دعای ۲۱ صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش دوم)
اللَّهُمَّ إِنَّک إِنْ صَرَفْتَ عَنِّی وَجْهَک الْکرِیمَ أَوْ مَنَعْتَنِی فَضْلَک الْجَسِیمَ أَوْ حَظَرْتَ عَلَی رِزْقَک أَوْ قَطَعْتَ عَنِّی سَبَبَک لَمْ أَجِدِ السَّبِیلَ إِلَی شَیءٍ مِنْ أَمَلِی غَیرَک، وَ لَمْ أَقْدِرْ عَلَی مَا عِنْدَک بِمَعُونَةِ سِوَاک، فَإِنِّی عَبْدُک وَ فِی قَبْضَتِک، نَاصِیتِی بِیدِک.
لَا أَمْرَ لِی مَعَ أَمْرِک، مَاضٍ فِی حُکمُک، عَدْلٌ فِی قَضَاؤُک، وَ لَا قُوَّةَ لِی عَلَی الْخُرُوجِ مِنْ سُلْطَانِک، وَ لَا أَسْتَطِیعُ مُجَاوَزَةَ قُدْرَتِک، وَ لَا أَسْتَمِیلُ هَوَاک، وَ لَا أَبْلُغُ رِضَاک، وَ لَا أَنَالُ مَا عِنْدَک إِلَّا بِطَاعَتِک وَ بِفَضْلِ رَحْمَتِک.
إِلَهِی أَصْبَحْتُ وَ أَمْسَیتُ عَبْداً دَاخِراً لَک، لَا أَمْلِک لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لَا ضَرّاً إِلَّا بِک، أَشْهَدُ بِذَلِک عَلَی نَفْسِی، وَ أَعْتَرِفُ بِضَعْفِ قُوَّتِی وَ قِلَّةِ حِیلَتِی، فَأَنْجِزْ لِی مَا وَعَدْتَنِی، وَ تَمِّمْ لِی مَا آتَیتَنِی، فَإِنِّی عَبْدُک الْمِسْکینُ الْمُسْتَکینُ الضَّعِیفُ الضَّرِیرُ الْحَقِیرُ الْمَهِینُ الْفَقِیرُ الْخَائِفُ الْمُسْتَجِیرُ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
الهی اگر روی کریم خود را از من بگردانی، یا مرا از فضل بزرگت بینصیب کنی، یا روزیات را از من دریغ ورزی، یا رشته پیوندت را از من بگسلی، راهی برای دستیابی به هیچ یک آرزوهایم جز وجود تو نخواهم یافت، و بر آنچه پیش توست جز به کمک تو دست نخواهم یافت؛ زیرا که من بنده تو و در قبضه قدرت توام، اختیارم به دست توست،
با فرمان تو مرا فرمانی نیست، حکم تو بر من جاری است، و قضایت در حق من بر اساس عدل است، و مرا قدرت خروج از قلمرو سلطنت تو نیست، و بر تجاوز از قدرتت قدرت ندارم، و قادر بر جلب محبتت نیستم، و به خشنودیت نتوانم رسید، و به آنچه نزد توست دست نخواهم یافت مگر به سبب طاعت و فضل و رحمت تو.
الهی شب را صبح کردم و روز را به شب بردم در حالی که بنده ذلیل توام، که جز به کمک تو بر جلب نفعی و دفع زیانی قدرت ندارم، من در حق خودم به این خواری و زمینگیری شهادت میدهم، و به ضعف قوّت و کمی تدبیر خود اعتراف میکنم. پس به آنچه به من وعده دادهای وفا کن، و آنچه را عنایت فرمودهای برایم کامل ساز؛ زیرا که من بنده بینوا، زار، ناتوان، دردمند، خوار، بیمقدار، فقیر، ترسان و پناهنده به توام.
ترجمه آیتی
اى خداوند، اگر تو روى نیکوى خود از من بگردانى یا مرا از فضل و احسان عظیم خویش منع فرمایى، یا روزیت را از من دریغ دارى یا رشته ى عنایت خود از من ببرى، باز هم براى رسیدن به آرزوهایم راهى جز تو نمى یابم و براى رسیدن به رحمت تو جز تو یاورى نمى جویم، که من بنده ى تو هستم و در قبضه ى اقتدار تو و موى سرم چون زمام من به دست توست.
اى خداوند، جز آنچه تو فرمایى مرا فرمانى نیست. حکم تو بر من روان است. هر چه براى من مقدر گردانى عین عدالت است و مرا یاراى بیرون شدن از حیطه ى فرمانروایى تو نباشد. از دایره ى قدرت تو پاى بیرون نتوانم نهاد. و نیارم که خود را محبوب تو گردانم و تو را از خود خشنود سازم. و به آنچه در نزد توست جز به طاعت و بخشش و بخشایش تو نتوانم رسید.
اى خداوند، شب را به روز مى آورم و روز را به شب مى رسانم در حالى که بنده ذلیل تو هستم. مالک سود و زیان خود نیستم مگر به نیروى تو. بر این گواهى مى دهم و به ناتوانى و بیچارگى خود معترفم. پس اى خداوند، آن وعده که مرا داده اى برآور و هر چه مرا عطا کرده اى به کمال رسان که من بنده بینواى زار ناتوان زیان دیده ى حقیر بى مقدار فقیر ترسان پناهنده توام.
ترجمه ارفع
الها اگر رویت را از من برگردانى و یا فضل و کرم بزرگت را از من دریغ نمایى و یا روزى ات را از من منع کنى و یا وسایل رحمتت را از من قطع نمایى راهى جز آرزومندى و امید به درگاهت ندارم و به آنچه در اختیار توست به کمک غیر تو دسترسى ندارم. بنابراین من بنده ى توام که در قبضه ى قدرتت مى باشم و موى جلوى سرم در دست توست.
با فرمان تو فرمان دیگرى برایم نیست، فرمانت درباره ام روان و قضاوتت درباره ام از روى عدل و داد است و مرا نیروى بیرون رفتن از احاطه ى تسلط تو نیست و نمى توانم از حیطه قدرتت تجاوز کنم و توان آن را ندارم که دوستى ات را جلب نمایم و به رضایت نایل شوم و به آنچه نزد توست جز طاعتت و فضل و رحمتت دسترسى ندارم.
خدایا صبح و شام نمودم در حالى که بنده ى زبون توام و جز به مدد تو بر سود و زیان خود ناتوانم و به آنچه درباره ى خویش مى گویم شهادت مى دهم و به ضعف نیرو و کمى چاره اندیشى خود معترفم بنابراین به آنچه وعده داده ای وفا کن و آنچه را که عطا کرده ای به کمال برسان چرا که من بنده دردمند و ذلیل و کوچک و پست و فقیر و نگران و پناهنده ى توام.
ترجمه استادولی
خدایا، اگر روى گرامیت را از من بگردانى، یا بخشش فراوانت را از من دریغ کنى، یا روزیت را از من بازدارى، یا رشته رحمتت را از من ببرى، راهى به هیچ یک از آرزوهایم جز تو نیابم، و بر آنچه نزد توست به یارى غیر تو دست نیابم، زیرا من بنده تو و در چنگ توام، زلفم (اختیارم) به دست توست.
در برابر امر تو امرى ندارم، حکمت درباره من جارى است، سرنوشتى که برایم رقم زده اى عادلانه است، و نیرویى براى خروج از تسلط تو ندارم، و نمى توانم از چنگ قدرتت بگریزم، و نظرت را جلب کنم، و به خشنودیت دست یابم، و به آنچه نزد توست برسم جز با اطاعت از تو و رحمت بى دریغ تو.
خدایا، صبح و شام را به سر مى برم در حالى که بنده خوار و ذلیل توام، هیچ سود و زیانى را جز به یارى تو در اختیار ندارم، به این مطلب درباره خود گواهى مى دهم، و به توان ناچیز و چاره جویى اندک خود اعتراف دارم، پس آنچه را به من وعده دادى به انجام رسان، و آنچه را به من عطا کرده اى کامل ساز، که من بنده بى نوا و زار و ناتوان و زیانمند و خوار و ناچیز و پست و نیازمند و بیمناک و پناهنده توام.
ترجمه الهی قمشهای
اى خداى من توئى که اگر روى کرم و بزرگواریت را از من بگردانى یا مرا از فضل عظیم خود منع کنى یا از رزق (و عطاى) خود محرومم سازى یا وسیله و رابطه خود را از من قطع کنى دیگر هیچ راهى به امید و آرزوى خود نخواهم یافت غیر تو (و غیر لطف و احسان تو) و هرگز نتوانم با کمک جز تو بر آن خیرات و درجات رفیعه که نزد تست نائل گردم اى خدا من (با همه عیب و نقص) بنده ى توام و در قبضه قدرت تو پیشانى من (و تمام قواى وجودى من) بدست تست
با وجود امر و فرمان نافذ تو مرا امرى و اراده اى نخواهد بود حکم و فرمان تو بر من جارى و نافذ است و قضا و تقدیرت در حق من (و در حق همه مخلوقاتت) عدل (و احسان) است و مرا هیچ قدرت بر آنکه سر از حکم و سلطنتت بپیچم نخواهد بود و هرگز توانائى آنکه از حدود قدرتت تجاوز کنم نیست و من به آنچه میل و اراده ى تست خود را قابل و مایل نتوانم ساخت و به رضا و خشنودى تو نخواهم رسید و به آنچه از خیرات و مقامات عالیه که نزد تست نائل نتوانم شد مگر به طاعت و بندگى تو و به فضل و رحمت نامنتهاى تو
اى خداى من روز را شب و شب را روز کردم (و روزگارم سرآمد) در حالى که بنده ى حقیر ذلیل تو هستم و مالک هیچ نفع و ضررى بر خود نیستم مگر به خواست تو (من جلب نفعى یا دفع ضررى از خود نتوانم کرد جز آنکه تو خواسته باشى و به قدرت و مشیت ازلى بر من تو مقدر کرده باشى) و بر عجز خود بر این مطلب به یقین گواهى مى دهم و اعتراف به ضعف و مضطرى و ناتوانى و بیچارگى خویش (حضور حضرتت) مى کنم پس تو (به لطف و کرمت) خیرات و مقامات آخرت که به من وعده دادى منجز فرما و آنچه از نعمتها که در این عالم به من عطا فرمودى نیز تمام و کامل گردان که اى خدا من بنده مسکین بیچاره ناتوان درمانده مضطر حقیر خوار فقیر توام که (از خطا و زشتیهاى خود) ترسان و هراسان به درگاه (جود و احسان) تو پناه آورده ام.
ترجمه سجادی
خداوندا اگر روى کریمت را از من برگردانى یا فضل بزرگت را از من بازدارى یا روزى ات را بر من دریغ نمایى یا رشته (رحمت) خود را از من ببرى، راهى به سوى هیچ یک از آرزویم، غیر تو نیابم و به آنچه نزد توست، با کمک غیر تو دسترسى ندارم. چون من بنده تو و در مشت توام و موى پیشانى (و اختیار)م به دست توست.
با فرمان تو، مرا فرمانى نیست. حکم تو درباره من جارى است و آنچه براى من تقدیر نمودى، عادلانه است. و مرا نیرویى براى خروج از سلطنت تو نیست. و نمى توانم از قدرت تو بگریزم. و نمى توانم محبّت تو را جلب نمایم. و توانایى (جلب) رضایتت را ندارم. و نائل به آنچه نزد توست نیستم، جز با اطاعت (از) تو و به فزونىِ رحمتت.
خداى من، صبح و شام را به سر کردم ، در حالى که بنده خوار توام. جز به یارى تو سود و زیانى را مالک نیستم. بر خود، به این مطلب گواهى مى دهم. و به ضعف قوّتم و کمى چاره اندیشى ام اعتراف دارم. پس آنچه به من وعده دادى، انجام ده و آنچه به من عطا کردى، تمام گردان. که من بنده بینوا، زار، ضعیف، بدحال و خوار، ناچیز، پست، فقیر، ترسان و پناه گیرنده توام.
ترجمه شعرانی
اگر تو روى بزرگى از من بگردانى و فضل عظیم خود را از من دریغ دارى. یا مرا از روزى خود محروم کنى و رشته مرا از خود بگسلى، از غیر تو به هیچ یک از آرزوهاى خود راه نیابم و به دستیارى دیگرى بدانچه نزد تست دسترسى ندارم چون من بنده تو و در اختیار توام موى پیشانى من در پنجه قدرت تست
با فرمان تو اختیار ندارم حکم تو درباره من روانست قضاى تو درباره من عدل، نیروى بیرون شدن از ملک تو و یاراى درگذشت از قدرت توام نیست و نمى توانم لطف تو را متوجه سوى خود کنم و به خشنودى تو نائل شوم. به آنچه نزد تست نرسم مگر به طاعت و مزید بخشایش تو
اى خداى من! پیوسته من بنده ى ذلیل تو بوده ام، نه بر سود خویش قدرت دارم و نه بر زیان خود مگر به یارى تو. من به ناتوانى خود اقرار مى کنم و به زبونى و بیچارگى خود اعتراف دارم پس آنچه وعده دادى عطا فرما و آنچه عطا کرده اى کامل کن که من بنده توام بیچاره نیازمند و ناتوان و رنجور و خوار و زبون و تهیدست و ترسان و پناه به تو آورده.
ترجمه فولادوند
بار خدایا! اگر تو روى بزرگوار خود از من برتابى، یا فضل بسیارت را از من دریغ دارى، یا روزیت را از من بازگیرى، یا پیوند خویش از من بگسلى، باز براى وصول به هر آرزویم راه دیگرى جز توسل به تو ندارم و جز به یارى تو براى آنچه پیش توست یاورى نمى یابم. همانا که من بنده ى توام و گریبان من به دست توست
و مرا فرمانى جز فرمانت نیست، حکمت درباره ى من روان و قضاء تو در حق من عین داد است و بیرون رفتن از حیطه ى سلطه ى تو در توانم نیست و از حدود قدرت تو پا فراتر نتوانم نهاد، و قادر نیستم که خود را محبوب تو گردانم، و تو را از خویش خشنود سازم و به آنچه نزد توست نخواهم رسید، مگر به طاعت و رحمت سرشار تو.
بار الها! شب را روز کردم و روز را به شام رسانیدم در حالیکه بنده ى زبون توام، و مالک سود و زیان خود نیستم مگر به یارى تو و بر این معنا بر نفس خویش گواهى مى دهم و به ناتوانى و کم چارگى خود اعتراف مى کنم، پس بدانچه به من وعده داده اى وفا کن و آنچه را به من کرم فرموده اى به اتمام رسان، چرا که من بنده ى زار بینواى ناتوان بى چیز، ترسناک خوار زبون بى مقدار فقیر هراسنده و زنهار خواه توام!
ترجمه فیض الاسلام
بار خدایا اگر روى نیکویت را از من بگردانى (مرا از درگاهت برانى) یا احسان و نیکى بزرگت را از من بازدارى یا روزیت را بر من دریغ نمائى یا رشته ى (رحمت) خود را از من بگسلى جز تو راهى به چیزى از آرزویم نمى یابم، و به آنچه نزد تو است به کمک غیر تو دسترسى ندارم، زیرا من بنده ى تو و در مشت توام، موى پیشانى من به دست تو است (مغلوب و زیردست توام)
با بودن فرمان تو مرا فرمانى نیست، فرمانت درباره ى من روان و آنچه برایم مقدر ساخته اى از روى عدل و داد است، مرا توانائى بیرون رفتن از سلطنت تو نمى باشد، و نمى توانم از قدرت تو تجاوز کرده پا بیرون گذارم، و توانا نیستم که محبت و دوستى تو را (به خود) متوجه گردانم، و به خشنودیت نمى رسم، و به آنچه نزد تو است (خیر و نیکى دنیا و آخرت) جز به فرمانبرى و فزونى رحمتت دسترسى ندارم
بار خدایا صبح و شام کردم در حالیکه بنده ى خوار توام، و جز به کمک تو بر سود و زیان خویش توانا نیستم، درباره ى خود به آنچه گفتم گواهى مى دهم، و به ناتوانى و بیچارگى خویشتن اقرار دارم، پس به آنچه (روا کردن و دعاء) به من وعده دادى وفا کن، و آنچه عطا کرده اى کامل گردان (از بین مبر و تغییرى در آن مده) زیرا من بنده ى بى چیز، فروتن، ناتوان، بدحال، کوچک، خوار، نیازمند، ترسان و زینهارخواه تو هستم.شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
«اَللَّهُمَّ إِنَّک إِنْ صَرَفْتَ عَنِّی وَجْهَک الْکرِیمَ أَوْ مَنَعْتَنِی فَضْلَک الْجَسِیمَ أَوْ حَظَرْتَ عَلَی رِزْقَک أَوْ قَطَعْتَ عَنِّی سَبَبَک
لَمْ أَجِدِ السَّبِیلَ إِلَى شَیء مِنْ أَمَلِی غَیرَک وَ لَمْ أَقْدِرْ عَلَى مَا عِنْدَک بِمَعُونَةِ سِوَاک فَإِنِّی عَبْدُک وَ فِی قَبْضَتِک نَاصِیتِی بِیدِک
لاَ أَمْرَ لِی مَعَ أَمْرِک مَاض فِی حُکمُک عَدْلٌ فِی قَضَاؤُک وَ لاَ قُوَّةَ لِی عَلَى الْخُرُوجِ مِنْ سُلْطَانِک
وَ لاَ أَسْتَطِیعُ مُجَاوَزَةَ قُدْرَتِک وَ لاَ أَسْتَمِیلُ هَوَاک وَ لاَ أَبْلُغُ رِضَاک وَ لاَ أَنَالُ مَا عِنْدَک إِلاَّ بِطَاعَتِک وَ بِفَضْلِ رَحْمَتِک»:
"عزیزم اگر روى بزرگواریت را از من بگردانى، یا مرا از فضل و عنایت کلان خویش محروم سازى، یا روزیت را از من بازگیرى، یا رشته فیضت را از من بگسلى، بجز از تو راهى براى هیچ یک از آرزوهایم نخواهم یافت، و به کمک و یارى دیگرى به آنچه نزد تواست دست نمى یابم، زیرا که من بنده توام، و با همه هستى در اختیار توام، زمام وجودم بدست توست، با وجود فرمانت مرا فرمانى نیست، حکم تو درباره ام نافذ است، و قضایت در حقم همان عدالت است، مرا توان و یاراى بیرون رفتن از قلمرو حکومتت نیست، و نیروى فراتر رفلتن از قدرتت را ندارم.
خداى من قدرت جلب محبتت را، و رسیدن به خوشنودى و رضایتت را، دوست یافتن به آنچه نزد توست، که عبادت از رضوان و نعیم ابد و رحمت و مغفرت است جز با طاعت و عبادت به درگاهت و در سایه رحمتت ندارم".
اساس و ریشه، تمام حقیقت دعاى بیست و یکم همین جمله اخیر است:
راه جلب محبت حق، و رسیدن به خشنودى و رضایت مولا، و دست یافتن به رضوان و نعیم ابد، و مصون ماندن از عذاب و شقاوت، فقط و فقط طاعت و عبادت و توسل به فضل و رحمت دوست است، و این طاعت و عبادت که انبیا و امامان و کتب آسمانى اینهمه بر آن اصرار دارند چیزى جز ایمان به خدا و قیامت و اخلاق حسنه و اعمال صالحه نیست.
اى که با نیکان طمع دارى که یابى ارتباط *** با بدان منشین که با ایشان مضرّست اختلاط
رو عدالت پیشه کن هر روز مى کن راستى *** تا روى از عدل فردا راست بر روى صراط
چیست این دنیا رباط و خلق دنیا کاروان *** کاروان را بار باید بستن آخر از رباط
رسم بى باکى نبخشد جز پریشانى بدست *** جمعیت خواهى منه پا جز به راه احتیاط
سالک بى رنج را نبود ز راحت لذتى *** جان غمگین بیشتر مسرور گردد از نشاط
این در نظمى که نور از خامه ریزد دور نیست *** گر به روى صفحه غلطد همچو گوهر بر بساط
قسمت بعدى دعا نیز مناجات عاشقانه امام چهارم علیه السلام با حضرت معشوق است، و در خواست هاى معنوى بالا، که اگر در حق هر انسانى مستجاب گردد، بدون شک سعادت ابدى یافته، و از بند غم دنیا و آخرت نجات پیدا کرده است:
«إِلَهِی أَصْبَحْتُ وَ أَمْسَیتُ عَبْداً دَاخِراً لَک لاَ أَمْلِک لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لاَ ضَرّاً إِلاَّ بِک
أَشْهَدُ بِذَلِک عَلَى نَفْسِی وَ أَعْتَرِفُ بِضَعْفِ قُوَّتِی وَ قِلَّةِ حِیلَتِی فَأَنْجِزْ لِی مَا وَعَدْتَنِی وَ تَمِّمْ لِی مَا آتَیتَنِی
فَإِنِّی عَبْدُک الْمِسْکینُ الْمُسْتَکینُ الضَّعِیفُ الضَّرِیرُ الْحَقِیرُ الْمَهِینُ الْفَقِیرُ الْخَائِفُ الْمُسْتَجِیرُ»:
"خداى من در حالى شب را به صبح آوردم و روز را به شام بردم که بنده ذلیل توام، و جز با مدد تو بر جلب نفعى یا دفع زیانى قدرت ندارم، مولاى من به این ذلت گواهى مى دهم، و به ناتوانى و بیچارگى خویش اعتراف دارم، پس به آنچه به من وعده دادى وفان کن، و عطایت را برایم کامل ساز، که من بنده بینوا، زار،ناتوان، بى سامان، خوار، بى ارزش،فقیر، ترسان،پناه آورنده به توام".
شرح صحیفه (قهپایی)
«اللهم انک ان صرفت عنى وجهک الکریم، او منعتنى فضلک الجسیم، او حظرت على رزقک، او قطعت عنى سیبک لم اجد السبیل الى شىء من املى غیرک، و لم اقدر على ما عندک بمعونه سواک».
و فى نسخه الشهید: «ان صرفت» -اى: من حیث ان صرفت- «انت عنى وجهک الکریم».
«حظرت» -بالحاء المهمله و الظاء المعجمه- اى: منعت. فى النهایه الاثیریه: «لا یحظر علیکم النبات»، اى: لا تمنعون من الزراعه حیث شئتم. و منه فى التنزیل: (ما کان عطاء ربک محظورا)، اى: ممنوعا.
و السیب- بالسین المهمله و الیاء المثناه من تحت و الباء الموحده- بمعنى العطاء. و فى الحدیث: «فى السیوب الخمس». و فى بعض النسخ: السبب- بالباءین الموحدتین. و فى نسخه ابن ادریس: «نیلک» -بالنون و الیاء المثناه من تحت- بمعنى عطائک.
یعنى: «بار خدایا، اگر بگردانى از من روى کریم خود را و متوجه حال من نشوى، یا بازدارى از من فضل جسیم خود را» یعنى عظیم. ماخوذ است از قول عرب: قد جسم الشى ء، اى: عظم «یا منع کنى مرا از رزق خود، یا قطع کنى از من عطاى خود» پس این فقرات چهارگانه به منزله ى مترادفاتند و ایراد اینها از باب تاکید و اختلاف لفظ است «نبوده ام من که بیابم راهى به چیزى از امید خود به غیر تو، و قادر نبوده ام به آنچه نزد توست به مددکارى غیر تو».
«فانى عبدک و فى قبضتک. ناصیتى بیدک».
الناصیه: قصاص الشعر، و هو منتهى منبته من مقدم الراس او حوالیه. قال المطرزى فى المغرب: قال الازهرى: الناصیه عند العرب منبت الشعر فى مقدم الراس لا الشعر. و انما تسمیه العامه ناصیه باسم منبته.
و کانه علیه السلام قد کنى عما هو ملاک الذات بالناصیه، و عن شده المقهوریه فى سطوات قدره الله تعالى و قوته بکون الناصیه بیده. و بالجمله الاخذ بالنواصى کنایه عن سلطان قدرته و قوته على هویات الاشیاء و ماهیاتها.
یعنى: پس به درستى که من بنده ى توام و در قبضه ى قدرت توست ذات من. و به دست توست پیشانى من. و آن کنایه است از کمال سلطنت و قاهریت حق سبحانه و تعالى بر بندگان خود.
«لا امر لى مع امرک».
نیست مرا هیچ فرمانى با فرمان تو.
«ماض فى حکمک. عدل فى قضاوک».
روان است و جارى است در من حکم تو. محض عدل و داد است در حق من حکم و قضاى تو.
«و لا قوه لى على الخروج من سلطانک. و لا استطیع مجاوزه قدرتک».
هیچ قوت و قدرت نیست مرا بر بیرون رفتن از سلطنت و پادشاهى تو. و هیچ استطاعت و توانایى نیست مرا از درگذشتن از قدرت تو.
«و لا استمیل هواک، و لا ابلغ رضاک، و لا انال ما عندک، الا بطاعتک و فضل رحمتک».
الهوى: الحب. یقال: هوى- بالکسر- یهوى هوى، اى: احب. و «رضاک»، اى: ما ترضى به و تحبه، و هو مقصور. و الاستثناء من جمیع الجمل المذکوره.
یعنى: به سوى خود میل ندهم دوستى تو را، و نرسم به رضاى تو، و نیابم آنچه نزدیک توست، مگر به طاعت و فرمانبردارى تو و به فضل و رحمت تو.
«الهى اصبحت و امسیت عبدا داخرا لک».
الدخور- بالدال المهمله و الخاء المعجمه-: الصغار و الذل. قال ابن الاثیر: الداخر: الذلیل المهان.
یعنى: اى خداوند من، به درستى که داخل شدم در وقت صبح و در وقت شب در حالتى که بنده ى ذلیل خوارم مر تو را.
«لا املک لنفسى نفعا و لا ضرا الا بک. اشهد بذلک على نفسى».
مالک نیستم از براى نفس خود سودى و نه زیانى را مگر به سبب تو. گواهى مى دهم به این معنى بر نفس خویش.
«و اعترف بضعف قوتى و قله حیلتى».
و معترفم به ضعف و بى قوتى خود و بیچارگى که دیگر مرا چاره نمانده.
«فانجزلى ما وعدتنى. و تمم لى ما آتیتنى».
پس به جاى آر از براى من آنچه وعده داده اى از اجابت دعا. و تمام کن از براى من آنچه داده اى مرا از معرفت و کمال و غیر آن.
«فانى عبدک المسکین المستکین الضعیف الضریر الحقیر المهین الفقیر الخائف المستجیر».
المسکین- مفعیل من السکون- اى: الذى اسکنه الفقر، اى: قلل حرکته.
و المستکین: الخاضع. و قوله تعالى: (و ما ضعفوا و ما استکانوا)، اى: ما خضعوا. افتعال من السکون. یقال: استکن و سکن، اذا خضع. و قیل: استفعال من السکینه: و هى الحاله السیئه.
و الضعیف: ضد القوى.
و الضریر: المحتاج. جمعه: الضرائر، اى: المحاویج.
و الحقیر: الذلیل الصغیر. و المهین: الحقیر. فهو تاکید له.
و الفقیر: المحتاج. «الخائف»، اى: انى خائف من عذابک.
المستجیر، اى: طالب الاجاره و الامان. یقال: استجاره من فلان فاجاره.
یعنى: پس به درستى که من بنده ى توام، ذلیل و خوارم، خاضعم و خاشع، محتاج به رحمت تو و حقیر و خوار- پس این الفاظ به حسب معنى نزدیک یکدیگرند و اختلاف لفظ از باب تاکید است- و ترسنده از عذاب تو، زینهار جوینده ام از عذاب تو به رحمت تو.
شرح صحیفه (مدرسی)
اللغه:
حظر: به معنى منع،
سبب به معنى وسیله.
جسیم: عظیم و بزرگ.
اگر کسى تامل کند در عبارت شریف امام که عرض کند اگر تو برگردانى از من روى خود را و منع نمائى از من روزى خود را و فضل خود را و قطع فرمائى از من وسیله ى خود را و نمى یابم راه به سوى چیزى از آرزوى خود غیر تو و قادر نیستم بر آنچه در نزد تو است به یارى سواى تو، خواهد نکات و دقایقى از آن عبارت شریف فهمید فتامل.
به درستى که من بنده ى توام و در قبضه ى توام و موى پیشانى من در دست تو است.
نیست امرى مرا با امر تو یعنى اگر مشیت تو قرار گیرد بر امرى مرا قدرت مخالفت تو نیست.
نافذ است در من حکم تو.
یعنى نمى توانم خواهش تو را برگردانم و باب استفعال در مقام منسلخ از معنى طلب است اى لا امیل.
یعنى: نمى رسم من به چیزهائى که نزد تو است مگر به بندگى نمودن تو و به زیادتى مهربانى تو، بدان که آنچه نزد خداى عزوجل است از نعمت و خوبى از امور دنیویه و اخرویه امت و هر چه مى رسد به بندگان او از لطف و کرم او است لکن آنچه در نزد او است از نعم دنیویه رسیدن او به بنده موقوف به بندگى او نیست بلکه انعام و اکرام به هر نفسى از نفوس نماید از مطیع و غیر مطیع.
و اما نعم اخرویه از حور و قصور و رضوان و بهشت رسیدن به آنها بدون بندگى شاید نشود بلکه مى گوئیم: آن نعم قرار داده شده است از براى خوبان و نیکان پس چگونه شود به غیر داده شود، حضرت امام زین العابدین علیه السلام با آن جلال و بزرگى مى گوید به خدا که: نتوانم رسید آن مرتبه را مگر به بندگى نمودن تو و به فضل رحمت تو.
جهله این زمان بندگى نمودن را انداخته اند و اعتقادشان آن است که به فضل رحمت او به مراتب عالیه مى رسیم لکن نفهمیده اند که فضل رحمت به هر کس نمى رسد چنانچه خداى عزوجل مى فرماید: که رحمت خدا نزدیک به نیکوکاران است حضرت حجه الله سلام الله علیه مى فرماید که خداوند مهربان است در موضع عفو و رحمت.
دخر: ذل،
استثناء مفرغ است یعنى لا املک شیئا من الاشیاء.
گاهى توهم مى شود که ظاهر این عبارت دلالت بر مذهب اشعرى دارد که مى گوید: که بنده را در افعال خود هیچ اختیار نیست و او در افعال خود مجبور است پس نفع و ضرر که عبارت از ایمان و کفر است از خدا است.
جواب شبهه واضح است و آن آن است که ایجاد افعال به مقدمات است فلا اقل از حیوه و قدرت و قوت و این امور در اختیار بنده نیست پس مى تواند خدا او را بکشد یا مریض نماید پس معنى الا بک الا بقدرتک است و این منافات ندارد که افعال بنده مخلوق بنده باشد.
یعنى: اى خداى من داخل در صبح شدم و شب شدم من در حالتى که بنده ى ذلیل تو هستم از براى تو و مالک نیستم مر خودم را سودى و نه زیانى مگر به قدرت و مشیت تو.
حیله استادى نمودن و فکر کردن در امرى که برسد.
یعنى: شهادت مى دهم که من چیزى نیستم بر نفس خود و اعتراف مى کنم به ناتوانى خودم و نبودن فکر و تدبیر خودم. غرض از فقرات آن است که بنده در مقابل خالق عدم صرف و لا شىء محض هست.
پس وفا نما تو از براى من آنچه وعده فرمودى مرا و تمام نما از براى من آنچه را که مرا دادى، وعده ى خداى عزوجل اجابت دعا است و کشف ضر و اتمام نعمت عبارت از آن است که بنده در آن نعمت است از او زایل نکند و تغییر ندهد.
مستکین: اسم فاعل از استکان باب استفعال ماخوذ از کون به معنى گردیدن از حالى به حالى مثل استحال بعضى گفتند باب افتعال از سکن الف و یا در وجهین زیاد شده است از براى اشباع فتحه و کسره.
ضریر: بدحال و صاحب فقر و فاقه.
مهین: از مهانه یا هون به معنى خوارى و مذلت.
یعنى: پس به درستى که من بنده ى توام گدا و خوار و ناتوان بدحال پست و بى اعتبار محتاج ترسان پناه گیرنده.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
در دومین فراز از این دعا خواسته هایش را چنین عنوان مى کند: (بار خداوندا اگر روى بزرگوار و کریمت را از من برگردانى، یا فضل و نعمت عظیمت را از من دریغ دارى، یا روزیت را از من بازگیرى و یا رشته ى رحمتت را از من قطع فرمائى من هیچ راه و وسیله اى براى رسیدن به آمال و آرزویم غیر از تو نمى یابم) (اللهم انک ان صرفت عنى وجهک الکریم، او منعتنى فضلک الجسیم، او حظرت على رزقک، او قطعت عنى سببک لم اجد السبیل الى شى ء من املى غیرک).
(و قادر به دست آوردن آنچه در نزد تو است با کمک غیر تو نخواهم بود) (و لم اقدر على ما عندک بمعونه سواک).
و براى اثبات سخن بالا به دلیلهاى ذیل متمسک مى شده مى گوید:
(من بنده ى تو در قبضه ى قدرت تو و زمام امورم در دست تو است) (فانى عبدک و فى قبضتک، ناصیتى بیدک).
(در برابر امر و فرمانت مرا امر و فرمانى نیست، حکم و دستورت در مورد من گذرا، قضاوتت در حق من مطابق عدالت، هیچ قدرت و قوتى براى من در بیرون رفتن از محیط حکومتت وجود ندارد و استطاعت تجاوز از قدرتت را هرگز پیدا نخواهم کرد) (لا امر لى مع امرک، ماض فى حکمک، عدل فى قضاوک، و لا قوه لى على الخروج من سلطانک، و لا استطیع مجاوزه قدرتک).
و مى افزاید (من قادر به جلب محبت تو نیستم، توانائى رسیدن به رضا و خشنودیت را ندارم و دست یافتن به آنچه نزد تو موجود است را جز به طاعت و فضل و رحمتت ممکن نمى بینم) (و لا استمیل هواک، و لا ابلغ رضاک، و لا انال ما عندک الا بطاعتک و بفضل رحمتک).
و به دنبال آن بار دیگر کوچکى، حقارت و تسلیم خود را با عباراتى دیگر اعلام مى دارد و زمینه ى لطف و رحمت حق را در خود فراهم مى سازد عرضه مى دارد: (بار خداوندا من روز را به شام و شب را به صبح رسانده ام در حالى که بنده ى ذلیل و کوچک توام، مالک هیچ سود و زیانى جز با مدد تو براى خود نیستم) (الهى اصبحت و امسیت عبدا داخرا لک، (لا املک لنفسى نفعا و لا ضرا) الا بک).
(من به آنچه که گفتم بر ضد خویش شهادت مى دهم، به ضعیف نیروى خویش، و به قلت تدبیر خود اعتراف مى کنم) (اشهد بذلک على نفسى، و اعترف بضعف قوتى و قله حیلتى).
(بنابراین آنچه را که به من وعده داده اى منجز ساز، و آنچه را که به من عنایت کرده اى کامل فرما) (فانجز لى ما وعدتنى، و تمم لى ما آتیتنى).
(که من بنده ى مسکین، بینوا، ناتوان، مستمند بى سامان، ذلیل، حقیر، خوار، فقیر، خائف و پناه آورنده به توام) (فانى عبدک المسکین المستکین الضعیف الضریر الحقیر المهین الفقیر الخائف المستجیر).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۳، ص:۴۶۸-۴۵۷
«اللّهُمَّ إنَّک إنْ صَرَفْتَ عَنّی وَجْهَک الکریمَ، أو مَنعْتَنی فَضْلَک الجَسیمَ، أوْ حَظَرْتَ عَلَی رِزْقَک، أوْ قَطَعْتَ عَنّی سَبَبَک، لمْ أجِدِ السَّبیلَ إلى شیءٍ مِنْ أمَلی غَیرک، وَ لَمْ أقْدِرْ عَلى ما عِنْدَک بَمعونَةِ سِواک، فَإنّی عَبْدُک وَ فی قَبْضَتِک، ناصِیتی بِیدِک، لا أمْرَ لی مَعَ أمْرِک، ماضٍ فِی حُکمُک، عَدلٌ فِی قضاؤُک، و لا قُوَّةَ لی عَلى الخُروج مِنْ سُلْطانِک، وَ لا أسْتَطیعُ مُجاوَزَةَ قُدْرَتِک، وَ لا أسْتَمیلُ هَواک، وَ لا أبْلُغُ رِضاک، وَ لا أنالُ ما عِنْدَک إلاّ بِطاعَتِک، وَ بِفَضْلِ رَحْمَتِک».
صرفه صرفا -من باب ضرب-: رده و قلبه، و صرف الوجه فیمن یجوز علیه ذلک کنایه عن الاستهانه و السخط، لان من اکرم انسانا و رضى عنه اقبل بوجهه علیه، و من استهان به و سخط علیه صرف وجهه عنه، ثم کثر و اشتهر حتى صار الاقبال عباره عن الاکرام و الاحسان، و صرف الوجه عباره عن الاستهانه و السخط، و ان لم یکن ثم اقبال و لا صرف، ثم جاء فیمن لا یجوز علیه ذلک مجردا، فجاء الاقبال بمعنى الرضا و الاحسان فى نحو: و اقبل على بوجهک ذى الجلال و الاکرام، و صرف الوجه بمعنى الاستهانه و السخط، کما فى عباره الدعاء، و کلاهما مجاز عما وقعا کنایه عنه فیمن یجوز علیه الاقبال و الصرف. هکذا حققه الزمخشرى فى نظیر هذه العباره.
و هو تصریح منه بان الکنایه یعتبر فیها صلوح اراده الحقیقه و ان لم ترد، و ان الکنایات قد تشتهر حتى لا تبقى تلک الجهه ملحوظه، و حینئذ تلحق بالمجاز، و لا یجعل مجازا الا بعد الشهره، لان جهه الانتقال الى المعنى المجازى اولا غیر واضحه بخلاف المعنى المکنى عنه.
و استشکل بما ذکره فى قوله تعالى: «بل یداه مبسوطتان» «و السماوات مطویات بیمینه»، «الرحمن على العرش استوى» و نحو ذلک، انها کلها کنایات مع امتناع المعنى الحقیقى قطعا.
و اجاب صاحب الکشف بانه لما کان هذا المجاز متفرعا على الکنایه، جاز ان یسمى مجازا و ان یسمى کنایه.
و الجسیم فى الاصل: العظیم الجسم، ثم استعمل فى المعانى فقیل: امر جسیم اى: عظیم.
قال فى الاساس: و من المجاز: امر جسیم، و هو من جسیمات الخطوب.
و حظرته حظرا -من باب قتل-: منعته، و منه: «و ما کان عطاء ربک محظورا» اى: ممنوعا.
قال فى النهایه: و کثیرا ما یرد فى الحدیث ذکر المحظور و یراد به الحرام، و قد حظرت الشىء: اذا حرمته و هو راجع الى المنع.
و فى الاساس: حظر علیه کذا: حیل بینه و بینه، و هذا محظور: غیر مباح.
و قال الجوهرى: الحظر: الحجر، و هو خلاف الاباحه، و المحظور: المحرم.
و ما وقع فى بعض التعالیق من ان الحظر بالتسکین بمعنى المنع، و اما الحظر بمعنى ضد الاباحه فبالتحریک، لا اصل له، بل هو بالمعنیین بالسکون، لم یفرق بینهما احد، کیف؟ و احد المعنیین اصل الاخر.
و السبب فى اللغه: الحبل، ثم استعیر لکل ما یتوصل به الى المطلوب، و المراد بسببه تعالى هنا: رحمته و فضله، کما قال علیه السلام فى الدعاء بعد صلاه اللیل:
«خرجت من یدى اسباب الوصلات الا ما وصله رحمتک»، اى: فاتتنى الاسباب التى یتوصل بها الى السعادات الاخرویه الا السبب الذى هو رحمتک، و یحتمل ان یکون المراد به جمیع ما یتوصل به الى قربه تعالى و نیل الزلفى لدیه.
و وجد مطلوبه یجده -من باب وعد- وجودا و وجدانا بالکسر: ادرکه و ظفر به، و فى لغه لبنى عامر: یجده بضم الجیم، و لا نظیر له فى باب المثال.
و المراد بالسبیل هنا: الوسیله، عبر عنها بالسبیل لتوجه النفس الیها و کونها موصله الى المطلوب.
و الامل: بمعنى المامول، من باب اطلاق المصدر على المفعول، کاللفظ بمعنى الملفوظ.
و غیر: اداه استثناء بمعنى الا، و نصبها اما على الاستثناء، او على البدل من المستثنى منه و هو السبیل، لانها تعرب اعراب الاسم التالى ل«الا». و ذهب بعضهم الى ان الفتحه فیها فتحه بناء، لاضافتها الى المبنى.
و قدرت على الشىء اقدر- من باب ضرب-: قویت علیه و تمکنت منه.
و المعونه: اسم من اعانه اى: ساعده، و وزنها مفعله بضم العین، و بعضهم یجعل المیم فیها اصلیه و یقول: وزنها فعوله، ماخوذه من الماعون و هو فاعول من المعن بمعنى العطاء، و منهم من یقول: الماعون اصله المعونه، و الالف عوض عن الهاء.
و سوى: بمعنى غیر التى هى صفه، اى: بمعونه احد غیرک.
و الفاء: بمعنى لام التعلیل، اى: لانى عبدک، و العبد: المملوک.
قال سیبویه: هو فى الاصل صفه، قالوا: رجل عبد، و لکنه استعمل استعمال الاسماء.
و فى قبضتک: اى فى ملکک، و اصله من القبض و هو الامساک بالید. و قد تقدم الکلام علیه مبسوطا فى الروضه السادسه.
و الناصیه: الشعر المسترسل فى مقدم الراس.
قال الطبرسى: سمى شعر مقدم الراس ناصیه لاتصاله بالراس، من قولهم: ناصى یناصى مناصاه: اذا وصل.
و فى تفسیر النیسابورى: الناصیه: شعر الجبهه، و قد یسمى مکان الشعر ناصیه.
و قال الازهرى: الناصیه عند العرب: منبت الشعر فى مقدم الراس لا الشعر، و انما تسمیه العامه باسم منبته، انتهى.
و هو الصحیح، یدل على ذلک انهم سموا کل موضع من الراس باسم یخصه، فقالوا لمقدم الراس: ناصیه، و للبیاضین الذین یکتنفانها: نزعتان، و لموخر الراس: قفا، و ما بین النزعتین و القفا: جانبان، و لما احاط به ذلک: وسط الراس، لکنهم استعلموا الناصیه فى شعر مقدم الراس استعمالا فاشیا تسمیه له باسم محله، فقالوا: جز ناصیته و اخذ بناصیته.
و معنى ناصیتى بیدک: انى تحت قدرتک و تسخیرک، فهو تمثیل لقدرته سبحانه علیه یصرفه کیف یشاء غیر مستعص علیه، کما قال تعالى: «ما من دابه الا هو آخذ بناصیتها» اى: الا هو مالک لها قادر علیها یصرفها على ما یرید بها.
قال المفسرون: هو تمثیل لغایه التسخیر و نهایه التذلیل، و کان العرب اذا اسر الاسیر فارادوا اطلاقه و المن علیه جزوا ناصیته، فکان علامه لقهره.
قوله علیه السلام: «لا امرلى مع امرک» قال بعضهم: معناه لا امر لى مخالفا لامرک او موافقا ایضا اذا کنت انت الامر او لا امر لى بحیث اکون مستقلا باسبابه، فلا یدل على نفى فعل العبد، انتهى.
و یحتمل ان یراد بالامر المنفى ما یریده من الامور، و بامره تعالى خلاف النهى، و هو ظاهر.
و مضى الامر مضیا: نفذ.
و الحکم: مصدر حکم الحاکم علیه بکذا: اذا قضى علیه به، و اصله المنع، کانه منعه من خلافه فلم یقدر على الخروج منه، اى: نافذ فى حکمک، لا استطیع رده و لا الخروج منه.
و القضاء: اما بمعنى المقضى، اذ قد یقال: هذا قضاء الله اى: مقضیه، او بمعنى الامر، من قضى بمعنى: امر، کقوله تعالى: «و قضى ربک الا تعبدوا الا ایاه»، او بمعنى سطر ما کان و ما یکون فى اللوح المحفوظ بالقلم الالهى. و على کل تقدیر لما کان العدل عباره عن التوسط فى الافعال و الاقوال بین طرفى الافراط و التفریط، و کان ما قضاه الله تعالى و حکم بوقوعه علیه، او امره به و نهاه عنه، اى: ما سطره ما کان او یکون من شانه فى اللوح المحفوظ، جاریا على وفق الحکمه، و النظام الاکمل، لا جرم کان قضاوه فیه- باى معنى حملته علیه- غیر منسوب الى احد طرفى الافراط و التفریط، بل کان على حاق الوسط منهما و هو العدل.
و السلطان: قدره الملک و موضع تسلطه، اى: لا استطیع الخروج من قدرتک و من حیطه ملکک، کما قال تعالى: «یا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السماوات و الارض فانفذوا لا تنفذون الا بسلطان» اى: ان قدرتم على ان تهربوا من قضائى، و تخرجوا من ملکوتى و من اقطار سماواتى و ارضى، فانفذوا و خلصوا انفسکم من عقابى، و ان لکم ذلک؟ و انتم لا تقدرون على النفوذ الا بسلطان و قوه و قهر، و لیس لکم شىء من ذلک.
و جاوزت الشىء مجاوزه و تجاوزته: تعدیته، اى: لا استطیع ان اتعدى قدرتک و استعصى علیها، بل انت قادر على ما ترید منى، سواء کان محبوبا لى او مکروها.
و استماله استماله: استعطفه، اى: طلب میله الیه اى: محبته، من مال الیه: بمعنى احبه.
و الهوى مقصورا: مصدر هویته- من باب تعب-: اذا احببته، و المعنى: لا اقدر على استعطاف محبتک و جعلها مائله الى.
و بلغ مراده بلوغا- من باب قعد-: ادرکه و وصل الیه.
و محبته و رضاه تعالى عباره عن ارادته.
قال بعض المحققین: و یشبه ان یکون الرضا اعم من المحبه، لان کل محب راض عما احبه، و لا ینعکس.
و نال مطلوبه یناله نیلا- من باب تعب- نیلا: ادرکه.
و المراد بما عنده سبحانه: خزائن رحمته الدنیویه و الاخرویه، المشار الیها بقوله تعالى: «ما عندکم ینفد و ما عند الله باق»، اى: لا نفاد له، اما الاخرویه فظاهره، و اما الدنیویه فحیث کانت موصوله بالاخرویه و مستتبعه بها، فقد انتظمت فى سمت الباقیات الصالحات.
و قوله علیه السلام: «الا بطاعتک» استثناء مفرغ من محذوف عام، اى: بشىء من الاشیاء الا بطاعتک و بفضل رحمتک، اى: بابتداء احسانها الکائن بلا عله.
و لما کان السبب فى الفوز بمحبه الله سبحانه و رضاه، و نیل ما عنده من السعادات، امرین: احدهما: العمل الذى یترتب علیه الاجر و الجزاء.
و الثانى: محض التفضل الذى یکون عن مزید رحمته.
حصر علیه السلام اسباب الفوز بذلک فى الطاعه التى یستعد بها المطیع لدرک بغیته من الله تعالى، و فى فضل رحمته الذى یوتیه من یشاء. و قدم الطاعه لانها کما تکون سببا لاستعداد العبد لنیل الاجر و الجزاء، تکون سببا لافاضه الرحمه المقتضیه للتفضل من غیر استحقاق، کما قال تعالى: «ان رحمه الله قریب من المحسنین»، و الله اعلم.
«اصبح» و «امسى» یکونان تامین بمعنى وصلنا الى الصبح و المساء و دخلنا فیهما، و یکونان ناقصین، و لهما حینئذ معنیان: احدهما: ان یکونا بمعنى صار مطلقا، من غیر اعتبار الوقتین اللذین یدل علیهما ترکیب الفعل اعنى الصبح و المساء، بل باعتبار الزمن الذى یدل علیه صیغه الفعل اعنى الماضى فیهما، او الحال او الاستقبال فى مضارعهما، فیکونان لافاده الانتقال من حال الى حال مجردا عن ملاحظه الوقت، و منه قوله تعالى: «فاصبحتم بنعمته اخوانا».
و الثانى: ان یکونا بمعنى کان فى الصبح و کان فى المساء، فیقترن فى هذا المعنى مضمون الجمله اعنى مصدر الخبر مضافا الى الاسم، بزمانى الفعل اعنى الذى یدل علیه ترکیبه و الذى یدل علیه صیغته، فمعنى اصبح زید امیرا: ان اماره زید مقترنه بالصبح فى الزمن الماضى.
اذا عرفت ذلک، فاعلم ان بعض الفضلاء صرح فى نظیر هذه العباره من الدعاء، ان اصبح و امسى محتمله للمعانى الثلاثه، فقال: اصبح و امسى اما تامه، او بمعنى صار، او لاقتران مضمون الجمله بهذین الوقتین، انتهى.
و لا یخفى ان احتمال کونهما هنا بمعنى صار باطل، اما اولا: فلو قصد هذا المعنى لاکتفى باحد الفعلین عن الاخر، اذ هما بمعنى واحد على هذا المعنى.
و اما ثانیا: فلان المقصود بایراد الفعلین الاستمرار، اى: کل صباح و مساء، و کونهما بمعنى صار ینتفى معه هذا الغرض، فلم یبق الا احتمال المعنیین الاخرین.
و قد تقدم فى شرح دعاء الصباح فى الروضه السادسه ان مثل هذا الکلام فى الدعاء انشاء فى صوره الخبر، فالمقصود به الاقرار لله سبحانه بالعبودیه صباحا و مساء لا الاخبار عن کونه دخل فى الصباح و المساء حال کونه عبدا، و لا ان عبودیته مقترنه بالصبح و المساء فى الزمن الماضى، فتنبه.
و قوله: «عبدا» اما حال ان جعلت اصبحت و امسیت تامین، او خبر ان جعلتهما بمعنى الکون فى الصبح و المساء، على التنازع فیهما.
و داخرا: صفه لعبد، اى: ذلیلا صاغرا.
قال فى القاموس: دخر کمنع و فرح دخورا و دخرا: صغر و ذل.
و ذلک: اما صفه بعد صفه، او حال من عبد لتخصصه بالوصف.
و جمله: «لا املک» اما خبرثان لاصبحت و امسیت، او حال من فاعلهما، او مستانفه.
و اللام من قوله: «لنفسى»: اما متعلقه باملک، او بمحذوف وقع حالا من نفعا، اى: لا اقدر لاجل نفسى على جلب نفع ما، و لا على دفع ضر ما.
و قوله: «الا بک» استثناء مفرغ، اى: بشىء الا بک، اى: بمشیئتک او بقدرتک، و فیه اقتباس من قوله تعالى: «قل لا املک لنفسى نفعا و لا ضرا الا ما شاء الله».
و قال النیسابورى: احتجت الاشاعره بهذه الایه فى مساله خلق الاعمال، قالوا: الایمان نفع و الکفر ضر، فوجب ان لا یحصلا الا بمشیئه الله تعالى. و اجابت المعتزله بان المراد: لا املک لنفسى من النفع و الضر الا قدر ما شاء الله ان یقدرنى علیه و یمکننى منه.
و قال امین الاسلام ابوعلى الطبرسى: فى هذا الاستثناء دلاله على فساد مذهب المجبره، لان الاعمال لو کانت مخلوقه لله لما صح الاستثناء منها، لان احدا لا یملک عندهم شیئا.
قوله علیه السلام: «اشهد بذلک على نفسى» فصل الجمله لکمال انقطاعها عما قبلها، و اختار الفعلیه لافاده التجدد و المضارع لافاده الاستمرار، اى: اقر و اعترف على نفسى بما ذکرت من کونى لم ازل عبدا داخرا لک لا اقدر لنفسى على نفع و لاخر و اعترف بالشىء اعترافا: اقربه على نفسه.
و القوه: تطلق على کمال القدره، و على شده الممانعه، و یقابلها الضعف. و لما کان کل ذى قوه غیره سبحانه ضعیفا عادم القوه من نفسه، فهو فى ذل الضعف و امر العجز، وجب الاعتراف له تعالى بضعف القوه و عدمها، اذ کانت قوته انما تتتحقق فیه بمفهومیها منه سبحانه.
و الحیله: الحذق فى تدبیر الامور، و هو اعمال الفکر و تقلیبه حتى یهتدى الى المقصود.
و المراد بالقله هنا: العدم، و کثیرا ما یعبر بها عنه، فیقال: قلیل الخیر اى: لا یکاد یفعله.
و الاعتراف له سبحانه بقله الحیله، من حیث استحقاق العبد العجز لذاته عن جلب منافعه و دفع مضاره، فهو لا یستطیع من نفسه ان یدبر اموره و یعلم مرغوبه و محذوره، کما قیل:
اذا لم یکن عون من الله للفتى فاول ما یجبنى علیه اجتهاده
و انجز له وعده انجازا اذا وفى له به.
قال الزمخشرى فى الاساس: انجز وعده انجازا و نجز الوعد و هو ناجز: اذا حصل و ثم، و منه: و نجز الکتاب، و نجزت حاجته.
و المراد بما وعده: ما وقع الوعد به منه سبحانه من اجابه دعوه الداعى اذا دعاه و اجابه المضطر و کشف السوء، و بتتمیم ما آتاه: ابقاوه علیه و عدم زواله و تغییره، و منه: الدعوه التامه اى: التى لا یدخلها تغییر بل باقیه الى یوم النشور، او جعله تاما لا نقص فیه و لا عیب، و منه: کلمات الله التامه اى: التى لیس فى شىء منها نقص و لا عیب.
و المسکین: من المسکنه، و هى الذله و الافتقار، و هو مفعیل من السکون.
و المستکین: اسم فاعل من استکان. و اختلفوا فیه فقیل: هو من الکون، لانه یقال: استکان: اذا ذل و خضع، اى: صار له کون خلاف کونه، کما یقال: استحال: اذا تغیر من حال الى حال، الا ان استحال عام فى کل حال، و استکان خاص بالتغیر و الذل.
و قال آخرون: انه افتعل من السکون، و زیدت الالف لاشباع الفتحه.
و قال ابوعلى الفارسى فى قوله تعالى: «و ما ضعفوا و ما استکانوا»: لا اقول: انه افتعلوا من السکون و زیدت الالف، لکنه عندى استفعلوا مثل استقاموا، و العین حرف عله، و لذا ثبت فى اسم الفاعل نحو: مستکین، و فى نحو: یستکین، على انه یجوز ان یکون من الزیادات اللازمه، کما قالوا: مکان، و هو مفعل من الکون، ثم قالوا: امکنه و اماکن و تمکن و استمکن، على توهم اصاله المیم للزومه و ثباته فى جمیع متصرفاته.
و الضعیف: المتصف بالضعف، و ضعف الانسان باعتبار خلقته، و باعتبار عجزه من مخالفه هواه و عدم قدرته على مقاتله دواعیه، اما الاول فظاهر بالنسبه الى کثیر من المخلوقات بل الحیوانات، و لهذا اشتد احتیاجه الى التعاون و التمدن و الاغذیه و الادویه و المساکن و الملابس و المراکب و الذخائر و المعاملات، الى غیر ذلک من الضرورات.
و اما الثانى فاظهر، و لهذا لا یصبر عن الشهوات و لا یتحمل مشاق الطاعات.
و الضریر: فعیل بمعنى مفعول، من الضر بالضم و هو الفاقه و الفقر و سوء الحال و الشده.
قال الازهرى: کلما کان من سوء حال و فقر و شده فى بدن فهو ضر بالضم، و ما کان ضد النفع فهو بفتحها.
و قیل: هو بالضم اسم، و بالفتح مصدر.
و ذل ذلا- من باب ضرب-: هان فهو ذلیل، و الاسم الذل بالضم و الذله بالکسر.
و حقر الشىء بالضم حقاره: هان قدره فلا یعبا به فهو حقیر.
و المهین: فعیل من المهانه.
قال فى الاساس: مهن مهانه: حقر فهو مهین.
و قال الطبرسى: المهین: الضعیف الحقیر، و قیل: المهین: الفقیر الذى یمتهن نفسه فى جمیع ما یحتاج الیه، لیس له من یکفیه امره، انتهى.
و الفقیر: فعیل بمعنى فاعل، یقال: فقر یفقر- من باب تعب-: اذا قل ماله و احتاج.
قال ابن السراج: و لم یقولوا: فقر بالضم، استغنوا عنه بافتقر.
قال بعضهم: و لیس الفقر عند اهل التحقیق الفاقه و قله المال، بل هو الحاجه الى الله تعالى و الاستغناء به عن غیره، و هذا المعنى هو المراد هنا.
و الخائف: فاعل من خاف یخاف خوفا و خیفه و مخافه و عرفوا الخوف بانه توقع حلول مکروه او فوات محبوب، فمعنى الخائف هنا: الخائف من حلول عقابک و فوات ثوابک.
و استجاره: طلب منه ان یجیره، اى: یومنه مما یخاف، فهو مستجیر، اى: المستجیر بک منک.