آیه 84 سوره یوسف

از دانشنامه‌ی اسلامی
(تغییرمسیر از آیه ۸۴ یوسف)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

وَتَوَلَّىٰ عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَىٰ عَلَىٰ يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ

مشاهده آیه در سوره


<<83 آیه 84 سوره یوسف 85>>
سوره : سوره یوسف (12)
جزء : 13
نزول : مکه

ترجمه های فارسی

آن گاه یعقوب (از شدت حزن) روی از آنها بگردانید و گفت: وا اسفا بر فراق یوسف! و از گریه غم چشمانش سفید شد و سوز هجران و داغ دل بنهفت.

و از آنان کناره گرفت و گفت: دریغا بر یوسف! و در حالی که از غصّه لبریز بود دو چشمش از اندوه، سپید شد.

و از آنان روى گردانيد و گفت: «اى دريغ بر يوسف، و در حالى كه اندوه خود را فرو مى‌خورد، چشمانش از اندوه سپيد شد.»

روى خود از آنها بگردانيد و گفت: اى اندوها بر يوسف. و چشمانش از غم سپيدى گرفت و همچنان اندوه خود فرو مى‌خورد.

و از آنها روی برگرداند و گفت: «وا اسفا بر یوسف!» و چشمان او از اندوه سفید شد، اما خشم خود را فرو می‌برد (و هرگز کفران نمی‌کرد)!

ترجمه های انگلیسی(English translations)

He turned away from them and said, ‘Alas for Joseph!’ His eyes had turned white with grief, and he choked with suppressed agony.

And he turned away from them, and said: O my sorrow for Yusuf! and his eyes became white on account of the grief, and he was a repressor (of grief).

And he turned away from them and said: Alas, my grief for Joseph! And his eyes were whitened with the sorrow that he was suppressing.

And he turned away from them, and said: "How great is my grief for Joseph!" And his eyes became white with sorrow, and he fell into silent melancholy.

معانی کلمات آیه

اسفى: اسف (بر وزن شرف): حزن و غضب. در هنگام اندوه و تاسف از فوت چيزى گويند: يا اسفى كه حاكى از شدت اندوه است . الف آن در آخر، ياء متكلم است‏ «يا أَسَفى‏ عَلى‏ يُوسُفَ»‏: بسيار محزونم بر يوسف.

كظيم: كظم (بر وزن عقل): حبس و نگهدارى خشم در سينه. آن در اصل ، به معنى بستن ظرف آب است پس از پر شدن. «كظيم»: پر از اندوه. فرو برنده خشم.[۱]

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى‌ عَلى‌ يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ «84»

يعقوب از فرزندان روى گرداند و گفت: اى دريغا بر يوسف، پس اندوه خود را فرو مى‌خورد (تا آنكه) دو چشمش از اندوه سفيد (و نابينا) شد.

نکته ها

«اسف» به معناى حزن و اندوه همراه با غضب است. يعقوب بر چشم گريه، و بر زبان‌ «يا أَسَفى‌» و در دل حزن داشت.

در روايتى امام‌صادق عليه السلام فرمود: علىّ‌بن‌الحسين عليهما السلام بيست سال بعد از حادثه كربلا به هر مناسبتى گريه مى‌كرد. سؤال كردند چرا اين همه گريه مى‌كنيد؟ فرمود: يعقوب يازده پسر داشت يكى غائب شد، با اينكه زنده بود، از گريه چشمانش را از دست داد، ولى من در برابر چشمان خود ديدم پدر و برادرها و هفده نفر از خاندان نبوّت شهيد شدند، چگونه گريه نكنم؟ «1»

پیام ها

1- حسدورزى، يك عمر تحقير به همراه دارد. «وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ»

2- آنها مى‌خواستند با حذف يوسف، خود محبوب پدر شوند؛ «يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ» ولى حسادت، قهر پدر را شامل حال آنها كرد. «تَوَلَّى عَنْهُمْ»

3- يعقوب مى‌دانست كه بر فرزند ديگر ظلم نشده است، ظلم بر يوسف رفته است. «يا أَسَفى‌ عَلى‌ يُوسُفَ»

4- غصّه و گريه، گاهى موجب نابينايى مى‌شود. «ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ»

5- ندبه و گريه و سوز و عشق، نياز به شناخت دارد. (يعقوب آشنا به يوسف‌

«1». بحار، ج 46، ص 108.

جلد 4 - صفحه 267

است كه از سوز نابينا مى‌شود.)

6- اهميّت مصائب، بر محور شخصيّت افراد است. (ظلم به يوسف با ظلم به ديگران فرق دارد، نام يوسف برده مى‌شود نه دو برادر ديگر.)

7- گريه، غم و اندوه در فراق عزيزان، جايز است. «وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ»

8- تحمّل انسان حدّى دارد و روزى لبريز مى‌شود. «وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ»*

9- فرو بردن خشم، از صفات مردان الهى و كارى شايسته است. «فَهُوَ كَظِيمٌ»*

10- گريه و غم، منافاتى با كظم غيظ و صبر ندارد. «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ‌، يا أَسَفى‌، فَهُوَ كَظِيمٌ»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى‌ عَلى‌ يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (84)

وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ‌: و اعراض نمود و رو برگردانيد از فرزندان بشدت حزن و اندوه. چون خبر حبس بنيامين و ماندن يهودا يا روبيل يا لاوى با او در مصر و اين قسمت مهيج شد غم فراق يوسف را. وَ قالَ يا أَسَفى‌ عَلى‌ يُوسُفَ‌: و گفت اى اندوه و طول حزن من بر يوسف. كلمه «يا اسفا» «يا عجبا» «يا ويلى» «يا حسرتا» كنايت از شدت حال غم باشد، پندارى كه اندوه را ندا مى‌كند و مى‌گويد: بيا كه جاى تو و آمدن توست.

تبصره: نزد اين واقعه حزن يعقوب عليه السّلام مفارقت بر يوسف عظيم شده به وجوهى:

1- آنكه حزن جديد تقويت كند حزن قديم را و او مهيج آن شود و جراحت بر جراحت، درد و الم را زياد گرداند.

2- آنكه بنيامين و يوسف از يك مادر و شباهت تامّ در صورت و سيرت بهم داشتند و بودن بنيامين مايه تسلى يعقوب عليه السّلام بود، چون اين امر واقع شد موجب تسلى او زائل، حزن سابقه تازه گرديد.

3- چون مصيبت يوسف اصل بود كه مترتب شد بر آن ساير مصائب و رزايا، لذا اسف بر او هرآينه اسف بر تمام نوائب وارده بر يعقوب شد.

على بن ابراهيم قمى روايت نموده كه از حضرت صادق عليه السّلام سؤال نمود كه حزن يعقوب و يوسف به چه اندازه رسيد؟ فرمود: به حزن هفتاد زن بچه مرده به اولادش، و يعقوب نمى‌دانست كلمه استرجاع را و لذا گفت: يا اسفا «1».

«1» تفسير قمى ج 1 ص 350، و بحار الانوار ج 12 ص 242.

جلد 6 - صفحه 276

در حديث نبوى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: عطا نشد هيچ امتى كلمه‌ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» مگر امت حضرت خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. آيا ندانستى كه يعقوب وقتى مصيبتش شديد شد استرجاع ننمود و گفت «يا اسفى ...» «1» وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ‌: و سفيد شد چشمان يعقوب از زيادتى غصه و بسيارى گريه. حسن بصرى نقل نموده ميان غيبت يوسف از پدر و ديدار او هشتاد سال فاصله، و در اين مدت چشم او از گريه نياسود و پلكان او خشك نشده، و در آن زمان از او گراميتر در درگاه الهى كسى نبود. فَهُوَ كَظِيمٌ‌: پس او غم در دل مى‌داشت و فرومى‌خورد اظهار آن نمى‌كرد به شكايت.

تنبيه: يكى از ملكات حميده، فرونشاندن غيظ است كه سر آمد صفات فاضله و نشانه مجاهد نفسانيه و وصول به مقامات عاليه و درك فيوضات رحمانيه مى‌باشد، چه هركس را تاب مقاومت سوزش شراره غيظ نيست، و لذا اجر عظيم خداوند رحيم به كظيم مرحمت فرمايد.

در كافى شريف به اسناد خود از حضرت صادق عليه السّلام من كظم غيظا و لو شاء ان يمضيه امضاه، ملأ اللّه قلبه يوم القيمة رضاه! «2» فرمود: هر كه فرونشاند غيظ را كه اگر بخواهد عمل مى‌كند به مقتضاى آن غيظ، عطا فرمايد روز قيامت خداى تعالى قلب او را از ثواب و كرامت و شفاعت و درجات تا راضى شود خشنودى كامله كه فوق آن متصور نيست.

رفع شبهه: اين مطلب نزد محققين از متكلمين مسلم آمده كه واجب است در پيغمبر كمال عقل و غايت ذكاء و فطنت و قوت رأى به حيثيتى كه متردد و متحير در امرى نشود و عارى از سهو و منزه از دنائت آباء و رذالت امهات و فظاظت و غلظت، زيرا باعث نفرت مردم است از او؛ و ايضا منزه باشد از امراض منفره (مثل ابنه و جذام و برص و سلسل الريح و غيره) و ايضا بايد تام الخلقه باشد بنابراين كورى و كرى و لنگى و امثال آن در پيغمبر روا نيست، چه تمام اينها

«1» انوار التنزيل ج 1 ص 235.

«2» اصول كافى ج 2 ص 110.

جلد 6 - صفحه 277

موجب نفرت طباع و نقض غرض بعثت خواهد بود. پس قول به اينكه يعقوب از شدت گريه بر فراق يوسف كور گرديد مطرود و مردود است. «واحدى» مفسر عامى در وسيط از ابن عباس نقل نموده كه به گفتن كلمه‌ «يا أَسَفى‌ عَلى‌ يُوسُفَ» گريه يعقوب شديد و به كثرت گريه آب در چشم زياد، پس كانّه چشم سفيد گرديد از سفيدى آن آب. و قوله: «وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ» كنايه از غلبه بكاء است. و دليل بر صحت اين قول آنكه تأثير حزن در غلبه بكاء باشد در حصول كورى. بنابراين اگر حمل كنيم سفيد شدن را بر غلبه بكاء، اين علت صحيح؛ و اگر حمل بر كورى نمائيم، تعليل عليل خواهد بود. و نزد جمعى ادراك بينائى او ضعيف گرديد.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


ارْجِعُوا إِلى‌ أَبِيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ (81) وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (82) قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (83) وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى‌ عَلى‌ يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (84) قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ (85)

قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (86) يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ (87)

ترجمه‌

باز گرديد بسوى پدرتان پس بگوئيد اى پدر ما همانا پسر تو دزدى كرد و گواهى نميدهيم مگر بآنچه دانستيم و نباشيم مر علم نهانى را دارندگان‌

و بپرس از اهل آن بلدى كه بوديم در آن و قافله‌اى كه آمديم در آن و همانا ما راستگويانيم‌

گفت بلكه زينت داد براى شما نفسهاتان كارى را پس بر من است شكيبائى نيكو شايد خدا كه بياورد نزد من ايشانرا تمامى همانا كه او است داناى درست كردار

و روى گرداند از آنها و گفت جاى تأسف من است بر يوسف و سفيد شد دو چشمش از اندوه پس او پر بود از خشم‌

گفتند بخدا هميشه ياد كنى يوسف را تا شوى بيمار سخت يا شوى از هلاك شدگان‌

گفت جز اين نيست كه شكايت ميكنم بى‌تابى خود و اندوهم را بخدا و ميدانم از خدا آنچه را كه نميدانيد

اى پسران من برويد پس جستجو كنيد از يوسف و برادرش و نا اميد مشويد از رحمت خدا همانا نا اميد نميشوند از رحمت خدا مگر گروه كافران.

تفسير

- برادر بزرگ مذكور پس از تصميم با قامت در مصر ببرادران خود دستور داد كه مراجعت كنيد نزد پدرتان و خجلت نكشيد صريحا بگوئيد كه پسرت سرقت نمود بر حسب ظاهر كه ما ديديم مشربه پادشاه از باربند او بيرون آمد و مأخوذ شد حال ديگر خدا ميداند كه واقعا او دزدى كرده يا مشربه را براى اتّهام او در بارش گذارده بودند ما علم غيب نداريم و آن مخصوص بذات احديّت است و بعضى گفته‌اند مراد آنستكه ما علم غيب نداشتيم كه او مرتكب چنين امرى ميشود والا او را با خود نمى‌برديم و اگر از ما قبول ندارى اين قصه در مصر شايع شده بفرست از اهل آنجا سؤال كن كسانى هم كه ما با آنها در يك قافله بوديم و از مصر با هم حركت‌

جلد 3 صفحه 170

كرديم مطّلع ميباشند از آنها بپرس و مطمئن باش كه ما از راستگويانيم و برادران لدى الورود بدستور برادر بزرگ خود عمل نموده مراتب را بعرض پدر رسانيدند ولى چون سابقه سوء داشتند حضرت يعقوب باظهارات ايشان مطمئن نشد و فرمود نه چنين است كه شما مقصّر نباشيد باز نفس امّاره شما كار ناصوابى را در نظرتان زينت داده و سهل شمرده كه خودتان بمأمورين عزيز گفتيد كسيكه مشربه در بارش پيدا شود بايد مأخوذ و محبوس گردد پس كار و چاره من صبرى است جميل و نيكو كه در آن شكايتى بخلق ننمايم شايد خداوند بفضل و كرم خود هر سه فرزند من يعنى يوسف و بن يامين و يهودا را يكمرتبه بمن مسترد فرمايد چون خداوند دانا است بحال من و آنها و حكيم است در تدبير امور بر وفق صلاح بندگان و يكباره از همه آنها اعراض فرمود و بواسطه شدت علاقه بيوسف عليه السّلام تأسف و شدت حزن خود را بر او مخاطب ساخت و فرمود اى غم و اندوه و حسرت من بر يوسف بيا كه جاى تو است چون يا حرف نداء و اسف منادى و الف بدل از ياء متكلم است و نامى از دو پس ديگر خود نبرد با آنكه اندوه آن دو تازه و مصيبت او كهنه شده بود ولى حبّ مفرط آنرا تازه نگهداشته بود عيّاشى و قمّى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده‌اند كه حزن يعقوب بر يوسف معادل با حزن هفتاد زن بچه مرده بود و اخيرا از شدت گريه دو چشم آنحضرت سفيد شد يعنى گريه سياهى و نور ديده او را برد و قمّى ره فرموده كور شد از گريه ولى باز كظم غيظ ميفمرود و بكسى اظهار اندوه درونى خود را كه پر بود از آن نمى‌نمود تا آنكه فرزندان براى تسكين خاطر او عرضه داشتند قسم بخدا زائل نميشود ياد مصيبت يوسف از تو تا مريض مشرف بموت شوى يا از غصه دق كنى و بميرى چون تفتؤ مضارع فتى است كه بمعناى زوال است و لاء نافيه قبل از آن براى وضوح معنى حذف شده است و حضرت در جواب فرمود منكه بكسى جز خدا شكايت نكردم البتّه بايد بنده عقده درونى خود كه طاقت صبر بر آنرا ندارد و اندوه خويش را بخداى خود عرضه بدارد و از او فرج بخواهد واگذاريد مرا بحال خود چون ميدانم من از رحمت و لطف خداوند به بندگان آنمرتبه‌اى را كه نميدانيد شما و حسن ظن من بخدا مقتضى است كه بزودى مرا مقضى المرام فرمايد در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه چون يعقوب بفراق بنيامين مبتلا شد با خدا مناجات كرد

جلد 3 صفحه 171

كه پروردگار من آيا رحم نميفرمائى بر من دو چشم مرا گرفتى و دو پسر مرا بردى و خدا باو وحى فرمود كه اگر آن دو را ميرانده باشم زنده ميكنم براى تو تا بمراد خود برسانم تو را ولى تو ياد كن از گوسفندى كه كباب كردى و خوردى و بشخص روزه‌دارى كه در جوار تو بود ندادى در اين موقع اميدوارى حضرت يعقوب بوصل دو پسر خود زياد شد لذا خطاب بفرزندان خود فرموده ايشانرا مأمور بتجسس و تفحص و جستجوى از دو برادر خودشان فرمود كه از حال آن دو مطلع شوند و خبر سلامتى ايشانرا باو برسانند چون ميدانست يوسف عليه السّلام زنده است و فرمود از رحمت و فرج و گشايش خداوند براى اهل ايمان مأيوس نباشيد چون يأس از رحمت خدا از معاصى كبيره است و مؤمن اميد خير دارد از خداوند در بلاء، و شكر ميكند بر نعمت او در رخاء و كافر اميدوار بكسى و جائى نيست و مأيوس از رحمت خدا است قمّى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه پرسيدند آيا يعقوب عليه السّلام وقتى بفرزندان خود فرمود برويد و از يوسف جستجو كنيد ميدانست او زنده است با آنكه بيست سال بود از او دور و دو چشمش از اندوه كور شده بود فرمود بلى ميدانست عرض كردند چگونه ميدانست فرمود در سحر دعا كرد كه ملك الموت بر او نزول نمايد و بصورت خوشى نازل شد و از او سؤال فرمود كه آيا كسانيكه ميميرند و از دنيا ميروند جانهاشان را با هم قبض مينمائى يا جدا جدا عرض كرد اعوان من جدا جدا قبض مينمايند و با هم نزد من مى‌آورند فرمود هيچ در نظر دارى كه جان يوسف را نزد تو آورده باشند عرض كرد خير آنوقت دانست كه او زنده است و فرزندان خود را مأمور بتجسس فرمود و در كافى و علل و عيّاشى ره قريب باين معنى را از آنحضرت و در اكمال از امام صادق عليه السّلام نقل نموده و در خرائج از آنحضرت روايت شده كه مرد صحرا نشينى از يوسف عليه السّلام گندم خريده بود حضرت باو فرمود چون بفلان وادى رسيدى فرياد كن اى يعقوب پس مرد پيرى نزد تو خواهد آمد باو بگو مردى را در مصر ديدم بتو سلام رساند و گفت امانت تو نزد خدا محفوظ است و ضايع نخواهد شد و چون آنمرد اين پيغام را بحضرت يعقوب رسانيد او بيهوش شد و روى زمين افتاد و چون بهوش آمد بآن مرد گفت آيا حاجتى دارى عرض كرد بلى دختر عموئى دارم كه عيال من است و نزائيده حضرت يعقوب دعا كرد و خدا در چهار مرتبه آبستن شدن آن زن هشت اولاد بآن مرد

جلد 3 صفحه 172

عنايت فرمود هر شكم دو فرزند و در اكمال مانند اين حديث را با بيان مفصّل‌ترى از آنحضرت نقل نموده و آنكه يعقوب عليه السّلام ميدانست يوسف زنده است و باو مسترد خواهد شد و كسانش نميدانستند و او را باين اميد ملامت مينمودند بنظر حقير حضرت يعقوب از خواب حضرت يوسف در حال صباوت ميدانست كه او بمقام ارجمندى خواهد رسيد و از قرائن احوال دانست كه خوردن گرگ و پيراهن خون آلود دروغ است لذا باور نفرمود و آنها را تكذيب فرمود ولى ميدانست كه براى ترك اولى‌ايكه از او صادر شده بايد مجازات شود در دنيا بمصيبت فراق لذا ميسوخت و ميساخت و منتظر فرج بود تا وقتى فرزندان او از مصر مراجعت نموده تقاضاى بردن ابن يامين را بامر عزيز نمودند حضرت اميدوار شد كه پادشاه مصر يوسف گمشده او باشد چون اگر غير او بود بن يامين را ميخواست چه كند كه با آنهمه اصرار و احسان و اكرام او را بگيرد و نگهدارى كند بعلاوه ميدانست كه او دزدى نميكند و چنين سلطان عادلى كسى را بى‌جهت متّهم نمى‌سازد با وجود اين صبر ميكرد تا مصيبت بحد كمال برسد و پاداش بآخرت نيفتد و چون نابينا شد و از ديدار يوسف نااميد گرديد دانست كه مصيبت كامل شده لذا فرزندان را مأمور بتجسس فرمود و اميدوار از لطف الهى بود كه نور ديده‌اش هم بديدار نور ديده‌اش عودت نمايد و اين معنى با هيچ يك از روايات منقوله منافات ندارد و مطالب مندرجه از اوّل سوره تا اينجا شاهد مدّعى است و اللّه اعلم بحقيقة الحال ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


وَ تَوَلّي‌ عَنهُم‌ وَ قال‌َ يا أَسَفي‌ عَلي‌ يُوسُف‌َ وَ ابيَضَّت‌ عَيناه‌ُ مِن‌َ الحُزن‌ِ فَهُوَ كَظِيم‌ٌ (84)

و اعراض‌ كرد ‌از‌ ابناء ‌خود‌ و ‌گفت‌ چه‌ اندازه‌ حزن‌ ‌من‌ طولاني‌ شد ‌بر‌ يوسف‌ و سفيد شد ‌هر‌ دو چشم‌ يعقوب‌ ‌از‌ شدت‌ حزن‌ و اندوه‌ ‌پس‌ ‌او‌ كظم‌ غيظ ميكرد و بخود مي‌پيچيد و نزد كسي‌ ابراز نميكرد و ‌در‌ مقام‌ تلافي‌ نبود وَ تَوَلّي‌ عَنهُم‌ ‌آنها‌ ‌را‌ بخود واگذار كرد و گوشه‌ خلوتي‌ ‌بر‌ ‌خود‌ اختيار كرد و ترك‌ مراوده‌ ‌با‌ خلق‌ كرد و مشغول‌ بگريه‌ و ناله‌ شد باندازه‌اي‌ ‌که‌ يكي‌ ‌از‌ گريه‌ كنندگان‌ عالم‌ شمرده‌ شد.

تنبيه‌‌-‌ ‌اگر‌ ميدانست‌ ‌که‌ يوسف‌ تلف‌ ‌شده‌ ‌پس‌ ‌از‌ مدتي‌ اندوه‌ ‌او‌ زائل‌

جلد 11 - صفحه 257

ميشد لكن‌ چون‌ ميدانست‌ يوسف‌ زنده‌ ‌است‌ اما نميدانست‌ ‌در‌ چه‌ حالي‌ هست‌ آيا ‌در‌ چنگال‌ چه‌ ظالمي‌ گرفتار ‌است‌ و انتظار داشت‌ ‌که‌ باو برميگردد بتوسط وحي‌ الهي‌ و چشم‌ براه‌ ‌بود‌ و مبتلي‌ بفراق‌ ‌از‌ ‌اينکه‌ جهت‌ وَ قال‌َ يا أَسَفي‌ عَلي‌ يُوسُف‌َ تأسّف‌ ‌از‌ اينكه‌ يوسف‌ ‌از‌ نزد ‌او‌ رفته‌ و هيچگونه‌ خبري‌ ‌از‌ ‌او‌ پيدا نكرده‌ و مدت‌ فراق‌ سر نيامده‌.

وَ ابيَضَّت‌ عَيناه‌ُ مِن‌َ الحُزن‌ِ ‌آن‌ قدر گريه‌ كرد ‌تا‌ چشمش‌ نابينا شد و سفيد شد مخصوصا كسي‌ ‌که‌ حزن‌ و اندوه‌ ‌خود‌ ‌را‌ ‌در‌ دل‌ بگذارد و ‌با‌ كسي‌ درد دل‌ نگويد لذا ائمه‌ ‌عليهم‌ السّلام‌ چون‌ حزن‌ ‌آنها‌ شدّت‌ ميكرد ميآمدند سر روضه‌ پيغمبر صلّي‌ اللّه‌ ‌عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ ‌با‌ ‌آن‌ حضرت‌ درد دل‌ ميكردند چنانچه‌ صديقه‌ طاهره‌ سلام‌ اللّه‌ عليها چنين‌ ميكرد و امير المؤمنين‌ ‌عليه‌ السّلام‌ ‌پس‌ ‌از‌ دفن‌ فاطمه‌ متوجه‌ شد بمرقد حضرت‌ رسالت‌ صلّي‌ اللّه‌ ‌عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ و درد دل‌ نمود و عليا ‌عليه‌ زينب‌ سلام‌ اللّه‌ عليها صبح‌ يازدهم‌ ‌با‌ جدّش‌ پيغمبر درد دل‌ كرد و ‌در‌ بازار كوفه‌ ‌با‌ سر مطهر برادرش‌ و بسا ميامدند قبرستان‌ ‌با‌ مرده‌ها و دارد امير المؤمنين‌ ‌عليه‌ السّلام‌ سر ‌در‌ چاه‌ ميكرد و درد دل‌ مينمود ‌اگر‌ حضرت‌ يعقوب‌ [ع‌] ‌هم‌ چنين‌ كرده‌ ‌بود‌ چشمش‌ نابينا نميشد.

فَهُوَ كَظِيم‌ٌ كظم‌ غيظ ميكرد و ‌در‌ دل‌ ميگذاشت‌ و باصطلاح‌ خون‌ ميخورد ‌که‌ بسا موجب‌ دق‌ ميشود و انسان‌ هلاك‌ ميگردد چنانچه‌ همين‌ معني‌ ‌را‌ بيعقوب‌ گفتند.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 84)- در این حال غم و اندوهی سراسر وجود یعقوب را فرا گرفت و جای خالی بن یامین همان فرزندی که مایه تسلی خاطر او بود، وی را به یاد یوسف عزیزش افکند، به یاد دورانی که این فرزند برومند با ایمان باهوش زیبا در آغوشش بود و استشمام بوی او هر لحظه زندگی و حیات تازه‌ای به پدر می‌بخشید، اما امروز نه تنها اثری از او نیست بلکه جانشین او بن یامین نیز به سرنوشت دردناک و مبهمی همانند او گرفتار شده است، «در این هنگام روی از فرزندان برتافت و گفت: وا اسفا بر یوسف»! (وَ تَوَلَّی عَنْهُمْ وَ قالَ یا أَسَفی عَلی یُوسُفَ).

این حزن و اندوه مضاعف، سیلاب اشک را، بی‌اختیار از چشم یعقوب

ج2، ص444

جاری می‌ساخت تا آن حد که «چشمان او از این اندوه سفید و نابینا شد» (وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ).

و اما با این حال سعی می‌کرد، خود را کنترل کند و خشم را فرو بنشاند و سخنی برخلاف رضای حق نگوید «او مرد با حوصله و بر خشم خویش مسلّط بود» (فَهُوَ کَظِیمٌ).

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی

منابع