دعای ۲۲ صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش اول)
دعا هنگام رنج و سختی؛
وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ علیهالسلام عِنْدَ الشِّدَّةِ وَ الْجَهْدِ وَ تَعَسُّرِ الْأُمُورِ:
اللَّهُمَّ إِنَّک کلَّفْتَنِی مِنْ نَفْسِی مَا أَنْتَ أَمْلَک بِهِ مِنِّی، وَ قُدْرَتُک عَلَیهِ وَ عَلَی أَغْلَبُ مِنْ قُدْرَتِی، فَأَعْطِنِی مِنْ نَفْسِی مَا یرْضِیک عَنِّی، وَ خُذْ لِنَفْسِک رِضَاهَا مِنْ نَفْسِی فِی عَافِیةٍ.
اللَّهُمَّ لَا طَاقَةَ لِی بِالْجَهْدِ، وَ لَا صَبْرَ لِی عَلَی الْبَلَاءِ، وَ لَا قُوَّةَ لِی عَلَی الْفَقْرِ، فَلَا تَحْظُرْ عَلَی رِزْقِی، وَ لَا تَکلْنِی إِلَی خَلْقِک، بَلْ تَفَرَّدْ بِحَاجَتِی، وَ تَوَلَّ کفَایتِی.
وَ انْظُرْ إِلَی وَ انْظُرْ لِی فِی جَمِیعِ أُمُورِی، فَإِنَّک إِنْ وَکلْتَنِی إِلَی نَفْسِی عَجَزْتُ عَنْهَا وَ لَمْ أُقِمْ مَا فِیهِ مَصْلَحَتُهَا، وَ إِنْ وَکلْتَنِی إِلَی خَلْقِک تَجَهَّمُونِی، وَ إِنْ أَلْجَأْتَنِی إِلَی قَرَابَتِی حَرَمُونِی، وَ إِنْ أَعْطَوْا أَعْطَوْا قَلِیلًا نَکداً، وَ مَنُّوا عَلَی طَوِیلًا، وَ ذَمُّوا کثِیراً.
فَبِفَضْلِک، اللَّهُمَّ، فَأَغْنِنِی، وَ بِعَظَمَتِک فَانْعَشْنِی، وَ بِسَعَتِک، فَابْسُطْ یدِی، وَ بِمَا عِنْدَک فَاکفِنِی.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
وقتی که سختی روی میداد:
خداوندا مرا مکلّف به تکلیفی ساختهای که خودت از من به آن کار تواناتری، و قدرتت بر آن و بر من بیش از قدرت من است، پس چنانم کن که موجب رضای تو از من باشد، و از من آنچه را که موجب رضای توست برگیر آن گونه که به سلامت من لطمهای نزند.
خداوندا مرا طاقت بر سختی و مشقت، و شکیبایی بر بلا، و قدرت بر تنگدستی نیست، پس روزیام را منع مکن و مرا به خلق خود وامگذار، بلکه خود به تنهایی نیازم را برآور، و خودت کارساز من باش
و به چشم محبت به من بنگر، و در همه امورم مصالح مرا در نظر گیر؛ زیرا اگر مرا به خود واگذاری در کارم فرومانم، و به کاری که مصلحت من در آن است نپردازم، و اگر مرا به بندگانت واگذاری روی درهم کشند، و اگر به اقوامم حوالت دهی محرومم سازند، و اگر عطا کنند عطایی اندک و پردردسر دهند، و بر من منّت بسیار گذارند، و بیش از حد نکوهشم نمایند،
پس ای خداوند، به فضلت بینیازم کن و به بزرگیات مرتبهام بلند گردان، و به عطای گستردهات دستم را گشاده ساز و به رحمتت در کلّ امور کفایتم کن.شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
به هنگام سختى و دشوارى امور:
«اَللَّهُمَّ إِنَّک کلَّفْتَنِی مِنْ نَفْسِی مَا أَنْتَ أَمْلَک بِهِ مِنِّی وَ قُدْرَتُک عَلَیهِ وَ عَلَی أَغْلَبُ مِنْ قُدْرَتِی
فَأَعْطِنِی مِنْ نَفْسِی مَا یرْضِیک عَنِّی وَ خُذْ لِنَفْسِک رِضَاهَا مِنْ نَفْسِی فِی عَافِیة»:
"الهى مرا به کارى درباره تهذیب و اصلاح نفس مکلّف ساختى که خودبر انجام آن از من تواناترى،و نیروى تو بر آن کار و بر خود من از نیروى من غالب تر است، پس چیزى که تو را از من خوشنود مى گرداند به من عطا کن،و رضاى خود را درحال عافیت و تندرستى(نه در حال بلا و گرفتارى)از من دریافت نما".
تهذیب و اصلاح نفس:
انسان، این موجود ضعیف و ناتوان، و این افتاده در گوشه خاک، که در میدان بسیار وسیعهى از کشش هاى پرقدرت غرائز و شهوات و خواسته ها و امیال نفسى،و در برابر جواذب فوق العاده پرقدرت زرق و برق ظاهرى و زر و زیور دنیائى قرار دارد، و مهم ترین خواسته او را سلامت بدن، ثروت، خوشگذرانى، خوردن و آشامیدن و دستیابى به لذائذ مادى است، از جانب حضرت حق مکلف به حفظ خویش از آلوده شدن به غرائز و شهوات و خواسته هاى غیر مشروع باطنى، و پاک نگاهداشتن خوداز جاذبه هاى غیر الهى امور مادى،وزرق و برق ظاهرى و زر و زیور شیطانى، و آراسته شدن به حسنات ملکوتى و صفاى عرشى و تخلّق به اخلاق الهى، و در یک کلمه اصلاح و تهذیب نفس است.
حال ملاحظه کنید آزادى از غرائز و شهوات و نفسانیات غیر مشروع، و رهائى از جاذبه هاى پرقدرت مادى که محصولى جز غفلت و سستى ازعبادت و افتادن در بند معصیت و محرمات الهى ندارد چه مشکل و چه تکلیف سخت و چه وظیفه طاقت فرسائى است؟!!
در میان موج دریا تخته بندم کرده دوست *** باز مى گوید که دامن تر مکن هشیار باش
او به انسان شهوت و غریزه و میل عنایت کرده، و وى را با دنیا و زرق و برق آن روبه رو فرموده، و حالت لذت طلبى در آدمى نهاده،ووى را با قدرت اراده و اختیار و حواس پنج گانه ظاهرى آراسته، آنگاه فرمان قاطع مى دهد که در مسئله غرائز و شهوات، و ارتباط با لذات و امور مادى، خود را محدود به حدودالهى و مقررات قرآنى و قوانین اسلامى کن، و تا روز خروج از دنیا مواظب باش آئینه نفس با هجوم تیر گناه و سنگ معصیت نشکند، و دامن وجوت به حرام آلوده نگردد، و خانه دل از ذکر خدا خالى نشود، و دنیایت با آخرت جابجا نگردد، و از رضایت حق و بهشت محروم نشوى، و به عذاب الیم ابد دچار نگردى.
آه که تهذیب و اصلاح نفس و همگام کردن آن با خواستههاى حضرت حق چه کار دشوراى و چه عمل سنگینى است؟!
ناگه از میکده فعان برخاست *** ناله از جان عاشقان برخاست
شر و شورى فتاد در عالم *** هاى و هویى از این و آن برخاست
جامى از میکده روان کردند *** در پیش صد روان، روان برخاست
جرعه اى ریختند بر سر خاک *** شور و غوغا ز جرعه داران برخاست
جرعه باخاک درحدیث آمد *** گفت و گوئى از آن میان برخاست
سخن جرعه عاشقى بشنید *** نعره زد و ز سر جهان برخاست
بخت من چون شنید آن نعره *** سبک از خواب سرگران برخاست
گشت بیدار چشم دل چو مرا *** عالم از پیش جسم و جان برخاست
خواستم تا زخواب برخیزم *** بنگرم کز چه این فغان برخاست
بود بر پاى من عراقى بند *** بند بر پاى چون توان برخاست
وجود مقدس او انسانى را که وجودش بافته از تارو پود شهوات و امیال است، و او را بر سر سفره دنیا نشانده، و از طرفى هم موجودى ضعیف و ناتوان و محدود است، مکلّف فرموده دلش را دریائى از معرفت نسبت به حق و قیامت و انبیا و امامان وحقایق قرا دهد، و اعضاء رئیسه اش را که چشم و گوش و زبان و دست و شکم و شهوت و قدم است در گردونه عمل صالح بگذارد، و نفسش را به تمام حسنات اخلاقى آراسته نماید، این انسان با همه این مطالب به راستى و به درستى حقّ اوست که به حضرت زین العابدین علیه السلام اقتدا کرده به حضرت رب العزه عرضهبدارد:
الهى تو مرا درباره اصلاح و تهذیب نفس به امورى امر فرموده اى که خود به انجام آن از من تواناترى، و توانائى تو بر آن و بر من بیشتر از توانائى من است!
بنابراین مولاى من، محبوب من، معشوق من، بوجودآورنده من، قدرت خودت را بدرقه راه من کن، و توفیقت را رفیق راهم نما تا به آنچه که در جهت اصلاح نفسم از من خواسته اى موفق شوم، که اگر تو بیاریم برنخیزى، چگونه از بند پرقدرت غرائز و شهوات و امیال و جاذبه هاى سنگین زرق و برق جاه و ثروت آزادشوم و چسان به حسنات اخلاقى و تهذیب نفس که هدف نبوت همه انبیا و امامان بوده آراسته گردم؟!
آرى عزیز قلبم چیزى که تو را از من خوشنود مى گرداند به من عطا کن و آن توفیق تحقق خواسته هاى توست، و رضاى خود را در حال عافیت و تندرستى از من دریافت نما.
اهل اللّه مى فرمایند:بدانکه نفس دشمن دوست نماست، و حیله او را نهایت نیست، و دفع شر او کردن و او را مقهور
ساختن صعب و اهم امور است، زیرا که او بفرموده حبیب خدا صلى اللّه علیه و آله دشمن ترین جمله دشمنان است:
اَعْدى عَدُوَّک نَفْسُک الَّتى بَینَ جَنْبَیک.
پس تربیت کردن نفس و او را اصلاح کردن و از صفت آمادگى به مرتبه مطوئنه رساندن کار عظیم است، و کمال سعادت آدمى در تزکیه نفس است، و کمال شقاوت او در فروگذاشتن او بر مقتضاى طبع چنانکه بعد از یازدهت سوگند در ابتداى سوره شمس مى فرماید:
«قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَکاها، وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها».(۴۳۹)
بدان که نفس را دو صفت ذاتى است یکى هوا و یکى غضب و خمیر مایه دوزخ این دو صفت است و دیگر درکات دوزخ از آن متولد است، و این دو صفت هوا و غضب بالضرورة در نفس باید باشد، تا به صفت هوا جذع منافع کند، و به صفت غضب دفع مضار، تا در عالم کون و فسادوجود اوباقى ماند و پرورش یابد.
اما این دو صفت را به حد اعتدال نگاه باید داشت که نقصان این دو صفت نقصان نفس و بدن است، و زیادتى این دو صفت سبب نقصان عقل و ایمان است.
تربیت و تزکیه نفس به اعتدال رسانیدن این دو صفت هوا و غضب است، تا هم نفس و هم بدن به سلامت ماند، و هم عقل و ایمان در ترقى باشد، و هم در موضع خویش هر یک را به فرمان شرع استعمال کند، در آن حق تقوا را مرعى دارد و در طلب رخصت و آزادى در گناه نکوشد، چه شرع و تقوا بالذّات جملگى صفات را به حد اعتدال نگاه مى دارد، تا بعضى غالب نشود و بعضى مغلوب که آن صفت بهائم است و سباع،زیرا که بر بهائم صفت هوا غالب است و صفت غضب مغلوب، و بر سباع صفت غضب غالب است و صفت هوا مغلوب، لاجرم بهائم به حرص و میل شدید به خوردن درافتاده اند، و درندگان و سباع به استیلا و قهر و غلبه و قتل و صید درآمده اند.
پس این هر و دو صفت را به حد اعتدال باید رسانید تا در مقام بهیمى و سبعى نماند، و دیگر صفات از آن تولد نکند، که اگر هوا از حد اعتدال تجاوز نماید میل شدید به غذاهاى لذید و حرص و امل و شهوت و خست و دنائت و بخل و خیانت پدید آید.
و اعتدال هوا آن است که جذب منافع که خاصیت اوست بقدر حاجت و ضرورت کند، در وقت احتیاج، که اگر به زیاده از حاجت میل کند حرص پدید آید، و اگر به جهت پیشنهاد عمل کند امر ظاهر شود، و اگر میل به چیزى رکیک کنددنائت و خسّت پدید آید، و اگر میل به چیزى رفیع و لذیذ کند شهوت زاید، و اگر میل به نگاهداشت کند بخل گردد، و اگر از انفاق بترسد که در فقر افتد بددلى خیزد، و اگر زیاده از حاجت صرف کند تبذیر باشد، و این جمله از قبیل اسراف است ومسرف به واسطه این صفات از نظر عنایت محروم است که:
«اِنَّهُ لا یحِبُّ الْمُسْرِفینَ»:(۴۴۰)
اگر صفت غضب از حد اعتدال تجاوز کند بدخوئى و تکبر و عداوت و حدت و تندى، و خودرأیى، و استبداد، و بى ثباتى، و کذب و عجب و تفاخر تولد کند، و اگر غضب غالب باشد و نتواند راندن، حقددر باطن پدیدآید.
و اگر صفت غب و صفت هوا هر دو غالب شوند حسد تولد کند، زیرا که به غلبه هوا هر چه در کس دیگر بیند و او را خوش آید میل به او کند، و از غلبه غضب نخواهد که آن کس را باشد، و حسد آن است که آنچه دیگرى دارد خواهى که او را نباشد و از براى تو باشد، و این جمله از قبیل ظلم است، و ظالم بواسطه این صفات از نظر عنایت هم محروم است که:
«وَ اللّهُ لایحِبُّ الظّالِمینَ»:(۴۴۱)
و اگر صفت غضب ناقص و مغلوب باشد بى حمیتى و بى غیرتى وزبونى و کسل و عجز و ذلت پدید آید، و هر یک از این صفات ذمیمه منشأ درکى از درکات دوزخ است.
و چون این صفات بر نفس مستولى و غالب گشت، طبع نفس مایل شود به فسق و فجور و قهر و غلبه وقتل و نهب و ایذاء و انواع فساد دیگر.چون ملائکه به نظر ملکى در ملکوت قالب آدم نگریستند این صفات مشاهده کردند و گفتند:
«اَتَجْعَلُ فِیها مَنْ یفْسِدُ فِیها وَ یسْفِک الدّماءَ»:(۴۴۲)
و ندانستند که چون اکسیر شریعت بر این صفات ذمیمه بهیمى و سبعى و شیطانى طرح کنند، همه صفات حمیده ملکى روحانى گردد، حق تعالى در جواب ملائکه از اینجا فرمود:
«اِنّى اَعْلَمُ مالا تَعْلَمُونَ»:(۴۴۳)
کیمیاگرى شرع نه آن است که این صفات را بکلى محو کند که آنهم نقصان باشد، فلاسفه از اینجا به غلط افتاده پنداشتند که صفات هوا و غضب و شهوت و دیگر صفات ذمیمه بکلى محو مى باید کرد، سالها خواص ایشان رنج برده اند و آن به کلّى محو نشد، ولکن نقصان پذیرفت، و از آن نقصان چون از حد اعتدال بگذشت صفات ذمیمه دیگر پدید آمد، چنان که از نقصان هوا انوثیت و دنائت همت و فرومایگى پدید آید و از نقصان غضب بى حمیتى و سستى و بى غیرتى ظاهر شود.
خاصیت کیمیاگرى دین این است که از این صفات به حد اعتدال رساند و در مقام خویش به موجب فرمان صرف کند، و چنان سازد که این صفات او را چون اسب رام باشد که هر کجا خواهد راند، نه چنانکه این صفات غالب باشد تا هر کجا که میل نفس باشداو را اسیر کند، چون اسب توسن سرکش باشد بى اختیار خود را و سوار را در چاه اندازد، و یا بر دیوارى زند هر دو هلاک شوند.
پس هر وقت که به تصرف اکسیر شرع و تقوا، صفت هوا و غضب به نفس به اعتدال رسد، که او را به خود در این صفات تصرفى نماند الا به شرع، در نفس صفات حمیده پدید آید، چون جود و سخاوت و شجاعت و حلم و تواضع و مروت و قناعت و صبر و شکر و وقار و ثبات و دیگر اخلاق حمیده، و نفس از مقام آمادگى به مقام مطوئنگى برسد و مطیع روح شریف گردد، و قطع منازل و مراحل سفلى و علوى را نماید، و براق صفت روح را به معارج اعلى علیین برساند و مستحقق خطاب: اِرْجِعِى اِلى رَبَّک راضِیةً مَرْضِیةً(۴۴۴) گرداند.
خوى سبعى زنفست ارباز شود *** مرغ روحت به آشیان باز شود
ورکرکس نفس روسرى علو نهد *** بر دست ملک نشیند و باز شود
روح را در مراجعت به عالم خویش، براق نفس مى بایست،زیرا که او پیاده نتواند رفت، آن وقت که بدین عالم پیوست بر براق نفخه اى سوار بود که:
«وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحِى».(۴۴۵)
و این ساعت که مى رود بدان عالم به براق نفس حاجت دارد، و اگر به علو رود و اگر به اسفل بى ایشان نتواند رفت، و از اینجاست که مشایخ کبار فرموده اند:
لَوْلَا الْهَوى ما سَلَک اَحَدٌ طَریقاً اِلَى اللّهِ:
اگر هوا نبود هیچ کس راه به خدا نتوانستى برد.
زیرا که نمرود نفس را هوا چون کرکس آمد و غضب چون کرکسى دیگر، هر کس نمرود نفس را بر این دوکرکس بندد، و طعمه کرکسان بر صورت علو است، کرکسان رو سوى علو نهند و نمرود نفس سفلى را به مقامات علوى راسنند و آنچنان باشد که نفس مطمئنه شود و بر هر دو صفت هوا و غضب غالب شود، و ذوق خطاب ارجعى بازیابد، روى هوا و غضب از اسفل بگرداند و بسوى اعلا رود تا مطلوبش قربت حضرت عزت شود نه تمتعات عالم بهیمى و سبعى.
چون هوا روى به عالم علو آورد همه عشق و محبت گردد، و غضب چون قصد علو کند همه غیرت و همت گردد.
نفس به عشق و محبت روى به حضرت نهد، و به غیرت و همت در هیچ مقام توف نکند و به هیچ التفات ننماید جز به حضرت عزت، و روح را این وسیله تمام است در وصول به حضرت، و او پیش از این در عالم ارواح این دو آلت نداشت، هم چون ملائکه به مقام خویش راضى بود، و از شمع جمال احدیت به مشاهده نورى و ضوئى قانع گشته که:
«وَ ما مِنّا اِلّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ»:(۴۴۶)
و زهره آن نداشت که قدم از آن مقام فراپیش نهد، چنانکه جبرئیل مى گفت:
لَوْ دَنَوْتُ اَنْمُلَةً لاَحْتَرَفْتُ.(۴۴۷)
ولکن چون روح به عناصر جفت گرفت از ازدواج ایشان دو فرزند هوا و غضب پدید آمد، هوا جهول بود و غضب ظلو، تا روى نفس در اسفل بود. این دو ظلوم و جهول او را در مهالک مى انداختند، و روح اسیر ایشان بود، جمله هلاک مى شدند، چون توفیق رفیق گشته و به کمند جذبه
اِرْجِعى اِلى رَبَّک،
نفس توسن صفت را به عالم علو و حضرت خواندند، روح که سوارى عاقل بود چون به مقام معلوم خود رسید خواست که جبرئیل وار عنان باز کشد، نفس توسن صفت چون پروانه دیوانه به دو پرظلومى و جهولى که هوا و غضب باشد خود را بر شمع احدیثت زد و ترک وجود مجازى گفت و دست در گردن شمع کرد تا شمع، وجود مجازى پروانگى او را به وجود حقیقى شمعى مبدل گردانید.
اى آنکه نشسته اید پیرا من شمع *** قانع گشته بخوشه از خرمن شمع
پروانه صفت نهید جان برکف دست *** تابو که کنید دست در گردن شمع
تا نفس در این مقام به اعانت ظلومى و جهولى خویش به کمال نرسد، وى را نتوان شناخت که او چیست، و او را بهر چه آفریده اند و در کدام مقام به چه کار خواهد آمد، و چون این رستگارى از او به کمال ظاهر شود از شمع این ندا ظاهر مى شود که:
کنْتُ لَهُ سَمْعاً وَ بَصَراً وَ لِساناً،فَبِى یسْمَعُ،وَ بى یبْصِرُ، وَبى ینْطِقُ:(۴۴۸)
من براى او گوش و چشم و زبانم، به من مى شنود و به من مى بیند و به من سخن مى گوید.
حقیقت:
مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ،
اینجا محقق گردد، یعنى هر که نفس را به پروانگى بشناخت، حضرت او را به شمعى بشناخت.(۴۴۹)
به من فرمود پیر راه بین *** مسیح آسا دمى خلوت گزینى
که از جهل چهل سالت رهاند *** اگر با دل نشینى اربعینى
نباشد اى پسر صاحبدلان را *** بجز دل در دل شبها قرینى
شبان وادى دل صد هزارش *** ید و بیضا بود در آستینى
سلیمان حشمتان ملک عرفان *** کجا باشند محتاج نگینى
بنازم ملک درویشى که آنجا *** بود قارون گداى خوشه چینى
عجب نبود اگر با دشمن و دوست *** نباشدعاشقان را مهر و کینى
خدا راسر حکمت را مگوئید *** مگر با چون فلاطون خم نشینى
نروید لاله از هر کوهسارى *** نخیزد سبزه از هر سرزمینى
برو وحدت اگر اهل نیازى *** بکش پیوسته ناز نازنینى
در تمام شئون حیات بر خداوند اعتماد کنید:
براى نجات از جاذبه هاى خطرناک درونى و برونى، که مانع تهذیب و اصلاح نفس است، باید دست توسل به رحمت واسعه حضرت حق زد، و با اطمینان خاطر به وجود مقدس او اعتماد کرد، تا در فضاى این اعتماد، اولا به روزى حلال قانع شد، ثانیاً عبادات و طاعات را با یقین به این که براى دنیا و آخرت و حالات روحى و اخلاقى داراى انتیجه و ثمره شیرین است انجام داد، ثالثاً از چشم داشت به مردم بخصوص شرار خلق نجات پیدا کرد، رابعاً از احوالات و انفاس اولیاء خدا بهره گرفت، که هر کس بر حضرت او اعتماد و توکل کند بدون شک به تمام این حقایق و واقعیات خواهد رسید، و از عنایات و الطاف و فیوضات آن منبع کمالات، و معدن اسماء حسنى و صفات علیا بهره کامل خواهد گرفت.
بى تردید بدون روزى حلال وقناعت به آنچه که حضرت دوست عنایت مى کند، و منهاى عبادات و طاعات با حال، و جداى از عزلت از شرار خلق، و بدون هم نفسى با اولیاء الهى کار نفس به سامان نرسد، و در گردونه اصلاح و تهذیب قرار نگیرد.
در کتاب انسان کامل فرماید: بدان که توکل کار خود به کسى گذاشتن است، و خدا مى فرماید: که هر که کار خود به من گذارد، من بسازم کارهاى وى را،
«وَمَنْ یتَوَکلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللّهَ بالِغُ اَمْرِهِ».(۴۵۰)
اى درویش توکل ثمره ایمان است، ایمان هر که قوى تر باشد، توکل وى درست تر بوده، یعنى هر که را ایمان باشد به هستى و یگانگى خدا، او به یقین بداند که خدا داناست به همه چیز و تواناست بر همه چیز، و رحمت و عنایت او در حق بندگان زیاده از آنست که رحمت و عنایت ما در در حق فرزند، بلکه هیچ نسبت ندارد رحمنت و شفقت ما در به رحمت و شفقت حق، شفقت ما دردر حق فرزند هم اثر شفقت حق تعالى است در حق بندگان خود.
اى درویش حقیقت توکل آن است که بنده به یقین بداند که خداى تعالى قادر است بر روزى رسانیدن بندگان، و با آن که قادر است وعده کرده است که روزى بندگان بر من است، و به یقین بداند که خداى تعالى وعده خودخلاف نکند، چون اینها به یقین دانست و اعتماد بر کرم و فضل خداى کرد ودل وى آرام گرفت و ازین نمى گردد توکل بنده تمام شد.
اى درویش توکل درست از یقین درست پیدا مى آید، یقین هر که تمام تر بود، توکل وى درست تر بود، و یقین در دل است، و توکل کار دل است، چون دل آرام گرفت: خدا روزى بندگان مى رساند، و کار بندگان مى سازد اگر در ظاهر بنده کارى کند یا نکند و به کسى مشغول شود یانشود، و مباشرت اسباب کند یا نکند، نقصانى درتوکل او نیاید، اگر به در حاکمى رود به یقین بداند که قاضى حاجت خداى است، اگر به نزدیک طبیب رود به یقین داند که شفاء بنده از خداى است و مانند این.
اى درویش باید که متوکل را اعتماد بر مال و اعتماد بر کسب و اعتماد بر اسباب نباشد، اعتمادش بر کرم و فضل خداباشد.
چون حقیقت توکل را دانستى، اکنون بدان که کسانى که عیال دارند اگر کسب کنند و اگر ذخیره نهند، توکل ایشان رازیان ندارد، اما باید که نفقه یکسالهبیش ننهند، و کسب بر وجه حلال کنند و درمعامله کم ندهند، و زیاده نستانند، و رحمت و شفقت در هیچ موضع فرو نگذارند.
اى درویش هر که علم و ارادت و قدرت خدا را ندید بر کلّ کاینات، اعتماد وى بر اسباب است، و از اسباب در نمى تواند گذشت و به مسبب اسباب نمى تواند رسید، پس هر وقت که در اسباب خللى پیدا آید، وى غمناک و اندوهگین شود، و متفرق و پراکنده خاطر گردد.
هر که علم و ارادت و قدرت خدا را محیط دید بر کل کائنات اعتماد وى بر خداى است نه بر اسباب، از جهت آن که وى اسباب را هم چون مسببات عاجز و بیچاره و مقهور و مسخر خدا دید، و خدا را دانا به همه چیز و توانا بر همه چیز دید، و به یقین دانست که هر چه مى کند خدا مى کند، و هر چه مى داند خدا مى دهد،پس اگر در اسباب خللى پیداآید وى غمناک و اندوهگین نشود، و متفرق و پراکنده خاطر نگردد.
اى درویش به یقین بدان که قادر مطلق اوست، هر چه مى خواهد مى کند "فعال لما یرید"صفت اوست، بى علم و ارادت و قدرت وى برگى بر درخت نجنبد، و دست هیچ کس حرکت نکند، و دل هیچ کس نیندیشد، اندیشه دلها، و حرکت دستها، و زبانها به علم و ارادت و قدرت اوست، بلکه جنبش تمام موجودات به علم و ارادت و قدرت اوست، بى علم و ارادت و قدرت او هیچ چیز در وجود نیاید، و هیچ چیز حرکت نکند، خالق جمله اشیا اوست و محرک جمله اشیا اوست محیى و ممیت است، ضار و نافع است، قابض و باسط اوست، هر که را فراخى مى دهد او مى دهد، هر که را تنگى مى دهد او مى دهد.
«نَحْنُ قسمْنا بَینَهُمْ مَعیشَتّهُمْ فِى الْحَیاةِ الدُّنْیا»:(۴۵۱)
ما رزق و روزى و معیشت آنان را در زندگى دنیا ما بین آنان قسمت کردیم.
اى درویش چون دانستى که حال چنین است، بیش غم دنیا مخور، و کار بخدا بگذار، که کارساز بندگان اوست، بنده باید که کار خود کند، که خداوند کار خود مى کند، کار بنده فرمانبردارى است و کار خداوند پروردگارى است.
اى درویش دانایان در دنیا هرگز چیزى نخواستهاند، به هر چه پیش آمده است راضى و تسلیم بوده اند، از جهت آنکه دانسته اند که آدمى نداند که به آمد وى در چیست.
«عَسى اَنْ تَکرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَکمْ وَ عَسى اَنْ تُحِبُّوا شَیئاً وَ هُوَ شَرُّ لَکمْ وَ اللّهُ یعْلَمُ وَ اَنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ»:(۴۵۲)
چه بسا شود که چیزى را ناگوار شمارید ولى به حقیقت براى شما خیر است، و چه بسیار شود که چیزى را دوست دارید و در واقع شرّ و فساد شما در آن است، و خداوند به مصالح امور داناست و شما نمى دانید.
و به یقین دانسته اند که خداى مصلحت کار بنده داند، پس تدبیر و تصرف خود و ارادت و اختیار خود از میان برداشته اند و کار به خدیا بگذاشته اند.(۴۵۳)
وَ فَوَّضْتُ اَمْرى اِلَى اللّهِ اِنَّ اللّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ.
با اعتماد به حق اعتماد به نبوت و امامت حاصل شود، و با اعتماد به نبوت و امامت اعتماد به وحى و با اعتماد به وحى اعتماد به جهان آخرت، و از این طریق است که نفس میل شدید به تهذیب و اصلاح پیدا مى کند، و سالک مسلک حق مى شود، و کار به صحت و سلامت آورد، و صفحه جان منور به نور اخلاق و حقیقت گردد، و آدمى منبع عقاید حقه و اخلاق حسنه و اعمال صالحه شود و از این راه به ارزش هاى والاى عرشى رسد، ودر پیشگاه حضرت محبوب قیمت بى نهایت پیدا کند.
مستم کن آن چنان که ندانم که من منم *** خود را دمى مگر بخرابات افکنم
فارغ شوم ز شعبده بازى روزگار *** زین حقه دو رنگ جهان مهره برچنم
قلاش وار بر سر عالم نهم قدم *** عیاروار از خودى خود براشکنم
در تنگناى ظلمت هستى چه مانده ام *** تا کى چو کرم پیله همى گرد خود تنم
پیوسته شد چو شبنم، بودم بآفتاب *** شاید که این زمانه اناالشمس در زنم
آرى چو آفتاب بیفتد در آینه *** گوید هر آینه که همه مهر روشنم
سوى سماع قدس گشایم دریچه اى *** تاآفتاب غیب درآید ز روزنم
"میزان الحکمة"در جلد دهم باب ۳۹۱۴ به بعد روایاتى در مسئله نفس بدین صورت آورده:
على علیه السلام مى فرماید:
اِنَّ النَّفْسَ لَجَوْهَرَةٌ ثَمینَةٌ، مَنْ صانَها رَفَعَها، وَ مَنِ ابْتَذَلَها وَضَعَها:
بدرستى که نفس گوهر پرقیمتى است، هر کس آن را از خرابى و آلودگى، و غارتگرى غارتگران وشیاطین حفظ کرد او را به مقام رفیع رسانده، و هر کس او را به ابتذال کشید به پستى و خفّت و خوارى کشانده.
و نیز آن حضرت فرمود:
لَیسَ عَلى وَجْهِ الْاَرْضِ اَکرَمُ عَلَى اللّهِ سُبْحانَهُ مِنَ النَّفْسِ الْمُطیعَةِ لِاَمْرِهِ:
در پهناى زمین چیزى گرامى تر از نفس مطیع امر الهى در پیشگاه حق نیست.
و نیز از آن حضرت روایت شده:
اَلْاِشْتِغالُ بِتَهْذیبِ النَّفْسِ اَصْلَحُ:
مشغول بودن انسانها به تهذیب نفس کارى اصلح است.
خَیرُ النُّفُوسِ اَزْکاها:
بهترین نفس ها پاک ترین آنهاست.
ذِرْوَةُ الْغایاتِ لاینالُها اِلاّ ذَرُو التَّهْذیبِ وَ الْمُجاهَداتِ:
به قلّه اهداف نمى رسند، مگر صاحبان تهذیب نفس و آنان که براى اصلاح خود و حرکت در صراط مستقیم غرق در مجاهداتند.
صَلاحُ النَّفْسِ مُجاهَدَةُ الْهَوى:
اصلاح نفس در سایه جهاد با هوا و هوس صورت مى گیرد.
مَنْ لَمْ یهَذَّبْ نَفْسَهُ لَمْ ینْتَفِعْ بِالْعَقْلِ:
کسى که در مقام تهذیب نفس برنیاید، از عقل خود سود نمى برد.
مَنْ اَهْمَلَ نَفْسَهُ ضَیعَ اَمْرَهُ:
آن که به دنبال اصلاح نفس نباشد، زندگى خود را ضایع کرده.
لاتُرَخَّصُوا لِاَنْفُسِکمْ فَتَذْهَبَ بِکمُ الرُّخَصُ مَذاهِبَ الظُّلْمَةِ:
نفس را هر چه مى طلبد آزادى ندهید، که این آزادى شما را دچار تاریکى مى کند.
اَعْجَزُ النّاسِ مَنْ قَدَرَ عَلى اَنْ یزیلَ النَّقْصَ عَنْ نَفْسِهِ فَلَمْ یفْعَلْ:
عاجزترین مردم کسى است که قدرت زایل کردن نقص را از نفس خود داشته باشد، ولى به این امر اقدام نکند.
ینْبَغِى لِمَنْ اَرادَ اِصْلاحَ نَفْسِهِ وَ اِحْرازَ دینِهِ اَنْ یجْتَنِبَ مُخالَطَةَ اَبْناءِ الدُّنْیا:
آن که در پى اصلاح نفس و حفظ دین خود است، سزاوار است از آمیزش با دیگران که نفسى پلید و آلوده دارند اجتناب نماید.
سَبَبُ صَلاحِ النَّفْسِ الْوَرَعُ:
علّت و ریشه اصلاح نفس پارسائى است.
«اَللَّهُمَّ لاَ طَاقَةَ لِی بِالْجَهْدِ وَ لاَ صَبْرَ لِی عَلَى الْبَلاَءِ وَ لاَ قُوَّةَ لِی عَلَى الْفَقْرِ فَلاَ تَحْظُرْ عَلَی رِزْقِی
وَ لاَ تَکلْنِی إِلَى خَلْقِک بَلْ تَفَرَّدْ بِحَاجَتِی وَ تَوَلَّ کفَایتِی
وَ انْظُرْ إِلَی وَ انْظُرْ لِی فِی جَمِیعِ أُمُورِی فَإِنَّک إِنْ وَکلْتَنِی إِلَى نَفْسِی عَجَزْتُ عَنْهَا وَ لَمْ أُقِمْ مَا فِیهِ مَصْلَحَتُهَا وَ إِنْ وَکلْتَنِی إِلَى خَلْقِک تَجَهَّمُونِی
وَ إِنْ أَلْجَأْتَنِی إِلَى قَرَابَتِی حَرَمُونِی وَ إِنْ أَعْطَوْا أَعْطَوْا قَلِیلاً نَکداً وَ مَنُّوا عَلَی طَوِیلاً وَ ذَمُّوا کثِیراً»:
امام على علیه السلام به دنبال اعلام این مسئله در ابتداى دعا: که من بدون یارى و کمک و قدرت و قوّت تو از اصلاح نفس و اداى تکلیف عاجزم عرضه مى دارد:
"خداوندا مرا بر سختى ها طاقت نیست و بر بلا صبر نمى باشد، و بر فقر و تهیدسیت تحمل ندارم، پس روزیم را باز مدار، مرا به مردم وامگذار، بلکه تود خودبه تنهائى حاجتم را برآور، و عهده دار کارم شو و مرا درهمه کارهامورد لطف و عنایت قرار ده، زیرا اگر مرا بخود واگذارى، راستى فرو مى مانم، و آنچه را که صلاح نفسم در آن است از انجامش ناتوان مى مانم، و اگر مرا به خلق واگذارى و از عنایت و رحمتت محروم سازى، بدون تردید این مردم روى بر من ترش کنند، و اگر مرا به خویشانم بسپارى محرومم سازند، اگر هم عطا کنند، عطایشان اندک و بى برکت باشد، و منّت بسیار نهند، و نکوهش فراوان کنند".
«فَبِفَضْلِک اللَّهُمَّ فَأَغْنِنِی وَ بِعَظَمَتِک فَانْعَشْنِی وَ بِسَعَتِک فَابْسُطْ یدِی وَ بِمَا عِنْدَک فَاکفِنِی»:
"پس خداوندا اکنون که وضع خلق تو و اقوامم این است که تو از فضل خویش بى نیازم کن، و به دست عظمتت بازویمرا بگیر، و به توانگرى خوددستم را گشاده ساز، و به رحمتت مرا کفاریت فرما".
مسئله دستگیریت خداوند از عبدى که به حق رو کرده، و کفایت پروردگار از امور بنده، و همچنین صفت ناپسند حسد، و برنامه محرمات، و فضل و عطاى الهى، در دعاهاى گذشته بطور تفصیل با لطف خداوند توضیح داده شد.
پی نوشت:
۴۳۹- شمس، ۹ ۱۰.
۴۴۰- انعام، ۱۴۱.
۴۴۱- ـآل عمران، ۵۷.
۴۴۲- بقره، ۳۰.
۴۴۳- بقره، ۳۰.
۴۴۴- فجر، ۲۸.
۴۴۵- حجر، ۲۹.
۴۴۶- صافّات، ۱۶۴.
۴۴۷- "بحار" ج ۱۸، ص ۳۸۲، خط ۱۶.
۴۴۸- "کشف المحجوب" ص ۳۲۶.
۴۴۹- "مراحل السالکین" ص ۵۱.
۴۵۰- طلاق، ۳.
۴۵۱- زخرف، ۳۲.
۴۵۲- بقره، ۲۱۶.
۴۵۳- "انسان کامل" ، ص ۳۳۵.