آیه 69 سوره یس

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنْبَغِي لَهُ ۚ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِينٌ

مشاهده آیه در سوره


<<68 آیه 69 سوره یس 70>>
سوره : سوره یس (36)
جزء : 23
نزول : مکه

ترجمه های فارسی

و نه ما او را (یعنی محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را) شعر آموختیم و نه شاعری شایسته مقام اوست، بلکه این کتاب چیزی جز ذکر الهی و قرآن روشن بیان خدا نیست.

و به پیامبر، شعر نیاموختیم و [شعرگویی] شایسته او نیست. کتاب [او] جز مایه یادآوری و قرآنی روشنگر [حقایق] نیست،

و [ما] به او شعر نياموختيم و در خور وى نيست، اين [سخن‌] جز اندرز و قرآنى روشن نيست.

به او شعر نياموخته‌ايم و شعر در خور او نيست. آنچه به او آموخته‌ايم جز اندرز و قرآنى روشنگر نيست.

ما هرگز شعر به او [= پیامبر] نیاموختیم، و شایسته او نیست (شاعر باشد)؛ این (کتاب آسمانی) فقط ذکر و قرآن مبین است!

ترجمه های انگلیسی(English translations)

We did not teach him poetry, nor does it behoove him. This is just a reminder and a manifest Quran,

And We have not taught him poetry, nor is it meet for him; it is nothing but a reminder and a plain Quran,

And We have not taught him (Muhammad) poetry, nor is it meet for him. This is naught else than a Reminder and a Lecture making plain,

We have not instructed the (Prophet) in Poetry, nor is it meet for him: this is no less than a Message and a Qur'an making things clear:

معانی کلمات آیه

«الشِّعْرَ»: چکامه. چامه. «مَا یَنبَغِی»: نسزد. در خور نیست. لازم نیست. «إِنْ»: نیست. «هُوَ»: کتاب منزل قرآن. «ذِکْرٌ»: پند و اندرز. یاد و یادآوری. «قُرْآنٌ»: قرآن. کتاب خواندنی. «مُبِینٌ»: روشن و واضح. روشنگر و بیانگر.

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ «69»

و ما به او (پيامبر) شعر نياموختيم و سزاوار او نيز نيست، آن (چه به او آموختيم) جز مايه‌ى ذكر و قرآن روشن نيست.

نکته ها

يكى از تهمت‌هايى كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى‌زدند، علاوه بر ساحر و مجنون و كاهن بودن، تهمت شاعر بودن بود، در حالى كه:

شعر بر خاسته از تخيل است، بر خلاف وحى.

شعر بر خاسته از عواطف و احساسات است، بر خلاف وحى.

شعر آميخته با اغراق است، بر خلاف وحى.

گرچه قرآن داراى جملاتِ موزون و مقطّع همچون شعر است، امّا عنصر اصلى شعر كه تخيّل است، در قرآن راهى ندارد.

قرآن، جز ذكر نيست. «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ» ذكر قدرت و قهر خدا، ياد الطاف و نعمت‌هاى او، ياد عفو و مغفرت او، ياد سنّت‌ها و قوانين او، ياد انبيا و اوصيا و اولياى او، يادى از تاريخ‌هاى پر عبرت، يادى از عوامل عزّت و سقوط امّت‌ها، يادى از نيكوكاران و هدايت شدگان، يادى از تبه‌كاران و كافران و فاسقان و مجرمان و ستمگران و عاقبت آنان، يادى از اخلاص‌ها، ايثارها، شجاعت‌ها، انفاق‌ها، صبرها و پايان نيك آن، يادى از قتل‌ها، شكنجه‌ها، اذيّت‌ها، تهمت‌ها، تحقيرها، حقّ‌كشى‌ها و به استضعاف كشيدن‌ها و عاقبت شوم مستكبران، يادى از اوامر و نواهى و مواعظ و حكمت‌ها، يادى از آفريده‌هاى آسمانى و زمينى و دريايى، يادى از آينده تاريخ و پيروزى حكومت حقّ و پر شدن جهان از عدل و داد و محكوميّت ظلم و ستم، يادى از برزخ و معاد و حوادث قبل از قيامت و چگونگى صحنه‌هاى قيامت و خطرات دوزخ و نعمت‌هاى بهشتى.

آرى، تمام قرآن به نحوى تذكّر و يادآورى است. «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ»

جلد 7 - صفحه 556

پیام ها

1- در قرآن، سخن از نفى ارزش شعر نيست، بلكه سخن از نفى شعر از پيامبر است. «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ»

2- خداوند از تهمت به انبيا دفاع مى‌كند. «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ»

3- ندانستن شعر به ارشاد مبلّغ ضررى نمى‌زند. «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ»

4- رشدهاى نابجا و فضاهاى فرهنگى غلط شما را متزلزل نكند. (در زمان پيامبر مسأله شعر جايگاهى بيش از متعارف داشت و شعر و شاعرى در رأس امور بود. اين آيه ابّهت آن را شكست.) «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ»

5- طبع شعر از سوى خداوند است. «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ»

6- معلّم، پيامبر خداست. «عَلَّمْناهُ»

7- هر علمى براى هر كس سزاوار نيست. «وَ ما يَنْبَغِي لَهُ»

8- تا از تخيّلات و موهومات شاعرانه تخليه نشويم، روح ما ظرف معارف الهى قرار نمى‌گيرد. وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ ... إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ‌

9- قرآن، مايه‌ى تذكّر و يادآورى است. «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ»

10- قرآن، كلامى روشن و قابل فهم و استدلال است. «قُرْآنٌ مُبِينٌ»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ (69)

جلد 11 - صفحه 93

وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ: و نياموختيم او را شاعرى، يعنى علم شعر به او نداديم، وَ ما يَنْبَغِي لَهُ‌: و نشايد و سزاوار نيست مر او را شعر گفتن. و نظم قرآن دلالت نمى‌كند بر شاعرى او، زيرا شعر كلام مقفا و موزون است، و قرآن به اين طريق نيست. إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ: نيست آنچه نازل فرموديم بر پيغمبر مگر ياد كردن موعظه و ارشاد، وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ‌: و كتابى است روشن كه بر وجه سهولت آسانى معانى آن را دريابند، يا روشن كننده حدود و احكام حلال و حرام. ايراد اين دو وصف به جهت بيان تعداد فايده است.

تبصره:

آيه شريفه دال است بر آنكه قرآن مجيد ميزان شعر و از صناعت شعرى نيست، و پيغمبر هم شايسته و سزاوار مقام او نيست كه شاعر باشد تا شبهه به دل مردمان نرسد به آنكه قدرت او بر نظم قرآن و جزالت و فصاحت آن از قوه فطانتى است كه در شاعرى دارد، و اغلب شعراء كلام آنها مبالغه و اغراق و غلو و هجو باشد و به هواى نفس صادر گردد، و لذا مذمت شده و در حديث است كه حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: لئن يمتلى جوف احدكم قيحا احبّ الىّ ان يمتلى شعرا: «1» اگر شكم شما پر از چرك و ريم باشد، نزد من درست‌تر است از آنكه پر از شعر باشد. و ايضا از عايشه مروى است كه: (كان الشّعر ابغض حديث الى رسول اللّه) «2»: دشمن‌ترين كلام نزد حضرت شعر بوده. و چنانچه در بعض اوقات براى تمثيل بيتى مى‌فرمود بر وجهى ادا مى‌نمود كه از وزن منحرف بود، از جمله فرمود: (كفى الاسلام و الشيب للمرء ناهيا) گفتند يا رسول اللّه شاعر چنين گفته (كفى الشيب و الاسلام ناهيا) حضرت فرمود: شعر خواندن كار من نيست. و ايضا براى تمثيل بيتى از بنى قيس را به اين طريق خواند (ستبدى لك الايام ما كنت حاهلا- و يأتيك من لم تزود بالاخبار) گفتند شاعر گفته (و ياتيك بالاخبار من لم تزود) حضرت فرمود من شاعر نيستم. «3» بزرگان اشعار حكمت آميز و نصايح و

«1» وسائل الشيعة (چ بيروت 1391 ق)، ج 5 باب 51 روايت 3 ص 83، مدرك ياد شده، ص 496.

«2» تفسير نور الثقلين ج 4/ ص 393، بنقل از مجمع البيان.

«3» تفسير نور الثقلين ج 4/ ص 393، بنقل از مجمع البيان.

جلد 11 - صفحه 94

مدائح آل محمد عليهم السلام را مستثنى بلكه مدائح اهل بيت را تشويق و تحريص فرموده‌اند:


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ (68) وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ (69) لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ (70) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ (71) وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُونَ (72)

وَ لَهُمْ فِيها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ أَ فَلا يَشْكُرُونَ (73) وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ (74) لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ (75) فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (76)

ترجمه‌

و كسى كه عمر دراز ميدهيم او را نگونسار ميگردانيمش در آفرينش آيا پس در نمى‌يابند بعقل‌

و نياموختيم او را شعر و نسزد مر او را نيست آن مگر پندى و قرآنى واضح‌

تا بيم دهد كسيرا كه باشد زنده و ثابت شود گفتار عذاب بر كافران‌

آيا و نديدند كه ما آفريديم براى آنها از آنچه ساخت دستهاى ما چهارپايانى پس آنان انها را مالكانند

و رام گردانيديم آنها را براى آنان پس از آنها است سواريشان و از آنها ميخورند

و براى آنان در آنها بهره‌ها و

جلد 4 صفحه 417

آشاميدنيها است آيا پس شكر نميكنند

و گرفتند از غير خداوند خدايانى كه شايد آنها يارى كرده شوند

قدرت ندارند بر يارى كردن آنها و آنها براى آنخدايان سپاهى حاضر كرده شدگانند

پس نبايد اندوهگين سازد تو را سخنشان همانا ما ميدانيم آنچه را مخفى ميدارند و آنچه را آشكار ميكنند.

تفسير

خداوند متعال براى تنبّه كفّار بقدرت خود بر آنچه در آيات سابقه ذكر شد از كور نمودن و مسخ كردن آنها ميفرمايد و كسيكه ما عمر طولانى باو ميدهيم برميگردانيمش بتدريج بحال اوّل خود در ضعف جسم و قواء آن بطوريكه ديده آنها از كار مى‌افتد و شكل آنها تغيير ميكند و قادر بر حركت از جاى خودشان نميشوند و اين نمونه‌ئى است از محو چشم و مسخ و اقعاد و غيرها كه آنها در مردان سالخورده خود مشاهده مينمايند پس چگونه تعقّل نميكنند كه خدا قادر بر اين امور ميباشد و قمّى ره نقل فرموده كه قريش ميگفتند آنچه محمد ميگويد و نسبت بخدا ميدهد شعر است و خدا آنها را ردّ فرموده ميفرمايد پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم شعر نگفته هرگز و ظاهرا مراد از شعر كلامى است كه مبنى بر تخيّلات و تمويهات و تشبيهات مرغّبه و منفّره باشد بدون اصل مسلّم معقولى مثلا در تكذيب عسل گفته شود فضله حيوان و مهوّع انسان است و در توصيف شراب گويد ياقوتى رنگ مقوّى و مشهّى و امثال اينها خواه آن كلام منظوم باشد خواه نباشد ولى چون اين قبيل معانى غالبا در كلام منظوم وجود پيدا ميكند كلّيه كلام منظوم را شعر گفته‌اند و آن بدنام اكثريّت افراد خود شده ولى اگر شعر مبنى بر معانى محكمه و مواعظ حكيمانه يا مدح و قدح بجا باشد بسيار خوب است و بنابراين مراد از قول خداوند و ما علّمناه الشّعر تا آخر آيه آنستكه ما به پيغمبر خود كلاميكه مبنى بر وهميّات و خياليّات باشد ياد نداديم تا قرآن را مؤلّف از آنها نموده باشد و سزاوار نيست براى او كه مرشد كلّ و هادى سبل است كه چنين كلامى از او صادر شود نيست آنچه ما باو تعليم نموديم مگر موجب تذكّر و موعظه و ارشاد و كتاب آسمانى كه نامش قرآن يعنى لايق خواندن و عمل نمودن و مجموعه معانى حقّه حقيقيّه است و وصفش بيان كننده صلاح دنيا و آخرت بندگان است و اينكه گفته‌اند پيغمبر صلى اللّه عليه و اله شعر نميخواند و اگر احيانا بر زبانش جارى ميشد

جلد 4 صفحه 418

صورت آنرا تغيير ميداد كه از شعريّت خارج شود ظاهرا براى رفع توهّم شاعريّت نسبت بآنحضرت باشد و الّا ديوان اشعار امير المؤمنين عليه السّلام معروف و ترغيب پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله حسّان بن ثابت را بشعر كه فرمود هميشه اى حسّان مؤيّد باشى بروح القدس ماداميكه يارى كنى ما را بزبان خود مشهور است و غرض از نازل نمودن قرآن بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم آنستكه بترساند از عذاب خدا و روز جزا كسانيرا كه دلشان زنده است بروح ايمان و واجب شود كلمه عذاب باتمام حجّت بر كفّار كه مصرّند در انكار و در مجمع از امير المؤمنين نقل نموده كه حيّا را به عاقلا تفسير فرموده است و بعدا اشاره فرموده بقدرت و نعمت خود باين بيان كه آيا نديدند مردم كه ما بدست قدرت خود خلق نموديم براى آنها شتر و گاو و گوسفند را كه دست بشر در آفرينش آنها بهيچ وجه بكار نرفته و بحكم ما مالك و مسلّط و متصرّف واقعى در آن حيوانات آنانند كه ميتوانند آنها را بيع و شرى نمايند و ما مسخّر و رام نموديم آنها را براى آنان كه ميتوانند سوارشان شوند و بكشند و گوشت آنها را بخورند و همه قسم بهره‌بردارى از آنها نمايند از پوست و پشم و كرك آنها لباس و فرش تهيّه نمايند و از شيرشان بياشامند و نكته قابل توجه آنستكه بيشتر استفاده آنها از انعام در سوارى و باركشى چون از شتر است آنحيوان با قوّه و عظمت را چنان رام فرموده براى بشر كه طفلى مهار قطار آنها را گرفته و بخاطر خواه خود ميبرد و ميكشد آيا اين نعمتها قابل شكرگزارى و قدردانى نيست و تخصيص اين حيوانات بذكر ظاهرا براى كثرت منافع وجوديّه آنها در عالم خصوصا در عربستان باشد كه مورد نزول آيات الهى است و باو صف همه اينها مردم آن سامان قبل از اسلام غالبا مشرك بودند به اين معنى كه هر قبيله‌اى بتى براى خود اتّخاذ نموده بودند و عبادت مينمودند آنرا و مى‌گفتند اين براى تقرّب بخدا است و اميد داشتند كه آن بتها بتوانند حوائجشان را برآورند و شفاعت از آنها نمايند و عذاب خدا را از آنها دفع كنند و خدا ميفرمايد بتها كه نميتوانند بهيچ وجه يارى از آنها نمايند ولى آنها براى بتها لشگرى حاضر كرده شده‌اند كه در برابر آنها بخاك مى‌افتند و از آنها نگهدارى و دفاع ميكنند در دنيا و در آخرت در دنبال آنها بجهنّم ميروند چون خداوند فرموده آنها با آنچه ميپرستند جز خدا

جلد 4 صفحه 419

آتش‌گيرانه جهنّم ميباشند و معلوم است هر تابعى پيرو متبوع خود خواهد بود و نبايد پيغمبر اكرم از اقوال و عقايد آنها راجع بخدا و خودش ملول و محزون باشد چون خدا از باطن و ظاهر آنها كاملا آگاه و مطّلع است و آنها را بجزاى كردار و گفتار ناهنجار خودشان در دنيا و آخرت خواهد رسانيد.

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


وَ ما عَلَّمناه‌ُ الشِّعرَ وَ ما يَنبَغِي‌ لَه‌ُ إِن‌ هُوَ إِلاّ ذِكرٌ وَ قُرآن‌ٌ مُبِين‌ٌ (69)

و ‌ما تعليم‌ نكرديم‌ پيغمبر اكرم‌ ‌را‌ شعر و سزاوار ‌هم‌ نبود ‌از‌ ‌براي‌ ‌او‌ نيست‌ ‌اينکه‌ قرآن‌ مگر ياد آور ‌که‌ مبين‌ حق‌ و باطل‌ ‌است‌.

وَ ما عَلَّمناه‌ُ الشِّعرَ مفسرين‌ اقوالي‌ گفتند بعضي‌ گفتند چون‌ شعر مشتمل‌ ‌بر‌ اكاذيب‌ ‌است‌ لذا باو تعليم‌ نكرديم‌ چنانچه‌ ‌گفت‌

‌در‌ شعر مپيچ‌ و ‌در‌ فن‌ ‌او‌

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 69)- او شاعر نیست، او انذار کننده زندگان است! گفتیم در این سوره بحثهای زنده و جامعی پیرامون اصول اعتقادی توحید، معاد، نبوت مطرح شده، و در مقطعهای متفاوتی سخن را از یکی به دیگری منتقل می‌سازد.

ج4، ص107

در آیات گذشته بحثهای مختلفی پیرامون توحید و معاد مطرح بود، در این آیه و آیه بعد به بحث نبوت باز می‌گردد، و یکی از رائجترین اتهاماتی را که برای پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله مطرح می‌کردند عنوان کرده پاسخ دندان شکنی و آموزنده‌ای به آن می‌دهد، و آن اتهام شعر و شاعری است، می‌گوید: «ما هرگز شعر به او [پیامبر] نیاموختیم و شایسته او نیست» که شا٘Ѡباشد (وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ).

جاذبه و نفوذ قرآن در دلها برای همه کس محسوس بود، و زیباییهای لفظ و معنی و فصاحت و بلاغت آن قابل انکار نبود، حتی خود مشرکان چنان مجذوب آهنگ و بیان قرآن می‌شدند که گاه شبانه بطور مخفیانه به نزدیکی منزلگاه پیامبر صلّی اللّه علیه و اله می‌آمدند تا زمزمه تلاوت او را در دل شب بشنوند.

اینجا بود که برای توجیه این پدیده بزرگ، و اغفال مردم از این وحی آسمانی، زمزمه شعر و شاعری پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را در همه جا سر دادند، که این خود اعترافی بود ضمنی به نفوذ فوق العاده قرآن! اما چرا شایسته پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نیست که شاعر باشد بخاطر این که خط «وحی» از خط «شعر» کاملا جداست، زیرا:

1- معمولا سر چشمه شعر تخیل و پندار است، در حالی که وحی از مبدأ هستی سر چشمه می‌گیرد و بر محور واقعیتها می‌گردد.

2- شعر از عواطف متغیر انسانی می‌جوشد، و دائما در حال دگرگونی است، در حالی که وحی بیانگر حقایق ثابت آسمانی می‌باشد.

3- لطف شعر در بسیاری از موارد در اغراق گوئیها و مبالغه‌های آن است، تا آنجا که گفته‌اند: «احسن الشّعر اکذبه بهترین شعر دروغ آمیزترین آن است»! در حالی که در وحی جز صداقت چیزی نیست.

4- سر انجام به تعبیر زیبای یکی از مفسران: «شعر» مجموعه شوقهایی است که از زمین به آسمان پرواز می‌کند، اما «وحی» مجموعه حقائقی است که از آسمان به زمین نازل می‌گردد، و این دو خط کاملا متفاوت است!

ج4، ص108

البته شاعرانی که در خط اهداف مقدسی گام بر می‌دارند و از عوارض نامطلوب شعر، خود را بر کنار می‌سازند حساب جداگانه‌ای دارند.

قرآن در برابر نفی شعر از پیامبر صلّی اللّه علیه و اله اضافه می‌کند: «این آیات چیزی جز وسیله بیداری و قرآن آشکار نیست» (إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ).

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

منابع