آیه 56 سوره یوسف

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ ۚ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ ۖ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ

مشاهده آیه در سوره


<<55 آیه 56 سوره یوسف 57>>
سوره : سوره یوسف (12)
جزء : 13
نزول : مکه

ترجمه های فارسی

و این چنین ما یوسف را در زمین (مصر) بدین منزلت رسانیدیم که هر جا خواهد جای گزیند و فرمان براند، که هر کس را ما بخواهیم به لطف خاص خود مخصوص می‌گردانیم و اجر هیچ کس از نیکوکاران را (در دنیا) ضایع نمی‌گذاریم.

این گونه یوسف را در [آن] سرزمین مکانت و قدرت دادیم که هر جای آن بخواهد اقامت نماید. رحمت خود را به هر کس که بخواهیم می رسانیم و پاداش نیکوکاران را تباه نمی کنیم.

و بدين گونه يوسف را در سرزمين [مصر] قدرت داديم، كه در آن، هر جا كه مى خواست سكونت مى‌كرد. هر كه را بخواهيم به رحمت خود مى‌رسانيم و اجر نيكوكاران را تباه نمى‌سازيم.

اينچنين يوسف را در آن سرزمين مكانت داديم. هر جا كه مى‌خواست جاى مى‌گرفت. رحمت خود را به هر كس كه بخواهيم ارزانى مى‌داريم و پاداش نيكوكاران را ضايع نمى‌كنيم.

و این‌گونه ما به یوسف در سرزمین (مصر) قدرت دادیم، که هر جا می‌خواست در آن منزل می‌گزید (و تصرّف می‌کرد)! ما رحمت خود را به هر کس بخواهیم (و شایسته بدانیم) میبخشیم؛ و پاداش نیکوکاران را ضایع نمی‌کنیم!

ترجمه های انگلیسی(English translations)

That is how We established Joseph in the land that he may settle in it wherever he wished. We confer Our mercy on whomever We wish, and We do not waste the reward of the virtuous.

And thus did We give to Yusuf power in the land-- he had mastery in it wherever he liked; We send down Our mercy on whom We please, and We do not waste the reward of those who do good.

Thus gave We power to Joseph in the land. He was the owner of it where he pleased. We reach with Our mercy whom We will. We lose not the reward of the good.

Thus did We give established power to Joseph in the land, to take possession therein as, when, or where he pleased. We bestow of our Mercy on whom We please, and We suffer not, to be lost, the reward of those who do good.

معانی کلمات آیه

يتبوأ: تبوء: منزل گرفتن كه به آن بر مى‏گردد «باء ، يبوء : رجع» يا منزل گرفتن كه در آن قرار يابد..[۱]

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ «56»

و ما اينگونه به يوسف در آن سرزمين، مكنت وقدرت داديم كه در آن هر جا كه خواهد قرار گيرد (وتصرّف كند.) ما رحمت خود را بر هركس كه بخواهيم مى‌رسانيم و پاداش نيكوكاران را ضايع نمى‌گردانيم.

وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ «57»

و قطعاً براى كسانى‌كه ايمان آورده و همواره تقوا پيشه كرده‌اند، پاداش آخرت بهتر است.

نکته ها

در اين دو آيه حضرت يوسف به عنوان «محسن»، «مؤمن» و «متّقى» ستايش شده است.

جلد 4 - صفحه 234

در سراسر اين سوره، اراده خداوند را مى‌توان با اراده و خواست مردم مقايسه كرد؛ برادرانِ يوسف اراده كردند با انداختن او در چاه و برده ساختن يوسف، او را خوار سازند، امّا عزيز مصر درباره او گفت: «أَكْرِمِي مَثْواهُ» او را گرامى بداريد. همسر عزيز قصد نمود دامن او را آلوده سازد، امّا خداوند او را پاك نگهداشت. بعضى خواستند با زندانى ساختن يوسف مقاومت او را در هم شكنند و تحقيرش كنند؛ «لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ» امّا در مقابل خداوند اراده كرد او را عزيز بدارد و حكومت مصر را به او بخشد؛ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ‌ ...

امام صادق عليه السلام فرمودند: يوسف انسان حرّ و آزاده‌اى بود كه حسادت برادران، اسارت در چاه، شهوت زنان، زندان، تهمت، رياست و قدرت در او اثر نگذاشت. «1»

پاداش‌هاى اخروى بهتر از پاداش‌هاى دنيوى است، زيرا پاداش‌هاى اخروى:

الف: محدوديّت ندارند. «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ» «2»

ب: از بين رفتنى نيستند. «خالِدِينَ فِيها» «3»

ج: در يك مكان محدود نيستند. «نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ» «4»

د: به محاسبه ما در نمى‌آيند. «أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ» «5»

ه: عوارض و آفات وامراض ندارند. «لا يُصَدَّعُونَ عَنْها» «6»

پیام ها

1- سنّت خداوند، عزّت بخشى به افراد پاكدامن وباتقوا است. «كَذلِكَ»

2- گرچه در ظاهر پادشاه مصر به يوسف گفت: «إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ» ولى در واقع خداوند به يوسف مكنت داد. «مَكَّنَّا»

3- حقّ تصرّف، از شئون حكومت است. مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ ...*

4- حكومت‌ها در شرايط بحرانى كشور مى‌توانند آزادى مردم را در تصرّف اموال و املاك خويش محدود ساخته آنان را به سمت مصالح همگانى سوق دهند.«يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ»


«1». تفسير نورالثقلين.

«2». زمر، 34.

«3». فرقان، 76.

«4». زمر، 74.

«5». زمر، 10.

«6». واقعه، 19.

جلد 4 - صفحه 235

5- حوزه اختيارات يوسف گسترده بود. «حَيْثُ يَشاءُ»

6- قدرت اگر در دست اهلش باشد رحمت است وگرنه زيانبخش خواهد بود. «نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا»

7- در جهان‌بينى الهى، هيچ كارى بدون پاداش نمى‌ماند. «لا نُضِيعُ»

8- تضييع حقوق مردم، يا از سر جهل است يا بخل و يا ناتوانى و يا ... كه هيچكدام درباره خداوند وجود ندارد. «لا نُضِيعُ»

9- رسيدن به حكومت و قدرت در دنيا، منافاتى با نيكوكارى و ايمان و تقوا ندارد. مَكَّنَّا لِيُوسُفَ‌ ... أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ*

10- مشيّت الهى، نظام‌دار و قانون‌مند است. نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا ... وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ‌

11- با آنكه همه چيز در گرو مشيّت الهى است، امّا خداوند حكيم است و بدون دليل به كسى قدرت نمى‌دهد. «وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ»

12- نيكوكاران، علاوه بر بهره‌مند شدن از پاداش در حيات دنيا از پاداش‌هاى برتر اخروى نيز برخوردار خواهند شد. «لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ»

13- اگر نيكوكار در اين دنيا به پاداش و مقامى نرسيد، نگران نباشد كه در جاى ديگر جبران مى‌شود. لا نُضِيعُ‌ ... وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ*

14- پادشاهى و حكومت نيز در برابر اجر آخرت ناچيز است. لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ ...*

15- امكانات مادى و حكومت ظاهرى براى مردان خدا لذّت‌آور نيست، آنچه براى آنان مطلوب و دوست داشتنى است آخرت است. «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ»

16- اگر شما به سراغ تقوا برويد ما نيز رحمت خود را به شما نازل مى‌كنيم. نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا ... لِلَّذِينَ‌ ... وَ كانُوا يَتَّقُونَ‌

17- ايمان، همراه با تقوا چاره ساز است وگرنه سرنوشت مؤمن گناهكار، مبهم است. «آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ»

جلد 4 - صفحه 236

18- تقوايى كه يك خصلت پايدار شده باشد، ارزشمند است. «كانُوا يَتَّقُونَ»

19- ايمان و ملازمت بر تقوا، شرط بهره‌مندى از پاداش‌هاى اخروى است. «لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ»

20- تقوا، مرحله و مرتبه‌ى والاترى در ايمان است. «آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ»*

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (56)

وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ‌: و چنانچه يوسف را از بند و زندان خلاص و او را مقرب و خاص پادشاه آن عصر گردانيديم، همچنين متمكن ساختيم يوسف را در زمين مصر به حكومت و پادشاهى. يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ:

تصرف مى‌نمود از آن زمين هرجا كه مى‌خواست چهل فرسخ در چهل فرسخ.

نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ: مى‌رسانيم رحمت خود را از نعم دين و دنيا و صورى‌

جلد 6 - صفحه 244

و معنوى هركه را مى‌خواهيم بر وفق حكمت و مصلحت. وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ‌: و ضايع و باطل نمى‌گردانيم ما مزد نيكوكاران را در دنيا و آخرت.

تحكيم: منصفى گويد: هرگاه كسى به سبب تعبير خوابى، مستحق وزارت ملك شد و بر سرير سلطنت نشانيده تاج فرمانفرمائى بر سر او نهاده نگين ملك مصر در انگشت او كردند، از انصاف دور است آنكه تورات و انجيل و قرآن را تفسير و تأويل نمود سزاوار خلافت و وزارت نباشد. يوسف عليه السّلام در هفت گاو سخن گفت و راست گفت، پادشاهى صد هزار هزار مرد يافت؛ آن كس كه حكم هر آدمى صورت گاو سيرت بشناخت، چگونه سزاوار نباشد كه حاكم گردد بر گاو سيرتان. ملك گفت: چون يوسف در خويشتن امين است، از جانب ما مكين بايد، زيرا نيكو نباشد در عدل شاهنشاهى مرد مؤتمن متمكن نگردد.

زمخشرى گويد: «1»

امتحنوه فكان مؤتمنا

ثمّ استشاروه بعد ما امتحنوا

ثمّ دعوه لذلك مؤتمنا

للملك و المستشار مؤتمن‌


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ (54) قالَ اجْعَلْنِي عَلى‌ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ (55) وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (56) وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (57)

ترجمه‌

و گفت پادشاه بياوريد نزد من او را تا مخصوص گردانم او را براى خودم‌

جلد 3 صفحه 154

پس چون سخن گفت با او گفت همانا تو امروز نزد ما با منزلت و امانتى‌

گفت بگمار مرا بر خزانه‌هاى زمين مصر همانا من نگهدار دانايم‌

و اين چنين تمكّن داديم مر يوسف را در آن زمين كه منزل گزيند از آن هر جا كه بخواهد ميرسانيم برحمت خود هر كس را كه بخواهيم و ضايع نميسازيم مزد نيكوكارانرا

و هر آينه اجر آخرت بهتر است براى آنانكه گرويدند و بودند كه پرهيز ميكردند.

تفسير

و چون برائت حضرت يوسف عليه السّلام از تهمت زليخا و علم و ادبش از مفاد آيات سابقه بر پادشاه مصر ثابت شد امر باحضار او فرمود براى آنكه او را مخصوص بخدمت خود كند و چون او را از زندان خارج و نزد پادشاه حاضر نمودند گفته‌اند سلام نمود بر او بزبان عربى و چون پادشاه پرسيد اين چه زبانى است فرمود زبان عمويم اسمعيل و دعا نمود او را بزبان عبرانى و چون سؤال نمود اين چه زبانى است فرمود زبان پدرانم و پادشاه چندين زبان ميدانست بهر زبانى با او صحبت كرد حضرت بهمان زبان جواب داد و پادشاه تعجّب كرد و گفت من دوست دارم كه خواب مرا حضورا بيان و تعبير كنى و حضرت خواب پادشاه را مفصلا بهمان كيفيّت كه ديده بود با تمام خصوصيّات آن كه پادشاه بكسى نگفته بود از اوّل تا آخر بدون كم و زياد بيان فرمود و موجب مزيد تعجّب پادشاه شد و از حضرت مشورت نمود كه با اين خواب و تعبيرش چه بايد كرد او فرمود صلاح آنستكه در اين چند سال توسعه در زراعت داد و انبارهاى وسيعى بنا نمود و محصولات را با شاخ و برگ جاى داد براى حفظ آنها و تأمين علوفه دوابّ و بمردم امر كرد كه پنج يك طعام خودشان را بانبار تحويل دهند و چون چنين فرمائى بقدر كفايت مصر و حوالى آن طعام ذخيره شود و اضافه آيد كه مردم از ساير نواحى بيايند و خريدارى كنند و بقدرى ماليّه براى پادشاه فراهم شود كه براى احدى نشده است و چون كلام به اين جا رسيد پادشاه گفت كه اين كار را براى ما انجام ميدهد و همانا تو امروز نزد ما داراى منزلت و امانتى حضرت در جواب فرمود مرا متصدّى اين امر فرما من حفيظم يعنى كاملا از عهده نگهدارى و حفظ اموال بر مى‌آيم و عليمم يعنى ميدانم در چه محلّ و موقع صرف نمايم كه لازم و بجا و روا باشد و ظاهر آنستكه از كلام حضرت بعقلش پى برد و از عفّتش بامانتش لذا خودش داوطلب شد كه يكى از مشاغل مهم مملكت را باو واگذار كند و در اين‌

جلد 3 صفحه 155

موقع هيچ شغلى مهمتر از مقام وزارت ماليّه نبود و باو واگذار كرد و حضرت هم بهمان نحو كه فرموده بود عمل كرد و آنروز سن شريفش سى سال بود و بعضى گفته‌اند مراد از حفيظ حفظ حساب اموال است و مراد از عليم دانستن زبانها است كه با مشتريانى كه از ممالك مختلفه مى‌آيند بتواند بزبان آنها صحبت كند و قريب باين معنى را در عيون و عيّاشى ره از امام رضا عليه السّلام نقل نموده و در منهج از آنحضرت روايت نموده كه چون سالهاى فراوانى گذشت و سنوات قحط رسيد اهل مصر روى بيوسف آوردند سال اوّل بنقودى كه داشتند غلّه خريدند سال دوم بجواهرات و طلا آلات سال سوم بغلام و كنيز سال چهارم بدوابّ و مواشى سال پنجم بضياع و عقار سال ششم بفرزندان و در سال هفتم همه خط بندگى باو دادند و يوسف عليه السّلام را ملكى حاصل شد كه هيچ كس را نبود و خزانه‌اى كه كسى چنان نديده بود و چون صورت حال را بر پادشاه عرضه داشت او گفت همه بنده تواند و اختيار با تو است و آن حضرت در حضور شاه همه را آزاد كرد و اموال و اولاد و ضياع و عقار و هر چه از آنها گرفته بود بآنها بخشيد و چون پادشاه اين احسان و كرم را از او مشاهده كرد گفت شهادت ميدهم كه نيست معبودى جز خداى يگانه و آنكه تو پيغمبر اوئى و حكمت در آنكه حضرت آنها را خريد و آزاد كرد آن بود كه اهالى مصر او را در وقت خريد و فروش بصورت بنده مشاهده نموده بودند خداوند خواست طوق بندگى او را بگردن همه نهد تا كسى باين عنوان در باره او سخنى خارج از ادب نگويد و بر حسب نقل روايت در كتب ديگر بعد از آنكه پادشاه اختيار را باو واگذار كرد فرمود من نجات ندادم آنها را از بلاء براى آنكه آنها را بمشقت اندازم ولى خدا مقدّر فرموده بود نجات آنها را بدست من و گفته‌اند آنحضرت اين منصب را براى آن قبول كرد كه وسيله شود براى هدايت مردم بدين حق و نفوذ كلمه‌اش و نشر احكام الهى و رساندن حقوق باهلش و اشاعه عدل و اعانت مظلوم و حفظ نفوس در سنوات قحط لذا در آن سنوات هرگز طعام سير نخورد و ناهار سلطنتى را از موعد مقرّر تأخير انداخت و شاه از او سبب پرسيد جواب فرمود براى آنكه فقراء را فراموش نفرمائى و مورد تحسين شد و بعضى گفته‌اند بعد از در خواست حضرت يوسف مقام وزارت را يك سال طول كشيد تا پادشاه اجابت كرد و از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت نموده‌اند كه خدا رحمت كند برادرم يوسف را اگر نگفته بود مرا بگمار

جلد 3 صفحه 156

بر خزانه‌هاى مملكت در همان ساعت پادشاه باو واگذار ميكرد ولى چون در خواست كرد يك سال تأخير افتاد و گفته‌اند چند روز قبل از رسيدن حضرت بمقام وزارت عزيز وزير ماليّه سابق فوت كرد و زليخا بامر شاه بعقد حضرت يوسف در آمد و چون با او هم بستر گرديد معلوم شد دختر بوده چون عزيز عنّين بود و باو فرمود حال اين بهتر است يا آنكه تو ميخواستى و خداوند از او بحضرت دو پسر كرامت فرمود افرائيم و ميشا كه هر دو در نهايت حسن و جمال بودند ولى قمّى ره فرموده كه چون عزيز فوت كرد در سالهاى قحطى زليخا فقير شد بطوريكه سؤال ميكرد و باو گفتند ضرر ندارد اگر سر راه عزيز بنشينى و مقصود يوسف عليه السّلام بود چون عزيز بپادشاه ميگفتند او گفت خجلت ميكشم از او و چون مكرر باو گفتند نشست و موكب يوسف عليه السّلام رسيد و او ايستاد و گفت منزّه است خداوندى كه پادشاهان را بسبب معصيت بنده كرد و بندگانرا بسبب اطاعت پادشاه و حضرت پرسيد تو زليخائى عرض كرد بلى فرمود آيا ميل دارى با من باشى عرض كرد بعد از سالهاى متمادى آيا مرا استهزاء ميفرمائى فرمود خير عرض كرد بلى پس حضرت امر فرمود او را بدولت منزلش آوردند با آنكه پير شده بود و باو فرمود آيا تو نبودى كه با من چنين و چنان كردى عرض كرد يا نبى اللّه مرا ملامت مفرما من مبتلا شدم ببلائى كه مبتلا نشد باو احدى فرمود آن چه بود عرض كرد مبتلا شدم بمحبت تو و خداوند مانند تو را در دنيا خلق نكرده بود و ديگر آنكه در مصر زنى از من خوشگل‌تر و ثروتمندتر نبود و با اين حال آنكه شوهرم عنّين بود پس حضرت فرمود فعلا چه حاجت دارى عرض كرد از خدا بخواه كه جوانى مرا بمن برگرداند و يوسف عليه السّلام از خدا خواست و اجابت شد و او را تزويج فرمود با آنكه بكر بود و عيّاشى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه جائز است مرد تزكيه كند نفس خود را در موقع ضرورت چنانچه حضرت يوسف فرمود اجعلنى على خزائن الارض انّى حفيظ عليم و حضرت صالح فرمود و انا لكم ناصح امين و در كافى از آن حضرت نقل نموده قريب باين معنى را كه يوسف عليه السّلام تا غلّه گران نشده بود براى انباردارش قيمت معيّن ميكرد و چون رو بگرانى گذارد قيمت معيّن نكرد و فرمود برو بفروش و انباردار هر روز از قيمتى كه مشترى اول بعد از كيل غلّه ميداد ميفهميد نرخ امروز ترقى كرده و بحضرت عرضه ميداشت و او مى‌فرمود برو بفروش‌

جلد 3 صفحه 157

و روز بروز قيمت بالا ميرفت بدون آنكه حضرت تعيين قيمت كند چون نميخواست گرانى بزبان او جارى شود و از بيانات سابقه معلوم شد كه مراد از تمكين سلطنت و فرمانفرمائى و مالكيّت اراضى و اموال بلكه نفوس اهل مصر است كه خداوند براى حضرت يوسف عليه السّلام مقدّر فرموده بود در مقابل صبر آنحضرت بر ترك معصيت و فعل طاعت و تحمل مصيبت و البتّه چنين مالك الرّقابى هر جا ميخواست از اراضى مصر ميتوانست منزل كند و خداوند رحمت و نعمت دنيا و آخرت را از مال و جمال و جاه و جلال و علم و كمال براى او تمام كرده بود چون خداوند اجر نيكوكاران را ضايع نميفرمايد و بهر نحو باشد عطا خواهد فرمود ولى هر چه باشد اجر دنيا در مقابل ثواب آخرت قدر و قيمتى ندارد چون اين زائل و آن باقى است و اين مكدّر و آن صافى است ولى مخصوص باهل تقوى و پرهيزكارى است و گفته‌اند بعد از اسلام پادشاه بسيارى از اهل مصر بنبوّت حضرت اقرار كردند و تمكّن و فرمانفرمائى او بيش از پيش شد و ديگر پادشاهى جز او شناخته نميشد ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


وَ كَذلِك‌َ مَكَّنّا لِيُوسُف‌َ فِي‌ الأَرض‌ِ يَتَبَوَّأُ مِنها حَيث‌ُ يَشاءُ نُصِيب‌ُ بِرَحمَتِنا مَن‌ نَشاءُ وَ لا نُضِيع‌ُ أَجرَ المُحسِنِين‌َ (56)

همين‌ نحو ‌ما تمكن‌ داديم‌ ‌از‌ ‌براي‌ يوسف‌ ‌در‌ زمين‌ ‌هر‌ جا ‌که‌ بخواهد جاي‌ گير شود اصابه‌ ميكنيم‌ برحمت‌ ‌خود‌ ‌هر‌ ‌که‌ ‌را‌ اراده‌ كنيم‌ و ضايع‌ نميكنيم‌ اجر نيكوكاران‌ ‌را‌.

وَ كَذلِك‌َ مَكَّنّا لِيُوسُف‌َ فِي‌ الأَرض‌ِ اخبار و كلمات‌ مفسرين‌ ‌در‌ باب‌ تمكن‌ يوسف‌ بسيار ‌است‌ و ‌ما اكتفاء ميكنيم‌ بنقل‌ يك‌ حديث‌ ‌که‌ طبرسي‌ ‌از‌ كتاب‌ النبوة بالاسناد ‌از‌ احمد ‌بن‌ ‌محمّد‌ ‌بن‌ عيسي‌ ‌از‌ حسن‌ ‌بن‌ ‌علي‌ ‌بن‌ بنت‌ الياس‌ ‌از‌ حضرت‌ رضا ‌عليه‌ السّلام‌ نقل‌ كرده‌ ‌که‌ خلاصه‌ مفادش‌ اينكه‌ ‌در‌ ‌آن‌ هفت‌ سال‌ ‌که‌ حاصل‌ خيز ‌بود‌ بمقدار مصرف‌ ساليانه‌ مصر مصرف‌ كرد و بقيه‌ ‌را‌ ذخيره‌ نمود ‌در‌ سنبل‌ ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌ ‌در‌ هفت‌ سال‌ قحطي‌ ‌در‌ ‌هر‌ سالي‌ مقداري‌ لازم‌ ‌از‌ ‌آنها‌ ‌را‌ فروخت‌ باهل‌ مصر سال‌ اول‌ بدرهم‌ و دينار ‌که‌ باقي‌ نماند ‌براي‌ مصر درهم‌ و ديناري‌! سال‌ دوم‌ بحلي‌ّ و جواهرات‌، سوم‌ بدواب‌ و مواشي‌، چهارم‌ بعبيد و اماء، پنجم‌ بخانه‌ها و مغازه‌ها و كاروانسراها، سال‌ ششم‌ باراضي‌ و باغستانها، سال‌ هفتم‌ بنفوس‌ ‌آنها‌ ‌که‌ ‌خود‌ ‌را‌ فروختند بيوسف‌ ‌پس‌ تمام‌ عبيد و اماء يوسف‌ شدند و تمام‌ آنچه‌ ‌در‌ مصر و اطراف‌ ‌از‌ منقول‌ و ‌غير‌ منقول‌ ‌بود‌ ملك‌ حضرت‌ يوسف‌ شد ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌ هفت‌ سال‌ ‌که‌ نعمت‌ فراوان‌ شد بزرگي‌ حضرت‌ يوسف‌ ‌عليه‌ السّلام‌ تمام‌ ‌آنها‌ ‌را‌ آزاد كرد و آنچه‌ ‌از‌ ‌آنها‌ ‌از‌ منقول‌ و ‌غير‌ منقول‌ گرفته‌ ‌بود‌ بآنها ردّ كرد.

يَتَبَوَّأُ مِنها حَيث‌ُ يَشاءُ ‌هر‌ نوع‌ تصرفي‌ ‌که‌ اراده‌ ميكرد ميتوانست‌ بكند چون‌ تمام‌ ملك‌ طلق‌ ‌او‌ ‌بود‌.

نُصِيب‌ُ بِرَحمَتِنا مَن‌ نَشاءُ رحمت‌ الهي‌ ‌غير‌ متناهي‌ ‌است‌ ‌هر‌ محلي‌ ‌که‌ قابل‌

جلد 11 - صفحه 219

‌باشد‌ بمقدار قابليتش‌ اصابه‌ ميشود و ‌اينکه‌ ‌در‌ دنيا ‌است‌ ‌که‌ مورد نظر الهي‌ نيست‌ و اما ‌در‌ آخرت‌ وَ لا نُضِيع‌ُ أَجرَ المُحسِنِين‌َ ‌که‌ حدّي‌ و اندازه‌اي‌ ‌از‌ ‌براي‌ شمول‌ رحمت‌ نيست‌ ‌الي‌ ‌غير‌ النهاية.

اشكال‌‌-‌ دخول‌ ‌در‌ ديوان‌ ظلمه‌ ‌از‌ بزرگترين‌ معاصي‌ ‌است‌ و جزو اعوان‌ ظلمه‌ ‌است‌ ‌حتي‌ دارد

‌لا‌ تعنهم‌ ‌علي‌ بناء مسجد

و نيز سؤال‌ ميكند ‌از‌ امام‌ ‌عليه‌ السّلام‌ ‌که‌

(اني‌ اخيط للسلطان‌ فهل‌ كنت‌ ‌من‌ اعوان‌ الظلمة ‌فقال‌ [ع‌] اما انت‌ فمنهم‌ و اعوان‌ الظلمة ‌من‌ يبيعك‌ الإبر و الخيوط)

‌پس‌ چرا حضرت‌ يوسف‌ فرمود اجعَلنِي‌ عَلي‌ خَزائِن‌ِ الأَرض‌ِ جواب‌‌-‌ اولا نقض‌ بموارد زيادي‌ مثل‌ قبول‌ سلمان‌ حكومت‌ مدائن‌ ‌را‌ ‌که‌ ‌بر‌ تمام‌ ايران‌ و عراق‌ حكومت‌ داشت‌، و ‌علي‌ ‌بن‌ يقطين‌ ‌در‌ دستگاه‌ هارون‌، و حضرت‌ رضا ‌عليه‌ السّلام‌ قبول‌ ولايت‌ عهد مأمون‌ و امثال‌ اينها ‌در‌ ‌هر‌ عصر و زماني‌ ‌از‌ علماء اعلام‌ مثل‌ شيخ‌ بهايي‌ و سيد داماد و علامه‌ مجلسي‌ و ‌غير‌ اينها.

و ثانيا دليل‌ ‌بر‌ حرمت‌ اخباري‌ ‌است‌ ‌که‌ شارع‌ مقدس‌ حرام‌ كرده‌ ‌اگر‌ شرع‌ مقدس‌ واجب‌ كند ‌ يا ‌ تجويز نمايد ديگر حرمت‌ ندارد خداوند متعال‌ ‌در‌ مقام‌ بيان‌ تفضلات‌ نسبت‌ بيوسف‌ ‌است‌ و تمجيد ‌او‌ ‌حتي‌ نسبت‌ بخود ميدهد وَ كَذلِك‌َ مَكَّنّا لِيُوسُف‌َ.

و ثالثا بامر الهي‌ و وحي‌ ‌او‌ همچه‌ تقاضايي‌ كرد حفظ نفوس‌ تمام‌ اهل‌ مصر و ‌ما حول‌ ‌آن‌ منوط باين‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌اگر‌ ‌او‌ نبود تمام‌ ‌در‌ ‌اينکه‌ هفت‌ سال‌ هلاك‌ ‌شده‌ بودند و رابعا ‌براي‌ رفع‌ ظلم‌ مانعي‌ ندارد و نجات‌ مظلوم‌.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 56)- به هر حال حال، خداوند در اینجا می‌گوید: «و این چنین ما یوسف را بر سرزمین مصر، مسلط ساختیم که هرگونه می‌خواست در آن تصرف می‌کرد» (وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ).

آری «ما رحمت خویش و نعمتهای مادی و معنوی را به هر کس بخواهیم و شایسته بدانیم می‌بخشیم» (نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ).

«و ما هرگز پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهیم کرد» (وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ).

و اگر هم به طول انجامد سر انجام آنچه را شایسته آن بوده‌اند به آنها خواهیم داد که در پیشگاه ما هیچ کار نیکی به دست فراموشی سپرده نمی‌شود.

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی

منابع