیف و قوتم سست شده باشد و نیرویم به انجام آن نرسد و سرمایه ام به آنچه در اختیار دارم گنجایش آن را نداشته باشد) (و ان ضعف عن ذلک بدنى، و وهنت عنه قوتى، و لم تنله مقدرتى، و لم یسعه مالى و لا ذات یدى).
از تو مى خواهم همه ى آن فرائض را تو اداء کنى (خواه آن را به خاطر داشته یا فراموشش نموده باشم (زیرا به خوبى مى دانم)
اى پروردگار من که آن را به حساب من نوشته اى و من از آن غفلت ورزیده ام) (ذکرته او نسیته هو یا رب، مما قد احصیته على و اغفلته انا من نفسى).
بنابراین (از عطاهاى بزرگ و فراوانى که در اختیار تو است بدهکاریم را ادا فرما) (فاده عنى من جزیل عطیتک و کبیر ما عندک).
این خواهش و تقاضا را از این جهت مى کنم که (تو هم توانگر و دارایى و هم کریم و بزرگوار) (فانک واسع کریم).
آرى تو عطا فرما (تا دیگر چیزى بر عهده ى من باقى نماند که بخواهى- اى پروردگار من- در روزى که تو را ملاقات مى کنم آن را تقاص کنى، از حسنات و نیکیهایم بردارى و یا به سیئات و بدیهایم اضافه نمایى) (حتى لا یبقى على شى ء منه ترید ان تقاصنى به من حسناتى او تضاعف به من سیئاتى یوم القاک یا رب).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۳، ص:۵۱۰-۵۰۳
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، و خَلِّصْنی مِنَ الحَسَدِ، وَ احْصُرْنی عَنِ الذُنوبِ، وَ وَرّعْنی عَنِ المَحارِم، وَ لا تُجَرِّئْنی عَلى المَعاصِی، وَ اجْعَلْ هُوای فیما عِنْدَک وَ رِضای فیما یرِدُ عَلَی مِنْک، وَ بارِک لی فیما رَزَقْتَنی، وَ فیما خَوَّلْتَنی، وَ فیما أنْعَمْتَ بِهِ عَلَی».
خلص الشىء من التلف خلوصا -من باب قعد- و خلاصا و مخلصا: سلم و نجى، و یعدى بالتضعیف فیقال: خلصه تخلیصا اى: سلمه و نجاه.
و الحسد: تمنى زوال نعمه المحسود الى الحاسد.
و حصره حصرا -من باب قتل-: منعه و حبسه، و المراد به هنا حسم اسباب الذنوب بعدم الاعداد لها.
و الورع بالتحریک: الکف عن محارم، یقال: ورع یرع بکسرتین ورعا بفتحتین ورعه مثل عده فهو ورع، و ورعته عن الامر توریعا: کففته فتورع هو.
و المحارم: جمع محرم کجعفر، او محرمه بفتح الراء و ضمها بمعنى الحرمه لا یحل انتهاکها.
و جرا على الشىء جراه مثل ضخم ضخامه و اجترا علیه: اسرع بالهجوم علیه من غیر توقف، و الاسم الجراه على وزن غرفه، و جراته علیه بالتشدید فتجرا هو، اى: لا تجعلنى مرتکبا للمعاصى من غیر مبالاه، و الغرض طلب التوفیق لترکها و الاحتراز منها.
و الهوى مقصورا: اراده النفس، یکون فى الخیر و الشر.
و الرضا: سرور القلب.
و قوله: «فیما یرد على منک» اى: یتصل بى من حکمک و یجرى على من قضائک.
قال اهل العرفان: بدایه الرضا من جمله المقامات یکتسبها العبد اکتسابا، و نهایته من جمله المقامات یکتسبها العبد اکتسابا، و نهایته من جمله الاحوال یوجبها الله تعالى ایجابا، و من حلى بالرضا فقد لقى بالترحیب الاوفى و اکرم بالتقریب الاعلى، و لا یکاد العبد یرضى عن الله حتى یرضى الله عنه، کما قال الله تعالى: «رضى الله عنهم و رضوا عنه»، فاذا کان العبد راضیا عن الله علم به ان الله راض عنه.
قال موسى علیه السلام: الهى دلنى على عمل اذا عملته رضیت، قال: انک لا تطیق ذلک یا موسى، فخر موسى ساجدا متضرعا مخبتا، فاوحى الله الیه یا ابن
عمران ان رضاى فى رضاک بقضائى.
قال بعضهم: الرضا: استقبال الاحکام بالفرح.
و قال آخر: الرضا: باب الله الاعظم و جنه الدنیا و مسرح العارفین.
و روى ثقه الاسلام فى الکافى بسند صحیح عن على بن الحسین علیهماالسلام، قال: الصبر و الرضا عن الله راس طاعه الله، و من صبر و رضى عن الله فیما قضى علیه فیما احب او کره، لم یقض الله عز و جل له فیما احب او کره الا ما هو خیر له، و قد سبق مزید کلام على الرضا فى الریاض السابقه.
و البرکه: النماء و الزیاده، و بارک الله فیه: زاد فیه و انماه فهو مبارک، و الاصل مبارک فیه.
و خوله الله مالا بالتضعیف: اعطاه.
و قال الجوهرى: خوله الله الشىء: اى ملکه ایاه.
و فى القاموس: خوله الله المال: اعطاه ایاه مفصلا.
و کانه لاحظ فیه اشتقاقه من الخول بفتحتین، و هو ما اعطاک الله من النعم و العبید و الاماء و غیرهم من الحاشیه.
و انعم الله علیه: افاض علیه نعمته، یقال: انعمها الله علیه و انعم بها علیه، و عرفت النعمه بانها المنفعه المفعوله على جهه الاحسان الى الغیر.
حفظه حفظا- من باب علم-: منعه من الضیاع و التلف، و صانه عن الابتذال.
و کلاه الله یکلاه مهموزا بفتحتین کلاء بالمد و الکسر: حرسه و رعاه، و المراد
حفظه و حراسته من اسباب الهلاک و النقصان فى الدین و البدن، بما یخلقه و یفیض علیه من الاسباب المعده للحفظ و الحراسه.
و سترت الشىء سترا- من باب قتل-: اخفیته، و ستر الله علیه: اخفى مساویه عن الخلق فلم یطلع علیها غیره.
و منع فلان جاره: حماه من ان یضام، و قد منع فلان: صار ممنوعا محمیا.
و عاذ بالله یعوذ عوذا: اعتصم و استجار، و اعاذه الله: عصمه، و اجاره یجیره اجاره: آمنه مما یخاف و حماه منه.
قضیت الحج و الدین: ادیته، قال تعالى: «فاذا قضیتم مناسککم» اى: ادیتموها، فالقضاء هنا بمعنى اداء، کما فى قوله تعالى «فاذا قضیتم الصلاه» اى: ادیتموها، و استعمل الفقهاء القضاء فى العباده التى تفعل خارج وقتها المحدود شرعا، و الاداء اذا فعلت فى وقتها المحدود، و هو مخالف للوضع اللغوى، لکنه اصطلاحى للتمییز بین الوقتین، و القضاء مصدر فى الکل، و المراد به فى الدعاء معناه اللغوى و هو الاداء، اى: وفقنى لاداء کل ما الزمتنیه.
و فرضته على: یقال: الزمته العمل اى: اوجبته علیه فالتزمه هو، و فرض الله الاحکام- من باب ضرب-: اوجبها، قیل: هو عطف تفسیرى لالزمتنیه.
و «لک»: ظرف لغو متعلق بفرضته، او مستقر حال من مفعول فرضت، اى: کائنا لک او لخلق من خلقک.
و الوجه و الجهه بمعنى، و الهاء عوض من الواو، اى: فى جهه من جهات طاعتک و الظرف مستقر حال من الظرف.
و الضعف بالضم و الفتح: خلاف القوه و الصحه، ضعف ضعفا مثل قرب قربا، و ضعف ضعفا- من باب قتل- مثله، و منهم من یجعل المفتوح فى الراى: و المضموم فى البدن.
و ذلک: اشاره الى کل ما الزمه و فرضه علیه اى: عن ادائه.
و هن یهن- من باب وعد-: ضعف، فهو واهن فى الامر و العمل و البدن، و وهنته: اضعفته، یتعدى و لا یتعدى، فهو موهون البدن و العظم.
و الاجود ان یتعدى بالهمزه فیقال: اوهنته، و الوهن بفتحتین: لغه فى المصدر، و هن یهن بکسرتین لغه.
قال ابوزید: سمعت من الاعراب من یقرا «فما وهنوا» بالکسر.
و نلت الشىء اناله نیلا: بلغته.
و المقدره مثلثه الدال: القدره و الغنى و الیسار و ذات الید، عباره عما یملک من مال و اثاث.
و قوله: «ذکرته او نسیته» جملتان حالیتان، اى: ذاکرا کنت له او ناسیا. و الکلام فى قوه الشرط، اى: ان ذکرته او نسیته، و لذلک وجب ترک الواو و تجرد
الماضى عن «قد» ظاهره و مقدره. و قد تقدم الکلام على ذلک مستوفى فى الروضه التى قبل هذه، فلیرجع الیه.
و قول بعضهم: جمله «ذکرته» بیان ل«ما» فى «کل ما الزمتنیه»، او خبر مبتدا محذوف، و تقدیره: سواء ذکرته او نسیته، خبط صریح.
و الضمیر من «هو» عائد الى المفروض الذى هو بصدد سوال تادیته عنه، المقید بضعف بدنه، و وهن قوته عنه، و عدم نیل قدرته عنه، وسعه ماله و ذات یده له ذاکرا له کان او ناسیا، و هو مبتدا خبره الظرف المستقر من قوله: «مما قد احصیته»، اى: هو کائن مما قد احصیته، و الجمله مستقله لا محل لها من الاعراب، مقرره لمضمون ما قبلها من عدم الاداء. و ما قیل: من انها حالیه، یدفعه ان المبتدا اذا کان ضمیر صاحب الحال وجب کون الجمله بالواو، نحو: جاءنى زید و هو راکب، و لا یجوز هو راکب، کما نقله الرضى عن الاندلسى و لم یحک فیه خلافا، قال: و لعل ذلک لکون هذه الجمله فى معنى المفرد سواء، اذ المعنى جاءنى زید راکبا، فصدرت بالواو ایذانا من اول الامر بکون الحال جمله و ان اردت معنى المفرد انتهى.
و الجمله فى الدعاء لم تصدر بالواو باتفاق النسخ.
و احصیت الشىء: حفظته و علمته، اى: احطت به کما و کیفا و زمانا و مکانا و عداه ب«على» لتضمینه معنى اثبت، اى: احصیته مثبتا له على.
و اغفلت الشىء اغفالا: ترکته اهمالا من غیر نسیان.
و قوله: «من نفسى» متعلق باغفلته، اى: ترکته اهمالا من قبل التفریط الناشى من نفسى، لا موجب له غیر ذلک یعنى به اغفاله ایاه قبل ان یضعف عنه بدنه و تهن عنه قوته، الى غیر ذلک من الاسباب التى لا یقدر معها الان على ادائه.
و قول بعضهم: الفعلان تنازعا فى قوله: «من نفسى»، خبط، و جمله «و اغفلته» حال من مفعول احصیت باضمار «قد» او بدونه على الخلاف المشهور، کقوله تعالى: «احصاه الله و نسوه»، فقوله: «و نسوه» حال من مفعول احصى کما صرح به المعربون.
و قوله علیه السلام: «فاده عنى» جواب الشرط، و الفاء رابطه للجواب، و ما قیل: من انها للسببیه، جهل صریح.
و اداه تادیه: اوصله و قضاه.
و جزل الحطب جزاله مثل ضخم ضخامه لفظا و معنى، فهو جزل مثل ضخم، ثم استعیر فى العطاء فقیل: اجزل له فى العطاء اذا اوسعه.
و عطاء جزیل: اى واسع، و الظرف لغو متعلق باده، او مستقر حال من مفعول اده، اى کائنا من جزیل عطیتک و کثیر ما عندک من الفضل و الاحسان.
و الفاء من قوله: «فانک»: للتعلیل.
و الواسع: الذى وسع غناه کل فقیر و رحمته کل شىء.
و الکریم: ذو الجود، و قیل: المقتدر على الجود، و قیل: العلى الرتبه، و منه کرائم المواشى، و قیل: الغافر للذنوب.
و حتى: بمعنى کى التعلیلیه متعلقه باده، اى: فاده کى لا یبقى.
و قاصصته مقاصه- من باب قاتل-: اذا کان علیه دین مثل ماله علیک فجعلت الدین فى مقابله الدین، و الاسم القصاص ماخوذ من اقتصاص الاثر، و یجب ادغام الفعل و المصدر و اسم الفاعل، یقال: قاصه مقاصه کما یقال: ساره مساره و نحو ذلک.
و تضاعف: اى تزید، من ضاعفت الشىء و ضعفته و اضعفته اذا زدت علیه مثله الى ما زاد، لان الضعف زیاده غیر محصوره.
و یوم لقائه تعالى عباره عن یوم الجزاء.
قال التفتازانى فى شرح الکشاف: لا نزاع فى امتناع ملاقات الله على الحقیقه، لکن القائلین بجواز الرویه یجعلونها مجازا عنها بحیث لا مانع، کما فى حق الکفار و المنافقین، و اما من لا یجوز الرویه فیفسرها بما یناسب المقام، کلقاء الثواب خاصه، و الجزاء مطلقا و العلم المحقق المشبه بالمشاهده و المعاینه.