(یوسف در ادامه سخن خود به فرستاده شاه گفت) من این کشف حال برای آن خواستم تا عزیز مصر بداند که من هرگز در نهانی به او خیانت نکردم و بداند که خدا هرگز مکر و خدعه خیانتکاران را به مقصود نمیرساند.
[من به پاکی او و گناه خود اعتراف کردم] و این اعتراف برای این است که یوسف بداند من در غیاب او به وی خیانت نورزیدم و اینکه خدا نیرنگ خیانت کاران را به نتیجه نمی رساند.
[يوسف گفت:] «اين [درخواست اعاده حيثيت] براى آن بود كه [عزيز] بداند من در نهان به او خيانت نكردم، و خدا نيرنگ خائنان را به جايى نمىرساند.
چنين شد تا بداند كه من در غيبتش به او خيانت نكردهام و خدا حيله خائنان را به هدف نمىرساند.
این سخن را بخاطر آن گفتم تا بداند من در غیاب به او خیانت نکردم؛ و خداوند مکر خائنان را هدایت نمیکند!
[Joseph said], [‘I initiated] this [inquiry], that he may know that I did not betray him in his absence, and that Allah does not further the schemes of the treacherous.’
This is that he might know that I have not been unfaithful to him in secret and that Allah does not guide the device of the unfaithful.
(Then Joseph said: I asked for) this, that he (my lord) may know that I betrayed him not in secret, and that surely Allah guideth not the snare of the betrayers.
"This (say I), in order that He may know that I have never been false to him in his absence, and that Allah will never guide the snare of the false ones.
معانی کلمات آیه
«بِالْغَیْبِ»: در غیاب یوسف از این مجلس. «لا یَهْدِی کَیْدَ ...»: مراد از هدایت کید، تنفیذ آن است.
(يوسف گفت:) اين (اعاده حيثيّت) براى آن بود كه (عزيز) بداند من در نهان به او خيانت نكردهام و قطعاً خداوند نيرنگ خائنان را به جايى نمىرساند.
جلد 4 - صفحه 224
نکته ها
در اينكه اين آيه كلام يوسف عليه السلام است و يا ادامه كلام همسر عزيز مصر، دو نظر وجود دارد؛ برخى از تفاسير «1» آن را ادامه سخن يوسف مىدانند و برخى ديگر، «2» ادامه سخنان همسر عزيز مصر مىشمارند، ولى با توجّه به محتواى آيه، نظر اوّل درست است و نمىتواند كلام همسر عزيز مصر باشد. زيرا چه خيانتى بالاتر از اينكه يك نفر بىگناه، سالها در زندان بماند.
يوسف عليه السلام با اين سخن، دليل تأخير خودش را براى خروج از زندان، بررسى مجدد پرونده و اعادهى حيثيّت مطرح مىكند.
پیام ها
1- شخص كريم درصدد انتقام نيست، به دنبال اعادهى حيثيّت و كشف حقيقت است. «ذلِكَ لِيَعْلَمَ»
2- سوءظنها را از اذهان برطرف كنيم. ذلِكَ لِيَعْلَمَ ...*
3- سوء قصد به همسر مرد، خيانت به مرد است. «لَمْ أَخُنْهُ»
4- خيانت، كارى ناپسند است، هر چند در حقّ كافر باشد. «لَمْ أَخُنْهُ»*
5- نشان ايمان واقعى، خيانت نكردن در پنهانى و خفاست. «لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ»
7- يوسف تلاش مىكرد تا پادشاه را متوجّه سازد كه ارادهى خداوند و سنّت الهى، نقش تعيين كنندهاى در حوادث و رخدادها دارد. أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي ...
8- خائن، به نتيجه نمىرسد و خوش عاقبت نيست. آرى! اگر ما پاك باشيم؛ «لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ» خداوند اجازه نمىدهد، ناپاكان آبروى ما را برباد دهند. «أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ»
9- از سنن الهى، عدم موفقيّت خائنان و شكست و رسوايى آنان است. «أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ»*
ذلِكَ لِيَعْلَمَ: اين درخواست براى آن بود تا بداند عزيز. أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ: بدرستى كه من خيانت نكردم او را در غياب و غيبت او، و پاس حرمت تربيت او را نگاه داشتم. وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ: و ديگر آنكه تا معلوم كنم بر شما كه بتحقيق خداى تعالى انفاذ نكند و به صورت نيارد مگر خيانت كنندگان را و هدايت نفرمايد آنها را در حال كيد و مكرشان. يا رها نكند كه پوشيده بماند. اين تعريض است به زليخا در خيانت او به شوهرش و تنبيه بر پاكى و پاكدامنى خود.
تبصره: فخر رازى گويد: «1» آيه شريفه دلالت دارد بر طهارت يوسف عليه السّلام از وجوهى:
1- آنكه ملك فرستاد و او را خواست، پس اگر يوسف عليه السّلام متهم به فعل قبيح بودى، هرآينه طلب تفحص از ملك مر اين واقعه را محال بودى؛ زيرا بنابراين اقدام بر فضيحت و سعى در ظهور شناعت خود، و صدور آن از عاقل ممتنع خواهد بود، گرچه بعضى در عصمت يا نبوت او شك دارند، لكن در عاقليت او احدى را شكى نيست و البته بر كتمان سرّ خود كوشش نمايد.
«1» تفسير كبير فخر رازى، جلد 5، صفحه 142 (طبع مصر، سنه 1308 هجرى)
جلد 6 - صفحه 236
2- آنكه زنان از مرتبه اولى شهادت دادند به طهارت و نزاهت يوسفى:
«قلن حاش للّه ما هذا بشرا ان هذا الّا ملك كريم» و در مرتبه ثانيه به تنزه او از بدى «قلن حاش للّه ما علمنا عليه من سوء».
3- زليخا اقرار كرد در مرتبه اولى به طهارت او: «قالت ... و لقد راودته عن نفسه فاستعصم» و در مرتبه ثانيه به تصديق يوسف كه «و انّه لمن الصّادقين» اشاره است كه يوسف صادق باشد در قولش «هى راودتنى عن نفسى».
4- آنكه در اين وقت واقعه مخفى و محنت منتهى، پس اقدام او به قول:
«ذلك ليعلم انّى لم اخنه بالغيب» با وقوع خيانت، هرآينه اقدام بر وقاحت عظيمه و كذب شنيع باشد بدون تعلق هيچ فايده و مصلحتى، و چنين امرى شايسته احدى از عقلاء نخواهد بود؛ پس چگونه اسناد آن به سيد العقلاء و قدوة الاصفياء سزاوار است.
و گفت پادشاه بياوريد نزد من او را پس چون آمد او را فرستاده پادشاه گفت برگرد بسوى خواجه خود پس بپرس از او چه بود حال آنزنانيكه بريدند دستهاى خودشان را همانا پروردگار من بمكر آنها دانا است
گفت چه بود كار شما وقتى كه مراوده نموديد براى كامجوئى از نفس يوسف گفتند حاشا للّه ندانستيم از قبل او هيچ بدى را گفت زن عزيز الآن آشكار شد حق، من مراوده نمودم با او براى كامجوئى از خودش و بدرستيكه او از راستگويان است
اين براى آن بود كه بداند آنكه من خيانت ننمودم با او در غيابش و آنكه خدا هدايت نميكند در مكر خيانت كنندگانرا
و تبرئه نميكنم نفس خود را همانا نفس بسيار امر كننده است ببدى مگر وقتى كه
جلد 3 صفحه 152
ترحم كند پروردگار من همانا پروردگار من آمرزنده و مهربان است.
تفسير
پس از مراجعت ساقى از زندان بخدمت پادشاه و نقل او تعبير خواب را از قول حضرت يوسف عليه السّلام فرمان باحضار او صادر گرديد و چون مأمور شرفياب خدمت شد و امر پادشاه را ابلاغ نمود حضرت از بيرون آمدن از زندان ابا فرمود و دستور داد كه مراجعت نمايد نزد پادشاه و سؤال كند كه تقصير يوسف چه بوده كه او را حبس نمودند و خواهش كند كه زنان اعيانى را كه زليخا از آنها دعوت نموده بود براى رفع ملامت آنها و اثبات معذوريّت خود كه دستهاى خودشان را بجاى ترنج بريدند احضار كند و ماجرى را از آنها پرسش فرمايد تا برائت او ثابت شود و مبرّى از حبس بيرون آيد و با حال اتّهام در مجلس شاه حاضر نگردد و براى كرامت نفس و مراعات ادب در تقاضاى احضار اسمى از زليخا نبرد ولى خدا را بر مكر تمامى شاهد گرفت و آنكه اگر بخواهد ميتواند برائت ساحت او را آشكار فرمايد و چون پادشاه آنها را احضار و استيضاح فرمود همگى شهادت بر برائت ساحت حضرت يوسف عليه السّلام دادند و جمله حاش للّه را كه كلمه تنزيه است ادا نمودند يعنى منزّه است دامن او براى تقرب بخدا از معصيت يا منزه است خداوند از آنكه نتواند پاكدامنى مانند او خلق فرمايد و زليخا هم كه از حضّار مجلس بود ناچار اقرار بتقصير خود و اعتراف بصدق آنحضرت در نسبتى كه باو داده بود كرد چون در بدو امر هر يك نسبت مراوده و معاشقه را بديگرى داده بودند و بيان شد و چون فرستاده پادشاه براى رساندن بشارت اثبات پاكدامنى حضرت ثانيا شرفياب خدمت شد يوسف عليه السّلام باو فرمود اين تقاضاى من براى آن بود كه عزيز بداند من در غياب او خيانت بناموس او ننمودم و آنكه خدا بانجام نميرساند مكر خيانت كار انرا و هدايت نميكند آنها را بمقصود در طريقى كه بخدعه و مكر مىپيمايند آنرا و من نميگويم چنين شخصى هستم كه با وجود تمام مقدّمات براى ورود در اين امر قبيح خوددارى نمودم و تبرئه نميكنم نفس خود را چون نفس انسانى بالطبع مايل بشهوت و آمر بكار بد است مگر وقتى كه خداوند ترحم فرمايد و حفظ كند او را يا مگر نفسيكه خداوند رحمت فرموده بر او و معصوم نموده است آنرا از گناه و بنابراين احتمال كلمه ما در عاقل استعمال شده مثل فانكحوا ما طاب لكم من النساء و خداوند آمرزنده است بر ميل بمعصيت عقاب نميكند و مهربان است هر وقت
جلد 3 صفحه 153
و هر كس را بخواهد از ورود در معصيت نگهدارى خواهد فرمود و بعضى اين دو آيه را متمّم كلام زليخا دانستهاند و گفتهاند او گفت اقرار من براى آنست كه يوسف بداند من تهمت نزدم باو در غيابش و ميدانم خيانت بد است و خدا خيانت كارانرا بمقصود نميرساند و خود را هم مبرّى از خيانت نميدانم چون در حضورش باو تهمت زدم و بيگناه بحبسش انداختم و اينها همه از وساوس نفس امّاره بسوء بود تا خداوند ترحم فرمود بر من و پشيمان شدم و اقرار بگناه نمودم و اميدوارم خداوند غفور رحيم از خطاى من بگذرد و مرا مشمول رحمت خود فرمايد و قمّى ره اشاره باين معنى فرموده و بيانات او ظاهرا مأخوذ از امام عليه السّلام است و بنظر حقير بعيد نيست اگر چه در نفحات اين معنى را بسيار بعيد شمرده است و انصاف آنستكه از جهاتى مناسبت اين دو آيه با آنكه كلام حضرت يوسف عليه السّلام باشد بيشتر است ولى ذكر كلام شخصى بعد از كلام شخص ديگرى بدون قرينه معيّنه هم خالى از بعد نيست اگر چه در كلام الهى نظائرى براى آن ذكر نموده و گفتهاند قرينه موجود است و محتمل است هر دو معنى مراد باشد و هر دو نفر بآن دو مقاله تكلّم كرده باشند چنانچه در ذيل آيه و قالوا قلو بنا غلف در اوائل سوره بقره از تفسير امام عليه السّلام نظير آن نقل شد و اين در كلام الهى بعيد نيست و رافع بعد از معناى اوّل و مقرّب معناى دوم است ولى گويا كسى اين احتمال را ذكر نكرده است و ظاهرا اين پادشاه ملك اعظم مصر است كه عزيز و زير ماليّه و نائب السّلطنه و امير لشگر او بوده اگر چه از بعضى روايات و اقوال استفاده ميشود كه عزيز همان پادشاه مصر و شوهر زليخا بوده كه خواب ديد و منجرّ بنجات حضرت يوسف عليه السّلام از زندان شد ولى خلاف تحقيق و منقول از اكثر روات و مفسرين است و شايد وجه اشتباه اطلاق ملك باشد بر چنين فرمانفرمائى بعد از پادشاه در روايات و اطلاق عزيز بر پادشاه مصر در السنه و افواه و اين وجه جمع گردد بين اخبار و اقوال و اللّه اعلم ..
و ضمير ليعلم و لم اخنه بعزيز برميگردد که بر خود عزيز معلوم شود که من خيانتي باو نكردم در مورد زن عزيز، و بعضي گفتند ضميرين راجع بملك است که او بداند که خيانت در دربار سلطنتي او نكردم که متعرض زنهاي اجزاء دولتي شده باشد و ممكن است بلكه بعيد نيست که فاعل ليعلم ملك باشد و مرجع ضمير لم اخنه عزيز يعني بر ملك معلوم شود که من خيانت بعزيز نكردم.
و بعض مفسرين گفتند اينکه جمله كلام زليخا است و مرجع ضمير ليعلم
جلد 11 - صفحه 213
و لم اخنه بيوسف برميگردد يعني اينکه اقرار من براي اينست که يوسف بداند که در غيبت او که در حبس بود من خيانت باو نكردم و لو در زمان حضورش خيانت كرده باشم و اينکه احتمال بسيار سخيف است و جمله بعد نصّ بر خلاف او است که جمله وَ أَنَّ اللّهَ لا يَهدِي كَيدَ الخائِنِينَ زيرا مسلّما او از خائنين بوده، و معناي اينکه جمله اينكه شخص خيانت كار عاقبت رسوا ميشود و كيد و مكر و حيله او بخود او برميگردد چنانچه ميفرمايد وَ كَذلِكَ جَعَلنا فِي كُلِّ قَريَةٍ أَكابِرَ مُجرِمِيها لِيَمكُرُوا فِيها وَ ما يَمكُرُونَ إِلّا بِأَنفُسِهِم وَ ما يَشعُرُونَ انعام آيه 123 خيانت اقسامي دارد: يكي خيانت در امانت است و از معاصي كبيره است هم خيانت حق اللّه است و هم حق النّاس، و يكي خيانت با خدا و رسول و امام است که اظهار اطاعت كند و باطنا مخالفت كند چنانچه ميفرمايد يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُم انعام آيه 27، يكي اگر عيبي در برادر ديني ديد بازگو كند نزد ديگران، يكي اگر مطلبي كلامي از كسي شنيد و سرّي از او باو سپرده شد فاش كند که ائمه اطهار عليهم السّلام اسراري براي شيعيان گفتند و آنها نزد دشمنان فاش كردند و ظلمهايي که بائمه اطهار وارد شد در اثر كشف آن اسرار بوده که شيعه نتوانست خودداري كند.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 52)- همسر عزیز در ادامه سخنان خود چنین گفت: «من این اعتراف صریح را به خاطر آن کردم که (یوسف) بداند در غیابش نسبت به او خیانت نکردم» (ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ).
چرا که من بعد از گذشتن این مدت و تجربیاتی که داشتهام فهمیدهام «خداوند نیرنگ و کید خائنان را هدایت نمیکند» (وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ).
آغاز جزء سیزدهم قرآن مجید
ادامه سوره یوسف
سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید: