قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ «26»
پس از دعاى موسى عليه السّلام.
قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً: خطاب رسيد از جانب خداى تعالى، ارض مقدسه حرام گردانيده شده است بر ايشان چهل سال، يعنى بواسطه عصيان قادر نباشند كه داخل آن شوند و مالك گردند در اين مدت. يَتِيهُونَ
«1» نهج البلاغه، حكمت 38.
تفسير اثنا عشرى، ج3، ص: 60
فِي الْأَرْضِ: سرگردان و متحير بودند در زمين تيه، كه شش فرسخ است. هر صباح، عزيمت سفر نموده تا شام راه مىرفتند و شب همانجا بودند كه صبح حركت كردند؛ و اين يا به جهت اين بود كه حق تعالى تحويل منتهى آن زمين مىكرد به مبدء، و لذا هرگاه به نهايت آن مىرسيدند ابتداى آن را مىديدند، و يا علامات اول آن را به آخر آن القا مىنمود، و بدان جهت سرگردان بودند و راه خروج را نمىيافته و نمىدانستند از كجا ابتدا كرده و به كجا رسيدهاند، و اين خارق عادت و معجزه حضرت موسى عليه السّلام بود.
تنبيه- انخراق عادت در زمان انبياء، مستبعد نيست، زيرا اگر فتح باب استبعاد شود، لازم آيد طعن در جميع معجزات؛ و آن باطل است. ايضا ممكن است تحريم تعبد كه خداى تعالى حرام فرمود رجوع به اوطان را، و امر فرمود به مكث در آن زمين با محنت و مشقت به جهت عقوبت اعمال آنها. و بنا به قولى «1» حضرت موسى در تيه وفات نمود، و در وقت احتضار خبر داد كه يوشع بن نون بعد از او پيغمبر خدا و حق تعالى امر فرمايد او را به قتل جبابره و همه زمين شام را بر بنى اسرائيل مسلم دارد. و در اخبار آمده كه موسى بعد از واقعه تيه متأسف بود، حق تعالى به او خطاب فرمود كه چون حكم فرموديم به تحريم و سرگشتگى ايشان فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ: پس اندوهناك نباش بر گروه فاسقان كه خارج شدند از طاعت، يعنى بسبب فسق سزاوار اين نوع عقوبتاند. پس از نفرين بر ايشان پشيمان مشو. «2» در تبيان فرمايد كه خطاب با حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله است، يعنى اى محمّد صلى اللّه عليه و آله قوم موسى مدتى سرگشته شدند تو بر آنها غصه مخور كه بسبب فسق و نافرمانى سزاوار نفرين موسى بودند. «3» واقعه تيه- در تفسير شيخ ابو الفتوح (رحمه اللّه) مذكور است «4»: ميان
«1» مجمع البيان ج 2 ص 182 (اين قول ابن عباس است)
«2» مجمع البيان، جلد 2، صفحه 182- ابن كثير، جلد 2، صفحه 40.
«3» تفسير تبيان، جلد 3، صفحه 491.
«4» تفسير ابو الفتوح، ج 4 ص 161.
تفسير اثنا عشرى، ج3، ص: 61
بنى اسرائيل معذّبه در تيه، ششصد هزار مرد مقاتل بود. و آن ده نفر نقيب كه نقض عهد و افشاى سرّ نمودند در تيه بمردند. و هر كه در حين دخول بيست ساله بود نيز آنجا فوت شد الّا يوشع و كالب؛ و قائلين «انّا لن ندخلها» هيچيك از ايشان نماند. چون در تيه گرفتار شدند، به موسى عليه السّلام گفتند: ما در اين بيابان از شدت گرما هلاك مىشويم، نه خيمه و نه سايبانى داريم و تو مىگوئى بايد چهل سال در اينجا بمانيم. خداوند ابرى فرستاد بقدر طول و عرض لشگرگاه، هر جا ايشان رفتندى و فرود آمدى، آن ابر بالاى سر ايشان بودى و آن ابرى سفيد و خنك و بىباران بود. و در شب گفتند: در اين شب تار روشنى ما از كجا باشد؟ حق تعالى عمودى از نور بيافريد به مقدار عرض لشگر، نور آن منتشر و گسترده بود و در حين غروب آفتاب ظاهر، و طلوع صبح ناپديد مىشد.
گفتند: طعام از كجا آريم؟ خداوند سبحان «منّ» را نازل فرمود و به مقدار احتياج آنها مىگرفتند و همه را كافى بود. پس از چندى گفتند: ما آرزوى گوشت داريم حق تعالى «سلوى» را فرستاد بر شكل سمانه. وقتى تشنه شدند از موسى طلب آب نمودند، خداوند سنگى از آسمان فرستاد. حضرت موسى عصا بر آن مىزد، دوازده چشمه آب به عدد دوازده سبط جارى گشتى. گفتند:
جامههاى چركين را چگونه پاك كنيم؟ بادى را مأمور فرمود تا به هر جامه وزيدى پاكيزه شدى. باز گفتند: اگر جامههاى ما كهنه گردد عوضى نداريم.
فرمود: در اين چهل سال جامههاى شما كهنه نگردد. گفتند: اطفال ما بزرگ شوند لباس بر تن ايشان كوتاه شود. فرمود: من بلند كنم. چون چهل سال گذشت موسى با بقيه لشگر به محاربه جباران روان شد و مقدمه لشگر، يوشع بن نون؛ و افتتاح فتح از او شد، به شهر درآمد و لشگر از عقب او داخل شدند. مدتى آنجا بودند تا موسى عليه السّلام وفات يافت.
بيان ردّ شمس- يوشع عليه السّلام و بنى اسرائيل با جبابره جدال شروع كردند، و تابوت سكينه با آنها بود. مدت شش ماه آن شهر را محاصره، در ماه هفتم فرمود تا همه لشگر به يك بار آوازه نعره بلند كردند. ديوار شهر بيفتاد و به شهر داخل و قتال نموده، جباران و اتباع آنها را مقتول و بعضى هزيمت نمودند.
تفسير اثنا عشرى، ج3، ص: 62
در خبر است كه چند مرد از بنى اسرائيل بر سر يك مرد جمع شده تا به چندين ساعت به هزار مشقت او را بكشتند، و اين محاربه روز جمعه بود. نماز شام رسيده يوشع نگاه كرد هنوز جمعى از جبابره باقى و روز تاريك شده گفت:
«اللّهمّ اردد الشّمس علىّ» خدايا آفتاب را براى من رد كن. چون آفتاب باز آمد گفت: انّك فى طاعة اللّه فقفى توقف كن تا دمار از روزگار فجّار برآوريم.
آفتاب بايستاد تا يوشع و بنى اسرائيل از قتل آن كفار بپرداختند و بعد از آن به يك بار غروب نمود. «1» و اتفاق امت است كه آفتاب براى كسى برنگشت مگر براى سليمان وصىّ داود، و يوشع وصىّ موسى و على بن ابى طالب عليه السّلام وصىّ سيد انبياء صلى اللّه عليه و آله و محدثين متفقاند در اين حديث. ثعلبى به اسانيد صحيحه از ابن عباس به چند طريق آورده: لم تردّ الشّمس الّا لسليمان وصىّ داود و ليوشع وصىّ موسى و لعلىّ عليه السّلام وصىّ محمّد صلى اللّه عليه و آله. «2» تبشير- در كتاب «ردّ الشّمس على امير المؤمنين عليه السّلام» تأليف ابو الحسن محمّد بن احمد بن على بن الحسن بن شاذان بيان نموده كه مكرر ردّ شمس بر آن حضرت شد، لكن آنچه مشهور است دو بار آفتاب براى امير المؤمنين عليه السّلام بازگشته 1- در حيات رسول 2- بعد از وفات او.
اما اول: گروهى بسيار از صحابه كبار مانند ابو دردا و مقداد و جابر بن عبد اللّه و ابن عباس روايت كرده روزى پيغمبر صلى اللّه عليه و آله على عليه السّلام را به مهمّى فرستاد. چون باز آمد نماز عصر تمام شده بود. پيغمبر صلى اللّه عليه و آله را وحى رسيد، سر بر كنار آن حضرت نهاد. چون وقت نماز ضيق شد، امير المؤمنين عليه السّلام نماز را به اشاره گذارد. بعد كه رسول از غشيه وحى خلاص يافت، رنگ امير المؤمنين عليه السّلام را متغير ديد. فرمود: تو را چه رسد؟ گفت: نماز عصر به اشاره گذاردم به جهت آنكه سر مبارك شما در كنار من بود نتوانستم به نماز قيام كنم و خاطرم از اين نماز تسلى ندارد. فرمود: من
«1» بحار الانوار، جلد 13، صفحه 374.
«2» به كتاب پرارج غاية المرام، باب 91 و 92، صفحات 628 تا 632 و احقاق الحق، جلد 5، صفحه 521 تا 537 رجوع شود.
تفسير اثنا عشرى، ج3، ص: 63
دعا كنم تا آفتاب برگردد و نماز ادا كنى. پس فرمود: بار خدايا تو دانى كه على در طاعت تو و رسول تو بود او را مجال قيام نماز ميسر نشد (ردّ عليه الشّمس حتّى يصلّى) آفتاب را برگردان تا نماز را گذارد. راوى گويد: به خدائى كه جان همه در قبضه قدرت اوست، ما آفتاب را ديديم كه بازگشت، و او را صدائى بود چون صداى ارّه كه در چوب كشند، و روشنائى ديديم كه بر ديوارها افتاده تا امير المؤمنين عليه السّلام برخاست و نماز عصر را با شرايط و اركان بجا آورد، و چون سلام داد يك مرتبه ديديم كه آفتاب فرو رفت. «1» برهان- شخص منصف با تبصر و فهم و تأمل در اين معجزه باهره يعنى رد شمس بر حضرت امير المؤمنين عليه السّلام، خارق عادت و كاشف است از مقام قرب او نسبت به حق تعالى. البته حكم نمايد به آنكه خلافت كليّه الهيه و ولايت مطلقه بعد از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله خاصه آن بزرگوار مىباشد و ديگران ... لايق چنين منصب عظمى نخواهند بود.