كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الكِتابَ بِالحَقِّ لِيَحكُمَ بَينَ النّاسِ فِيمَا اختَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اختَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعدِ ما جاءَتهُمُ البَيِّناتُ بَغياً بَينَهُم فَهَدَي اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اختَلَفُوا فِيهِ مِنَ الحَقِّ بِإِذنِهِ وَ اللّهُ يَهدِي مَن يَشاءُ إِلي صِراطٍ مُستَقِيمٍ (213)
(مردم يك گروه بودند پس خداوند پيغمبران را بر انگيزانيد در حالي که مژده دهنده و بيم كننده بودند و با آنان كتاب براستي نازل فرمود براي اينكه در ميان مردم در آنچه اختلاف نمودهاند حكم كند، و در كتاب اختلاف ننمودند مگر كساني که بآنها كتاب داده شد، بعد از آنكه دليلهاي روشن براي آنها آمده، و اينکه اختلاف از جهت حسد و ظلم بين آنان بود پس خداوند بمشيت خود اهل ايمان را هدايت فرمود نسبت بآنچه در آن از حق اختلاف نمودند، و خداوند هر که را بخواهد براه راست هدايت ميفرمايد) كلام در تفسير اينکه آيه با استفاده از اخبار وارده از طريق ائمه اطهار (ع) پس از صرف نظر از كلمات مفسرين در چند مقام واقع ميشود.
(مقام اول) در بيان جمله كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً كلمة امّت در قرآن بر چند معني اطلاق شده:
1- گروه و جماعت مانند وَجَدَ عَلَيهِ أُمَّةً مِنَ النّاسِ يَسقُونَ«1» و بر مرد جامع خوبيها که باو اقتداء كنند مانند إِنَّ إِبراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلّهِ«2»
1- سوره قصص آيه 22
2- سوره نحل آيه 119
جلد 2 - صفحه 397
و بر مدت و زمان مانند وَ لَئِن أَخَّرنا عَنهُمُ العَذابَ إِلي أُمَّةٍ مَعدُودَةٍ«1» و بر مجتمعات حيواني مانند وَ ما مِن دَابَّةٍ فِي الأَرضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيهِ إِلّا أُمَمٌ أَمثالُكُم«2» و بر جماعتي که پيرو يك ملت و طريقه و دين باشند مانند:
كُنتُم خَيرَ أُمَّةٍ أُخرِجَت لِلنّاسِ«3» و در اينمورد نيز باين معني اطلاق شده ولي در اخبار بسيار دارد که مراد طريقه ضلالت و گمراهي و سرگرداني است چنانچه در كافي از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده «
کان قبل نوح امة ضلال
» و نيز از عياشي از حضرت باقر عليه السّلام در تفسير آيه روايت كرده که «
کان هذا قبل نوح كانوا ضلالا
» و از حضرت باقر و صادق (ع) روايت كرده که
(كانوا ضلالا)
و نيز از عياشي از مسعدة بن صدقه از حضرت صادق (ع) حديث مفصلي در تفسير آيه روايت شده که فرمود «
و کان ذلک قبل نوح، فقيل فعلي هدي كانوا! قال بل كانوا ضلالا و ذلک لما انقرض آدم و صالح ذريته و بقي شيث وصيّه لا يقدر علي اظهار دين اللّه الذي كانوا عليه آدم و صالح ذريته و ذلک انّ قابيل يواعده بالقتل کما قتل اخاه هابيل فسار فيهم بالتقيه و الكتمان فازدادوا کل يوم ضلالة حتّي لحق الوصيّ بجزيره في البحر يعبد اللّه
» تا آنجا که راوي سؤال ميكند
أ فضلالا كانوا قبل النبيّين ام علي هدي قال لم يكونوا علي هدي، كانوا علي فطرة اللّه الّتي فطرهم عليها
» و در مجمع از حضرت باقر (ع) روايت كرده که فرمود «
كانوا قبل نوح امة واحدة علي فطرة اللّه لا مهتدون و لا ضلالا فبعث اللّه النبيّين
» و مراد از ضلالت در اينکه اخبار حيرت و جهالت و بي خبر بودن از آئين حق است چنان که از ذيل حديث مسعده و روايت مجمع استفاده ميشود.
و از خود آيه استفاده ميشود که اختلافاتي که ناشي از فطرت انساني و حسّ
1- سوره هود آيه 7
2- سوره انعام آيه 38
3- سوره آل عمران آيه 109
جلد 2 - صفحه 398
خود خواهي و استخدام ديگران است در ميان مردم بوده و انبياء از جانب خدا براي رفع اينکه اختلافات و تعديل غرائز انساني مبعوث شدند لكن از بسياري از آيات که در بيان قضاياي حضرت نوح با قوم اوست استفاده ميشود که دستگاه بت پرستي قبل از او و مقارن بعثت او رواج داشته و آنچه حضرت نوح آنان را بتوحيد و يكتا پرستي دعوت مينموده مؤثر واقع نشده و بالنتيجه بعذاب طوفان مبتلا گرديدند و اينکه معني مخصوصا از آيه سوره نوح بخوبي معلوم ميگردد، ميفرمايد وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُم وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسراً که اينها اسامي بتهاي آنان بوده و ميتوان گفت که اقدام مذاهب باطله همين بت پرستي بوده و منشأ آن اظهار علاقه ببزرگان و آباء گذشته خودشان بوده که صورت آنها را از سنگ، چوب و نحو آن ميساختند و مورد احترام قرار ميدادند و كم كم باغواء شيطان آنها را واسطه بين خدا و مخلوق دانسته و بتدريج مورد پرستش و عبادت قرار دادند.
بنا بر اينکه ناچاريم ضلالت در اخبار مذكور را بمعني اعم يعني عدم ايمان حمل كنيم تا هم شامل جهالت بطريقه حق و هم شامل انحراف از دين الهي و تمايل به بت پرستي و نحو آن گردد و ممكن است قسمت اول مربوط بازمنه قبل از نوح، قسمت دوم مقارن زمان بعثت نوح بوده که با آيات راجعه به نوح نيز سازگار باشد.
«مقام دوم» در بيان جمله فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ در باب نبوت عامّه در كلم الطيب«1» شش دليل اقامه نمودهايم که بندگان شدّت احتياج به بعثت رسل و فرستادن پيغمبران دارند و بر خداوند بمقتضاي عدل ارسال رسل لازم است که بطور فهرست و اختصار در اينجا بآنها اشاره ميشود.
1- مجلد اول ص 184
جلد 2 - صفحه 399
1- اگر بعث رسل نشود لازم آيد که دستگاه خلقت لغو و بيهوده باشد و اينکه منافي با عدالت است.
2- براي حفظ نظام و بقاء نسل بني آدم بايد قانوني بين آنها باشد که از تعديات و تجاوزات جلوگيري كند و قانوني براي ايفاء اينکه مقصود اتم از قانون الهي که مطابق با فطرت است نيست.
3- عقل بتنهايي براي اصلاح فرد و اجتماع و جلوگيري از مفاسد اخلاق و اعمال كافي نيست و بايد بواسطه و عد و وعيد و تبشير و انذار مردم را به جانب خوبيها و ترك زشتيها سوق داد و اينکه بواسطه انبياء و سفراء الهي انجام ميگيرد.
4- اتمام حجت بر بندگان و قطع عذر آنان لازم است که هر گاه مؤمن و مطيع و صالح با كافر و عاصي و مسيء فرق گذارده شود راه عذري براي اينان نباشد که بگويند لَو لا أَرسَلتَ إِلَينا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آياتِكَ و اتمام حجت بوسيله انبياء تحقق مييابد.
5- افاضه فيض از مبدء نيازمند بواسطه است و انبياء واسطه فيوضات الهي نسبت ببندگان ميباشند.
6- ارسال رسل مسلما داراي مصلحت و خالي از هر مفسده است و چنين فعلي بمقتضاي عدل بر خداوند لازم است زيرا تركش قبيح است.
و بزرگترين وظيفه انبياء که در بسياري از آيات قرآني بآن اشاره شده تبشير «يعني مژده دادن و نويد بنعم و فيوضاتي که خداوند در دنيا و آخرت براي افراد با ايمان و شايسته و مطيع قرار داده» و انذار «يعني بيم دادن و ترسانيدن از نكال و عذابهايي که خداوند براي اشخاص كافر و بدكار و سركش قرار داده» ميباشد تا بدينوسيله مردم بطرف خوبي رغبت كنند و از زشتي دوري نمايند.
جلد 2 - صفحه 400
از اينجهت اولين توصيفي که براي انبياء چه در اينکه آيه و چه در آيات ديگر ميفرمايد مبشرين و منذرين است.
و انبياء بايد داراي شرايطي باشند که بآن شرايط انبياء حقيقي از مدعيان كاذب تشخيص داده شوند که اهمّ آنها عصمت (يعني محفوظ بودن از گناه و خطا و اشتباه) و اكمليت در همه كمالات نفساني، و اعلم بودن از جميع افراد امّت و طهارت نسب و خالي بودن از نواقص خلقي و امراضي که موجب نفرت و كارهايي که موجب خفت او نزد مردم باشد، و داراي دليل محكم بر صدق نبوت خود از معجزة و بشارت پيغمبري که نبوت او ثابت باشد و تصديق معصومي که عصمت او مسلّم باشد.
«مقام سوم» در بيان جمله وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الكِتابَ بِالحَقِّ لِيَحكُمَ بَينَ النّاسِ فِيمَا اختَلَفُوا فِيهِ مراد از انزال كتب بر انبياء نه اينست که بر فرد فرد آنها كتاب خاصي نازل شده باشد زيرا اكثر انبياء تابع شريعت انبياء اولو العزم مانند نوح و ابراهيم و موسي و عيسي بودند و كتاب آنها همان كتاب پيغمبر اولو العزم پيش از آنها بوده.
و ممكن است همه يا بعضي انبياء غير از اولو العزم هم كتاب خاصي که مشتمل بر حكم و مواعظ و تأييد و تأكيد شريعت پيغمبر اولو العزم پيش از آنها باشد داشته باشند چنانچه درباره حضرت داود ميفرمايد وَ آتَينا داوُدَ زَبُوراً«1» و درباره يحيي ميفرمايد يا يَحيي خُذِ الكِتابَ بِقُوَّةٍ«2» و كتاب اعم از كتب اربعه است که در قرآن ذكر شده «يعني تورات و زبور و انجيل و قرآن» و از صحفي که بر انبياء نازل شده مانند صحف نوح و ابراهيم بلكه صحفي که بر انبياء قبل از نوح نازل شده مانند صحف آدم و شيث
1- سوره نساء آيه 161
2- سوره مريم آيه 13
[.....]
جلد 2 - صفحه 401
و بالجمله كتبي که بر انبياء نازل شده همه حق و صدق است و ايمان بآنها لازم است وَ المُؤمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ«1» و موضوع ديگري که در آيه بيان شده موضوع حكومت است که خداوند ميفرمايد (ما پيغمبران را فرستاديم و بآنها كتاب نازل كرديم تا درباره اختلافات مردم حكومت كنند) و حكومت و ولايت اولا و بالذات مختص بخداست زيرا آفريدگار و مالك و صاحب اختيار همه موجودات است و هر حكومت و ولايتي بايد بجعل و اعطاء او باشد مانند ولايت انبياء و اوصياء و نوّاب خاصّه ائمه هدي و نواب عامّه حجّت خدا که مجتهدين جامع الشرائط ميباشند و ولايت قيّم منسوب از جانب مجتهدين جامع الشرائط و ولايت پدر و جدّ و عدول مؤمنين که همه بجعل الهي است و بيان آن در ذيل آيه إِنِّي جاعِلٌ فِي الأَرضِ خَلِيفَةً گذشت«2» و حكم بمعني فصل خصومت يا تعيين حق و باطل يا بيان راه سعادت و شقاوت، هدايت و ضلالت، نجات و هلاكت است که همه از جانب حق و بامر او بوسيله پيغمبران و اوصياء آنان اجراء ميگردد، و اختلافات مردم در امور دين و دنيا بايد بوسيله حاكم و والي که خود نبي يا امام يا منصوب از جانب آنان (بنحو خاصّ يا عامّ) است حل و فصل شود.
و از مفاد آيه استفاده ميشود که دو نحوه اختلاف بين مردم است يك اختلاف از اجتماع و گرد آمدن افراد براي رفع حوائج يكديگر و از استخدام بعضي دسته ديگر را پيدا ميشود و انبياء و پيغمبران الهي و كتب آسماني آمدند تا اينکه اختلاف را برطرف كنند و در عين حال که افراد بشر از غرائز خود استفاده ميكنند آنها را تعديل نمايند چنانچه مضمون اينکه جمله است، اختلاف دوم
1- سوره بقره آيه 285
2- مجلد اول ص 502
جلد 2 - صفحه 402
اختلافي است که بعد از بعثت انبياء پيدا شد و مردم بدستههاي مختلف و مذاهب متشتت در آمدند چنانچه در قسمت آينده بيان ميشود.
«مقام چهارم» در بيان وَ مَا اختَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعدِ ما جاءَتهُمُ البَيِّناتُ بَغياً بَينَهُم مردم پس از بعثت انبياء و بيان احكام الهي بوسيله آنها بچند دسته منقسم ميشوند:
دسته اول- كساني هستند که به پيغمبران ايمان آورده و دستورات آنان را اطاعت مينمايند چنانچه در ذيل همين آيه بآنان اشاره ميفرمايد:
فَهَدَي اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا.
دسته دوم- كفاري هستند که از روي عناد و استكبار و حسد انبياء را انكار نموده و زير بار فرمان آنان نميروند مانند قوم نوح و قوم نمرود و قوم فرعون و عاد و ثمود و امثال اينها چنانچه در كثيري از آيات قرآن وصف آنان بيان شده.
دسته سوم- كساني هستند که بعضي از انبياء را تصديق نموده ولي به پيغمبر بعد از او که از جانب خدا آمده ايمان نياوردهاند مانند يهود که حضرت موسي و بسياري از پيغمبران بعد از موسي را قبول دارند اگر چه دين و شريعت او را تحريف نمودهاند ولي حضرت مسيح (ع) و حضرت محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم را انكار مينمايند و همچنين نصاري که حضرت موسي و حضرت مسيح (ع) را قبول دارند اگر چه شريعت آنان را بكلي تحريف نمودهاند ولي حضرت محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم را تصديق نمينمايند.
و ظاهرا آيه شريفه ناظر باين دسته است که بعد از آنكه كتاب بآنها داده شد و دلائل واضحه براي آنها آمد از روي بغي و حسد و حبّ رياست دنيوي در
جلد 2 - صفحه 403
آن اختلاف نمودند و دستههاي مختلف و مذاهب متشتت بوجود آوردند و بشاراتي را که پيغمبران سلف به آمدن پيغمبر خاتم داده بودند تحريف و تأويل نمودند براي اينكه هر دسته رياست خود را حفظ كنند.
و ممكن است آيه دسته دوم را نيز شامل شود زيرا كتاب الهي و بينات و معجزات بوسيله انبياء براي آنان هم آمد ولي از روي بغي و عناد منكر شده و تصديق ننمودند و البته طايفه دوم و سوم نيز بدو دسته منقسم ميشوند: اول مردماني که فهميده و رسيده بواسطه استكبار و عناد و حسد دعوت انبياء را نميپذيرند چنانچه ميفرمايد وَ جَحَدُوا بِها وَ استَيقَنَتها أَنفُسُهُم«1» و انكار آنان با يقين داشتن بحقانيت انبياء است، و ديگر مردمان جاهلي که از روي جهالت و تقليد آباء و بزرگان خود انبياء را انكار مينمايند، و اينکه دسته اگر جهالت آنها از روي تقصير و عدم تحقيق باشد با اينكه ميتوانستهاند تحقيق نمايند، معذور نبوده و فرداي قيامت معذّب ميباشند ولي اگر از روي قصور و ضعف عقل بوده و يا قدرت و دسترسي به تحقيق نداشتهاند مستضعف محسوب ميشوند و عذابي بر آنها نخواهد بود.
«مقام پنجم» در بيان فَهَدَي اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اختَلَفُوا فِيهِ مِنَ الحَقِّ بِإِذنِهِ الاية اينکه قسمت آيه راجع بدسته اول يعني كساني که بانبياء ايمان آوردهاند ميباشد ميفرمايد خداوند مؤمن را نسبت بآنچه از حق «يعني امور حقه که در كتاب و بوسيله انبياء نازل نموده است» اختلاف كردند بمشيت خود هدايت فرمود و معناي هدايت الهي در تفسير آيه اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِيمَ در سوره حمد
1- سوره نمل آيه 41
جلد 2 - صفحه 404
و معني ايمان در تفسير آيه الَّذِينَ يُؤمِنُونَ بِالغَيبِ در اوائل همين سوره بيان شد و كلمه (من الحق) بيان ماء موصوله است و كلمه «باذنه» يعني بمشيته و ارادته، چون اينان دعوت انبياء را پذيرفتند و قابل هدايت الهي شدند خداوند طبق مشيت و حكمت خود آنان را از ميان اختلاف آراء براه حق هدايت فرمود و در مجمع البيان كلمه «باذنه» را «بعلمه» تفسير نموده بتوهم اينكه اگر بمعني مشيت باشد جبر لازم ميآيد، و حال آنكه اينکه توهم بيجاست، زيرا هدايت را مترتب بر ايمان نموده و فرموده كساني که ايمان آوردند خدا هدايت فرمود يعني وقتي اينان از روي اختيار دعوت انبياء را پذيرفتند خداوند هم دست آنان را گرفته و از مهالك اختلاف نجات داده بنا بر اينکه آيه مذكور با آيه شريفه وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا قريب المعني است و هيچ دلالت بر جبر ندارد و جمله وَ اللّهُ يَهدِي مَن يَشاءُ إِلي صِراطٍ مُستَقِيمٍ بمنزله تعليل بر جمله قبل است يعني هدايت خدا تابع مشيّت او، و مشيّت او از روي حكمت و مصلحت است و البته هر که قابل هدايت و لايق لطف حق باشد او را بطريق مستقيم دلالت ميفرمايد.