دعای ۲۱ صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش سوم)

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فهرست دعاهای صحیفه سجادیه

متن دعای ۲۱ صحیفه سجادیه

شرح و ترجمه دعا:

بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تَجْعَلْنِی نَاسِیاً لِذِکرِک فِیمَا أَوْلَیتَنِی، وَ لَا غَافِلًا لِإِحْسَانِک فِیمَا أَبْلَیتَنِی، وَ لَا آیساً مِنْ إِجَابَتِک لِی وَ إِنْ أَبْطَأَتْ عَنِّی، فِی سَرَّاءَ کنْتُ أَوْ ضَرَّاءَ، أَوْ شِدَّةٍ أَوْ رَخَاءٍ، أَوْ عَافِیةٍ أَوْ بَلَاءٍ، أَوْ بُؤْسٍ أَوْ نَعْمَاءَ، أَوْ جِدَةٍ أَوْ لَأْوَاءَ، أَوْ فَقْرٍ أَوْ غِنًی.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْ ثَنَائِی عَلَیک، وَ مَدْحِی إِیاک، وَ حَمْدِی لَک فِی کلِّ حَالاتِی، حَتَّی لَا أَفْرَحَ بِمَا آتَیتَنِی مِنَ الدُّنْیا، وَ لَا أَحْزَنَ عَلَی مَا مَنَعْتَنِی فِیهَا، وَ أَشْعِرْ قَلْبِی تَقْوَاک، وَ اسْتَعْمِلْ بَدَنِی فِیمَا تَقْبَلُهُ مِنِّی، وَ اشْغَلْ بِطَاعَتِک نَفْسِی عَنْ کلِّ مَا یرِدُ عَلَی حَتَّی لَا أُحِبَ شَیئاً مِنْ سُخْطِک، وَ لَا أَسْخَطَ شَیئاً مِنْ رِضَاک.

ترجمه‌ها

ترجمه انصاریان

بارخدایا بر محمد و آلش درود فرست، و مرا از یاد خودت در آنچه به من عطا کرده‌ای گرفتار فراموشی مکن، و از احسانت در آنچه به من مرحمت کرده‌ای غافل مساز، و از اجابت دعایم گرچه به تأخیر افتد نومیدم مکن، چه در خوشی باشم یا ناخوشی، در سختی یا رفاه، در سلامتی یا بلاء، در شدت حاجت یا آغوش نعمت، در دارایی یا تنگدستی، در فقر یا توانگری.

بارخدایا بر محمد و آلش درود فرست، و چنان کن که ثنای تو گویم، و مدح تو نمایم، و در تمام احوال چنان به سپاس تو برخیزم که به آنچه از دنیا نصیبم کنی خوشحال نشوم، و بر آنچه مرا در دنیا از آن محروم می‌داری غمگین نگردم، و خانه دلم را جلوه‌گاه تقوا قرار ده، و بدنم را به کاری وادار که مقبول تو باشد، و مرا با قرار دادنم در گردونه طاعت از هر اندیشه خلاف بازدار، تا چیزی را که تو نمی‌پسندی نپسندم، و چیزی را که از آن خشنودی ناپسند ندارم.

شرح‌ها

دیار عاشقان (انصاریان)

«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ لاَ تَجْعَلْنِی نَاسِیاً لِذِکرِک فِیمَا أَوْلَیتَنِی وَ لاَ غَافِلاً لِإِحْسَانِک فِیمَا أَبْلَیتَنِی

وَ لاَ آیساً مِنْ إِجَابَتِک لِی وَ إِنْ أَبْطَأَتْ عَنِّی فِی سَرَّاءَ کنْتُ أَوْ ضَرَّاءَ أَوْ شِدَّة أَوْ رَخَاء أَوْ عَافِیة أَوْ بَلاَء أَوْ بُؤْس أَوْ نَعْمَاءَ أَوْ جِدَة أَوْ لَأْوَاءَ أَوْ فَقْر أَوْ غِنًى»:

"الهى بر محمد و ال محمد درود فرست و مرا از یاد عنایاتت دچار فراموشى مکن، و از احسانت در بخشش ها غافل مگردان، و از برآوردن حاجاتم گرچه دیر شود نومید منما، درخوشى باشم یا ناخوشى، در گرفتارى،یا آسایش، در عافیت یا بلا،در بیچارگى یا نعمت،درتوانگرى یا درویشى،درتهیدستى یا ثروت".

الهى در یک کلمه من فاقد همه چیزم و تو جامع همه واقعیات، چنین موجودى با کوله بارى از تقصیر و اعتراف به محضرت آمده، آقائى و لطفت اقتضا مى کند که دستش را بگیرى و از گناهش بگذرى و تهیدستى اش را با عنایت و رحمتت جبران نمائى.

دلم از دیده ترا طالب دیدار ترست *** عکس در آینه از آب پدیدارترست

گرچه از عقل و جنون نیز هنرها دیدم *** بهر من عاشقى از هر دو سزاوارترست

هر که هشیار تو شد از همه سرمست ترست *** وانکه سرمت تو شد از همه هشیارترست

یافتم تا به در میکده عشق تو بار *** بار من از همه باده کشان بارترست

مى ندانم زکه جویم خبرت را که به دهر *** هر که شد بى خبر از خویش خبردارترست

هر که بسیار به خوددید کم از کم باشد *** وانکه کم دید به خوداز همه بسیارترست

زال شد مشترى یوسف مصرى بکلاف *** تا فروشنده بداند که خریدار ترست

آشنایان غم دوست ندادند زدست *** دامن دولت یارى که وفادار ترست

آن که اندر دو جهان قابل یاریست یکى است *** آن یکى نیز به مفتون زهمه یارترست

«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ ثَنَائِی عَلَیک وَ مَدْحِی إِیاک وَ حَمْدِی لَک فِی کلِّ حَالاَتِی حَتَّى لاَ أَفْرَحَ بِمَا آتَیتَنِی مِنَ الدُّنْیا

وَ لاَ أَحْزَنَ عَلَى مَا مَنَعْتَنِی فِیهَا وَ أَشْعِرْ قَلْبِی تَقْوَاک وَ اسْتَعْمِلْ بَدَنِی فِیمَا تَقْبَلُهُ مِنِّی

وَ اشْغَلْ بِطَاعَتِک نَفْسِی عَنْ کلِّ مَا یرِدُ عَلَی حَتَّى لاَ أُحِبَّ شَیئًا مِنْ سُخْطِک وَ لاَ أَسْخَطَ شَیئًا مِنْ رِضَاک»:

"خداوندا بر محمد و آل محمد درود فرست، و حمد و ثنایت و ستایش و نیایشت را در همه احوال روزیم کن، تا به بهره اى که از دنیا به من داده اى خوشحال نشوم، و بر آنچه مرا از آن بازداشته اى غمگین نگردم;خداوندا قلبم را با جامه پرهیزکارى بپوشان، و بدنم را در طاعت و عبادت و خدمت به مردم بگمار، و روانم را به بنداطاعت از وجود مقدست از تمام اندیشه ها و پندارهاى نادرست باز دار، تا چیزى که تو نمى پسندى دوست ندارم، و چیزى را که رضایت تو در آنست ناپسند ندارم".

اخلاق خطرناک قارونى:

انسان به اراده حضرت حق، محض قرار گرفتن در میدان عبادت و بندگى که باعث شکوفائى گل وجود اوست: و از این طریق تبدیل به منبع خیر و برکت، و تأمین کننده سعادت دنیا و آخرت مى شود آفریده شده.

او اگر با نیتّى پاک، و قلبى صافق تمام برنامه هاى ظاهرى و باطنى اش را هماهنگ با دستورات حضرت حق کند بدون تردید تمام لحظات عمرش حتى لذت برى هاى جسمى اش تبدیل به عبادت مى شود، و بخاطر آن مستحق اجر و مزد و بهشت عنبر سرشت مى گردد.

او باید خود را در این چند روزه عمر مسافر بداند، مسافرى که باید براى عیش ابددنیاى دیگر زاد و توشه بردارد، زاد و توشه اى که جز طاعت و عبادت و ایمان و اخلاق و خدمت به خلق خدا چیزى نیست. او نباید آنچنان به دنیا دل ببندد که این دلبستگى حجاب بین او و حضرت حق و عبادات و طاعات گردد، و از این رهگذر به شقاوت ابدى دچار شود.

او باید کسب و کار و خانه و مسکن و لباس و غذا و درآمد و ثروت را به عنوان وسیله عبادت و بندگى نظر کند، و از این طریق بر ارزش و عظمت و کرامت خود بیفزاید.

او باید آنچنان روحیه ملکوتى و حالتى عرشى پیدا کند، که روى آوردن دنیا وى را خوشحال و مغرور و متکبر و خودبین نسازد، و روى گرداندن دنیا او را دچار تأسف و غصه و بدبینى و جدائى از حق نکند، که اگر چنین شود دچار اخلاق قارون شده و به عذاب خسف و غضب و سخط حق و آتش جهنم دچار گردد.

با کمک آیات قرآن، و قلب صاف، و روانى پاک،و بصیرتى نافذ به نظام هستى بنگرید، تاهر چیزى را بر وفق حکمت و مصلحت و عدالت خداوندى سرجایش ببینید، و حالتان حالى شود که جلوات امور مادى خوشحالتان نکند و در اینصورت دچار خودباختگى و غرور شوید، و پشت کردن دنیا گرفتار اندوه و غصه و رنجتان ننماید، تا دست روى دست گذاریدو از حرکت به سوى قرب حق و لقاى حضرت دوست باز بمانید.

«لِکیلا تَأْسَوْا عَلى ما فَاتَکمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاکمْ وَ اللّهُ لایحِبُّ کلَّ مُخْتال فَخُور»:(۴۳۶)

تا هرگز بر آنچه از دست شما رود دلتنگ نشوید، و بر آنچه به شما رسد مغرور و دلشاد نگردید، و خداوند هیچ متکبر خودستائى را دوست ندارد.

«اِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَومِ مُوسى فَبَغى عَلَیهِمْ وَ آتَیناهُ مِنَ الْکنُوزِ ما اِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ اُولى الْقُوَّةِ اِذْ قالَ لَهُ قَوْمهُ لاتَفْرَحْ اِنَّ اللّهَ لایحِبُّ الْفَرِحینَ»:(۴۳۷)

مفصّل آیه شریفه به انضمام آیات دیگر قرآن درباره این مرد ثروتمند متکبر خودپسند و خودخواه چنین است:

قارون از خاندان موسى، و از افرادى بود که نسبت نزدیکى با وى داشت. خداوند به قارون زندگى سعادتمندى داده بود، رزق فراوان و اموال زیادى در اختیار داشت، اسباب سعادت براى وى جمع شده بود، و از دنیا بهره اى برده بود که فقط براى افراد انگشت شمارى ممکن است به این وضع برسند.

او ثروت سرشارى بهم زد، خزائن او از اموال انباشته بود،صندوق هایش آنقدر مملو از پول بود که حفظ کلیدهاى آن براى انبار داران مشکل بود، و حمل و نقل آن برایشان سنگین مى نمود، و افراد تنومند و صاحب نیرو از جابجا کردن آن رنج مى بردند!!

قارون در میان بنى اسرائیل زندگى خوشى داشت، لباسهاى فاخر مى پوشید، و بدون زینت از منزل خود خارج نمى گردید. براى خود کاخ ساخته بود و در آنجا به عیش و عشرت مى گذرانید، نوکرانى براى خود برگزیده بود، غلامان و حیواناتش فراوان بودند.

آن قدر ثروتش زیادشد که حالت روحى او صددرصد مادى گشت،به هر چه علاقه پیدا مى کرد نسبت به آن حریص مى شد و درصدد مهیا کردنش برمى آمد!او مى خواست اگر خوش گذرانى را پایانى است به پایان آن برسد.

فراموش نگردد، ثروت دنیا از ابتداى جهان تا کنون زینت زندگى و شادابى آن بوده است، اساس و رکن زندگى ظاهرى بر پایه مال است ولى این ثروت و مال به هر کس حاکم شد خود خواه ویاغى گردید.

انسان بى تقوا به ثروت مغرور مى شود و خودسر مى گردد، و گمان مى نماید کسى بر او قدرت ندارد، خیال مى کند مردم از نژاد او نیستند و یا این که فقط براى نوکرى او خلق شده اند، لذا هرگاه سخن گفت باید سرهاى مردم در اثر شنیدن صدایش پائین بیاید، و هر وقت اشاره کرد باید برایش آماده شوند یا آماده کنند تا موقعى که کسى را احضار کرد باید فوراً حاضر شود، واجب است به او ارادتمند باشند و اگر ارادتى ندارند، باید اظهار ارادت نمایند، و اگر چنین نکردند مرگ براى آنان حتمى است.

قارون فرد نوخاسته اجتماعى نبود، بلکه مانند دیگر مردم خلق شده بود، امیازى بر سایرین نداشت، ولى خود را نوخاسته خواند، و براى خویش امتیازات زیادى در حالیکه حقش نبود قایل شد.

قارون نسبت به زیردستان ستمگرى روا داشت، و آنان را تحت نفوذ خود درآورد، و غضب و ستم خودرا به آنان چشاند!

اى کاش این ثروتمندان، از خودخواهى خویش مى کاستند، و زندگى را همان طورى که هست درک مى کردند، و راه صحیح را بدست مى آوردند، اینان درک مى نمودند که تنها مال و ثروت، مردم را نسبت به انسان متواضع نمى سازد و آنان را بنده انسان نمى کند. بلکه مردم خودباخته احسان وخوبى و فضیلتند.

هرگاه ثروتمندان به قانون الهى گردن نهند، و حق سائل و محروم را بپردازند، و بر مال و اندوخته خویش خلأهاى اجتماعى را پر کنند محبوب خدا و خلق مى گردند.

اما چه باید کرد که مال و ثروت بعضى از قلب ها را کور مى کند، و غرور و خودخواهى مى آورد، و تنها جمعیتى را جلب مى کند که قریب کار و متملّق اند!

بنى اسرائیل دیدیند، قارون در طغیانگرى و ستمگرى خود سرعت مى گیرد و دائم راه وروش عوض یم کند، غم او افزایش ثروت است گرچه به قیمت گرسنگى دیگران باشد، این روش را با غرور و تکبر و خودخواهى انجام مى داد و به یاغیگرى خود مى افزود.

مردم علیه وى بپاخاستند و تصمیم گرفتند که روح نیکوکارى را در روى بوجود آورند، و مطالبى را که درک نمى کند به اواطلاع دهند و او را پند و اندرز گویند، که ثروت بیش از این او را گول نزند، و به گمراهى نبرد، و بین او و نیکى ها جدائى نیندازد، و نگذارد بى نوایان بى نواتر شوند، و اشک مستمندان بیش از این بر چهره مظلومشان جارى شود، مقصود مردم این بود که قارون در دنیا محترم باشد، و در آخرت به پاداش نیک برسد، و این گونه زندگى سالم از ثروت براى ثروتمند بهتر ومحفوظ تر است.

ملت به قارون گفتند ما نمى خواهیم دستت از مال و زینت دنیا تهى گردد، و از نشاط جهان بى بهره بمانى، نه ما چنین برنامه اى را اراده نکرده ایم و آن را نیز نمى پسندیم، بلکه ما عقیده اى درباره تو داریم که براى ما و تو خوب است.

عقیده ما این است که از خوراک هاى حلال و لباسهاى مباح ومنزل و مسکن پاک به اندازه اى که لازم است استفاده کنى، و روش تو نباید توام با بى اعتنائى به محرومان باشد، و راه تو نباید راهى باشد که بینوایان درآن راه نداشته باشند، همان طور که خداوند به تو احسان کرده، تو هم به ضعیفان و دردمندان و مستمندان احسان کنى، تا خداوند نعمتش را بر تو حفظ کند و اموالت را فراوان سازد، و خیر و برکت خودرا بر تو جارى گرداند.

اى قارون مگر نمى دانى که ثروت دنیا مانند سایه ایست که برطرف مى گردد، و ودیعه ایست که باید به صاحبش برگدد، به ثروت خود خرسند مباش، به این مالى که داراى مغرور نگرد، بلکه این ثروت را وسیله سعادت روز بازپسین خود قرار ده، و بدان ما که تورا نصیحت مى کنیم از باب خیر خواهى و علاقه به تو است، ما مى ترسیم خداونداین ثروت را از تو بگیرد و از عنایت و لطف او محروم گردى و بهشت بر تو حرام شود!!

اما افسوس که گوش یاغیان وطاغیان براى پذیرفتن و گوش دادن به پند و اندرز آماده نیست، قلب قارون فقط به عشق ثروت مى تپید، خودخواهى او افزوده گشت، و کلمات قوم در روحش اثر نگذاشت.

او به مخالفت با مردم برخاست و گفت: من نیازى به پند و اندرز شما ندارم عقلم از شما بهتر و رأى و فرمانم از شما قاطع تر است. مناین ثروت و مال را بخاطر این که شایسته و سزاوارم بدست آورده ام، این نصیحت ها را براى خود ذخیره کنید، و با این پندها به اصلاح امور خود اقدام نمائید، من از جهت مقام و دانش از شما برتر و بهترم.

قارون تصمیم گرفت بر ناراحتى آنان بیفزاید، لذا با لباس هاى زیباى خودرد میان مردم عبور مى کرد، و ثروت فراوان و مال زیاد خویش را که خدا به او داده بود، با ناز و خودخواهى به رخ مردم مى کشید.

ضعفاى بنى اسرائیل مى دیدند که قارون با لباس هاى زیبا و بلند، با کمال خودخواهى روى حیوانهاى قوى هیکل سوار مى شود، و غلامان و نوکران اطراف او را مى گیرند، چشم هاى آنان به او خیره مى شد و در باطن خود رنج مى بردند و به یکدیگر مى گفتند:اى کاش ما هم ثروت قارون را داشتیم، که وى داراى ثروت فراوان و نصیب عظیمى از جهان است!

وقتى پند و اندرز براى امثال قارون ثمر بخش نیست، و خوشایندى با موسى براى توجه قلب وى کافى نیست،دیدن دردمندان افکار او را متوجه نمى سازد، و فقیر پاسخى براى اصلاح کار خودنمى یابد، باید شمشیر قانون بیرون آید و پرده هاى ضخیم را پاره کند، و حجاب ها را بشکافد و تاریکى هاى متراکم را برطرف سازد، تا براى کار خیر آماده گردد، و متوجه کارهاى شایسته شود.

موسى با کمال شدت و اصرار باید به قارون اعلام نماید که باید زکات مال خویش را بپردازد، و به فقرا و مستندان احسان نماید، زیرا در ثروت او حق معینى براى فقیر ومحروم موجود است.

قارون در جهل فرو رفته، و راه درک حقیقت به رویش بسته شده و بخل بر او حاکم گشته، لذا دیگر گوش به حرف موسى نمى دهد، او را مسخره مى کند و به او مى خندد، به موسى تهمت مى زند، و با غرور خاصى حرف را رد مى نماید.

به موسى مى گوید:از تو رنج ها دیدیم تا این که دین جدیدى براى ما آوردى و ما با تو همکارى کردیم، امر به برنامه هاى زیادى دادى، به اوامرت گردن نهادیم، این اطاعت ما از تو و فرمانبرى از دستوراتت تو را طمع کار ساختو به تو جرأت داد که بر ما بتازى،فقط ما و ثروت باقى مانده که نگرفته اى، اکنون قصددارى بر ثروت ما غلبه کنى، ما قلب ها را دراختیارت گذاشتیم، سر تسلیم برابرت فرود آوردیم ولى افسوس که خون دل و تخم چشم خود را در اختیار تو بگذاریم، با درخواست زکات دروغ گوئى خود را ثابت کردى و مقصود خود را که پنهان کرده بودى آشکار ساختى تو جادوگر دروغگوئى!!

قارون به بحث و جدل با موسى پرداخت، موسى هم مقاومت و اصرار ورزید، زیرا زکات گرفتن از قارون و از هر ثروتمندى امر و دستور خداست و قابل مناقشه و جدال نیست، در خور چانه زدن و کم و زیاد نمودن نمى باشد.

قارون تصمیم گرفت با ثروت خود مردم را علیه موسى بشوراند، وملت را از او منصرف سازد،و عقائدشان را متزلزل گرداندولى خداوند نیت او را آشکار ساخت و نقشه او را ظاهر گردانید، و موسى از این آزمایش با روح پاکت ومقامى ارجمند بیرون آمد.

زمانى که موسى از اصلاح قارون مأیوس گردید، از خدا خواست تاعذاب خویش را بر قارون وارد سازد، و مردم را از آشوب و گول زدن او راحت گرداند، خدا دعاى موسى را به اجابت رسانید و قارون و کاخ و ثروتش در زمین فرو رفت!!

ارى زمین قارون را بلعید، اموال و خانه هاى او به کام خاک رفت، و داستان ذلت و خوارى او عبرتى براى قوم موسى و پیروان او گردید، زمانى که مردم مصیبت سنگین قارون و ناکامى آن بدبخت را دیدند، بخود آمدند، و از خواسته هاى غلط خویش پشیمان گشته خدا را حمد کردند، که مثل قارون نشدند، یکدل و یک جهت فریاد زدند:اگر خداوند بر مامنّت نگذاشته بود ما نیز بزمین فرو رفته بودیم، واى که کافران رستگار نمى شوند،آرى این جهان آخرت است که ما براى کسانى قرار داده ایم که در زمین اراده خودخواهى و اخلالگرى ندارند، پیروزى از آن پرهیزکاران است.(۴۳۸)

تابه کى اى نفس علّت زاى من *** اى شده درد از تو درمانهاى من

تابع خوى تو بایدبودنم *** روى دل سوى تو بایدبود نم

روزگارى شد هوایت جسته ام *** هرچه جزیادت زخاطر شسته ام

بر هواى خویشتن بگزیدمت *** بر خداى خویشتن بگزیدمت

بى هواى تو دمى نغنموده ام *** بى رضاى تو بگو کى بوده ام

هم به تصدیق خودو انصاف خود *** یک زمان بشنو ز من اوصاف خود

دامن مقصود ا زکف داده اى *** پشت بر مقصد به راه افتاده اى

جز تو کس از یار خود دورى نکرد *** از دیار خویش مهجورى نکرد

نام مردن زندگى بگذاشتى *** نیستى پایندگى پنداشتى

شادیى گریافتى گفتى غم است *** زخمى اردیدى بگفتى مرهم است

خودزشادى روى دل بر تافتى *** سوى غم شادى کنان بشتافتى

از نکوفامان گریزى تابه کى *** بانکونامى ستیزى تا بکى

ننگ ها از نام تو دارند ننگ *** از تو بدنامان کنون آرند ننگ

خویش را بد نام و رسوا کرده اى *** نامها در ننگ پیدا کرده اى

پی نوشت:


۴۳۶- حدید، ۲۳.

۴۳۷- قصص، ۷۶.

۴۳۸- "قصه هاى قرآن" ص ۲۱۰.