آیه 10 سوره نجم
<<9 | آیه 10 سوره نجم | 11>> | |||||||||||||
|
محتویات
ترجمه های فارسی
پس (خدا) به بنده خود وحی فرمود آنچه که هیچ کس درک آن نتواند کرد.
آن گاه به بنده اش آنچه را باید وحی می کرد، وحی کرد.
آنگاه به بندهاش آنچه را بايد وحى كند، وحى فرمود.
و خدا به بنده خود هر چه بايد وحى كند وحى كرد.
در اینجا خداوند آنچه را وحی کردنی بود به بندهاش وحی نمود.
ترجمه های انگلیسی(English translations)
معانی کلمات آیه
«أَوْحی»: وحی کرد. پیام داد. فاعل جبرئیل است. «عَبْدِهِ»: مرجع ضمیر (ه) خدا است.
تفسیر آیه
تفسیر نور (محسن قرائتی)
عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى «5» ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى «6»
(وحى را خداوندِ) قوى قدرت به او آموخت. (خداوندِ) صاحب صلابت كه سلطه يافت.
وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى «7» ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى «8»
در حالى كه او در افق برتر بود. سپس نزديك شد پس نزديكتر.
فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى «9» فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى «10»
تا جايى كه فاصلهاش به اندازه دو كمان يا كمتر شد. پس به بندهاش وحى كرد، آنچه را وحى كرد.
ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى «11»
قلب، آنچه را ديد دروغ نخواند.
نکته ها
«مِرَّةٍ» به معناى تابيده شده و محكم است و در قدرت و توانايى به كار مىرود، چنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: صدقه بر «مرّه» و «سوىّ»، يعنى افراد توانمند، روا نيست. «1»
«دَنا» يعنى نزديك شد، ولى «تدلى» يعنى خيلى نزديك شد تا جايى كه از شدّت نزديكى وابسته شد. «قابَ» معادل كلمه مقدار و «قوس» به معناى كمان است. تعبير به «قابَ قَوْسَيْنِ» كنايه از شدّت نزديكى و تقرّب پيامبر به خداوند به هنگام نزول وحى است.
در اينكه مراد از «شَدِيدُ الْقُوى» خداوند است يا جبرئيل، بحث و گفتگو است، ولى اين
«1». تفسير روح المعانى.
جلد 9 - صفحه 308
عنوان، در موارد ديگر فقط براى خدا آمده است. مثلًا در دعاى ندبه مىخوانيم: «و أره سيده يا شديد القوى» خداوندا! امام زمان را به ما نشان بده، يا در دعاى وارده از امام حسن عليه السلام براى دفع شرّ ظالم مىخوانيم: «يا شديد القوى يا شديد المحال» «1».
به علاوه در آيات ديگر، خداوند، معلّم قرآن معرّفى شده است، از جمله:
«الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ» «2» معلّم قرآن، خداوند رحمان است.
«عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ» «3»، خداوند چيزهايى را كه نمىتوانستى بياموزى، به تو آموخت.
البتّه در سوره تكوير دربارهى جبرئيل مىخوانيم: «ذِي قُوَّةٍ» «4» ولى بسيار تفاوت است ميان «ذِي قُوَّةٍ» و «شَدِيدُ الْقُوى». بنابراين منظور از «شَدِيدُ الْقُوى» خداوند است.
در اين آيات به مسئله معراج پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره شده كه ما سيمايى از معراج را در جلد هفتم تفسير نور به مناسبت آيه اول سوره اسراء بيان نموديم.
در تفسير روح المعانى آمده است: در جاهليّت، هنگامى كه دو نفر هم قسم مىشدند، كمانهاى خود را در كنار هم قرار مىدادند و زه آن را مىكشيدند و هر دو يك تير مىانداختند، كنايه از آن كه هر دو يكى شدهاند.
فرشته، در افق اعلى نيست، بلكه در افق مبين است و پيامبر بسيار بالاتر است و مىتواند او را مشاهده كند. «وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ» «5»
خداوند مكان ندارد و منظور از افق اعلى (ناحيه برتر)، مكان خاصّى نيست، بلكه مراد اوج بلند مرتبگى و كنايه از احاطه و تسلّط همه جانبه خداوند است.
وحى در زمين، با واسطه است، «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ» «6»، جبرئيل، قرآن را بر قلب تو نازل كرد. امّا در اينجا كه سخن از معراج پيامبر است، فرمود: «فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى» يعنى در مقام قرب خبرى از واسطه نيست و فرشته مقرب هم راهى به آنجا ندارد.
از امام سجاد عليه السلام پرسيدند: علت معراج پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چه بود، مگر خدا مكان دارد؟
حضرت فرمود: معراج براى آن بود كه خداوند، ملكوت آسمانها و آنچه را در آنهاست از
«1». مستدرك، ج 5، ص 260.
«2». الرّحمن، 1.
«3». نساء، 113.
«4». تكوير، 20.
«5». تكوير، 23.
«6». شعراء، 193.
جلد 9 - صفحه 309
عجايب صنعت و ابتكار، به پيامبرش نشان دهد. «1»
كلاسى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در معراج ديد، كلاس ويژهاى بود:
محل كلاس: برترين مكان. «وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى»
استاد: (خداوند) قوىترين استاد. «عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى»
محتواى درس: (وحى) محكمترين سخن. «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى»
از امام سؤال كردند: «هل رأى رسول الله ربه» آيا پيامبر در معراج پروردگارش را ديد؟
حضرت فرمودند: «نعم بقلبه رآه» آرى، خدا را به قلبش مشاهده كرد. سپس اين آيه را تلاوت فرمودند: «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى» «2»
امام رضا عليه السلام فرمود: آيه «لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى» «3»، آيه «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى» را تفسير مىكند، يعنى مراد از رؤيت در آيه، ديدن آيات الهى است، نه ذات خداوند.
پیام ها
1- دين به قدرى ارزش دارد كه بايد معلّم آن، خداوندى باشد كه داراى قدرت بىنهايت است، «عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى» و شاگرد آن، پيامبرى باشد بىلغزش و معصوم. «ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ»
2- دريافت علوم الهى، نيازمند ظرفيّت خاصى است. ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى ... عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى
3- يكى از راههاى شناخت افراد، شناخت استاد است. ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ ... عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى
4- وحى، همان تعاليم الهى است. يُوحى ... عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى
5- تحليلها و تهمتهاى ناروا را پاسخ دهيد. در مقابل كسانى كه مىگفتند: اين قرآن را ديگران به پيامبر آموختهاند، «يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» «4»، خداوند مىفرمايد: «عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى»
«1». تفسير كنزالدقائق.
«2». تفسير كنزالدقائق.
«3». نجم، 18.
«4». نحل، 103.
جلد 9 - صفحه 310
6- علم پيامبر از جانب خداوند است. «عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى»
7- علم الهى، از قدرت او جدا نيست. «عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى»
8- تنها خداوند قدرتمندترين است، قدرتهاى غير الهى سست است. ... شَدِيدُ الْقُوى
9- معلّم بايد در كار خود توانا باشد. «عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى»
10- با تعليم خدا، يك امّى مىتواند معلّم تمام بشريّت شود. «عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى»
11- همه بشر شاگردان خداوند هستند، «عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ» «1» ولى شخص پيامبر شاگرد مخصوص اوست. «عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى»
12- برنامههاى الهى براى بشر، بسيار محكم و كامل است. عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى ذُو مِرَّةٍ ...
13- تقرّب به خدا، مرحله به مرحله و گام به گام است. «دَنا فَتَدَلَّى»
14- رابطه معلّم و شاگرد بايد نزديك و صميمى باشد. «دَنا فَتَدَلَّى»
15- در سخن، از واژگان و ادبيات مخاطب استفاده كنيم و به لسان قوم سخن بگوييم. «قابَ قَوْسَيْنِ» (در فرهنگ عرب، نزديكى دو كمان، نشانه نزديكى صاحبان آنها بود.)
16- قرب به خداوند براى بندگان، محدوديّت ندارد. «أَوْ أَدْنى» چون فرشتگان نمىتوانند.
17- مردان خدا، در زمين باشند يا در آسمان، عبد خدايند. «أَسْرى بِعَبْدِهِ» «2»، «فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ»
«1». علق، 5.
«2». اسراء، 1.
جلد 9 - صفحه 311
18- بندگى، بستر فراگيرى وحى و عنايت الهى است. «فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ»
19- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هم در دريافت وحى معصوم است و هم در ابلاغ آن. ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى ... ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى
20- آن شهود باطنى حجت است كه مورد تأييد خدا باشد. «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى «10»
فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ: پس وحى فرمود خدا بسوى بنده خود كه حضرت محمد صلى اللّه عليه و آله است، ما أَوْحى: آنچه وحى كرد به او.
تبصره: مفسرين را در اين وحى اقوالى است:
1- در احتجاج- حضرت صادق فرمود: (از جمله وحى) آيات آخر سوره بقره است (لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ ... تا آخر سوره)؛ (كه در جلد اول شرحش مذكور است). و ولايت عرض شد بر انبياء از زمان آدم عليه السّلام تا وقتى كه مبعوث نمود خدا حضرت محمد صلى اللّه عليه و آله را، و عرض شد بر تمام امتها، پس ابا نمودند از قبول آن به جهت سنگينى آن و قبول نمود آن را رسول خدا و عرض كرد بر امتان خود، پس قبول
جلد 12 - صفحه 330
نمودند امتان آن را «1».
2- در منهج- مروى است كه: وحى اين بود كه بهشت حرام گردانيده شده است بر جميع پيغمبران تا آنكه تو داخل شوى، و بر امم سابقه محرّم است تا وقتى كه امت تو داخل شوند «2».
3- حاصل مضامين اخبار در باب وحى خداى تعالى در آن شب به پيغمبر خاتم صلّى اللّه عليه و آله، منطوى بر سه چيز است: 1- آنكه اگر نه آنست كه دوست مىدارم معاتبت با امت تو، و الا بساط محاسبه ايشان را طى مىكردم.
2- حق تعالى به او خطاب فرمود كه اى محمد، منم و تو، و ماسوى را براى تو آفريدم؛ حضرت در جواب گفت كه پروردگارا توئى و من، ماسوى را ترك كردم براى تو. 3- آنكه امت تو، طاعت من بجا آورند و عصيان مىورزند، طاعت ايشان را قبول كردم، زيرا كه كريم هستم و معصيت ايشان را در گذرانيدم اگرچه بسيار باشد، زيرا رحيم هستم.
4- در «جواهر السنيه» شيخ حر عاملى رحمه اللّه، بسيارى از احاديث قدسيه معراجيه را جمعآورى فرموده؛ از جمله سؤال شد از حضرت از آن وحى، فرمود: اوحى الىّ انّ عليّا سيّد الوصيّين و امام المتّقين و قائد الغرّ المحجّلين و اوّل خليفة يستخلفه خاتم النّبيين «3».
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
وَ النَّجْمِ إِذا هَوى «1» ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى «2» وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى «3» إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى «4»
عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى «5» ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى «6» وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى «7» ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى «8» فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى «9»
فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى «10»
ترجمه
سوگند به ستاره وقتى كه فرود آيد
گمراه نشد مصاحب شما و خطا نكرد
و سخن نميگويد از روى دلخواه
نيست آن سخن مگر وحى الهى كه باو فرود آورده ميشود
تعليم داد باو آنكه شديد و استوار است قواى او
صاحب عقل كامل و توانائى است پس استقامت و استقرار يافت
با آنكه در جانب بالاتر بود
پس نزديك شد پس نزديكتر گرديد
پس بود بمقدار نيمى از دو كمان بلكه نزديكتر
پس وحى كرد و خبر داد به بندهاش آنچه را كه وحى كرد.
تفسير
خداوند متعال در اينسوره مباركه قسم ياد فرموده بستاره ثريّا كه گفتهاند عرب از ستاره مطلق آنرا اراده ميكند چون راهنماى آشكار خالى از اشتباه است يا بمطلق ستاره و جنس آن چون همه راهنمايان خلقند بمقاصدشان در دريا و صحرا در وقتى كه افول و غروب نمايد ستاره چون بآن استدلال ميشود بر نفى ستاره پرستى و اثبات خداوند ثابت باقى چنانچه حضرت ابراهيم فرمود لا احبّ الآفلين يا چون آن وقت طلوع فجر و نافله صبح و افضل اوقات شبانه روز است و در ذيل سوره قبل اشاره بآن شده بود يا در وقتى كه بكلّى آنها زائل و فانى شوند كه علامت قيامت است چنانچه خداوند فرموده فاذا النّجوم طمست اين بر حسب ظاهر آيه و اقوال مفسّرين است ولى در مجالس از ابن عبّاس نقل نموده كه ما يك شب نماز عشا را با پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم بجا آورديم پس چون آنحضرت سلام نماز
جلد 5 صفحه 83
را داد روى بما نمود و فرمود امشب وقت طلوع فجر ستارهاى از آسمان فرود ميآيد و در خانه يكى از شما مىافتد هر كس آن ستاره در خانهاش افتد او وصى من و جانشين من و امام بعد از من است و چون نزديك طلوع فجر شد هر يك از ما در خانه خود نشسته منتظر افتادن ستاره بوديم و طمع پدر من عبّاس از همه بيشتر بود پس چون فجر طالع شد ستارهاى از آسمان فرود آمد و در خانه على بن أبي طالب افتاد پس پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود بامير المؤمنين يا على قسم بخداونديكه مرا به نبوت مبعوث فرمود واجب شد براى تو وصايت و خلافت و امامت بعد از من پس منافقين از قبيل عبد اللّه بن ابىّ و يارانش گفتند گمراه شد محمّد در محبّت پسر عمّش و خطا كرد و سخن نگفت در شأن او مگر بدلخواه خود پس خداوند نازل فرمود و النّجم اذا هوى يعنى قسم بخالق ستاره وقتى كه فرود آيد گمراه نشد مصاحب و معاشر شما در محبّت على بن ابى طالب و خطا نكرد و سخن نميگويد در شأن او بدلخواه خود نيست آن مگر وحى الهى كه باو ميرسد و از امام صادق عليه السّلام نيز قريب به اين معنى نقل شده و علّامه حلّى ره خلاصه اين روايت را باهل سنّت نسبت داده و در چند روايت معتبر نفى ضلالت و غوايت و سخن بدلخواه از مقام رسالت راجع بذكر فضائل امير المؤمنين و اهل بيت اطهار شده و شأن نزول آيه را باين تقريب بيان فرمودهاند و ظاهرا غوايت گمراهى مقرون بنااميدى است و غالبا در گمراهى معنوى استعمال ميشود نه صورى ظاهرى و مسلّم است كه ساحت مقدّس نبوى منزه از اين امور است در كلّيه نصوص و احكام و معارفيكه از آنحضرت رسيده است تعليم نموده او را در ظاهر جبرئيل كه قواء او در نهايت شدّت است و لذا قراء قوم لوط را از زمين كند و بآسمان برد و وارونه نمود چنانچه جمعى از مفسّرين فرمودهاند و در واقع خداوند عليم كه قواء او بينهايت است در شدّت چنانچه قمّى ره فرموده چون جبرئيل واسطه ابلاغ معارف و احكام از طرف خداوند در عالم ظاهر بوده و در عالم معنى او خوشه چين خرمن اينخاندان است پس معلّم حقيقى حقّ است كه معطى علم است نه حامل آن كه جبرئيل است در ظاهر و حضرت ختمى مرتبت داراى قوّت و قدرت و عقل سليم و رأى ثابت مستقيم است پس مستولى و
جلد 5 صفحه 84
مستقرّ و مستقيم شد با آنكه در افق و جانب اعلاى آسمان جاى داشت پس از آن نزديك شد بحق پس نزديكتر شد پس بود فاصله ما بين او و خداوند بمقدار دو طرف كمان وقتى نزديك بيكديگر شوند كه شبيه بدائره گردد و منقسم بدو قوس شود كه آنرا قوس حلقه نامند چون قاب در لغت اگر چه بمعناى مقدار شىء آمده ولى اصل معناى لغوى آن از اعلاى كمان تا يكى از دو طرف آنست و اينمعنى را قمّى ره از امام نقل نموده و فاصله بين حبيب و محبوب را بآن تقدير فرموده و نيز در كافى از امام صادق عليه السّلام در تفسير قاب قوسين او ادنى به اين معنى تصريح شده و بنابراين محتمل است مراد قابى قوس بوده و در كلام قلب شده براى آنكه دو قاب از يك قوس مساوى است در صورت حلقه شدن با دو قوس تا اشاره باشد بحلقه هستى و تقسيم آن بدو قوس نزول و صعود كه سايرين من اللّه الى اللّه في اللّه و باللّه و مع اللّه بايد آنرا بپيمايند چنانچه فيض ره تحقيق فرموده و بعضى از لغويّون هم تصريح به قلب نمودهاند و حقير در اوائل سوره بقره ذيل آيه الّذين يؤمنون بالغيب اشاره بمراتب اين دو قوس نمودهام و اسفار اربعه صدر المتألّهين ره كه مهمّترين كتب حكمت متعاليه است راجع بمراتب اين سير است خداوند ميفرمايد حبيب من سفر خود را بجانب من بپايان رساند پس فاصله ميان من و او همان دو قوس بود بلكه كمتر چون بپايان رسيد ولى مفسّرين ذو مرّة فاستوى را از اوصاف جبرئيل قرار دادهاند و گفتهاند استقامت نمود او بر صورت اصليّه خود براى مشاهده پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم دو مرتبه بخواهش او يكمرتبه در افق اعلاى از زمين كه جانب مشرق است پس مسدود نمود تمام افق را تا مغرب و ديگر در آسمان و براى هيچ پيغمبرى اين مشاهده روى نداده بود و در بقيّه مفاد آيات اختلاف نمودهاند كه راجع بجبرئيل است كه نزديك به پيغمبر شده يا راجع بآنحضرت است كه نزديك بخدا گشته با آنكه در آسمان جاى داشته در شب معراج و در معناى قاب قوسين او ادنى اختلاف را زيادتر نموده بعضى آنرا بمقدار دو كمان متّصل بهم يا كمتر در نظر بيننده چنانچه بدوا بنظر ميرسد تفسير نمودهاند و بعضى بمقدار دو ذراع يا كمتر و بعضى بمقدار فاصله زه كمان و كمان بلكه نزديكتر و اقوال ديگرى كه حاجت
جلد 5 صفحه 85
بذكر آنها نيست و در هر حال مسلّم است كه مقصود تمثيل و تشبيه قرب روحانى و معنوى است بقرب جسمانى و صورى براى تصوير و تمثّل معنى در خارج و اذهان ساده مأنوس بامور حسّيّه تعالى اللّه عمّا يقول المشبّهون علوّا كبيرا و مؤيّد مختار حقير در مفاد آيات شريفه علاوه بر اخبار مستفيضه معراجيّه آنستكه آيات اوليّه اين سوره مسلّما راجع بپيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم است و اسمى از جبرئيل در ميان نيست و در آيه اخيره كه نتيجه آيات سابقه است خداوند فرموده پس وحى فرمود خدا به بنده خود آنچه را وحى فرمود و از اينجا معلوم ميشود آنچه بوده ميان حبيب و محبوب بوده و واسطهاى در بين نبوده از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه اوّل كسيكه سبقت به بلى نمود در جواب خدا پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم بود و اين براى آن بود كه نزديكتر بحق بود از تمام خلق و بود در مكانيكه گفت باو جبرئيل چون سير داد او را بآسمان مقدّم شو اى محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم بتحقيق گام نهادى در موضعيكه گام ننهاده است در آن هيچ ملك مقرّب و نه نبى مرسلى و اگر نبود روح و جانش از آنمكان قادر نميشد كه برسد بآنمقام و باشد از خدا چنانچه فرموده قاب قوسين او أدنى يعنى بل أدنى و از امام سجّاد عليه السّلام نقل شده كه پرسيدند آيا خدا بمكان توصيف ميشود فرمود خداوند اجلّ از آنست گفتند پس چرا پيغمبر خود را بآسمان سير داد فرمود براى آنكه بنماياند باو حقايق آسمانها و عجائب صنع و بدايع خلق خود را كه در آنها است و از روايت كافى از امام صادق عليه السّلام كه در تفسير قاب قوسين او أدنى اشاره بآنشد استفاده ميشود كه بعد از رسيدن حضرت بآن مقام و بازماندن جبرئيل از رفتار پيغمبر مشاهده نمود از پس پرده درخشانى مانند زبرجد از روزنهاى مانند ته سوزن نور عظمت الهى را بقدريكه خدا خواست پس خدا فرمود يا محمد پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كرد لبّيك ربى خدا فرمود اختيار امّت تو بعد از تو با كيست حضرت عرض كرد خدا بهتر ميداند خداوند فرمود على بن ابى طالب امير المؤمنين و سيّد المسلمين و قائد الغرّ المحجّلين پس حضرت صادق عليه السّلام فرمود و اللّه ولايت على عليه السّلام از زمين نبود ولى از آسمان بمشافهه آمد و قمّى ره در ذيل فأوحى الى عبده ما أوحى نقل فرموده كه وحى مشافهة بود و از ابهام وحى شده كه دلالت بر اهميّت
جلد 5 صفحه 86
آن دارد و ساير روايات باب كه در بعضى تصريح و در بعضى اشاره شده معلوم ميشود كه مراد از ما أوحى امر ولايت است كه اهمّ امور دينى است و بايد از طرف خداوند اعلام شود و مفسّرين باز در اينمقام اختلاف نمودهاند و ما بحمد اللّه تعالى مؤيّد بنصوص ائمه اطهار و منزّه از فسوس مخالفين و اغياريم.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
فَأَوحي إِلي عَبدِهِ ما أَوحي «10»
مرجع ضمير فاوحي همان شديد القوي است و مفسرين اينجا در دست و پا افتادهاند گفتند: پس وحي نمود جبرئيل بعبد خدا و اينکه خلاف صريح آيه است که ضمير عبده و فاعل اوحي و فاعل ما اوحي يكي است همان شديد القوي است که ذات اقدس حق باشد، و اينکه وحي بدون واسطه ملك و جبرئيل بوده، چنانچه با موسي تكلم فرمود: إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخلَع نَعلَيكَ آيه 12 و ميفرمايد: وَ كَلَّمَ اللّهُ مُوسي تَكلِيماً نساء آيه 162 و با آدم تكلم فرمود: يا آدَمُ أَنبِئهُم بِأَسمائِهِم بقره آيه 31 و فرداي قيامت با بندگانش تكلم ميفرمايد.
و بالجمله خداوند قادر است مشافهة با بندگانش تكلم كند و هم پيغام بفرستد و معلوم است که اينکه وحي يك امر بزرگي که در پيشگاه الهي بسيار مهم و ارزنده بود و اينکه نيست جز امر خلافت و وصايت و ولايت علي و آل علي عليهم السلام، زيرا باصطلاح حكما ميگويند اثر مربوط بجزء أخير علت تامه است تا جزء اخير نيايد و نباشد اثر مترتب نميشود و امر ولايت جزء اخير ايمان و نجات و سعادت است و بر طبق اينکه مطلب اخبار بسياري داريم، و بسيار تعجب است از اينکه مفسّرين که برخورد باين اخبار نكردند حتي بعض مفسّرين خاصه يا العياذ منكر مسئله معراج شدند.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 10)- «در اینجا خداوند آنچه را وحی کردنی بود به بندهاش وحی نمود»! (فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی)
.
ج4، ص579
سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:
تفسیر های فارسی
ترجمه تفسیر المیزان
تفسیر خسروی
تفسیر عاملی
تفسیر جامع
تفسیر های عربی
تفسیر المیزان
تفسیر مجمع البیان
تفسیر نور الثقلین
تفسیر الصافی
تفسیر الکاشف
پانویس
منابع
- تفسیر نور، محسن قرائتی، تهران:مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، 1383 ش، چاپ يازدهم
- اطیب البیان فی تفسیر القرآن، سید عبدالحسین طیب، تهران:انتشارات اسلام، 1378 ش، چاپ دوم
- تفسیر اثنی عشری، حسین حسینی شاه عبدالعظیمی، تهران:انتشارات ميقات، 1363 ش، چاپ اول
- تفسیر روان جاوید، محمد ثقفی تهرانی، تهران:انتشارات برهان، 1398 ق، چاپ سوم
- برگزیده تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی و جمعي از فضلا، تنظیم احمد علی بابایی، تهران: دارالکتب اسلامیه، ۱۳۸۶ش
- تفسیر راهنما، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، قم:بوستان كتاب(انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، 1386 ش، چاپ پنجم