آیه 102 سوره اعراف

از دانشنامه‌ی اسلامی
(تغییرمسیر از آیه 102 اعراف)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

وَمَا وَجَدْنَا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ ۖ وَإِنْ وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ

مشاهده آیه در سوره


<<101 آیه 102 سوره اعراف 103>>
سوره : سوره اعراف (7)
جزء : 9
نزول : مکه

ترجمه های فارسی

و اکثر مردمان را در عهد استوار ندیدیم بلکه بیشترشان را عهدشکن و بزهکار یافتیم.

و برای بیشتر آنان هیچ گونه پای بندی وتعهدی [نسبت به وعده هایشان مبنی برایمان آوردن پس از دیدن معجزات ودلایل] نیافتیم، و در حقیقت بیشتر آنان را نافرمان [و پیمان شکن] یافتیم.

و در بيشتر آنان عهدى [استوار] نيافتيم و بيشترشان را جداً نافرمان يافتيم.

در بيشترينشان وفاى به عهد نيافتيم و بيشترين را جز نافرمانان نديديم.

و بیشتر آنها را بر سر پیمان خود نیافتیم؛ (بلکه) اکثر آنها را فاسق و گنهکار یافتیم!

ترجمه های انگلیسی(English translations)

We did not find in most of them any [loyalty to] covenants. Indeed, We found most of them to be transgressors.

And We did not find in most of them any (faithfulness to) covenant, and We found most of them to be certainly transgressors.

We found no (loyalty to any) covenant in most of them. Nay, most of them We found wrong-doers.

Most of them We found not men (true) to their covenant: but most of them We found rebellious and disobedient.

معانی کلمات آیه

عهد: عهد: نگهدارى و مراعات پى در پى پيمان را عهد گويند كه لازم المراعات است.

عهد در آيه ، به معنى وفا به عهد يا مراعات است.

فاسقين: فسق: خارج شدن. فاسق: خارج شونده. گناهكار را فاسق گويند كه از عمل خارج شده. كافر را فاسق گويند كه از ايمان خارج شده است.[۱]

نزول

محل نزول:

این آیه در مکه بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نازل گردیده است. [۲]

شأن نزول:[۳]

حسین بن الحكم گوید: نامه اى به عبدصالح (كه احتمالاً امام كاظم علیه‌السلام است) نوشتم و موضوع شك ابراهیم خلیل را یادآور شدم كه گفت: (رَبِّ أَرِنِی كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى ؛ خدایا به من بنمایان كه چگونه مرده را زنده می‌كنى؟) و در آن نامه متذكر شدم كه من نیز در این باره شك دارم، در جواب نوشت كه ابراهیم مؤمن بود و سؤال او درباره ازدیاد ایمان او بوده نه این كه شك داشته باشد ولى تو داراى شك و تردید مى باشى و خیرى در این كار تو نیست و شك در موردى است كه یقین در بین نباشد ولى اگر یقین باشد براى شك محلى باقى نمى ماند و بعد نوشت كه خداوند این آیه را درباره كسانى كه شك و تردید در عقائد خود دارند، نازل فرموده است.[۴]

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ «102»

و براى بيشترشان هيچ (پايبندى و) عهدى نيافتيم و همانا بيشترشان را فاسق و نافرمان يافتيم.

نکته ها

مراد از «عَهْدٍ»، يا پيمان فطرت است، أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ‌ ... «1» يا دعوت پيامبران، و يا پيمان‌هاى مخصوصى كه گاهى مردم با انبيا مى‌بستند كه مثلًا اگر فلان‌

«1». يس، 60.

جلد 3 - صفحه 129

معجزه را انجام دهى، يا فلان مشكل ما را حل كنى ايمان مى‌آوريم. به حضرت موسى مى‌گفتند: «لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرائِيلَ. فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى‌ أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ» «1» اگر بدبختى ما را برطرف كنى حتماً به تو ايمان آورده، بنى‌اسرائيل را همراه تو مى‌فرستيم. امّا همين كه مشكل را از آنان برطرف كرديم، آنها قول و پيمان خود را شكستند.

خداوند از طريق فطرت و پيامبران، حقايقى را براى انسان‌ها روشن ساخته تا نسبت به آنها تسليم و تعهّد داشته باشند، ولى همواره گروهى از مردم نداى فطرت و انبيا را از ياد برده و از مدار حقّ خارج و فاسق شده‌اند.

امام كاظم عليه السلام فرمود: «اذا جاء اليقين لم يجز الشك» هنگامى كه نسبت به امرى يقين حاصل شد، ديگر شك و ترديد موجّه نيست، سپس اين آيه را تلاوت فرمود. «2» شايد مراد حديث اين باشد كه اگر كسى حقّ را از روى برهان شناخت، ولى به خاطر هواى نفس در آن تشكيك كرد، مصداق آيه‌ى فوق شده و عهدشكن است.

خداوند در قرآن، وفاداران را ستوده و پيمان‌شكنان را نكوهش كرده است. وفاداران را با القاب: «مؤمنون» «3»، «متقين» «4»، «أُولُوا الْأَلْبابِ» «5» و «ابرار» «6»، ستايش كرده است،

امّا در نكوهش پيمان شكنان، اوصافى چون: «فاسقين» «7»، «كافرين»، «مشركين» «8»، «خاسرون» «9»، «شَرَّ الدَّوَابِّ» «10»، «قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً» «11» و «لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» «12» بكار برده و در موردى جنگ با آنان را لازم مى‌داند. «الا تقاتلون قوماً نكثوا ايمانهم» «13»

«1». اعراف، 134- 135.

«2». كافى، ج 2، ص 399.

«3». مؤمنون، 1 و 8.

«4». آل‌عمران، 76.

«5». رعد، 19.

«6». انسان، 5 و 7.

«7». اعراف، 102.

«8». توبه، 7.

«9». بقره، 27.

«10». انفال، 55.

«11». مائده، 13.

«12». رعد، 25.

«13». توبه، 13.

جلد 3 - صفحه 130

پیام ها

1- هلاكت قوم‌هاى پيشين (كه در آيات قبل اشاره شد)، به سبب پيمان‌شكنى و تمرّد آنان بود. «ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ»

2- در قضاوت بايد انصاف داشت. «لِأَكْثَرِهِمْ»، نه همه‌ى آنها.

3- كارنامه‌ى تاريخ گذشتگان به خاطر عدم استفاده از پيامبران و دلائل روشن، سياه و تاريك است، پس به دين و ايمان خود مغرور نشويم. ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ ...

4- پيمان‌شكنى، نشانه‌ى فسق است. ما وَجَدْنا ... مِنْ عَهْدٍ ... لَفاسِقِينَ‌

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ (102)

وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ: و نيافتيم ما مر بيشتر امم مذكوره مهلكه را از وفاى عهدى كه در زمان خوف مضرت و شدت الجاح مى‌كردند، كه اگر از اين بليه و عذاب نجات يابيم ايمان آريم، وفا نكردند و اكثر نقض عهد نمودند. يا عهد روز ميثاق را وفا نكرد. وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ‌: و بدرستى كه ما يافتيم اغلب آنها را ناقضين عهد و خارجين از اطاعت. ذكر اكثر، جهت آنست كه قليلى از آنها به دايره اسلام داخل و ايمان آورده بودند. اگر كسى گويد: چگونه فرمايد: اكثرهم، و حال آنكه تمام مهلكين فاسق بودند و چه سان كافر غير فاسق باشد؟ جواب آنكه. كافر گاهى عادل است در دين خود، و تارك است محرمات مذهب خود را. بنابراين معنى آيه آن كه: اكثر آنها با كفرشان فاسق هم بودند در دين خود ناقضين عهد، مخلفين وعد، و به اين اعتبار كافر فاسق بودند. بنا به قولى ذكر كثرت كنايه از جميع است، يعنى همه را ناقض عهد يافتيم چنانكه مراد به قلت در قوله: فَقَلِيلًا ما يُؤْمِنُونَ‌ نفى مى‌باشد.

جلد 4 صفحه 153


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


سوره الأعراف «7»: آيات 100 تا 102

أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلى‌ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ (100) تِلْكَ الْقُرى‌ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‌ قُلُوبِ الْكافِرِينَ (101) وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ (102)

ترجمه‌

آيا راه نمائى ننمود براى آنانكه بميراث ميبرند زمين را بعد از اهلش كه اگر بخواهيم ميرسانيم آنها را بجزاى گناهانشان و مهر ميزنيم بر دلهاشان پس آنها نمى‌شنوند

اين بلاد نقل مى‌كنيم براى تو از اخبار آنها و هر آينه بتحقيق آمدند آنها را پيغمبرانشان با معجزات پس نبودند كه ايمان بياورند بآنچه تكذيب كردند از پيش اين چنين مهر مى‌نهد خدا بر دلهاى كافران‌

و نيافتيم براى بيشتر آنها هيچ عهدى و بدرستيكه يافتيم بيشتر آنها را هر آينه نافرمانان.

تفسير

خداوند براى اتمام حجّت بر كسانيكه بجاى اقوام سابقه سكونت نموده و وارث زمين شده بودند حال پيشينيان را بتوسط انبياء عظام بيان فرموده ضمنا بآنها گوشزد ميفرمايد كه اگر شما هم تخلف از اوامر الهى نمائيد بنظائر آن بليات گرفتار ميشويد ولى چون آنها پيرامون معصيت ميگشتند زنگار فسق و كفر آئينه قلب آنها را چنان مكدّر ميكرد كه بهيچ وجه مواعظ الهيّه در آنها نقش نمى‌بست گويا روزنه از قلبشان بعالم غيب باز نبود و صندوقچه دلشان مقفّل و ممهور بمهر الهى شده بود و اگر چه آنها باختيار مرتكب معاصى ميشدند و زنگار قلب بعمل خودشان حاصل ميشد ولى چون سبب اصلى آن وجود اوامر و نواهى الهى است اسناد بخدا داده شده است پس مراد از مهر همان كدورت قلب است كه مانع از تأثير مواعظ حقّه ميشود و بعضى گفته‌اند مراد نشانه است كه خداوند در قلب كفار ميگذارد براى آنكه ملائكه بدانند كه ديگر قابل هدايت نيستند و شمه از اين مقال در اوائل سوره بقره گذشت در هر حال جمله اخيره مستانفه‌

جلد 2 صفحه 456

است و عطف بر اصبناهم نيست چون براى بيان حال كفار است كه اصرار بكفر دارند نه براى تخويف آنها و مراد از عدم سماع عدم تأثير آن است در آنها و كلمه من در من انبائها براى تبعيض است و قرى مشار اليه تلك و نقصّ خبر آن است و آيه دوم مؤكد معنى مستفاد از آيه اول است بعلاوه دلالت دارد بر آنكه كفار با مشاهده معجزات با هرات اصرار بر انكار و تكذيب دارند و در حال آنها تفاوتى روى نميدهد و اين دلالت دارد بر آنكه مهر قلب آنها طورى است كه قابل حكّ نيست لذا كلمه كذلك اضافه شده است و يكى از علائم كفر و نفاق آنستكه اين جماعت نوعا بهيچ عهدى از عهود با خلق و خالق وفا نمى‌كنند چنانچه وفاى بعهد از علائم ايمان است و نوعا باحكام دين خودشان هم عمل نمى‌كنند تا عادل در دين خودشان باشند پس بيشترشان فاسقند حتى در دين خودشان و محتمل است قيد اكثر براى اشاره بآن باشد كه ممكن است بعضى از آنها در بدو امر از باب خوف يا طمع اسلام قبول نمايند و بتدريج نور ايمان بقلب آنها بتابد و واقعا مسلمان و عادل شوند و بعهد با خالق و خلق وفا نمايند و زنگار قلب آنها بالتزام احكام اسلام و لو در ظاهر شسته شود چنانچه از مراجعه به تواريخ و سير معلوم ميشود و كلمه ان بكسر در اين آيه و بفتح در آيه اول مخففه از مثقله است و آنجا با جمله بعدش و ضميرشان مقدر يا فاعل است براى لم يهد يا مفعول و فاعل خدا است و استفهام براى انكار است و چون هدايت بمعنى بيان است متعدى بلام شده است و قمى ره فرموده است مراد از تكذيب قبل كه خداوند در آيه دوم نقل فرموده است تكذيب در عالم ذرّ است كه آن موجب عدم ايمان در دنيا است و ردّ كسانى است كه منكر عالم ذرّ شده‌اند و در كافى و عيّاشى از امام باقر (ع) نقل نموده كه خداوند خلق فرمود خلق را و خلق كرد كسيرا كه دوست داشت از چيزيكه دوست داشت و چيزى را كه دوست داشت خلق كرده بود آنرا از طينت بهشتى و خلق فرمود كسيرا كه دوست نداشت از چيزيكه دوست نداشت و چيزيرا كه دوست نداشت خلق كرده بود آنرا از طينت آتشى پس برانگيخت آنها را در سايه‌هائى مانند سايه انسان كه چيزى هست و نيست پس مبعوث فرمود از آنها انبيا را براى دعوتشان بتوحيد اينست كه خدا فرموده اگر از آنها بپرسى كه چه كس خلق نموده است آنها را هر آينه ميگويند البته خدا پس دعوت فرمود آنها را باقرار بر انبيا پس بعضى اقرار كردند و بعضى انكار پس دعوت فرمود آنها را بر اقرار بولايت ما پس اقرار نمود بآن و اللّه كسيكه دوست داشت او را خدا و انكار كرد كسيكه دشمن داشت او را خدا و اين مراد است از قول خداوند فما

جلد 2 صفحه 457

كانوا ليؤمنوا بما كذّبوا به من قبل پس فرمود تكذيب آنجا بود و قريب باين مضمون چند روايت ديگر از صادقين عليهما السلام نقل شده است كه دلالت دارد بر آنكه مراد از عهد عهد الست است كه خداوند در آن عالم اخذ ميثاق فرموده است بر توحيد و نبوّت و ولايت ائمه اطهار و شيعيان بآن عهد وفا نموده و كفار و منافقان تخلّف كرده‌اند ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


وَ ما وَجَدنا لِأَكثَرِهِم‌ مِن‌ عَهدٍ وَ إِن‌ وَجَدنا أَكثَرَهُم‌ لَفاسِقِين‌َ (102)

و نيافتيم‌ ‌ما ‌از‌ اكثر ‌آنها‌ ‌از‌ وفاء بعهد و محققا يافتيم‌ اكثر ‌آنها‌ ‌را‌ هراينه‌ فاسقين‌ وَ ما وَجَدنا لِأَكثَرِهِم‌ مِن‌ عَهدٍ مفسرين‌ ‌در‌ معناي‌ عهد اختلاف‌ كردند و معاني‌ زيادي‌ ‌براي‌ عهد كردند ‌که‌ هيچكدام‌ ‌آنها‌ مناسب‌ ‌با‌ مقام‌ نيست‌ بلي‌ ‌هر‌ كدام‌ ‌در‌ مقام‌ ‌خود‌ مناسب‌ ‌است‌ مثل‌ عهد الهي‌ أَ لَم‌ أَعهَد إِلَيكُم‌ يا بَنِي‌ آدَم‌َ يس‌ ‌آيه‌ 60 وَ عَهِدنا إِلي‌ إِبراهِيم‌َ وَ إِسماعِيل‌َ بقره‌ ‌آيه‌ 119 وَ لَقَد عَهِدنا إِلي‌ آدَم‌َ طه‌ ‌آيه‌ 114، و امثال‌ اينها و مثل‌ وصيت‌ و دستورات‌ الهي‌ و وعده‌هاي‌ انبياء ‌در‌ اطاعت‌ بمثوبات‌ و ‌در‌ معصيت‌ بعقوبات‌ و ‌غير‌ اينها ولي‌ مناسب‌ ‌با‌ مقام‌ قراردادهايي‌ ‌بود‌ ‌که‌ كفار و مشركين‌ ‌با‌ انبياء مينمودند ‌که‌ ‌اگر‌ فلان‌ معجزه‌ ‌را‌ آوردي‌ ‌ يا ‌ فلان‌ بلاء ‌را‌ رفع‌ كردي‌ ‌ما ايمان‌ ميآوريم‌ ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌ تخلف‌ ميكردند مثل‌ ‌آيه‌ شريفه‌ لَئِن‌ كَشَفت‌َ عَنَّا الرِّجزَ لَنُؤمِنَن‌َّ لَك‌َ وَ لَنُرسِلَن‌َّ مَعَك‌َ بَنِي‌ إِسرائِيل‌َ فَلَمّا كَشَفنا عَنهُم‌ُ الرِّجزَ إِلي‌ أَجَل‌ٍ هُم‌ بالِغُوه‌ُ إِذا هُم‌ يَنكُثُون‌َ اعراف‌ ‌آيه‌ 134 و 135، و ‌غير‌ ‌اينکه‌ ‌از‌ آيات‌.

وَ إِن‌ وَجَدنا ‌ان‌ مخففه‌ ‌از‌ مثقله‌ ‌است‌ ‌يعني‌ محققا يافتيم‌ أَكثَرَهُم‌ لَفاسِقِين‌َ ضمير ‌هم‌ بهمان‌ كفار و مشركين‌ راجع‌ ‌است‌ و اينها دو قسم‌ هستند اكثر ‌آنها‌ فاسق‌ و كمي‌ ‌از‌ ‌آنها‌ ‌غير‌ فاسق‌ و بالجمله‌ كفر و فسق‌ دو صفت‌ خبيثه‌ ‌است‌ متخالفين‌ هستند كفر مقابل‌ ايمان‌ و فسق‌ مقابل‌ عدل‌ ‌قد‌ يجتمعان‌ و ‌قد‌ يفترقان‌ اكثر كفار ‌هم‌ كافر و ‌هم‌ فاسق‌ هستند و قليلي‌ ‌از‌ كفار كفر دارند ولي‌ عدل‌ ‌في‌ مذهبه‌ ‌با‌ كسي‌ كاري‌ ندارند و اعمال‌ قبيحه‌ ‌از‌ ‌آنها‌ صادر نميشود و بكسي‌ ظلم‌ نميكنند، و اما اهل‌ ايمان‌ اكثر

جلد 7 - صفحه 405

فاسق‌ و اقل‌ قليل‌ عادل‌، و نسبت‌ ‌بين‌ كفر و فسق‌ و ايمان‌ و عدل‌ و كفر و عدل‌ و ايمان‌ و فسق‌ عموم‌ ‌من‌ وجه‌ ‌است‌.

اشكال‌‌-‌ حكماء گفتند (عدم‌ الوجدان‌ ‌لا‌ يدل‌ ‌علي‌ عدم‌ الوجود) جواب‌‌-‌ عدم‌ و جدان‌ مثل‌ ‌من‌ و ‌شما‌ ‌است‌ نه‌ عدم‌ و جدان‌ خداوند عالم‌ بلكه‌ چون‌ وجود ندارد علة عدم‌ و جدان‌ ‌است‌ زيرا علم‌ ‌او‌ بهمه‌ چيز احاطه‌ دارد وَ أَن‌َّ اللّه‌َ قَد أَحاطَ بِكُل‌ِّ شَي‌ءٍ عِلماً طلاق‌ ‌آيه‌ 12، بلكه‌ عين‌ ذات‌ ‌است‌ و ‌غير‌ متناهي‌

برگزیده تفسیر نمونه


(آیه 102)- در این آیه دو قسمت دیگر از نقطه‌های ضعف اخلاقی این جمعیتها که سبب گمراهی و نابودی آنها گردیده، بیان شده است.

نخست می‌گوید آنها افراد پیمان شکن بودند: «و ما برای اکثریت آنها عهد و پیمان ثابتی نیافتیم» (وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ).

این عهد و پیمان ممکن است اشاره به «عهد و پیمان فطری» باشد که

ج2، ص75

خداوند به حکم آفرینش و فطرت از همه بندگان خود گرفته است.

و یا عهد و پیمانهایی که پیامبران الهی از مردم می‌گرفتند، بسیاری از مردم آن را می‌پذیرفتند و سپس می‌شکستند.

و یا اشاره به همه پیمانها اعم از «فطری» و «تشریعی» بوده باشد.

روح پیمان شکنی یکی از عوامل مخالفت با پیامبران و اصرار در پوییدن راه کفر و نفاق و گرفتار شدن به عواقب شوم آن است.

سپس به عامل دیگر اشاره کرده، می‌گوید: «اکثر آنها را فاسد و خارج از اطاعت فرمان یافتیم» (وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ).

یعنی روح تمرّد و قانون شکنی و خروج از نظامات آفرینش و قوانین الهی یکی دیگر از عوامل ایستادگی و پافشاری آنها در کفر و بی‌ایمانی بود.

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی
  2. طبرسی، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج ‌4، ص 608.
  3. محمدباقر محقق،‌ نمونه بينات در شأن نزول آيات از نظر شیخ طوسی و ساير مفسرين خاصه و عامه، ص 357.
  4. تفاسیر على بن ابراهیم و عیاشى و برهان.

منابع